Pages

سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۷

خاطرات یک افغانی از اردوگاه "سفید سنگ" ایران - قسمت 4 و پایانی

اردوگاه سفيد سنگ "كمپ يك ۱۳۷۸/۶/۱۴

تشییع جنازه بامیانی

غروب افسرده و غمگين همه جا را فرا گرفته است، روزهای قبل، بعد از ظهر که می شد، بسیاری از بچه ها می رفتند، فوتبال بازی می کردند، ولى امروز برای هیچ کس دیگر حال فوتبال‏بازى کردن نیست، در سطح کمپ دیگر از آن هیاهو و داد و غال، هیچ خبری نیست، از سپیده دم صبح که خبر مرگ بامیانی در سطح کمپ پیچید، و همان زمان من و تعدادی از بچه ها رفتیم جنازه اش را از اطاق
۱۰۷ كه گويا از آمار ۱۰۷ هم بود، برداشتیم ودر داخل یک کمپل سوراخ سوراخ پر از شپش تا دروازه کمپ تشییع کردیم، و از دروازه کمپ ما را اجازه خروج ندادند، فقط به چهار نفر اجازه داد تا جنازه را تا نزدیکی اداره ببرند و آنها هم با چهره های گرفته و غم دار جنازه را تا پیش دروازه یکی از بخشهای اداری برده بودند. بعد از آن دیگر هیچ حال و حوصله ای برای هیچ یک از بچه ها نمانده بود، تا بازی کنند، یا با کسی سخن بگوید، سرنوشت بامیانی می توانست سرنوشت هریک از بچه هایی افغانی ای باشد که اینک در اردوگاه سفید سنگ اسلامی حضور داشتند!!
بعد از تحویل دهی جنازه به مقامات اردوگاه دیگر هیچ کس از او هيچ خبرى نداشتند و همه در برابر خود با این پرسش مواجه بودند که، براستى با اين "جنازه "ها چه مى‏كنند؟

همه مى‏دانستند، آنهائيكه فاقد مدرك بودند، واحیانا خانواده‏شان در ايران بودند، از ترس اينكه مبادا خانواده هايشان را به اردوگاه انتقال دهند حتى آدرس خانه هايشان را هم دروغ گفته بودند! هرچند که همه می دانند، مقامات نظام جمهوری اسلامی ایران آنقدر از جوانمردی و مسلمانی بر خوردار هستند که هرگز به دنبال یک جنازه انسان فقیر افغانی نگردند، یا اورا در بهترین حالت در همان کنار و گوشه های اردوگاه چال می کنند و یا در پیش حیوانات گرسنه می اندازند، تا استفاده بهینه از همه چیز شده باشد!!

اما با این حال همه خوشباورانه، به نظام اسلامی ایران باور دارند که آنها حتما جنازه های شان را همانند تشیع جنازه خمینی در یک مراسم با شکوه به عنوان سند جنایت بعضی از افراطیون شان با حضور خانواده هایشان به خاک خواهند سپرد، اما براستی برای پیدا کردن خانواده های این اسیران چه خواهند کرد؟
براستی اگر هر یک از ما همانند بامیانی در این قفس بمیریم، آياخانواده هايمان خواهند فهميد كه ما مرده‏ايم!
يا مثل بسيارى از مهاجرين كه بستگان و فرزندانشان ناپديد شده‏اند و هر روز وقتی صبح سپیده خورشید بیرون می آید آنها در انتظار بازگشت آنان ميباشند!

شايد بسيارى از آنانيكه مفقود شده‏اند و امروز خانواده هايشان در انتظار بازگشت آنان هستند، در همين اردوگاه‏ها مرده‏اند و هيچکس از او خبرى نيا فتند و تا آخر نيز خبری نخواهنند یافت!
در میان ساکنان اردوگاه یکی از کسانی که مدتهای زیادی هست در داخل اردوگاه می باشد، و هنوز من نفهمیده ام که او چرا این همه مدت مانده است و در بخشی از اردوگاه مشغول چراغ سازی می باشد و همه او را بنام چراغ ساز می شناسند و بسیار آدم مرموزمی باشد و برایم در داخل اردوگاه همیشه یک عنصر قابل تأمل و مشکوک جلوه کرده است، هرچند که ریش سیاه دراز، لباسهایی همیشه چتل، و به شدت با لهجه هراتی هم صحبت می کند، و به قول خودش كه زد و بندهاى فراوانى با نگهبانى و شخص آقاى امينى(ریاست اردوگاه) دارد، كه بيش از
۶ ماه مى‏باشد، در این اردوگاه قرار دارد، گاه در داخل كمپ زيست ميكند و گاهى در "انبار" مشغول چراغ سازى هست، شبها را هم در آنجا مى‏ماند و به گفته خودش "تاجيك "تبار مى‏باشد، با این حال گاهی که می آید و از هر دری سخن می گوید، شاید در آخرین صحبت که داشتیم می گفت:

"همه كسانيكه در اردوگاه میمیرند در انتهاى اين اردوگاه در گوشه آن ديوار بلند ۶ مترى، يك راه پله آهنى وجود دارد، كه "جنازه "ها را از آنجا در پشت ديوار كه عمقى بسيار دارد پرتاب مى‏كنند و شب هنگام سگها و ديگر جانوران از كوهها و بيابانها سرازير ميشوند و همه را مى‏خورند!"

من خود يك شب كه در "انبار" بودم با چشم خود دیدم که آنها مشغول اين كار بودند، آنها را تعقيب نمودم و خود را در داخل جوى آبى پنهان نمودم و آنها كه "جنازه " را پرتاب كردند و برگشتند من رفتم از پله‏هاى آهنى بالا و ديدم كه چقدر حيوان مشغول خوردن "جنازه " آن انسان هست و...

چراغ ساز سرشار از خاطرات تلخى هست، که به شدت مدعی هست همه آنها را خود دیده است و اگر روزی کسی قلم بگیرد و همه آنها را تبدیل به کلماتی کنند که برای همگان قابل دسترس باشد، یقینا یک تراژدى وحشت ناکی خواهد بود. که باید روزی اگر در افغانستان حکومتی مبتنی بر ارداه مردم بر سر کار بیاید، و استقلالیت کافی داشته باشد، باید نسبت به همه روابط دیپلماتیک خویش با این کشور تجدید نظر نماید! و اگر همه این ادعا های که او می کند اثبات گردد یقینا يك فاجعه انسانى رخ داده است که متاسفانه همچنان سرپوشیده مانده است!
او مى‏گويد:
- بسيارى از مريضهائى كه از داخل كمپ به بهدارى انتقال داده مى‏شود؛ مى‏ميرند و همين عمل را تکرار میکند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر