Ads 468x60px

چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

من از تبار اویم ، زادۀ کوه بابا

من ازتبار اویم ،زادۀ کوه بابا
وشهرم را سکوتی مرموز فراگرفته
من از شهرسکوتم
دیارسنگواره های سخت وآوار
با دیواره ای کوتاه
درختچه هایی شرمگین
ودشتهایی پر از پرچین
شکسته وفرو ریخته
بهایمَ تکه ایست نان
وهیمه ای خودسوز
برّان تر از
دشنۀ فرسودۀ کودکان همسایه ؟؟!
من از شهر سکوتم
برزخ ثانیه ها وفاصله ها
افراشته برخارهایی ضخیم
دهقانی سنگ برشکم بسته ام
باپوستینی وارونه بردوش
وحفاظی از خار
بردیوارۀ شهرم خواهم ساخت
مبادا !
کودکانی بازیگوش
در بازی کودکانه شان
درختچه هایم را بیازارند
وشاید !؟ پوستینم را بربایند !!
آری ! من از شهر سکوتم
شهر ناله های در خود ریخته
شهر سنگواره های ممسوخ ؟؟؟؟!
       
                         (سیمای هزاره)1388 ، بامیان

بدا به حالِ کارگران

اسد بودا
بدا به حال «کارگران»، بدا به حالِ «بي​کاران»، خوشا به حالِ آناني که کار نمي​کنند و نانِ مفت مي​خورند. بدا به حالِ کاگرانی که بدنِ شان در سرمایِ سردِ زمستان یخ می­بندد، بدا به حالِ بی­کارانی که تازیانه­ی نگاه سرد و سرشار از خواست­هایِ تحقق نیافته­ی کودکانِ گرسنه هستیِ آنان­را به آتش می­کشد، خوشا به حالِ زمین­خوران، باندهایِ فساد و روشوه­گیریِ سازمان­یافته و «جلابانِ قدرت» ملی و بین­المللی­ایِ که نه دمِ آتشینِ گرمایِ تابستان بر آن­ها تاثیر می­گذارد و نه نفسِ سردِ سرمایِ زمستان تنِ ضخیمِ آنان­را می­آزارد. آنان از «جهنمِ فقر» و «بی­نانیِ» افغانستان، برایِ خود بهشتی ساخته­اند. نه فقر و گرسنگیِ و بی­سرپناهیِ مردم روحِ آنان را آزار می­دهد، نه بدنِ یخ­زده ی کارگرانِ سرِ چوک، بی­کارانِ گرسنه در خانه و سماجتِ گدایانی که آب­رو می­فروشند تا زنده بمانند، برایِ آنان معنا دارد. بدا به حالِ بدن­های منجمد که جز یک «آه­-­، نفسِ محسوس» چیزی در بساط ندارند. ادامه مطلب

دوشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۸

گاز متان درمریخ: موجودات زنده یا آب!!!

یافته های جدید میگوید،گاز متان مریخ از موجودات زنده و یا آب و یا هر دو بوجود آمده است...

یک گزارش نشر شده در روز چهارشنبه این احتمال را رد میکند که متان توسط سیارک ها به مریخ انتقال یافته و در عوض این نظریه تقویت میکند که این گاز های کوتاه مدت توسط موجودات زنده و یا آب و یا هر دو بوجود آمده باشد. موجودات میکروبی کوچک یا مایکرو ارگانیزم موجود در خاک مریخ شاید گاز متان را به مثابه محصول پروسه سوخت و ساز (میتابولیک) وجود خود بیرون داده باشند و یا هم امکان دارد متان در نتیجه تعامل میان سنگ های آتشفشانی و آب بوجود آمده باشد. به هر صورت این دورنما وجود دارد.



وجود گاز متان در مریخ برای اولین بار در سال 1999 و بار دیگر در سالهای 2001 و 2003 گزارش شده بود، اما اطلاعات زیادی در مورد منشاء یا مقدار این گاز در مریخ وجود نداشت.
در ماه جنوری 2009، دانشمندان اطلاعات بدست آمده از رصد های تلسکوپی و مأموریت های فضایی بدون سرنشین را بررسی نموده و اعلام نمودند که متان در مریخ بطور مداوم به وسیله یک منبع ناشناخته باز تولید میشود و بنابرین خیلی مشتاق بودند تا دریابند که چگونه میزان گاز متان همیشه افزایش می یابد. ادامه مطلب

شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸

تبریکه کانون وبلاگ نویسان افغانستان به خانم سفیر، منیژه باختری

کانون وبلاگ نویسان افغانستان، تصدی پست سفیری‌ خانم سفیر، منیژه باختری را - از طرف دولت افغانستان در پنج کشور اسکاندیناوی در ناروی - تبریک گفته و موفقیت روزافزون برایش آرزو می کند. دوستداران خانم سفیر، منیژه باختری، صفحه حمایتی را در شبکه اجتماعی فیس بوک ایجاد کرده اند، کسانی که می خواهند به جمع حامیان خانم سفیر، منیژه باختری بپیوندند به این لینک سر بزنند.

معرفی کوتاهی از خانم سفیر، منیژه باختری.

منبع: وبلاگ جعفری


از چپ: منیژه باختری در اسلو


منيژه باختري فرزند استاد واصف باختري درسال 1350 ه. ش در شهر كابل ديده به هستي آشناكرد. تحصيلات ابتدايي وليسه را در ليسه عالي ملالي به پايان رسانيد. سپس وارد پوهنحي ژورناليزم پوهنتون كابل گرديد. در سال 1370 ليسانس خويش را از اين پوهنحي دريافت نمود. باشروع جنگ هاي داخلي در كابل، درسال 1371 همراه خانواده اش به پاكستان رفت. مدتي را در آن جا اقامت گزيد سپس دوباره به وطن مراجعت نمود. اما شرايط واوضاع رو به وخامت مي گراييد وزمينة زيست را از هرزمان ديگر تنگ تر كرده بود، لذا بارديگر به غربت پناه گرفت. اين بار غربتش شش سال تمام به طول انجاميد. وقتي طالبان سقوط كرد، بازهم جلاي وطن نمود. پس از بازگشت، فعاليت هاي فرهنگي اش را از سر گرفت. نخست وارد كدر علمي پوهنتون كابل گرديد. سه بعد به حيث استاد در پوهنحي ژورناليزم پوهنتون كابل مشغول ايفاي وظيفه گرديد. همزمان فعاليت هاي ادبي وفرهنگي ديگرش را نيز آغاز نمود. لذا مديريت فصلنامه ادبي وفرهنگي پرنيان را به عهده گرفت . نوشته هاي زيادي از او در زمينه ادبيات وژورناليزم در مجله صدف و روزنامه هشت صبح به نشر رسيده است. منيژه باختري هم اكنون عضو اتحاديه ملي ژورناليستان است و وبلاگ نويسي نيز جزو كار هاي روزمرة او مي باشد. از او يك مجموعه داستان تحت عنوان سه پري به نشر رسيده است. اين مجموعه در 73 صفحه و 1000 نسخه از سوي انتشارات پرنيان در زمستان 1386 ه . ش چاپ گرديده است. هشت داستان كوتاه شامل اين دفتر مي باشد. اين دفتر نشان از استعداد پرخروش او در زمينه داستان نويسي مي دهد. با اين كه وي از پوهنحي ژورناليزم ليسانس خويش را دريافت نموده اما با ادبيات انس والفت سابقه داري داشته است؛ چه اين كه وي در خانوادة فرهنگي ؛ يعني در جايي كه استاد واصف باختري زندگي كرده، پله هاي حيات خود را پيموده است. به همين خاطر مي بينيم كه خواندن را از خانه اش مي آغازد. صد ها كتاب مطالعه مي كند و اين مطالعه ها وي را براي عبور از مرحله خواندن به نوشتن ارتقا مي بخشد. در عين حال خود معتقد است كه ادبيات و ژورناليزم رابطة بسيار نزديكي باهم دارند.


لینک های مرتبط:

پیام خانم سفیر، منیژه باختری در سایت سفارت افغانستان در ناروی

پیام خانم سفیر، منیژه باختری به اعلیحضرت هرالد پادشاه ناوری

وبلاگ خانم سفیر، منیژه باختری

وبلاگ دختر خانم سفیر، منیژه باختری

چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۸

مظاهره مردم بامیان

با توجه به اینکه آموزه های ادیان،افکار فلاسفه ،اندیشمندان ومتفکران علوم انسانی ،اسلامی واجتماعی مبنی بر حقوق بشری انسانها از دیرباز تاکنون مورد بحث بوده ،مواردی را تمام آنان پذیرفته ومتفق النظر رأی به رعایت آن دادندکه متأسفانه ازجانب دولتها ،جریان های سیاسی ومکاتب گوناگون متأثرازعقاید وایدئولوژیهای متفاوت استقبال نشده وبه دیده تردید به آن نگریستند.ضرورت اجراء ورعایت حقوق بشردرافغانستان نیزپس ازیازده سپتامبر ودر کنفرانس بن ،بنا به مقتضیات سیاستی بیگانه ،احساس وناچاراٌ، دموکراسی مصلحتی درافغانستان تطبیق شد.دولت کنونی افغانستان یا به عبارت دیگر،مولود خلف کنفرانس بن،باچنین پایه واساسی،تا بحال ،موافق با آمال پایه گذاران بوده وازدیدگاه مردم محروم وستم کشیده افغانستان ،دولتی است شکست خورده ومشبعّ ازاقسام تبعیض ونقض حقوق مسلّمه بشری.با این وجود،این مردم مظلوم هنوز به امید روزنۀامید وندایی مدافع،چشم به آینده ای دوخته اندکه درآن مصلحت به واقعیت تبدیل شده وچهرۀ واقعی دموکراسی را به نظاره بنشینند.اگراراده ای مصمّم،برخلاف ادعای کنونی دولتمردان جهت تطبیق آن شکل گیرد، قدرمتیقّن بردولت ونهادهای مسئول در برابرجامعه،تعهدّاتی ایجاب والزام میگردد که جامه عمل پوشاندن به این تعهدات خواست مردم ماست.متأسفانه دولت افغانستان دراجرای تعهدات ایجابی خود در عرصۀ رعایت متوازن حقوق بشری کامیاب نبوده است،خصوصاٌ در ارائه خدمات اجتماعی.ولایت فراموش شده وامن بامیان یکی از ولایاتی است که طی چهارسال گذشته ازکوچکترین وجزئی ترین این خدمات برخوردارنبوده ومردم زحمت کش وصبورآن همچنان در انتظاربسرمیبرند.از مشکلات عمده آنان نبود آب صحی وبرق میباشد که نقشی اساسی در ترقی ،پیشرفت ومصونیّت جامعۀ انسانی دارد.سالهای انتظار برغم وعده های دولتمردان،کاسه صبرمردم محروم بامیان را لبریز وآنان را وادار به مظاهره ای مسالمت آمیزنمود.با شعارهایی چون : «ما برق میخواهیم»«تابکی درتاریکی؟»«ماحق میخواهیم»«ما به سیاست کار نداریم»«آب وبرق حقّ مسلّم ماست». در مقابل دفتر ساحوی کمیسیون حقوق بشر،دفتریوناماودفتر شورای ولایتی اجتماع نموده وطی قطعنامه ای مبنی بردلایل خواسته های منطقی وانسانی خویش،محرومیتشان را قرار ذیل فریاد نمودند :

بسم الله الرحمن الرحیم


قطعنامه راهپیمایی شهروندان بامیان در اعتراض به محروم بودن از نعمت برق مورخه 2/10/1388

ماده ششم از فصل اول قانون اساسی افغانستان تصریح مینمایدکه:(دولت مکلف به ایجاد یک جامعه مرفه ومترقی ،براساس عدالت اجتماعی،حفظ کرامت انسانی ،حمایت از حقوق بشر،تحقق دموکراسی،تأمین وحدت ملی ،برابری بین همه اقوام وقبایل وانکشاف متوازن درهمه مناطق کشور می باشد).
دسترسی به انرژی وآب یکی از حقوق اساسی مردم افغانستان بوده که متأسفانه تا بحال در راستای احقاق آن ،دولت ووزارت مربوطه احساس مسؤلیت ننموده ،علی الرغم موجودیت بودجه ای هنگفت ،هیچ اقدامی را در ساحه ولایت بامیان روی دست نگرفته است .بطور مثال ولایت بامیان با نفوس بیش از ششصد هزار نفر ،حتی یک کیلووات برق از مجرای وزارت انرژی وآب دریافت نمیکند.از طرفی ،برق به عنوان عامل مهم زمینه ساز انکشاف در یک منطقه به حساب آمده ونبودبرق ،مانند سدی بزرگ در مقابل انکشاف ولایت بامیان ،عمل نموده است.باوجود منابع سرشار آبهای روان وامکان اعمار بند برق ،هنوز شهروندان بامیان از نعمت برق محروم بوده ودر تاریکی به سر می برند.نبود انرژی برق یکی از عوامل بوجود آمدن فقر ،بیکاری ومانع مهمی بر سر راه رشد سکتور خصوصی می باشد ونیاز استفاده از سوخت طبیعی حاصل از جنگلات وبوته ها را افزایش داده زمینه ساز تخریب روز افزون محیط زیست میگردد وروند گرمایش کره زمین را نیز تسریع میکند.بنابراین ما شهروندان بامیان ،باتوجه به مفاد ماده ششم قانون اساسی کشور ،از حکومت مرکزی تقاضا مندیم که در رابطه توجه جدی نموده ودر راستای رفع مشکلاتمان از ناحیه برق ،اقدام عملی نمایند.

1. رعایت عدالت اجتماعی وانکشاف متوازن از جانب دولت مرکزی ووزارتهای مربوطه مخصوصاٌ وزارت انرژی وآب.

2. اعمار بند برق اساسی ومنابع تولید دائمی انرژی در ولایت بامیان ،قسمیکه نیازمندی تمام شهروندان این ولایت را مرفوع گرداند.

3. آغاز به کار بندگزک یکاولنگ که مراحل مقدماتی آن تکمیل گردیده واز سوی رئیس جمهورنیز تأکید شده است ،امّا هنوز اقدامی عملی صورت نگرفته است.

4. لغوسیستم اداره مدیریت برق بامیان از طریق ریاست برق ولایت پروان وایجاد ریاست مستقل برق بامیان .

در صورت عدم پاسخگویی دولت مرکزی ووزارت مربوطه به خواسته های ما،این داد خواهی ،الی تحقق کامل خواستهایمان ،ادامه خواهد یافت.

در اخیر از دفتر ولایت بامیان،شورای ولایتی ،کمیسیون مستقل حقوق بشر ،دفتریوناما وشبکه جامعه مدنی وحقوق بشرمی خواهیم که در این دادخواهی ما را همراهی نموده وصدای ما را به دولت مرکزی و وزارت مربوطه برساند.



                                                                       شهروندان ونمایندگان نهادهای جامعه مدنی بامیان

سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸

شبِ یلدایِ کارگر

اسد بودا
دیشب شبِ یلدا بود، طولانی­ترین شبِ سال. تهرانی­ها این شب­را جشن می­گیرند؛ شمعِ جمعِ هم می­شوند و تا طلوعِ آفتاب بیدار می­مانند. آیینِ بیداری در شبِ یلدا که در واقع به آیینِ «زرتشت» بر می­گردد، نوعی برخوردِ رادیکال و انقلابی با تاریکی است. کابل اما شهر همیشه­شب است؛ شبِ­تارِ بی­سحر. کابل شهری است که با تاریک شدنِ هوا افراد با شتاب و اضطرابِ تمام به خانه­های شان بر می­گردند. در کابل از گشت­وگذار شبانه خبری نیست، تنها ارواحِ سرگردان کشته­شدگانِ جنگ در خیابان­ها رفت و آمد دارند.

تأملی بر تركيب كابينه آينده دولت افغانستان

فساد اداری به عنوان ناهنجاری اجتماعی – فرهنگی در یک رابطه علت – معلولی، عنصری مؤثر در ناکارآمدی نظام سیاسی، گسترش ناامنی و بحران اعتماد عمومی بوده است. از آنجا که " فساد اداری" ریشه در ساختارهای اجتماعی – فرهنگی و سیاسی، بوروکراسی متصلب و بیمار افغانستان دارد، ریشه کنی و مقابله با این "بیماری مزمن" مستلزم تلاش هایی جدی برای تغییر فرهنگ اجتماعی، ساختارها و نهادهای سیاسی- قضایی افغانستان است که این مهم در یک فرصت زمانی محدود امکان پذیر نخواهد بود. ادامه مطلب

استاليف يكي از زيباترين ولسوالي هاي كابل

رفتن به استاليف چشمانم را روشن كرد ، طبعيت زيبا و بكر استاليف ، اما همه اين عكسها را مديون دوست گرانقدر شهربانو سادات ام ، او مرا كشاند تا چشمانم را بشويم و با چشمان خودم ببينيم كه زيبايي استاليف چقدر چشم گير است.
براي ديدن زيباترين عكس ها از استاليف : بصير سيرت

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

آیت الله منتظری : از ولایت مطلقه تا حقوق بشر

آیت الله منتظری از معدود فقیهان شیعه است که دیدگاه های سیاسی اش در دوران زندگی به محک آزمون تاریخی می خورد. او بیست سال دور از قدرت سیاسی ،رفتار دولتی را که در تأسیس آن نقش اساسی داشت، با شهر وندان دید و خود شاهد ناکامی آزمون تاریخی دیدگاه های ساسی خود شد. ایت الله منتظری بعد ها به خطای خود اعتراف کرد و ولایت مطلقه را شرک به خداوند دانست و از سر گذشت جمهوری اسلامی به برداشت های تازۀ در باب فقه و حکومت رسید. ادامه مطلب

نگاهی به کابینه جدید و پیشینه حامد کرزی در انتخاب کابینه

پس از حدود یک ماه تأخیر و گمانه زنی، سرانجام حامد کرزی رییس جمهور افغانستان، کابینه جدید را اعلام کرد.

آقای کرزی از یک طرف از سوی جامعه بین المللی تحت فشار بود تا کابینه ای متشکل از اعضای کارآمد معرفی کند تا با فساد مبارزه کنند. از سوی دیگر او به دشواری می توانست به وعده های خود برای دادن پست های دولتی به چهره های سیاسی عمده ای که به برنده شدن وی در انتخابات کمک کردند، پشت پا بزند.

نگاهی به پیشینه آقای کرزی در گزینش کابینه های گذشته اش از سال 2001 می تواند به تحول اخیر سیاسی در این کشور روشنی بیندازد.

توافقات بن در سال 2001 روی کاغذ بستری را برای یک حکومت دارای پایه های وسیع، چند قومی و متوازن سیاسی به وجود آورد. با این وصف، قدرت عملاً به صورت عمده در اختیار آنچه که "ائتلاف شمال" خوانده می شد و بویژه میان شاخه کوچک نظامی حزب جمعیت متشکل از چهره های موسوم به "پنجشیری" قرار داشت. ادامه مطلب...

اعتراض به حضور کمرنگ زنان در کابینه جدید

شماری از زنان فعال در نهادهای مدنی و مدافع حقوق زنان، به حضور کمرنگ زنان در کابینه جدید حامد کرزی اعتراض کرده، می گویند که رییس جمهور به وعده های خود در قبال زنان عمل نکرده است. حامد کرزی روز شنبه 23 تن از اعضای کابینه جدیدش را به مجلس نمایندگان معرفی کرد، كه در آن، تنها یک زن به عنوان وزیر امور زنان پیشنهاد شده است. حسن بانو غضنفر که در کابینه پیشین به عنوان وزیر امور زنان کار کرده، در کابینه جدید نیز به این پست از سوی رییس جمهور معرفی شده است.

با این حال، زنان معترض به نمايندگي از نهادهای مدنی، حقوق بشری و برخی نمایندگان مجلس، می گویند در حالی که پیش از معرفی اعضای کابینه جدید، حامد کرزی وعده داده بود که حداقل سه تا چهار زن را به عنوان وزیران پیشنهادی به مجلس نمایندگان معرفی خواهد کرد، اما تنها به نقش "کلیشه ای و سمبولیک" یک زن در کابینه جدید اکتفا کرده است.داکتر سیما سمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان روز گذشته در نشستی با جمعی از زنان فعال گفت با آن که در قانون اساسی و کنوانسیون های بین المللی که از سوی دولت افغانستان نیز به امضا رسیده به مساله سهمگیری زنان در نهادهای تصمیم گیری تاکید شده است، اما آقای کرزی و اطرافیانش اراده لازم به تقویت نقش زنان ندارند. خانم سیما سمر می گوید بر اساس قانون اساسی تمام شهروندان افغانستان به شمول مرد و زن حق مساوی دارند و زنان در انتخابات گذشته نشان دادند که علاقمند تقویت روند دموکراسی و سهم گیری فعال در عرصه های بازسازی و آوردن صلح در کشور هستند. ادامه مطلب...

شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۸

Memorial book of A.Samad Rohani


معصومه څېره كتاب له چاپه راووت:

احمدنويدنظري

((معصومه څېره)) دهغه كتاب نوم دى چي دافغان خبريال اوشاعرشهيدعبدالصمدروحاني ويريني يامرثيې پكښې راغونډسوي دي.
دغه كتاب چي په يوسلويوولسومخوكي چاپ سوى راټولوونكۍ يي دروېش خوندى اوترتيب كوونكۍ يي احمدنويدنظري دى.
په (معصومه څېره) كي دهلمند،هيواداوپه بهركي دشاعرانوشعرونه په ښه كيفيت اوكميت چاپ سوي.
عبدالصمدروحاني چي په هلمندكي دبي بي سي اوپژواك خبري اژانس خبريال وودوه كاله وړاندي دنامعلوموكسانولخوادلښكرګاه ښارڅخه وتښتول سوچي په سبايي مړۍ دبولان سيمي په لويه هديره كي وموندل سو.
شهيدعبدالصمدروحاني چي دخپلوخبريالانوملګروسره ي خوراښې اړيكي درلودې دوه ودونه كړي ووه اوهلمندي خبريالانوورته دژورناليزم نابغه ويل.
هغه رشتياهم نابغه ووځكه چي ښوونځۍ يي نه وه لوستې اودومره زده كړي يي نه وې كړي لكه څنګه چي دى پوهيده.
نرى نرى ګوتي يي دكمپيوټرپرتڼيوداسي ښورولې لكه سل كاله چي يي زده كړي كړي وي.
په خبرليكلوكي يي خورامهارت درلود اوښه شعرونه يي هم دستايلووړدي...!


په درنښت
احمدنويدنظري
www.myhelmand.blogspot.com
nawed_barak@yahoo.com

جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

چالش هاي جديد در برابر روزنامه نگاران افغان


عبدالحميد مبارز ريس اتحاديه ملي ژورناليستان افغان : در روزهاي اخير فشار ها و تهديد عليه رسانه و روزنامه نگاران افزايش بي سابقه اي يافته است. در چند روز اخير حداقل هفت روزنامه نگار" نستو نادري مجري يكي از برنانه هاي شبكه تلويزيوني نورين ، ‍ عثمان اكرم از همين تلويزيون ، نظري پرياني مدير مسوول روزنامه ماندگار، حشمت رادفر مير مسوول روزنامه نخست ، الهام مجري تلويزيون سپهر ،محب بارش نويسنده و تحليلگر و صديق احمد زاده يكي از مسوولين تلويزيون طلوع از سوي نهادهاي عدلي و كشفي دولت افغانستان مورد پيگرد قرار گرفته اند .
مبارز نگراني شديد خود را ازاين گونه برخورد ها ابراز كرد و گفت در تلاش اين هستيم تا در تماس با نهادهاي عدلي و قضايي كشور به رفع فشار ها و تهديد ها عليه روزنامه نگاران و رسانه ها بپردازيم.
و از دولت مكررآ ميخواهيم به آزادي رسانه ها احترام بگذارند. از نهادهاي مدافع حقوق شهروندي و آزادي بيان مي خواهم تا تلاش هاي خويش را براي دفاع از آزادي بيان هماهنگ سازند.

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۸

کشف اولین ابر زمین ها بدور ستاره های خورشید مانند


یک گروه بین المللی شکارچیان سیارات شش سیاره کم جرم را در اطراف ستاره های مانند خورشید کشف نمود...

اخترشناسان میگویند رقابت میان تلسکوپ های زمینی و فضایی برای کشف سیارات بالقوه برای حیات به شدت جریان دارد و معلوم نیست که اولین سیاره مشابه زمین از فضا کشف میشود و یا از زمین؟ امروز یک گروه بین المللی شکارچیان سیارات اعلام نمودند که با استفاده از رصد خانه های زمینی شش سیاره کم جرم را در اطراف دو ستاره خورشید مانند کشف نمودند. این سیاره های "ابر زمین" یا سوپر زمین 5 تا 7.5 برابر زمین جرم دارند.

پژوهشگران به سرپرستی ستیون وگت از دانشگاه کلیفورنیا در سانتا کروز و پاول بوتلر از انستیتوت کارنیگی در واشنگتن گفتند که این دو " ابر زمین" اولین سیارات زمین مانندی اند که در اطراف ستاره های مانند خورشید کشف شده اند. این سیارات در یک مدار نزدیک بدور ستاره مادر در گردش اند، بناء سطح شان به حدی داغ است که بتوانند میزبان حیات باشند. ادامه مطلب

پسربچه 7 ساله مسلمان و مظنون به تروریست


این خبرکهنه است اما هنوز جالب است فقد در حد یک خبر. در سال دو هزارو هفت, پسر بچه هفت ساله بنام جاوید اقبال سه بار در میدان هوایی به ظن تروریست متوقف شد. نام جاوید اقبال که ظاهرا یک تروریست مظنون پاکستانی بوده قبلا به بخشی امنیتی میدان هوایی سپرده شده بود... بقیه را در دیلی میل بخوانید.

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸

بانک اطلاعات علمی دانشگاهیان افغانستان

آغاز به کار کرد

پایگاه مجازی بانک اطلاعاتی دانشگاهیان افغانستان با اهداف زیر آغاز به کار نمود:

اهداف:

1- بستر سازی برای غالب شدن «گفتمان علمی» به عنوان «گفتمان مسلط» بر فضای جامعه دانشگاهی کشور.
2-ايجاد بستري مناسب جهت جلوگيري از پراکنده شدن نتايج تحقيقات ومطالعات دانشجويان، محققان وپژوهشگران کشور.
3- گردآوري، سازماندهي، ذخيره اطلاعات علمي از جمله پايان نامه هاي کارشناسي ارشد ورساله هاي دکتراي تخصصي دانش آموختگان داخل ودانش آموختگان خارج از کشور، «تا حد توان وامکان».
4- گردآوري مقالات تخصصي، مقاله هاي سمينارها ونشريه هاي علمي پژوهشي، طرح هاي پژوهشي، گزارشات دولتي وبين المللي، اسناد ،مدارک وکتاب هاي مرتبط با موضوع افغانستان.
5- فراهم آوردن امکان جستجو در بين رکوردهاي اطلاعاتي بر حسب واژگان کليدي، موضوع، عنوان، تاريخ انتشار، چکيده ومتن مقالات وپایان نامه ها.
6- تمرکز اطلاعات، تنظيم، طبقه بندي آنها وهمچنین امکان دسترسي آسان به رکوردهاي اطلاعاتي قبلي به منظور جلوگيري از دوباره کاري ها.
7- ايجاد زمينه مناسب براي محققين ودانشجويان مقاطع تحصيلات تکميلي.
8- ايجاد بانک اطلاعات مراکز وموسسات پژوهشي، محققين وپژوهشگران افغانستان.
9- از بين بردن مرزهاي جغرافيايي براي دسترسي آسان به رکوردهاي اطلاعاتي.


www.heckmat.com

شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۸

زندان درون زندان

زنان سالهاي با فراز و نشيب را گذرانده اند، از نگاه من "چادري"به مثابه زندان براي زنان است ، اينبار من زنان را از مجراهاي آهنين نگريسته ام كه افغانستان در واقع زندان ديگري براي زنان شده است.
عكسها بيشر از زندان: بصير سيرت

دستبرد به مطالب دیگران

محمد تقی مناقبی

چند سال قبل مجله ای به دستم رسید از یکی از مراکز آموزش عالی در ایران. ویژه نامه بود. مخصوص مقالات برگزیده جشنواره ... یکی از مقالات برتر چاپانده شده را خواندم. از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورم. نویسنده مقاله برتر مزبور، بیست صفحه از یکی از آثار مرا یک جا بدون تغییر حتی یک الف تایپ کرده آورده بود. بعد شده بود نویسنده برتر! خیلی زورم آمد به او زنگ زدم خوب شد که گوشی اش جواب نداد . بعد شیطان رجیم را لاحول گفتم.

چندی قبل یکی از سایت های افغانی یکی از ترجمه هایم را بدون ذکر نام و اجازه مترجم نشر کرده بود.من چیزکی دراین جا نوشتم. بعدا او متوجه عاقبت قضیه شد و پس از یک ماه اصلاح کرد. مدتی گذشتُ که جناب منتقدی در سایت کابل پرس از بی جنبگی و عدم رعایت اخلاق از سوی برخی نویسندگان شکایت کرده بود از جمله از این بنده حقیر نام برده بود که بیخود داد و بیداد کرده که هدفش خود بزرگ کردن بوده است و الا او رفته همان سایت را دیده که نام مترجم هم بوده و این مترجم خودخواه تنها میخواسته خلق را گمراه کند. خلاصه خود او نیز سیر سیر عقده هایش را خالی کرده بودُ بدون این که از اصل ماجرا خبردار باشد.

امشب هم از باب اتفاق مقاله ای از دوست دوران کودکیم حضرت ابوالمعالی تحت عنوان علل واگرایی ایران و هزاره های افغانستان را سرچ می کردم که یک باره به سایت افغان پن یا همان چوچه کابل پرس برخوردم نوشته همان متن ابوالمعالی بود. تنها نام نویسنده و عنوان مقاله و احیانا برخی کلمات و پاراگراف ها در هر چند سطر اندکی جابجا شده بود. خیلی تکان خوردم. فکر کردم کار کدام انسان نو قلم است که باید قلم عفو بر جرایم او کشیده شود؛ اما نویسنده این بار جناب آقای عوض نبی زاده بود. یکی از نام آوران که در عرصه تاریخ و سیاست افغانستان قلم می زند. از او عجب است که یک مقاله سی چهل صفحه ای را یک جاتلخیص و کپی کند و بعد زیرش برای رد گم کردن بنویسد منبع یکم ، دوم سوم علل واگرایی... درحالی که بیش از نود و پنج فیصد مقاله او را عین مقاله یکی دیگر تشکیل میدهد و چون دیده که ابوالمعالی است فکر کرده اسم مستعار است و صاحب ندارد پس مشکل ندارد که دخل و تصرف شود! در حالی که ابوالمعالی اسم مستعار نیست و او حی و حاضر است! عیب نداشت که خود همان مقاله را تلخیص می کرد و یا نقل قول های مستقیم از آن را بین گیومه تفکیک کردهُ ارجاع میداد. این طوری به نظرم از بزرگان اصلا خوبیت ندارد. خلاف امانتداری در نویسندگی است. کافی نیست بعد از نقل مستقیم کامل یک مقاله زیرش ده تا آدرس گنگ بنویسم که اصل مقاله شود آدرس آخری!!!!!!!!!!!! خواننده گرامی اگر وقت داشته باشدُ اصل مقاله را در ارشیو سایت آریایی، کاتب هزاره، وبلاگ الهزاره ُ آرشیو همین وبلاگ خودم و یا سایت کانون توسعه و تعاون افغانستان با این آدرس بخواند و آن وقت مقایسه کند. سایت توسعه اصل مقاله:

http://www.afghanistan.fi/index.php?p=fs.dari.pages.articles&o=fs.dari.articles.iranwahazaraha

و این هم نوشته اقتباسی آقای عوض نبی زاده تحت عنوان چشم انداز مختصر مناسبات میان افغانستان و ایران:

http://www.afghanpen.com/spip.php?article419

یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸

فروپاشی اسطوره های جمهوری اسلامی پس از انتخابات پرشتاب تر شده است

منبع: رادیو فردا
بشيريه: فروپاشی اسطوره های جمهوری اسلامی پس از انتخابات پرشتاب تر شده است
۱۳۸۸/۰۹/۱۳
یوسف علیزاده
حسين بشيريه يکی از متفکران سياسی مهم ايران بعد از انقلاب است و نشريه «لوگوس» از وی به عنوان پدر جامعه شناسی سياسی در ايران نام برده است. دکتر بشيريه با نوشته های متعدد خود و نيز تدريس علوم سياسی در دانشگاه تهران به مدت ۲۴ سال (۱۹۸۳-۲۰۰۷) بر مطالعه و عمل سياسی در ايران تاثير شایانی گذاشته است.
دکتر بشيريه در دوران تدريس خود در دانشگاه تهران بيش از ۱۵ کتاب و دهها مقاله نوشته و شاگردان زيادی را تربيت کرده است. از جمله آثار وی می توان به اين کتاب ها اشاره کرد: انقلاب و بسيج سياسی، جامعه شناسی سياسی، تاريخ انديشه سياسی در قرن بيستم [جلد اول: انديشه مارکسيستی و جلد دوم: انديشه ليبرالی و محافظه کاری]، دولت عقل، جامعه مدنی و توسعه سياسی در ايران، نظريه های جديد در علم سياست، جامعه شناسی تجدد، دولت و جامعه مدنی، نظريه فرهنگ در قرن بيستم، موانع توسعه سياسی در ايران، درآمدی بر جامعه شناسی سياسی ايران: دوره جمهوری اسلامی و گذار به دموکراسی: مباحث نظری.
با روی کار امدن محمود احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری و سیاست های سختگیرانه دولت وی در قبال دانشگاهها، دکتر بشیریه در سال ۱۳۸۷ از دانشگاه تهران اخراج و مجبور به ترک ايران شد. آقای بشیریه هم اکنون در دانشکده علوم سياسی دانشگاه سيراکيوز نيويورک، آمريکا، مشغول به تدريس است.
این استاد علوم سیاسی در گفت وگوی مفصل خود با نشريه «لوگوس» به موضوع تحولات سياسی و اجتماعی پس از انتخابات رياست جمهوری در ۲۲ خردادماه سال ۱۳۸۸ پرداخته است و بحران های پيش روی جمهوری اسلامی و همچنين چالش های پيش روی جنبش مخالفين را تشريح کرده است.
نظر به اهميت اين گفت و گو مشروح آن در اينجا می آيد:
در ادامه بحث های مطرح شده در مصاحبه دکتر بشيريه با نشريه «لوگوس»، راديو فردا نيز در گفت وگويی با اين صاحبنظر علوم سياسی پرسش هايی درباره فرايند تحولات پس از انتخابات، تکاليف جنبش سبز و هم چنين جنبش دانشجویی در ايران و از سوی دیگر نسبت آنها با مبحث «گذار به دموکراسی» مطرح کرده است.
رادیو فردا: ارزيابی شما وضعيت فعلی در فرآيند تحولات پس از انتخابات چیست؟
حسین بشیریه : به نظر من، در يک چشم انداز گسترده تر کل تحولات ايران از ميانه دهه ۱۳۷۰ را بايد به عنوان فرايند تاريخی گذار تدريجی به دموکراسی به شمار آورد و تحولات پس از انتخابات ۸۸ نيز يکی از مراحل همين فرايند گسترده تر است. اما بايد ويژگی و توصيف دقيق اين مرحله چند ماهه را مشخصا توضيح داد.
به نظر من تحولات اين چندماهه اخير را بايد با عنوان دقيق تری (در مقايسه با گذار به دموکراسی) توصيف نمود.به نظر می رسد که مفهوم «فرسايش ساختار قدرت» برای توصيف اين مرحله از گذار مناسبت بيشتری داشته باشد. فرسايش قدرت و اقتدار مفهوم نسبتا روشن و دقيقی در جامعه شناسی سياسی است و وجوه و ابعاد چندی دارد که در اينجا می توان مختصرا به آنها اشاره کرد.
يکی از وجوه فرسايش سياسی، فروپاشی اسطوره های قدرت است که در چنين رژيم هايی اساس مشروعيت آنها را تشکيل می دهد.البته مفهوم فروپاشی اسطوره ها، گسترده تر از مفهوم رايج بحران مشروعيت است و حکايت از بحران گسترده تری در پيکره نظام سياسی دارد.به نظر من البته اسطوره های قدرت اين نظام مدت ها در حال فروپاشی بوده اند، اما در چندماه گذشته اين فروپاشی بسيار پرشتاب تر و ويرانگر تر شده است.
يکی از وجوه فرسايش سياسی، فروپاشی اسطوره های قدرت است که در چنين رژيم هايی اساس مشروعيت آنها را تشکيل می دهد.البته مفهوم فروپاشی اسطوره ها، گسترده تر از مفهوم رايج بحران مشروعيت است و حکايت از بحران گسترده تری در پيکره نظام سياسی دارد.به نظر من البته اسطوره های قدرت اين نظام مدت ها در حال فروپاشی بوده اند، اما در چندماه گذشته اين فروپاشی بسيار پرشتاب تر و ويرانگر تر شده است.
حسین بشیریهنظام جمهوری اسلامی از آغاز به چندين اسطوره اساسی تاکید کرد و از لحاظ مشروعيت سياسی بر پايه همين اسطوره پردازی ها تداوم يافت، اما اين اسطوره پردازی ها در حال فروپاشی هستند. اسطوره پردازی های اصلی اين نظام را می توان در چند مورد خلاصه کرد:
يکی اسطوره عدالت اسلامی است که ديگر در عصر سرمايه داری جهانی شده و با رويکرد خصوصی سازی و تعديل ساختاری از دهه ۱۳۷۰ به بعد و ادامه آن تا حال حاضر و تخريب بخش عمومی اقتصاد و حذف يارانه ها و پيدايش گسترش تورم و گرانی طاقت فرسا برای عموم و بيکاری فزاينده و ديگر پديده های آشنا و شناخته شده مربوط به اين مبحث، کاملا متلاشی شده و کسی آن را جدی نمی گيرد.
اسطوره مستضعفان و مستضعف پروری هم يکی از اجزاء همان اسطوره عدالت بود که باز هم با توجه به فرايندهای اقتصادی در کشور و عملکرد بينادهای مربوطه و گسترش سياست صدقه محور، به جای رفاه محور، جدی گرفته نمی شود.
دومين اسطوره پردازی اصلی انقلاب و نظام سياسی ايران، اسطوره اخلاقی کردن سياست از طريق ترکيب دين و سياست بوده است. اين اسطوره بيش از آن شکننده بود که مدت مديدی دوام بياورد.
گسترش فرهنگ نفاق و رياکاری و ظاهر سازی و زاهد نمايی و طامات، توبه فرمايی و تظاهر و ظاهر آرايی از همان اوان کار از هم پاشيد و در ماه های اخير هم خشونت بی پروا و سرکوب تظاهر کنندگان و معترضان به نتايج اعلام شده انتخابات و حبس و تجاوزها و تعدی ها و اعتراف گيری ها و غيره ، اسطوره اخلاقی کردن سياست از طريق ترکيب دين و دولت، اگر از ان هم چيزی باقی مانده بود، آن را کاملا متلاشی کرد.
سومين اسطوره اصلی انقلاب و نظام آن، اسطوره مبارزه با امپرياليسم بود که اگر در آغاز کار هياهوهای زيادی ايجاد کرد، اما با گسترش روابط آشکار و نهان و با همکاری های نه چندان پنهان در موارد مختلف به سرعت از هم گسيخت و از به چالش طلبيدن اقتدار جهانی «امپرياليسم آمريکا» از لحاظ نظری به کوشش مشتاقانه برای حل مسايل جزيی طرفين فرو کاهيده شد.
چهارمين اسطوره اصلی انقلاب و نظام، اسطوره جمهوريت يا سلطنت زدايی بود که هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی با ظهور نظريه «ولايت مطلقه» و تمرکز قوای حکومتی و مقيد شدن رای و حاکميت مردم به رای و حاکميت گروهی اندک و عدم استقلال قوه مقننه و قوه قضاييه و نظارت استصوابی بر همه انتخابات و عدم مسئوليت ولی فقيه در عمل و کنترل نهايی نهادهای ظاهرا انتخابی به وسيله ولی فقيه و جز آن، از هم پاشيد.
بدين سان اسطوره پردازی های اصلی نظام دچار فروپاشی شده اند و فرايند اين فروپاشی به ويژه در دوره پس از انتخابات پرشتاب تر شده است.
يکی ديگر از وجوه فرسايش ساختار قدرت و اقتدار، نياز حکومت پس از انتخابات به توسل مستمر به خشونت و سرکوب و قهر و حبس و اعتراف گيری و کار برد پی در پی نيروهای انتظامی و امنيتی و سپاه و بسيج به اين منظور بوده است. همه می دانند که اقتدار با زور و اجبار و خشونت نه تنها يکی نيستند بلکه رابطه ای معکوسی دارند. اعمال زور و قهر بيشتر نتيجه کاهش اقتدار است. حکومت با اقتدار حکومتی است که اصولا زور و قهر و خشونت عريان برای بقاء خود به کار نبرد.
با توجه به تجربه تاريخی رژيم هايی که سرنگون شدند می دانيم که توسل به زور و اسلحه، حبس و شکنجه و آزار، تعقيب/ بازداشت و جز آن همه نشانه های فرسايش شديد ساختار اقتدار حکومت ها است، به ويژه آنکه توسل به چنين اقداماتی برای بقاء حکومت، اهميت حياتی پيدا کند.با تک پايه شدن قدرت حکومتی بدين معنا، هر عاملی که به هر دليلی بر توانايی کاربرد زور و خشونت حکومت تاثير منفی بگذارد می تواند به فروپاشی آن بينجامد.
سومين نشانه فرايند فرسايش ساختار اقتدار، تحولی بی سابقه از لحاظ جابه جايی حمايت گروههای اجتماعی از حالت حمايت فعال از حکومت و يا بی طرفی منفعلانه نسبت به آن به سوی حمايت فعال از گروه های مخالف بوده است. فرايند فرسايش ساختار اقتدار سياسی به فرايند فرسايش در زمين شناسی شباهتی دارد. فرسايش در زمين شناسی فرايندی متاثر از نيروی جاذبه است که موجب جابه جايی و انتقال خاک و صخره و غيره از جايی به جای ديگر و ذخيره شدن آنها د رمحل جديد می شود. علت اين جابه جايی اغلب باد يا آب است.
در نتيجه تغيير مسير افکار عمومی (همانند تغيير مسير آب يا باد) لايه هايی از گروه های بی طرف يا مردد از بدنه نظام يا ساختار سياسی کنده می شوند و به حاميان قابل بسيج گروه های محالف تبديل می شوند. مثلا طبقه کارمندان ديوانسالاری دولتی که معمولا به لحاظ موقعيت شغلی خود از گروه های نسبتا بی طرف و يا مردد در حمايت از دولت به شمار می رفته اند، در مسير اين تحولات ترديد و بی طرفی خود را به تدريج از دست داده و در انتقاد از حکومت و سياست های آن صريح تر می شوند.
يکی ديگر از وجوه فرسايش ساختار قدرت و اقتدار، نياز حکومت پس از انتخابات به توسل مستمر به خشونت و سرکوب و قهر و حبس و اعتراف گيری و کار برد پی در پی نيروهای انتظامی و امنيتی و سپاه و بسيج به اين منظور بوده است. همه می دانند که اقتدار با زور و اجبار و خشونت نه تنها يکی نيستند بلکه رابطه ای معکوسی دارند. اعمال زور و قهر بيشتر نتيجه کاهش اقتدار است. حکومت با اقتدار حکومتی است که اصولا زور و قهر و خشونت عريان برای بقاء خود به کار نبرد.حسین بشیریههمين فرايند فرسايش، لايه های کنده شده را به سوی کانون ها و نقطه های جذبی مثل جنبش دانشجويی می کشاند و بدنه آنها را نيرومند تر می سازد. اعلام اعتراض گروه های گوناگون نويسندگان، هنرمندان، فيلم سازان و غيره در ماه های پس از انتخابات نشانه همين روند فرسايش اقتدار حکومتی است.
چهارمين نشانه فزاينده فرسايش ساختار اقتدار سياسی را می توان در شکاف های فزاينده در بدنه نظام سياسی و در درون گروه های حاکم يافت. ترديدی نيست که جمهوری اسلامی از همان آغاز دچار يک شکاف مرکزی سراسری بوده که در دوره های گوناگون نام های گوناگونی به خود گرفت ولی همگی اينها نمودهای همان شکاف سراسری بودند.
شکاف بين فقه سنتی و فقه پويا، ميان اقتصاد خصوصی و اقتصاد دولتی و ميان سنت گرایی و اصلاح گرايی مظاهر اين شکاف در دهه نخست انقلاب بودند و گروه های عمده سياسی را از درون منشق کردند.
همين شکاف مرکزی در دهه دوم انقلاب به شکل رو در رويی ميان محافظه کاری اسلامی و نوگرايی اسلامی نمودار شد. پس از آن نمود اصلی آن شکاف مرکزی به صورت رو در رويی ميان جمهوريت خواهی و اسلاميت خواهی يا دو گرايش دموکراتيک و تئوکراتيک پديدار شد.
و سرانجام در دهه اخير همان شکاف مرکزی خود را به صورت تعارض ميان بنياد گرايی يا اصولگرايی از يک سو و گرايش های نوسازانه، جمهوريخواهانه و اصلاح طلبانه از سوی ديگر هويدا ساخت. اما اين شکاف اصلی با جلوه ها و نمودهای گوناگون خود، تا پيش از انتخابات اخير روي هم رفته در درون سيستم سياسی موجود مهار شده بود و به ندرت از حد يک شکاف درون طبقه حاکم فراتر می رفت، ولی اينک در ماه های پس از انتخابات همان شکاف سراسری که اکنون به صورت تعارض ميان جنبش سبز و اصولگرايی حاکم هويدا شده است، از مرزها و حدود سيستم سياسی بيرون رفته و به جنبشی مردمی و عمومی تبديل شده است.
شکاف پذيری يکی از نشانه های عمده روند فرسايش است و اين حالت را نه تنها در مورد تعارض عمده ميان اپوزيسيون مردمی و اصولگرايان حاکم، بلکه حتی به صورت محدود تری در درون نهادهای حکومتی نيز می توان يافت.
شکاف پذيری در شرايط فرسايش ساختار اقتدار، ويژگی اصلی ساختار قدرت است در حالی که عکس اين پديده يعنی ائتلاف پذيری ويژگی اصلی جنبش مخالفين به شمار می رود. همگرايی گروه های گوناگون مخالف و منتقد در ماه های اخير شاهد اين گفته است.
در ادبيات انقلاب برای توضيح اين شکاف پذيری به عنوان نشانه عمده ای از فرايند فرسايش اقتدار، از تمثيل سيل وسد بهره می گيرند. افزايش فشار سيلاب نارضايتی های عمومی، به کاهش مقاومت و نهايتا ترک برداشتن و شکستن و فروريختن سد می انجامد.
در جمع بندی می توان، برای توضيح بيشتر فرايند فرسايش، شرايط پيش و پس از انتخابات خرداد ۸۸ را با هم مقايسه کرد. به طور کلی در دوره پيش و پس از انتخابات برداشت های نظام و جنبش مخالفين از موقعيت، اهداف، اولويت ها و تکاليف خود دستخوش دگرگونی چشم گيری شده است.
در شرايط ماقبل از انتخابات رژيمی با اعتماد به نفس نسبتا بالا در فضای ترس عمومی ومزمنی در مقابل اپوزيسيون پراکنده و بی شکلی با احساس اقتدار بالايی حکومت می کرد. اما همه اين شرايط پس از انتخابات دگرگون شد.
اينک حکومتی متوحش و هراسناک در فضای حرکت و جنبش عمومی در مقابل اپوزيسيونی که ناگهان جان و سازمان و نيروی تازه گرفته است، قرار گرفته است.در پيش از انتخابات حکومت خودش را نيرومند و مشروع و برخوردار از پشتوانه پشتيبانی همگانی تصور می کرد و اپوزيسيون يا اصلاح طلبان را کوچک و فاقد پايگاه اجتماعی گسترده می شمرد؛ شکاف های درونی اين قدر آشکار و شديد نبود؛ از نيروهای نظامی و انتظامی برای حفظ قدرت به طور روز مره استفاده نمی شد؛ عامه مردم با وجود نارضايتی های اقتصادی و اجتماعی، از نظر سياسی خاموش و محتاط بودند؛ اپوزيسيون مرعوب بود و حکومت به خودش اعتماد داشت.

به طور کلی در دوره پيش و پس از انتخابات برداشت های نظام و جنبش مخالفين از موقعيت، اهداف، اولويت ها و تکاليف خود دستخوش دگرگونی چشم گيری شده است.در شرايط ماقبل از انتخابات رژيمی با اعتماد به نفس نسبتا بالا در فضای ترس عمومی ومزمنی در مقابل اپوزيسيون پراکنده و بی شکلی با احساس اقتدار بالايی حکومت می کرد. اما همه اين شرايط پس از انتخابات دگرگون شد.حسین بشیریه اما در اين شرايط فرسايش ساختار اقتداری که پس از انتخابات پيش آمده است وضعيت از چندين لحاظ دگرگون شده است، از جمله می توان فهرست وار به موارد زير اشاره کرد:
حياتی شدن کاربرد روزمره خشونت برای حفظ حکومت؛
پيدايش شکاف بين حکومت و بخش هايی از روحانيت به طور فزاينده؛
گسترش ترديد درباره عقلانيت و مصلحت آميز بودن برخوردهای حکومت در درون گروه های حاکمه؛
گذار لايه هايی از حاميان حکومت از عرصه حمايت فعال به عرصه مخالفت های خاموش و حمايت آنها از شيوه های دموکراتيک برخورد با ديگر مخالفين مثل مذاکره، دعوت به گفت و گو در مجلس خبرگان، دلجويی از آسيب ديدگان، دعوت مجلس به مجلس شورا، گفت و گو از رفراندوم و غيره؛
تصرف مناسک و مراسم دولتی حمايت از حکومت توسط مخالفين و تبديل آنها به مراسم و فرصت مخالفت مثل روز قدس و ۱۳ آبان که بارزترين نشانه فرسايش هژمونی يا اقتدار حکومت است؛
رويارويی فزاينده نيروهای انتظامی و سپاه با مردم و حراست از حکومتی که پشتوانه حمايت عمومی اش در حال فرسايش است؛
افزايش حمايت آشکار برخی گروه های اجتماعی مانند هنرمندان، فيلم سازان، نويسندگان، برخی روحانيون و دانشگاهيان و جز آن از جنبش عمومی مخالفين حکومت.
کاهش چشم گير توانايی دستگاه حاکمه در بسيج حاميان خود به سبک قديم و ضرورت پرداخت پول و حق الزحمه به افراد بسيج شده؛
افزايش تهديد و ارعاب عامه مردم با مطالبی چون تعطيلی دانشگاه ها، برچيدن بساط علوم اجتماعی جديد، انقلاب فرهنگی و غيره که خود نشان عمده ديگری از فرسايش اقتدار است؛
اقرار و اعتراف برخی از عوامل حکومت در خصوص برخوردهای ناروا با بازداشت شده ها؛احساس اميد و نشاط و خوش بينی از سوی مخالفين نسبت به مسير تحولات آينده و اصرار و اراده رهبران آن بر ادامه جنبش به شيوه ای که پيش از انتخابات در کار نبود؛ اينها همه نشانه های گوناگونی از پيدايش مرحله تازه در فرايند گذار يعنی مرحله فرسايش و اقتدار هستند. برخی از مقامات حکومتی اين فرسايش را با عباراتی چون «آبروی نظام رفت» و «حيثت نظام مخدوش شد» توصيف کرده و وقوع آن را بدين سان تاييد نموده اند. بی ترديد حاکميت پس از انتخابات برای حفظ خود هزينه های سنگينی از آبرو و يا اقتدار خود پرداخته است و البته با پيشرفت جنبش هزينه های بيشتری هم خواهد داد چون راه پر هزينه را برگزيده است .حفظ حکومت از طريق سرکوب، بدون هزينه ممکن نيست. از سوی ديگر همه می دانند که سرکوب موتور ماشين جنبش مخالفين است نه ترمز آن و در نتيجه خود فرايند فرسايش را پر شتاب تر می کند. با تداوم جنبش حکومت در وضعی قرار می گيرد که بايد بپذيرد که وضع سرکوب وضع دايمی است.
ارزیابی شما از تکاليف جنبش سبز در مرحله فرسايش ساختار اقتدار چیست؟
حسین بشیریه: به عنوان مقدمه بايد گفت که پيدايش شرايط فرسايش ساختار اقتدار در تاريخ سياسی ايران سابقه دارد و بنابر اين تجربه تازه ای نيست. روند فرسايش ساختار اقتدار دولت قاجار در عصر مشروطيت و نيز فرسايش اقتدار دولت پهلوی پيش از انقلاب ۵۷ از اين لحاظ قابل بررسی و مقايسه اند.همين تکرار تجربه تاريخی سبب شناخت و آگاهی بيشتر برای جنبش سبز خواهد بود.
به سخن ديگر، تکليف جنبش مردم در حال حاضر گذار از يک نظام استبداد سنتی ديرپا و پر سابقه و مستمر نيست بلکه گذار از وضعی است که پس از تجربه نسبی آزادی در چند مرحله پيش آمده است. معمولا تجربه های تاريخی سودمند و عبرت آموزند و تکاليف جنبش های دمکراتيک را قدری سبک تر می سازند. اما مسئله دقيق اين است که جنبش سبز در شرايط فرسايش اقتدار خاص امروز که خود البته تا حد زيادی نتيجه پيدايش همان جنبش بوده است، چه وظايفی دارد. به سخن ديگر جنبش سبز چگونه می تواند فرايند فرسايش ساختار اقتدار را پر شتاب کند.'
به طور کلی تکاليف اپوزيسيون در شرايط مشابه سياسی را می توان در چند نکته خلاصه کرد، از جمله پرهيز از جذب و حل در درون ساختار قدرت از طريق تطميع و ترغيب و تهديد و تنبيه، ايجاد عرصه های عمل و فعاليت مستقل از عرصه حاکميت؛ ادامه گفت و گو در باره نقاط اصلی ضعف حاکميت بويژه عدم مشروعيت آن از لحاظ قبضه قدرت و شيوه نابخردانه و خشونت آميز برخورد با اعتراضات مسالمت آميز و بالاخره تعريف روشن خواسته های جنبش و وضع مطلوب از نظر آن.
حفظ استقلال فکری و عملی از حکومت و روشن کردن مرزها شرط تداوم و مقبوليت جنبش های دمکراتيک است. معمولا در شرايط فرسايش اقتدار، رژيم ها علی رغم سرکوب، توانايی حذف و از ريشه کندن جنبش مخالفان را ندارند و بنابر اين برای ايجاد تفرقه به شيوه امتياز دادن های فردی روی می آورند.
به هر حال وسعت نيروهای مخالف باعث می شود که حکومت نه توان ريشه کن کردن آن و نه توانايی جذب و حل آن را داشته باشد. بنابر اين چنين نيروهايی که عرصه ای از حيات سياسی را مستمرا اشغال می کنند، در صحنه هستند و برخورد با آنها به مشغله اصلی حکومت تبديل می شود.
چنانکه قبل گفتيم تصرف مراسم و مناسک دولتی و رسمی از جانب گروه های مخالف، فرصت و عمل آنها را گسترش بخشيده و تنها نقشی که برای نيروهای حکومتی باقی می ماند نقش تازه «تخريب» و «جلوگيری» است و در نتيجه نقش بسيج گری که از گذشته توسط حکومت اعمال می شد در اين مواقع به دست مخالفين و با هدفی متفاوت ايفا می گردد.نکته ديگر اين که در شرايط خاص کنونی، گسترش حوزه استقلال نهادهای دينی از حکومت (که نشانه عمده ای از فرايند فرسايش است) می تواند بر گسترش عرصه عمل مستقل نيروهای مخالف تاثير مثبت بگذارد.
يکی از اين جهت که غير اخلاقی و غير شرعی (نامشروع) بودن شيوه عمل حکومت و عدم رعايت کليه موازين اخلاقی و قانونی و بويژه حقوق بشری در اعمال آن پس از انتخابات مورد تاکيد قرار گيرد تا پيوند آن حوزه با جنبش دمکراتيک آشکار شود. دوم اينکه حوزه دين به عنوان عرصه ای مستقل از حکومت و مرتبط با اپوزيسيون تلقی شود به نحوی که دست کم از لحاظ اخلاقی، علمای مستقل و منتقد، مرجع تظلم آسيب ديدگان از مظالم نيروهای حکومتی به شمار آيند.
يک نکته اساسی از حيث عملی که معمولا مورد غفلت خام انديشان بويژه در بين اپوزيسيون خارج از کشور واقع شده است اين است که در شرايط فرسايش ساختار اقتدار، مسئله اصلی کارکرد و فايده و نقش افراد، گروه ها و احزاب در فرايند فرسايش است نه ماهيت عقايد و ايدئولوژی و يا حتی تعلقات گذشته آنها با حکومت.تحول سياسی در شرايط فرسايش نيازمند ائتلاف نيروها و نهايتا دو قطبی شدن جامعه سياسی است. به غير از عرصه دين، عرصه فرهنگ و هنر نيز چنانکه ديده ايم می تواند عرصه و حوزه عمل مستقل برای اپوزيسيون دمکراتيک فراهم کند.در وضعيت های فرسايشی پايگاه های حمايت اجتماعی رژيم ها و اپوزيسيون ها دستخوش دگرگونی می شود.
در مورد ايران می توان گفت که پيش از انتخابات، سکوت و ثبات سياسی تنها متکی بر سلطه و قدرت گروه های حاکمه و هسته مرکزی حاکميت نبود بلکه (به غير از وجود حاميان فعال و ذينفع) وجود حاميان منفعل و بسيج پذير و نيز مخالفان منفعل در آن ثبات و سکوت دوره ماقبل فرسايش دخيل و موثر بود. اما پس از انتخابات می توان گفت که لايه های حاميان منفعل، منفعل تر و بسيج ناپذيرتر شده و لايه های مخالفان منفعل، فعال تر و (توسط نيروهای مخالف) قابل بسيج شده اند و همين دگرگونی ها خود جزئی از تعريف فرايند فرسايش است.
به سخن ديگر هزينه حمايت از حکومت از لحاظ اجتماعی افزايش يافته است و با سرکوب بيشتر باز هم افزايش بيشتری می بايد.يکی از روش هايی که بنا به تجربه تاريخی فرايند فروريزی حمايت اجتماعی و روند فرسايشی ناشی از آن را به معنايی که گفتيم، پر شتاب می کند تحديد آماج فعاليت های اپوزيسيون است به اين معنی که اگر هسته قدرت، هدف اين فعاليت ها باشد و بار همه مسئوليت ها بر عهده آن گذاشته شود، هسته ها يا لايه های پيرامونی قدرت امکان جابجايی بيشتری پيدا می کنند و احتمال همکاری آنها با اپوزيسيون افزايش می يابد. بنا بر تجربه تاريخی، نقش نيروها و گروه های پيرامونی هسته قدرت در موارد گذار آرام، چشمگير بوده است.
به نظر شما چرا به علوم اجتماعی به عنوان ريشه اصلی مشکلات و بحران های حکومت دینی حمله می شود؟
حسین بشیریه: طی اعتراف گيری های پی در پی از برخی رهبران احزاب اصلاح طلب و فعالان سياسی در ماه های اخير، انگشت اتهام متوجه علوم اجتماعی و دانشگاه ها به عنوان ريشه اصلی نافرمانی و اعتراض و سرپيچی مردم بويژه دانشجويان و دانشگاهيان و روشنفکران شد.
گفته شد که علوم اجتماعی مدرن موجب ايجاد شک و ترديد در عقايد دينی می شوند و در نتيجه اساس حکومت دينی را متزلزل می کنند. بنابر اين بايد برای خشکاندن ريشه نقد و اعتراض و تحکيم ايمان و اطاعت از و فرمانبرداری مردم، علوم اجتماعی نوين را از صحنه خارج کرد و به جای آن نگرش های دينی را بر دانش های انسانی و اجتماعی مستولی ساخت، زيرا از قرار معلوم اين نگرش ها موجب اطاعت پذيری، فرمانبردای و عدم انتقاد و اعتراض به عملکرد حکومت می شود و ريشه شک و ترديد را می خشکاند.از چنين ديدگاهی به عبارت ديگر، نفس انديشيدن که موجب شک و ترديد می شود از نظر دينی و سياسی خطرناک به شمار می رود و امنيت و آرامش سياسی را تهديد می کند.
اين برداشت از کارکرد دين و عقايد دينی در واقع پذيرش و تاييد همان نظريه معروف مارکسيستی است که دين را افيون خلق ها می شمارد که موجب افسون شدگی و مانع نقد و انديشه و حرکت می شود. منتهی مارکس و لنين از چشم انداز نقد کارکرد دين و ضرورت زمينه سازی برای انقلاب چنين نظری را مطرح کرده بودند و اينک حکومت اسلامی از ديدگاه حفظ امنيت سياسی و اجتماعی و ضرورت جلوگيری از انقلاب دمکراتيک چنين نظری را تکرار و تاييد می کند که دين همان افيون خلق هاست.
اهميت جنبش دانشجويی در ايران بويژه در دهه اخير نه در مطالبات صنفی و گروهی بلکه در پرچمداری همان انديشه های انتقادی و رهايی بخش برخاسته از علوم اجتماعی نوين نهفته است.حسین بشیریهاين مطلبی است که ديگر خود رهبران حکومت دينی می گويند و به آن ايمان دارند.
پس زياد فرقی نمی کند که اين مطلب را چه کسی بگويد. ظاهرا دوست و دشمن جمهوری اسلامی ديگر همه می پذيرند که در اين شرايط تحول و گذار، دين افيون کارسازی است که مانع شک و ترديد در مبانی دين و حکومت دينی می شود.
درباره کارکردهای علوم اجتماعی نوين نيز وضع مشابهی وجود دارد به اين معنی که در اين مورد هم ديدگاه جمهوری اسلامی با ديدگاه برخی انديشمندان انتقادی غربی اتفاقا همسو از کار در می آيد به اين معنی که از هر دو نظر، علوم اجتماعی نوين مخرب ساختارهای قدرت سنتی و نهايتا ابزارهايی از آنها تلقی می شوند، بار هم با اين تفاوت که حکومت اسلامی علوم اجتماعی نوين را مهلک ترين دشمن خود می داند، همچنان که کليسا در قرون وسطی علوم جديد را دشمن مخرب و مهلکی می شمرد، در حالی که از چشم انداز نظريه انتقادی در غرب، علوم اجتماعی نوين دانش ها و ابزارهايی برای نقد و رهايی هستند.به هر حال از چشم انداز مبارزات دمکراتيک و وظائف جنبش های رهايی بخش، تقويت و پيشبرد علوم اجتماعی نوين خود جزء مهمی از روند مبارزه دمکراتيک است. از چشم انداز خود حکومت دينی هم انديشيدن خطرناک و مهلک است.
طبعا چون حکومت دينی بايد مبتنی بر تعبد، يقين، ترس، اطاعت پذيری و حرف شنوی باشد، علوم اجتماعی نوين که مبتنی بر نقد و شک و تعقل و در جستجوی آزادی و رهايی و فرديت هستند، خطرناک می نمايند. ترديدی نيست که برای رژيم های بسته نه تنها هر انديشه ای بلکه نفس انديشيدن خطرناک است. آزادی انديشه و انديشه آزاد مسری ترين بلايی است که چنان حکومت هايی ممکن است بدان گرفتار آيند. آزادی انديشه، آرام و قرار را از ميان می برد زيرا آرامش و قرار به اين معنا، اساسا مفهومی استبدادی است.به زبانی دیگر، در باب اين که چرا علوم اجتماعی نوين از سوی اين گونه حکومت ها خطر آفرين به شمار می آيند بايد گفت که دليل آن، کارکرد اصلی آن علوم در کالبد شکافی ساختارهای قدرت است.موضوع و مسئله اساسی در علوم اجتماعی جديد مسئله قدرت در شکل های گوناگون آن است.
از اين نظر دانش اجتماعی مدرن اساسا يک مبارزه سياسی است بر ضد ساختارهای سلطه و استيلا در اشکال گوناگون آن.به گفته کانت، فلسفه نوين از آغاز يک مبارزه بود. علوم اجتماعی امروز که اساسا کارکردی انتقادی دارند- يعنی درست در مقابل اسطوره پردازی های ايدئولوژی سياسی قرار می گيرند – مظهر مبارزات دمکراتيک در عرصه نظر هستند. بايد به دانش اجتماعی جديد به عنوان مبارزه سياسی نگريست. مفاهيم انتقادی نهفته در اين علوم، سلاح و مواد منفجره و مهماتی هستند که قلعه های خرافه و ايدئولوژی را نشانه می گيرد.مذهب به عنوان ساختار قدرت فرهنگی، سرمايه به عنوان ساختار قدرت اقتصادی، دولت به عنوان ساختار قدرت سياسی و حتی علوم اثبات گرايانه به عنوان ساختار قدرت گفتمانی همگی توسط علوم اجتماعی انتقادی کالبد شکافی می شوند و از چگونگی بازسازی انسان ها در کارخانه اين قدرت ها پرده برداری می شود.از اين رو علوم اجتماعی جديد اساسا سلطه ستيز و رهايی بخش اند و به فرد، فرديت و خودمختاری می بخشند و او را از قيموميت خارج می کنند.
پس طبيعی است که حکومت های مطلقه و وابسته و انحصار طلب از اين علوم بترسند.در جمع بندی بايد گفت که توهم علم زدايی و مبارزه با علوم اجتماعی نوين يکی ديگر از اسطوره پردازی های انقلاب بوده که مثل ديگر اسطوره پردازی های آن از هم پاشيده است.البته ريشه مبارزه با علوم اجتماعی نوين به انقلاب و ما قبل انقلاب باز می گردد که داستان درازی است. اما اگر حکومت دينی تکيه گاه اساسی و مايه ثبات اصلی خود را در تعطيل علوم اجتماعی نوين و انديشه نو و انديشيدن جستجو کند و بخواهد زورق شکننده خود را در دل امواج خروشان و طوفانی انديشه های نو با توسل به قهر و زور پاسبانی کند بايد گفت که در جستجوی تکيه گاهی بس لرزان و ناپايدار است. نقشی بر آب بستن است.
در خاتمه بايد در رابطه با همين مطلب در خصوص جنبش دانشجويی هم اين نکته را اضافه کنم که اهميت جنبش دانشجويی در ايران بويژه در دهه اخير نه در مطالبات صنفی و گروهی بلکه در پرچمداری همان انديشه های انتقادی و رهايی بخش برخاسته از علوم اجتماعی نوين نهفته است.
نفس دانشگاه هم به معنی نقد و مبارزه است. رسالت دانشگاه مدرن در همه جا همين بوده است. سرچشمه قوت جنبش های دانشجويی نيز همان انديشه های انتقادی ناشی از علوم اجتماعی جديد است و همين انديشه ها البته الهام بخش علوم غير اجتماعی جديد هم بوده اند؛ يعنی انديشه شک و ترديد انديشه اساسی است و انديشه ای مدرن است.
برای جستجوی حقيقت بايد يک بار هم که شده در باره همه چيز شک و ترديد کنيم. در غياب آن انديشه های انتقادی دانشگاه، و دانشجو معنايی نخواهد داشت. در آن صورت دانشگاه مدرن با مدرسه قديم که مقيد به متن های بسته و گرفتار ساختار قدرت گفتمانی بود تفاوتی نخواهد کرد. جنبش دانشجويی پاسدار انديشه ها و علوم رهايی بخش است.

جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۸۸

گپی دوستانه با مسؤولان محترم تلویزیون نورین

جوابی به حرمت شکنی سازندگان برنامهی «تلک»
و گپی دوستانه با مسؤولان محترم تلویزیون نورین

عبدالواحد رفیعی

چندی قبل مصاحبهای داشتم با یکی از نشریات محلی کابل در مورد طنز و طنزنویسی در افغانستان و بهقدر توان هرآنچه که در مورد طنز میدانستنم گفته بودم و طنز را از دیدگاه خود تعریف و در مورد وضعیت طنزنویسی در کشور اظهار نظر نموده، نظرشخصیام را بیان نموده بودم. در جریان این مصاحبه بهمصداق عبارت «الکلام یجرالکلام» گریزی به نمایشهای کمیک بعضی از تلویزیونها زده ـبا حفظ احترام و حسن نظرـ گفته بودم تعدادی از این نمایشها که بهنام طنز در تلویزیونها ارائه میشوند طنز نه که نمایشهای کمدیست که صرفا برای خنده و تفریح تولید میشوند. هدف از این رأی و نظر خیرخواهانه ـ صرفاـ روشنگری و بهبودی و اصلاح بود، هرچند میدانیم که «کوشش بیفایده است وَسمه بر ابروی کور».
ولی از آنجاکه در این کشور، در چنان عمقی از بیمایگی و کمظرفیتی قرارداریم که اگر به کسی بگویی بالای چشمت ابرو است، بیدرنگ خنجری از قهر بر روی تو برمیکشند و همین اندک انتقاد هم به مذاق یک عده خوش نمیآید. چنانچه دستاندرکاران یکی از این تلویزونهای محلی و بادآوردهی کابل در برنامهای با عنوان «تلک»، بر این مصاحبه با زبان بسیار سخیف تاخته و به جای ارائهی دلیل و برهان برای رد نظر من یا اثبات و توجیه شاهکاریهای خود، حدود پانزده دقیقه در برنامهی تلک به فحاشی و دشنام علیه ما؛ یعنی من و مصاحبهکننده و نشریهی موردنظر، پرداختهاند. در این برنامه از تعبیراتی نظیر «افعی» به جای رفیعی، یا «مُلی» به جای علی و... استفاده نموده، بر کارنامه سراسر فتنه، توهین و حرمتشکنیشان افزودهاند. در تعجبم از اینکه چرا به گناه من مصاحبهکنندهی محترم سوخته است و به باد دشنام گرفته شدهاست و درعین حال چرا نشریه؟ بگذریم، من در مقامی نیستم که در پی دفاع از آنان باشم.

برای خیلیها پیش میآید كه در چنین موقعیتی گیر بیفتند و مورد بیحرمتی قرارگیرند. مشکلی که خداهمه را از آن حفظ کند. اما مسألهی مشکلتر و بغرنجتر واکنش در برابر آن و مقابله با آن هجمه است؛ انسان درمیماند که چکارکند. از یکسو شاید که به مصداق عبارت معروف «جواب ابلهان خاموشیست» بنا را بر سکوت بگذارند، واز طرفی ممکن است کسی به مصداق این آیهی قرآن «و عبادالرحمن الذین یمشون علیالارض هونا و اذا خاطبهمالجاهلون قالوا سلاما» (فرقان، آیه 63): و بندگان خاص خدای رحمان آنان هستند كه بر روی زمین راه بهتواضع و فروتنی روند و هرگاه مردم جاهل به آنها خطاب (و عتابی) كنند با سلامت نفس (و زبان خوش)جواب دهند. به این نتیجه وتصمیم برسد که جواب ابلهان را با سلامی گرم وتذکری مودبانه بدهد .

به باور من خاموشی در برابر تجاوز و بیادبی ممکن است از طرف این قشر از افراد، چنین تلقی گردد که آنان حقبهجانب بوده است و با احساس پیروزی، بر عمل وقیحانهی خود اصرار ورزیده، پاچهگیری را جزء کار و حرفهی خویش قرار داده، از آن به عنوان وسیلهای برای رسیدن به نام و نان استفاده نمایند. از این رو، دستکم برای تأدیب، تذکر و تنبیه هم که شده، بهحکم آیهی مذکور در پاسخ «های و هوی» ابلهان، سلامی هدایتگر باید داد؛ اما نه با زبان و ادبیات غیراخلاقی آنان که با زبان و روش خود. به قول سعدی:
اگر نادان بهوحشت سخت گوید/خردمندش بهنرمی دل بجوید
هرچند که احتمال تأثیر آن بسیاراندک و بهسان آتشی در هیزم تر و آیینهای در محلت کوران است. درعین حال ـاماـ اگر پاسخی ارائه نشود باز از آنجایی که مسأله به فرهنگ و فضای عمومی مربوط است، احساس مسؤولیت، انسان را به واکنش وامیدارد. به قول سعدی علیه رحمه:
گرچه دانی که نشنوند، بگوی/هرچه دانی ز نیکخواهی و پند. نیز به مصداق توصیه حکیمان که گفته است: بلغ ما علیک فان لم یقبلوا ماعلیک (آنچه بر تو است ابلاغ کن اگر نپذیرفتند ترا گناهی نیست).

پیش از هرچیز، میخواهم نکاتی را یادآوری کنم: نخست اینکه اینجانب ـخوشبختانه!ـ نمیتوانم با زبان و ادبیات و روش و منش گردانندگان برنامهی تلک حرف بزنم؛ چه اینکه نه به آن اندازه فحش و دشنام بلدم و نه به آن پیمانه بیادبم که عفت کلام را شکسته، قلم را به زشتی آلوده، از طریق یک رسانه جمعی جار زنم. درعین حال ترسم از آن است که ـناخواسته!ـ در ورطهی بیحرمتی، پردهدری و وقاحت اینان بیفتم.

نکتهی دیگر اینکه بنده در این نوشته در مقام دفاع از خود هم نیستم که نه خلافی رفتهام و نه هتک حرمتی کسی را کردهام تا در مقام دفاع برآمده، برخطایم اصرار ورزم. از طرفی این را نیز میدانم که گزافهگوییهای آنان نیز ـبه مصداق همان مثل معروف «رود دجله و زبان سگ» به جایی برنمیخورد. صرفا به علت روشنی موضوع برای کسانی که برنامه تلک را دیدهاند و مصاحبه را نخواندهاند یا کسانی که مصاحبه را خواندهاند و تلک را هم دیدهاند، همچنین کسانی که مصاحبهی مرا خواندهاند، به این وسیله میخواهم به دستاندرکاران تلویزیون نورین، بهخصوص تهیهکنندگان برنامهی تلک تذکر دهم تا اگر بازهم خواستند به کسی توهین روادارند، حداقل کمی حرفهایترعمل کنند و بهگونهای نباشد که با دیدن آن هرکسی که پای تلویزیون نشسته است به همه عوامل تلویزیون نفرین کند. اما مشکلاتی نیز برسر راهم وجود دارد که تصور میکنم این مقال، در این مجال، به جایی نرسد.

مشکل اصلی این است که گروه مواجه با من، نه چندان سوادی دارند که بتوان با آنها بحث علمی کرد و نه چندان ادبی که بشود با آنها حتی در سطح عوام حرف زد. مشکل دیگر اینکه من با این گروه سر یک مسأله علمی و ژانر ادبی که اقتضای بحث علمی را دارد، مواجه شدهام که اینان نه عالم به مسألهاند و نه ادیب و آگاه به ژانرهای ادبی، از این رو نمیخواهم به اصل مسأله؛ یعنی طنز و برنامههای مضحک نمایشی اینان بپردازم که ارزش وقتگذاری و پرداختن ندارد. بلکه صرفا هدفم انتقاد و اعتراض به روش و رفتاراینان است که با هوچیگری و شارلاتانبازی هیچحدومرزی اخلاقی و وجدانی را بهرسمیت نمیشناسند.

مشکلتر اینکه اینان به جایگاه و شخصیت خودشان نیز واقف نیستند؛ بلکه در نادانی و جهل مرکب به سرمیبرند، درحالیکه پنبه همه را زده رشته میکنند، پنجه بر صورت هرصاحبنامی میکشند، به همه توهین رواداشته و به هرکسی دشنامی نثارمیکنند، به عیبها، کاستیها، ناتوانیها، بیمایگی و بیدانشی خود آگاه نیستند. به قول مولانا:
داند او خاصیت هرجوهری/در بیان جوهر خود چون خری
قیمت هرکاله میدانی که چیست/قیمت خود را ندانی، احمقیست.
از این رو، همچنانکه گفتهاند:
آنکه نداند و نداند که نداند/در جهل مرکب ابدالدهر بماند.
با توجه به آنچه نوشته آمد، گویا کار من نیز آب در هاون کوبیدن است. با اینهمه ـاماـ باید چیزی گفت!
این گروه، تهیهکننده برنامههاییست که بهزعم خودشان طنز و انتقادیست، ولی در عمل بیشتر توهین به افراد و اشخاص، همچنین توهین و افترابستن به اقشار مختلف مردم بوده است که مصداق کامل هجو و هزل توام باریشخندی و هوچیگری و شارلاتانیسم است. برای آگاهی این عزیزان باید عرض کنم که در تعریف هجو آمده: هجو یعنی به تمسخرگرفتن عیبها و نقصها بهمنظور تحقیر و تنبیه از روی غرض شخصی، و در تعریف هزل آمده: هزل یعنی شوخی رکیک بهمنظور تفریح و نشاط در سطحی محدود و خصوصی، همچنین فحاشی و دشنام مستقیم را نیز هزل میگویند. بر این اساس، دستاندرکاران و تهیهکنندگان برنامهی تلک به مسخرهگری و ریشخند مشغولند، ولی خودشان متوجه نیستند که که دارند به ریش بابا میخندند و «عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند.» آنهم از طریق یک رسانه جمعی که اصولا رسالت آن اصلاح و فرهنگسازیست.

و اما سخنی بامدیران و مسؤولان محترم تلویزیون نورین:
اینجانب مطمئنم که در تلویزیون نورین انسانهای فرهیخته و بافرهنگی حضور دارد که میتوانند سیر را از پیاز تشخیص دهند، بنده نمیخواهم خدای ناخواسته در اینجا به این عزیزان اسائهی ادبی روادارم. باید روشن کنم که روی حرف من با آنان نیست و قصد من خدای ناخواسته ایجاد نزاع و جنجال با کل کارمندان تلویزون نیست که نه کینهای نسبت به کسی دارم، نه دشمنی. به قول سعدی: دوعاقل را نباشد کین و پیکار/نه دانایی ستیزد با سبکبار. ولی ازمدیران و کارگردانان اصلی تلویزون نورین این شکوه را دارم که چرا اجازه میدهند یکعده افراد تازهکار، با حیثیت و اعتبار چنین رسانهای بازی کنند و یکتعداد آدم خام غیرحرفهای، این رسانه را وسیله نموده، با حیثیت مردم بازی کرده، شأن، منزلت و کرامت انسانی آنان را نادیده بگیرند؟. به باورمن، مدیران اصلی تلوزون نورین کار بزرگی را به عهده یکتعداد کارناآزموده و بیمسؤولیت سپرده است که تدبیر و مدیریتِ به جایی نیست. به قول سعدی:
ندهد هوشمند روشنراه/به فرومایه، کارهای خطیر
بوریاباف اگرچه بافندهاست/نبرندش به کارگاه حریر.
عزیزان مشغول در برنامهی تلک هرچند بلدند شکلک درآورند و دلقکبازی کنند ولی هرگز در آن سطح و مقام نیستند که به کار طنز بپردازند. به قول حافظ:
«هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست/نه هرکه سر بتراشد قلندری داند.» و ترسم از این است که گروه تلک با این شیوه و روش، به حیثیت کلی افراد بافرهنگ مشغول در این رسانه صدمه بزنند و مردم نیز، به اعتبار تلک، به قضاوت در مورد مدیران و در مجمووع کارنامه تلویزیون نورین بنشینند.

این مشکل از سیستم حاکم بر رسانههای افغانستان است، که ملاکها و معیارهای حرفهای برای استخدام و گزینش اشخاص برای پیشبرد یک رسانه و برنامه، در آن نادیده گرفته میشود. این اشخاص نیز همینکه در رسانهای استخدام شده، مایکبه دست، جلو دوربین قرار گرفتند، نه خدا را بندهاند و نه بنده را حیا؛ شروع میکنند به هتاکی و توهین، و بهصرف اینکه شنیدهاند علیآباد شهریست و آزادی بیان وجود دارد، بدون درنظرگرفتن ابتداییترین اصول رفتارحرفهای، اخلاق رسانهای، عرف و اخلاق عمومی، به حریم شخصی افراد تجاوز میکنند و به بهانه آزادی بیان، به آزادی، کرامت و منزلت انسانی انسانها، بیحرمتی روامیدارند، باورهای ملی مردم را زیرپا میگذارند و با حیات انسانها بازی میکنند. چه ینکه دچار یک نوع توهم خودبزرگبینی میشوند و چون تشخیص درست از وضعیت ندارند همهچیز را از پشت عینک خود تحلیل و بررسی میکنند. به گفته شیخ اجل:
نبیند مدعی جز خویشتن را/که دارد پردهی پندار در پیش

در پایان دو نکته را یادآوری میکنم:
نخست، نمیخواهم این بحثوجدل به همین سیاق ادامه پیداکند؛ امیدوارم دوستان ما در تلویزیون نورین باروش دوستانه و انتقادی باتوسل به منطق و حفظ حرمت به مسأله جواب بگویند.
دو دیگر اینکه، برای آنعده از خوانندگان عزیزی که برنامهی تلک را ندیدهاند بهصورت خلاصه تلک را معرفی میکنم. تصور کنید برسر چهارراهی سه، چهار نفرآدم آنچنانی ایستاد شوند، بعد به هرکسی که از راه رد میشود، چیزی بگویند و بخندند؛ برای یکی بهخاطر لباسش فرزه بیندازند، به کسی دیگری بهخاطر کلاهش متلک بگویند و به کسی بهخاطر ریش و سبیلش و... برنامهی تلک عین همین قضیه است، با این تفاوت که تصویر شخصی درصفحه تلویزون را میآورند، بعد باصدای بلند از یک رسانه با مخاطب عام، کلمات توهینآمیز بار و نثارش میکنند.


اهدنا الصراط المستقیم!

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸

گفت و گوی بی‌بی‌سی فارسی با اشرف غنی

گفت و گوی بی‌بی‌سی فارسی با اشرف غنی

اشرف غنی

مهمان من در برنامه به عبارت دیگر، در عرصه اقتصاد و فعالیت های دانشگاهی جهان، چهره ای است شناخته شده ، با این حال در کشور خود او هنوز زیر ساختهای کشوری تشکیل نشده و روند ملت سازی در آن گام های ابتدایی خود را طی می کند. او در بانک جهانی کار کرده، در دانشگاه های معتبر امریکا و اروپا تدریس کرده ، در مقام دبیرکلی سازمان ملل متحد نامزد شده، و برای چندسالی هم وزیر دارایی کشورش بوده .ولی چرا در انتخابات اخیر ریاست جمهوری کشورش آرای زیادی بدست نیاورد؟

اشرف غنی احمد زی به برنامه به عبارت دیگر خوش آمدید .

آقای اشرف غنی شما سمت های مهمی در بانک جهانی داشتید، چندین سال در کشورهای چین، هندوستان و روسیه مسئول طرح های بزرگ شهرسازی بودید. در دانشگاه های مهم امریکا و اروپا تحصیل کردید و بعد درس دادید.با هر مقیاسی که آدم نگاه می کند،موفقیت ها و دستاوردهای شما بسیار چشمگیر است . ولی بااین حال شما در انتخابات اخیر در کشور خودتان رأی نیاوردید . چرا؟

بسم الله الرحمان الرحیم، اول ازلطفتان تشکر می کنم ،دوم هیچکس نمی فهمد که در انتخابات افغانستان من چند رأی بدست آوردم.چ ون پروسه اش شفاف نبود. ازیک طرف آرایی بیشتر از یک میلیون تقلب شد که این تقلب ثابت شده است .اما ازطرف دیگر آرایی که به صورت شفاف داده شده بود،ازبین برده شد. بنابراین این معیار نمی تواند باشد که من چند رأی واقعا بدست آورده ام .این چیزی است که تاریخ شاید هیچ وقت درک نکند.

ولی شما فکر می کنید که تمام ناکامی شما در انتخابات فقط به خاطر این بود که آرا شفاف نبود؟

این یکی از دلایل است .چون یک مؤسسه بسیار معتبر جهانی تخمین کرده که بین هشتصد هزار و یک میلیون رأی ازمن شاید دزدیده باشند.اما نکته دوم این بود که امکانات مادی من با مقایسه با آقای کرزی و دکتر عبدالله نهایت کم بود. این دو کاندیدا امکانات زیاد داشتند و بنابراین توانستند که درتمام افغانستان دارای دفترهای بسیار منظم باشند ،که من ازنگاه مادی این امکان را نداشتم .اما اگر به دو مناظره که در تلویزیون و رادیو صورت گرفت، توجه کنید؛ من فکر می کنم که نظریات من؛مورد توجه عمده ی مردم افغانستان قرار گرفت و امروزباز هم اهمیت همین نظرها را خوشبختانه جدی می گیریم .

مخالفان شما آقای احمدزی می گویند که شاید علت آن این باشد، که شما مدت طولانی از افغانستان دور بودید .در تمام دورانی که بسیاری از سیاست مداران فعلی افغانستان در جنگ با شوروی بودند و برای رهایی کشورشان فعالیت می کردند،شما نبودید در افغانستان و بعد از بیست وچهار سال شما برگشتید.

البته این مسئله درست است اما قسمت زیادی ازافرادی که خود را مطرح می دانند،از افغانستان دور بودند . اینها یا در پاکستان تشریف داشتند یا در ایران یا در تاجیکستان یا جای دیگر. تعداد نهایت انگشت شمار بودند که در داخل افغانستان موجود بودند. دوم، دوری من از افغانستان در عین حال موجب این که دست من به خون آغشته نیست وسوم در تاریخ ما همیشه آن بوده که ما در سال های مختلف رفتیم ،ما در یک قریه ی افغانستان چهارصدسال سابقه ی زندگی دارم ،حداقل که از نگاه تاریخی ثابت شده .بنابراین این یک مسئله ی بسیار ساده است که بگویند:" دور بوده ای ". اگر دوری من موجب عظیمی شد که اوضاع رادرک نتوانم ،چطور توانستم که یک قسمت طرح های عمده اقتصاد افغانستان را در دوره وزارت مالی ام طرح کنم و به انجام برسانم .

شما طی سال های اخیر آقای کرزی بودید و دولت ایشان را فاسد و ناکارآمد و ناتوان می دانید.شما خودتان سه سال وزیر دارایی همین دولت بودید،اگر این دولت فاسد بوده شما هم می توانید به طریقی شریک باشید در این فساد.

این سؤال بسیار ساده است ،من در سه سه سال اول عضو دولت بودم و در پنج سال آخر در دولت هیچ نقشی نداشتم .در دورانی که من در وزارت مسئول بودم ،معیارهای شفافیت و کارآمدی افغانستان رو به بالا بود. ما اعتبار جامعه بین المللی را و اعتبار مردم افغانستان را راجع به شفافیت جلب کردیم .من توانستم به عنوان وزیر مالی مالیات افغانستان را مرکزی کنم ،پول را تغییر بدهم ،اساس گمرکات و عوائد دولت را تغییر بدهم .در سال دو هزار و پنج معیار شفافیت بین المللی ،افغانستان مقامش یکصدو چهارده بود که در وسط بود. نه نهایت بد بود نه نهایت پاک بود اما پروسه به طرف مثبت می رفت .سال گذشته افغانستان یکصدو هفتادو شش از یکصدو هشتاد مملکت بود. بنابراین در پنج سال گذشته یک سقوط فاحش رخ داد و مسئولیت عظیم متوجه افراد و کارمندهای است که در دولت حضور داشتند.جناب کرزی وقتی که انتخاب شد،از من درخواست کردند که من در کابینه شان شمولیت داشته باشم واما من معذرت خواستم چون من آمادگی یک پروسه ی اساسی وبنیادی اصلاحات را ندیدم .

بله. ولی شما اگر که اینقدر مؤثر بودید در وزارت مالی و دارایی ،چرا در کابینه بعدی شرکت نکردید که به این روندی که شما شروع کرده بودید به اصلاحات ادامه بدهید؟

دلیل عمده این بود که اصلاحات در شش ماه آخر حکومت انتقالی به توقف رسید. دوجایی مورد توجه بود که یکی هوانوردی یا از نگاه شما ایرانی ها هواپیمایی بود و ترنسپورت (حمل و نقل) و دوم شهرسازی کابل بود. در این جا نظریات من مورد قبول واقع نشد و آقای کرزی فیصله کردند که از نگاه سیاسی اصلاحات اساسی در آن موقع نمی توانست صورت بگیرد. بنابراین از نگاه فردی من به این نتیجه رسیدم که اینها رئیس جمهور منتخب مملکت هستند و اینها باید مسئولیت داشته باشند و اگر طرح های بنیادی من مورد قبول یک تیم لازم و متعهد نمی توانست صورت بگیرد،بهتر این بود که از دولت بیرون بیایم .

مخالفان شما ،آقای احمدزی شما را متهم می کنند که هم در وزارت دارایی وهم بعد که رئیس دانشگاه شدید، دردانشگاه کابل شما قوم گرایی کردید ،به این معنا که از اقوام پشتو بیشتر به خدمت گرفتید و در دانشگاه سر آن مسئله جنجالی که سر پهنتون یا دانشگاه درگرفت ،شما با حمایت از این اصطلاح ملی شما در واقع جانب پشتون ها را گرفتید.شما جوابتان چه است ؟

من فکر می کنم که این یک افتضاح محض است. اگر تمام نطق های من را در پهنتون یا دانشگاه کابل ببینید ؛من گفتم "نه پهنتون است نه دانشگاه.باتلاق است و من باتلاق را پاک می کنم و بعد از آن هر نامی که سرش می گذارم ،مردم بگذارند.این فیصله ی من نبود ،فیصله ی وزارت محترم عدل بود یا من نمی دانم اصطلاح ایرانی شما چیست ؟

دادگستری

وزارت دادگستری بود. چون اصطلاحات ملی جزو یک ماده قانون اساسی است.اما زبان نمی تواند سانسورشود. من در دانشگاه کابل هم به پشتو و هم به دری نطق میدادم و این مشگل عمده ای است که در بار اول در تاریخ ما، مردم واقعا و مخصوصا محصلین قابلیت فهم هردو زبان را همگام نداشتند.و این مسئله ای است که با تعصب و شعار دادن حل نمی شود.تنها از نگاه افهام و تفهیم و از نگاه فراهم آوری درس ها در هردو زبان است؛که زبان های رسمی افغانستان هستند؛صورت گرفته می شود.

اگردروزارت دارایی و مالی کدام اتهام بوده است ،ثابت کنند که بر چه نگاهی .یک نفر ؛من از یک قبیله بسیار بزرگ پشتون هستم؛ نشان بدهند که من یک نفر از آن قبیله را در وزارت مالیه انتصاب کرده باشم. در حالی که وزارت های دیگر وجود دارند که یک قسمت زیادی از افرادشان نه تنها از یک دولت بلکه از یک قبیله افغانستان بوده اند. افرادی که در وزارت مالی انتخاب شدند ،بر اساس یک معیار بسیار واضح و روشن امتحانات انتخاب شدند و امروز خوشبختانه یک تعداد زیادی از آن ها که بر تمام اقوام افغانستان انتصاب دارند ،هم به مستری و به دکترا رسیدند و قسمت زیادی که از افراد عادی شروع کردند، امروز وسط مدیر کل و مسئولین رسیدند.

آقای احمدزی اصولا در افغانستان اختلاف قومی به هر حال وجود دارد،مثل آتش زیر خاکستری می ماند که هر از گاهی به دلایلی این بروز پیدا می کند.نظر شما اصولا برای اینکه این اختلافات از بین برود چیست در افغانستان؟ بعضی ها مثلا نظام فدرالی را پیشنهاد می کنند . نظر شما چیست ؟

ما یک ملت واحد و متعهد بودیم،در ختم سال دو هزارویک که خواستار یک دولت کار آمد را داشتیم .در ملیت بودن ما شکی نبود ،چون اگر یک قسمت مردم افغانستان خدا ناخواسته می خواستند جدا شوند از پیکر این مملکت ،هیچ گونه مانعی وجود نداشت .اما خوشبختانه در بدترین مجادله ی داخلی ،شعار بیرونی از افغانستان مطرح نشده بود.در حالی که تمام همسایه های ما افرادی واقوامی دارند که خواستار جدایی بودند.مشکل در این پیدا شد که ما دارای دولت کارآمدی نشدیم که بتواند این بنیاد ملی را تقویت کند .دولت و وزارت خانه های دولت بر اساس اولویت وزیر ویا افراد متعلق ،شکل اولویتی را به خود گرفت و از این جهت نسل نو که اکثریت مطلق جامعه را تشکیل می دهند،یک راه واضح وشفاف داخل شدن به دولت را نداشتند.و در عین حال بدبختانه اقتصاد ما که مطلق، ملی بود و همه اقوام در آن حضور داشتند، باز هم بر اساس مداخله سیاسی؛ چون اقتصاد به اقتصاد سیاسی مبدل شد؛ یک میدان مبارزه غیر قانونی و غیر مسئولانه گردید. از این جهت یک قسمت دلایلی قومی به وجود آمدند که در منافعی با هم شراکت دارند و می توانند منافع مشترک خود را تامین کنند .اما قومیت را وسیله بروز سیاست کردند چون یک خلع فکری وجود دارد .بار اول است از شروع قرن بیست که در افغانستان یک خلع فکری واضحی وجود دارد و این به این معنی که یک اجماع وجود ندارد که ما چطور دولت و ملت را به صورت اساسی درست می کنیم و پیش می رویم.

حالا این خلا کماکان وجود دارد آفای احمدزی .حالا شما چه برنامه ای می خواهید ارائه بدهید که این مسائل حل شود؟

من یک کتاب نوشتم به نام "دریچه به نظام عادل" که هم به دری و هم به پشتو در یک روز نشر شد و حالا در صدد هستیم که به زبان ازبکی هم ترجمه شود چون این زبان سوم ما است. ما یک جامعه هستیم که زبان های متعدد داریم و این جزو افتخارات ما است و باید این فضای افهام و تفهیم بوجود بیاید. قبولی سرتاسری راجب مسائل قومیتی کوچک ما جزو افتخار ما است. ما یک بخش عمده ترک تبار داریم که جزوی از تاریخ درخشان ما را تشکیل می دهند در عین حال گویندگان زبان دری داریم ،گویندگان زبان پشتو داریم ،نورستانی و غیره .

بنابراین طرح اساسی بر سه مرحله است ؛ یک : چطور یک دولت کارآمدی را تشکیل دهیم که در او وحدت ملی ما تجلی کند و ما بتوانیم پیش برویم . دوم : چطور یک اقتصاد شکوفا را بوجود بیاوریم . چون بیکاری خودش موجب این شده است که سیاست قومی خلعی است (عدم موجودیت یک سیاست ملی به اعضا برود ) که براساس مفهوم ملی و سرتاسری فعالیت کنند وپر کنند .

و سوم مسئله ی هویت است .تاریخ ما هم دراین بخش قابل افتخار است و هم نقاط تلخ دارد،چون فضای اتهامات وجوددارد که بسیار با حساسیت و دقت آدم باید بشمرد .چون اتهامات بسیار زود می تواند رخ دهد .و نظر من این است که تا ساختار های ما نهادینه نشوند و ما فضای اعتبار را بوجود نیاوریم ،به این مسائل دچار خواهیم بود.

این نه فقط مسئله ی قومی وبسیار مسائل دیگری که شما در خلال صحبت تان ذکر کردید ،مانده که این ها حل شود و دولت آقای کرزی حالا با تمام این مشکلات مواجه است .حالا به هر شکلی که شما ممکن است مخالف باشید همانطوری که اظهار کردید آقای کرزی الان رئیس جمهور شده ،ایشان با مشکلاتی روبرو هستند. شما به عنوان فرد متخصصی که کارهایی هم که در گذشته انجام دادید در جهت نهادینه کردن بسیاری از مسائل کشورداری ،چه کمکی می توانید به آقای کرزی بکنید؟اگر هم از شما دعوت بکنندبرای شرکت در کابینه ،قبول خواهید کرد؟

دو موضوع را اصلا فرق کنیم، اول این است که ما باید انتخابات را بهره بگذاریم. اون مسئله ختم شده است. امروز آقای کرزی رئیس جمهور افغانستان است و تمام مردم افغانستان بر صورت او وما به صورت خاص موفقیت ایشان را می خواهیم. من در روزنامه گاردین امروز یک مقاله دارم که تشریح می کندکه چطوراین ها با یک سیاستمدار مورد اعتمادمی تواند بدل شود. از این جهت تمام تجارب من که در اختیار ممالک دیگر قرار می گیرد،در اختیار حکومت ایشان وهمکارانشان قرارداده خواهد شد.شمولیت شخص من در کابینه شرایطی دارد،باید یک تعهد واضح به جوانان و زنان و فقرای افغانستان بر اساس یک چهارچوب واضح اصلاحات بنیادی وجود داشته باشد . در غیر از آن ازدیاد وقت است .چون آقای کرزی باید با تیمی کار کند که مورد اعتبار ایشان هستند و ایشان مورد اعتماد آن ها هستند .ایجاد فضای اعتماد بین من و آقای کرزی وقت می خواهد و بدون معیارهای بسیار واضح ،تعهد اصلاحات صورت گرفته نخواهد شد.

آقای کرزی صحبت از دولت مشارکت ملی کردند و این به این معنا است که نه فقط اشخاصی مثل خود شما بلکه سازمان ها و گروه های سیاسی دیگر و شخصیت های دیگر افغانستان هم به تعبیر آقای کرزی و دولت مشارکت ملی ،باید در آن شریک باشند.شما فکر می کنید که آقای کرزی آماده است برای تغییرات بنیادی که باید بوجود بیاورد و اشخاصی مثل شما می توانند در آن شرکت کنند؟

پیش از وقت است که درباره آن قضاوت کنیم ،امید تمام مملکت این است که باید آقای کرزی آمادگی آن را پیدا کند، که نه تنها یک فصل نو بلکه یک کتاب نو را باز کند. در این حالت یک اجماع سیاسی، که در آن تمام افراد مطرح بر اساس منافع اولیای این مملکت یک پروگرام منظم احیای کامل حاکمیت ملی افغانستان را مطرح کنند و امرای دنیا به این موافقت برسند، ضروری است. این ضرورت زمان است و ضرورت مردم ما است. این بخش برای آماده کردن سهولت چنین طرح و عملی کردن آن است. من مثل باقی افغان های وطن پرست، آماده و قربانی هستم . اما بدون آن ما نمی توانیم پیشرفت کنیم و توپ در میدان آقای کرزی است که چقدر جلب اعتماد قشر سیاسی افغانستان را می کنند و مخصوصا جلب اعتماد مردم افغانستان را انجام خواهند داد.

یکی از انتقاداتی که به آقای کرزی می کنند، بخصوص کشورهای غربی که کمک ها کلانی هم از نظر مالی و هم از نظر نظامی به افغانستان می کنند،این ها حتی به عنوان شرط گذاشتند برای آقای کرزی ،مسئله از بین بردن فساد است در دستگاه دولتی افغانستان .آقای کرزی ، یکی از علل این فساد پول هایی است که از خارج وارد می شود به افغانستان و از طریق غیر دولتی این ها تقسیم می شود و هزارویک قراردادهای دوم و سومی که از طریق شرکت های بزرگ بسته می شود، از این طریق پول ها صرف می شود،مسبب این فسادها می دانند. نظر شما چیست ؟

این مسئله را اول من مطرح کردم که طریق استفاده از کمک های بین المللی دارای فساد قانونی است .به این معنی که این فساد از نگاه قانونی تعریفش فساد نیست اما درحقیقت موجب فساد است. چون از وقتی که از یک دلار هفتاد یا نود سنت آن دوباره به مملکت کمک کننده می رود، این یک نوع عدم شفافیت است . و این انتقاد من به تفصیل هم در چند نشر شده است ، ارائه کردیم . مقاله مخصوص است ،به زبان انگلیسی که به نام: fix a failed state

این یک جزو قضیه است و جزو اصلاحات ما باید یک طرح واضح برای استفاده بهتر کمک ها ی بین المللی باشد و برای کم کردن عدم مفید بودن آن. یا به عبارت مثبت به وجود آوردن شرایط استفاده مفید و مثبت از آن. اما در کنار آن چیزی که آقای کرزی باید متوجه شوند این است که فساد سرتاسری در دستگاه اداری و دولت افغانستان موجب اعتبار جامعه بین المللی با مردم نمی باشد. وقتی که ما مثلا پلیس را ببینیم هنوز هم بعد از هشت سال اجرا نمی شود. وزارت داخلی ما که شما وزارت کشور می گویید،هنوز هم تعداد پلیس خود را به صورت دقیق نمی داند با وجود این که ده میلیارد دلار آمریکایی سر آن مصرف شده است ،این اشاره به فساد داخلی ما می کند . اتهامات به نهایت زیاد وجود داشت که یک تعداد زیاد کرسی های پلیس در حقیقت به فروش گذاشته شده بود.با عوایدی که بعضی ازاراکین دولت ما ،تخمینش از طرف بعضی مشاورین عالی رتبه آقای کرزی ،به ده ها میلیون دلار در سال می رسد. از این جهت باید دو طرف قضیه را باید متوجه شویم و باید یک مملکتی که ضرورت به کمک بین المللی دارد، شروع اصلاحات از خود ما بشود تا بتوانیم با افتخار و با موجودیت شفافیت، پاکی و مؤثریت، دنیا را قانع بسازیم که کمک های بین المللی از راه کانال های دولتی انجام می شود.

یکی از راه هایی که به خصوص در آمریکا مدت ها صحبتش است ،مسئله ی ایجاد یک سمت اجرایی در دولت است .حالا ممکن است سمتش شبیه نخست وزیر باشد،که صحبتش مدت ها است و خودتان بهتر می دانید که حتی اسم شما هم به عنوان این که ممکن این سمت را بپذیرد یا بهش داده شود برده می شود.شما چقدر در این مورد میدانید؟شما فکر می کنید که این شیوه اصلا شیوه ی درستی باشد که حالت کنترل بر دولت داشته باشد؟

مقصود از سیستم ما سیستم ریاستی است و هر مقام وسطی که بوجود بیاید باید بر اساس موافقت رئیس جمهور و بر اساس مبنای قانونی بوجود بیاید. پست صدر اعظم در چهارچوب قانون اساسی ما گنجایش ندارد، چون این پست مطرح شده بود ،در دوران تقوین سر آن اجماع صورت نگرفت و لغو شد و جزو مصوبه نبود. اگر پست صدر اعظم باید بوجود بیاید باید قانون اساسی تعدیل شود که شرایط فعلی وجود ندارد.شاید درآینده این صورت بگیرد.

آقای احمدزی ما وقت مان خیلی تنگ است ؛ سی ثانیه بیشتر فرصت نداریم ،من فقط یک سؤال می کنم ؛شما موافق بوجود آمدن یک چنین سمتی هستید در افغانستان ؟

یک سمتی که اساس قانونی داشته باشد و بر اساس موافقت رئیس جمهور صورت بگیرد، در این شرایط شاید مؤثر باشد.

و شما فکر می کنید اگر لازم باشد باید قانون اساسی تغییر کند به همین دلیل ؟

نخیر ،ضرورت در تغییر قانون اساسی نیست ؛در صورتی که یک قانون خاص وجود داشته باشد و هر فرمانی که صادر می شود به تأیید رئیس جمهور برسد .

آقای اشرف غنی احمد زی خیلی متشکرم از شرکت شما در برنامه ی به عبارت دیگر. ممنون از شما .

لطف شما زیاد.

منبع: بی بی سی فارسی

چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸

رنگین، شاه جوگی‌ها

رضا محمدی

رنگین شبرغانی، استاد دمبوره

قرن‌ها پیش جوگی‌ها در سفر‌های بدون مرزشان به افغانستان آمدند.هیچ کس نمی‌داند دقیقا چه وقت؟ یا چطور؟ اما همه می‌گویند که آنها سال‌ها پیش به این مملکت آمده‌اند.هیچ کس نمی‌دانست آنها کجا می‌خوابند؟ کجا بچه‌هایشان را به دنیا می‌آورند و کجا با هم دیگر جمع می‌شوند؟

اما آنها بودند که همیشه اولین و تازه‌ترین خبر‌ها و کشف‌های دنیا را یا حداقل خبر کشف‌ها را برای مردم افغانستان می‌آورده‌اند. مثل مسافران جادویی که خبر‌های سرزمین‌های راز و رویا و جادو را با خود حمل می‌کرده‌اند.

شاید آنها در ابتدا خیمه‌هایی همراه داشته‌اند یا شاید هم بدون خیمه در بیرون شهر جایی بیتوته می‌کرده‌اند و روزها برای انجام کارهای جادوییشان به شهر‌ها می‌آمده‌اند.

اولین بار، امیر حبیب‌الله خان پادشاه افغانستان تصمیم گرفت آنها را ساکن کند به این ترتیب محله‌ای را در کابل ساخت و آن را خرابات نام نهاد. به همین شکل در باقی شهرهای افغانستان نیز کم و بیش جوگی‌ها محله‌ای برای خویش دست و پا کردند. و این گونه روح مسافر آنها در چارچوب دیوارهای شهری مجبور به قرار گرفتن شد.

این جوگی‌ها به سه گروه تقسیم می‌شده‌اند. لولی‌ها، که کارشان رقص و موسیقی بود. کولی‌ها، که دستبند یا چوری و گوشواره و چیز‌های تازه و عموما زیبا را با خود می‌آوردند و می‌فروختند؛ و جوگی‌ها که طالع می‌دیدند و فال می‌گرفتند و اعضای جادویی بدن حیوانات را برای درمان عشق و رفع اندوه تجویز می‌کردند و بعضی‌‌ها نیز مردان تشنه اندام زنانه را به کام می‌رساندند.

اما در افغانستان همه آنها برای عامه مردم جوگی شناخته می‌شدند چنانکه در ایران همه آنها را کولی می‌گویند.

ازین چند گروه تنها گروه اول چهاردیواری‌های اجباری حکومت را قبول کردند و بعضی‌ها نیز برای موسیقی و طرب و رقص به دربار و مجالس اعیان و اشراف راه یافتند.

ازین گروه خیلی‌ها نام و هویت خود جوگی گری‌شان به فراموشی رفت و هویت و لباس نو یافتند. اما کسانی هستند که تا هنوز نام و هویت جوگی‌شان را با خود دارند و حتی به آن افتخار می‌کنند.

رنگین، استاد دمبوره افغانی (نوعی ساز محلی یا تنبوره) مشهورترین آنهاست که در افغانستان به شاه جوگی‌ها معروف است. نوارهای رنگین خانه به خانه می‌گردد و دمبوره او نقل بسیاری از محافل کوچک و بزرگ است. رنگین هیچ تشریفاتی ندارد. برای او نواختن در مجلس اعیان و بینوایان فرقی نمی‌کند. همواره دمبوره‌اش را با خود دارد و حتی اگر در خیابان از او خواسته شود دمبوره بنوازد با تواضع و عشق و بی‌دریغ دمبوره‌اش را به بغل می‌گیرد و تارهای جادویی‌اش را می‌لرزاند.

رنگین در شهر کوچک شبرغان در شمال افغانستان زندگی می‌کند و به ندرت پیش آمده است که به سنت آبایی سفر کند. اما تازگی‌ها نام رنگین دوباره مطرح شد. این بار نه به خاطر دمبوره‌اش یا جایزه گرفتن و برنده شدنش در فستیوال‌های مختلف موسیقی بلکه به خاطر هویت نامعلومش .

قضیه ازین قرار بود که در فستیوال کشوری دمبوره نوازان در افغانستان رنگین با درخشندگی همیشگی‌اش نفر اول شد و جایزه نفر اول، سفری دو هفته‌ای با تمام امکانات به ازبکستان بود. به رنگین گفتند پاسپورتش را بیاورد تا ویزای ازبکستان را بگیرند و رنگین وقتی به اداره پاسپورت رفت با مشکل عجیبی مواجه شد. او تذکره یا شناسنامه نداشت. نه او که حتی در دفتر ثبت احوال نفوس، پدر و پدرکلانش نیز هیچ کدام تذکره نداشته‌اند. اصلا برای او که نسل‌ها در افغانستان زیسته بود در کتاب ثبت احوال هیچ ریشه‌ای ثبت نشده بود.

هیچ کدام از اجداد و خویشان او نیز هیچ‌گاه درخواست تذکره و ثبت در دفتر چه ثبت احوال را نکرده بودند. تمام مردم افغانستان او و اجداد موسیقیدان او را در افغانستان و جزیی از افغانستان می‌شناختند، اما او هیچ ثبوت دولتی برای این هویت نداشت. همه شهر دست به کار شدند اما از دست هیچکس کاری به لحاظ قانونی برنمی آمد.

رنگین شبرغانی می‌خواست به سفر برود و برای سفر احتیاج به پاسپورت داشت و برای پاسپورت احتیاج به تذکره یا شناسنامه...

او برای پیدا کردن ریشه‌اش، به این امید که شاید یکی از خویشان یا اجداد او در پایتخت ثبت شده باشند به کابل رفت. اما در هیچ کدام از دفترهای ثبت احوال نامی از او و خویشاوندان و نیاکانش ثبت نشده بود.

رنگین و در کنار او مسئولین فستیوال، دست به دامان وزیر خارجه افغانستان شدند که از قضا او نیز رنگین نام داشت (رنگین دادفر سپنتا).

با وساطت رنگین وزیر، رنگین دمبوره نواز صاحب پاسپورت شد و اولین جوگی بود که نامش در تاریخ دفتر ثبت احوال ثبت می‌شد.

شاه جوگی‌ها بالاخره ، در قید ثبت هویت اسیر شد و با پاسپورت افغانی‌اش به ازبکستان رفت و پس از آن این دفعه برای زیارت خانه خدا ویزای عربستان را گرفت و به حج رفت و به این ترتیب حاجی رنگین دمبوره‌چی به عنوان شاه جوگی‌ها وجود رسمی مرزها را به رسمیت شناخت. اما این عمل شاه جوگی‌ها به هیچ وجه مورد پسند دیگر جوگی‌ها قرار نگرفت. بسیاری از آنها به دیدن رنگین از حج برگشته نرفتند و به نحوی او را از جرگه جوگی‌ها خارج کردند و حالا مدت‌هاست که او را به شادی‌ها و غم‌هایشان مهمان نمی‌کنند و با او نمی‌گویند و نمی‌نشینند و نمی‌خندند.

مسئولین دفتر سیاسی سازمان ملل در افغانستان (یوناما) به سراغ دیگر جوگی‌ها رفتند تا برای بستن راه تکرار این مشکل نام آنها را نیز در دفتر احوال نفوس ثبت کنند. اما نمایندگان جوگی‌ها در چندین نوبت اجتماعشان نتوانستند این بازی را بپذیرند و همه در تمام دفعات، کارمندان مُصِر یوناما را ناامید برگرداندند.

آنها شهروند جهان بودن را با شهروند افغانستان بودن عوض نکردند ولو به این قیمت که هیچ‌گاه نتوانند حاجی شوند یا جایزه سفر به کشور خارجی را بگیرند. یا به هر صورت ممکن بپذیرند طبق قانون از مرزی به مرز دیگر بگذرند.

حالا این شهروندان جهانی افغانستان، همچنان بی پروای پاسپورت سفر می‌کنند و ماموران اداره مهاجرت نمی‌دانند اگر آنها را دستگیر کنند باید به کدام کشور برشان گردانند.اصلا آنها مال کدام کشورند؟ تنها از میان همه آنها یک نفرست که امروزه صاحب کشوری است. بهترین دمبوره‌نوازان، شاه مطرود جوگی‌ها ، رنگین.

منبع: جدید آنلاین

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

من هم بشرم !


بعد از ظهر یک روز پاییزی بود و هوا نه چندان گرم، دو نگهبان در کنار در ورودی حقوق بشر مشغول صحبت بودند و در مقابل آن ها چند فروشنده چرتی که در پناه آفتاب نیم جان خزیده بودند. بر سرعت قدم هایمان افزودیم تا زودتر به دفتر برسیم. چند قدم بیشتر نرفته بودیم که نگاهم به مردی افتاد با لباس های مندرس خاکی، پیشانی شکسته و چشم هایی که قطرات اشک به آهستگی از آن سرازیر بود، به زحمت عصای فلزی اش را بر زمین می گذاشت و تن خسته و رنجورش را در پی آن می کشید، بی اختیار پولی از جیبم بیرون کشیدم و در دستش قرار دادم، چیزی نگفت و چشمانش را بر زمین دوخت؛ اما دلش تاب نیاورد و با صدای لرزانی خواست تا غرورش را نجات دهد. به آهستگی گفت: "مریضم" دقیق تر به چهره اش دیدم، پرسیدم پیشانی ات چه شده؟ انگار سنگ صبوری گیر آورده باشد، اشک هایش را با دست پاک کرد و گفت آمده بودم حقوق بشر از وضع زندگی و بیماری ام گفتم ولی گفتند برو این مسأله به ما مربوط نمی شود، گفتم داکترها در بگرام گفته اند اگر خارج بروی خوب می شوی؛ گفتم اگر خوب شوم کار میکنم، خانه و شش فرزند کوچکم را سرپرستی می کنم، نمی گذارم بچه هایم بی سواد بمانند، نمی گذارم دست گدایی از خانه ام به سوی هر کس و هر جایی دراز شود؛ اما گفتند ما هیچ کاری برایتان نمی توانیم، برو هلال احمر وظیفه آنهاست، گفتم رفته ام نه یک بار که بارها؛ ولی گفتند برو وظیفه ما نیست. کارمند حقوق بشر حرفم را قطع کرد و گفت ما هم کارهای دیگری انجام می دهیم، وظیفه ما هم نیست.

وقتی بیرون آمدم، چیزهای زیادی در سرم می پیچید، یک لحظه پیش چشمم تاریک شد و بر زمین افتادم.دلم برایش سوخت، گفتم خوب حالا چه کار میکنی؟ با این وضعیت که نمی توانی کاری کنی!گفت به خدا می توانم اگر حالم خوب باشد؛ اما حالا نه. بیکارم و با این وضع هفته ای 1500 افغانی پول می دهم تا رفتن به بگرام برای تداوی و پس آمدن، خرج خانه وقرض داری هم هر روز سنگین تر می شود، به هر جایی رفتم تا به دادم برسند. پیش مراجع مذهبی رفتم؛ اما هیچ کدامشان مرا نپذیرفتند. روزی نزد آیت الله محسنی رفتم گفتم شاید مرهمی برای دردهایم شود، بعد از روزها عجز و درماندگی اجازه حضور یافتم؛ حتا حرف هایم را تا آخر نشنید، با گفته هایش مرا آتش زد، گفت من خودم قرض دارم برو که مسلمین و مسلمات کمکت کنند و مرا به دست فردی به نام بصیر سپرد. او هم با یقین خاصی به من گفت؛ شما ها عادتان شده که گدایی کنید؛ گفتم به خدا مریضم، فقط کمک کنید تداوی شوم، آن وقت خودم کار میکنم؛ اگر من بمیرم هیچ فکرش را کرده اید که بر سر زن و شش فرزندم چه خواهد آمد؛ اسناد پزشکی ام را دید و با تمسخر گفت: اگر بیست هزار افغانی بدهی نصف افغانستان را به نامت می کنند. " شما ها عادتان شده که یک شکمبه گاومیش را به دو صد افغانی بخرید، به خودتان بسته کنید و بوی گند بگیرید، بعد بیایید پیش حاج آقا که ما مریضیم". از شنیدن این سخنان آن قدر شرمیدم که گپ در دهانم خشکید. روز دیگری دفتر آقای محقق رفتم، گفتند از طریق صلیب سرخ برای معالجه شما اقدام می کنیم، خیلی خوشحال شده بودم، گفتم بالاخره مشکلم حل می شود؛ اما وقتی دفعات بعد رفتم دیگر از این حرف ها خبری نبود و هر بار با دادن مقداری پول می خواستند وعده هایشان را فراموش کنم. جای دیگری رفتم، گفتند این جا، جای سیاست نه توزیع خیرات؛ هر بار وقتی مجبور می شوم دستم را به امید امدادی جایی دراز کنم، با خودم می گویم کاش زمین همین لحظه ترک بر دارد و من در آن فرو روم، ولی وقتی به یاد بچه ها و خانواده ام می افتم می ترسم؛ بعد با خود می گویم چه کار کنم، وقتی صلیب سرخ و هلال احمر می گویند برو مشکلت به ما مربوط نمی شود، وقتی کمیسیون حقوق بشر صدایم را در گلو خفه می کند، وقتی رهبر دینی می گوید برو و وقتی که هیچ کسی برایم دل نمی سوزاند، باید هیمن گونه بسازم و بسوزم.در دلم گفتم راست می گویند: این رهبران مذهبی و سیاسی، آخر اگر پول هایشان را صرف این آدم های بیچاره کنند، پس چطور در برابر هم جبهه گیری کنند؛ این آدم ها فقط وقتی به درد می خورند که بتوان روی خونشان زینه ای زد.فقیر علی با وجود بیماری ای که مانند خوره به جانش افتاده به هر جایی که می توانسته سر زده؛ اما دریغ از یک گوش شنوا.نمی دانم شاید واقعا به هلال احمر ما ربطی ندارد که افغانی بین مرگ و زندگی دست و پا می زند، شاید به دولت ما ربطی ندارد که خانواده افغانی نان خوردن ندارند که فرزندان کوچکشان عقده نداشتن های زیادی را در خود می گیرند و...این تنها فقیرعلی نیست که سهم تلخی از زندگی را به میراث برده، در هر کوچه و پس کوچه افغانستان، صدها نفر مانند او و یا اسف بار تر از او زندگی می کنند. در خانه های گلی خرابه و یا در زیر چادرها با شکم های گرسنه روزگار می گذرانند و هر سال بر تعدادشان بیشتر افزوده می شود؛ اما از این وضع هیچ عرق شرمی بر جبین دولتمردان و مسوولین دولتی افغان نمی نشیند و هیچ کسی پاسخگوی این وضعیت رقت بار نیست.

نوشته: زهرا سادات " لينك اصلي گزارش : حقوق بشر در افغانستان