شیطان در جزئیات پنهان است. این مثل را در اروپا زیاد می شنوید. راستی هم، همین جزئیات، همین روزمرگی هایند که ما را می سازند، شکل می دهند. در کشورما، هر افغانی حاضر است به خاطر وطن جانش را فدا کند اما هیچ افغانی حاضر نیست، سوخته ی سگرتش را در جاده نیندازد، سر ساعت هشت سر کارش حاضر شود و ساعت 3 از دفتر بیرون نشود؛ هیچ فروشنده یی را در افغانستان ندیدم تا با مشتری پیشامد خوب داشته باشد. هر فروشنده یی تصور می کند، خریدار از او بدهکار است. هر فروشنده یی تصور می کند با فروختن چیزی به خریدار لطف می کند. کم می شناسم معلمانی را که در رشته ی خودش کتاب بخواند. ما حاضریم جان خود را برای وطن خود فدا کنیم، اما جانی که ما داریم به هزار درد بی درمان مبتلاست. یک بار به یک کلینیک خوب بروید و یک معاینه ی کلی انجام دهید، ببینید با تنی که خداوند به ما هدیه داده، چه معامله یی کرده ایم. من اگر به جای وطن می بودم، از مردم می خواستم ورزش کنند، دندان هایشان را هر روز دو بار بشویند، تن شان را شایسته ی قربانی کردن برای این سرزمین آماده کنند. این تن های ضعیف به عنوان قربانی پذیرفتنی نیستند. دوست داشتن وطن یعنی دوست داشتن درختانی که در این وطن است و ما به صورت قاچاقی می فروشیم. دوست داشتن افغانستان دوست داشتن صنایع ناچیز ولی زیبای افغانستان است که امروز به نام پاکستان صادر می شود. نه، اینها هم کارهای کلانی اند. دوست داشتن افغانستان- یعنی تف نکردن در جاده، سگرت نکشیدن در فضای بسته، پاک کردن پیش خانه ی خود، لباس پاک پوشیدن... اینها اند وطن دوستی و الا این جانهای ضعیف و بیمار و کله های با مغز ولی پرورش نیافته ارزش قربان شدن را هم ندارند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر