Pages

دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹

پلورالیسم و مونوپولیسم

(نگاهی به روابط خرده‌نظام‌های نظام اجتماعی کل در افغانستان)

پلورالیسم را کثرت‌گرایی و مونوپولیسم را انحصارگرایی ترجمه کرده اند. تفاوت و اثرات این دو مفهوم را بیشتر از همه در رابطه‌ی خرده‌نظام‌های اجتماعی در یک نظام اجتماعی کُل می‌توان ملاحظه کرد. پلورالیسم رابطه‌ی خرده‌نظام‌ها را تعادل بخشیده و از تعارض و ناهماهنگی‌هایی که رشد و پویایی نظام اجتماعی کل را آسیب می‌رساند، جلوگیری می‌کند. مونوپولیسم، برعکس، رابطه‌ی خرده‌نظام‌ها را به خصومت و تعارضات منفی و زیانبار می‌کشاند و فساد را که عامل از هم‌گسیختگی اجزای جامعه است، تشدید می‌کند.

کثرت خرده‌نظام‌ها در هر نظام اجتماعی کل، نشانه‌ی رشد مدنی جامعه است. خرده‌نظام‌ها بر اساس نیازهایی که در جامعه وجود دارند شکل می‌گیرند. جامعه به میزانی که از لحاظ مدنی رشدیافته‌تر می‌شود، نیاز آن به داشتن خرده‌نظام‌های بیشتر افزایش می‌یابد. جوامع بدوی که از لحاظ رشد مدنی عقب‌مانده‌تر اند، با نظام‌های اجتماعی کلان تمام امور خود را اداره می‌کنند و ضرورت رسیدگی به خرده‌نیازهای جامعه را جدی نمی‌گیرند. مثلاً در نظام قبیلوی، تنها قبیله است که هویت و حیثیت دارد، نه خرده‌نظامی در رده‌های پایین‌تر از قبیله.

افغانستان، به عنوان یک کشورِ در حال گذار، ساختارهای قبیلوی و بدوی را شکسته، اما دارای ساختارهای مدنی نشده است. به همین دلیل است که این دوره‌ی کشور را «دوره‌ی انتقال» و «دوره‌ی بحران» نیز قلمداد می‌کنند. دیده می‌شود که خرده‌نظام‌های بی‌شماری در زیرمجموعه‌ی نظام اجتماعی کل شکل گرفته، اما ذهنیت‌های سنتی از مدیریت سالم رابطه‌های این خرده‌نظام‌ها عاجز است. خرده‌نظام‌ها بر اساس تفکر و به اقتضای فرهنگ و رشد مدنی جامعه خلق شده اند، اما تفکرات سنتی در رأس رهبری و مدیریت نظام اجتماعی کل، نه حضور این خرده‌نظام‌ها را انکار می‌تواند و نه از عهده‌ی اداره و رهبری مدبرانه‌ی روابط آنها بر می‌آید. بحران موجود در جامعه نیز برایند همین پارادوکس است.

مونوپولیسم، یا انحصارگرایی، با حضور و احترام نقش فعال خرده‌نظام‌ها سازگاری ندارد. در مونوپولیسم، یک گروه خاص بر همه‌ی امکانات و فرصت‌های جامعه چنبر می‌زند و با این عمل، روابط خرده‌نظام‌های نظام اجتماعی را دچار بحران می‌سازد. این انحصار می‌تواند قومی باشد، می‌تواند قشری یا ایدئولوژیک باشد، می‌تواند حزبی یا مذهبی باشد.... جامعه‌ی افغانی، به دلیل اینکه با فرهنگ و ارزش‌های پلورالیسم آشنایی چندانی ندارد، مونوپولیسم را به عنوان یک آفت و یک مرض در تمام اندام جامعه‌ی خویش تسری داده است. ما با انواع مونوپولیسم گرفتاری داریم. این آفت، از رأس تا قاعده‌ی جامعه نفوذ داشته و هنجارهای خاص خویش را نیز خلق کرده است.

مونوپولیسم قومی را به عنوان یک مثال می‌توان مورد توجه قرار داد: ظاهراً ذهنیت عام بر این است که مالک اصلی این مُلک پشتون است و مونوپولیسم پشتونی در اندام جامعه‌ی افغانی امری اجتناب‌ناپذیر است. این ذهنیت باعث شده است که در تعیین مراجع نمایندگی از ملت نیز سلسله‌مراتب مونوپولیستیک ایجاد شود. رییس جمهور و حلقات کلیدی کابینه‌ی حکومت باید همه پشتون باشند. زمانی آقای اسمعیل یون، مشاور فرهنگی رییس جمهوری که گفته می‌شود تیوری‌پرداز کتاب «دویمه سقاوی» در زمان طالبان بود، در واکنش به مواضع آقای خلیلی و سایر رهبران هزاره در قبال حادثه‌ی بهسود، از امتیازاتی یاد کرد که حکومت پشتونی برای هزاره‌ها داده است. او به عنوان مثال یاد کرد که آقای خلیلی برای آقای کرزی یک رأی هم نیاورده، اما به عنوان معاون رییس جمهوری تحمل شده است. او از کسانی دیگر مانند صادق مدبر و وزیران هزاره در کابینه‌ی آقای کرزی با همین تأویل یاد کرد که گویی امتیازی اند که از جانب حکومت پشتونی برای هزاره‌ها اهدا شده است.

اما گفته شد که مونوپولیسم یک آفت است و این آفت در اندام جامعه تسری پیدا می‌کند. مونوپولیسم به هیچ صورت به جامعه نظر ندارد. امتیازات مونوپولیستیک هیچگاه به جامعه انتقال نمی‌یابد. سلسله‌مراتب مونوپولیستیک از رأس تا قاعده کشانده می‌شود، هرچند در خطِ کشیده‌شدن خود عده‌ای را بیشتر از دیگران بهره‌مند نیز می‌سازد. باز هم به عنوان مثال می‌توان ملاحظه کرد که مونوپولیسم پشتونی، به نوبه‌ی خود، مونوپولیسم «قندهاری» و «دُرانی» و در نهایت مونوپولیسم «خاندانی» را ایجاد کرده است. امتیازاتی را که خانواده‌های مونوپولیست، به گونه‌ی یک گروه ممتاز خانوادگی در درون نظام اجتماعی کل پشتونی چنبر برخوردار اند، به هیچ وجه نمی‌توان در تمام خانواده‌های میلیون‌ها انسان دیگر از جامعه‌ی پشتون مشاهده کرد که در برخی موارد حتی از ابتدایی‌ترین امکانات و امتیازات زندگی مدنی نیز بی‌بهره‌اند.

مونوپولیسم را از رأس نظام اجتماعی کل، به درون خرده‌نظام‌های قومی دیگر نیز می‌توان رده‌یابی کرد. در درون جامعه‌ی تاجیک .... جامعه‌ی ازبک ... و روشن‌تر از همه، جامعه‌ی هزاره‌، که بر اساس شواهد تاریخی شلاق مونوپولیسم را بیشتر از همه شاهد بوده است: امتیازاتی که در جامعه‌ی هزاره فراهم آمده به هیچ وجه در دایکندی و یکاولنگ و لعل و سرجنگل و بهسود و جاغوری و مالستان یکسان پخش نشده است.

مونوپولیسم، اندام جامعه را به فساد می‌کشد. وقتی در روابط خرده‌نظام‌های نظام اجتماعی تعادل و هماهنگی وجود نداشته باشد و وقتی پلورالیسم به عنوان یک تفکر و فرهنگ هماهنگ‌کننده در روابط خرده‌نظام‌ها احترام نشود، بیگانگی خرده‌نظام‌ها تا حد تخاصم و دشمنی رشد می‌کند و این آفت، ریزترین بخش‌های جامعه را نیز آسیب می‌رساند. در حادثه‌ی بهسود ودایمیرداد این واقعیت را به روشنی می‌توان ملاحظه کرد. مونوپولیسم قدرت و امتیازات، دایمیرداد و تیزک و کجاب و حصه‌ی اول و حصه‌دوم را تا حدی از هم بیگانه و مجزا می‌سازد که عده‌ای محدود کوچی می‌تواند هزاران انسان را متلاشی کرده و با خفت و خواری از خانه و منازل شان آواره سازد. امتیازداران قومی و مونوپولیست هزاره، در رده‌های مختلف، هیچگاهی با تفکر پلورالیستیک به موقعیت و نقش همدیگر نگاه نکرده اند. این امتیازداران در رده‌های مختلف قدرت و امتیاز، هر کدام سایه‌های همدیگر را به تیر می‌زنند تا بر امتیازات مونوپولیستیک خود تسلط داشته و یا به امتیازات مونوپولیستیک بیشتر دسترسی پیدا کنند.

مثال جالب دیگر که بیانگر سرایت فساد مونوپولیستیک در اندام جامعه است، باز هم به بحران روابط کوچی‌ها و هزاره‌ها ارتباط می‌یابد. چندی قبل، کوچی‌ها به دلیل فرمان آقای کرزی یا فشارهای متعددی که بر آنها وارد شد، از بهسود و دایمیرداد بیرون رفتند اما تمام قدرت و فشار خود را بر ناهور و خوات متمرکز کردند. در مدت دو هفته‌ تهاجم سنگین کوچی‌ها بر منطقه‌ی ناهور و خوات، واکنش امتیازداران هزاره در برابر حوادثی که در ناهور و خوات جریان می‌داشت، جالب بود. حتی در سطح رسانه‌های متعددی که در جامعه وجود دارد، پخش و نشر گزارشات حکایت از پراکندگی اجزای جامعه و بی‌تفاوتی یک بخش با بخش‌های دیگر بود. این مثال نشان می‌داد که مونوپولیسم، انحصار را نه در حوزه‌ی امتیازات، بلکه در حوزه‌ی تفکر و دیدگاه و روان‌شناختی افراد و گروه‌ها نیز تسری می‌بخشد. امتیازادارانی که هر کدام حس می‌کنند متعلق به بخش خاصی از جامعه اند و با بخش‌های دیگر ارتباط و تعلقی ندارند، در برابر حوادثی که بخش‌های دیگر جامعه را در خود فرو می‌برند، احساس مسئولیتی نمی‌کنند، درست همانگونه که امتیازداران کلان‌تر افغانستان از رنج و آوارگی و بربادی هموطنان خود در بخش‌های مختلف کشور احساسات متفاوتی را بروز می‌دهند.

سوال مهم این است که آیا افغانستان را در کل به عنوان یک نظام اجتماعی کل با خرده‌نظام‌های مختلف آن به رسمیت می‌شناسیم یا نه؟ و آیا امتیازداران، خود را از آفت مونوپولیسم رهایی بخشیده می‌توانند یا نه؟... به نظر می‌رسد که اگر این سوال‌ها پاسخ مثبت نیابد، روابط خرده‌نظام‌های کشور، چه در سطح ملی و چه در سطوح پایین‌تر قومی و محلی، به طور مداوم دستخوش ناهماهنگی و تعارض باقی خواهد ماند.

پلورالیسم داروی درد تاریخی کشور و جوامع مختلف آن برای نجات از مونوپولیسم است. این دارو را باید برای همه به طور همزمان تجویز کرد و اگر ضرورت افتاد، برخی‌ها را برای استفاده از آن وادار نیز کرد. با پلورالیسم، افراد به خانواده‌، خانواده‌ها به قوم و قبیله، قوم و قبیله به ملت تبدیل خواهند شد و آنگاه شایستگی آن را نیز خواهیم یافت تا با جامعه‌ی بشری در کل، زندگی مسالمت‌آمیز خود را آغاز کنیم.

منبع: عزیز رویش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر