Pages

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷

پاسخ اسماعیل اکبر به خالد خسرو - قسمت اول

نویسنده: اسماعیل اکبر
از 8صبح

8صبح: در شماره های 247،248و 249 8صبح، مقالهای از خالد خسرو در صفحه اندیشه تحت عنوان" دوصد لعنت بر این عامیانه نویسی و تفرعن روشنفکرانه" به صورت مسلسل به نشر رسید. اینک مقاله آقای اسماعیل اکبر تحت عنوان" بازهم در باره زبان" ، که در نقد مقاله" دوصد لعنت عامیانه نویسی و تفرعن روشنفکرانه" نوشته شده است، با رعایت تمام اصول روزنامه نگاری، در همان صفحه و به صورت مسلسل نشر میشود.


سال 2008 از جانب یونسکو سال دفاع از زبانهای مادری عنوان داده شده است. مردم مثلی دارند که میگویند: "شری بخیزد، که به خیر ما تمام شود". هیاهویی تند و تیز و احساساتی در رابطه با ضرورت و یا عدم ضرورت اصطلاحات سیاسی و اداری واحد در رسانه ها به وجود آمد که با مقاله ای جدی آقای اشراق حسینی سویه بحث سنگین تر شد. من نقدی بر آن مقاله نوشتم و بعد مقاله پرمایه ای از جانب جوان مستعد و فعال، خالد خسرو در نقد از نوشته من در روزنامه 8صبح نشر شده است. این مقاله ظرفیت جدی شدن بحث را دارد. من اول به سوالهای مطرح شده در مقاله می پردازم.
آقای خسرو می نویسد: "پیشنهاد نویسنده این است که آقای اکبر با ارایه درک و نظر خویش از گفتمانهای ادبی، معرفتی و زبانشناسی روشن نماید که با کدام بخشهای نظریه معاصر در حوزه معرفت و زبانشناسی مشکل دارد و مشخصات این انتقاد در چارچوب گفتمانهای معاصر چیست؟" من این مطلب را در مقاله قبلی خود در حد زبان و بیان ژورنالیستی نسبتا کافی توضیح داده بودم و از آنجایی که برخی از نمایندگان فلسفه تحلیلی به صورت تدریجی و گام به گام زبان را از خاستگاه و منشای اصلی آن که به نظر من انعکاس واقعیتها در مغز انسان، شکل گیری اندیشه و افاده آن به صورت کلمات می باشد، توضیح داده بودم. اما خود آقای خسرو نظر خود را درباره خاستگاه اولیه زبان نگفته است. تداوم اندیشه جدا کردن زبان از واقعیت، به جدا کردن آثار ادبی از واقعیت جهان تا سر حد قتل مولف کشید که من آن را گرایش پندار گرایانه ای که در عقب آن دیدگاه های سیاسی قرار دارند دانسته بودم. در این جا چیزی ندارم به آن اضافه کنم.

سوالی که در آخر مطرح شده این است: "چگونه بنیادگرایی و تمامیت خواهی که در تمدنهای معنویت گرا وجود دارد می تواند با چپ جدید که جریان سکولار و عقل گرا است، جور در بیاید؟" اما نظر من اتحاد تمدنهای معنویت گرا و چپ جدید نبود که خود آقای خسرو آن را با امانت نقل کرده است و آن احیای حکمت خالده از جانب عده ای از متفکرین غرب برای جبیره طبیعت گرایی، ماده گرایی، و دنیویت مدنیت غربی بود که از بحران معنوی آن هیچ اندیشمندی انکار نمی کند و حتا اندره مالرو که یک شخصیت دولتی فرانسه بود، اما با تفکر و نوشتن نیز سر و کار داشت، در سالهای 60 قرن بیست هوشدار داده بود که قرن آینده یا قرن احیای معنویت خواهد بود و یا قبول مخاطره نابودی تمدن. به جز طرفداران حکمت خالده فیلسوفان عرفانگرا، امثال ماسینیون، نیکلسون، ویلیام چی تک، آن ماری شمیل و بسیار اشخاص دیگر نیز برای همین ایده آل کار و مبارزه کردند و سال گذشته که به نام سال مولانا اعلام شد اعتنا به ضرورت تقویت همین جریان معنویت گرا و عرفان گرا بود. نظر من دقیقا اینگونه بود: چپ جدید که بر ضرورت تغییر نظام اقتصادی و سیاسی غیر عادلانه سرمایه داری چندین ملیتی مبارزه می کند و معنویت گرایانی که برای جبران بحران معنوی دست اندر کار اند هر دو در پی تغییر ماهیت ظالمانه نظام موجود بین المللی اند. این دو گرایش با وجودی که از نظر جهان بینی با هم فاصله دارند، هدف انسانی واحدی را تعقیب می کنند و آن به اعتدال کشیدن نظام و روابط بین المللی و داخلی مسلط کنونی است. چپ گرایان با آن که سکولار و حتا ضد دین اند، آنگونه که اقبال در مورد مارکس گفته: زان که حق در باطن او مضمر است/ قلب او مومن دماغش کافر است، درد انسانی دارند.

حال می‫آییم به پاره ای مسایل قابل کندوکاو در مقاله جناب خسرو. در این نوشته مرز میان جریانهای ادبی و زبانشناسی آمیخته است و بیشتر نگرانی های آقای خسرو آنچنان که من دریافته ام، در مورد توضیح گرایشات گوناگون ادبی است، البته با تمایل شدید به توجیه گرایهای مسلط حاکم، تا فلسفه زبان. زیرا دراین مقاله حتا اشاره ای هم به مکاتب زبانشناسی عمده معاصر یعنی ساختگرایی که با سوسور آغاز شد، فلسفه زبان چامسکی که بیشتر متکی بر عقل گرایی و علم گرایی از گونه ریاضی آن است و مکتب نقش گرای آندره مارتینه که می کوشد زبان شناسی را از گرایشات فلسفی دور نگاه کند، نشده است. بنا براین، میان علم زبان شناسی و جریانهای فلسفی و ادبی، خلط مبحث شده است. این دو جانب باید جدا شود تا موضوع سامان یافته و روشن ساختن حدود هر یک آن روشن و آسان گردد. زبانشناسی علمی است در تناسب معین میان قیاس و تجربه. چامسکی می کوشد به علم زبانشناسی دقت ریاضی ببخشد. ساختگرایان که با جریان فلسفی به همین نام آمیخته اند، به جانب تجربی زبانشناسی اهمیت بیشتر می دهند، علی الخصوص زبانشناسی کارکردگرای امریکایی که به وسیله بولمفلد ایجاد شد و توسط شاگردانش گسترش یافت. حتا استالین که همه چیز را در پرتو ایدیولوژی از نوع درک و دریافت خودش ارزیابی می کرد، به علم بودن زبانشناسی اذعان کرد و گفت زبان پدیده طبقاتی نیست، در آن انقلاب صورت نمی گیرد و تحول آن تدریجی است. هیچ یک از این مکاتب از این انکار ندارند که مفاهیم و کلمات دال اند برای نشان دادن مدلولها، و مدلولها طبعا یا مادی اند، مانند درخت، سنگ و ستاره و یا معنوی اند، مانند اندیشه، عقل، عشق و غیره. بعد طبعا انسان از این اسم ها در فعالیتهای اجتماعی خود کار می گیرد و به این سبب کلمات دال بر افعال پدید می آید، مانند آموختن، خوردن، زدن، و غیره. افعال و اسما کوایفی دارند که از آن صفت و قید به وجود می آیند و طبعا الفاظی برای ربط و نسبت کلمات ایجاد می گردند، زیرا وقتی که انسان بخواهد، اندیشه معینی را بیان کند، باید از ترکیب کلمات جملات را بسازد.

جریانی که منجر به جدا شدن بحث زبان از واقعیت گردید یک نظریه سوسور بود که گفت زبان باید در درون خود و بدون مراجعه به مصداق خارجی مطالعه شود تا با منطق و فلسفه نیامیزد و در جمله به حیث واحد زبانشناسی، جای کلمات دقیق تعیین شود. بعد با قاعده همنشینی و جانشینی، گسترش زبان پیگیری گردد، یعنی در جمله فعل، اسم، صفت، به دقت نصب و همنشین گردند و ادات ربط و نسبت دقیق جابجا گردند و اگر جمله تغییر داده می شود، مطابق معیار کلمات جانشین انتخاب گردند. با کمال تاسف و پوزش از خوانندگان ما اجبارا این بحث فنی را برای فهم مطلب وارد موضوع نمودیم. در ادامه این بحث، زبان شناسی بنام بنونیست گام جدی دیگری برداشت. او گفت: اینگونه که سوسور نشانه و تصور مدلول را با بحث می آمیزد، یعنی می گوید نشانه تصور درخت یا فلان مفهوم دیگر است، دو باره عین و مصداق وارد صحنه می گردد و بحث زبان را از درونی بودن و استقلال فاصله می دهد. بنابراین، باید فقط به کمک تصور ذهنی درباره همنشینی و جانشنی بحث نماییم و به این ترتیب عین و واقعیت از بحث زبانشناسی خارج ساخته شد. اما مربوط ساختن این بحث زبانشناسی به ادبیات از جانب یاکوبسن، زبانشناس و ناقد ادبی روسی که شخصیت اعجوبه ای داشت، صورت گرفت. این یاکوبسن اندیشه ساختار گرایی را به همکاری لوی استروس، مردمشناس و لاکان، روانشناس، وارد عرصه های علوم اجتماعی و انسانی ساخت. فلسفه ساختارگرا از مطالعه میان رشته ای این دانشها سامان یافت. یاکوبسن گفت: اثر هنری یعنی فورم. این نظریه ادبیات را از محتوا گرایی به فورمالیزم کشاند. البته می توان تصور کرد که تلاشهای یاکوبسن عمدتا واکنش در برابر ادبیات و هنر محتوا گرا، ایدیولوژیک و شعاری، ریالیزم سوسیالیستی بود، که هنر و ادبیات را به مسخ کامل کشانده بود.

ارتباط این دو عرصه، یعنی ذهنی ساختن کامل زبانشناسی و شکل گرایی در هنر و ادبیات به صورت کامل زبان، پدیده هنری، و متن ادبی را از واقعیت جهان، فاصله داد. نظریه هنر برای هنر، بیان دیگر این جریان فکری است. بنونیست، اگر عین را از زبانشناسی تبعید کرده بود، تصور کشتن زبانشناس از ذهنش نگذشت، اما بارت برای به نهایت رساندن جریان، مولف متن ادبی را با نظریه مرگ مولف از بین برد، تا راه را برای استقلال کامل متن از واقعیت عینی هموار نماید. من این جریان را به کلی انحرافی و پندارگرا، در همسویی با سیاستهای اربابان جهان دانسته بودم که می خواستند نقش هنر و ادبیات را در تغییر وضع موجود و تعالی و کمال انسان، به تعطیل و تعویق بکشانند. اگر چه من منکر نیستم که هم نظریه هنر برای هنر و هم فورمالیزم نقش مثبتی در نجات ادب و هنر از شعاری شدن و ابتذال بازی کردند، اما در نهایت تفریطی بودند در برابر افراط.
ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر