از ما برای ما
مردم چند قریه در کنار یکدیگر زندگی می کردند.قریه سیاه، قریه سرخ و قریه سبز. قریه های سیاه و سرخ روز به روز پیشرفت می کردند و قریه سبز هنوز در همان مقطع زندگی می کرد. قریه سبز از لحاظ جغرافیایی در موقعیت بهتری قرار داشت به همین سبب خود را ملزم نمی دانست تا همراه با پیشرفهای روز پیش رود. روزی اهالی قریه سرخ تصمیم گرفتند تا به قریه سبز حمله کنند و اراضی آن را از آن خود کنند تا هم به دامنه اراضی خود بیافزاید و هم از موقعیت قریه سبز استفاده کنند. قریه سرخ حمله می کند و قریه سبز را از آن خود می کند. مردم قریه سبز که خود را ناتوان می بینند تسلیم می شوند. اهالی قریه سیاه از ماجرا باخبر می شوند.دشمنی دیرینه ای بین قریه سیاه و سرخ وجود داشت. اهالی قریه سیاه که این وضعیت را مشاهده می کنند در پی چاره می شوند تا هر طور شده قریه سبز را از آن خود کنند و اینان صاحبان قریه سبز باشند. اما این کار امکان پذیر نمی باشد زیرا قریه سرخ ازهر لحاظ قوی تر می باشد پس اندیشه می کنند. چند تن از اهالی قریه سیاه شب هنگام به قریه سبز رفته و همراه چند تن از جوانان قریه سبز صحبت کرده و در پی آن پیشنهاد می کنند تا به کمک قریه سیاه اهالی قریه سرخ را از سرزمین خود بیرون برانند. جوانان کم تجربه هم این پیشنهاد را قبول کرده و اعتراض ها علیه قریه سرخ آغاز می شود. جنگ بین جوانان کم تجربه و قریه سرخ سالها دوام یافت تا اینکه قریه سرخ تصمیم گرفت و از قریه سبز بیرون آمده و دوباره به قریه خود ( سرخ) بازگرشتند. در طول سالهای جنگ جوانان جنگجو از طرف قریه سیاه پشتیبانی می شدند و پس از پیروزی بر قریه سرخ تصمیم گرفتند تا خود صاحبان این قریه سبز شوند. از همین سو شروع به مخالفت همراه کدخدای قریه خود کردند. کدخدا چندین بار آنها را از این کار بر حزر داشت اما جوانان کم تجربه، دیگر آن جوانان پاک دل روستایی نبودند و هر کدام به یک مرد جنگی تبدیل شده بودند. آنها تصمیم گرفتند تا کدخدا را کشته و خود زمام را به دست گیرند که چنینن هم کردند. بعد از اینکه کدخدا از بین رفت آنها به پیروزی دیگری دست یافتند. حال به جای کدخدا کدام یک از این جوانان کچالو خور لیاقت کدخدا شدن را داشت؟ این سوال طرح شد و اینان بر سر همین مسئله با هم دیگر شدند. سالها درگیری بین اینان جریان داشت. چند صباحی یک از آنان و چند صباحی، دیگری در جای کدخدا امور را پیش می برد. تا اینکه دیگر قریه ها درک کردند که این جوانان خام، قادر به رهبری این قریه نمی باشند. این شد که دخالتها در امور قریه سبز از طرف قریه های دیگر شروع شد. دیگر نام قریه، سبز نبود زیرا سبزی و آبادانی نبود.
بعد از سالها قریه سیاه که یکی از قدرتمند ترین قریه ها در منطقه محسوب می شد، متوجه قریه سبز شد و فهمید که حال، این قریه براحتی در چنگ شان است، پس به قریه سبز حمله کردند و این قریه را از آن خود ساختند.
مردم قریه سبز که از جنگ خسته شده بودند دیگر توان این را نداشتند که مبارزه کنند. قریه سیاه آمد و وعده داد که قریه ویران شده سبز را دوباره مانند گذشته آباد کند. سالها از آمدن اهالی قریه سیاه به قریه سبز می گذرد اما مردم قریه سبز آبادانی چندانی را ندیده اند. حال آن جوانان کچالو خور دیگر پیر شده اند لیکن در قریه زندگی می کنند و هر کدام خود را صاحبان زمین های وسیعی از آن قریه می دانند و اخراج قریه سرخ توسط ایشان را جزئی از افتخارات خود می دانند. قریه سبز تبدیل به یک گورستان خاکستری شده است.
در این داستان جزم اندیشی و کوته نگری مردم قریه سبز باعث شد تا هیچ وقت قریه خود را مانند گذشته نبینند و سرنوشت خود را سیاه سازند.
عده ای از آن سوی کره زمین به این جا می آیند و به ما می گویند که دموکراسی آورده ایم، صلح آورده ایم، آبادانی آورده ایم در صورتی که همینان بودند که این سرزمین را به این حال در آورده اند. همینان هستند که عده ای از هموطنان مان را به بهانه های مختلف شکنجه می کنند و به بهانه تروریسم هموطنان مان را بمبارد می کنند. طلبان را برای ما دشمن می سازند و به مردم بومی می قبولانند که طالبان باعث پس رفتگی شماست. اردوی ملی را در یک سطح نگه داشته اند و از طریق رسانه ها به مردم می باورانند که اردوی ملی را تقویت می کنیم. می گویند که ما دوست شما هستیم و از شما محافظت می کنیم در برابر هموطنان خودتان.دولت ملی را ضعیف و بیمار نگه می دارند. در تمام دنیا اعلان می کنند که میلیاردها دالر کمک کردیم و باز توسط عوامل خودشان پولشان را پس می گیرند. ذخایر ما را در جنوب تخلیه می کنند و همیش می گویند که امروز حمله کردیم یک ولسوالی را گرفتیم و دیروز از ما پس گرفتند. چه کسی باور می کند کشوری که می تواند در یک زمان چندین کشور دیگر را تحت تصرف خود بیاورد، به کمک دیگر کشور های قدرتمند نمی تواند یک ولسوالی را پاکسازی کند. هر کدام از اینان طالبان مخصوص به خود را در قندهار دارند. سران مملکتی ما مانند بازیچه ای برای آنها می باشد. اگر روزی درک کنید که این سیاستمداران چگونه زندگی انسانهای زیادی را نابود می کنند و خود به جهالت و حماقت انسانهایی مانند ما خنده می کنند، به فکر فرو می روید. هیچ کاری از دست ما بر نمی آید زیرا اینقدر ما را ضعیف ساخته اند که اگر روزی یکی از تابلتهای مورد نیاز را به ما نرسانند و ما را به حال خود وا دارند، ما مرده ایم. اهالی قریه سبز حال دیگر اهالی نیستند بلکه انسانهای ناچیزی هستند که به دستور کدخدای قریه سیاه کشته و شکنجه می شوند. دموکراسی و تروریسم را بهانه کرده و هر کشوری را که بخواهند تهدید می کنند. قریه های سبز زیادی را ویران کردند و می کنند. قریه هایی که روزی حسرت داشتن قریه سبز را داشتند، حال آب را بروی ما بسته می کنند تا زمین های زراعتی ما خشک شود و محصول ندهد.
بعد از سالها قریه سیاه که یکی از قدرتمند ترین قریه ها در منطقه محسوب می شد، متوجه قریه سبز شد و فهمید که حال، این قریه براحتی در چنگ شان است، پس به قریه سبز حمله کردند و این قریه را از آن خود ساختند.
مردم قریه سبز که از جنگ خسته شده بودند دیگر توان این را نداشتند که مبارزه کنند. قریه سیاه آمد و وعده داد که قریه ویران شده سبز را دوباره مانند گذشته آباد کند. سالها از آمدن اهالی قریه سیاه به قریه سبز می گذرد اما مردم قریه سبز آبادانی چندانی را ندیده اند. حال آن جوانان کچالو خور دیگر پیر شده اند لیکن در قریه زندگی می کنند و هر کدام خود را صاحبان زمین های وسیعی از آن قریه می دانند و اخراج قریه سرخ توسط ایشان را جزئی از افتخارات خود می دانند. قریه سبز تبدیل به یک گورستان خاکستری شده است.
در این داستان جزم اندیشی و کوته نگری مردم قریه سبز باعث شد تا هیچ وقت قریه خود را مانند گذشته نبینند و سرنوشت خود را سیاه سازند.
عده ای از آن سوی کره زمین به این جا می آیند و به ما می گویند که دموکراسی آورده ایم، صلح آورده ایم، آبادانی آورده ایم در صورتی که همینان بودند که این سرزمین را به این حال در آورده اند. همینان هستند که عده ای از هموطنان مان را به بهانه های مختلف شکنجه می کنند و به بهانه تروریسم هموطنان مان را بمبارد می کنند. طلبان را برای ما دشمن می سازند و به مردم بومی می قبولانند که طالبان باعث پس رفتگی شماست. اردوی ملی را در یک سطح نگه داشته اند و از طریق رسانه ها به مردم می باورانند که اردوی ملی را تقویت می کنیم. می گویند که ما دوست شما هستیم و از شما محافظت می کنیم در برابر هموطنان خودتان.دولت ملی را ضعیف و بیمار نگه می دارند. در تمام دنیا اعلان می کنند که میلیاردها دالر کمک کردیم و باز توسط عوامل خودشان پولشان را پس می گیرند. ذخایر ما را در جنوب تخلیه می کنند و همیش می گویند که امروز حمله کردیم یک ولسوالی را گرفتیم و دیروز از ما پس گرفتند. چه کسی باور می کند کشوری که می تواند در یک زمان چندین کشور دیگر را تحت تصرف خود بیاورد، به کمک دیگر کشور های قدرتمند نمی تواند یک ولسوالی را پاکسازی کند. هر کدام از اینان طالبان مخصوص به خود را در قندهار دارند. سران مملکتی ما مانند بازیچه ای برای آنها می باشد. اگر روزی درک کنید که این سیاستمداران چگونه زندگی انسانهای زیادی را نابود می کنند و خود به جهالت و حماقت انسانهایی مانند ما خنده می کنند، به فکر فرو می روید. هیچ کاری از دست ما بر نمی آید زیرا اینقدر ما را ضعیف ساخته اند که اگر روزی یکی از تابلتهای مورد نیاز را به ما نرسانند و ما را به حال خود وا دارند، ما مرده ایم. اهالی قریه سبز حال دیگر اهالی نیستند بلکه انسانهای ناچیزی هستند که به دستور کدخدای قریه سیاه کشته و شکنجه می شوند. دموکراسی و تروریسم را بهانه کرده و هر کشوری را که بخواهند تهدید می کنند. قریه های سبز زیادی را ویران کردند و می کنند. قریه هایی که روزی حسرت داشتن قریه سبز را داشتند، حال آب را بروی ما بسته می کنند تا زمین های زراعتی ما خشک شود و محصول ندهد.
این است نتیجه کاری که خود ما مسبب آن شدیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر