Ads 468x60px

یکشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۲

نژادپرستی، خود کم بینی یا پروپاگندای سیاسی؟


در ساعت 7.20 دقیقه، 27 جدی 1392، انفجار بزرگی در کابل رخ داد که در طی آن 21 کشته شدند. از این میان 8 تن افغان و دیگران خارجی بودند. این رویداد یکی از رویدادهای دلخراشی است که در تاریخ پسا 2001 افغانستان روی داده است. رویدادهایی چون انفجار در برابر سفارت هند، انفجار در برابر وزارت داخله و انفجار در دیگر جاها تلفات جانی سنگین تری به جا گذاشتند.
در فیسبوک دیدم که بسیاری از دوستان تصاویر خارجیانی که جانشان را در این رویداد ناگوار از دست دادند به عنوان عکس پس زمینه حساب کاربری شان گذاشته اند؛ برخی با ایجاد گروه های محکوم کننده همچون "نه به تروریزم" ابراز همدردی کردند؛ و گروهی نیز پیام تسلیت خاص گذاشتند. بسیاری از دوستان با چنین اعمالی احساسات خود را بیان داشتند. پرسشی که در ذهنم به وجود آمد این بود "چرا هنگامی که رخدادهای ناگوارتر با تلفات سنگین تر، اما بر افغان ها، رخ می دهد چنین واکنشی از سوی کاربران رسانه های اجتماعی و مردم دیده نمی شود؟"

برای پاسخ به این پرسش با نگاهی به روانکاوی مردم افغانستان شود. من در اینجا سه عامل روانکاوانه ای را که به نظرم رسیده است شریک می سازم.

الف) نژادپرستی: این اصطلاح تعریف های گوناگونی شده است؛ مثلا داریوش آشوری در کتاب فرهنگ سیاسی می گوید "نژادگرایی نظریه‌ای است که میان نژاد و پدیده‌های غیر زیست شناسی مانند دین، آداب، زبان و... رابطه ایجاد کرده برخی نژادها را برتر از دیگر نژادهای بشری می‌شمارد.". تعبیری که من در اینجا از نژادپرستی با نگاهی به رویداد نامبرده می کنم این است که گاه نژادپرستی ها از سر خصومتی است که از پیش فرض هایمان سرچشمه می گیرند، پیش فرض هایی که ما در ساخت شان هیچ سهمی نداشته ایم و تنها پذیرا بوده ایم. پیش فرض مربوط در اینجا پیش فرض بیگناه کشته شدن خارجیان است. مگر نه اینکه یک افغان هم بیگناه کشته می شود؟ (بدون هیچ نگاه ارزشی) مگر نه اینکه خارجیان به خاطر منافع فردی شان حاضرند بیایند در افغانستان کار کنند؟ مگر نه اینکه جان هیچ انسانی – اگر نگاهی انسان-مدارانه داشته باشیم – برتر از جان هیچ انسان دیگری نیست؟

این نگاه نژادپرستانه نه تنها پلی نیست میان همگرایی انسانی که غالبا در بلندمدت به افغان­فوبیا می انجامد.

ب) خودکم­بینی: این اصطلاح به صورت خلاصه یعنی حسی که در آن فرد احساس می کند به دلایل اقتصادی، ارزشی، اجتماعی و فرهنگی جایگاه پایینتری نسبت به دیگران دارد و خود را کوچکتر از دیگری می بیند. تعبیر من در اینجا از خودکم بینی همین است. ما خود را کمتر از خارجیانی می بینیم که به صنعت پیشرفته تر، دانش دسته اول تر مجهزند و دسترسی دارند و نیز به زبانی صحبت می کنند که برایمان هنوز گنگ است.

این خود کم بینی باعث می گردد به آنها احترامی خدای­واره بگذاریم و تصوری ابرانسانی از آنها داشته باشیم. و در پیوند با رویداد بالا ابراز همدردی با آنها را حق مسلم شان بدانیم حال آن که هم میهنان مان به دلیل دانش پایین، درگیری با سنت های بومی و وابستگی به دین حق شان است که جان شان را از دست بدهند.

ج) پروپاگندای سیاسی: پروپاگندای سیاسی از طریق رسانه هایی صورت می گیرد که سیاستمداران و دولت برای سمت دهی اذهان مردمی به سویی خاص استفاده می جویند. پروپاگندای سیاسی در افغانستان یکی از بزرگترین ابزارهای نیرومندی است که رهبران، سیاستمداران، نیروهای بین المللی و خصوصا امریکا از آن به سود خود بهره می گیرد. رسانه های ناآزاد و وابستۀ افغانی با پخش خبرهای گزینشی همراه با بمباران اطلاعاتی دست چین شدۀ رسانه های بین المللی در کشور تصویری دیگرگونه از نیروهای بین المللی و خارجیان به ما داده اند، تصویری که در آن آنها فرشته های نجات مایند، آنها افرادی مقدسند که برای بهروزی ما فرود آمده اند و ما مدیون حضور آنها در کشوریم.

این حس و نیرو کمک می کند بپنداریم با کشته شدن یک غیرافغان بخشی مهم از وجودمان را از دست داده ایم در حالی که با مردن یک افغان تنها موجودی بی ارزش زندگی اش را از دست داده است.

البته نباید فراموش کرد که انسان ستیزان از تاکتیک های تازه ای چون حمله به خارجیانِ تصادفی برای رسیدن به اهداف خود سود می جویند. 

جمعه، دی ۲۰، ۱۳۹۲

در غرب بشر دوستی به یک جسد بی روح تبدیل شده است!

درد دل یک مهاجر افغانستانی درسویدن 

اعتصاب غذایی مهاجران افغانستانی در شمال سویدن، رسول هم در میان آنها در حدود یک ماه در اعتصاب بسربرده است.

اسم من رسول قاسمی و از افغانستان هستم.  به همراه فامیلم به دلیل شرایط سخت و باخطر جانی که برایمان به وجود آمد افغانستان را ترک کردیم. اعضای فامیل من شامل پدر و مادرم، خواهرم، برادر بزرگم و خانم و سه طفلش برادر دومم با خانم و دو دخترش و خودم با همسرم و یک پسرم و دخترم هستند.
من، پدرم و دو برادرم به دلیل همکاری که با خارجی ها در افغانستان داشتیم از طرف طالبان تهدید به مرگ شدیم (که اسناد کافی در این مورد ارایه دادیم ولی اداره مهاجرت سویدن هیچ کدام آن را تایید نکرده است،  از لحاظ هویت و موقیعت کاری همکاران خارجی ما می توانند مارا تایید کنند. و ما حتی نام آنها را در اختیار این نهاد قرار دادیم اما قبول نکرده اند. من و فامیلم از راه های بسیار سخت و طاقت فرسا افغانستان را ترک کرده و هر کدام با مشکلات و اتفاقات جداگانه توانستیم  وارد سویدن شویم.  من و برادرم شریف قاسمی یک سال در زندان مجارستان سپری کرده ایم و آنجا زندانی بودیم.
خواهر من از مریضی شدید روحی رنج می برد و همراه پدر و مادرم در سویدن زندگی می کرد و اداره مهاجرت سویدن بدون هیچ توجهی به وضعیت روحی او به آنها جواب منفی دادند و حالا می خواهند پدر و مادر پیرم را اخراج اجباری کنند.
برادر بزرگم رضا قاسمی به همراه خانمش و یک پسر به نام (علی) حدود 8 ساله و دو دختر (مهدیه) حدود 7 ساله و (زهرا) حدود 5 ساله با شرایط خیلی بد و غیر انسانی و بدون اطلاع قبلی از طرف پلیس به تاریخ 9 دسامبر 2013 ساعت 6 صبح به تعداد 10 پلیس به خانه آنها رفته و آنها را مجبور به جمع کردن لباس هایشان کرده و با این که طفل ها او ترسیده بودند و گریه میکردند آنها را از میدان هوایی شهر شلفتیو به مقصد نامعلوم پرواز دادند و من با آنها تماس گرفتم گفتند ما نمیدانیم این ها با ما چی خواهند کرد و من صدای طفل های اورا می شنیدم که داشتند عذر و زاری میکردند و تا ساعت 10 شب که با آنها صحبت کردم گفتند مارا سوار هواپیما می کنند تا به افغانستان بفرستند. آنها حتی حق دفاعیه از خویش نداده بودند، بدون  کدام محکمه و وکیل  به مثل یک مجرم از سویدن اخراج کردند.

من نمی دانم، بشر دوستی کجاست، که دولت و مردم سویدن از آن دم می زنند؟
دولت سویدن ادعا دارد که به حقوق بشری اطفال اهمیت میگذارند و این یعنی چی؟
در سرمای زمستان سه طفل برادرم را که به زندگی در سویدن سخت عادت کرده بودند و زبان سویدی را کاملاً یاد گرفته بودند به افغانستان فرستادند.  یک دختر برادم به تازگی عملیات سخت از ناحیه گوش را پشت سر گذاشته بود نیاز به تداوی و مراقبت داشت و جراحی دوم باقی مانده بود و باید زیرنظر داکتران می بود.  اما سویدن به هیچ یک از این ها توجه نکرده و برادرم  را فرستادند و حالا انها کاملاً مخفی زندگی می کنند. برادرم و اطفالش از خانه خارج شده نمی توانند و خانم برادرم گاهی با چادری از خانه بیرون می رود،  سر نوشت اطفال انها چه خواهد شد؟
 آنها تاچه وقت از ترس دشمنان خود در این حالت زندگی خواهند کرد؟   هر اتفاقی که بیافتد اداره های بین المللی مهاجرت و کشور سویدن، باید پاسخگو باشند.  کشور سویدن جان آنها را به خطر انداخته اند و حال نمی دانیم، چگونه از این خانواده مرافبت کنیم.
من حالا یک دختر 3 ماهه دارم که در سویدن به دنیا آمده و خودم از طرف نهاد مهاجرت سویدن، هیچ جوابی دریافت نکرده ام.  یک سال شده که با فشار ها روحی و روانی منتظر جواب دوسیه پناهندگی خود هستم، تا شاید سرنوشتم تغییر کند اما با این که من جواب ندارم و دخترم اینجا تولد شده خانمم صدف قاسمی و پسرم بلال قاسمی جواب منفی دارند و چند روز بعد از تولد دخترم پلیس خانمم را خواسته بود و به او گفته بودند که تو و بلال باید به افغانستان برگردید. 
برادرم شریف قاسمی که با من وارد سویدن شده هم منتظر جواب مثبت و یا منفی است و خانم او معصومه قاسمی و دخترانش یلدا و لیدا قاسمی در خطر اخراج اجباری هستند .
فامیل ما هفت طفل داشت یعنی این اطفال هیچ اهمیتی از لحاظ انسانی برای این دولت ندارند در مدت این 3 سال اطفال ما از اسم اداره مهاجرت سویدن می ترسند و هر وقت همدیگر را می بینند از هم می پرسند آیا شما قبول شده اید؟ در وقت بازی کردن به هم می گویند که پلیس می آید مارا می برد،  این برای اطفال بی گناه ما شکنجه روحی نیست؟ آیا ازهم پاشیدن خانواده ها قانون بشری مهاجرت است؟  آیا بی سرنوشت شدن برادرم و اعضای خانواده اش قانون است؟  چه کسی جواب گوی این همه بی عدالتی در مقابل فامیل من است؟  ما از کدام ارگان تقاضای جواب داشته باشیم  که با بی عدالتی روبرو شده ایم.

ما را تا این حد زجرکش نکنند. ما توقع زیادی از قوانین مهاجرت بین المللی و اداره ها مهاجرت نداریم و ما از نهاد های بشری میخواهیم، از حق انسانی من و خانواده ام حمایت کنید.


افغانستانی های که در چندماه اخیر اعتصاب کرده بودند، همه منتظر اخراج اجباری اند.

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۲

اسکیزوفرنی مردانه و ترس زنانه

خواستم مقاله را به زبان انگلیسی بنویسم و عنوان جالبی هم به ذهنم رسید "Masculine Schizophrenia and Feminine Phobia"، اما زبان فارسی­ام شیواتر آمد.

روان­گسیختگی یا اسکیزوفرنی بیماری است که در آن بیمار با رفتارهای عجیب و غریبی چون توهم شنیداری و جنون آمیز دچار آشفتگی و گسیختگی روانی می­گردد. این بیماری غالبا در دوران نوجوانی آغاز می­شود و رخ می­دهد (http://en.wikipedia.org/wiki/Schizophrenia). مسأله­ی اجتماعی­ای که در پیوند با این بیماری وجود دارد و در کشورمان بسیار شایع است به نام "روان گسیختگی/اسکیزوفرنی اجتماعی" یاد می­شود که در آن فرد بیمار نمی­تواند تعادلی میان عاطفه و باور خود برقرار کند. این بیماری بیشتر در میان فعال­نمایان جامعه مدنی دیده شده است.

فعال­نمایان جامعه مدنی افغانستان سال­ها است که خود را درگیر جنبش­ها و حرکت­هایی برای دفاع از حقوق زنان، حقوق بشر، آزادی بیان، حقوق اقلیت­ها و از این دست کرده­اند. دستاوردهای چشمگیر، اما زودگذری، همچون پیگیری قضیه­ی شکیلا، اعتصاب غذایی دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل، قانون منع خشونت علیه زنان و ... در این زمینه به دست آورده­اند.  

ولی این حرکت­ها و جنبش ها هیچ­گاه نتوانسته­اند در اجتماع ریشه بدوانند و بتوانند بنیانی برای یک جامعه­ی مردم­سالار داشته باشند. بی­گمان که دلایل گوناگونی در این راستا هستی دارد که شماری­شان وابستگی مالی به تمویلگران بین المللی، عدم هماهنگی حرکت­ها، آگاهی اندک مردم، نوپا بودن چنین فعالیت­هایی و وابستگی سیاسی می­باشد. اینها گویای جنبه­های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مالی  امر می­باشند. ولی دلیل/دلایل روانی ریشه­دار نشدن ارزش­های جامعه مدنی، به ویژه فعالیت­های مدنی، در میان این قشر اجتماعی چیست؟

با بازگشت به مقوله­ی روان­گسیختگی اجتماعی پاسخ به دست­مان می­آید. فعال­نمای جامعه مدنی افغانستان در بستر جنگ بزرگ شده است و در فرهنگی بالیده که درهم­تنیدگی عناصرش با ساختارهای اجتماعی آن ناگسستنی بوده است. نبود پیشینه­ی تاریخی فعالیت مدنی در کشور، پیچیدگی و درگیری روانی با خانواده و دوستان ناسازگار با فعالیت­های او و، از همه مهم­تر، نبود پایبندی و تعهد اخلاقی به آنچه انجام می­دهد، گره­ی کار را بازناشدنی­تر ساخته است.

در روان­شناسی تفاوت­ها یکی از محیط­های تاثیرگذار در روند اجتماعی­شدن فرد خانواده به شمار می­آید. خانواده­های گسترده­ی افغانی با ساختارهای بزرگ­محورانه­ی مردانه و رهبری تک-فردی فرصتی برای ابزار دیدگاه، به ویژه درباره­ی حقوق زنان، به فعال­نمای مدنی نمی­دهد. از یک سو فرد با گزاره­هایی چون "زنان و مردان با هم برابرند"، "آزادی نیکوست"، "کاهش خشونت علیه زنان" در جامعه و جمع دوستانش روبه­رو است و از دیگر سو پدر با همه­ی وجود نسبت به مادر، همسر و خواهرش خشونت می­ورزد. از سویی دیگر، این فرد در کنار عضو بودن در گروه­های کوچک و بزرگ مدنی، شبه روشنفکرانه و شبه دانش آموخته، سروکار دارد که نبرد در برابر خشونت علیه زنان شعارشان است؛ و از دیگر سو، با گروه­های دیگری از دوستان زندگی می­کند که دانش آموخته­اند، ظاهر کاملا غیرافغانیِ سنتی دارند، اما به هیچ یک از اصول مردم­سالاری و نظام برابری باور ندارند. دوستی "بچه ش" او را می­خواند دوستی دیگر به نام "حضرتِ آقای..." خطابش می­کند.


بر سر چند راهی قرار گرفتن در اجتماع، خانواده و خود، فعال­نمای مدنی را به سوی روان­گسیختگی اجتماعی می­برد. اینجا است که شاید شماری از فعال­نمایان مدنی افغانستان کارکرد و باور دوگانه­ای دارند و گاه و بی­گاه مورد انتقاد سرکوبانه­ی دوستان قرار می­گیرند.