Ads 468x60px

شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۹

چشم سوم زاویه دید شما را تغییر میدهد

مژده به علا قمندان عکس و حرفه ای عکاسی
مرکز فوتوژورنالیزم چشم سوم دومین دوره آموزش عکاسی را اینبار در کابل برگزار مینماید، این دوره را با تعداد مختصراز دانشجو در برنامه سه ماهه دنبال میشود.
در دوره سه ماه با اساسات عکاسی حرفوی ، عکاسی خبری آشنا خواهید شد.
ثبت نام جریان دارد .
استاتید: نجیب الله مسافر ، بصیر سیرت ، رضا یمک و رضاساحل
آغاز دوره : دهم جدی 1389 برابر با 30 دسامبر
ختم دوره: دهم حمل 1390 خورشیدی برابر 30 مارچ
آدرس: کوچه چوب فروشی، شفاخانه سابق صلیب سرخ ، پل سرخ، مرکز فوتوژورنالیزم چشم سوم
شماره های تماس: 0773453949 – 0799345857 - 0779522350

رفتند و رويم، آيند و روند



يا شاه اوليا زدرت دركجاه روم

هستي تو رهنما چكنم دركجا روم

عمرم سرهواوهوس جمله صرف شده

من زاروبينوا چكنم دركجا روم

زان رواق روضه ات اميدعالم است

اي صاحب لوا چكنم دركجا روم


نمایشگاه عکس حمید نوری

سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

پیامد حذف یارانه ها بر مهاجرین افغان

تاچند روز دگر این کودک باید 33 برابر قیمت فعلی نان بخرد
افغانستان،عراق،فلسطین و برخی کشورهای دگر اکثراٌ در صدر اخبار رسانه ها هستند. از انتحار و انفجار داخل که بگذریم هرازگاهی اخبار ناخوشایندی در مورد مهاجرین افغان درگوشه و کنار جهان به گوش میرسد. از وضعیت اسفبار پناهجویان در آتن و یا جزیره ای کریسمس در آسترالیا و یا همین نزدیکی در پاکستان و یا ایران.انگار ناف ما مردم با بدبختی بریده شده و هرجای دنیا پا بگذاریم آنجا برای ما به جهمنم تبدیل میشود.

وضعیت مهاجرین افغانستان مرا به یاد ضرب المثل دم دستی مادر بزرگ می اندازد"پای فقیر لنگ نیست و کنج دنیا تنگ نیست". هروقت پدر و مادرم از وضعیت نابسامان زندگی یاد میکردند، مادر بزرگ بلافاصله این جمله را یاد اوری میکرد و میگفت اگر وضعیت غیرقابل کنترل شود میرویم و میکوچیم-میرویم بجای که بجز خدا هیچکس نباشد . او داستان برادرش را قصه میکرد که در زمان ظاهرشاه بخاطر مالیه سرسام آور مرسوم به " روغن کته پاوی" و دگر اشکال مالیه های سنگین به خراسان ایران رفته و حال ساکن آنجاست. داستانهای زیادی از این قبیل مهاجرتها وجود دارد. دوسال پیش خانم داکتری را در کابل دیدم. او از قزاقستان بود و میگفت من "هزاره" ام. گفتم چطور؟ گفت: "فکر میکنم ما سالها قبل از افغانستان کوچیدیم"( شاید منظورش دوره عبدالرحمن بود).

فکر میکنم حال دگر ضرب المثل مادربزرگ کارایی چندانی ندارد. امروز هم مردم افغانستان لنگ است و هم کنج دنیا تنگ . حکایت وضعیت مهاجرین در یونان، ایتالیا و...جاهای دگر دنیا تاسف آور است. تازگیها ایرانیها هم با وضع قانون جدید توزیع یارانه ها آخرین ضربه را بر مهاجر افغان وارد کردند. به گزارش افغان پیپر نرخ نان بعد از قانون جدید 33 برابر، نرخ فرآورده های نفتی 21 برابر و نرخ گاز، برق و آب نیز بطور سرسام آوری بالا خواهد رفت. با این حساب یک افغانی که بطوراوسط خیلی کمتر از بیست هزار افغانی و یا چهارصد هزار تومان  ماهانه  در آمد دارد، چگونه خواهد توانست چرخ زندگی را بچرخش در آورد. خوب اگر ایران را ترک کند کجا برود؟ افغانستان امروز در داخل با موج از بیکاری مواجه است. عدم ثبات سیاسی، نبود امنیت و صدها علل دگر باعث شده است تا برگشت آنها به افغانستان نیز با چالش جدی مواجه گردد.

از طرف دگر بی توجهی مقامات افغان نسبت به مهاجرین مزید برعلت شده است. آنها آنقدر مصروف مسایل شخصی و زد و بندهای سیاسی داخلی اند که فراموش کرده اند مهاجران افغان نیز بخش از جامعه ی افغانستان است و باید در مورد آنها تدابیری سنجید. ما برای مدیریت امور مهاجرین یک وزارت داریم ولی این وزرات تنها کاری که نمیکند همین است.

پیامد قانون جدید دولت ایران بازگشت انبوه مهاجران افغان به کشور است و بازگشت آنها موجی از بیکاری و نارضایتی را بوجود خواهد آورد.اگر به این وضعیت به شکل درست پرداخته نشود پیامد زیانبار اجتماعی و انسانی خواهد داشت. دولت باید از همین حالا برای فراهم آوری زندگی آبرومندانه برای شهروندان اش در خارج کشور برنامه ریزی کند ویا زمینه بازگشت آنانرا فراهم نماید و این امری است خیلی دُشوار اما نا ممکن بنظر نمی رسد.

صندوق غم در دانشگاه کابل

ادامه این عکس ها را فراموش نکنید ، اینجا

یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹

محدودیت‌های زبانی در روابط دیپلوماتیک

(برگرفته از شماره بیست و پنجم هفته نامه قدرت)

اشاره:
روابط دیپلوماتیک افغانستان با جهان، هیچگاهی به اندازه‌ی حالا دستخوش ناهمگونی و بحران نبوده است. به وضوح دیده می‌شود که نوعی خلای تفاهم میان زمامداران افغانستان و همتایان بین‌المللی آنها به وجود آمده است. همین مشکل در رابطه‌ی خود زمامداران افغانی نیز وجود دارد. گاهی میان این یا آن سیاستمدار مسایلی مطرح می‌شود که نشان‌ بیگانگی‌ای عمیق میان آنها است. چند روز بعد وقتی همین سیاستمداران، به اختیار یا اجبار، کنار هم می‌نشینند، تلخی آزاردهنده‌ای را زیر زبان خود لمس می‌کنند.
در دنیای سیاست افغانی، هر روز حرف و سخنی شنیده می‌شود که در عرف دیپلوماتیک یا ضرورت ندارند بیان شوند، یا باید در بیان آنها محدودیت‌هایی خاص رعایت شود. گاهی تنش زبانی به حدی اوج می‌گیرد که هراس‌انگیز می‌شود و گاهی نیز سکوتی حاکم می‌شود که حاکی از نوعی نارضایتی و عقده است که طرفین را از هم دور نگه می‌دارد. مشکل کار کجاست و چرا به چنین روز و روزگاری گیر افتاده ایم؟...

با تجارب سياسي گذشته بايد آگاهانه و جدي برخورد كرد

واحد سیاسی قدرت
(برگرفته از شماره بیست و پنجم هفته نامه قدرت)

افغانستان با مشكلات فراواني رو به روست. اين مشكلات به طور طبيعي هرگونه حركت و اقدامي را كه در عرصه‌ي سياسي روي دست گرفته شود، كُند و در برخي موارد ناكارامد مي‌سازد. مبارزين ديروز وقتي با مشكلات كشوري برخورد مي‌كردند به سادگي حكم مي‌كردند كه «اين مُلك انقلاب مي‌خواهد و بس – خونريزي بي‌حساب مي‌خواهد و بس» و يا «جوانان در قلم رنگ شفا نيست – دواي درد استبداد خون است... زخون بنويس بر ديوار ظالم – كه آخر سيل اين بنياد خون است»(سید اسمعیل بلخی). به نظر می‌رسد نسل امروز ما از آن دوران فاصله‌ي زيادي گرفته و لازم است تجارب ديروزي با جديت و موشكافي عميقي مورد بازبيني قرار گيرد.
درست است كه افغانستان در گذشته با استبداد رو به رو بوده و مردم اين كشور از استبداد ستم‌هاي بي‌شمار ديده‌ است. اين نيز واقعيت است كه ستم و استبداد پايان نيافته و نشانه‌هاي زيادي در كشور حاكي از دوام ستم و تبعيض و حق‌كشي است. اما راه‌ عملي براي رفع اين ستم و تبعيض چيست؟ نيروهاي سياسي اصلاح‌گر بايد بكوشند تا پاسخ اين سوال را با دقت و ارزيابي درست‌تر مطرح ساخته و در ضمن مسئوليت و شيوه‌ي عمل خويش را نيز تعيين كنند و بگويند كه براي ايجاد تغيير در جامعه از كجا مي‌توانند – و بايد – آغاز كنند.

جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۸۹

عراق،افغانستان،مشابهت ها و تفاوت ها

عراق و افغانستان دوکشورِ دارای ویژگیهای همسان زیادی هستند. دوکشوربه ترتیب میراث دار تمدنهای بزرگ بین النهرین و باختر اند، هردو دیکتاتوریهای بعث صدام و حکومت افراطی طالبان را تجربه کرده اند، مردمان هردو کشور قتل عام ها را باچشم سردیده اند، هردو کشور خانه ی مشترک اقوام و مذاهب گونه گون هستند، هردو کشور تجربه ی حضور امریکا یی بخاک شان را  دارند و بالاخره جنجالهای پس از انتخابات جزئی از تاریخ پس دکتاتوری دوکشور اند.

اما تفاوتهای زیادی نیز درماهیت حکومت های پس از فروپاشی حکومت صدام و طالبان وجود دارد. عراقی ها با پل برِمِر زندگی پس از دیکتاتور را شروع کردند، حاکم امریکایی که مستقیماٌ اداره ی امور در عراق را بدست داشت. انفجارهای متعددی خواب را از چشمان کودک عراقی ربود و جنگهای خونینِ منطقهِ سبز بغداد و فلوجه را به تونل وحشت تبدیل کرده بود. تکریت و فلوجه به مرکز فرماندهی شورشیان عراقی و القاعده تبدیل شده بود. امریکایی ها تاحدود زیادی در عراق زمینگیر شده بودند. اما عراقی ها بخود آمدند، برِمِر رفت و محمود جعفری نخست وزیر عراق شد.بعدتر محمود جعفری جایش را به ایادعلاوی سپرد. قانون اساسی تدوین گردید و عراقی ها انتخابات را درمیان خون و آتش برگزار کردند. این بار اما نوری مالکی شیعه مذهب به نمایندگی ازاکثریت شیعه مذهب عراق به نخست وزیری، سُنی ها دومین مجموعه بزرگ ساکنان آن کشور به ریاست مجلس عراق و کردهاسومین مجموعه ی بزرگ جمعیت آن کشور به ریاست جمهوری رسید. 

عراقی ها جدول زمانی برای خروج نیروهای امریکایی از کشور تعیین کردند و حضور نیروهای خارجی در کشورشان را قانونمند ساختند، چندی پیش هم انتخابات برگزار گردید و ائتلاف ایادعلاوی با حمایت سنیها و ائتلاف قانون با محوریت نوری المالکی به ترتیب با 91 و88 کرسی بیشترین کرسی ها را در مجلس 523 عضوی پارلمان عراق بدست آورند و کردها هم 43 کرسی مجلس را از آن خود کرند. از آنجا که عراق دارای سیستم پارلمانی است و هیچ یک از آنها نتواستند آرای لازم برای تشکیل دولت را بدست آورند، جنجال انتخابات به درازا کشید و پس از ماه ها بالاخره گروه های پیروز به توافق دست یافتند و نوری المالکی نخست وزیر فعلی به سمت اش ابقا گردید و مامور تشکیل دولت گردید.

 درافغانستان اما قضیه کمی متفاوت است. سیستم حکومت ریاستی است وحامد کرزی ریئس جمهور فعلی از بدو تشکیل دولت موقت تا هنوز ریئس جمهور است. چند انتخابات در افغانستان برگزارشده و هرانتخابات با اتهام تقلب گسترده همراه بوده است.برعکس عراق که روند روبه رشد دولت سازی را طی کرده است و امنیت آن روز بروز بهبود پیدا میکند، افغانستان تجربه برعکس داشته است. امنیت روزهای اول بعد از سقوط طالبان حال دگر به رویا تبدیل شده است.گراف حملات انتحاری و ماینهای کنار جاده ای شکل صعودی را بخود گرفته است. طالبان که پس ازسقوط حکومت شان به غارها پناه گزین شده بودند و یا سوراخی را در پاکستان و مناطق قبایلی جستجو میکردند امروزاما راست- راست در سرکهای کشور راه میروند و والی ولسوال تعیین میکنند. از شرکت ها و انجوها پول دریافت میکنند و لحن مسئولین کشور روز بروز در مواجهه با طالبان نرم تر و نرم تر میشود. 

برعکس عراقیها که برندگان انتخابات باهم بر سر تشکیل دولت مذاکره میکنند، درافغانستان اما این برندگان نیست که باهم پای میز مذاکره بنشیند،اینجا گفته میشود این رهبران حکومت اند که با کمیسیون و نهادهای زیربط باید مذاکره کنند. اینجابحث سراینست که کیها باید در پارلمان راه یابند و کیها باید حذف گردند. باگذشت بیش از یک ماه از برگزاری انتخابات هنوز نتایج نهایی اعلان نشده و جنجال انتخابات هر روز بعد تازه ای بخود میگیرد، ریئس جمهور آشکارا نارضایتی خود را از نتیجه ی بدست آمده ابراز داشت و زمزمه های وجود دارد که حکومت خواستار حذف بعضی نامها از فهرست برندگان نهایی انتخابات است. تازه گیها این کشمکش، کمیسیون انتخابات و دادگاه عالی کشور را نیز بجان هم انداخته است. آقای قانونی نیز وارد میدان شده و دیروز به دادگاه عالی هشدار داد که از مداخله در امور کمیسیون بپرهیزد. با گذشت هر روز این بحران پیچیده گیهای تازه ی بخود میگیرد.

حکومت هنوز هم راه های زیادی دارد تا نارسایی های این انتخابات را جبران کند تا اینکه به راه های غیرقانونی متوسل شود، مثلاٌ آقای ریئس جمهور از نتایج بدست آمده در غزنی ناراضی است و میتواند چند نفر از کسانی را که رای لازم را نیاورده از غزنی به مجلس سنا معرفی کند. تا هم بقول خودش وحدت ملی!!! تامین شود و هم خللی در پروسه ی قانونی انتخابات بوجود نیاید.

 قرار است امروز نتیجه ی انتخابات اعلان شود. بهرصورت تاخیر در اعلان نتایج نهایی هر دلیلی داشته باشد، موجه نیست. عراق میتواند نمونه ی خوبی گذار از بحران برای کشورما باشد، کشوریکه سرنوشت همسان و مشابهی با ما دارد و باوجود جذر و مد های زیادی در هرم سیاسی عراق، آنکشور روند صعودی را طی میکند. ما نیز مسئولیت داریم بر انتخاب مردم افغانستان و سیستم برخاسته ازآرای آنها احترام بگذاریم. نهادهای ذیدخل نباید درصدد تقلب و یا مهندسی آرای مردم باشند. برهمگان است تا نتیجه ی انتخابات را هرچه باشد، بپذیرند. ما باید انتخابات را بعنوان یک اصل مردم سالاری نهادینه کنیم و آنرا بعنوان یک ارزش به نسلهای بعدی افغانها بیادگار بگذاریم. ببینیم آیا میتوانیم از این آزمون سربلند بیرون آییم؟

دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

برندگان جایزه ایدز برای رسانه های افغانستان معرفی میگردند




قابل توجه مدیران رسانه های ارجمند ،

برنامه ملی کنترول ایدز وزارت صحت عامه به منظور تشویق اشتراک رسانه ها در امر آگاهی عامه در مورد اچ آی وی و ایدز "جایزه آگاهی ایدز برای رسانه های افغانستان"را در سال 1388 اعلان و اینک وزارت صحت عامه با همکاری وزارت اطلاعات و فرهنگ و سایر مراجع ذیربط برنده گان جوایز "آگاهی ایدز به رسانه ها" را از طریق یک کمیته مستقل که توسط موسسه فیوچرز گروپ تسهیل میگردید، انتخاب نموده است و قرار است جوایز متذکره طی محفلی به برنده گان اعطا گردد.


در این محفل نمایندگان وزارت های صحت عامه و اطلاعات وفرهنگ ، برنامه ملی کنترول ایدز ، موسسه بین المللی فیوچرز گروپ و کمیته ارزیابی جایزه ایدز برای رسانه های افغانستان صحبت مینمایند و شما فرصت خواهید یافت تا با نمایندگان نهاد های تطبیق کننده برنامه های اچ آی وی و ایذز ، دفاتر ملل متحد ،سفارت خانه های خارجی مقیم کابل، جامعه مدنی ، نهاد های فرهنگی، دانشگاه های خصوصی و دولتی و نمایندگان مجتمع های زنان و جوانان شرکت کننده، آشنا شوید.


به همین بهانه از شما تقاضامندیم تا در محفل معرفی برندگان این جایزه با حضور سبز خویش محفل مان را رنگین تر سازید.

تاریخ: سه شنبه، 4 عقرب 1389 خورشیدی
زمان: 09:00 صبح الی 12:00ظهر
مکان: تالار کنفرانس های شفاخانه ابن سینا، سینما پامیر، کابل- افغانستان

نکته : حضور یک نماینده رسمی و با صلاحیت رسانه های ارجمند ضروری است تا در صورت برنده شدن بتوانند از رسانه خویش نمایندگی نمایند.

لطفا برای هماهنگی بیشتر با شماره های 0700295414 و یا 0778336955 در تماس شوید


جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۸۹

نگاه ويژه به باميان بام دنيا

نگاه ويژه به تمام زوايا وزيباي شناسي قوي از چشم سوم. اندوخته هاي كه يك روز جهان را تكان خواهد داد و موزيم هاي جهان جايگاي اين دست آورد ها خواهد بود.

پنجشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۹

می خواهیم افغانستان را خردش کنیم

منبع اصلی مطلب

هر بیست جنگجوی افغانی که بعد از ظهر بیست و یکم اکتبر ۲۰۰۱ از مرز پاکستان به سوی سرزمین شان گذشتند ، باید مسافتی بی پایان را از سلسله کوه های ممنوع می پیمودند تا به مقصد برسند . فقط نوزده نفرشان پای پیاده از لا به لای صخره ها و باریکه راه های خطرناک حرکت می کردند . فرمانده شان دلیل موجهی داشت تا با جیپ ، یا قاطر آن راه ها را بپیماید . بیش از ده سال پیش از آن ، در ماموریتی چریکی پایش رفته بود روی یکی از مین های ارتش شوروی . انفجار مین او را به سوئی انداخت و درهمان حال احساس کرد چیزی از جلو چشمش گذشته است . پای راستش بود. از آن لحظه به بعد ، عبدالحق با بدنی ناقص می جنگید .

به نظر نمی رسید که گروه شورشی کوچک عبدالحق بتواند سرنوشت ملتش را تغییر بدهد . شورشیان مستقر در افغانستان ، از شش هفته پیش حملات سنگینی راعلیه ایالات متحده سازمان داده بودند ، و مرز میان ممکن و غیر ممکن مغشوش بود . بمباران افغانستان توسط ایالات متحده به قصد انهدام حاکمیت طالبان ، مدتی پیش آغاز شده بود . به نظر عبدالحق ، این روش برای ایجاد افغانستانی جدید و دموکراتیک غلط بود . داشت به افغانستان باز می گشت تا راه حلی پیش پای همرزمانش بگذارد .
عبدالحق پس از ملاقات های پی در پی با گرایش های مختلف افغانی در ستادهائی که در پیشاور، مرز پاکستان ، برپا کرده بود ، به این نتیجه رسیده بود که می تواند طالبان را در ترکیبی از ضربات سیاسی و نظامی ، از مسند قدرت سیاسی به زیر بکشد . او حتی امیدوار بود که بتواند فرماندهان برجسته طالبان را به سمت خود بکشاند . در ملاقاتی که با محمد ظاهر شاه تبعیدی در روم داشت ، به این نتیجه رسید که او هم موافق دولتی غیر نظامی است که نمایندگان همه اقوام برای نجات کشور رنجدیده شان در آن شرکت داشته باشند .

اگر چه این ماموریت حامل وعده های بسیار بزرگی بود ، اما خطرهای بسیاری را نیز در برداشت . عبدالحق با بیانیه ای از پیش صادر شده که قصد او را در براندازی حاکمیت طالبان اعلام کرده بود ، وارد کشوری می شد که در تسلط خشک اندیشان بی ترحم بود . عبدالحق و یارانش فقط به سلاح های سبک مجهز بودند و پیش از آن که طالبان پیداشان کنند ، باید جای امنی پیدا می کردند .
عبدالحق پیش از آن که آمادگی داشته باشد حرکت کرده بود . او براین باور بود که جنبش طالبان مورد نفرت اغلب افغانی هاست ، به صورت مظهر ترور جهانی در آمده ، و بنا به این دلایل در آستانه سقوط است . می خواست تا جائی که مقدور است با کمترین خشونت کشورش را آزاد کند ، و امیدوار بود که امکان سلطه ی جنگ طلبان و دولت های بیگانه بردولت آینده افغانستان را کاهش دهد. با این حال ، روز هفتم اکتبر ، بارش موشک های کروز آمریکائی ها بر افغانستان آغاز شد . این حرکت ، عبدالحق را با ضرورتی آنی رو به رو کرد . می ترسید اگر کارزار با پشتیبانی بمباران خارجی ها طالبان را خلع کند ، ملت به ورطه ی بحرانی هولناک در غلتد . می خواست به سرعت خود را به افغانستان برساند و نیروئی را سازمان بدهد که نه تنها با طالبان بجنگد ، بلکه به محض سقوط آنان ، قدرت سیاسی را قبضه کند .
در سطح قضیه ، به نظر می رسید این همان هدفی باشد که ایالات متحده مشتاقانه از آن پشتیبانی می کند . عبدالحق یکی از شجاع ترین و محبوت ترین فرماندهان شورشیان افغانی بود . به خلاف بسیاری از دیگران ، جهانی ، سکولار و طرفدار غرب بود . مارگارت تاچر در دانینگ استریت از او پذیرائی کرده بود و رونالد ریگان در کاخ سفید مهماندار او بود و گیلاسش را برای او بلند کرده بود که « عبدالحق ، ما با توئیم . » با این حال ، عبدالحق عنصری ناسیونالیست بود و از ابراز جسورانه ی عقیده خود هم ابائی نداشت . آمال و آرزویش این بود که پس از سرنگونی طالبان ، رژیمی جایش را بگیرد که زیر نفوذ خارجی ها نباشد .
به یکی از مصاحبه کنندگان گفته بود :

  • « آنچه ما از شما آمریکائی ها می خواهیم ، این است که با شما دوست باشیم . اما نمی توانیم به نیروهای شما در کشورمان خوشامد بگوئیم . ما نمی توانیم عروسک شما باشیم . اگر شما می خواهید از ما عروسک بسازید ، فرقی میان شما و شوروی ها وجود نخواهد داشـت . »

ابراز نظرهائی از این دست ، عبدالحق را از چشم آمریکائی ها انداخته بود . سی آی ا در دهه هشتاد از او حمایت نسبتا کمی در جریان شورش علیه اشغالگران شوروی کرده بود ، و از زمانی که او در سال های دخالت نظامی شوروی همکاری چندانی با آمریکائی ها نکرده بود ، ایالات متحده تمـایلـی نداشت در
جنگ با طالبان به او کمک کند . اما ، به هر صورت به صحنه ی نبرد بازگشت.

رهبران طالبان او را بالقوه دشمنی مقتدر ارزیابی می کردند . در سال ۱۹۹۹ ، طالبان یکی از جوخه های مرگش را برای کشتن او به خانه اش در پیشاور اعزام کرد ، اما آدم کش ها با گشودن آتش فقط همسر و پسر یازده ساله اش را کشتند . بنابراین ، در آن شب پائیزی که عبدالحق از مرز پاکستان عبور می کرد ، نمی خواست طالبان را فقط به خاطر بلائی که سر افغانستان آورده بودند تنبیه کند ، بلکه می خواست انتقام قتل خانواده اش را هم بگیرد .

پیشاور قرن ها مرکز خطرناک جاسوسی و توطئه و تحریک بوده است . پیشاور آنقدر خطرناک است که آدم ها ناگهان در خیابان ها غیب شان می زند و چنان ناپدید می شوند که دیگر هیچ اثری نمی شود از آنان پیدا کرد ، اما در عین حال مرکز مبادله ی پول های کلان است . فروشندگان دوره گرد ، در بازار پر پیچ و خم ، پوست شیرکوهی ، پرطاووس ، خربزه های آبدار و چیز دیگری می فروشند که به آن می گویند بهترین هروئین دنیا . همه جا پر از جاسوس است . دشوارترین کاراین است که شما رازی را در پیشاور پنهان نگه دارید .
دشواری در پنهان نگه داشتن راز ، بخصوص برای عبدالحق بسیار جدی بود . طالبان موفق نشد او را بکشد ، اما رابطه ی دوستانه اش را با سرویس مخفی پاکستان ، که هیچ فایده ای برای او نداشت ، حفظ کرد . هر دو گروه – طالبان و سرویس مخفی پاکستان – ، همه ی حرکات او را زیر نظر داشتند ، مکالمات تلفنی او را ضبط می کردند ، و مدام می کوشیدند مزدوران شان را وارد حریم او کنند .
برای آن که عبدالحق حراف بود ، احتمالا ضرورتی هم نداشت که طالبان و جاسوسان پاکستانی از فاصله نزدیک مراقبش باشند . خودش همه چیز را به صدای بلند می گفت . به محض آن که از مرز پاکستان گذشت و وارد خاک افغانستان شد ، مقاله ی مربوط به ماموریت او در وال استریت جورنال در آمد .

یکی از فرماندهان کلیدی ضد طالبان ، با نیروئی متشکل از صد مرد جنگی از جنوب وارد افغانستان شد تا نخستین جبهه قومی پشتون راعلیه رژیم طالبان بگشاید … نقشه ی آقای عبدالحق این است که در چند روز آینده حمله ای نظامی علیه طالبان را سازمان بدهد …
در حالی که در زمان جنگ علیه شوروی ها ، آقای حق از کمک های ایالات متحده که توسط اداره اطلاعات مرکزی میان فرماندهان تقسیم می شد ، حمایتی دریافت نکرد … اکنون او از جمله رهبران متعدد اپوزیسیون در پیشاور است که بمباران ایالات متحده را مورد انتقاد قرار داده است . در حالی که شانزده روز یورش هوائی پایگاه های نظامی و تاسیسات طالبان را منهدم کرده است ، بعضی رهبران اپوریسیون بر آنند که این حجم از بمباران ، افغان ها را نفرت زده کرده است .

روز شنبه بیستم اکتبر ، یعنی یک روز پیش از حرکت به سمت افغانستان ، عبدالحق در پیشاور با ماموران سی آی ا ملاقات کرد . او به ماموران گفت : امیدوار است با وارد آوردن صدمات و خیزش های نظامی ، طالبان را با حداقل خونریزی ساقط کند . نظریه های عبدالحق ، مثل همیشه برای ماموران جالب توجه نبودند . تنها پیشنهادی که برای کمک به او کردند ، فقط چند دستگاه تلفن ماهواره ای بود . پیشنهاد ماموران سی آی ا را به دو دلیل رد کرد . اولا که قبلا چنان تلفن هائی را از برادران ثروتمند « ریچی » – جمیز و جوزف – که در افغانستان بزرگ شده بودند ، به عنوان کمک به نقشه اش دریافت کرده بود ، دو دیگر آن که سوء ظن داشت مبادا سی آی ا کارت هائی را در آن تلفن ها کارگذاشته باشد تا اطلاعات و مسیر حرکتش را بگیرند و در اختیار دشمنانش بگذارند .

عبدالحق پس از وارد شدن به افغانستان از فراز کوه های نزدیک به تنگه خیبر، با روسای دهکده ها و کسان دیگری که فکر می کرد در مبارزه علیه طالبان ممکن است به او کمک کنند ، تماس گرفت . بسیاری شان موافقت کردند به او بپیوندند که یکی از رهبران طالبان در حومه جلال آباد از آن جمله بود . به عبدالحق خبر رسید که گروهی از نیروهای رزمی طالبان که از جلال آباد برای دستگیری او اعزام شده اند ، فاصله چندانی با محل استقرارش ندارند . سعی کرد به سمت پاکستان عقب بنشیند ، اما متوجه شد که همه راه های فرار را بسته اند . هنوز شش روز از حرکتش نگذشته بود که ناگهان در معرض خطری مهلک قرار گرفته بود .
فقط یک امید برای عبدالحق باقی مانده بود . نزدیکی های دهکده ای که در آن پناه گرفته بود ، دو منطقه فرود آمدن هلیکوپتر وجود داشت که شوروی ها یک دهه پیش آن ها را ساخته بودند . با استفاده از تلفن ماهواره ای با جیمز ریچی دوست و حامی آمریکائی خود که در پیشاور با نگرانی گوش به زنگ شنیدن خبرهای مربوط به او بود ، تماس گرفت . این خبر بسیار ناگوار بود .
عبدالحق از او پرسید : « می توانی کاری برای من بکنی ؟ »
جیمز ریچی فورا تقاضای کمک فوری او را به برادرش در ایالات متحده منتقل کرد . برادر جیمز هم بی درنگ با مک فارلین که یکی از حامیان عبدالحق بود تماس گرفت ، مک فارلین با عناصر شبکه ای که در زمان خدمتش به عنوان مشاور امنیت ملی رونالد ریگان در واشینگتن ساخته بود ، هنوز روابطی داشت. با این زمینه به مرکز عملیاتی سی آی ا در لانگلی ویرجینیا ، و ژنرال « واین دونینگ » رئیس مشاوران نظامی شورای امنیت ملی تلفن کرد . ملک فارلین نشانی دقیق محل استقرار عبدالحق را به آن ها داد .
در حالی که مک فارلین در آن پنجشنبه شب منتظر پاسخ بود ، عبدالحق در آن نیمه ی جهان ، در هوای سرد صبحگاهی افغانستان در محاصره دشمن بود . سرنوشت او در دست سی آی ا بود که معمولا باید نـزدیک ترین متحد او مـی بـود . در دوره ای تقـریبا بیست ساله ، هر وقت عبدالحق نیـاز داشت ، سی آی ا به کمکش می شتافت . حالا دیگر شرایط موافق او نبود .

* * * * *

قرن ها نام « افغانستان » مترادف بود با انزوا و پرت افتادگی . افغانستان خطه ی تهدید آمیزی است که در محاصره کوه های سر به فلک کشیده آسیا قرار دارد ، به وسیله سلسله جبال کوه های بلند از دنیا جدا افتاده است و همواره تحت حاکمیت سنت های قبیله ای بوده است ، نه قانون . و خصومت این کشور با مهاجمان داستانی است افسانه ای که سینه به سینه نقل شده است . این داستان افسانه ای ، به ستون تحت فرماندهی بریتانیا بر می گردد که در سال ۱۸۴۲ با شانزده هزار سرباز مجبور شد از کابل بگریزد و زمانی که نود مایل آن طرف تر ، در جلال آباد به پادگان انگلیسی رسید ، فقط یک نفر از آن ستون باقی مانده بود .
استعمارگران در خلال قرن نوزدهم ، چنان کشمکش شدیدی در رقابت برای نفوذ برافغانستان داشتند که در تاریخ استعمار به « بازی بزرگ » معروف شده است . رقابت هائی از این گونه ، معمولا برسر سلطه برکشورهای فقیری در می گرفت که منابع طبیعی غنی داشتند و کشورهای استعمار گر به آن چشم طمع می دوختند . افغانستان نه نفت داشت ، نه ثروت زیر زمینی و اساسا فقط خاک حاصل خیز اندکی داشت ، اما مورد ارزشمندی داشت که استعمارگران را به خود جلب می کرد و این مورد ارزشمند ، موقعیت جغرافیائی افغانستان بود . این کشور ، راه های گسترده ای به هندوستان ، ایران ، آسیای مرکزی و چین دارد که آن را قرن ها برای کشورهای دیگر تبدیل به موقعیت استراتژیک ممتازی کرده است .
به دلیل برخورداری از سنت استقلال ، افغانستان در هر دو جنگ اول و دوم بی طرف باقی ماند . در سال های پس از جنگ دوم ، رهبرانش با موفقیت چنین تشخیص دادند که خود را از کشاکش جنگ سرد دور نگه دارند . افسران جوانی که در سال ۱۹۷۳ حکومت پادشاهی را بر انداختند ، هم از همسایه خود اتحاد شوروی کمک گرفتند ، هم از ایالات متحده که در فاصله ای بعید با آن قرار داشت . اینان تا سال ۱۹۷۹ در قدرت سیاسی بودند تا اتحاد نیروهای چپ سرنگون شان کرد .

رژیم جدید ، عمدتا به خاطر آن که به نظرش می رسید نمی تواند دست به اصلاحات اجتماعی بزند و از سوی دیگر هم وارد اتحاد با شوروی شده بود که بسیاری از افغانی ها آن کشور را امپریالیستی و ضد اسلامی ارزیابی می کردند ، خود را در استحکام پایه های قدرتش ناتوان یافت . در مرکز ولایت هرات ، تظاهرات علیه محرومیت زنان از تحصیل ، تبدیل به شورشی تمام عیار شد . شبه نظامیان به زنان و مردان و کودکان شوروی ها یورش بردند و اجزای تکه پاره ی اندام شان را بر نیزه کردند و با هلهله و شادی در خیابان ها حرکت دادند . دولت ، با کمک شوروی ، شهر را در بمبارانی سنگین پس گرفت که در جریان آن بیست هزارتن از مردم کشته شدند . شورش و رشد تغییر ، زمانی به اوج رسید که منطقه هنوز تحت تاثیر انقلاب اسلامی ایران بود که با وقوع آن ، نقشه استراتژیک خاورمیانه و آسیای مرکزی به صورت رادیکالی تغییر کرد . آمریکائی ها این انقلاب را بازگشت ژئوپولیتیک جدی ارزیابی می کردند و بیم از آن داشتند که شوروی ها با استفاده از چنین موقعیتی ، افغانستان را تبدیل به پایگاهی برای دست یابی به حوزه های نفتی خلیج فارس کنند . شوروی ها هم مثل گذشته می ترسیدند که احتمال دارد مسلمان های جمهوری های آسیای مرکزی شان به اسلام بنیادگرا بگروند و از آن به عنوان پرچمی در دست شورشیان جدائی طلب استفاده کنند . شرایط وخیم تر از آن بود که موقعیت شوروی در افغانستان زیر فشار شورشیان اسلامی مورد تهدید جدی قرار گرفته بود . هفدهم مارس ۱۹۷۹ ، « یوری اندروپوف » رئیس کا گ ب که بعدها به رهبری کشور رسید ، در نشست اضطراری دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی ، به رفقایش تاکید کرد که باید مشی سخت تری را برگزینند .
رئیس کا گ ب گفت : « ما نمی توانیم تحت هیچ شرایطی افغانستان را از دست بدهیم . »
ایالات متحده هم بحران های علنی افغانستان را زیر نظر داشت . شورش علیه رژیم های تحت حمایت شوروی ، اتفاقی نبود که هر روز بیفتد . بنابراین ، زمانی که در افغانستان آغاز شد ، تحلیل گران سی آی ا پیشنهاد کردند تا این سازمان از آن حمایت پنهانی کند . دلیل تحلیل گران سازمان اطلاعات مرکری ایالات متحده این بود که هر چه مقاومت شورشیان طولانی تر و پردوام تر شود ، شوروی ها ضعیف تر خواهند شد و چاره ای نخواهند داشت جز آن که منابع بیشتری به افغانستان سرازیر کنند .
در همان زمانی که « اندروپوف »‌ دفتر سیاسی را در مسکو مورد خطاب قرار داده بود ، سی آی ا نخستین نقشه اش را برای کمک رساندن به چریک های افغانی آغاز کرد . این ، شروع گسترده ترین و گران ترین عملیات در تاریخ سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده – سی آی ا – بود . بعضی ها آن را موفقیتی پراهمیت و چشم گیر تصور می کنند . دیگران برآنند که آن چه در آغاز و نتایج اولیه چیزی مثل پیروزی برای ایالات متحده به نظر می رسید ، فاجعه بارترین واقعه تاریخی برای این کشور مهاجم بود .

بدیهی است که جنبشی چریکی برای فائق آمدن برارتشی قدرتمند ، نیاز به عبور و استفاده از مرزی امن به مثابه پناهگاه دارد . نقشه آسیای میانه روشن می کند پاکستان که مرزهایش با افغانستان بیش از هزار مایل است ، پناهگاه منطقی شورشیان افغانی است . بنابراین ، اگر سی آی ا می خواست برای شورشیان کمک های مخفی بفرستد ، باید با پاکستان وارد معامله می شد .
در این شرایط رهبران آمریکائی در ورطه ی الگوئی می افتادند که عصر « تغییر رژیم » را شکل داده بود . آنان دیدند که در مورد این نمونه ، با ریختن خون اتحاد شوروی ، به فرصتی برای پیروزی دست خواهند یافت . و چنان در اشتیاق پیروزی بودند که هرگز به نتایج بالقوه و دراز مدت عمل خود فکر نکردند . بعدها ، « جاک کوگان » یکی از افسران سی آی ا که در سال های ۱۹۸۰ مامور خدمت در خاورمیانه بود ، توضیح داد که « ما فقط مشتاق وارد شدن به این ترا‍ژدی هولناک ، به این جنگ ویتنام بودیم ، اما اعتماد به نفس ما عملا سست بود . ما شدیدا احساس عقیم بودن می کردیم از این که شوروی ها در حال پیشرفتند و ما در حالت تدافعی قرار گرفته ایم . و ناگهان ایجاد چنین فرصتی در افغانسـتان ما
را به اشتیاق در آورد که فرصت تغییر دادن معادله را پیدا کرده ایم .»

زمانی که آمریکائی ها متوجه شدند ضرورت ورود به این تقابل معامله کردن با پاکستان است ، نخستین فرصتی که می شد فهمید نتیجه ی این عمل به دخالت نظامی می انجامد پیش آمد ، و ایالات متحده می توانست در همان مرحله جلو واکنش را بگیرد . دو سال پیش از آن ، با حاکمیت ضیاءالحق که با کودتای نظامی به قدرت رسید ، پاکستان به طور کلی از زمینه های دموکراتیک خارج شد . ضیاءالحق با شور و اشتیاق خود را وقف دو هدف کرده بود: ساختن بمب اتمی و تحمیل آن چه او آن را « حکومت واقعی اسلامی » در پاکستان می نامید . بعد ، در حالی که آمریکائی ها داشتند تصمیم می گرفتند با او متحد شوند ، نخست وزیرذوالفقارعلی بوتو او را برانداخت و به جایش نشست . بنابراین، مردی که سی آی ا در پروژه افغانستان به او نیاز داشت ، دیکتاتوری بود که دستور اعدام سلف خود را صادر کرده بود ، شکلی ارتجاعی از اسلام را در کشور خود تعمیق می کرد ، و شبکه ای از مامورانش را در سراسر جهان راه انداخته بود تا مواد فن آوری غیر قانونی اتمی را برایش بخرند .

آن چه آمریکائی ها را در مورد عاقلانه نبودن معامله ضیاءالحق به تردید انداخته بود ، سایه انداختن تصمیم آن ها در گسترش دادن شورشیان در افغانستان ، برخرد و تعقل بود . در نتیجه ، به او نزدیک شدند و از او پرسیدند که آیا میل دارد کشورش را تبدیل به پایگاهی برای شورشیان کند ؟ ضیاءالحق پیشنهاد آمریکائی را پذیرفت ، اما با شرایطی غیر عادی . جوابش این بود که سی آی ا نباید سلاح ها را مستقیما برای شورشیان افغانی بفرستد ، بلکه باید آن ها را در اختیار سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان ISI بگذارند تا از آن طریق به دست آنان برسد . از این گذشته هیچ آمریکائی ای نباید وارد افغانستان شـود ، یا تماسی با فرماندهان چریک ها داشته باشد . سازمان اطلاعاتی و امنیتی پاکستان ISI ، پول و تفنگ و مهمات را بنا به انتخاب و تشخیص خود میان رهبران شورشی تقسیم خواهد کرد. سی آی ا با همه ی این پیش شرط ها موافقت کرد . در واقع ایالات متحده پاکستان را به عنوان مقاطعه کار اداره ی شورشیان انتخاب کرد .

پس از پایان جنگ ، ژنرال « حمید گل » مدیر کل ISI در اوج در گیری های افغانستان ، به مصاحبه کننده ای گفت : « سی آی ا دقیقا می دانست چه نقشی دارد . آن ها می دانستند که ما داریم عملیات را اداره می کنیم . مسئولیت همه ی وقایع و صحنه ها با ما بود و سی آی ا فقط تامین تدارکات را به عهده داشت . یعنی که بدون حضور ماموران من ، آمریکائی ها نمی توانستند با رهبران افغانی گفت و گو کنند . »

در اواسط ۱۹۷۹ که این معامله میان سازمان های اطلاعاتی ایالات متحده و پاکستان صورت گرفت ، افغانستان در جریان تغییر و تحولات بود . در پائیز همان سال ، کمونیستی به نـام حفیظ الله امیـن ، که زمانی در دانشگاه کلمبیا حضور یافته بود ، قدرت را به دست گرفت . رفتارش با شوروی ها سرد بود و زمانی که ملاقات هائی را با دیپلمات های آمریکائی درکابل انجام داد ، مسکو ترسید که امین دارد با شوروی فاصله می گیرد . بیست و ششم نوامبر ۱۹۷۹ ، دفتر سیاسی محرمانه تصمیم گرفت نیروهائی را به کابل اعزام کند ، حفیظ الله امین را بکشد و رژیم دوستانه تری را جایگزین کند.
شب کریسمس ، هزاران نیروی نظامی شوروی از روی پل نظامی موقتی که بر رود آمودریا زده بـودند ، به افغانستان ریختند و نیروهای دیگری نیز در فرودگاه کابل فرود آمدند . تانک ها صبح روز بعد به حرکت در آمدند . گروهی از فرماندهان کا گ ب . به کاخ حفیظ الله امین هجوم بردند ، او را کشتند و مرد قدرتمند دیگری را به جایش نشاندند . افغانستان دیگر زیر سلطه رژیم طرفدار شوروی نبود ، بلکه به اشغال نظامی شوروی در آمده بود .
صورت مساله به سرعت برای استراتژیست های واشینگتن روشن شد . تا این جای قضیه ، از شورشیانی حمایت می کردند که فقط غیر مستقیم علیه اتحاد شوروی بودند . حالا این فرصت را پیدا کرده بودند تا خود شوروی ها را مستقیما درگیر کنند . فقط دو روز طول کشید تا زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر یادداشتی بنویسد با عنوان « واکنش ها در قبال تجاوز نظامی شوروی به افغانستان . »

ضروری و اساسی است که مقاومت افغانستان ادامه یابد . این ضرورت بدان معنی است که پول ، سلاح و توصیه ها و آموزش های تکنیکی باید به شورشیان برسد . برای امکان پذیر کردن این ضـروریات ، ما باید دوباره به پاکستان اطمینان بدهیم و آن کشور را ترغیب کنیم که به شورشیان کمک کند . این اقدام ایجاب می کند که ما در سیاست خود نسبت به پاکستان تجدید نظر کنیم ، تضمین های بیشتری به آن ها بدهیم ، اسلحه و پول بیشتری در اختیار آنان بگذاریم . البته جای بسی تاسف است که سیاست امنیتی ما نسبت به پاکستان نمی تواند با سیاست بسط و توسعه ما دیکته شود …
هدف نهائی ما خارج شدن نیروهای شوروی از افغانستان است . حتی اگر این امر امکان پذیر نباشـد ، باید گرفتاری شوروی در افغانستان را به گران ترین بهائی که مقدور است برسانیم .

کارتر از این استراتژی استقبال کرد و رونالد ریگان هم که در سال ۱۹۸۱ جانشین او شد ، به دنبال کردن همین رویه پرداخت . به محض آن که ریگان به کاخ سفید رفت ، چنان به پاکستان نزدیک شد که چشم به روی گناهان ضیاءالحق بست و این کشور را در زمره ی متحدان استراتژیک ایالات متحده قـرار داد . کمک مالی آمریکائی ها به پاکستان سرازیر شد که رقم آن در خلال دهه ۱۹۸۰ به شش بیلیون دلار سرزد . کمک مالی به شورشیان افغانستان هم که مجاهدین بودند ، به همین سرعت فزونی گرفت و از سی میلیون دلار در سال ۱۹۸۱ ، به دویست میلیون دلار در سال ۱۹۸۴ رسید . تقریبا هر سنت از این پول ، مثل هر سلاح و گلوله ای ، به ISI تحویل داده می شد تا از طریق آن ها میان فرماندهانی که مورد توجه شان بودند تقسیم شود .

سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان ، بنا به دلایل قابل فهم ، پول ها و سلاح ها و امکانات را به جنگ افروزانی می داد که زیر سیطره ی نفوذ پاکستانی ها بودند . این کمک ها ، بخصوص به سمتی جریان می یافت که در نظریه و تفسیر اسلام بنیادگرا با ضیاءالحق در یک جهت بودند . در حالی که آمریکائی ها شادمانه برجریان نظارت داشتند ، سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان میلیون ها دلار از کمک های نقدی ایالات متحده را به دست جنگ افروزان متحجری مثل گلبدین حکمت یار می رساند که از بنیاد با روشنفکری و علم و معرفت مخالف بودند . بخصوص گلبدین حکمت یار جنگ افروز واپس گرائی بود که از فرماندهان بی ترحم و جاه طلب این جنگ آمریکائی بود و از طریق معاملات مواد مخدر و رویای تبدیل کردن افغانستان به کشور ناب اسلامی شهرت داشت ، و در حالی که با دلارهای آمریکائی زنده بود ، عوامفریبانه پیروانش را به هیجان در می آورد تا شعار « مرگ بر آمریکا ! » سر دهند . ( روح الله موسوی خمینی و پیروانش نیز در سال ۱۹۷۹ دست به عوامفریبی مشابهی در ایران زدند تا با کمک های اسرائیل ، ایالات متحده و بریتانیا که در مقاطع مختلف شکل های مختلف داشت ، انقلابی را که می توانست در ایران اتفاق بیفتد ، تبدیل به ضد انقلاب و تیغی برنده تر از پیش برگردن نیروهای ملی ، سکولار و بخصوص کمونیست ها کنند . این عوامفریبی در حرکتی ضد مردمی که انقلاب اسلامی با هدف استقرار بنیادگرائی اسلامی نام گرفت ، به یاری رهبری حزب توده ، عناصر جبهه ملی و نهضت آزادی میسر شد . جالب ترآن که پس از غلبه طالبان بر مجاهدین افغانی ، که جملگی از محصولات کارخانه های ایالات متحده ، بریتانیا ، آلمان و فرانسه بودند و از سیاست های کرملین نیز بی بهره نماندند ، گلبدین حکمت یار و یارانش به « ایران اسلامی » رفتند ، رسما دفتر و دستک علم کردند و حکمت یار نیروهای جلاد و کار آزموده ش را به صورت های جنبی و مستقیم وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرد تا زبان نفهم تر از پاسداران ایرانی خمینی ، برآزادگان ایرانی تیغ بگشایند . برای اطلاعات بیشتر در زمینه های مورد بحث آقای کینزر در فصل دوازدهم این کتاب ، توجه شما را به کتاب بازی شیطان رابرت دریفوس ، بخصوص فصل های دهم و یازدهم « جهاد ۱ و جهاد ۲ » ، با ترجمه ی صاحب همین قلم جلب می کنم – م . )

اگر در میان فرماندهان افغانی ضد حکمت یار کسی را باید به صورت شاخص نام برد ، چهره ای به نام عبدالحق است که ارزش های ناسیونالیسم و اصول امروزی در او خلاصه می شد . عبدالحق فرزند خانواده ای سرشناس در پشتون بود . در بیست سالگی برای سازماندهی حملات چریکی علیه رژیم کابل به زندان افتاد . سال ۱۹۷۸ بود . خانواده اش با دادن رشوه آزادش کردند و پس از تجاوز نظامی شوروی در پایان سال ۱۹۷۹ ، دوباره به میدان جنگ برگشت ، منتها این بار در سطحی بسیار وسیع تر از پیش . در این مرحله ، به موفقیت های زیادی دست یافت که از آن جمله بودند انهدام یک انبار مهمات بزرگ شوروی ها در کابل ، و بلا فاصله پس از آن ، انهدام دویست کامیون در یکی از کاروان های ارتش شوروی . با این حال ، تقاضاهای او برای سهیم شدن در گشاده دستی های آمریکائی ها ، عموما بدون پاسخ ماندند . هر دو سازمان اطلاعاتی ایالات متحده و پاکستان – CIA و ISI – ، او را خیلی مستقل ارزیابی می کردند . هم چون این ISI او را بسیار سکولار و خیلی طرفدار غرب می دانست .
در سال ۱۹۸۵ که امیدش را بکلی در دریافت کمک از ISI عقیم یافت ، مستقیما دست به دامان واشینگتن شد . عبدالحق توانست بربسیاری از آمریکائی ها ، از جمله مک فارلین مشاور امنیت ملی ریگان که او را « فوق العاده » و « شدیدا تاثیر گذار » ارزیابی می کرد ، اثر بگذارد و آنان را جذب خود کند . با این حال ، وقتی به پاکستان برگشت ، متوجه شد که پذیرش او در واشینگتن ، چیزی را عوض نکـرده است . ژنرال ضیاءالحق زیر بار ملاقات با او نرفت . « میلت بیردن » رئیس ایستگاه سی آی ا در پاکستان که در سال ۱۹۸۶ به اسلام آباد رفته بود و در واقع نقش فیلد مارشال جنگ آمریکائی را ایفا می کرد ، او را به عنوان آدمی خودنما مورد ریشخند قرار داده بود و به مسخره « هالیوود حق » صدایش می زد .
دیگران به صورتی متفاوت نگاهش می کردند . احمد رشید از نخستین روزنامه نگارانی که جنگ های مدرن افغانستان را وقایع نویسی کرده است ، عبدالحق را « رهبری کاریسماتیک » می نامید که «شبکه موثری با مردم در عرصه های گوناگون ایجاد کرده است . » حتی به نظر « پیترتامسن » فرستاده ی ویژه ی وزارت امورخارجه در رابطه با شورشیان افغانی ، سی آی ا در حمایت از بنیادگرای وحشی و بی ترحمی مثل گلبدین حکمت یار دچار حماقت شد ، در حالی که دست رد به سینه او « که نه تنها در منطقه خود ، بلکه در سراسر افغانستان از حمایت وسیع مردم برخوردار بود» زد .

موضوع و پیشنهاد اساسی این بود که می گفتند حکمت یار بهترین جنگنده است و به بهترین وجهی سازماندهی شده است . البته او مورد حمایت های بی دریغ سازمان اطلاعاتی پاکستانی قرار گرفت ، و بیشترین سلاح ها را هم دریافت کرد ، اما اکثریت وسیع افغانی ها او را نفی می کردند و ازش نفرت داشتند …
سی آی ا دست رد بـه سینه ی عبدالحق زد و رساندن هـر گونه سـلاحی را به او متـوقف کـرد . سی آی ا به صورت خصوصی و غیر مستقیم شایع کرده بود که او مبلغ خویش است ، « هالیوودحق » است و چندان هواخواهی در داخل کشور ندارد .

در اوائل دهه ۱۹۸۰ ، ریگان و بسیاری از مشاوران نزدیک او به این باور دامن زدند که چریک های افغانی می توانند واقعا ارتش سرخ را شکست دهند و کشورشان را تبدیل به « ویتنام روس ها » کنند. برای تامین هزینه های این جنگ ، عربستان سعودی را که شریکی ناجور بود ، دوباره در این زمینه به استخدام خود در آوردند . سعودی ها پیش از آن تا خرخره در گیر مسائل پاکستان بودند . برای ضیاءالحق پول کلانی فرستاده بودند تا برای مردم تهیدست پاکستان و پناهندگان فقیر افغانی مدارس مذهبی بگشایند . و برای آن که اطمینان یابند در این مدارس فقط شکل ناب اسلام وهابی تدریس می شود و طلاب در معرض خطر آموختن مواد فاسد ی مثل تاریخ ، یا علم قرار ندارند ، صدها ملا ، قاری قرآن و معلم دینی به پاکستان فرستاده بودند .

عربستان سعودی به خاطر نفتش که نقشی حیاتی داشت ، عمیقا به ایالات متحده وابسته بود . با استفاده از این دوستی عمیق ، در سال ۱۹۸۴ پرزیدنت ریگان در مورد افغانستان از خانواده سلطنتی تقاضای کمک کرد . سعودی ها بی درنگ متوجه شدند که پذیرفتن بی چون و چرای این تقاضا ، راهی خواهد بود برای تقویت دوست شان ضیاءالحق در پاکستان ، توسعه و تقویت گروه های مطیع پاکستان در درون افغانستان و برنامه های بنیادگرای این گروه ها . در عین حال ، با یک تیر دو نشان می زدند و خود را بیشتر به واشینگتن نزدیک می کردند . بنابراین ، به توافق رسیدند که براساس دلار به دلار ، همه کمک های آمریکائی ها را به شورشیان افغانی برسانند .
این تعهد ، با تمایل شدید ریگان برای سرازیر کردن دلارهای کلان به عرصه ی چریک ها انطباق یافت و به یکی از غیر قابل دسترس ترین و گران ترین عملیات یک سازمان اطلاعاتی ره برد . در سال ۱۹۸۶ سی آی ا ۴۷۰ میلیون دلار برای چریک های افغانی فرستاد که این رقم در سال بعد به ۶۳۰ میلیون دلار افزایش یافت که از طریق سعودی ها صورت پذیرفت . در خلال این مدت ، در مرزهای گسترده و پر از هرج و مرج پاکستان وافغانستان ، نیروهای خشنی متولد شدند که جهان را به صورتی غیرقابل تصور تغییر شکل دادند .
اگر چه حجم عظیم این پروژه نخستین عارضه ای بود که از روی صفحات تاریخ پرید ، زاویه های دیگرش فوق العاده تر از این هم بود . علیرغم پول های کلانی که ایالات متحده برای چریک های افغانی فرستاد ، هرگز معلوم نشد ، یا حتی به نظر نرسید معلوم شود که هدایای ایالات متحده را چه کسی ، یا کسانی دریافت کردند . انجام این عمل به عهده پاکستان بود که هدف هایش فاصله دوری با هدف های واشینگتن نشین ها داشت . پاکستانی ها هفت فرقه ی افغانی را انتخاب کرده بودند که جملگی شان در درجات مختلف بنیادگرایانی قرار می گرفتند که تمایلات ضد غربی داشتند . پاکستانی ها ، هم چون این به طور منظم سعی می کردند گروه های دیگر را که چپ ، سکولار ، یا ناسیونالیست بودند، خراب کنند و تحلیل ببرند .
یکی از افغانی های سکولار، در خلال این دوران به آمریکائی ها هشدار داد که « چرا توجه نمـی کنید ! شما دارید کسانی را تقویت مالی می کنید که کمر به قتل جوانان خواهند بست ! »

با اوج گیری جنگ افغانستان ، توجه جهان رفته رفته روی شدت یافتن تروریسم بین المللی متمرکز شد . هواپیما ربایان یک خط هوائی را در بیروت ربودند و یکی از غواصان نیروی دریائی ایالات متحده را که در آن هواپیما پیدا کردند ، کشتند . چند ماه بعد ، یک هواپیما ربای فلسطینی ، کشتی گشتی « آشیل لاورا » را ربود و یکی از سرنشینان پیر آمریکائی را که یهودی بود ، به قتل رساند . مردان مسلح به آشیانه های خطوط هوائی « ال آل » در وین و روم حمله کردند و نوزده تن را کشتند . در لبنان ، آدم ربایان رئیس ایستگاه سی آی ا را ربودند و تا حد مرگ شکنجه اش کردند . دیگران شش آمریکائی را گرفتند و مدتی طولانی آن ها را در زندان نگه داشتند .
این وقایع ، که خبرهای آن به طور وسیعی در ایالات متحده منتشر شد ، می توانست رهبران آمریکائی را متوجه ریشه های ترور ضد آمریکائی کند . اگر رهبران آمریکائی چنین توجهی می کردند ، این علامت سئوال در مقابل شان قرار می گرفت که آیا آموزش دادن و تسلیح دسته های بنیادگرائی که در افغانستان می جنگیدند فکر درستی است ؟ با این حال ، فقط معدودی از واشینگتن نشینان دریافتند در حالی که ایالات متحده را نخستین موج ترور برخاسته از خاورمیانه گیج کرده است ، جنگجویان دیگری دارند به دست خود آمریکائی ها شکل می گیرند که می توانند در آینده موج های هولناک تری ایجاد کنند .
یکی از تصمیم های هولناک ISI در ایجاد ارتش شورشی افغانستان که تاثیر گسترده ای از خود در آینده به جا گذاشت ، استخدام شبه نظامیان از سایر کشورهای مسلمان بود . بسیاری از داوطلبان تندروهائی بودند که باور داشتند می توانند با رفتن به افغانستان و پیوستن به جهاد علیه اشغالگران کافر شوروی ، وظیفه ای مقدس انجام دهند . در اردوگاه های تحت پوشش CIA در داخل پاکستان ، این داوطلبان در زمینه های تکنیک مدرن سابوتاژ ، کمین گذاری ، حمله غافلگیرانه ، و استفاده از تفنگ تک تیراندازی برای انفجار بمب های مخصوص از راه دور ، آموزش می دیدند .

( با مراجعه به دو تحقیق به نام های « جنگ یعنی صلح »‌ و « معادله عدالت نا محدود » به قلم « آروند هاتی روی» که به ترجمه ی همین قلم از نشریه « اسپوکس من » بنیاد برترراند راسل در کتاب « بمب های آزادیبخش آمریکا » چاپ شده ، هم چون این فصل یازدهم و دوازدهم کتاب « بازی شیطان » اثر «رابرت دریفوس » ، به کسب اطلاعات مفصل تر و جامع تری در این مورد نائل می شوید . این کتاب را نیز در دوجلد صاحب این قلم به فارسی برگردانده که هنوز قابل دسترس است . – م )

میلیونر سعودی اسامه بن لادن از جمله کسانی بود که در چنین فضا و محیطی رشد کرد . ( آموزش دهندگان داوطلبان در اردوگاه های پاکستان ، افسران کار آزموده سی آی ا و مستشاران نظامی آمریکائی بودند . عده ای از این داوطلبان نیز که استعداد بیشتری داشتند تا ارتش نایب ایالات متحده را به نام « جهادی های افغانـی »‌ اداره کنند ، به خود ایالات متحده منتقل می شدند و در پایگاه نظامی آمریکا آموزش های بالاتری می دیدند که می گویند اسامه بن لادن نیز از آن جمله بود – م . ) بن لادن اوائل دهه ۱۹۸۰ ، در حالی که هنوز بیست سالش تمام نشده بود ، وارد افغانستان شد و چندین ماه به عنوان چریک جنگید . پس از مدتی ، از سازمان اطلاعات وامنیت پاکستان خواست تا به او وظیفه مهم تری را محول کنند . وظیفه ی تحویل گرفتن شبه نظامیان خارجی که وارد افغانستان می شدند ، و منتقل کردن آنان به اردوگاه های آموزشی به او محـول شـد . این منصب ، برای کسی که مشتاق بود با جهـادی های سـراسـر جهان ملاقات کند ، بــه
منـزله ی بر آوردن آرزوئی بزرگ بود .
پس از پایان جنگ ، ژنرال گل رئیس ISI گفت « تعداد کشورهای اسلامی که این جوانان برانگیخته از آن ها به سوی افغانستان و پاکستان سرازیر شدند ، از بیست و هشت کشور اسلامی نیز بر می گذشت . باید بگویم که اگر پاکستان را هم که در این جنگ شرکت داشت به فهرست بیفزائیم ، بیش از پنجاه هزار جوان به جنگ افغانستان پیوستند . »
( در ماخذهائی که پیشتربرای کسب اطلاعات بیشتر نام بردم – بازی شیطان رابرت دریفوس ، و بخصوص تحقیقات نویسنده برجسته هندی خانم آروند هاتی روی – ، تعداد کشورهائی را که جهادی های متعصب مسلمان از آن ها به افغانستان و پاکستان ریختند ۴۲ کشور شمرده اند و عده ی آنان را بین سیصد تا سیصد و پنجاه هزار اعلام کرده اند و تاکید ورزیده اند که جز بعضی فرماندهان بالا ، مثل گلبدین حکمت یار و اسامه بن لادن ، نه تنها فناتیک های آموزش دیده در اردوگاه های مخصوص پاکستان به وسیله سی آی ا و افسران آموزشی ارتش ایالات متحده نمی دانستند که به عنوان ارتش نایب ایالات متحده می جنگند ، نه در راه خدا و علیه شوروی کافر، بلکه فرماندهانشان هم از نقش خونینی که به عهده گرفته بودند خبر نداشتند ، اما ، مثلا ، نیروهای تحت امر گلبدین حکمت یار که ماهـی ۳۰۰ دلار مـی گرفتند ، می دانستند پول و سـلاح از پاکستان و عربسـتان سـعودی مـی رسد – م . )

رفته رفته و به صورت اجتناب ناپذیری ، با از حد گذشتن کمک های مالی ، آموزش نظامی – چریکی و تسلیحاتی ، طغیان رشد کرد و قدرتمند تر شد . به مرور این قدرت به نقطه ای رسید که ارتش نایب ایالات متحده می توانست به صورت جدی با ارتش سرخ وارد جنگ شود . در سال ۱۹۸۶، میخائیل گورباچف رهبر جدید شوروی به دفتر سیاسی حزب گفت که این جنگ تبدیل به « زخمی خون فشان» شده و باید جلو خونریزی بیشتر را بگیرند . در پایان سال ، اعلام کرد که هشت هزار نیروی شوروی به خانه فراخوانده شده اند . سرانجام ، با همه تمهیداتی که برای حفظ رژیم رهبر کمونیست افغانستان محمد نجیب الله اندیشید ، همه نیروهایش را از افغانستان خارج کرد . در پانزدهم فوریه ۱۹۸۹ ، آخرین واحدهای ارتش سرخ از آمودریا گذشتند و به مرزهای شوروی بازگشتند .
برای شوروی ها ، این واقعه فاجعه ای بزرگ بود . بنا به محاسبات خودشان ، این جنگ صد میلیون دلار هزینه برداشت و به قیمت جان پانزده هزار نظامی تمام شد . از این گذشته ، لطمه شدیدی به اعتبار بین المللی و قدرت استراتژیک شوروی وارد آمد . چند سال بعد ، اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید . تحمل شکست در جنگ افغانستان ، در سرعت دادن به این فروپاشی نقش مهمی داشت . اما در این جنگ ، بازنده تر از اتحاد جماهیر شوروی ، مردم افغانستان بودند . کشور این مردم از اشغال قدرتی خارجی در آمد ، اما تخمین بهائی که بابتش پرداختند ، امکان پذیر و قابل درک نبود . یک میلیون افغانی در خلال دهه ۱۹۸۰ کشته شدند . سه میلیون افغانی نقص عضو پیدا کردند . پنج میلیون افغانی به اردوگاه های کشورهای مجاور پناه بردند . هیچ جنگی در افغانستان چنین میراث ویرانگر جسمی و روحـی
از خود باقی نگذاشته بود .
ژنرال ضیاءالحق در سقوط هواپیمایش در سال ۱۹۸۸ کشته شد و نماند تا پیروزی را ببیند ، اما پاکستان از این جنگ قدرتمندتر در آمد . پاکستان به جرگه ی یاران نزدیک ایالات متحده پیوست ، نقش آفرین آسیای مرکزی شد و به صورت ارباب موثر افغانستان در آمد . شاید مهمتر از همه این بود که بدون نگرانی از شکایت های ایالات متحده ، یک دهه فرصت بلا منازع پیدا کرد تا به برنامه های اتمی خود سامان بدهد .
هیچ کس بیشتر از آمریکائی ها برای شکست شوروی ها هلهله سرنداد . برای آن ها ، این جنگ هیچ ربطی به افغانستان نداشت و فقط هدف جنگیدن با اتحاد شوروی مورد نظرشان بود . با پیروزی در این جنگ ، آمریکائی ها به بالاترین ، و حتی حداکثر هدف غیر قابل تصـور خود دست یافتند . « میلیت بیـردن » رئیس ایستگاه سی آی ا در پاکستان که نقش فیلد مارشال آمریکائی را در این جنگ ایفا می کرد ، فقط دو کلمه پیام به مرکز سازمان خود در لانگلی فرستاد که نماد غرور سایر آمریکائی ها در این پیروزی بود .
او در این پیام فقط نوشت : « ما بردیم . »

* * * * *

  • نتیجه آن بود که ولوله ی تبریکات بی مایه ، هیجان زده و سبکسر در واشینگتن در گرفت . با این حال ، هیجان تبریک ها دیری نپائید ، شور و شوق فرو نشست ، و آمریکائی ها دیگر علاقه ای به افغانستان از خود نشان ندادند . انحراف توجه از آن جا ناشی شد که معماران سیاسی واشینگتن ، به توصیه های بعضی ها که این کشور را بهتر می شناختند ، گوش ندادند . پرزیدنت نجیب الله هشدار داد که « اگر ایالات متحده متعهد باقی نماند ، افغانستان به مرکز تروریسم تبدیل خواهد شد . » عبدالحق پیش بینی کرد که افغانستان تبدیل به « مرکز آموزش و انبار مهمات تروریست های خارجی می شود و به صورت بزرگترین میدان کشت خشخاش جهان در می آید . » ( در سال ۲۰۰۸ که هفت سال از بمباران وحشیانه و اشغال افغانستان به وسیله ایالات متحده و نیروهای معروف به ائتلاف می گذشت ، رسانه های خبری جهان گزارش دادند که ۳۵ در صد به تولید تریاک و بخصوص هروئین در افغانستان افزوده شده است . در همین زمان که پیشنهادهائی ،‌البته به صورت تشریفاتی ، برای مقابله با این افزایش صورت گرفت ، نیکلای سارکوزی رئیس جمهوری وقت فرانسه ، رسما با هر اقدامی در این زمینه مخالفت کرد و سر و صداهای تشریفاتی خوابید . در همین سال رسانه های خبری ، بخصوص فرستنده های آمریکائی و در راس آن ها CNN نتیجه تحقیقاتی را منتشر کردند که می گفت در آمد سرمایه داری جهانی از مواد مخدر – چه هروئین افغانستان ، یا کوکائین کلمبیا و سایر کشورهای آمریکای لاتین – ، ۶۸۰ میلیارد ( بیلیون ) دلار در سال است و معلوم شد که به خلاف تصور رایج ، نخستین منبع در آمد سرمایه داری از مواد مخدر است و صنایع نظامی و نفت در درجه دوم و سوم قرار می گیرند . ضمنا ، بسیاری از محققان و تحلیل گران مستقل ، بر آنند که در راس کارتل های جا به جائی مواد مخدر که مجموعا به مافیای بزرگ معروفند ، سی آی ا قرار گرفته است . به همین جهت خانم آروند هاتی روی نویسنده و محقق برجسته هندی ، در تحلیل های « معادله عدالت نا محدود » و « جنگ یعنی صلح » ، می گوید در دهه ی هشتاد که آمریکائی ها در تامین مالی جنگ جهادی ها دچارکمبود شدند ، سی آی ا در امتداد مرزهای افغانستان و پاکستان صدها لابراتوار هروئین سازی ساخت که در آمدش به صد تا دویست میلیارد دلار در سال می رسید و درآمدش که با معتاد کردن جوانان خیابان های نیویورک و سراسر جهان تامین می شد ، صرف خرید اسلحه و مهمات برای ارتش نایب ایالات متحده در افغانستان دهه هشتاد می شد . جالب توجه تر آن که هروئین افغانستان از طریق ایران اسلامی و پاکستان اسلامی به نقاط مختلف جهان می رسد که به قول یکی از اعضای شورای تامین امنیت آبادان درمصاحبه ای با نشریه هفتگی نیمروز – که به وسیله خود من در شهر لاهه ی هلند با او انجام شد – « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » عموما از مرز خسروی و ترکیه محموله های هروئین را به نقاط مختلف جهان می رسانند – م . )

« پیتر تامس » فرستاده ویژه وزارت امور خارجه برای شورشیانی که تازه پیروز شده بودند ، در گزارشی به واشینگتن نوشت که اگر فرماندهان سکولاری مثل عبدالحق و احمد شاه مسعود رهبر تاجیک مورد حمایت قرار نگیرند ، بنیاد گرایانی که از طرف پاکستان پشتیبانی می شوند ، آنان را در هم خواهند کوبید . هیچ کس این مسائل را جدی نگرفت . بخصوص در سال ۱۹۹۱ که توجه ایالات متحده کاملا برجنگ خلیج علیه دیکتاتور عراق صدام حسین متمرکز بود ، این بی اعتنائی به حداکثر رسید .
میلیت بیردن ، سال ها بعد ، با اشاره به یکی از ولایات شرقی افغانستان ، با شگفتی گفت : « آیا ما واقعا در مورد تحول آینده « ننگرهار Nangarhar » احمقانه عمل کرده ایم ؟ شاید هم این طـور نباشـد . وقتی ورق برگشت ، چه حدسی زدیم ؟ ما اصلا حدسی نزدیم . »
فرماندهان بالای افغانی که شوروی را شکست داده بودند ، حالا دولت نجیب الله را هدف گرفته بـودند ، اما ژنرال نجیب هنوز هم روی حمایت تمام عیار مسکو حساب می کرد و دشمنانش مدام با یکدیگر در جنگ و جدال بودند . نجیب الله توانست سه سال در مقابل آنان بایستد . وقتی اتحادجماهیرشوروی فرو پاشید ، بازی را باخت . بیست و پنجم آوریل ۱۹۹۲ ، بنا به موافقت نامه ای که سازمان ملل تهیه کرده بود ، قبول کرد که استعفا کند . فرماندهان شورشی افغانی دولت جدیدی را تشکیل دادند ، اما این دولت به سرعت در نتیجه دعواها و تهمت های درونی آنان ، که به خشونت و سرانجام به جنگ داخلی انجامید ، سقوط کرد . ویرانگرترین نتیجه ی این جنگ ، انهدام کابل در زمستان ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۳ بود که پس از ماه ها توپ باران گلبدین حکمت یار که هنوز فرمانده مطلوب و مورد علاقه پاکستان بود ، به بار آمد .

وقتی کار جنگ داخلی به درازا کشید ، پاکستانی ها علیرغم تمایل خود به این نتیجه رسیدند که هرگز قادر نخواهند بود حکمت یار را به عنوان رهبر به افغانستان تحمیل کنند ، بنابراین تصمیم گرفتند نیروی جدیدی را بسازند تا اقبال بیشتری در این مورد داشته باشد . با این هدف ، افغانی های پناهنده تند رو را از هزاران مدرسه مذهبی در پاکستان استخدام کردند ، آنان را در واحدهای ارتشی سازمان دادند و رهبران شان را پس از آموزش های ویژه ی نظامی ، مسلح کردند . از آن جا که این نیروگیری از میان کسانی انجام شده بود که طلبه ، یا محصل دینی بودند ، نام جنبش شان را طالبان ، یعنی طلبه های مذهبی گذاشتند . در پایان سال ۱۹۹۴ که طالبان شروع کرد به اشغال سرزمین های درون افغانستان ، بیست هزار نیرو داشت که به حد کافی از سلاح های موثر برخوردار بود . دولت عربستان سعودی میلیون ها دلار برای شان پول فرستاد و هر وقت به جنگجویان بیشتری نیاز داشت، پاکستان از میان مدارس مذهبی زیر پوشش سعودی ها ، نیروگیری می کرد .
طالبان ، در عین حال شدیدا مدیون حمایت بی دریغ ایالات متحده است . بعضی از جنگجویانش ، هنر جنگیدن را در خلال دهه ی ۱۹۸۰ در اردوگاه های نظامی که با هزینه سی آی ا تامین می شد ، از ماموران ویژه اطلاعات و مربیان ارتش ایالات متحده آموختند . بسیاری دیگر از آنان ، در فضای طرفداری از بنیادگرائی که در همین دهه ایالات متحده ایجاد کرده بود و به آن دامن می زد رادیکالیزه شده بودند . پس از شکست اتحاد جماهیرشوروی ، نیروئی که ایالات متحده ساخته و پرداخته بود ، یا در گیر جنگ داخلی شد ، یا به فضای عبوس زهد و تقوای مدارس مذهبی پاکستان بازگشت . چند سال بعد که به عنوان شبه نظامی بنیادگرا دوباره در صحنه ظاهر شد ، همان قدر مدیون آمریکائی ها بود که مدیون پاکستانی ها .
احتمالا کمک پاکستان و ایالات متحده ، کافی بود که طالبان را به سوی قدرت براند ، اما الگوی قدرتمند دیگری هم داشتند . در اوائل سال ۱۹۹۶ ، اسامه بن لادن پس از سال ها با گروه تروریستی خود القاعده ، از سودان به افغانستان بازگشت . بن لادن طالبان را جنبشی می دید که کاملا در خط باورهای او حرکت می کند و سه میلیون دلار به آنان داد تا به سوی پیروزی نهائی بتازند . درهمین سال ۱۹۹۶ ، طالبان با برخورداری از چهار دوست قدرتمند – عربستان سعودی ، پاکستان ، ایالات متحده و بن لادن– ، نیروهایش را پیروزمندانه به کابل برد . یکی از واحدهای طالبان ، به محوطه دفتر سازمان ملل یورش برد ، رئیس جمهوری پیشین نجیب الله را که از چهار سال پیش ، پس از سرنگونی در آن دفتر پناه گرفته بود دستگیر کرد ، بیضه هایش را برید ، دارش زد و جسدش را در میدان عمومی آویزان کرد .
شبه نظامیان طالبان ، به خلاف سایر ارتش های فاتح در کشور اشغال شده ، پس از فتح کابل غوغائی عجیب برپا کردند . همه وسایل سمعی و بصری را کفر و الحاد و بی احترامی به مقدسات مذهبی اعلام کردند . بنابراین ، تلویزیون ها را خرد کردند ، دوربین ها را نابود کردند ، و همه تصویرها را از دیوارها پاک کردند . چون گوش دادن به موسیقی را عمل شیطانی می دانستند ، همه رادیوها و ضبط صوت ها را از بین بردند . الکل و توتون را ممنوع کردند ، رقصیدن را غدغن کردند و حتی بادبادک هواکردن بچه ها را حرام دانستند . از همه وحشتناک تر آن که همه حقوق بدیهی زنان را از آنان بازپس گرفتند و اعلام کردند زنان نباید کار کنند ، باید در خانه درس بخوانند و اگر خواستند به بیرون از خانه بیایند ، برقه ای به صورت بگذارند و لباسی بپوشند که حتی چشم ها و انگشت هاشان رویت نشود . اینگونه پوشش را ، کسی تا آن زمان در ممنوع ترین نقاط دنیای مدرن ( مثل کشورهای مسلمان خاورمیانه ای و آفریقائی – م . ) هم به
چشم ندیده بود .

رژیم طالبان آغوشش را به روی اسامه بن لادن گشود و به او اجازه داد تا در افغانستان اردوگاه های نظامی بسازد تا شبه نظامیان ( مسلمان – م . ) سراسر جهان بتوانند در آن آموزش تاکتیک های ترور را بگذرانند . کمال مطلوب حاصل شد . ملاعمر رهبر طالبان بر آن بود تا افغانستان را زیر سیطره اسلام ناب در آورد .

( همان بلائی که آخوند روح الله موسوی خمینی و یاران خون آشام و پیروانش در سال ۱۹۷۹ برسر مردم ایران آوردند که نتیجه اش تا زمان ترجمه ی این فصل از کتاب ، سنگسارزنان، حلق آویزکردن مردم در ملاء عام ، شلاق زدن جوان و پیر در خیابان ها و میدان ها به صورت روزمره ، تعطیل کردن احزاب و سازمان ها و گروه های دگر اندیش ، اعدام های سرسام آور در محل مخصوص زندان اوین و گوهر دشت کرج و عادل آباد شیراز و دیزل آباد کرمانشاه و سراسر ایران ، حملات منظم به جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی مثل جنبش دانشجوئی ، جنبش زنان ، جنبش معلمان ، مانورهای تهدید آمیز نیروهای ویژه در تهران و شهرهای دیگر برای تشدید ارعاب و تعمیق اختناق ، و به قول آخوند محمودی شاهرودی رئیس کنونی قوه قضائیه در نشریه بهار ۱۳۸۰ شمسی دادگستری جمهوری اسلامی ، ۷۵۰ هزار زندانی و قتل های زنجیره ای ، مثل قتل بی رحمانه داریوش فروهر، پروانه اسکندری ، ابراهیم زال زاده ، پیروز دوانی ، محمود مختاری ، محمد جعفر پوینده و دریائی دیگر از روشنفکران و دانشجویان بوده که هنوز و همچنان ، بسا گسترده از پیش ادامه دارد – م . )

ملاعمر و اسامه بن لادن ، هردو در ظاهر امر دچار جوش و خروش ضدغربی بودند . چیزی نگذشت که این دو ، اداره امور افغانستان را قبضه کردند که در نتیجه ، این کشور تبدیل شد به بزرگترین میدان تولید مثل تروریسم .
علیرغم همه ی این عوارض هولناک ، ایالات متحده روابط حسنه اش را با طالبان حفظ کرد . به گفته « مارتین ایوانز » یکی از دیپلمات های ارشـد انگلیسی که سـال ها در منطقه خدمت کـرده بـود ، « مقام های آمریکائی نه تنها در مقابل افراط گرائی های اجتماعی و قضائی آنان که از آغازشاخص حاکمیت طالبان بود لال شدند ، بلکه با آن کنار هم آمدند » دلیل روشنی برای این سکوت و همکاری وجود داشت . کمپانی نفتی Unocal ، در کابل به دولتی ؛ حالا هر گونه دولتی و با هر نوع عملکردی ، نیاز داشت تا بتواند کشور را آرام کند .

« رابین رافل » معاون وزارت امورخارجه در دولت بیل کلینتون ، برجسته ترین مقام آمریکائی بود که برای ایجاد دوستی با طالبان دست به اقدام جدی زد . علاقه او در این حرکت ، تجارت بود . در سفری که این خانم در سال ۱۹۹۶ به کابل کرد ، گفت امیدوار بود « تسهیلاتی برای تجارت ایالات متحده فراهم آورد . » و هشدار داد که اگر ایالات متحده در پروژه کشیدن لوله گاز با طالبان معامله نکند « فرصت های اقتصادی در افغانستان از دست خواهند رفت . »
« استیو کول » روزنامه نگار آمریکائی و نویسنده ی کتابی رسمی در مورد جنگ های مدرن افغانستان ، نوشته است به نظر می رسید خانم رافل اصولا به « همـکاری مشترک در معامله » علاقه داشت »
به نوشته ی او « در نبود گزینه های دیگر ، وزارت امور خارجه ایالات متحده برنامه عملیاتی شرکت نفتی Unocal را دستور کار خود قرار داد . تحمل طالبان از جانب آمریکائی ها ، علنا و به صورتی حل نشدنی وابسته به هدف های یک شرکت نفتی بود . »
زمانی که طالبان قدرت را قبضه کرد ، در حدود بیست سال می شد که افغانستان در جنگی هولناک می سوخت . علیرغم افراط گرائی آنان ، مردم امیدوار بودند که سرانجام معیاری برای صلح برکشور حاکم خواهد شد . و این اتفاق افتاد ، منتهی صلح و آرامش درگورستان ها ، برای بریدن دست و پا ، برای شلاق زدن ها و اعدام در ملاء عام که در چنان مهلکه ای ، افغانی ها فکر می کردند طالبان کشورشان را به آینده ای بهتر رهنمون خواهد شد .
فمنیست ها در ایالات متحده و سایر نقاط جهان ، به رفتار طالبان با زنان اعتراض کردند ، اما خشم آنان کافی نبود تا افغانستان را به معیارهای سیاسی جهان بازگرداند . مانع اصلی رعایت بدیهی ترین معیارهای جهان امروز ، اسامه بن لادن بود . در هفتم اگوست ۱۹۹۸ ، جوخه های ترور به رهبری او سفارت خانه های ایالات متحده را در کنیا و تانزانیا به هوا برد که در نتیجه دویست تن کشته شدند. دو هفته بعد ، پرزیدنت بیل کلینتون دستور داد اردوگاهی را در افغانستان که تصور می کردند بن لادن در آن زندگی می کند ، بمباران کنند . بیش از شصت موشک تاماهاک کروز به آن اردوگاه اصابت کردند ، اما اگرچه عده ای از شبه نظامیان کشته شدند ، رهبر ترور در میان شان نبود .
در عین حال ، ارتش های مختلف مجاهدین که از مدت ها پیش افغانستان را تکه پاره کرده بودند ، داشتند شکل می گرفتند و حمله به طالبان را آغاز می کردند . کشور به وسیله همان فرماندهانی که در خلال دهه ی هشتاد آن را در هم شکسته بودند ، به جنگ داخلی کشانده شد : حکمت یار ، احمد شاه مسعود ، رهبر ازبک رشید دوستم ، و اسماعیل خان که مقرش در هرات بود . همه ی این فرماندهان ، از همان سلاح هائی استفاده می کردند که سی آی ا یک دهه قبل برای جنگ با شوروی ها برای شان فرستاده بود .

عبدالحق پس از استعفای نجیب الله ، در دولت ناپایدار مجاهدین که کوشید کشور را اداره کند و از عهده برنیامد ، وزیر امنیت بود ، اما به سرعت از آن منزجر شد و استعفا داد . او که به شدت از آن چه در افغانستان رخ می داد نومید شده بود ، تصمیم گرفت برود پی زندگی خودش . شش سال در دوبی ، با اداره یک شرکت صادرات و واردات به آرامی زندگی کرد . در تابستان سال ۲۰۰۱ ، با شکمی بزرگ تر و ریشی خاکستری تر برگشت . دید احتمال سقوط طالبان وجود دارد ، و بر آن بود تا به شکل دادن رژیم جدید کمک کند .
نقشه ی عبدالحق این بود که نیروی متحدان پشتون خود را جمع و جور کند و در اتحاد شمال به احمد شاه مسعود بپیوندد. مسعود چهره ای بود که شهرتی تردید آمیز داشت ، اما مثل عبدالحق بنیادگرائی را رد می کرد و برای خود پیروانی داشت . رژیم حاکم می دانست آن دو ، می توانند برایش بسیار خطرناک باشند . اول سپتامبر آن سال ، دو مامور عملیاتی القاعده به عنوان روزنامه نگار به حوالی ستاد شاه مسعود رفتند . پس از چندین روز ، بالاخره آن دو را نزد رهبر شورشیان بردند . دوربین ویدیوئی آن ها در واقع بمب بود و پس از آن که مسعود نشست به مصاحبه ، منفجرش کردند . مسعود پانزده دقیقه به خون خود در غلتید و بعد مرد .
دو روز بعد ، در خونین ترین حمله در خاک آمریکا پس از جنگ داخلی ، تروریست های القاعده هواپیماهای ربوده شده را به سمت پنتاگون و مرکز تجارت جهانی نیویورک WTC منحرف کردند . تقریبا سه هزارتن کشته شدند . پرزیدنت جرج بوش ، در پاسخ توجه خود را معطوف به افغانسـتان کـرد . ( در این مورد، از زمان انفجار برج های دوقلو در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ تا زمان انتشار این کتاب به زبان انگلیسی و ترجمه این فصل که ایالات متحده افغانستان و عراق را به خاک و خون کشیده و فتیله ی حمله نظامی به مردم ایران را مدام با کمک اسلامیست های حاکم بر ایران پائین و بالا برده ، نظریه ها ، تحلیل ها و تحقیق های ضد و نقیضی به صورت های مختلف منشتر شده که در بعضی از آن ها ، جای پای سی آی ا و سایر سرویس های مخفی ایالات متحده نیر مشاهده می شود . روند وقایع تا کنون ، نشان می دهد که از کنار این نظریه و درک و دریافت نمی توان به صورت قطعی گذشت و گزارش نویسنده را قاطع ارزیابی کرد . به ویژه آن که تا این لحظه – اوائل دسامبر ۲۰۰۸ – ، هنوز دولت جرج بوش برسرکار است و محافظه کاران جدید بر امور مسلط اند تا بیستم ژانویه ۲۰۰۹ که باراک اوباما از حزب دموکرات به جای جرج بوش به کاخ سفید برود . از این گذشته ، باید سی سال ، حالا کمتر یا بیشتر ، بگذرد تا اسناد محرمانه از طبقه بندی محرمانه خارج شوند و بسیار پیش آمده که بنا به حفظ مصالح ملی ایالات متحده ، پس از سی سال نیز اسناد محرمانه از طبقه بندی محرمانه خارج نشده اند – م . )

* * * * *

یک ساعت پس از وقوع حملات یازده سپتامبر ۲۰۰۱ ، جـرج بوش به معـاونش دیـک چینی گفت « باید بفهمیم چه کسانی دست به این کار زده اند ، باید از ریشه درشان آوریم »‌ پس از آن به « فوکس ویسنت » رئیس جمهوری مکزیک گفت حالا دیگر « زنده یا مـرده دشمنان ایالات متحده را مـی خواهیـم . » سایر اعضای دولت او ، حرف هایش را به صورت های پررنگ تری منعکس کردند .
« کوفر بلاک » رئیس دایره ضد تروریسم سی آی ا ، دو روز پس از حملات به جرج بوش قول داد که « ریشه هاشان را مـی سوزانیم . اگر به چنگ ما بیفتند ، مگس ها دورتخم چشـم شان حلقـه خـواهند
زد . »

قضـاوت و رفتارغلط پنج رئیس جمهوری ایالات متحده ، نه تنها زمینه هـای وقـوع حمـلات یازده
سپتامبر را فراهم آورد ، بلکه باعث ایجاد شبکه جهانی ترور شد که خواستگاه عاملان این واقعه بود . جیمی کارتر پروژه عملیات پنهانی در افغانستان را انجام داد . رونالد ریگان بیلیون ها دلار خرج مسلح کردن و آموزش دادن خشک اندیشان جنگجوی ضد غرب کرد تا با شوروی ها بجنگند . جرج هربرت واکر بوش با ایجاد پایگاه های ثابت نظامی در عربستان سعودی که محل مقدس ترین مکان های اسلام بود ، تندروهای مسلمان را شعله ورتر کرد . بیل کلینتون نتوانست جلو خطری را که پیشینیان او برایش به ارث گذاشته بودند بگیرد ، و در طول ریاست جمهوری او ، چریک هائی که یک دهه پیش به وسیله ایالا متحده آموزش دیده و مسلح شده بودند ، جریان تبدیل خود به تروریست را تکمیل کردند . جرج واکر بوش ، هشدارهای پی در پی را که حملات ویرانگر قریب الوقوع است ، پشت گوش می انداخت . یکی از این هشدارها ، یادداشت مشاوران اطلاعاتی او بود که فقط پنج هفته پیش از یازده سپتامبر، به عنوان « بن لادن تصمیم گرفته است به ایالات متحده حمله کند » ، به او داده شد . جرج واکربوش باید تاوان کوردلی خود و پیشینیانش را پس می داد .

جرج واکر بوش ، نسبت به سایر روسای جمهوری دوران اخیر ایالات متحده ، با حداقل آشنائی نسبت به جهان خارج ، و حداقل علاقه نسبت به آن ، وارد کاخ سفید شد . چندان به خارج از ایالات متحده نرفته بود و مطالعه ای گسترده و حتی جدی در مورد تاریخ جهان نداشت .

در دوره ی مبارزات انتخاباتی ، خبرنگاری نظر او را در مورد طالبان پرسیده بود ، جرج بوش با حیرت و خنگی به او خیره شده و جواب داده بود « برای ستم برزنان » و حتی نمی دانست باید بگوید زنان در افغانستان که خبرنگار جمله اش را تکمیل کرده بود که « ستم برزنان در افغانستان.» بوش با همان نگاه متعجب و خنگ جواب داده بود « آها ، بله ، فکر کردم در مورد یک باند سئوال می کنید . حالا متوجه شدم ، طالبان در افغانستان ! بله . کاملا درست می گوئید . قطعا درست می گوید ! خیلی عقب مانده اند !
بله . خیلی زور می گویند ! »‌

صبح روز شنبه پانزدهم سپتامبر ۲۰۰۱ ، جرج واکر بوش و مشاوران ارشدش در گوشه دنج ریاست جمهوری کمپ دیوید مریلند ، تمام روز را دورهم جمع شدند . در خلال نشست صبح آن روز ، وزیر دفاع و معاونش « پاول ولفویتس » گفت که حمله به افغانستان به مثابه پاسخی به حملات تروریستی ، بسیار ضعیف است و ایالات متحده باید توجهش را معطوف به عراق کند . بقیه موافق نبـودند . بنا بـه گـزارش « باب وودوارد » گزارشگر واشینگتن پست ، بوش در تنفس صرف ناهار « برای گروه پیغام فرستاد که به حد کافی به بحث های مربوط به عراق گوش داده است . » و تاکید کرد که اول می خواهد روی افغانستان
متمرکز شود .
این که چگونه آمریکائی ها در افغانستان خواهند جنگید ، و به چه سرانجامی خواهند رسید ، هنوز روشن نبود . اول قضیه ، مطالبه بوش این بود که طالبان رهبر خود ملاعمر را برکنار کند و به رابطه اش با القاعده پایان دهد . این ، گزینه ای بود که پرویز مشرف رئیس جمهوری پاکستان مایل به انجام آن بود . پاکستان طالبان را به وجود آورده و پرورش داده بود و نمی خواست از دستش بدهد. مشرف با رهبران طالبان چانه می زد که بن لادن را تحویل آمریکائی ها بدهند ، یا دست کم از افغانستان اخراجش کنند . وقتی زیر بار نرفتند ، به حمایت خود از طالبان پایان داد و به ایالات متحده قول داد که از پایگاه های هوائی پاکستان ، افغانستان را شدیدا بمباران خواهد کرد .
وقتی از او پرسیدند که چرا روش خود را تغییر داده است ، گفت : « سیاست ها براساس محیط عمل می کنند . محیط تغییر کرده ، سیاست ماهم تغییر کرده است . »
اواسط سپتامبر ، جرج واکر بوش تصمیم گرفت که با قدرت ارتش آمریکائی رژیم طالبان را براندازد. با این حال ، بنا نبود که خیل عظیمی از سربازان را به افغانستان گسیل دارند . بوش موافقت کرد که به جای این کار ، از استراتژی دو جنبه ای استفاده کنند . بنا به این استراتژی ، قرار شد ایالات متحده ترتیب حمله هوائی را بدهد ، و اتحاد شمال را برای نبرد زمینی به خدمت بگیرد .
فرماندهان افغانی بدنامند که آمادگی رقصیدن به هر سازی را دارند ، و همیشه گفته شده است که اگر چه نمی توان آن ها را خرید ، اما می توان اجاره شان کرد . حالا سی آی ا می خواست اتحاد شمال را اجاره کند . روز بیستم سپتامبر ، گروهی مرکب از ده افسرسی آی ا ، با سه میلیون دلار پول نقد برای فرماندهان اتحاد شمال ، از واشینگتن حرکت کردند . پیش از حرکت گروه ، « کوفر بلک »‌ مسئول شان را به دفتر خود فراخواند و به او گفت علاوه بر ماموریت رساندن پول های نقد به فرماندهان اتحاد شمال ، وظیفه دیگری هم دارد .
بلک به مسئول گروه گفت « بن لادن را بگیرید . پیدایش کنید . می خواهم سرش را در جعبه ای بگذارید و برای من بیاورید . »
ماموری که مسئول گروه بود با حیرت و نا باوری از او پرسید « جدی می گوئید ؟ »
بلک جواب داد « کاملا . می خواهم سرش را ببرم نشان پرزیدنت بدهم . »

افسران سی آی ا بدون هیچ مشکلی در منطقه اتحاد شمال واقع در شمال کابل فرود آمدند و آن ها را به مهمانسرائی در یکی از روستاهای نزدیک بردند . در نخستین ملاقات شان با فرماندهان چریک ها ، نیم میلیون دلار روی میز گذاشتند . فرماندهان به هیجان در آمدند و پرسیدند پشت بند هم دارد ؟ پشت بند خیلی بیشتری هم داشت . در دو ماه بعدی ، سی آی ا ده میلیون دلار به فرماندهان اتحاد شمال و شصت میلیون دلار هم به فرماندهان گروه های دیگر داد .
فقط سه ماه طول کشید تا آمریکائی ها زمینه های حمله هوائی را آماده کردند . طراحان جنگی سعی می کردند هدف هائی را برای فروریختن بمب ها آماده کنند که پس از آن همه سال جنگ سالم مانده باشد . آنقدر هم برای بمباران عجله داشتند که پیش از آماده کردن تیم های نجات خلبانان و سرنشینانی که سقوط می کنند ، عملیات را شروع کردند . سرانجام ، بعد از ظهر یکشنبه هفتم اکتبر ، جرج واکر بوش پشت میز اتاق مذاکرات کاخ سفید جلو دوربین تلویزیون نشست و به آمریکائی ها گفت (عملیات آزادی پایدار آغاز شده است . )‌

به فرمان من ، ارتش ایالات متحده حمله علیه پایگاه های آموزشی تروریست های القاعده و مراکز و تاسیسات نظامی رژیم طالبان در افغانستان را آغاز کرده است . عملیاتی که هدف های دقیق را نشانه گرفته ، چنان طراحی شده که دیگر نتوانند از افغانستان به عنوان مرکز عملیات تروریستی استفاده کنند ، و ضمنا به ظرفیت نظامی رژیم طالبان هم حمله می کنند .
بیش از دو هفته پیش ، من به رهبران طالبان پیام های روشنی دادم که حامل مطالبات خاصی بودند : اردوگاه های آموزش تروریست را تعطیل کنند ، رهبران شبکه القاعده را تحویل بدهند ، و همه ملیت ها ، از جمله شهروندان آمریکائی را که نا عادلانه در کشورشان زندانی اند ، آزاد کنند . طالبان به هیچ یک از این خواسته ها پاسخ مثبت ندادند . و حالا باید بهای این بی اعتنائی را بپردازند .

اگر ایالات متحده ده ها هزار تند رواسلامی را در سال های ۱۹۸۰ مسلح نمی کرد و آموزش نمی داد ، و تازه بعد هم، دست آن ها را نمی گرفت تا خود را تبدیل به تروریست کنند ، این جنگ و حملات تروریستی ناشی از آن ، هرگز اتفاق نمی افتاد ، اگر چه جرج واکربوش علاقه ای به این باریک بینی ها نداشت . یک بار حتی جمله ای را گفت که زبانزد شد . « من تغییری در سیاست آمریکا نمی دهم . » و چند هفته بعد ، درست همان گونه که پیشینیانش دخالت نظامی در کشورهای فیلیپین تا پاناما را توجیه می کردند ، جنگ را برای آمریکائی ها وظیفه ای الهی در راه مسیحیت تعریف کرد . بوش به مردم آمریکا گفت که ایالات متحده « مدام در نبرد میان خوب و بد متعهد است . » و به مردم توضیح داد که برای تعمیق « ارزش هائی که‌ خداوند به آمریکائی مرحمت کرده است » و « برای دفاع از آزادی و آنچه در جهان خوب و عادلانه » است می جنگد . پرزیدنت اعلام کرد که در شرایط مختلف ، « دشمنان آمریکا با ما به خاطر آزادی هامان دشمنی دارند » ، « آن ها به خاطر عشقی که ما به آزادی می ورزیم از ما بدشان می آید!» و « چون ما خوبیم با ما عناد می ورزند ! »

در لحظاتی که بوش داشت مصاحبه تلویزیونی می کرد ، حملات هوائی به افغانستان آغاز شده بود .
نخستین دور حملات هوائی ، دفاع ضد هوائی بدوی طالبان را بکلی از بین برد و پایگاه های هوائی عقب مانده و ناچیزش را نابود کرد ، اما هیچ تاثیری ورای آن نداشت . بسیاری از محوطه هائی که بمباران شدند ، روزها و هفته ها پیش از آن متروکه بودند . ( خانم آروند هاتی روی در تحلیل « جنگ یعنی صلح » که در شماره ۷۷ اسپوکس من بنیاد برترراند راسل منتشر شده و به همین قلم در کتاب « بمب های آزادیبخش » به فارسی برگردانده شده ، می نویسد دو خلبان آمریکائی که برای بمباران پرواز کرده بودند ، مسلح برگشتند و به مرکز فرماندهی پیام فرستادند که چیزی جز قلوه سنگ نمی بینند تا بر آن بمب فرو ریزند . مرکز فرماندهی به خلبانان دستور داد که برگردند و بمب هاشان را بر همان قلوه سنگ ها فرو ریزند – م . )

در عین حال ، ، اتحاد شمال و سایر شبه نظامیانی که آمریکائی ها خدمات شان را خریده بودند ، اکراه داشتند که بجنگند . در یکی از نشست های شورای امنیت ملی « ریچرد ارمیتاژ » معاون وزارت امور خارجه ، مدام با پرسش هائی روبه رو می شد که روزها بود آن را می شنید – کجا را بمباران می کنیم ؟ پس از بمباران نتیجه چیست ؟ این ماموریت سی آی ا است یا پنتاگون ؟ – و سرانجام واکنش منزجر کننده ای از خود نشان داد .
معاون وزارت امورخارجه به دوستانش گفت « من فکر می کنم فقط مرا به توپ FUBAR بسته اید. همکاران ارمیتاژ که هر یک سالیان درازی از عمر خود را در ارتش گذرانده بودند ، معنی حروف مخفی را که او به کار برده بود می دانستند : « مرا زیر بار استنطاق داغان کرده اید . »

عبدالحق از مقرش در پیشاور ، با وحشت جریان تهاجم نظامی را دنبال می کرد . او می ترسید که آمریکائی ها با استفاده از فرماندهان جنگ طلب به عنوان نایب خود ، چنان به آنان قدرت و اطمینان بیش از حد بدهند که پس از پایان این دور از جنگ ، بر افغانستان مسلط شوند . با آرزوی ایجاد حکومتی غیر نظامی ، عبدالحق از مرز گذشت و به سرزمین مادری خود بازگشت .
جنگجویان طالبان به گروه کوچک عبدالحق نزدیک بودند . دوستان آمریکائی او به صورتی عصبی سعی کردند نجاتش بدهند . سی آی ا می توانست یک هلیکوپتر برای در بردن او از مهلکه برایـش بفـرستد ، یا هواپیمای بدون خلبانی را برای بمباران گروهی از جنگجویان طالبان که به او نزدیک می شدند ، بلند کند . اما آگاهانه دست روی دست گذاشتند . طرف های صبح ، عبدالحق در چنگ جنگجویان طالبان بود . او را سوار جیپی کردند و به سمت کابل راندند . هنوز چندان راهی را نپیموده بودند که جیپ لندکروز سیاه رنگی از آنان سبقت گرفت و چراغ های راهنمایش را روشن کرد که دستور توقف بود . ملاعبدالرزاق وزیرکشورطالبان در آن جیپ سیاه رنگ بود .
وقتی رزاق از جنگجویان شنید که دارند عبدالحق را به کابل می برند ، به آنان گفت « نه ، حق ندارد به کابل برود . همین جا باید کارش را تمام کنیم . باید اعدام شود . » ملاعبدالرزاق به راننده جیپ دستور داد دنبال جیپ او راه بیفتد . کاروان کوچک از جاده اصلی منحرف شد و در منطقه ای سنگلاخی ایستاد . به عبدالحق دستور دادند از جیپ پیاده شود .
عبدالحق گفت « این خواست خداست ، و من آن را می پذیرم . من برای بازسازی افغانستان آمده بودم، نه برای ویران کردن آن . »
این ، آخرین کلمات عبدالحق بود . پس از آن که آخرین کلمه از دهانش در آمد ، یکی از جنگجویان طالبان به پشت او رفت و با گلوله ای سرش را متلاشی کرد . وقتی افتاد ، بقیه گلوله هاشان را بربدنش باریدند و غربالش کردند . مردی که می توانست بزرگترین امید افغانستان برای صلح باشد ، در چهل و سه سالگی این گونه جان باخت .

رهبران طالبان برای امیدشان دلیل داشتند . ترتیبی داده بودند تا در مقابل دو موج بمباران آمریکائی ایستادگی کنند ، و دو دشمن بالقوه شان ، احمد شاه مسعود و عبدالحق مرده بودند و مفسران خبر در ایالات متحده شروع کردند به غرولند کردن که « جرج بوش نقشه ای ناقص » را با « معیار نصف و نیمه » طراحی کرده که می تواند « کشور را در آن سوی جهان مات کند . » فشار بر بوش افزایش یافت تا نیروی زمینی به افغانستان اعزام کند ، کولین پاول وزیر امور خارجه با این نظر مخالف بود .
پاول به سایرطراحان جنگ گفت « من موافق نیستم ایالات متحده افغانی هائی را دنبال کند که پنج هزار سال است آن جا زندگی می کنند . »
اواخر اکتبر ، استراتژی بوش گسترده تر شد . رشوه های سی آی ا ، بعضی فرماندهان جنگ طلب را که از طالبان حمایت می کردند ، تطمیع کرد تا جهت خود را تغییر دهند ، و دیگران را برانگیزاند تا به مواضع طالبان حمله کنند . نیروهای عبدالرشید دوستم که از همراهی مستشاران نظامی آمریکائی برخوردار بودند ، شهر کلیدی مزار شریف را در شمال تسخیر کردند . بلافاصله ، اسماعیل خان پس از شکست دادن شش هزار تن از نیروهای طالبان ، دوباره به ولایت هرات مسلط شد .
این هفته های آمادگی و جنگ ، برای بن لادن فرصت کافی به وجود آورد تا به شبکه ای از غارها و تونل هائی که در سال های ۱۹۸۰ با پول سی آی ا و در اعماق صخره های منطقه مرزی معروف به « تورا بورا » ساخته شده بودند ، بگریزد . آمریکائی ها که نمی خواستند تلفات بدهند، او را تعقیب نکردند . در عوض ، از شرکای افغانی خود خواستند او را دنبال کنند . با این حال، فقط عده کمی از افغانی ها بودند که مایل بودند با تعقیب چنان مردی و تسلیم او به کفار ، به کسی خیانت کنند که خانواده شان دچارعذاب ابدی شوند . این عده هم ، به حداقل تحرک در به دام انداختن بن لادن دست زدند و هرگز مرد خدای خود را شکار نکردند .
جنگ علیه طالبان که به وسیله فرماندهان جنگجو اداره می شد ، بسیار موفقیت آمیزتر از عملیات شکار بن لادن پیش رفت . سیزدهم نوامبر ، فرماندهان طالبان متوجه شدند که بیش از آن نمی توانند از کابل دفاع کنند و جنگجویان شان را به نقاط دیگر منتقل کردند . چریک های اتحاد شمال به کابل سرازیر شدند تا جای آن ها را بگیرند . مردم با وجد و سرور از آنان استقبال کردند ، گرامافون ها و ضبط صوت هاشان را از مخفی گاه ها در آوردند و پس از سال ها صدای موسیقی در شهر شنیده شـد . و زنان ( البتـه
فقط عده ای از زنان – م . ) برقه هاشان را برداشتند و به خیابان ها ریختند .

در اغلب جنگ ها ، تسخیر پایتخت دشمن قطعی تلقی می شود . اما ملاعمر فرمانده طالبان که فاتح بود ، هرگز خود به کابل نرفت و ترجیح داد در قندهار شهر اصلی منطقه بومی خود بماند . روز هفتم دسامبر ، بالاخره قندهار جنگ را به ائتلافی از شبه نظامیان پشتون باخت . تازه آن روز ، که هشتاد و هفت روز از حملات تروریستی در ایالات متحده می گذشت ، آمریکائی ها اعلام پیروزی کردند .
این که واقعا چنان جنگی را می شد پیروزی نامید ، قابل تامل است . آمریکائی ها رژیمی را که به القاعده پایگاه های امن داده بود ، برانداخت ، اما با شانه خالی کردن از فرستادن بیش از چند صد نیرو برای جنگ در افغانستان ، گذاشتند تا رهبران تروریست از مجازات برای جنایات یازده سپتامبر بگریزند . بعد ، وبه سرعت ، توجه شان را متوجه عراق کردند .

* * * * *

( کتاب براندازی استیفن کینزر در سال ۲۰۰۶ منتشر شده ، و ترجمه این فصل در اوائل دسامبر ۲۰۰۸ به اتمام رسیده. بنابراین ، در مورد مربوط به متن این فصل و موارد خاصی که در تحولات بعدی پیش آمده ، چند توضیح کوتاه را ضروری می بینم :
بنیادگرایان اسلامی معروف به « جهادی های افغان » که با هزینه های کلان ایالات متحده و عربستان در پایگاه های نظامی تحت امر ایالات متحده در پاکستان و خود ایالات متحده دوره دیده اند ، اکنون در سراسر جهان ، بخصوص خاورمیانه ، آسیای مرکزی و شمال آفریقا ، با آموزش های مدرن سی آی ا و پنتاگون و پول های کلان سال های دهه ی هشتاد تا کنون ، پخش شده اند و با نفرت عمیقی که مردم ، و بخصوص جوانان مسلمان ، از تهاجم نظامی آمریکائی ها به افغانستان و عراق پیدا کرده اند ، روز به روز بیشتر جذب گروه های بنیاد گرای اسلامی می شوند و بر آتشی که ایالات متحده ، اسرائیل ، بریتانیا و نیروهای موسوم به « ائتلاف » روشن کرده اند ، نفت بیشتری می پاشند. به قول جیمی کارتر در مصاحبه ای با فرستنده تلویزیونی سی ان ان ، آمریکائی ها تا بیست سال آینده از عراق و افغانستان بیرون نخواهند رفت و حتی پس از اجرای طرح خاورمیانه بزرگ نیز، در منطقه باقی خواهند ماند . ادامه حضور ایالات متحده در افغانستان و اصرار باراک اوباما جانشین او از حزب دموکرات برتقویت نیروهای آمریکائی در افغانستان ، و موافقت نامه ی ادامه ی حضور ارتش ایالات متحده در عراق که به تصویب مجلس آمریکائی عراق هم رسیده ، از دلایل جاری این واقعیت است . به نظر جیمی کارتر ، که البته فقط به یک بعد واقعیت نگاه کرده ، ایالات متحده می داند که اگر عراق و افغانستان را ترک کند ، روسیه و انگلستان جایش را خواهند گرفت .
به نظر بسیاری از تحلیل گران و محققان مستقلی که به نهادهای موازی سی آی ا و مراکز تحقیقاتی دانشگاهی که در خدمت سی آی ا و معماران سیاسی ایالات متحده کار می کنند وابسته نیستند ، ایالات متحده برای تسلط برجامعه سیصد و سه میلیونی این کشور و عوامفریبی ، به وجود و فعال بودن و فعال تر کردن این دشمن فرضی که واقعیت های خونینی را با سازماندهی و کمک های مستقیم و غیر مستقیم سی آی ا به نمایش می گذارد ، نیاز دارد تا مدام برای توجیه ادامه ی سیاست های تجاوزکارانه و عملیات آشکار و پنهانی خود ، آمریکائی ها را قانع کند که به معترضان نپیوندند .
بسیاری از تحلیل گران مستقل بر آنند که دست کم بخشی از شبکه القاعده ، از طرف سی آی ا به صورت فوق محرمانه اداره می شود و نئوکنسرواتیوها از طراحان اصلی این سیاست اند و معماران این سیاست ، راه پیوستن جوانان بر آشفته و متعصب مسلمان به این شبکه و سایر گروه های تخریبی را به صورت های پنهانی هموار می کنند .
به خلاف نظر آقای کینزر ، نه تنها پس از ورود اتحاد شمال به کابل همه زنان افغانی برقه ها را بر نداشتند و از آن لباس تحمیلی در نیامدند ، بلکه بنا به آخرین فیلم های خبری ، هنوز هم بسیاری از زنان افغانی با همان لباس ها در شهر ظاهر می شوند . بعضی ها بر آنند که پوشیدن چنین لباسی در زمینه های عادت و فرهنگ زنان مذهبی افغانستان نهادینه شده است ، اما واقعیت این است که با توضیح بعدی متوجه می شویم که از همان آغاز ، بسیاری از آنان از بازگشت طالبان می ترسیدند و حالا دیگر ترس شان بیشتر هم شده است .
از نیمه دوم سال ۲۰۰۸ ، حامد کرزای که از عوامل سرشناس سی آی ا و از نوکران معروف آمریکائی هاست ، به دستور ارباب خود ، از طالبان که جنگی فرساینده را علیه نیروهای ائتلاف و دولت او به پیش می برند ، پیشنهاد کرده که در دولت او شرکت کنند . ایالات متحده هم که کشوری را به بهانه ی نابود کردن طالبان به انهدام کشید ، اما صدور هروئین از این کشور را سی و پنج در صد افزایش داد ، رسما با پیشنهاد حامد کرزای موافقت کرده و حتی پیشنهاد داده که مذاکراتی با ملاعمر و سایر رهبران طالبان در ژنو صورت گیرد که طالبان زیر بار مجموعه ی این پیشنهاد نرفت و ادامه دادن به جنگ فرسایشی را ترجیح داده است – م . )

تبریکیه ملاعمر چه پیامی دارد؟

لحظات پیش گزیده های از پیام ملام محمد را در سایت بی بی سی خواندم. تکان خوردم، تنم لرزید. پیام طوری تنظیم شده است که فراموش می کنی پیام ملا عمراست. کسیکه هفت- هشت سال سوراخ می پالد تا خود را قایم کند.آن چنان پیام عیدی میدهد که گویا امپراتور یک ابرقدرت پیام می دهد، به جامعه جهانی شاخ و شانه می کشد، نیروهای ایساف را تقسیم می کند به امریکایی و غیر امریکایی، به ملت هایشان هشدار می دهد که فرزندان شان را از افغانستان بکشند، به مجاهدین احساس همدردی می کند و آنها را "مجاهدین دیروز" خطاب می کند. اینها گوشه های از پیام امیرالمومنین و بقول دوستی "لوی مولوی صائب" است. البته این دوستم که اینطوری از ملا عمر یاد می کند، استاد در یکی از دانشگاه های کشور است.

بعید می دانم این حرف ها از ملا عمر باشد. ملا عمر در منطق اش هم این حرف ها نمی گنجد.آنها تا دیروز با مجاهدین در جنگ بودند و آنها را نیروهای "شر و فساد" نام گذاری کرده بودند. امروز اما، به یک بارگی شده اند مجاهدین سابق و حرف از تحقیر شان در حکومت می رود. رهبر طالبها دگر مثل سالهای گذشته از خارجی ها نمی خواهد که افغانستان را ترک کنند. زیرا این کار را تمام شده می داند. گویی همین حالا آنان افغانستان را ترک نموده اند. همه و همه موئد این نکته است که این حرف ها ازآن مشاوران فربه ملا صاحب اند. حرف های حلقه های اند که در این مدت همکار طالبان بوده اند و قدم بقدم طالبان را به این مرحله رسانده اند. حرف های یک مادر است، مادریکه طالبان را به عرصه ی سیاسی افغانستان آورد. رشد داد و به کمال رساند. حال کم-کم ادبیات شان را هم تغییر می دهد.جهان پسند تر، عامه پسند تر و قابل قبول تر از گذشته می سازد.

آنان نخست طالب را وارد افغانستان کردند، با اندیشه های قرون وسطایی. با رفتارهای خشن و غیرانسانی. با سیاست مشت آهنین و دیدگاه های غیرقابل انعطاف. و انصافن نتیجه ی را که می خواستند گرفتند و بعدش پروژه ی دگری"حمله ی امریکا" با هماهنگی و یا بدون هماهنگی این روند را متوقف ساخت. به این روند نقطهء پایان گذاشت.

مرحله ی جدید شکل گرفت و آغاز روند جدید. طالبان در رفتار سیاسی خود کمی ملایم شدند هرچند عملن در رفتار آنان تغییر قابل ملاحظه به عمل نیامد. و این رفتار جدید فقط در مناسبت ها و پیام هایشان پدیدار گشت. سال گذشته آنان به جامعه جهانی و کشورهای همسایه اطمینان دادند که درصورت بیرون شدن نیروهای ائتلاف به هیچ کسی صدمه نخواهند زد. امسال کمی پیشتر رفته و دیدگاه وسیعتر را نشانه گرفته و به عنوان یک قدرت هشدار می دهد، دلجویی می کند، نقاط قوت و ضعف حریف را تجزیه و تحلیل می کند و بر ضعف هایش انگشت می گذارد. مهممتر ازآن در اردوی حریف شکاف ایجاد نموده و درصدد سربازگیری از اردوی حریف برآمده است.

بدون شک این پیام، پیام همان ملای سابق ، بقول آن نویسنده غربی" گاو پرست قندهاری نیست که روزانه چند دفعه سراغ گاو هایش را می گرفت و به آنان علف میداد" نیست. نویسنده ی این پیام به ظرافت کلمات را کنارهم قرار می دهد و خوب میداند که تاثیر روانی این پیام بر مخاطبینش چه خواهد بود و چه اهداف را باید در این پیام دنبال کرد. این پیام، پیام  کسانی است که در این چند سال عروسک گردان طالبان بوده اند، به آنها پناه داده اند و حمایت کرده اند.

ولی آیا براستی طالبان آنگونه است که این پیام آنرا به تصویر میکشد؟ آیا آنان با گذشته پیوند ندارند؟ ویا آنان تغییر شکل "Transformation" داده اند. به حرف های که در این پیام و پیام های عیدی سال های قبل ذکر شده، باور دارند؟ اگر به قدرت برسند چه؟ دگرقتل عام نمی کنند. شمالی را نمی سوزانند.سیاست زمین های سوخته را دنبال نمی کنند.با القاعده و آی اس آس همکار نیستند. باید گفت که جواب همه ی این سوال ها نه است. آنان هنوز درجای جای کشور زنان را سنگسار می کنند. مکاتب دخترانه را آتش می زنند. معلمین مکاتب را می کشند. هزاره ها ی دایکندی را سر می برند. قوانین سفت و سخت دوران حاکمیت خود را همین حالا در ساحات تحت کنترل شان تطبیق می کنند. پس کجای این اعمال با گذشته ی طالبان تفاوت دارد که ما فکر کنیم آنها واقعن دچار تغییر شده اند؟

طالبان مجموعه ی نا متجانس با اهداف گوناگون است که به آسانی مورد بهره برداری سیاسی قرار می گیرند. عروسک گردانان پشت صحنه ی بازی طالبان، با توجه به اهمیت رسانه ها اما، این بار می کوشند از آنان یک چهره ی رسانه ی قابل قبول بسازند و از مدتی بدین سو جنگ رسانه ی را نیز در دستور کار قرار داده اند. آنان برای طالبان سایت انترنیتی می سازند. فرصت حضور سخنگویان آنها را در رسانه های مهم جهانی فراهم می سازند. در مناسبت های مختلف پیام های گمراه کننده ی را برای ملت های غربی، کشورهای مسلمان و رهبران افغانستان می فرستند.ووو..........

فعالیت آنان اما، تنها به رسانه ها هم محدود نمی شود.آنان در دولت افغانستان هم نفوذ قابل توجه نموده اند. حلقه های زیادی در داخل دولت وجود دارد که فعالیت طالبان را توجیه می کنند، جنایات آنان را پرده پوشی می کنند و دولت را بطرف مذاکره یکجانبه با طالبان سوق می دهند. آنان در لباس وزیر، وکیل ، جنرال، ریئس و..... پروسه طالب گرایی را سرعت می بخشند و یا حداقل اراده ی موجود برای مبارزه با گروهک سکتاریستی طالبان را تضعیف می کنند.

درکنار این فعالیت ها، از جامعه ی جهانی و موءسسات بین المللی موثر در سطح جهانی هم غافل نمانده اند.تعداد قابل توجه برای دوباره سازی چهره ی طالبان در این موءسسات بین المللی فعال اند. آنان سربازان طالب و عاملان حامیان طالب ها اند که با نکتایی و دریشی در موءسسات بین المللی به عنوان کارشناس مسایل آسیای مرکزی، افغانستان شناس، تحلیلگر مسایل سیاسی و ده ها عنوان حضور می یابند و طالبان را به عنوان یک نیروی شکست ناپذیر و مبارز آزادیخواه، بی آزار و معصوم جلوه می دهند که فقط به فکر رهایی مردم شان اند وبس.اتفاقن این کمپاین خیلی خوب هم جواب داده است.

پیام عیدی جدید ملا عمر، برای خیلی ها که مثل طالبان فکرنمی کنند، خیلی ها که به ارزش های نوین جوامع مدنی و دستاورد چندین قرن زندگی جوامع بشری باور دارند، علمای دینی که میانه روی را پیشه کرده اند و بالاخره جامعه ی جهانی که این همه انرژی و پول شان در افغانستان صرف شده است، یک هشدار است. شمارش معکوس است برای نابود کردن همه ی آن ارزشها. راهبرد جدید پروژه ی طالب پروری است. خیز بلندی است به طرف نابودی دستاوردهای چند سال گذشته و بازگرداندن افغانستان به چندین قرن عقب.این پیام شاید تبریکیه خیلی خوبی برای مردم افغانستان

و این مسئولیت خبرگان و روشنفکران جامعه را بیشتر می سازد.آنان در راه جدید باید قربانی بیشتر بدهند و روی اهداف زیر کارکنند:
- باید راهبرد جدید مبارزه با این پدیده ساخته شود. مسیرهای که به طالبان و حامیان آنها ختم می شوند باید ردیابی و شناسایی شوند. آگاهی دهی بیشتری از ماهیت این گروه به مردم داده شود. دولت باید تلاش های موهوم مذاکره با طالبان را از نو تعریف کند و مذاکرات با اهداف روشن، صریح و شفاف صورت گیرد. مردم باید از جزئیات مذاکره با آنها مطلع گردند.
- به دولت فشار آورده شود تا خاسته و یا ناخاسته آب به آسیاب طالب ها نریزد و بیشتر ازاین به طالبان و عوامل پشت پرده ای آنان نرمش و کرنش نشان ندهد.
- فساد یکی از پدیده های است که دولت به آسانی از کنار آن گذشته است. مردم و روشنفکران باید در جهت مبارزه با آن و یا وادار کردن دولت به مبارزه باآن دوش بدوش هم کار کنند.
- مسایلی مانند زد و خورد بهسودی ها با کوچی ها و مسایل این چنینی باید ریشه یابی شوند و بشکل درست و عادلانه ی آن رفع شوند، درغیر آنصورت طالب ها به آسانی از آن سوء استفاده می کنند.

درعرصه ی جهانی نیز باید:

توطئه عوامل سیاسی و رسانه ای طالبان و همکاران آن باید با استدلال های محکم پاسخ گفته شود. آگاهی دهی بیشتری از مولفه های قدرت در افغانستان داده شود. تنوع قومی و مذهبی افغانستان که جامعه جهانی آنرا فراموش کرده اند، باید برجسته شود و به آنان فهمانده شود که طالبها همه ی مردم افغانستان و اراده ی یک ملت نیستند.باید گفته شود آنان کی اند؟ از کجا آمده اند؟ و چگونه در مورد آنان بزرگنمایی می شود.

موارد بالا تنها گوشه ی از تلاش های است که می تواند تا حدودی از ترفند های جدید طالبان جلوگیری می کنند و باید به شکل صحیح به آن پرداخته شود، در غیر آنصورت طالبها هر روز به موفقیت های جدید دست خواهند یافت و شاید زمانی برسد که نه حمایت جامعه ی جهانی را داشته باشیم و نه حمایت مردم افغانستان و آنوقت پیروزی طالب ها حتمی خواهد بود و این یعنی یک فاجعه ی تمام عیار. 

سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

طالبان چگونه تربیت می شوند؟


بنيادگرايي اسلامي تنها يک مشکل سياسي نيست که حکومت هايي خاص با آن درگير باشند. وقتي به اين تکه کوچک تصويري نگاه مي شود تکان دهنده ترين تصوير از جهاني به نمايش مي آيد که مسلمانان در آن به سر مي برند. با ديدن اين فلم بايد با خود فکر کرد که آينده پيش روي ما چيست و مسئوليت ما در برخورد با اين پديده چه خواهد بود.
برای دیدن فلم به این پیوند مراجعه کنید:
جمهوری سکوت