خواستم مقاله را به
زبان انگلیسی بنویسم و عنوان جالبی هم به ذهنم رسید "Masculine Schizophrenia and Feminine Phobia"، اما زبان فارسیام شیواتر
آمد.
روانگسیختگی یا
اسکیزوفرنی بیماری است که در آن بیمار با رفتارهای عجیب و غریبی چون توهم شنیداری
و جنون آمیز دچار آشفتگی و گسیختگی روانی میگردد. این بیماری غالبا در دوران
نوجوانی آغاز میشود و رخ میدهد (http://en.wikipedia.org/wiki/Schizophrenia). مسألهی اجتماعیای که در پیوند با این بیماری وجود دارد و در
کشورمان بسیار شایع است به نام "روان گسیختگی/اسکیزوفرنی اجتماعی" یاد
میشود که در آن فرد بیمار نمیتواند تعادلی میان عاطفه و باور خود برقرار کند.
این بیماری بیشتر در میان فعالنمایان جامعه مدنی دیده شده است.
فعالنمایان جامعه مدنی افغانستان سالها
است که خود را درگیر جنبشها و حرکتهایی برای دفاع از حقوق زنان، حقوق بشر، آزادی
بیان، حقوق اقلیتها و از این دست کردهاند. دستاوردهای چشمگیر، اما زودگذری،
همچون پیگیری قضیهی شکیلا، اعتصاب غذایی دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه
کابل، قانون منع خشونت علیه زنان و ... در این زمینه به دست آوردهاند.
ولی این حرکتها و جنبش ها هیچگاه نتوانستهاند در اجتماع ریشه
بدوانند و بتوانند بنیانی برای یک جامعهی مردمسالار داشته باشند. بیگمان که دلایل
گوناگونی در این راستا هستی دارد که شماریشان وابستگی مالی به تمویلگران بین
المللی، عدم هماهنگی حرکتها، آگاهی اندک مردم، نوپا بودن چنین فعالیتهایی و وابستگی
سیاسی میباشد. اینها گویای جنبههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مالی امر میباشند. ولی دلیل/دلایل روانی ریشهدار
نشدن ارزشهای جامعه مدنی، به ویژه فعالیتهای مدنی، در میان این قشر اجتماعی چیست؟
با بازگشت به مقولهی روانگسیختگی
اجتماعی پاسخ به دستمان میآید. فعالنمای جامعه مدنی افغانستان در بستر جنگ
بزرگ شده است و در فرهنگی بالیده که درهمتنیدگی عناصرش با ساختارهای اجتماعی آن
ناگسستنی بوده است. نبود پیشینهی تاریخی فعالیت مدنی در کشور، پیچیدگی و درگیری
روانی با خانواده و دوستان ناسازگار با فعالیتهای او و، از همه مهمتر، نبود
پایبندی و تعهد اخلاقی به آنچه انجام میدهد، گرهی کار را بازناشدنیتر ساخته
است.
در روانشناسی تفاوتها یکی از محیطهای
تاثیرگذار در روند اجتماعیشدن فرد خانواده به شمار میآید. خانوادههای گستردهی
افغانی با ساختارهای بزرگمحورانهی مردانه و رهبری تک-فردی فرصتی برای ابزار
دیدگاه، به ویژه دربارهی حقوق زنان، به فعالنمای مدنی نمیدهد. از یک سو فرد با
گزارههایی چون "زنان و مردان با هم برابرند"، "آزادی
نیکوست"، "کاهش خشونت علیه زنان" در جامعه و جمع دوستانش روبهرو است
و از دیگر سو پدر با همهی وجود نسبت به مادر، همسر و خواهرش خشونت میورزد. از سویی
دیگر، این فرد در کنار عضو بودن در گروههای کوچک و بزرگ مدنی، شبه روشنفکرانه و
شبه دانش آموخته، سروکار دارد که نبرد در برابر خشونت علیه زنان شعارشان
است؛ و از دیگر سو، با گروههای دیگری از دوستان زندگی میکند که دانش آموختهاند،
ظاهر کاملا غیرافغانیِ سنتی دارند، اما به هیچ یک از اصول مردمسالاری و نظام
برابری باور ندارند. دوستی "بچه ش" او را میخواند دوستی دیگر به نام
"حضرتِ آقای..." خطابش میکند.
بر سر چند راهی قرار گرفتن در اجتماع،
خانواده و خود، فعالنمای مدنی را به سوی روانگسیختگی اجتماعی میبرد.
اینجا است که شاید شماری از فعالنمایان مدنی افغانستان کارکرد و باور دوگانهای
دارند و گاه و بیگاه مورد انتقاد سرکوبانهی دوستان قرار میگیرند.
مقاله خوب وجامعى بود
پاسخحذفخواندم وبهره بردم