Pages

یکشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۶

دو روز خوش در هرات

وقتی از بلندای تخت سفر به پایین شهر مینگری همه جا روشن و چراغان است. شب های هرات از چنین روشنیی برخوردار اند؛ برعکس کابل که از تاریکی شب های آن در هراس میشوی و از فرمان های ایست سربازان به چندش می افتی. در هرات احساس امنیت میکنم.

تنها هستم. در آغاز خیلی به چشمم نمیخورد، ولی میبینم که حضور یک زن در جمع مردان در جامعه سنتی افغانستان آنقدرها هم خوشایند نیست. این را بدون اینکه کسی به من چیزی بگوید احساس میکنم. خودم هم غرق همان افکار سنتی خود استم و نمی توانم از آن رهایی یابم. {فروغ را به یاد می آورم: زنی تنها در آستانه فصل سرد...} البته با حضور استاد زریاب بایست که تنها نباشم. هرچند او نگهبان من نیست، اما مواظب و مراقب من است و متوجه است که من راحت و آرام باشم. فقط با اوست و به خاطر اوست که میتوانم حداقل ظاهر آرام داشته باشم. ادامه در وبلاگ شهرنوش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر