Pages

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

کجا جواب چای کنیم ؟


دیروز دوستی زنگ زد که بروم و ساعت4 بعد از ظهر در مرکز شهر ملاقاتش کنم. از قضا قبلا با چند بیکار دیگر روی یک طرح تمام روز را کار کردیم و چاشت مرا نیز برنج دادند و حتی فرصت نشد که بروم و وضویی تازه کنم و خودم را راحت کنم که هم خدا خوش و هم معده حقیر فقیر.

آمدم اندیشه گاه یک ساعتی آنجا پاییدم و انترنت آن هم چندان فعال نبود و یک چای سبز خوردم و آنها هم بجای چای عمدا برایم قهوه آوردند و معذرت خواستند که با مشتری دیگر اشتباهم گرفته اند. چیزی نگفتم و آن را نیز به معده فرستادم.

ساعت چهار و نیم به مرکز تجارتی صافی رسیدم. از آین نام چندان خوشم هم نمی آید چون وقتی بار دوم افریقا رفتم بکس لباس هایم گم و شد و سه ماه مرا دوانیدند و بالاخره گفتند که در راه بین شرکت های امارات و صافی گم شده است و باید اول دوبی بروم و بعد بیایم صافی.

چی درد سرتان بدهم ، رفتم داخل این مرکز تجارتی و خواستم تا امدن این دوست پهلوانم جایی برای نشستن پیدا کنم اما گویی دخترکان و پسرکان کابل همه از ترس طالب و القاعده همه اینجا آمده اند تا چلمی چاق کنند و لاف بزنند. شاید اینان نیز گناهی ندارند زیرا در این شهر 6 میلیونی کمتر جایی را سراغ داریم که جوانان به آرامش خاطر و آزادانه صحبت کنند وبخندند.

عجب شهری از آنجایی که بنده معده ام کمی فعال است ، به گفته یکی از داکتران که خیلی معده ام صحتمند است (چشم بخیل قیچ ! ) . نیاز به کناراب و جواب چای پیدا کردم. گلاب برو که وضعیتم خیلی قرمز بود . اینطرف و آنطرف میدویدم و از هر کس و ناکس سراغ یک کناراب دارای آب و کلوخ رامیگرفتم. بالاخره یک کارگری گفت که منزل سه. دویدم منزل سه اما وقتی آنجا رسیدم یکی از کارمندان دستانش را مقابلم سد کرد و گفت که شما دوکاندار این مرکز نیستید و نمی توانید این جا جواب چای کنید زیرا پر میشود. اعصاب و من معده ام خراب شد و بالاخره چند باد هوایی نثارش کردم و پایین شدم که در "پارک شهر نو " بروم ولی از بخت بد این دوستم از دروازه مقابلم وارد شد و مرا با خودش به جایی دیگری با پای پیاده برد و من هم مجبور شدم ، همه فشار های معدوی را قورت دهم و برای خانه خودمان نگه اش دارم.

شما بگویید که این شهرداری ، آقای کرزی و صاحبان این مراکز تجارتی کجا جواب چای میکنند اگر خود شان روزی دچار این بلای معدوی و قلت کناراب شوند. امیدوارم روزی یکی از این تجاران دل درد شوند و کنارابی پیدا نتوانند و با نکتایی و لندکروز های شیشه سیاه و پول های باد اورده و شکم های بزرگ کنار جویی بنشنند وبا معده ها و روده های شان درگیر شوند.آنروز چه برسرشان خواهند آمد، دعا کنید که از جنس سیاسر نباشید ورنه کار تان زار است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر