در ساختمان مجللي در لاس وگاس، مرد ميانسالي در حاليكه جام شرابي در دست دارد؛ در يك وان حمام دراز كشيده است و سه زن زيبا و برهنه در حال ماليدن بدن او هستند. تلويزيون روشن است و مرد ناگهان متوجه ميشود كه خبرنگار از منطقه ي نا آشنايي به نام افغانستان در حال گزارش دادن است. او خبر لشكر كشي شوروي به افغانستان را مخابره ميكند. فلم جنگ چارلي ويلسون ميگويد كه نطفه ي مجاهدين افغانستان در همين وان حمام بسته شد.
اين فلم داستان واقعي چارلي ويلسون است. نماينده ي دموكرات تگزاس در كانگرس آمريكا كه در دهه ي 80 ميلادي، دولت ريگان را مجبور كرد تا براي شكست امپراتوري شوروي به مخالفين آنها در افغانستان كمك كند. او مردي ليبرال، زن باره، دايم الخمر، مجرد و ضد كمونيست بود. چارلي ويلسون در كانگرس، در بين همكارانش به خاطر شيفتگي مهار نشدني اش نسبت به زن و شراب و كوكايين و پارتي هاي طولاني شبانه، به «چارلي خوش گذران» شهرت داشت.
فلم از روي كتاب جورج كرايل اقتباس شده است كه در سال 2003 تحت عنوان « جنگ چارلي ويلسون: داستان فوق العاده ي بزرگترين عمليات مخفيانه ي تاريخ» در آمريكا چاپ شد.
در فلم همه چيز رنگ دهه ي 80 را دارد، از بروت هاي گاست آوراكوتوس مامور سيا گرفته تا هيجان هولناك جنگ سرد، و شبح سرخ كمونيزم كه خواب را از چشمان تمام آمريكايي ها ربوده بود. فلم در كنار درام پر كششي كه دارد از طنز ظريف و هوشمندانه يي نيز بر خوردار است كه قصه ي استعاري فلم را غنا مي بخشد. روح فلم شخصيت يگانه و چند بعدي چارلي ويلسون است كه بطور درخشاني تام هنكس نقش او را بازي ميكند، ولي در كنار او دو شخصيت ديگري نيز وجود دارند كه استخوانبندي درام را كامل ميكنند: گاست آوراكوتوس و جوان هرينگ كه به ترتيب فيليپ سيمور هافمن و جوليا رابرتز نقش آنها را به عهده دارند. گاست آوراكوتوس مامور بد خوي و بد قيافه ي اداره ي استخبارات آمريكا است كه يك لحظه هم سيگرت را از روي لبانش پس نميكند، و جوان هرينگ زني است طناز و محفلي و راست گرا، كه به همان اندازه كه از كمونيزم تنفر دارد، عاشق عيسي مسيح است. كاتوليك بلوند عشوه گر، براي بدست آوردن دو هدف زنده گي اش كه همانا رضاي خدا و آزادي انسان باشد از هيچ كاري روي گردان نيست، هر چند اگر اين كار همبستر شدن با يك وكيل زنكه باز كانگرس (چارلي ويلسون) و يا يك نظامي بدقواره ي مسلمان (جنرال ضياء الحق) باشد.
بازي جذاب تام هنكس در نقش ويلسون در پرتو كارگرداني ماهرانه ي نيكولز، بيش از همه گيرا تر در آمده است. بخصوص زنده گي اجتماعي ويلسون و رفتارش نسبت با اطرافيانش بخصوص اطرافيان مونث اش ديدني است. به طور عجيبي، در دفتر كار او در كانگرس تمام كارمندانش را زنان جوان و زيبا تشكيل ميدهند و هر كجا كه مي رود حد اقل يكي از معشوقه هايش او را همراهي ميكند. او در كنار اين معشوقه هاي هميشگي، جديداً دختر يكي از سناتوران مذهبي و محافظه كار را نيز اغوا كرده است. جالب اين جاست كه هيچكدام از اين موضوعات تخيلي نيست و تمامش از زنده گي واقعي نيلسون اقتباس شده است. باور ميكنيد كه حتا دايان سواير زن فعلي مايك نيكولز، كارگردان همين فلم هم در جواني يكي از معشوقه هاي چارلي جادوگر بوده است!
ويلسون وقتي از وان حمامش در لاس وگاس بيرون ميشود، به طور جدي به اين فكر مي افتد كه افغانستان فرصت بي نظيري ميتواند باشد براي شكست شوروي و غرور خرد كننده ي آن كه جهان را در وحشت فرو برده بود. او با كميته ي دفاع كانگرس به مذاكره مي نشيند تا آنها را وادار كند كه كمك سالانه ي شان به چريك هاي افغان را از 5 به 10 ميليون دالر در سال افزايش دهند. اما زمانيكه با جوان هرينگ آشنا مي شود عزمش براي شكست كمونيزم جزم تر از پيش ميشود. جوان هرينگ با تكيه به رفاقتي كه با ويلسون دارد و با استفاده از قدرت هاي خدادادي زنانه اش، به مقامات واشنگتن و مردان خواب آلود و دير فهم كانگرس مي فهماند كه شكست شوروي در افغانستان ميتواند به پايان جنگ سرد و نابودي كمونيزم جهاني بيانجامد. آن دو بالاخره موفق ميشوند كه بودجه ي كمك هاي پنهان كانگرس به چريك هاي مسلمان ضد شوروي در افغانستان را از 5 ميليون دالر به 1 ميليارد دالر در سال افزايش دهند. هرينگ زمينه ي سفر ويلسون را به پاكستان هموار ميكند و او با جنرال ضياء الحق در اسلام آباد ملاقات ميكند. رييس جمهور دولت نظامي از سياستمدار آمريكايي خواستار كمك هاي بيشتري ميشود. ويلسون زمانيكه خود به يكي از كمپهاي مهاجرين افغان در پاكستان ميرود و از نزديك شاهد رنجي ميشود كه انسان هاي بيگناه ميكشند، و اراده ي جهاد طلبي آنها را كه با سيه روزي دردآورشان عجين شده را مي بيند؛ آتش قلبش شعله ور تر ميشود.
او اينبار به واشنگتن مي آيد و به طور وسيعي كمك هاي حكومت ريگان را به سوي پاكستان سوق مي دهد تا از آنجا به چريك هاي افغان برسد. در كنار اين، او 15 بار به افغانستان سفر ميكند و عملاً به سازماندهي جنگ عليه شوروي از داخل كشور نيز مي پردازد. او روزها و شب ها با مجاهدين سوار بر اسب مسافرت ميكند، لباس افغاني مي پوشد و غذاي افغاني مي خورد. در اينجاست كه متوجه يك مشكل ميشود: سلاح هايي كه مجاهدين در دست دارند نمي تواند در مقابله با قشون سرخ شوروي جوابگو باشد. او در پي چاره بر مي آيد كه مامور سيا، گاست آوراكوتوس و تيم همكارش به كمك او از راه ميرسد.
مامورين سيا به آنها اجازه نميدهند تا سلاح هاي ساخت آمريكا بدست مجاهدين بيافتد. در عوض تمام تلاش خود را ميكنند تا راه هاي ديگري براي مسلح كردن چريك هاي افغان بيابند. گاست به طور عجيبي چاره را در معامله يي مي بيند كه بايد بين دولت اسراييل و پاكستان صورت بگيرد. دولت اسراييل ذخيره ي پايان ناپذيري از تجهيزات نظامي ساخت روسيه در اختيار داشت و بايد طي معامله يي قسمتي از آن را مي فروخت تا از طريق پاكستان به مجاهدين افغان تحويل داده شود. چارلي ويلسون براي سرگرفتن اين معامله از فرمول هميشگي خود استفاده ميكند: او رقاصه ي وسوسه انگيز خود را از تگزاس به قاهره مي آورد تا در جلسه ي عقد قرار داد، طبع يهوديان اسراييلي و مسلمانان پاكستاني را خوش نگهدارد. او بالاخره موفق مي شود؛ در برابر خم و پيچ هاي كمر باريك و برهنه ي دختر تگزاسي، نه يهود تاب مي آورد و نه مسلمان.
اما هنوز يك مشكل وجود دارد كه موفقيت چريك هاي مسلمان تحت الحمايه ي سيا را تهديد ميكند: بمباران هاي هوايي شوروي. موضوع بر سر دادن و يا ندادن موشك هاي استينگر به مجاهدين است. اين موشك ها قابليت فير از روي شانه را دارند و با استفاده از تمهيد حرارت ياب، هدف خود را در هوا تعقيب ميكنند. او در واشنگتن به همكاري مامورين سيا و ديگر همكارانش تمام تلاش خود را ميكند تا توجه دولت را به اهميتي كه پيروزي در افغانستان ميتواند براي آمريكا داشته باشد جلب كند. تلاش هاي او و تعداد ديگري از مقامات اداره ي ريگان باعث ميشود كه دولت قانع شود تا موشك هاي نوع استينگر را در اختيار مجاهدين قرار دهد. تاثير اين موشك ها در پيروزي جنگهاي چريكي مجاهدين غير قابل چشم پوشي بود. اين تلاش ها و فعاليت ها باعث ميشود كه برنامه يي را دولت تدوين كند كه بعدها به «دكترين ريگان» معروف شد كه بر مبناي آن حكومت آمريكا كمك هاي مالي و تسليحاتي خود را از حد مجاهدين افغانستان گسترش داده و به تمام گروه هاي چريكي وشورشي كه در دولت هاي تحت كنترول شوروي در حال مبارزه بودند تعميم دهد. بسياري ها همين دكترين را باعث اصلي شكست كمونيزم جهاني و امپراتوري شوروي مي دانند.
فلم نشان ميدهد كه مجاهدين پيروز مي شود و شوروي عقب نشيني ميكند. اما دلبستگي چارلي ويلسون هنوز به افغانستان پايان نيافته است. او اينبار در تلاش است تا حكومت آمريكا را وادار كند كه در حصه ي بازسازي كشور پس از جنگ سهم بگيرد، اما هيچ كس در واشنگتن ديگر حاضر نيست حتا نام افغانستان را بشنوند. او پس از تلاش هاي بي ثمري، به اين نتيجه مي رسد كه او هم بايد كم كم افغانستان را فراموش كند، اما نمي تواند.
چارلي ويلسون واقعي هنوز زنده است، همچنين كه جوان هرينگ و گاست آورتوكوس واقعي. ويلسون پس از 24 سال خدمت در كانگرس آمريكا از سال 1996 ديگر خود را براي نماينده گي كانديد نكرد. او اكنون به عنوان يك پير پر نفوذ در سيستم آمريكا، براي كشورها و افراد مختلف لابي ميكند، كه يكي از مشتري هاي دايمي او حكومت پاكستان است. او از نقشي كه در جنگ افغانستان داشته است سخت پشيمان است و جديداً در يك مصاحبه گفته است:«هر وقت كه يكي از طيارات ما سقوط ميكند، به ذهنم مي رسد كه كار همان موشك هايي است كه من به آنها داده بودم». ويلسون به خاطر آنچه كه به سر ملت افغانستان آمد خود را «گناهكار» حس ميكند. او كه هشت روز پيش از واقعه ي 11سپتامبر بر روي بام ساختمان مركز تجارت جهاني به يك شام دعوت بود، آن حمله ي تروريستي را هم بي ربط به آنچه كه او در دهه ي 80 انجام ميداد نمي داند.
فلم نشان ميدهد كه تلاش هاي غول آساي ويلسون اگر نمي بود، هيچ وقت شورشهاي پراكنده يي كه در افغانستان جريان داشت نمي توانست در برابر سركوب شوروي تاب بياورد، و اگر پول و اسلحه و مشوره هاي رهنمودي مامورين سيا نمي بود، هيچ گاه مجاهدين قدمي به پيش بر داشته نمي توانستند. اين فلم در آمريكا از سوي بسياري از محافل محافظه كار متهم شده است كه حقايق تاريخي را تحريف كرده است. اول اينكه نقش چارلي ويلسون را در مسئله ي افغانستان بيش از حد كلان جلوه داده است و از سوي ديگر هيچ اشاره يي به كسان ديگري كه از همكاران موثر او در درون دولت ريگان بودند يادي نشده است.
انتقاد ديگر به خاطر ديد ضد جنگ كارگردان نسبت به موضوع است. فراموش نكنيم كه مايك نيكولز از معدود ليبرالهاي هاليوود محافظه كار است كه همواره از سياست هاي نا انساني زمانه اش انتقاد كرده است. او كارگردان فلم ضد جنگ و بسيار مشهور كچ 22 است كه در زمان خودش تاثير فوق العاده يي بر مخاطبين اش داشت. فلم جنگ چارلي ويلسون نيز هجويه يي است بر پراگماتيسم جنگ طلبانه ي آمريكايي كه تاريخ ميگويد در بسياري موارد براي ملت آمريكا درد سر آفرين بوده است. در عنوان اين فلم نيز طنز گزنده يي وجود دارد كه پرده از يك حقيقت نا خوشايند بر مي دارد. جنگي كه منجر به سقوط كمونيزم شد، جنگي كه يك و نيم ميليون كشته گرفت، ميليون ها انسان ديگر را از خانه هاي شان آواره كرد، و سرنوشت ملتي را به سوي سيه روزي تغيير داد؛ نه جهاد مقدس اسلامي بوده است و نه هم پيروزي كه آمريكايي ها به آن افتخار كنند، بلكه جنگ آقاي چارلي ويلسون بوده است، جنگي كه ريشه در احساساست ضد كمونيستي يك زنباره ي دايم الخمري داشت كه اتفاقاً وكيل كانگرس نيز بوده است.
نشريه ي فرانسوي «لو نوول آبزرواتور» در شماره ي 15 جنوري 1998 خود از برژنسكي مشاور امنيت ملي دولت جيمي كارتر درباره ي آغاز همكاري هاي آمريكا با مجاهدين افغان مي پرسد، او در جواب ميگويد:« مطابق نسخه ي رسمي تاريخ، سيا با حمله ي نظامي شوروي به افغانستان در 24 دسامبر 1979 كمك هايش را به مجاهدين شروع كرد. اما واقعيت، كه تا هنوز جزو اسرار رسمي بود كاملاً چيز ديگري است: رييس جمهور كارتر در 3 جولاي 1979 بود [ يعني 6 ماه پيش از تجاوز شوروي] كه اولين دستور را براي كمك به مخالفين رژيم طرفدار شوروي در كابل امضا كرد. و دقيقاً در همان روز بود كه من طي نامه يي به رييس جمهور اطلاع دادم كه اين كار امكان دارد به تجاوز نظامي شوروي به افغانستان بيانجامد». نشريه ي فرانسوي از او مي پرسد كه شما روسها را واداشتيد كه به افغانستان بيايد؟ برژنسكي ميگويد:« ما روس ها را از دست شان گرفته به افغانستان نكشانديم، ما فقط كاري كرديم كه احتمال آمدن آنها به افغانستان افزايش يابد». وقتي نوول آبزرواتو به او ميگويد كه شما مسبب جنگ مخرب و بزرگي بوديد كه رنج و قرباني اش بدوش مردم افغانستان افتاد، حالا احساس پشيماني نميكنيد؟ سياستمدار سابق آمريكايي ميگويد:«پشيماني؟ پشيماني از چي؟ آن عمليات مخفيانه يك ايده ي فوق العاده بود. چيزي بود كه روسها را به دام افغانستان كشاند و تو ميگويي من پشيمان باشم؟ روزي كه قشون سرخ رسماً وارد مرز افغانستان شدند، من به رييس جمهور كارتر نوشتم: حالا ما فرصت اين را داريم كه به شوروي ها يك درس ويتنامي بدهيم».
فلم مي گويد جنگي كه چارلي ويلسون راه انداخت (و يا هر كس ديگري)، به هيچ وجه به نفع آمريكا نبوده است. واقعه ي 11 سپتامبر و گسترش بي امان بنيادگرايي اسلامي در جهان، ريشه در همان «مجاهد پروري» هاي آمريكا در دهه ي 80 ميلادي دارد. پايان فلم با ديالوگ نيست، بلكه با يك تصوير استعاري از چهره ي چارلي ويلسون است. او به خاطر فعاليت هايش در سازماندهي مجاهدين و شكست شوروي از سوي دولت آمريكا طي محفلي تقدير مي شود. اما ويلسون را در صحنه ي پاياني فلم مي بينيم كه تنهاست و فكري او را مشغول كرده است. در چشمان نگران او پشيماني را ميتوان حس كرد و آينده را ميتوان خواند. شايد چارلي ويلسون در آن لحظه به ياد وان حمام خود در لاس وگاس و آن پري رويان برهنه مي افتد، و آرزو ميكند كه كاش از وان حمام بيرون نمي آمد و هيچ گاه به فكر قهرمان بازي هاي خونيني كه راه انداخته بود نمي افتاد.
اگر به داستان اين فلم نگاه كنيم و به اظهارات برژنسكي توجهي داشته باشيم، به اين نتيجه مي رسيم كه جنگ 14 ساله ي افغان ها در برابر شوروي در واقع جنگ مفت و مجاني بوده است كه ما براي آمريكايي ها انجام داديم. در افغانستان مخالفت با رژيم تره كي وجود داشت، اما اين مخالفت ها به هيچ وجه پتانسيل يك رويارويي پر ريخت و پاشي را نداشت كه ما طي سالهاي درد آور جهاد و پس از آن از سر گذرانديم. در كتابي كه اين فلم از آن اقتباس شده است جزئياتي وجود دارد كه در فلم 96 دقيقه يي نيكولز نمي بينيم. از جمله به طور صريح تري آمريكا را بخاطر بدبختي مردم افغانستان محكوم ميكند و اسامه بن لادن را كه طراح بزرگترين تراژدي معاصر آمريكا بوده است، زاييده ي همان سالها ميداند. در كتاب درباره ي جنجالي كه بخاطر توزيع كمك ها بين تنظيم هاي مجاهدين وجود داشت نيز اشاره يي شده است كه در فلم به آن صراحت نيست. كتاب ميگويد، چارلي ويلسون چون به اين عقيده بود كه احمد شاه مسعود با روس ها در تماس است تمايل زيادي به كمك به او نداشت، ولي در عوض 40 فيصد از تمام كمك هاي آمريكا را مستقيماً به گلبدين حكمتيار مي داد كه او الان در كوه هاي ارزگان با خود آمريكايي ها در جنگ است. در اين ميان نقش پاكستان نيز بسيار زير سوال بود كه بالاخره سيا را مجبور كرد تا بر سر اين موضوع با حكومت پاكستان برخورد داشته باشد.
وقتي فلم جنگ چارلي ويلسون را يك افغان ببيند، به اين نتيجه ميرسد كه مجاهدين پر ادعاي وطني نه به خاطر حس مسلماني و وطنخواهي، بلكه به خاطر دالر هايي كه از آمريكايي ها ميگرفتند با حكومت كمونيستي در افتادند و بعد كه شوروي لشكر كشي كرد، براي آمريكايي ها با شوروي جنگيدند. وقتي كه قشون سرخ افغانستان را ترك كردند، ماندند كه با سلاح هاي در دست شان چه كنند؛ بهترين راه را در اين يافتند كه به جان هم بيفتند. شايد اين قضاوت كمي آزاردهنده باشد، اما نا عادلانه نيست.
در قسمت هاي پاياني فلم يكي از شخصيت ها ميگويد كمك آمريكا به شورشيان عالي و دوران ساز بود، اما «We f…ed up the endgame» براي آمريكايي ها جنگ افغانستان يك Game (بازي) بود.در بازي فقط بردن مهم است و نه چيز ديگري. اولين بار كه طرح اين بازي در كله ي ويلسون خطور ميكند، او در لاس وگاس است، شهري كه پايتخت با شكوه قمار بازي جهان است. او بازي را شروع ميكند، و ظاهراً هم مي برد، اما خودش زياد از برد خود مطمين نيست. قمار خطرناكي را كه چارلي ويلسون شروع كرد، پايان نا معلومي دارد. اين را در چشمان او در آخر فلم هم ميشود خواند. كاش او آن روز از وان حمام بيرون نيامده بود.
(هشت صبح، شماره ي 301، 13 جوزا، 1387)
اين فلم داستان واقعي چارلي ويلسون است. نماينده ي دموكرات تگزاس در كانگرس آمريكا كه در دهه ي 80 ميلادي، دولت ريگان را مجبور كرد تا براي شكست امپراتوري شوروي به مخالفين آنها در افغانستان كمك كند. او مردي ليبرال، زن باره، دايم الخمر، مجرد و ضد كمونيست بود. چارلي ويلسون در كانگرس، در بين همكارانش به خاطر شيفتگي مهار نشدني اش نسبت به زن و شراب و كوكايين و پارتي هاي طولاني شبانه، به «چارلي خوش گذران» شهرت داشت.
فلم از روي كتاب جورج كرايل اقتباس شده است كه در سال 2003 تحت عنوان « جنگ چارلي ويلسون: داستان فوق العاده ي بزرگترين عمليات مخفيانه ي تاريخ» در آمريكا چاپ شد.
در فلم همه چيز رنگ دهه ي 80 را دارد، از بروت هاي گاست آوراكوتوس مامور سيا گرفته تا هيجان هولناك جنگ سرد، و شبح سرخ كمونيزم كه خواب را از چشمان تمام آمريكايي ها ربوده بود. فلم در كنار درام پر كششي كه دارد از طنز ظريف و هوشمندانه يي نيز بر خوردار است كه قصه ي استعاري فلم را غنا مي بخشد. روح فلم شخصيت يگانه و چند بعدي چارلي ويلسون است كه بطور درخشاني تام هنكس نقش او را بازي ميكند، ولي در كنار او دو شخصيت ديگري نيز وجود دارند كه استخوانبندي درام را كامل ميكنند: گاست آوراكوتوس و جوان هرينگ كه به ترتيب فيليپ سيمور هافمن و جوليا رابرتز نقش آنها را به عهده دارند. گاست آوراكوتوس مامور بد خوي و بد قيافه ي اداره ي استخبارات آمريكا است كه يك لحظه هم سيگرت را از روي لبانش پس نميكند، و جوان هرينگ زني است طناز و محفلي و راست گرا، كه به همان اندازه كه از كمونيزم تنفر دارد، عاشق عيسي مسيح است. كاتوليك بلوند عشوه گر، براي بدست آوردن دو هدف زنده گي اش كه همانا رضاي خدا و آزادي انسان باشد از هيچ كاري روي گردان نيست، هر چند اگر اين كار همبستر شدن با يك وكيل زنكه باز كانگرس (چارلي ويلسون) و يا يك نظامي بدقواره ي مسلمان (جنرال ضياء الحق) باشد.
بازي جذاب تام هنكس در نقش ويلسون در پرتو كارگرداني ماهرانه ي نيكولز، بيش از همه گيرا تر در آمده است. بخصوص زنده گي اجتماعي ويلسون و رفتارش نسبت با اطرافيانش بخصوص اطرافيان مونث اش ديدني است. به طور عجيبي، در دفتر كار او در كانگرس تمام كارمندانش را زنان جوان و زيبا تشكيل ميدهند و هر كجا كه مي رود حد اقل يكي از معشوقه هايش او را همراهي ميكند. او در كنار اين معشوقه هاي هميشگي، جديداً دختر يكي از سناتوران مذهبي و محافظه كار را نيز اغوا كرده است. جالب اين جاست كه هيچكدام از اين موضوعات تخيلي نيست و تمامش از زنده گي واقعي نيلسون اقتباس شده است. باور ميكنيد كه حتا دايان سواير زن فعلي مايك نيكولز، كارگردان همين فلم هم در جواني يكي از معشوقه هاي چارلي جادوگر بوده است!
ويلسون وقتي از وان حمامش در لاس وگاس بيرون ميشود، به طور جدي به اين فكر مي افتد كه افغانستان فرصت بي نظيري ميتواند باشد براي شكست شوروي و غرور خرد كننده ي آن كه جهان را در وحشت فرو برده بود. او با كميته ي دفاع كانگرس به مذاكره مي نشيند تا آنها را وادار كند كه كمك سالانه ي شان به چريك هاي افغان را از 5 به 10 ميليون دالر در سال افزايش دهند. اما زمانيكه با جوان هرينگ آشنا مي شود عزمش براي شكست كمونيزم جزم تر از پيش ميشود. جوان هرينگ با تكيه به رفاقتي كه با ويلسون دارد و با استفاده از قدرت هاي خدادادي زنانه اش، به مقامات واشنگتن و مردان خواب آلود و دير فهم كانگرس مي فهماند كه شكست شوروي در افغانستان ميتواند به پايان جنگ سرد و نابودي كمونيزم جهاني بيانجامد. آن دو بالاخره موفق ميشوند كه بودجه ي كمك هاي پنهان كانگرس به چريك هاي مسلمان ضد شوروي در افغانستان را از 5 ميليون دالر به 1 ميليارد دالر در سال افزايش دهند. هرينگ زمينه ي سفر ويلسون را به پاكستان هموار ميكند و او با جنرال ضياء الحق در اسلام آباد ملاقات ميكند. رييس جمهور دولت نظامي از سياستمدار آمريكايي خواستار كمك هاي بيشتري ميشود. ويلسون زمانيكه خود به يكي از كمپهاي مهاجرين افغان در پاكستان ميرود و از نزديك شاهد رنجي ميشود كه انسان هاي بيگناه ميكشند، و اراده ي جهاد طلبي آنها را كه با سيه روزي دردآورشان عجين شده را مي بيند؛ آتش قلبش شعله ور تر ميشود.
او اينبار به واشنگتن مي آيد و به طور وسيعي كمك هاي حكومت ريگان را به سوي پاكستان سوق مي دهد تا از آنجا به چريك هاي افغان برسد. در كنار اين، او 15 بار به افغانستان سفر ميكند و عملاً به سازماندهي جنگ عليه شوروي از داخل كشور نيز مي پردازد. او روزها و شب ها با مجاهدين سوار بر اسب مسافرت ميكند، لباس افغاني مي پوشد و غذاي افغاني مي خورد. در اينجاست كه متوجه يك مشكل ميشود: سلاح هايي كه مجاهدين در دست دارند نمي تواند در مقابله با قشون سرخ شوروي جوابگو باشد. او در پي چاره بر مي آيد كه مامور سيا، گاست آوراكوتوس و تيم همكارش به كمك او از راه ميرسد.
مامورين سيا به آنها اجازه نميدهند تا سلاح هاي ساخت آمريكا بدست مجاهدين بيافتد. در عوض تمام تلاش خود را ميكنند تا راه هاي ديگري براي مسلح كردن چريك هاي افغان بيابند. گاست به طور عجيبي چاره را در معامله يي مي بيند كه بايد بين دولت اسراييل و پاكستان صورت بگيرد. دولت اسراييل ذخيره ي پايان ناپذيري از تجهيزات نظامي ساخت روسيه در اختيار داشت و بايد طي معامله يي قسمتي از آن را مي فروخت تا از طريق پاكستان به مجاهدين افغان تحويل داده شود. چارلي ويلسون براي سرگرفتن اين معامله از فرمول هميشگي خود استفاده ميكند: او رقاصه ي وسوسه انگيز خود را از تگزاس به قاهره مي آورد تا در جلسه ي عقد قرار داد، طبع يهوديان اسراييلي و مسلمانان پاكستاني را خوش نگهدارد. او بالاخره موفق مي شود؛ در برابر خم و پيچ هاي كمر باريك و برهنه ي دختر تگزاسي، نه يهود تاب مي آورد و نه مسلمان.
اما هنوز يك مشكل وجود دارد كه موفقيت چريك هاي مسلمان تحت الحمايه ي سيا را تهديد ميكند: بمباران هاي هوايي شوروي. موضوع بر سر دادن و يا ندادن موشك هاي استينگر به مجاهدين است. اين موشك ها قابليت فير از روي شانه را دارند و با استفاده از تمهيد حرارت ياب، هدف خود را در هوا تعقيب ميكنند. او در واشنگتن به همكاري مامورين سيا و ديگر همكارانش تمام تلاش خود را ميكند تا توجه دولت را به اهميتي كه پيروزي در افغانستان ميتواند براي آمريكا داشته باشد جلب كند. تلاش هاي او و تعداد ديگري از مقامات اداره ي ريگان باعث ميشود كه دولت قانع شود تا موشك هاي نوع استينگر را در اختيار مجاهدين قرار دهد. تاثير اين موشك ها در پيروزي جنگهاي چريكي مجاهدين غير قابل چشم پوشي بود. اين تلاش ها و فعاليت ها باعث ميشود كه برنامه يي را دولت تدوين كند كه بعدها به «دكترين ريگان» معروف شد كه بر مبناي آن حكومت آمريكا كمك هاي مالي و تسليحاتي خود را از حد مجاهدين افغانستان گسترش داده و به تمام گروه هاي چريكي وشورشي كه در دولت هاي تحت كنترول شوروي در حال مبارزه بودند تعميم دهد. بسياري ها همين دكترين را باعث اصلي شكست كمونيزم جهاني و امپراتوري شوروي مي دانند.
فلم نشان ميدهد كه مجاهدين پيروز مي شود و شوروي عقب نشيني ميكند. اما دلبستگي چارلي ويلسون هنوز به افغانستان پايان نيافته است. او اينبار در تلاش است تا حكومت آمريكا را وادار كند كه در حصه ي بازسازي كشور پس از جنگ سهم بگيرد، اما هيچ كس در واشنگتن ديگر حاضر نيست حتا نام افغانستان را بشنوند. او پس از تلاش هاي بي ثمري، به اين نتيجه مي رسد كه او هم بايد كم كم افغانستان را فراموش كند، اما نمي تواند.
چارلي ويلسون واقعي هنوز زنده است، همچنين كه جوان هرينگ و گاست آورتوكوس واقعي. ويلسون پس از 24 سال خدمت در كانگرس آمريكا از سال 1996 ديگر خود را براي نماينده گي كانديد نكرد. او اكنون به عنوان يك پير پر نفوذ در سيستم آمريكا، براي كشورها و افراد مختلف لابي ميكند، كه يكي از مشتري هاي دايمي او حكومت پاكستان است. او از نقشي كه در جنگ افغانستان داشته است سخت پشيمان است و جديداً در يك مصاحبه گفته است:«هر وقت كه يكي از طيارات ما سقوط ميكند، به ذهنم مي رسد كه كار همان موشك هايي است كه من به آنها داده بودم». ويلسون به خاطر آنچه كه به سر ملت افغانستان آمد خود را «گناهكار» حس ميكند. او كه هشت روز پيش از واقعه ي 11سپتامبر بر روي بام ساختمان مركز تجارت جهاني به يك شام دعوت بود، آن حمله ي تروريستي را هم بي ربط به آنچه كه او در دهه ي 80 انجام ميداد نمي داند.
فلم نشان ميدهد كه تلاش هاي غول آساي ويلسون اگر نمي بود، هيچ وقت شورشهاي پراكنده يي كه در افغانستان جريان داشت نمي توانست در برابر سركوب شوروي تاب بياورد، و اگر پول و اسلحه و مشوره هاي رهنمودي مامورين سيا نمي بود، هيچ گاه مجاهدين قدمي به پيش بر داشته نمي توانستند. اين فلم در آمريكا از سوي بسياري از محافل محافظه كار متهم شده است كه حقايق تاريخي را تحريف كرده است. اول اينكه نقش چارلي ويلسون را در مسئله ي افغانستان بيش از حد كلان جلوه داده است و از سوي ديگر هيچ اشاره يي به كسان ديگري كه از همكاران موثر او در درون دولت ريگان بودند يادي نشده است.
انتقاد ديگر به خاطر ديد ضد جنگ كارگردان نسبت به موضوع است. فراموش نكنيم كه مايك نيكولز از معدود ليبرالهاي هاليوود محافظه كار است كه همواره از سياست هاي نا انساني زمانه اش انتقاد كرده است. او كارگردان فلم ضد جنگ و بسيار مشهور كچ 22 است كه در زمان خودش تاثير فوق العاده يي بر مخاطبين اش داشت. فلم جنگ چارلي ويلسون نيز هجويه يي است بر پراگماتيسم جنگ طلبانه ي آمريكايي كه تاريخ ميگويد در بسياري موارد براي ملت آمريكا درد سر آفرين بوده است. در عنوان اين فلم نيز طنز گزنده يي وجود دارد كه پرده از يك حقيقت نا خوشايند بر مي دارد. جنگي كه منجر به سقوط كمونيزم شد، جنگي كه يك و نيم ميليون كشته گرفت، ميليون ها انسان ديگر را از خانه هاي شان آواره كرد، و سرنوشت ملتي را به سوي سيه روزي تغيير داد؛ نه جهاد مقدس اسلامي بوده است و نه هم پيروزي كه آمريكايي ها به آن افتخار كنند، بلكه جنگ آقاي چارلي ويلسون بوده است، جنگي كه ريشه در احساساست ضد كمونيستي يك زنباره ي دايم الخمري داشت كه اتفاقاً وكيل كانگرس نيز بوده است.
نشريه ي فرانسوي «لو نوول آبزرواتور» در شماره ي 15 جنوري 1998 خود از برژنسكي مشاور امنيت ملي دولت جيمي كارتر درباره ي آغاز همكاري هاي آمريكا با مجاهدين افغان مي پرسد، او در جواب ميگويد:« مطابق نسخه ي رسمي تاريخ، سيا با حمله ي نظامي شوروي به افغانستان در 24 دسامبر 1979 كمك هايش را به مجاهدين شروع كرد. اما واقعيت، كه تا هنوز جزو اسرار رسمي بود كاملاً چيز ديگري است: رييس جمهور كارتر در 3 جولاي 1979 بود [ يعني 6 ماه پيش از تجاوز شوروي] كه اولين دستور را براي كمك به مخالفين رژيم طرفدار شوروي در كابل امضا كرد. و دقيقاً در همان روز بود كه من طي نامه يي به رييس جمهور اطلاع دادم كه اين كار امكان دارد به تجاوز نظامي شوروي به افغانستان بيانجامد». نشريه ي فرانسوي از او مي پرسد كه شما روسها را واداشتيد كه به افغانستان بيايد؟ برژنسكي ميگويد:« ما روس ها را از دست شان گرفته به افغانستان نكشانديم، ما فقط كاري كرديم كه احتمال آمدن آنها به افغانستان افزايش يابد». وقتي نوول آبزرواتو به او ميگويد كه شما مسبب جنگ مخرب و بزرگي بوديد كه رنج و قرباني اش بدوش مردم افغانستان افتاد، حالا احساس پشيماني نميكنيد؟ سياستمدار سابق آمريكايي ميگويد:«پشيماني؟ پشيماني از چي؟ آن عمليات مخفيانه يك ايده ي فوق العاده بود. چيزي بود كه روسها را به دام افغانستان كشاند و تو ميگويي من پشيمان باشم؟ روزي كه قشون سرخ رسماً وارد مرز افغانستان شدند، من به رييس جمهور كارتر نوشتم: حالا ما فرصت اين را داريم كه به شوروي ها يك درس ويتنامي بدهيم».
فلم مي گويد جنگي كه چارلي ويلسون راه انداخت (و يا هر كس ديگري)، به هيچ وجه به نفع آمريكا نبوده است. واقعه ي 11 سپتامبر و گسترش بي امان بنيادگرايي اسلامي در جهان، ريشه در همان «مجاهد پروري» هاي آمريكا در دهه ي 80 ميلادي دارد. پايان فلم با ديالوگ نيست، بلكه با يك تصوير استعاري از چهره ي چارلي ويلسون است. او به خاطر فعاليت هايش در سازماندهي مجاهدين و شكست شوروي از سوي دولت آمريكا طي محفلي تقدير مي شود. اما ويلسون را در صحنه ي پاياني فلم مي بينيم كه تنهاست و فكري او را مشغول كرده است. در چشمان نگران او پشيماني را ميتوان حس كرد و آينده را ميتوان خواند. شايد چارلي ويلسون در آن لحظه به ياد وان حمام خود در لاس وگاس و آن پري رويان برهنه مي افتد، و آرزو ميكند كه كاش از وان حمام بيرون نمي آمد و هيچ گاه به فكر قهرمان بازي هاي خونيني كه راه انداخته بود نمي افتاد.
اگر به داستان اين فلم نگاه كنيم و به اظهارات برژنسكي توجهي داشته باشيم، به اين نتيجه مي رسيم كه جنگ 14 ساله ي افغان ها در برابر شوروي در واقع جنگ مفت و مجاني بوده است كه ما براي آمريكايي ها انجام داديم. در افغانستان مخالفت با رژيم تره كي وجود داشت، اما اين مخالفت ها به هيچ وجه پتانسيل يك رويارويي پر ريخت و پاشي را نداشت كه ما طي سالهاي درد آور جهاد و پس از آن از سر گذرانديم. در كتابي كه اين فلم از آن اقتباس شده است جزئياتي وجود دارد كه در فلم 96 دقيقه يي نيكولز نمي بينيم. از جمله به طور صريح تري آمريكا را بخاطر بدبختي مردم افغانستان محكوم ميكند و اسامه بن لادن را كه طراح بزرگترين تراژدي معاصر آمريكا بوده است، زاييده ي همان سالها ميداند. در كتاب درباره ي جنجالي كه بخاطر توزيع كمك ها بين تنظيم هاي مجاهدين وجود داشت نيز اشاره يي شده است كه در فلم به آن صراحت نيست. كتاب ميگويد، چارلي ويلسون چون به اين عقيده بود كه احمد شاه مسعود با روس ها در تماس است تمايل زيادي به كمك به او نداشت، ولي در عوض 40 فيصد از تمام كمك هاي آمريكا را مستقيماً به گلبدين حكمتيار مي داد كه او الان در كوه هاي ارزگان با خود آمريكايي ها در جنگ است. در اين ميان نقش پاكستان نيز بسيار زير سوال بود كه بالاخره سيا را مجبور كرد تا بر سر اين موضوع با حكومت پاكستان برخورد داشته باشد.
وقتي فلم جنگ چارلي ويلسون را يك افغان ببيند، به اين نتيجه ميرسد كه مجاهدين پر ادعاي وطني نه به خاطر حس مسلماني و وطنخواهي، بلكه به خاطر دالر هايي كه از آمريكايي ها ميگرفتند با حكومت كمونيستي در افتادند و بعد كه شوروي لشكر كشي كرد، براي آمريكايي ها با شوروي جنگيدند. وقتي كه قشون سرخ افغانستان را ترك كردند، ماندند كه با سلاح هاي در دست شان چه كنند؛ بهترين راه را در اين يافتند كه به جان هم بيفتند. شايد اين قضاوت كمي آزاردهنده باشد، اما نا عادلانه نيست.
در قسمت هاي پاياني فلم يكي از شخصيت ها ميگويد كمك آمريكا به شورشيان عالي و دوران ساز بود، اما «We f…ed up the endgame» براي آمريكايي ها جنگ افغانستان يك Game (بازي) بود.در بازي فقط بردن مهم است و نه چيز ديگري. اولين بار كه طرح اين بازي در كله ي ويلسون خطور ميكند، او در لاس وگاس است، شهري كه پايتخت با شكوه قمار بازي جهان است. او بازي را شروع ميكند، و ظاهراً هم مي برد، اما خودش زياد از برد خود مطمين نيست. قمار خطرناكي را كه چارلي ويلسون شروع كرد، پايان نا معلومي دارد. اين را در چشمان او در آخر فلم هم ميشود خواند. كاش او آن روز از وان حمام بيرون نيامده بود.
(هشت صبح، شماره ي 301، 13 جوزا، 1387)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر