از خالد خسرو
چاپ شده در هشت صبح
مساله ی زبان و هرمنوتیک
مساله ی دیگری که آقای اکبر به صورت سربسته و بی توجه به نقد منتقدان نظریه ابزاری زبان، در نوشته ی کوتاه خویش مطرح کرده است، مساله ی زبان به عنوان ابزار بیان و انعکاس دریافت ما از واقعیت ها و اشیا است.
آقای اکبر در نوشته ی خویش می گوید: زبان انعکاس واقعیتهای جهان در ذهن ماست که به شکل تصور و اندیشه پدید می آید، بعد به کمک الفاظ و مفاهیم بیان می گردند. هر کلمه بیانگر یک واقعیت عینی است. حتا آنچه را اسم معنا میدانیم، با پدیده های محسوس و عینی تعریف و قابل فهم می گردند. مثلا محبت گرم و آتشین می شود، غم و اندوه سنگینی می کنند، درد شدت می یابد و باز هم بنا به گفته سارتر "شعور درون ندارد و هر شعوری، شعور به چیزی است". ما پدیده های معنوی را اول به شیای محسوس تبدیل می کنیم و بعد با کلمات بیان می نماییم. حتا موجودات غیبی مانند فرشته و پری به صورت موجودات زیبای بالدار تصور می شوند و دیو آدم غول آسایی است که شاخ کشیده است. هر گونه تعریفی دیگر از زبان، سفسطه است، زیرا در آنها حقیقت بنا به اغراض خاص مسخ میگردد و بر قامت باطل پوشانیده میشود. انسانها فلسفه، اندیشه و ادبیات را به خاطر نجات انسان از ورطه هولناکی که تمدن مصرفی معاصر پدید آورده است، به کار دارند و زبان باید در خدمت اهداف انسانی باشد. ما در زبان زندگی نمیکنیم و جهان نیز از زبان به مثابه خانه خود کار نمیگیرد. این از خود بیگانه سازی انسان است و متاسفانه برای ما سویه تقلیدی نیز دارد.(3)
انتقاد من به نظر آقای اکبر در باب زبان این است که آنها با وجود منابع زبان شناسانه ی متاخر به زبان فارسی، هیچ اشاره ی به این نظرات نکرده و با کلی گویی، به جای نقد زبان شناسانه، نتیجه گیری سیاسی کرده است. این روش، نمی تواند به ایجاد یک گفتمان روشنگر در باب زبان کمک کند. منتقدان میگویند که زبان نمیتواند به صورت ناب، بازتاب مستقیم و مشخص وقایع و پدیده ها در ذهن انسان باشد، و در بسیاری مواقع این انسان است که در بند زبان بوده و این زبان است که تصورات انسان را دسته بندی و شکل میدهد. اما، آقای اکبر بدون توجه به نقد زبان شناسانهی این نظریه، ادعا مینماید که این گونه اندیشیدن باطل است و مرتبط با اغراض سیاسی. مثل این است اگر ما با نظریه نسبیت در علم فیزیک مشکل داشتیم و آن را خطرناک برای اخلاق و سیاست تشخیص دادیم، بر اساس داوری سیاسی و اخلاقی حکم نماییم که تیوری نسبیت در خدمت منافع استعمار و سرمایه داری است. برای همین، از نوشته ی آقای اکبر نمیتوان دریافت کرد که بر اساس کدام دلایل نظریه زبان شناسانه و تجربی، نظریه تعویق معنا در رابطه دال و مدلول که دریدا سخت طرفدار آن است، باطل است و در خدمت اغراض سیاسی.
درک من از نظرات آقای اکبر در باب زبان، در راستای دریافت سیاسی از ادبیات و هنر زیر نام ادبیات متعهد است. بار دیگر بر این نکته تاکید میکنم که آقای اکبر در اصول طرفدار هنر، زبان و ادبیات انسان محور با حساسیت بالای سیاسی است، ولی شکل این ادبیات و هنر نا معلوم و با توجه به بعضی از نشانه های مبهمی که در این باره ابراز داشته شده، میتواند متعلق به دوره ی ادبی دهه ی 50 و 60 میلادی باشد. البته، نگارنده با این مساله مشکلی ندارد که کدام نویسنده چه سبک و روش ادبی و هنری ای را انتخاب میکند. اگر آقای اکبر طرفدار زبان به عنوان ابزار رابطه و ادبیات متعهد است، این یک انتخاب شخصی است، اما، وقتی آنها تلاش میکنند که با نوشتهی بسیار کوتاه، مبهم و نابسنده به نقد نظریات معاصر بپردازند، جای دارد که نظرات او در باب ادبیات، هنر و زبان مورد توجه قرار گرفته و مورد نقد قرار بگیرد.
اگر دریافت من مبتنی بر پارادایم زبان شناسی و ادبیات معاصر باشد، زبان تنها یک ابزار صرف نیست. این بحث جداگانه است که زبان در خدمت ادبیات و هنر انسان گرا باشد، بلکه، من با این تصور زبان شناسانه مشکل دارم که زبان بازتاب عینی دریافت و تصور انسان از مفاهیم، حقایق و اشیا به حساب می آید. این تصور زبانی، کهنه، غیر موثر و نا بسنده برای توضیح پارهی از حقایق جدید زبان شناسی و هرمنوتیک است. البته، نگارنده به این معترف است که دریافت او از زبان شناسی و هرمنوتیک یک دریافت شایستهی بحث تخصصی نبوده، و در حد یک مکالمهی ساده با یک روشنفکر آماتور است.
زبان از آن جای نمیتواند بازتاب عینی دریافت و تصور انسان باشد که دارای ویژگی دلالت و چند معنایی است. دلالت و تعدد معنا، مانع بزرگ بر سر راه دریافت مسلم از زبان است. این که زبان در قالب ادبیات و هنر چه محتوای را انتقال بدهد، بحث دیگر است، ولی سازوکار زبان به گونه ی است که ابهام، تعویق معنای ثابت در زنجیرهی دلالت، تداعی مفاهیم و معناهای مشابه را در مکالمه و نوشتار ایجاد میکند. اگر تصور آقای اکبر را بپذیریم، زبان رسانهی است که انتقال معنا را به صورت شفاف و ثابت در گفتار و نوشتار انجام داده میتواند، و هیچ نوع تعویق و بازی زبانی مبتنی بر ابهام و تداعی را صورت نمیگیرد. اگر گفتار و نوشتار را در دو سطح ادبی و علمی بررسی کنیم، گفتار و نوشتار علم تجربی، تا اندازهی زیادی نزدیک به خصوصیت زبانی مورد نظر آقای اکبر است. زیرا، علوم تجربی مانند فیزیک، کیمیا و ریاضیات استوار بر داده ها و حقایق قابل اعتماد و یکسان بوده، و اگر این سیستم زبانی بر هم بخورد، جریان مکالمه و انتقال داده ها دچار اختلال فلج کننده میگردد. اما، سهل انگاری آقای اکبر در این است که این گونهی زبانی را به سایر حوزهها از جمله علوم انسانی و هنر نیز تعمیم داده است.
دریافت نویسنده این است که این گونه تعمیم بخشیدن خلاف واقعیت های زبانی این دو حوزه است. زیرا، اصل مسلم در ادبیات و هنر ابهام و تعویق معنا و در علوم انسانی، اختلاف تاویل است. اگر این دو شاخصه ی مهم را از این دو حوزه بگیریم، با بن بست قوی در تحلیل زبان ادبی- هنری و علوم انسانی برخورد می کنیم. البته، اگر زبان علوم تجربی را که آقای اکبر به آن سخت دلبسته است، در حوزه های دیگر به کار بریم، دچار بنیادگرایی و دگماتیسم می شویم.
اگر کمی بیشتر این بحث را بشگافیم، به چند مساله ی مهم بر می خوریم.
مساله ی اول این است که آیا زبان توانایی این را دارد که تمام تصورات و دریافت های نویسنده را انتقال بدهد؟ اگر مطابق نظر آقای اکبر عمل کنیم، پاسخ مثبت است. در این صورت، زبان سرخپوستان استرالیا به اندازه ی زبان انگلیسی قادر به انتقال مفاهیم است، یا دقت که در زبان انگلیسی و فرانسوی برای انتقال مفاهیم وجود دارد، در زبان فارسی و ازبکی نیز قابل دریافت می باشد. این در حالی است که زبان های مختلف در مقیاس و سطوح متفاوت قابلیت انتقال مفاهیم و اطلاعات را دارند. برای همین، نویسندگان جدید مانند ژاک دریدا بر ترجمه ناپذیر بودن متون فرانسوی پست مدرن به زبان های دیگر تاکید میکنند. یک واژه در یک زبان دارای ظرفیت های معنایی و دلالتی است که در زبان دیگر وجود ندارد. برای همین، پیدا کردن واژههای معادل کار دشوار و در بسیاری مواقع غیر ممکن است. برای همین، در روند ترجمه بخشی از محتوای یک زبان تلف میگردد.
براستی چقدر میتوان بالای ترجمههای طراز اول زبان فارسی از متون دیگر اعتماد کرد؟ برای نویسنده قدر مسلم این است که بزرگترین چالش بر سر راه انتقال مفاهیم و دریافتها، ظرفیت پایین زبان است. شاید این نیز جالب باشد که تجربهی شخصی نویسنده این است که زبان غنی حوزه ی اندیشیدن را فراختر می سازد، انتقال مفاهیم را سریعتر میگرداند، و دقت در مکالمه و نوشتار را بسیار میسازد. ادبیات فارسی تا آن حد دارای غنای زبانی و تصویری است که بهترین اشعار زیبای جهان را می تواند بیافریند. اما، چنان زبان علمی آن ناتوان است که اگر در افغانستان یک کتاب فیزیک و کمپیوتر ترجمه شود، باید از زبان عربی کمک های فراوان گرفت. چنانچه متون علمی در دانشگاه های ما از این وضعیت برخوردار است.
مساله ی دوم، این است که اگر سخن ادبی همانند زبان روزنامه ی و علمی فاقد ابهام و درک سرراست از حقیقت باشد دیگر ارزش ادبی و هنری ندارد. این روشن است که انعکاس عینی پدیده ها و واقعیت ها یک امر خیالی و در سخن ادبی مهمل است. زیرا، در سخن شاعر هیچ واقعیت عینی انعکاس نمییابد، مگر این که جامه ی خیال، سودا و رویا را پوشیده باشد. انعکاس عینی واقعیت در ذهن شاعر، چیزی به غیر از درک رویا گونه از امیال، جهان و وضعیت هستی نیست.
مساله ی سوم این است که انعکاس عینی درک مولف در متن خود یک ارزش مهمل است. در بحث هرمنوتیک بیشتر این قضیه را انکشاف خواهیم داد. اگر ما قبول کنیم که زبان بازتاب عینی واقعیت ها در ذهن بوده که به وسیله الفاظ بیان میشوند، در این صورت "شعار مولف مرده است"، دیگر موضوعیت داشته نمیتواند. زیرا، بازتاب عینی مستلزم درک عینی از متن است. مرگ مولف حقیقی ترین شعار برای درک متن، و نمونهی عملی این شعار اختلاف در تاویل است. سنت تاویلی مدرن، نتیجهی بی ثبات بودن معنای متن به اضافهی بازتاب عینی واقعیت ها در ذهن مولف میباشد. حافظ به روایت شاملو یک رند ملحد است که در لباس صوفیانه شریعت را مسخره می کند. ولی همین حافظ در روایت بسیاری از ملایان نظیر مطهری دلباخته ی معنویت دینی است. حال آقای اکبر خود داوری کند که شعار رولان بارت چقدر انحرافی و گمراه کننده است.
مسالهی چهارم و آخر این است، اگر قبول کنیم که زبان توانایی انتقال عینی مفاهیم و واقعیت ها را دارد، پس متن هرگز دچار دور هرمنوتیکی نشده و هرگز اختلاف در تاویل چیزی بیشتر از خوانش نادرست متن، قلمداد نخواهد شد. هرمنوتیک کلاسیک بر این نکته پای می فشرد که متن حامل نیت مولف است و معنای نهایی چون امر عینی در پس کلمات نهفته است. این اصل هرمنوتیکی مبتنی بر این اصل است که زبان حامل واقعیت های قابل درک و ثابت بوده و کشف رمزگان متن به درک حقیقی مقصود مولف کمک می کند.
برای نقد این سخن نیاز به مباحثه طولانی است که نویسنده به سخن کوتاه در این باره بسنده می کند.
زبان و متون علوم انسانی هرگز بازتاب واقعیت های عینی نبوده، بلکه چیزی جز درک چند معنایی نیست. ما قادر نیستیم تا بر اساس معیار فراگیر متنی به معنای نهایی متن دست پیدا کنیم. موضوع معنای نهایی متن گفتمان کلاسیک در چارچوب پارادایم پوزیتویسم علمی قرن 18 و 19 میلادی در غرب است. علوم انسانی متاخر، با جدا شدن از روش شناسی شناخت علمی پارادیم پوزیتویستی قرن 18 و 19، به هرمنوتیک هستی شناختی نزدیک شده، و آنارشی را در نظم مستقر هستی و طبیعیت پذیرفته است. برای همین، ادبیات نیز نمی تواند هنوز وفادار به روح علم کلاسیک اروپایی باشد و حذف سوبژکتیویته ی دکارتی را که مبتنی بر فاعل دانای مطلق و انتزاعی است، نادیده بگیرد. سوبژکتویته، نه درک و خرد شناسای مطلق است، و نه قادر به ایجاد دانایی نسبت به متن و فارغ سنت، میراث تاریخی- فرهنگی و پیش فرضها است. شناخت متن متاثر از دانش زمانه و گسستها و تفاوتهای تاریخی و زمانی است. این عوامل، مانع از درک فراگیر و فراتاریخی از متن می گردد.
هرمنوتیک، بیان تجربه ی هستنده به تعبیر هایدگر، از هستی است. این به معنای آن است که حدود، ماهیت و چارچوب تجربهی هستنده، نوع شناخت و چارچوب ادراک او را نیز تعیین میکند. این سخنان برای شناخت متن به عنوان تجلی زبان بسیار تعیین کننده است که متاثر از پیشرفت دانش و روح زمانه ی خواننده متن میباشد. از این رو، هر متن در افقهای تاریخی و زمانی گوناگون، معنا و درک متفاوت میآفریند. اگر با این سخن موافق باشیم، افق تاریخی، یک ایستار و مانع بر سر درک نیت مولف است، و افق زمانی به خواننده امکان می دهد که متن را به شیوه ی متفاوت بنگرد. این یک امر اختیاری نیست که خواننده افق تاریخی و زمانمندی متن و ادراک آن را انکار کرده، و با توسل به فرهنگ ها، کتاب های پژوهشی تاریخی و شناخت سنت ها، به پیوست دو باره ی زمان های گسسته شده پرداخته، و نیت مولف در متن را از زیر آوار تاریخ و سنت های کهن ادبی بیرون آورد.
بنابر کدام دلایل نمی توان به معنای حقیقی و نهایی زیر نام نیت مولف دست یافت؟
سخن خود را با نقد رادیکال نیچه فیلسوف مهم آلمانی آغاز میکنم."میگویند که تنها حقایق وجود دارند، اما من میگویم خیر، حقایق درست همان چیزهای اند که وجود ندارند. تنها تاویل ها وجود دارند. ما نمیتوانیم حقیقتی در خود را متصور شویم. شاید حتا خواست آن نیز خود حماقتی باشد. میگویید پس همه چیز ذهنی است. اما حتا این نتیجه نیز خود، گونهای تاویل است. موضوع چیزی موجود نیست. چیزی است افزونه، اختراع شده، و طرح ریزی شده پشت هر آنچه هست. آیا اساسا ضروری است که مدام تاویل کنندهای را پشت هر تاویل جستجو کنیم؟ حتا این کار چیزی است فرضی و بدعتی است بی سابقه. تا آنجا که واژه ی شناخت معنایی دارد، جهان شناختی است اما از راه تاویل ها. معنایی جدا از تاویل وجود ندارد. معنا ها بی شمارند."( 4)
این قطعه از نیچه ستون اصلی هرمنوتیک جدید و نقدی بر تاویل کلاسیک از متون را می سازد. بر اساس گفته های نیچه، شناخت متن، یک پنداری بیش نیست که نه قابل اثبات است و نه منجر به یک نتیجه گیری عام می شود. وقتی نیچه هر نوع معنا را یک تاویل می داند پس متن نیز چیزی جز معناهای گوناگون که خواننده آن را به متن نسبت می دهد نیست. زیرا، چالش اصلی این است که چطور به ابزار، روش و تمهیدات متنی و فرا متنی ای دست یافته می توانیم که بر اساس آن به نیت مولف یا معنای غایی متن دست پیدا کنیم.
مشکل گفتمان هرمنوتیک یا تاویل کلاسیک این است که روش شناسی قابل اعتماد برای دریافت معنای نهایی متن در اختیار ندارد، ولی با تاکید تمام میگوید که معنای غایی قابل دریافت است. این تناقض، سرآغاز این نقد سهمگین است که هرمنوتیک کلاسیک به صورت آرمانی به دنبال کشف نیت مولف است، ولی در عمل در میان انواع تاویل ها فقط قادر به حدس و تخمین است. تحلیل زبان شناسانه ی تاریخی مبتنی بر کشف معنای واژگانی متن، به عنوان یکی از ابزار های تحلیل متن برای رسیدن به معنای غایی، به هیچ وجه کمکی مورد انتظار به گفتمان تاویل کلاسیک نمی کند. زیرا، بر اساس این روش معنا در طول تاریخ متن به ندرت دگرگونی ناپذیر وجود داشته و با تحلیل درست تاریخی مبتنی بر اسناد این معنای پنهان آشکار میگردد. اما، تنها معنای صرف واژگانی نیست که به تاویل از متن کمک کرده می تواند، بلکه واژگان با نظام تداعی ودلالت در متن دانایی معاصر و رابطهی میان متنی، تاویل را به وجود می آورند. اگر قصه ضحاک در متن شاهنامه در گذشته کارکرد اسطورهای داشته، برای شاعر معاصری چون احمد شاملو، اسطوره ی قوی از یک پدرسالاری تاریخی است که گفتمان پهلوانی شاهنامه بر آن استوار است.
بسیاری بر این نقد شاملو خرده گرفته اند، ولی تاویل ها به صورت موازی سطوح گوناگون معنایی و روایتی از متن را تشکیل می دهند. همچنان، اساطیر شاهنامه با پیشرفت دانش معاصر معنای های گوناگون یافته است. چنانچه جعفر محجوب استاد دانشگاه کشف آتش و گسترش و مهاجرت اقوام آریایی در زمان سلطنت فریدون، عمل سزارین به وسیله ی سیمرغ بالای بچه زال و... را از قصه های شاهنامه حکایت می کند و نشان می دهد که اقوام آریایی از خود تمدن های باشکوهی زیادی به وجود آورده بودند. نتیجه این است که با پیشرفت دانش، متن در ساختار های دانایی گوناگون معنا های متفاوتی پیدا می کند. زیرا، این ساختار های دانایی ما را کمک می کند که متن را به شیوه های گوناگون بنگریم. بر اثر پیشرفت دانش اسطوره شناسی، شباهت های زیادی میان اساطیر اقوام گوناگون وجود دارد؛ از جمله شباهت های شخصیتی که میان اسفندیار آریایی، آشیل یونانی و زیگفرد آلمانی وجود دارد. این گونه تاویل ها برای خوانندگان چند قرن پیش میسر نبوده است. تحلیل میان رشتهای از متون ادبی، به تاویل ها امکان بازی و گسترش بیشتر را می دهد. تاریخ، مردم شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی، سیاست و.... کمک می کند که ظرفیت های معنایی متن را بیشتر بشناسیم، و تاویل های جدید در اختیار داشته باشیم.
در این صورت، برای تاویل کلاسیک متن مقدور نیست که از ورود متن در شبکه های متنی جلوگیری کند. متون ادبی، در باره ی یک سلسله اتفاقات، مناسبات اجتماعی، فرهنگی، دانشی، اساطیری، اعتقادات، ارزش ها و... سخن میزند. تحلیل میان رشتهای تمام این مسایل را در حوزه ی پژوهش خویش دارند، و پژوهش های آنها یک سلسله نتایج، دستاورد ها و تاویل های را پیشنهاد می کند. تاویل متون نمیتوانند از گفتمان های میان رشته یی خود را دور نگهدارند. به هر اندازه که متن داخل شبکه ی گسترده متن ها می شود، به همان اندازه معنا های پیشین به گفته نیچه، افزونه ی بیش بر متن به نظر نمیرسند. هرمنوتیک کلاسیک با توسل به معنای تاریخی متن و زبان، در پی دست یابی به معنای غایی متن است و هرمنوتیک جدید با فراختر کردن حوزه ی ارتباطات متون، تاویل را جایگزین حقیقت خشک و ثابت متن می کند. از این رو، هرمنوتیک جدید تمام تاویل ها را هم سطح دانسته و به سختی قادر به برتری و رحجان یک تاویل بر تاویل دیگر دارد.
در نهایت نتیجه ی که می خواهم بگیرم این است که نظریه زبان به مثابه بازتاب عینی واقعیت های هستی در حوزه ی علوم انسانی و به ویژه متون ادبی معنای مسلم ندارد.
در باره ی حکمت خالده که می تواند فقدان معنویت در غرب را در همکاری با چپ جدید جبران کند، سخنان آقای اکبر بسیار کلی است و نمی توان در باره ی آن سخن بسیار گفت. ولی پرسش این است که چگونه بنیادگرایی و تمامیت خواهی ای که در تمدن های معنویت گرا وجود دارد، می تواند با چپ جدید که جریان سکولار و عقلگرا است، جور دربیاید؟ این پرسشی است که آقای اکبر به پاسخ آن بپردازد.
منابع:
1- تمام نقل قول ها از نوشته ی آقای اکبر زیر نام"چند نکته در مورد مقاله ی مرز گذاری با کدام فلسفه ی زبان؟"/ سایت آسمایی/ 2008-3-19 برگرفته شده است.
2- امینی، علی، نگاهی به فلسفهی سینمای لوییس بونویل، رادیو زمانه، 5 حمل 1386
3- همان، مرزگذاری با کدام فلسفه ی زبان؟
4- احمدی، بابک(1382)، ساختار و تاویل متن، چاپ دوم، ص 511/ انتشارات مرکز- ایران.
چاپ شده در هشت صبح
مساله ی زبان و هرمنوتیک
مساله ی دیگری که آقای اکبر به صورت سربسته و بی توجه به نقد منتقدان نظریه ابزاری زبان، در نوشته ی کوتاه خویش مطرح کرده است، مساله ی زبان به عنوان ابزار بیان و انعکاس دریافت ما از واقعیت ها و اشیا است.
آقای اکبر در نوشته ی خویش می گوید: زبان انعکاس واقعیتهای جهان در ذهن ماست که به شکل تصور و اندیشه پدید می آید، بعد به کمک الفاظ و مفاهیم بیان می گردند. هر کلمه بیانگر یک واقعیت عینی است. حتا آنچه را اسم معنا میدانیم، با پدیده های محسوس و عینی تعریف و قابل فهم می گردند. مثلا محبت گرم و آتشین می شود، غم و اندوه سنگینی می کنند، درد شدت می یابد و باز هم بنا به گفته سارتر "شعور درون ندارد و هر شعوری، شعور به چیزی است". ما پدیده های معنوی را اول به شیای محسوس تبدیل می کنیم و بعد با کلمات بیان می نماییم. حتا موجودات غیبی مانند فرشته و پری به صورت موجودات زیبای بالدار تصور می شوند و دیو آدم غول آسایی است که شاخ کشیده است. هر گونه تعریفی دیگر از زبان، سفسطه است، زیرا در آنها حقیقت بنا به اغراض خاص مسخ میگردد و بر قامت باطل پوشانیده میشود. انسانها فلسفه، اندیشه و ادبیات را به خاطر نجات انسان از ورطه هولناکی که تمدن مصرفی معاصر پدید آورده است، به کار دارند و زبان باید در خدمت اهداف انسانی باشد. ما در زبان زندگی نمیکنیم و جهان نیز از زبان به مثابه خانه خود کار نمیگیرد. این از خود بیگانه سازی انسان است و متاسفانه برای ما سویه تقلیدی نیز دارد.(3)
انتقاد من به نظر آقای اکبر در باب زبان این است که آنها با وجود منابع زبان شناسانه ی متاخر به زبان فارسی، هیچ اشاره ی به این نظرات نکرده و با کلی گویی، به جای نقد زبان شناسانه، نتیجه گیری سیاسی کرده است. این روش، نمی تواند به ایجاد یک گفتمان روشنگر در باب زبان کمک کند. منتقدان میگویند که زبان نمیتواند به صورت ناب، بازتاب مستقیم و مشخص وقایع و پدیده ها در ذهن انسان باشد، و در بسیاری مواقع این انسان است که در بند زبان بوده و این زبان است که تصورات انسان را دسته بندی و شکل میدهد. اما، آقای اکبر بدون توجه به نقد زبان شناسانهی این نظریه، ادعا مینماید که این گونه اندیشیدن باطل است و مرتبط با اغراض سیاسی. مثل این است اگر ما با نظریه نسبیت در علم فیزیک مشکل داشتیم و آن را خطرناک برای اخلاق و سیاست تشخیص دادیم، بر اساس داوری سیاسی و اخلاقی حکم نماییم که تیوری نسبیت در خدمت منافع استعمار و سرمایه داری است. برای همین، از نوشته ی آقای اکبر نمیتوان دریافت کرد که بر اساس کدام دلایل نظریه زبان شناسانه و تجربی، نظریه تعویق معنا در رابطه دال و مدلول که دریدا سخت طرفدار آن است، باطل است و در خدمت اغراض سیاسی.
درک من از نظرات آقای اکبر در باب زبان، در راستای دریافت سیاسی از ادبیات و هنر زیر نام ادبیات متعهد است. بار دیگر بر این نکته تاکید میکنم که آقای اکبر در اصول طرفدار هنر، زبان و ادبیات انسان محور با حساسیت بالای سیاسی است، ولی شکل این ادبیات و هنر نا معلوم و با توجه به بعضی از نشانه های مبهمی که در این باره ابراز داشته شده، میتواند متعلق به دوره ی ادبی دهه ی 50 و 60 میلادی باشد. البته، نگارنده با این مساله مشکلی ندارد که کدام نویسنده چه سبک و روش ادبی و هنری ای را انتخاب میکند. اگر آقای اکبر طرفدار زبان به عنوان ابزار رابطه و ادبیات متعهد است، این یک انتخاب شخصی است، اما، وقتی آنها تلاش میکنند که با نوشتهی بسیار کوتاه، مبهم و نابسنده به نقد نظریات معاصر بپردازند، جای دارد که نظرات او در باب ادبیات، هنر و زبان مورد توجه قرار گرفته و مورد نقد قرار بگیرد.
اگر دریافت من مبتنی بر پارادایم زبان شناسی و ادبیات معاصر باشد، زبان تنها یک ابزار صرف نیست. این بحث جداگانه است که زبان در خدمت ادبیات و هنر انسان گرا باشد، بلکه، من با این تصور زبان شناسانه مشکل دارم که زبان بازتاب عینی دریافت و تصور انسان از مفاهیم، حقایق و اشیا به حساب می آید. این تصور زبانی، کهنه، غیر موثر و نا بسنده برای توضیح پارهی از حقایق جدید زبان شناسی و هرمنوتیک است. البته، نگارنده به این معترف است که دریافت او از زبان شناسی و هرمنوتیک یک دریافت شایستهی بحث تخصصی نبوده، و در حد یک مکالمهی ساده با یک روشنفکر آماتور است.
زبان از آن جای نمیتواند بازتاب عینی دریافت و تصور انسان باشد که دارای ویژگی دلالت و چند معنایی است. دلالت و تعدد معنا، مانع بزرگ بر سر راه دریافت مسلم از زبان است. این که زبان در قالب ادبیات و هنر چه محتوای را انتقال بدهد، بحث دیگر است، ولی سازوکار زبان به گونه ی است که ابهام، تعویق معنای ثابت در زنجیرهی دلالت، تداعی مفاهیم و معناهای مشابه را در مکالمه و نوشتار ایجاد میکند. اگر تصور آقای اکبر را بپذیریم، زبان رسانهی است که انتقال معنا را به صورت شفاف و ثابت در گفتار و نوشتار انجام داده میتواند، و هیچ نوع تعویق و بازی زبانی مبتنی بر ابهام و تداعی را صورت نمیگیرد. اگر گفتار و نوشتار را در دو سطح ادبی و علمی بررسی کنیم، گفتار و نوشتار علم تجربی، تا اندازهی زیادی نزدیک به خصوصیت زبانی مورد نظر آقای اکبر است. زیرا، علوم تجربی مانند فیزیک، کیمیا و ریاضیات استوار بر داده ها و حقایق قابل اعتماد و یکسان بوده، و اگر این سیستم زبانی بر هم بخورد، جریان مکالمه و انتقال داده ها دچار اختلال فلج کننده میگردد. اما، سهل انگاری آقای اکبر در این است که این گونهی زبانی را به سایر حوزهها از جمله علوم انسانی و هنر نیز تعمیم داده است.
دریافت نویسنده این است که این گونه تعمیم بخشیدن خلاف واقعیت های زبانی این دو حوزه است. زیرا، اصل مسلم در ادبیات و هنر ابهام و تعویق معنا و در علوم انسانی، اختلاف تاویل است. اگر این دو شاخصه ی مهم را از این دو حوزه بگیریم، با بن بست قوی در تحلیل زبان ادبی- هنری و علوم انسانی برخورد می کنیم. البته، اگر زبان علوم تجربی را که آقای اکبر به آن سخت دلبسته است، در حوزه های دیگر به کار بریم، دچار بنیادگرایی و دگماتیسم می شویم.
اگر کمی بیشتر این بحث را بشگافیم، به چند مساله ی مهم بر می خوریم.
مساله ی اول این است که آیا زبان توانایی این را دارد که تمام تصورات و دریافت های نویسنده را انتقال بدهد؟ اگر مطابق نظر آقای اکبر عمل کنیم، پاسخ مثبت است. در این صورت، زبان سرخپوستان استرالیا به اندازه ی زبان انگلیسی قادر به انتقال مفاهیم است، یا دقت که در زبان انگلیسی و فرانسوی برای انتقال مفاهیم وجود دارد، در زبان فارسی و ازبکی نیز قابل دریافت می باشد. این در حالی است که زبان های مختلف در مقیاس و سطوح متفاوت قابلیت انتقال مفاهیم و اطلاعات را دارند. برای همین، نویسندگان جدید مانند ژاک دریدا بر ترجمه ناپذیر بودن متون فرانسوی پست مدرن به زبان های دیگر تاکید میکنند. یک واژه در یک زبان دارای ظرفیت های معنایی و دلالتی است که در زبان دیگر وجود ندارد. برای همین، پیدا کردن واژههای معادل کار دشوار و در بسیاری مواقع غیر ممکن است. برای همین، در روند ترجمه بخشی از محتوای یک زبان تلف میگردد.
براستی چقدر میتوان بالای ترجمههای طراز اول زبان فارسی از متون دیگر اعتماد کرد؟ برای نویسنده قدر مسلم این است که بزرگترین چالش بر سر راه انتقال مفاهیم و دریافتها، ظرفیت پایین زبان است. شاید این نیز جالب باشد که تجربهی شخصی نویسنده این است که زبان غنی حوزه ی اندیشیدن را فراختر می سازد، انتقال مفاهیم را سریعتر میگرداند، و دقت در مکالمه و نوشتار را بسیار میسازد. ادبیات فارسی تا آن حد دارای غنای زبانی و تصویری است که بهترین اشعار زیبای جهان را می تواند بیافریند. اما، چنان زبان علمی آن ناتوان است که اگر در افغانستان یک کتاب فیزیک و کمپیوتر ترجمه شود، باید از زبان عربی کمک های فراوان گرفت. چنانچه متون علمی در دانشگاه های ما از این وضعیت برخوردار است.
مساله ی دوم، این است که اگر سخن ادبی همانند زبان روزنامه ی و علمی فاقد ابهام و درک سرراست از حقیقت باشد دیگر ارزش ادبی و هنری ندارد. این روشن است که انعکاس عینی پدیده ها و واقعیت ها یک امر خیالی و در سخن ادبی مهمل است. زیرا، در سخن شاعر هیچ واقعیت عینی انعکاس نمییابد، مگر این که جامه ی خیال، سودا و رویا را پوشیده باشد. انعکاس عینی واقعیت در ذهن شاعر، چیزی به غیر از درک رویا گونه از امیال، جهان و وضعیت هستی نیست.
مساله ی سوم این است که انعکاس عینی درک مولف در متن خود یک ارزش مهمل است. در بحث هرمنوتیک بیشتر این قضیه را انکشاف خواهیم داد. اگر ما قبول کنیم که زبان بازتاب عینی واقعیت ها در ذهن بوده که به وسیله الفاظ بیان میشوند، در این صورت "شعار مولف مرده است"، دیگر موضوعیت داشته نمیتواند. زیرا، بازتاب عینی مستلزم درک عینی از متن است. مرگ مولف حقیقی ترین شعار برای درک متن، و نمونهی عملی این شعار اختلاف در تاویل است. سنت تاویلی مدرن، نتیجهی بی ثبات بودن معنای متن به اضافهی بازتاب عینی واقعیت ها در ذهن مولف میباشد. حافظ به روایت شاملو یک رند ملحد است که در لباس صوفیانه شریعت را مسخره می کند. ولی همین حافظ در روایت بسیاری از ملایان نظیر مطهری دلباخته ی معنویت دینی است. حال آقای اکبر خود داوری کند که شعار رولان بارت چقدر انحرافی و گمراه کننده است.
مسالهی چهارم و آخر این است، اگر قبول کنیم که زبان توانایی انتقال عینی مفاهیم و واقعیت ها را دارد، پس متن هرگز دچار دور هرمنوتیکی نشده و هرگز اختلاف در تاویل چیزی بیشتر از خوانش نادرست متن، قلمداد نخواهد شد. هرمنوتیک کلاسیک بر این نکته پای می فشرد که متن حامل نیت مولف است و معنای نهایی چون امر عینی در پس کلمات نهفته است. این اصل هرمنوتیکی مبتنی بر این اصل است که زبان حامل واقعیت های قابل درک و ثابت بوده و کشف رمزگان متن به درک حقیقی مقصود مولف کمک می کند.
برای نقد این سخن نیاز به مباحثه طولانی است که نویسنده به سخن کوتاه در این باره بسنده می کند.
زبان و متون علوم انسانی هرگز بازتاب واقعیت های عینی نبوده، بلکه چیزی جز درک چند معنایی نیست. ما قادر نیستیم تا بر اساس معیار فراگیر متنی به معنای نهایی متن دست پیدا کنیم. موضوع معنای نهایی متن گفتمان کلاسیک در چارچوب پارادایم پوزیتویسم علمی قرن 18 و 19 میلادی در غرب است. علوم انسانی متاخر، با جدا شدن از روش شناسی شناخت علمی پارادیم پوزیتویستی قرن 18 و 19، به هرمنوتیک هستی شناختی نزدیک شده، و آنارشی را در نظم مستقر هستی و طبیعیت پذیرفته است. برای همین، ادبیات نیز نمی تواند هنوز وفادار به روح علم کلاسیک اروپایی باشد و حذف سوبژکتیویته ی دکارتی را که مبتنی بر فاعل دانای مطلق و انتزاعی است، نادیده بگیرد. سوبژکتویته، نه درک و خرد شناسای مطلق است، و نه قادر به ایجاد دانایی نسبت به متن و فارغ سنت، میراث تاریخی- فرهنگی و پیش فرضها است. شناخت متن متاثر از دانش زمانه و گسستها و تفاوتهای تاریخی و زمانی است. این عوامل، مانع از درک فراگیر و فراتاریخی از متن می گردد.
هرمنوتیک، بیان تجربه ی هستنده به تعبیر هایدگر، از هستی است. این به معنای آن است که حدود، ماهیت و چارچوب تجربهی هستنده، نوع شناخت و چارچوب ادراک او را نیز تعیین میکند. این سخنان برای شناخت متن به عنوان تجلی زبان بسیار تعیین کننده است که متاثر از پیشرفت دانش و روح زمانه ی خواننده متن میباشد. از این رو، هر متن در افقهای تاریخی و زمانی گوناگون، معنا و درک متفاوت میآفریند. اگر با این سخن موافق باشیم، افق تاریخی، یک ایستار و مانع بر سر درک نیت مولف است، و افق زمانی به خواننده امکان می دهد که متن را به شیوه ی متفاوت بنگرد. این یک امر اختیاری نیست که خواننده افق تاریخی و زمانمندی متن و ادراک آن را انکار کرده، و با توسل به فرهنگ ها، کتاب های پژوهشی تاریخی و شناخت سنت ها، به پیوست دو باره ی زمان های گسسته شده پرداخته، و نیت مولف در متن را از زیر آوار تاریخ و سنت های کهن ادبی بیرون آورد.
بنابر کدام دلایل نمی توان به معنای حقیقی و نهایی زیر نام نیت مولف دست یافت؟
سخن خود را با نقد رادیکال نیچه فیلسوف مهم آلمانی آغاز میکنم."میگویند که تنها حقایق وجود دارند، اما من میگویم خیر، حقایق درست همان چیزهای اند که وجود ندارند. تنها تاویل ها وجود دارند. ما نمیتوانیم حقیقتی در خود را متصور شویم. شاید حتا خواست آن نیز خود حماقتی باشد. میگویید پس همه چیز ذهنی است. اما حتا این نتیجه نیز خود، گونهای تاویل است. موضوع چیزی موجود نیست. چیزی است افزونه، اختراع شده، و طرح ریزی شده پشت هر آنچه هست. آیا اساسا ضروری است که مدام تاویل کنندهای را پشت هر تاویل جستجو کنیم؟ حتا این کار چیزی است فرضی و بدعتی است بی سابقه. تا آنجا که واژه ی شناخت معنایی دارد، جهان شناختی است اما از راه تاویل ها. معنایی جدا از تاویل وجود ندارد. معنا ها بی شمارند."( 4)
این قطعه از نیچه ستون اصلی هرمنوتیک جدید و نقدی بر تاویل کلاسیک از متون را می سازد. بر اساس گفته های نیچه، شناخت متن، یک پنداری بیش نیست که نه قابل اثبات است و نه منجر به یک نتیجه گیری عام می شود. وقتی نیچه هر نوع معنا را یک تاویل می داند پس متن نیز چیزی جز معناهای گوناگون که خواننده آن را به متن نسبت می دهد نیست. زیرا، چالش اصلی این است که چطور به ابزار، روش و تمهیدات متنی و فرا متنی ای دست یافته می توانیم که بر اساس آن به نیت مولف یا معنای غایی متن دست پیدا کنیم.
مشکل گفتمان هرمنوتیک یا تاویل کلاسیک این است که روش شناسی قابل اعتماد برای دریافت معنای نهایی متن در اختیار ندارد، ولی با تاکید تمام میگوید که معنای غایی قابل دریافت است. این تناقض، سرآغاز این نقد سهمگین است که هرمنوتیک کلاسیک به صورت آرمانی به دنبال کشف نیت مولف است، ولی در عمل در میان انواع تاویل ها فقط قادر به حدس و تخمین است. تحلیل زبان شناسانه ی تاریخی مبتنی بر کشف معنای واژگانی متن، به عنوان یکی از ابزار های تحلیل متن برای رسیدن به معنای غایی، به هیچ وجه کمکی مورد انتظار به گفتمان تاویل کلاسیک نمی کند. زیرا، بر اساس این روش معنا در طول تاریخ متن به ندرت دگرگونی ناپذیر وجود داشته و با تحلیل درست تاریخی مبتنی بر اسناد این معنای پنهان آشکار میگردد. اما، تنها معنای صرف واژگانی نیست که به تاویل از متن کمک کرده می تواند، بلکه واژگان با نظام تداعی ودلالت در متن دانایی معاصر و رابطهی میان متنی، تاویل را به وجود می آورند. اگر قصه ضحاک در متن شاهنامه در گذشته کارکرد اسطورهای داشته، برای شاعر معاصری چون احمد شاملو، اسطوره ی قوی از یک پدرسالاری تاریخی است که گفتمان پهلوانی شاهنامه بر آن استوار است.
بسیاری بر این نقد شاملو خرده گرفته اند، ولی تاویل ها به صورت موازی سطوح گوناگون معنایی و روایتی از متن را تشکیل می دهند. همچنان، اساطیر شاهنامه با پیشرفت دانش معاصر معنای های گوناگون یافته است. چنانچه جعفر محجوب استاد دانشگاه کشف آتش و گسترش و مهاجرت اقوام آریایی در زمان سلطنت فریدون، عمل سزارین به وسیله ی سیمرغ بالای بچه زال و... را از قصه های شاهنامه حکایت می کند و نشان می دهد که اقوام آریایی از خود تمدن های باشکوهی زیادی به وجود آورده بودند. نتیجه این است که با پیشرفت دانش، متن در ساختار های دانایی گوناگون معنا های متفاوتی پیدا می کند. زیرا، این ساختار های دانایی ما را کمک می کند که متن را به شیوه های گوناگون بنگریم. بر اثر پیشرفت دانش اسطوره شناسی، شباهت های زیادی میان اساطیر اقوام گوناگون وجود دارد؛ از جمله شباهت های شخصیتی که میان اسفندیار آریایی، آشیل یونانی و زیگفرد آلمانی وجود دارد. این گونه تاویل ها برای خوانندگان چند قرن پیش میسر نبوده است. تحلیل میان رشتهای از متون ادبی، به تاویل ها امکان بازی و گسترش بیشتر را می دهد. تاریخ، مردم شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی، سیاست و.... کمک می کند که ظرفیت های معنایی متن را بیشتر بشناسیم، و تاویل های جدید در اختیار داشته باشیم.
در این صورت، برای تاویل کلاسیک متن مقدور نیست که از ورود متن در شبکه های متنی جلوگیری کند. متون ادبی، در باره ی یک سلسله اتفاقات، مناسبات اجتماعی، فرهنگی، دانشی، اساطیری، اعتقادات، ارزش ها و... سخن میزند. تحلیل میان رشتهای تمام این مسایل را در حوزه ی پژوهش خویش دارند، و پژوهش های آنها یک سلسله نتایج، دستاورد ها و تاویل های را پیشنهاد می کند. تاویل متون نمیتوانند از گفتمان های میان رشته یی خود را دور نگهدارند. به هر اندازه که متن داخل شبکه ی گسترده متن ها می شود، به همان اندازه معنا های پیشین به گفته نیچه، افزونه ی بیش بر متن به نظر نمیرسند. هرمنوتیک کلاسیک با توسل به معنای تاریخی متن و زبان، در پی دست یابی به معنای غایی متن است و هرمنوتیک جدید با فراختر کردن حوزه ی ارتباطات متون، تاویل را جایگزین حقیقت خشک و ثابت متن می کند. از این رو، هرمنوتیک جدید تمام تاویل ها را هم سطح دانسته و به سختی قادر به برتری و رحجان یک تاویل بر تاویل دیگر دارد.
در نهایت نتیجه ی که می خواهم بگیرم این است که نظریه زبان به مثابه بازتاب عینی واقعیت های هستی در حوزه ی علوم انسانی و به ویژه متون ادبی معنای مسلم ندارد.
در باره ی حکمت خالده که می تواند فقدان معنویت در غرب را در همکاری با چپ جدید جبران کند، سخنان آقای اکبر بسیار کلی است و نمی توان در باره ی آن سخن بسیار گفت. ولی پرسش این است که چگونه بنیادگرایی و تمامیت خواهی ای که در تمدن های معنویت گرا وجود دارد، می تواند با چپ جدید که جریان سکولار و عقلگرا است، جور دربیاید؟ این پرسشی است که آقای اکبر به پاسخ آن بپردازد.
منابع:
1- تمام نقل قول ها از نوشته ی آقای اکبر زیر نام"چند نکته در مورد مقاله ی مرز گذاری با کدام فلسفه ی زبان؟"/ سایت آسمایی/ 2008-3-19 برگرفته شده است.
2- امینی، علی، نگاهی به فلسفهی سینمای لوییس بونویل، رادیو زمانه، 5 حمل 1386
3- همان، مرزگذاری با کدام فلسفه ی زبان؟
4- احمدی، بابک(1382)، ساختار و تاویل متن، چاپ دوم، ص 511/ انتشارات مرکز- ایران.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر