نکته: نوشته های زیر از زبان یکی از دوستان بوده که وی از بنده خواهش نموده است تا از طریق این وبلاگ نشر نمایم زیرا خودشان هیچ گونه دسترسی به کانون ندارند. در رابطه با مطالب زیر وبلاگ بنده و شخص خود بنده هیچ گونه نظری ندارم.
تخم دزد ها
روزی بود روزگاری بود. داستان از زبان یکی از دوستانم برای من بازگو شده است. این دوست که متحمل مشکلات بسیاری شده بود، حال در صحت کامل به سر برده و در موقعیت متوسطی از زنده گی همچنان همانند دیگر جوانان افغان تلاش می کند.
نکته: دوستانی که از کشور نا دوست یعنی ایران تشریف آورده اند این داستان را زیادتر درک می کنند و به معانی آن پی می برند.
قصه از زبان دوست متذکر:
من جوانی هستم 26 ساله تبعه افغانستان، در کشور ایران تولد شده ام و این افتخار را دارم که توانسته ام به یکی از آرزوهایم که رفتن به دانشگاه بود برسم. 2 سال شد که از ایران به افغانستان آمده ام و در حال حاضر در پوهنحی ادبیات دانشگاه کابل مشغول تحصیل هستم و در کنار درس در یکی از رسانه ها مشغول به کار هستم.
سالهای زیادی زا در ایران به دنبال کار و امرار معاش روزها و ماهها را بیهوده از دست دادم تا اینکه تصمیم گرفتم در ایران شاخ گاو را شکستانده و از هر راهی که امکان دارد وارد دانشگاه بشوم و ادامه تحصیل بدهم.
نمی توانستم یک سال خود را بیکار کنم و برای کانکور ایران آماده گی بگیرم و از طرف دیگر راجع به بورسهای تحصیلی که برای افغان ها درایران می آمد تا حدودی شنیده بودم. یکی از اقوام ما در بین فامیل و اقوام آوازه ای سر داده بود و در هر خانه ای که رفته بود صفات عظیمی از خود بر جا مانده بود. اجازه بدهید تا بگویم چند نمونه از این صفات را:
اقوام گرامی دیگر نگران آینده اولاد تان نباشید و انتظار به پایان رسید.
دانشگاه در دستان شما و فرزندانتان است.
با خانواده دانشگاهیان بپیوندید.
من می توانم فرزندانتان را چه آنهایی که دیپلم دارند و چه آنهایی که دیپلم ندارند را وارد دانشگاه های معتبر ایران کنم.
خلاص اینکه از خود سفیر کبیر جور کرده بود و اقوام بیسواد ما که تا بحال سفارت و دانشگاه را ندیده بودند عده ای باور کرده و عد ه ای هم از روی حسادت بی محلی کرده بودند.
قصه از این قرار بود که در سفارت افغانستان بخشی به نام بخش فرهنگی موجود بود و به نظرم که تا حالی موجود می باشد. این بخش تبدیل به جولانگاهی برای افرادی ... شده بود تا هر چه دل تنگشان می خواهد انجام دهند. و از بد روزگار سفیر کبیر سفارت در آن زمان شخصی بود که برای هر کاری خوب می گفت غیر از سفیر شدن و هیچ نظارتی بر جولان دهندگان نداشته و یا اینکه این جولان دهندگان زیرک، این اجازه را به او نمی دادند.
بخش فرهنگی سفارت افغاستان در تهران بیش از اینکه کارهای فرهنگی انجام بدهد کارهای تقلبی و جعل اسناد می کرد. متاسفانه در طول عمری که در ایران داشته ام هیچ گونه حرکت و یا فعالیتی که شایسته یک بخش فرهنگی یک سفارت باشد ندیدم. این بخش دارای زیر مجموعه های نیز بود که یکی از این زیر مجموعه ها بخش دانشجویی بود که هیچ ارتباط محکمی به سفارت نداشت و یا حداقل کارمندان این بخش(دانشجویی) کارمندان رسمی سفارت نبودند لیکن دوستان زیرک از نام سفارت افغانستان استفاده کرده و این بخش را یکی از ارکان اصلی سفارت معرفی نمودند.
اجازه بدهید تا از فعالیت های این بخش بگویم و دانه دانه توضیحا ت بدهم.
در ابتدا اینکه اکثر شما دوستان با نام آقای انصاری ملقب به انصاری بلوچ آشنا هستید و یا لااقل از کرامات حسنه ایشان بی بهره نبوده اید. بله همان انصاری بلوچ مشهور و یا با بهتر بگویم همان منجی دانش و دانشگاه برای ما جوانان ساده لو. ایشان کسی نبودند به جز یک کمیشن کار و یا یک کسی که در زمان خود هوشیاری به خرج داده و پل ارتباطی بین وزارت خارجه ایران و افغانستان شده بودند و ایشان تنها کسی بودند که لیست افراد خوشبخت برای دانشگاه را انتخاب می کردند. حال بگذریم که چی ها کرده اند و یا نکرده اند برای دوستان ایران شیشته.
نکته: دوستانی که از طریق شخص مذکور به دانشگاه رفته اند و برای خود کسی شده اند، نوش جانشان و گوارای وجود. لطفا قضاوت عجولانه نکنید و بگذارید تا کسانی که قربانی شده اند قضاوت کنند زیرا این داستان شرح حال بسیاری از دوستان ایران شیشته می باشد.
بعد از چند سالی که آقای بلوچ جولان دادند، دوستان جوان دیگری را هم با خود همراه کردند( تخم دزد ها)
این دوستان جوان که خود دانشگاهی بودند بعد از مدتها به این قضیه واقف شدند که آقای بلوچ کمشن کار است و چرا از این به بعد خودشان زمام کار را به دست نگیرند. زیرا که تخم دزدها خود از قربانیان بوده و شرایط و احساسات یک منتظر ورود به دانشگاه را بهتر از هر کسی می فهمند. داستان به این جا رسید که تخم دزدها به مقاصد خود رسیدند و منجی بلوچ را از اریکه قدرت پس زدند. نکته انحرافی در این جاست که یکی از این تخم دزدها از اقوام نزدیک آقای انصاری بلوچ است.
این قوم نزدیک که تحصیلاتش حتی به متوسطه هم نمی خورد، از لین ارتباطی آقای انصاری استفاده کرده و وارد دانشگاه مذاهب تهران بورسیه نوع الف شدند. به گفته ی یکی از دوستان نزدیک آقای انصاری، شخص مذکور در بیابان های شهر کاشان مشغول به گوسفند چرانی بوده اند و از لطف آقای انصاری تبدیل به یک دانشجو در شهر تهران شده اند.
خوب اجازه بدهد به طور مختصر ابتدای نام کوچک و نام فامیل این تخم دزد ها را بنویسم زیرا اگر کامل نوشته کنم بد است نه( حتی تخم دزد هم برای خود آبرو و عزت دارد و ما به حقوق آنها احترام می گذاریم)
ا.ک ( همان اقوام بنده که در ابتدا ذکر خیرشان شد)
سابق در رشته ی فلسفه در دانشگاه مذاهب تهران مشغول تحصیل بودند لیکن حالی نمی دانم.
ج.ا ( نزدیک آقای انصاری)
عرض کردم در دانشگاه مذاهب رشته ی فلسفه می خواندند که در این اواخر با خبر شدم که از آنجا اخراج شده اند)
و شخص سوم س.ر ( اگر غلط نکنم لیسانس علوم سیاسی)
ا.ک که پف بسیار در بین اقوام نموده بودند دو سال از عمر شیرین بنده را به بهانه های مختلف ضایع نمودند و هرگز او را از این بابت نمی بخشم. این بهانه ها شامل همان وعده های دروغی که " ها امسال وارد دانشگاه مکنم تو را و ..."
این شخص در همه جا خود را کارمند سفارت افغانستان معرفی کرده بود در حالی که به حیث خانه سامان و یا همان آبدارچی ایرانیها در بخش دانشجویی مشغول بود. از بخش دانشجویی گفتم و شخص دیگری به یادم آمد این شخص کسی نبود جز آقای پنجشیری که در آن زمان مسول بخش فرهنگی سفارت بودند.
دوستان تخم دزد ما جسارت خود را بالا برده و در پی ساختن توطئه برای پنجشیری شدند و مبارزه نا برابری را با وی شروع کردند. از این خاطر نا برابر که آقای پنجشیری بسیار پخته بوده و از پس جوانان چوشک خوری مانند اینها به راحتی بر آمد.
خوب بسیار به این طرف و آن طرف خیز زدم و رشته اصلی داستان از دستم رفت.
تخم دزد اول( ج.ا)
این جناب که تازه وارد عرصه کمیشن کاری شده بود در ابتدا چند تخنیک از دوستان خود نوش جان کردند مگم پسان پسان حرفه ای شد.
بسیار جوانان چه دختر و چه بچه توسط این شخص چند سالی از عمرشان ضایع شد. این جناب بعد از بازدید مراجعه کنندگان بسیار و متقاضیان ورود به دانشگاه، فنون نفری بازی را هم آموخته و کلید ورود به دانشگاه را بهانه کرده و نفری بازی را شروع کردند. تنها چیزی که این جناب از یک کمشن کار خوب درک کرده بود، یک دست دریشری و یک بیگ دیپلمات بود که او را کمک می کرد تا به جاهایی مانند وزارت تحصیلات ایران بروند و یا دیگر جاها.دیگر نمی دانم چه بگویم از نامردی و نا جوانی هایی که این تخم دزد در حق جوانان با استعداد افغانستان کرده است.
تخم دزد دوم(س.ر)
بسیار زیرک و هوشیار مگم کم چانس. ممکن زیرک از این خاطر که علوم سیاسی خوانده بود.
این پست رذیل غیر از اینکه کارهای تخم دزدان دیگر را میکرد، خیانت دیگری را هم به ارمغان آورده بود
گلد کویست( می دانم که شما هم راجع به آن می دانید)
دانشجویان کم پول و مستضعف زیادی رابا چالهای مختص گلد کوئیست لوچ کرد و بدون هیچ عذاب وجدان در حال زنده گی است.
تخم دزد سوم( ا.ک)
بسیار شد هرچه بگویم کم است. این شخص تعدادی از افراد فامیل خود را در رشته های مخبلف و در دانشگاههای مختلف شامل کرد.من بسیار ساده بودم و به او اطمینان کردم حتی قابل ذکر است زمانی که تلیفون موبایل در ایران 1000 $ بود بنده با پول کارگری و بنایی برای او موبایل خریدم اما هیچ. هر کدام از این تخم دزدها شیو های زیادی برای پول گرفتن داشتند. یکی از این روشها جور کردن دیپلم تقلبی بود. بسیار دیپلم ها ی تقلبی توسط همین اشخاص و دیگر اشخاص جور شد و بسیار افراد نالایق به دانشگاهها رفتند بوسیله همین دپلم های تقلبی تعدادی از آنها که حتی متوسطه را هم نخوانده بودند به دانشگاه رفتند و ای کاش می توانستند ادامه بدهند. نمی توانستند و بورس را ضایع کرده و آبروی جوانان افغان را بردند.
به نقل از یکی از استادان دانشگاه بین المللی قزوین:
حیف این بورس ها که برای شما افغانیها می یاد و شما قدر اینارو نمی دونید
دیگر توان آن نیست تا خیانتهای اینها را بگویم زیرا ممکن شما دوست عزیز که این را می خوانید یکی از قربانیان باشید.و یک نکته دیگر اینکه این سه هرگز دوست یکدیگر نبودند و هر لحظه در پی ور اندازی یکدیگر بودند.
شرح حال اینها در حال حاضر:
تخم دزد اول و دوم در کابل به سر می برند و امیدوارم که اینها را بخوانند و توبه کنند زیرا هرگز از این سردرگمی که حالی در آن غوطه ور هستند خارج نخواهند شد. بگذارید بهتر بگویم. این دو تخم دزد به کابل آمدند اما نمی دانشتند که اینجا کابل است و دیگر شغل تخم دزدی نمی چلد.هر چند که ایشان به هر حال از خود هیچ چیز نداشته و در لنگ رهبران سیاسی هستند که این رهبران سیاسی هم تخم دزدان را خوب شناخته و دیگر به آنها فرصت نمی دهند تا جولان دهند. ( این است نتیجه خیانت های شما)
نکته: اگر ماها منتظر بورس بودیم دلیلش این نبود که نمی توانستیم از طریق کانکور وارد بشویم ویا کودن بودیم، نه از این خاطر بود که کشور نا دوست ما ایران راهها را قید کرده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر