از خالد خسرو
چاپ شده در هشت صبح
از هنگامی که آقای خرم سیاست زبانی وزارت خویش را در چارچوب مواضع سیاسی خویش در سطح ملی آشکار ساخت و خود را در دام وسوسهی شیطانی تبارگرایی گرفتار کرد، نویسندگان مختلف دست به انتشار نوشتههای گوناگون در دفاع از این موضع و در رد آن زدند. آقای اسماعیل اکبر از روشنفکران نام آشنای افغانستان، با درگیر کردن خویش در بحث زبان و مصطلحات ملی، دوستان و منتقدان زیادی به دست آورد.
برای من که باری سابقهی برخورد تند بر سر این موضوع را با آقای اکبر داشته ام، روشن بود که انگیزهی نوشتن او در باب مصطلحات ملی ناشی از هراس از عواقب سیاسی این جنجال رسانهای- سیاسی است و نگرانی از این وجود دارد که این گونه بحثها منجر به افراطی ساختن گروههای قومی در کشور شود. البته، عدهی از منتقدان آقای اکبر احتمال استفاده سیاسی از این موضوع را از جانب او مطرح کرده و شیوهی دفاع از مصطلحات ملی را به نفع هژمونی تبارگرایی قلمداد کردند. البته، نگارنده با نظرات آقای اکبر در باب ضرورت و موجودیت مصطلحات ملی مخالف است و آن را به نفع سیاستمدارانی میداند که با استفاده سیاسی و ابزاری از زبان، در پی برتری جویی اند. این را نمیشود انکار کرد که طرح گفتمان قومی در کشور، به خاطر گسست های قومی و ملی، از لحاظ سیاسی خطرناک است و بازگشت به حوادث تاریخی، کینهها را افزون میسازد، اما، مشکل در این جاست که هنوز برای بسیاری از سیاستمداران افغانستان، تبعیض قومی از مسایل مهم در اجندای سیاسی آنها محسوب میشود. آقای خرم یکی از آن دولتمردان سمج در پیگیری این اجندا است و از آن سخت به نفع مقاصد سیاسی خویش استفاده میبرد. از این رو، موضعگیری علیه مصطلحات ملی، موضعگیری علیه این اجندای سیاسی است.
هدف من این نیست که به صورت مفصل بحث مصطلحات ملی را با آقای اکبر مطرح کنم، بلکه میخواهم بیشتر در بارهی آخرین نوشتهی آنها در سایت آسمایی گفتگویی داشته باشم، و نقدی بر نظرات آقای اکبر در باب زبان، روشنفکر آماتور و دفاع از قطعیتهای مبتنی بر اقتدار ایدیولوژیک: نوستالوژی برای بازگشت به ایدیولوژی و زبان به مثابه دو اصل اقتدارگرایانه.
زبان و ادبیات متعهد: آیا زبان تنها گلولههای سیاسی روشنفکر معترض است؟
این عنوان با تمام تندی آن، انتقاد سخت از روشنفکر آماتور افغان است که با فاصلهی عمیق از تغییرات پارادایمیک در سطح نظریه و معرفت معاصر، دست به داوری در بارهی مکتبهای انتقادی و تحولات در پارادایمها و گفتمانهای تیوریک و نظری میزند، و با ادبیات کهنهی سیاسی و نظری، میخواهد جایی برای نظریه انتقادی خویش دست و پا کند. آشکارا، ادعای من این است که درک روشنفکر آماتور از تحولات گفتمانی و پارادایمیک، ناقص و آموزش ندیده است، دانش و فهم که او در بستر تحولات اجتماعی و محلی به دست آورده قادر به درک تحولات نظری در غرب و سایر مجامع علمی نمیباشد. روشنفکر آماتور به گفته میشل فوکو، درک کلی از دانش داشته، و این درک کلی برای تحلیل ساختارها و گفتمانهای دنیای امروز در حوزههای مختلف دانشی کافی نمیباشد. اگر این برداشت من از نظریه فوکو درست باشد، به معنای آن است که روشنفکر آماتور افغانی، جایش را به کارشناسان حوزههای مختلف علمی، اجتماعی و ادبی بدهد، که انسانگرایی و ارزشهای روشنفکرانه در کردار و روابط شان بازتاب یافته باشد.
اکنون، روشنفکر آماتور همانند گذشته نمیتواند با درک کلی و دانشنامهی گاه در بارهی توسعه و تیوریهای جدید آن صحبت کند، و گاه در بارهی آخرین نظریات زبانشناسانه در پاریس و دهلی و آمستردام. یک بار با تفرعن برای هابرماس و دریدا و فوکو مزدور بورژوازی خطاب کند، و بعد قلم به دست بگیرد از جامعه شناسی، تاریخ و نظریات فلاسفهی یونانی و کلدانی و اسلامی در باب تاریخ، زبان، متافزیک و آزادی عقیده بنویسد. آقای اکبر با تمام این دلبستگی به روشنفکر آماتور، حکیم همه فن حریف، به دلیل گسترده شدن حوزهی تیوری و معرفت بشری و گوناگون بودن گفتمان و پاردایمها، نمیتواند در قالب آن به خلق گفتمان مشروع از دانش، تاریخ و تحولات اجتماعی بپردازد. زیرا، روشنفکر آماتور اول ادعای درک تمام دستاورد های علمی و کاربردی حوزههای دانشی را دارد، در مقالهی کوتاه به تحلیل و حلاجی آن میپردازد، و در همان جا به موضعگیری سیاسی میپردازد. مشکل من با روشنفکر آماتور همین است. نه چیزی میشود از آن یاد گرفت، نه انتقادات و نقل قولهای او قابل اعتماد است و نه نتیجه گیری او مبتنی بر یک تحقیق دامنه دار، منصفانه و روش شناسی معتبر است. به ویژه روشنفکر آماتور افغان که در بسیار مواقع، نوشتههای او شبیه به یک بیانیه سیاسی و یا نظر خوانندهی بیحوصله و عجول یک وبسایت است. از این رو، نوشتهی آقای اسماعیل اکبر، به هیچ صورت نشانهی از یک تلاش صبورانه برای نقد گفتمانهای مدرن و پست مدرن نیست، و ادعای من این است که او با نادیده انگاشتن روش شناسی معتبر تحقیق، نوشتهی خویش را با تمام عواطف انسانی و ارزشگرایانهی نهفته در آن، به یک بیانیه سیاسی یک روشنفکر خشمگین تقلیل داده است. پیشنهاد نویسنده این است که آقای اکبر با ارایه درک و نظر خویش از گفتمانهای ادبی، معرفتی و زبان شناسی، روشن نماید که با کدام بخشهای نظریه معاصر در حوزهی معرفت و زبان شناسی مشکل دارد، و مشخصات این انتقاد در چارچوب گفتمانهای معاصر چی است؟ در این صورت است که میتوان جایگاه انتقادات آقای اکبر را نسبت به گفتمانهای معاصر دریافت. برداشت کلی از نظریات و گفتمانهای معاصر و نتیجه گیری سیاسی از بحث زبان شناسی و فلسفی، مقدار زیادی از خلط مبحث، آشفتگی و تردید در شیوه اندیشیدن و تحقیق عالمانهی روشنفکر منتقد را به وجود میآورد.
تردیدی در این نیست که دفاع از ارزشهای انسانی هنوز باید محور و منبع الهام دانش انسانی باشد، تا به گفتهی آقای اکبر تمدن بشری بتواند با کمک گرفتن از این دانش، به سوی بهبود وضعیت خویش حرکت کرده و ایدیولوژی دولتها، احزاب و جریانهای مذهبی راست گرا و شرکتهای بزرگ اقتصادی نگردد. خطرهای عمدهی که بشر را در قالب سیاست، اقتصاد و فرهنگ تهدید میکند برملا سازد. من به شدت به تمام نظریات سیاسی و اجتماعی و فلسفیای بدبین هستم که این شاخصه ی ارزشی و آرمانی دانش انسانی را زیر سوال میبرد، و یا آن را افسانهی خوش بینانهی عصر روشنگری میداند. اما، این را نباید فراموش کنیم که روشنفکران نباید ادبیات سیاسی و نظریای را به کار برند که در آن نشانهی از شکیبایی و تساهل فکری وجود ندارد. وقتی آقای اکبر باور دارد که روشنفکران و نویسندگان دگر اندیش( کسانی که مانند او باور به ادبیات متعهد از جنس سارتر ندارند) مزدوران بورژوازی هستند و "دستگاه صد سر و هزار زبان شرکتهای چندملیتی که خود برای فلسفه سازی و ایدیولوژی سازی اذهان و استعدادهای برجسته را اجیر میکند و میلیاردها پول را مصرف مینماید تا اندیشه بشری را برای حفظ سلطه و منافع خود به کار گیرد. نویسندهی گاه اجیر برای منحرف ساختن اذهان جوامع از مکاتب فلسفی انسانی، ریالیزم و سورریالیزم به توصیف فلسفه و نویسندگان پوچ گرا پرداختند و تا مکتب فرانکفورت از رونق نیفتاد و پیشنهادش به تزیس تسلیم طلبانه "کنش ارتباطی" تقلیل نیافت، آن را مسکوت گذاشتند. اندیشههای بیدار گرانه بینامین، ادورنو هورک هایمر، مارکوزه و سارتر را بی قدر انگاشتند و بر آنها پرده کشیدند. آنها مثلا مارکیز را به این جهت تبلیغ میکنند، تا جوانان آستوریاس را نشناسند. "صد سال تنهایی" به این خاطر رمان قرن بیستم لقب گرفته تا "چشمان زنده در گور" ناشناخته بماند و "صدسال تنهایی" به این سبب که چهره رهبر آزادی خواهان امریکای لاتین را مسخ کرده و به سرحد قهرمان مباشرت جنسی تنزل یافته است، تبلیغ میگردد. به خوبی در این جملات نشانهی از چپ عامیانه و ناشکیبا در برابر دگراندیشان منتقد آشکار است.
مارکز، اگر از چپ عامیانهی آقای اکبر پرهیز کنیم، حامل ارزشهای جدید ادبی بود که توانست داستان نویسی دنیا را زیر تاثیر خود قرار داده، و بزرگی و خلاقیت موج جدید ادبی را در امریکای لاتین به مردم بشناساند. "صد سال تنهایی" نفی کنندهی "چشمان زنده به گور" نیست، بلکه میتواند به لحاظ ادبی به غنای داستانی و ادبی داستانهای مانند چشمان زنده به گور بپردازد. روشنفکر آماتور طرفدار چپ عامیانه که عادت به شعار، مرده باد و زنده باد، انقلاب، کودتا، محاصره و... دارد، نمیتواند به خاطر سیاست زدگی و روزمرگی، یک داستان را از لحاظ ادبی درک کرده و اهمیت زیبایی شناسی ادبی و زبانی آن را تشریح و تحلیل کرده و آن را در چارچوب فراختر از ایدیولوژی چریکی و زیرزمینی خویش قرار بدهد. حتا وقتی روشنفکر آماتور چپ عامیانهی افغان حافظ را بخواند، از درون آن شاعری یک لاقبای سیاسیای را بیرون میکند که هدف آن مبارزه با فقر در افریقا، ایدز در هندوستان و طالبان و شرکای امپریالیست آن در افغانستان، میباشد. با احترام تمام باید بگویم که با نقل قول از سارتر و نشان دادن همبستگی با نظرات ادبی افراطی او، آقای اکبر بسیار به موضع استالین علیه ساختارگرایان حلقهی پراگ نزدیک شده و به شدت از ادبیات سوسیالیستی متاثر است. این سخن نوع شایع اتهام زدن به یک روشنفکر افغان نیست، بلکه انتقاد از شیوهی نگرش یک روشنفکر آماتور سیاسی به ادبیات و زیبایی شناسی است که قادر به درک و تحلیل آن نمیباشد. برخلاف تصور سیاسی آقای اکبر از ادبیات، ریالیسم جادویی مارکز و حتا اروتیسم برهنهی صد سال تنهایی او، برخلاف آرمانهای انسانی ادبیات ارزشگرا نبوده و درک سارتر از انسان گرایی در ادبیات، یک برداشت عقب مانده و متعلق به دههی شصت میلادی است.
اگر شما رمان کوری را خوانده باشید، این رمان با استفاده از شگردهای ادبی مدرن، به دغدغههای انسانی یک نویسندهی اروپایی پرداخته است. سارتر گمان میکرد سادگی ادبیات ریالیستی، نوع ایدهآل برای بیان آرمانهای سیاسی و مواضع رادیکال است. این در حالی است که حتا اشکال پیچیدهی هنری و ادبی، در خود محتوای انسانی داشته و بیان اعتراض و نقد بر وضعیت حاکم، هم در سطح محلی و هم در سطح جهانی است. به شرط این که پیشرفت ساختاری و زیبایی شناسانهی ادبی و هنری و دلایل دگرگونیها در این عرصه، برای روشنفکر آماتور که حتا روابط ادبی و هنری و ساختارهای زیبایی شناسانه را به استعارهها و شعارها و تحلیل سیاسی تقلیل میدهد، قابل درک بوده و ادبیات را به سبک ادبیات سوسیالیستی، به بیانیههای سیاسی، شعارهای دیواریی فاقد ارزش زیبایی شناسانه تقلیل ندهد. عقب ماندگی نظری آقای سارتر و حمایت آقای اکبر از آن در حوزهی ادبیات، به مسالهی فهم از ادبیات و هنر امروز بر میگردد، و اگر نه ارزش گرایی برای هنر امروز، یک ویژگی انکار ناپذیر است. هنرهای مانند مجسمه سازی، فلم سازی، نقاشی، هنرمفهومی و... در خود نقد و اعتراض به وضعیت موجود را دارند و دستمایههای انتقادی فراوانی در کار آنها دیده میشود...
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر