Pages

جمعه، آبان ۱۱، ۱۳۸۶

سمیع حامد، شاعر انقلابی و یا رسالتمند بیباک ؟!

نویسنده: سلیمان دیدار


هــر گــاهیکه سخن از چهـره هــای مطرح شعر امـروز افغانستان به میان میاید، سیمای خندان و شاداب داکتر « سمیع حامد » و زبان پُر تغزل و شاعرانه اش ذهنم را مشغول خود می سازد. من بار ها افتخار دیدار و صحبت با این بزرگمرد شعر امروز
افغانستان را داشته ام؛ هر چند از اولین دیدار ما در رستورانت خوشۀ كابل خاطره ای خوشی ندارم و هر گاهی از به یاد آوردن برخورد نا جوانمردانه ی فرهنگیان پارلمــانی و موضعگیری هـای نا بخــردانه و سلیـقه یی آنها در برابر داکتر « سمیع حامد » ناراحت می شوم، اما خونسردی و بردباری او در مقابل سیاست مداران فرهنگی نما و استواری و متحد بودن او در برابر انـدیشه و آرمانهایش همیش جــلوه ی خاصی بــرایم داشته و از او تـصویــری از مردی ساخته که با یک دست سبدی پُر از عشق و مهربانی و با دست دیگر خنجر و سپر حمل می کند.

اولین شعری که از داکتر « سمیع حامد » خواندم غزلی تحت عنوان ( میسازمت ) بود که در یکی از جراید چاپی کابل به نشر رسیده بود، شعر ( میسازمت ) بود که مرا شیفته و دلبسته ی این بزرگمرد و کلامش نمود:

گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت

ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت

آنقدر هایی که می گویند تنبل نیستم

با تفنگت گر شکستم با قلم میسازمت

آئینه در آئینه در رهگذار عاطفه

سنگ اندر سنگ در راه ستم میسازمت

هر که آمد بر سرت بم ریخت اما غم مخور

من از آهنپاره های سرخ بم میسازمت

غم مخور ای خانه ی ویران مگر زیبای من

با نفسهای امیدم دم به دم میسازمت

تا تو زیبا تر شوی گل میشوم گل میشوم

باورم کن یک رقم نی یک رقم میسازمت

( سمیع حامد )

از اندیشه و آرمان گفتم! هر چند بار ها « سمیع حامد » از ديد بعضي از منتقدين ( ! )، شاعری خوانده شده که با « سیاست انقلابی » در شعر، گویا به فکر ماجرا جویی و یا ماجرا آفرینی بوده است، اما به اصطلاح، این دید منتقدانه و منتقد آن خود تحت سوال و قابل نقد است. امروز، با بروز و ساخت وبلاگ های انترنتی و تعدد نشریه های چاپی، تعداد منتقدین شعر ( اگر منتقد خوانده شوند ) نسبت به شاعران و تعداد تحليلگران نسبت به نويسنده گان، افزایش یافته است. ما كمتر شاعر، بيشتر منتقد و كمتر نويسنده، بيشتر تحليلگر داريم. منتقد كيست و نقد چيست خود سواليست كه نبايد هر كسي پاسخ آن باشد. سرودن ابيات موزون و به نظم كشيدن چند جمله اي نمي تواند از كسي شاعر و يا منتقد بسازد. در گستره ي ادبي امروز افغانستان متأسفانه هستند كساني كه « شعر را صرف براي شعر » مي دانند و سخن خارج از زلف و لعل معشوق را در شعر حرام. اينگونه كسان اند كه با تازيانه ي خود ساخته و خود بافته به ديگران مي تازند كه چرا مثل او نمي انديشند و چرا مثل او نمي گويند. ديد بعضي از منتقدين به شعر هاي اجتماعي – سياسي « سميع حامد » هم از همين چشمه آب مي خورد و بيشتر جنبه ي سليقه وي دارد تا منتقدانه. مي گويند كسي كه دهانش تلخ و مريض است آب زلال را هم تلخ ميابد. به پیروی از دکتر عبدالحسین زرین کوب باید آورد که : « ادعاي بعضي از شاعران كه انتقاد را حربهء عاجزان و كساني دانسته اند كه چون خود از عهدهء آفرينندگي بر نيامده اند به خرده گيري بر ديگران پرداخته اند خالي از حقيقت نيست » . « مي گويند از يك نقاد معروف عرب پرسيدند چرا شعر نمي گوئي ؟ گفت آنچه مي گويم نمي پسندم و آنچه مي پسندم دست نمي دهد. نقاد ديگري درجواب همين سوال گفت كه علم من به شعر مانع از آنست كه خود شعر بگويم.»[۱]

خوب در اين نظر تنها سرايش شعر و شعری بودن آن مطرح نيست، بل منظور سخن، شعر واقعي است،‌ شعري كه زاده ي نا بساماني و گاهي هم سياه كاري هاي جامعه و اجتماع شاعر است. به نظر من شاعر در زمان و مکان مشخصی به وجود میاید و زنده گی می کند، از آن الهام می گیرد و باید تصویرگر نیاز ها، آرمانها و گزارشگر رویدادهای عصر خود باشد، شاعر و نویسنده امروزی نباید چنان به گذشته بچسپد که نتواند به آینده بیندیشد و نی چنان در مسیر زمان دو اسپه بتازد که از منبع الهام و مصدر هستی خویش دور و جدا گردد و نتواند پیامبر زمان خود باشد. امروزه ما عصر « حافظ » و یا « سعدی » را از کلام آنها میشناسیم و تصویری از جریان های آن عصر را با خوانش اشعار آنها در ذهن مجسم می کنیم. پس به یقین و باور می توان ادعا کرد که « سمیع حامد » هم با کلام و سبک کلامی اش حلقۀ گسست نا پذیر ِ گذشته تا امروز و از امروز تا فردای شعر افغانستان است. او از گذشته می آید و در حال، برای فردا می زید؛ به این معنی که شعر های سیاسی او برگه اییست از تاریخ رویداد های کشورش که بی باکانه و رسالتمندانه آنرا ثبت نموده و می نماید. به این شعر او توجه کنید و ببینید که تا چه اندازه از زمانش پیامبری کرده و چگونه گزارشگر برگی بوده از برگهای تاریخ این سر زمین :

نیروهای امریکا اشتباهاً یک دهکده را بمباردمان کردند!

گفت در آتش کشیدم خانه ات را اشتباهاً

سوختاندم باز هم ویرانه ات را اشتباهاً

از تصادف پا نهادم بر دهان کودکانت

بستر خون ساختم کاشانه ات را اشتباهاً

برکشیدم زینه تا بام ستم از استخوانت

زین خشم خویش کردم شانه ات را اشتباهاً

معذرت میخواهم! آخر خاطرم سرگرم جنگ است!

اشک و مرمی کردم آب و دانه ات را اشتباهاً

خانه زنبور سربی ساختم، آری! ببخشی!

آشیان زخمی پروانه ات را اشتباهاً

ای کبوتر! صبرکن، یک روز دیگر نیز بنشین!

باش تا تابوت سازم لانه ات را اشتباهاً

و یا :

همین هفته

چند بار در برف هیجان دادم

چند بار در میمنه و قلات و کابل تیرباران شدم

چند بار در هرات خودکشی کردم

گاه منفجر شدم با مشت پرازنغمهء دوست

مثل نصرت پارسا

ناگاه با شلنگ انداز همسرگردان

مثل نادیا انجمن

الله اکبر! آتش گرفتم

هورا! خاکستر شدم

در مردمک های نازنین طالبکی که صداقت داشت در حماقت، یخ بستم

دموکراسی! بمباران شدم!

از خود دفاع کردم با مرگ

از خدا دفاع کردم تا مرگ

مرگامرگ عقب عقب رفتم، یامرگ!

عادت به مرگم شده است این مرگ

به بهانه هایی مردم که عزراییل به نفس نفس افتاد

با دهانی بازتر ازسکوت جبراییل

پرنده یی بودم که با پراشوت پر میگیرم

پر

پر

پرپر!

پرواز کردم اما پر باز نکردم

نمیدانم چرا بعضی از فعالین ساحه ادبی امروز افغانستان زبان سیاسی در شعر را رد می کنند و با یک نگرش گویا هنرمندانه، شعر سیاسی و شاعر آن را به باد انتقاد می گیرند ؟ اگر این نظر واقیعأ در خور توجه و اهمیت است؛ پس « حافظ » و « شعر حافظ » هم باید مورد تاخت و تاز قرار بگیرد؛ چون او هم با پدیده های ناجور زمانش سر ستیز داشت و تنها شاعر لعل و زلف لیلایش نبود، بل با قدرت و استعداد کلامی اش با زشتی های زمانش می جنگید و خود منتقدی بود بر اعمال و دو رویی زاهدان عصرش. این درست که کلام منتقدانۀ « حافظ » در لفافه و چند بُعدی بوده ، اما نباید همیش و در هر عصر در لفافه سخن گفتن را بُعد هنری کلام خواند. شاید حضور و دید فضولانه ی منتقدین و زاهدان ریا کار و قدرتنمد عصرش بود که « حافظ » را وا می داشت تا در چند بُعد سخن بگوید، تا هم سخن گفته باشد و هم توجیه ی درست و بجای از کلامش داشته باشد، اما امروز خوانندۀ شعر ِ عصر ِ « حامد » دوست دارد با شعر عریان و ساده ای ( نه چند بُعدی ) روبرو شود که او را وا ندارد تا برای درک آن به کتاب های زخیم علم بیان و واژه نامه های کلفت و سنگین مراجعه کند و تمام وقت خود را صرف باز نمودن لفافۀ آن کند. به نظر من در لفافه سخن گفتن و حتی سکوت شاعر خود به نحوی سیاست است. سکوت شاعر در مقابل نا ملایمات روزگارش دمساز شدن با جریان های سیاه عصر و گریز از رسالت اوست، ولی « سمیع حامد » با تمام نیرو و با زبان خیلی عریان و بدون لفافه، اما خیلی هنری، شعرش را فریادگاۀ واقیعیت های روزگارش کرده است :

فرزندم!

با شیرخشک خیراتی امریکا نیز کلان میشوی

آنسان که من با ملاکوی امدادی روسیه

با میلک پک تقلبی پاکستان

و با شیر پاستو.ریزه یی که در ایران با دشنام میخوردم

کلان شدم

کلان بچه میشوی با شیرتاریخ گذشتهء سربازان آیساف نیز

بزرگ نمیشوی اما

فرزندم!

میتوان بر تندیسهء هواپیمای خیراتی هندوستان نوشت:

آریانا!

و از فرانکفورت سفر کرد به کابل جان

میتوان بر جبین بس های خیراتی پاکستان نگاشت :

ملی بس!

و از جادهء میوند رفت تا دارالامان

به جایی نمیرسی اما

البته باید خاطر نشان کرد که این دید تنها متوجه اشعار اجتماعی و غیر غنایی او می شود؛ چون « سمیع حامد » شاعری نبوده که تنها و فقط به زشتی های روزگارش پرداخته و کلام و وقتش را وقف پیکار در جولانگاۀ اهریمنی عصرش کرده، بل در کنار اینها عاشقی بوده که دیوانه وار به لیلایش در شعر عشق ورزیده و فضای روانی شیفتگان شعر خود را معطر و گلگون کرده است. اشعار و سروده های غیر سیاسی او زمزمه های اند از شهر عشق، عاطفه و خیال و بقدری گیرا و زیبا اند که فقط با یک بار خواندن ورد زبان و سرود لبهای خواننده می شود :

گل همان، کابل همان، اما تو اینجا نیستی

پس چرا دیوانه می گفتی که رویا نیستی

باز هم موسیچه های کوچه عاشق می شوند

تو مگر با من دگر در باغ بالا نیستی

تا کجا بالک زنم دنبال تو ای موج عطر

آه، میدانم که غیر از یک تمنا نیستی !

نی... تمنا نیستی، هستی تمام هستی ام

هستی من، مستی من! نیستم تا نیستی

به هر حال من اندیشه و آرمان در شعر داکتر « سمیع حامد » را اندیشه و آرمان یک حزب و یا یک ایدیولوژی خاص نمي دانم، بل آنرا همان درد گلوگیر در گلوگاۀ سرزمینش مي دانم که سالها یا فریاد زده نشده و یا اینکه اگر فریاد زده شده؛ گوش شنوایی برای آن نبوده و اگر احیانأ هم بوده یا به مزاج خوش نیامده و یا اینکه نادي آنرا متهم به ماجرا جویی، ماجرا آفرینی و یا پیروی از سیاست انقلابی در شعر نموده اند، اما با وجود این همه « سمیع حامد » شاعری نبوده تا دید سلیقه وی و فضولانه ی منتقدینش، او را ناراحت کند و یا مجبور به سخن گفتن در لفافه و یا هم سکوت. او رسالتمند بی باکیست و بی باکانه فریاد می زند که :

چارسو نامرد و مرداریست اما میرویم

گر رود سر نیز دراین رهگذر، ما میرویم

بیشتر از این سفر سخت است یابی همسفر

همسفر بی همسفر ! تنهای تنها میرویم

راه ما در هیچ صورت تابع بن بست نیست

از هزاران راه پشت یک تمنا میرویم

مار ها در آستین و گرگ ها در پشت سر

با تمام مرگ های خویش یک جا میرویم

عکس خود رادیده دیده دیدهء ما خسته شد

تا کنیم آیینهء خود را تماشا میرویم

از سلام خشک ابرتازه دلگیریم سخت

پشت باران قدیمی پیش دریا میرویم



۱ . شعر بی دروغ، شعر بی نقاب ( دکتر عبدالحسین زرین کوب ) / نقد ادبی ۱/۱۴۴


۱ نظر:

  1. واقعیت است امادربعضی مواردقناعت بخش نیست.

    پاسخحذف