از محمد کاظم کاظمی
زبان فارسی افغانستان گویا باز با چالشهایی روبهروست. اقدامهای اخیر وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان در تغییر نام «نگارستان ملّی» به «گالری ملّی» و مهمتر از آن، برخورد با دستاندرکاران رادیو و تلویزیون بلخ به خاطر کاربرد کلمات «دانشگاه»، «دانشکده» و «دانشجو»، مسلماً خالی از معنی نیست و هیچ معلوم نیست که این جریان، به همین جای خاتمه یابد. این قضیه، از دو جهت قابل بحث است، یکی از نظر سیاسی و حکومتی و مطابقت آن با قوانین و مقررات کشور و دیگر از نظر زبانی، یعنی این که ببینیم این اقدامها و امثال آنها، تا چه اندازه دارای پشتوانة نظری و علمی است. ما در این نوشته به این جنبه از بحث میپردازیم و به جوانب سیاسی آن کمتر پهلو میگیریم. به گمان من کانون بحث در این مسئله سه موضوع مهم است. 1. تفکیک مرزهای زبانی و سیاسی از همدیگر. 2. آگاهی از یگانگی «دری» و «فارسی». 3. دریافت درست از مفهوم بهسازی و تقویت زبان.
1. تفکیک مرزهای زبانی و سیاسی از همدیگر ما از دیرباز با این مشکل مواجهیم که قلمرو وسیع زبان را توسط مرزهای محدود سیاسی پاره پاره میکنیم. یعنی چنین میپنداریم که زبانهای هر کشور، صرفاً محدود به مرزهای فعلی همان کشورند و اهالی آن هیچ حق ندارند که از دستاوردهای دیگر کشورهای همزبان استفاده کنند. واقعیت این است که مرز زبان را این مرزهای سیاسی تعیین نمیکنند، بلکه بسیاری از زبانهای دنیا، فراتر از این مرزها، در کشورهای گوناگون و گاه حتی ناهمجوار رایجاند، چنان که مثلاً زبان انگلیسی از طرفی در انگلستان رواج دارد و از طرفی در هزاران کیلومتر آنسوتر، یعنی استرالیا یا کانادا. وقتی واژهای در یکی از این قلمرو وسیع کاربرد مییابد، به واقع متعلّق به همه اهالی این قلمرو است و همه گویندگان آن زبان، در کاربرد آن به طور مساوی حق دارند. یعنی من گمان نمیکنم که مثلاً وزیر اطلاعات و فرهنگ استرالیا کدام کارمند رادیو و تلویزیون سیدنی یا ملبورن را اخراج کرده باشد که از فلان کلمة رایج در کانادا استفاده کرده است. همینگونه است زبان عربی یا ترکی یا اردو که در کشورهای گوناگون رایجاند و حتی در افغانستان نیز گویندگانی دارند. ببینید، اگر یک هموطن هندوی ما که به اردو یا هندی سخن میگوید، از واژهای که در هندوستان برای جایگزینی با یک کلمة بیگانه ساخته و یا احیا شده است استفاده کند، جرمی انجام داده است؟ به همین گونه اگر یک هموطن پشتوزبان ما از رهیافتهای زبانی پشتوزبانان پاکستان بهره بگیرد، مجرم است و خیانتکار؟ مسلماً خواهید گفت نه، بلکه این اشخاص را باید خادمان فرهنگ مملکت دانست که میکوشند زبانهای رایج در کشور را تقویت کنند و این البته وظیفهای است که در اصل بر دوش وزارت اطلاعات و فرهنگ است، ولی فرهنگیان ما شانة خود را زیر این بار خم کردهاند و البته پاداش این همیاری را آنگونه که دیدیم از وزارت محترم دریافت میکنند.
پس ما حق داریم که خود را فارسیزبان بدانیم، همچنان که ناصرخسرو مسعود سعد و سنایی و مولانا و محمود طرزی و استاد بیتاب و عبدالهادی داوی و خلیلالله خلیلی و قهّار عاصی میدانستند، و چه خوش سرود شادروان عاصی: گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی غوغای کُه، ترنّم دریاست پارسی از شام تا به کاشغر از سند تا خجند آیینهدار عالم بالاست پارسی سرسخت در حماسه و هموار در سرود پیدا بود از این که چه زیباست پارسی دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو ما را فضیلتی است که ما راست پارسی 3. دریافت درست از مفهوم «بهسازی زبان» موضوع مهم دیگر این است که ما باید در پی تقویت زبان خویش باشیم و در این مسیر، هوشیارانه حرکت کنیم. باید اولویتها را شناخت و از افراط و تفریط پرهیز کرد. زبان ما دارای یک مجموعه واژگان قوی است که بعضی از آنها متروک شده است. در اولین گام باید اینها را شناخت، احیا کرد و به کار برد. ما واژة زیبایی مثل «نگارستان» را داریم که در متون ادبی ما نیز کاربرد داشته است. این خاقانی شروانی است که میگوید: این است همان درگه کز نقش رخ مردم خاک در او بودی دیوار نگارستان میگویید خاقانی در حوزة زبانی امروز ایران میزیسته است؟ از سنایی غزنوی مثال میآورم: از نگارستان نقّاش طبیعی برتر آی تا رهی از ننگ جبر و طمطراق اختیار میگویید سنایی شاعر کهن بوده است؟ از شاعر معاصر استاد خلیلالله خلیلی نقل میکنم: ای بهارستان فطرت، ای نگارستان چین! ای خزانت را هزاران باغِ گل در آستین! بنابراین وقتی ما چنین کلمة آماده، زیبا، فصیح و باپشتوانهای را داریم که کاملاً طبق اصول زبان فارسی دری ساخته شده است، بسیار طبیعی است که آن را جایگزین «گالری» بیگانه بسازیم. در مرحلة دوم، وقتی واژة آمادهای نداریم، میتوانیم از امکانات واژهسازی و ترکیبسازی زبان فارسی استفاده کنیم که اتفاقاً این زبان از این نظر بسیار غنی و پرقابلیت است. مثلاً ما پسوند «گاه» را برای اسم مکان داریم. مردم افغانستان همیناکنون کلمات «ایستادگاه»، «جایگاه»، «پایگاه»، «تکیهگاه»، «آرامگاه» و امثال اینها را به کار میبرند. حتی در این مورد ترکیبسازیهایی هم شده است. مثلاً در دهة شصت در تلویزیون افغانستان برنامهای با عنوان «آزمونگاه ذهن» وجود داشت که به واقع یک مسابقة فکری میان جوانان بود. حتی کمونیستها هم با این واژه مخالفت نکردند، هرچند کلمة «آزمون» در آن روزگار در افغانستان رایج نبود و از فارسیزبانان ایران وام گرفته شده بود.
ما هیچوقت ندیدیم که گردانندة این برنامه از سوی دولت مجازات شده باشد. به همی ترتیب، ما پسوند «کده» را هم داشتهایم که به وفور در متون کهن ما دیده شده است، بهویژه در شعر ابوالمعانی بیدل که «میکده»، «خمکده»، «هوسکده» و «زیانکده»، «غمکده»، «ادبکده»، «تغافلکده»، «تماشاکده» و «جنونکده» و امثال اینها به وفور در آن دیده شده است و من برای پرهیز از تفصیل مطلب، از نقل شواهد آن میگذرم. به همین گونه، پسوند «جو» به معنی جویندة چیزی در زبان ما سابقه دارد و در کلماتی از نوع «دلجو»، «نامجو» و «کامجو» دیده شده است. از طرفی دیگر، کلمة «دانش» از واژگان کهن فارسی است که هم به صورت مجرّد و هم در ترکیبهایی همچون «دانشمند»، «دانشپژوه»، «دانشاندوز» و امثال اینها در متون کهن و امروز فارسی آمده است، گذشته از این که در محاورة مردم افغانستان حضور دارد. بنابراین ساختن ترکیبهایی از نوع «دانشگاه»، «دانشکده» و «دانشجو» کاملاً منطبق بر قواعد، اصول و سنت ادبی زبان فارسی است اینها هیچنوع بیگانگیای با فارسی رایج در افغانستان ندارند، چون هم اجزایشان فارسی است و هم شیوة ترکیبشان طبق قواعد این زبان. اگر «دانشگاه» ممنوع باشد، باید «آرامگاه» را هم ممنوع سازیم و اگر «دانشجو» بیگانه تلقی شود، باید دیگر کلمات «نامجو» و «دلجو» را هم به کار نبریم و از جناب دلجو حسینی وزیر سابق اطلاعات و فرهنگ هم بخواهیم که تخلصش را عوض کند. بله، میپذیریم که این واژگان را پیش از ما کسانی در خارج از افغانستان، بهویژه در ایران به کار بردهاند. به راستی این میتواند دلیلی برای محرومیت ما باشد؟ به راستی شما دیدهاید که کسی سیب را با قاشق و پنجه پوست کند، به این دلیل که مردم ایران آن را با کارد پوست میکنند؟ مسلماً این موضوع، دلیل محرومیت ما نمیشود، بلکه همین کاربرد وسیع این کلمات و جاافتادنشان در حوزة زبانی ایران، ما را مطمئن میکند که این کلمات قابلیت پذیرش دارند. این همانند دوایی است که قبلاً برای کسی دیگر امتحان شده و نتیجة خوب داده است و ما باید با اطمینان بیشتری آن را مصرف کنیم. در مقابل، وقتی میبینیم که کلمهای مثل «کارمایه» در ایران نتوانست جایگزین «انرژی» شود، ما هم از کاربردش منصرف شویم و یا به همان انرژی بسنده کنیم، یا کلمة دیگری بسازیم. بدین ترتیب، ما از رهیافتهای دیگران بهره میگیریم و در عین حال، راههای رفته شده را دوباره نمیپیماییم. این به راستی به سود ماست یا به زیان ما؟ آنچه من میگویم، به معنی تقلید کورکورانه از دیگر همزبانان نیست. بسیار واژگان در ایران یا تاجیکستان رایجاند که ما برایشان معادلهای بهتری داریم و از آنها بینیازیم. اگر امروز کسی کلماتی از فارسی ایران مثل «جیوه»، «بیمارستان»، «کتری»، «شوفاژ»، «هفتتیر» و «استکان» را در افغانستان به کار برد، مسلماً ما حق داریم به او انتقاد کنیم و یادآور شویم که معادلهای افغانی این کلمات یعنی «سیماب»، «شفاخانه»، «چایجوش»، «مرکزگرمی»، «تفنگچه» و «پیاله» از آنها فصیحتر، اصیلتر و بامسمّاترند. البته در این مورد هم ما فقط حقّ انتقاد داریم، نه مؤاخذه و کسر معاش و کارهایی که برای مجرمان به کار میرود.
اما مرحلة دیگر این است که زبان فارسی کلمه یا ترکیب مناسب و خوشاهنگی برای یک مفهوم ندارد. در آن صورت باید از زبانهای مجاور وام گرفت و حتیالامکان این زبانها را بر زبانهای فرنگی ترجیح داد. در این مورد مسلماً زبانهای عربی، ترکی، پشتو و اردو بهتر از انگلیسی و فرانسوی و روسیاند، چون با ساختار زبان فارسی قرابت بیشتری دارند. و بالاخره وقتی این در به هیچ پاشنهای نچرخید، از زبانهای فرنگی وام میگیریم که این، گام آخر است. حالا چرا وزارت اطلاعات و فرهنگ ما این آخرین گام را در اول برمیدارد و «نگارستان» را به «گالری» بدل میسازد، دیگر پرسشی است که من برایش پاسخ روشنی نیافتم.
زبان فارسی افغانستان گویا باز با چالشهایی روبهروست. اقدامهای اخیر وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان در تغییر نام «نگارستان ملّی» به «گالری ملّی» و مهمتر از آن، برخورد با دستاندرکاران رادیو و تلویزیون بلخ به خاطر کاربرد کلمات «دانشگاه»، «دانشکده» و «دانشجو»، مسلماً خالی از معنی نیست و هیچ معلوم نیست که این جریان، به همین جای خاتمه یابد. این قضیه، از دو جهت قابل بحث است، یکی از نظر سیاسی و حکومتی و مطابقت آن با قوانین و مقررات کشور و دیگر از نظر زبانی، یعنی این که ببینیم این اقدامها و امثال آنها، تا چه اندازه دارای پشتوانة نظری و علمی است. ما در این نوشته به این جنبه از بحث میپردازیم و به جوانب سیاسی آن کمتر پهلو میگیریم. به گمان من کانون بحث در این مسئله سه موضوع مهم است. 1. تفکیک مرزهای زبانی و سیاسی از همدیگر. 2. آگاهی از یگانگی «دری» و «فارسی». 3. دریافت درست از مفهوم بهسازی و تقویت زبان.
1. تفکیک مرزهای زبانی و سیاسی از همدیگر ما از دیرباز با این مشکل مواجهیم که قلمرو وسیع زبان را توسط مرزهای محدود سیاسی پاره پاره میکنیم. یعنی چنین میپنداریم که زبانهای هر کشور، صرفاً محدود به مرزهای فعلی همان کشورند و اهالی آن هیچ حق ندارند که از دستاوردهای دیگر کشورهای همزبان استفاده کنند. واقعیت این است که مرز زبان را این مرزهای سیاسی تعیین نمیکنند، بلکه بسیاری از زبانهای دنیا، فراتر از این مرزها، در کشورهای گوناگون و گاه حتی ناهمجوار رایجاند، چنان که مثلاً زبان انگلیسی از طرفی در انگلستان رواج دارد و از طرفی در هزاران کیلومتر آنسوتر، یعنی استرالیا یا کانادا. وقتی واژهای در یکی از این قلمرو وسیع کاربرد مییابد، به واقع متعلّق به همه اهالی این قلمرو است و همه گویندگان آن زبان، در کاربرد آن به طور مساوی حق دارند. یعنی من گمان نمیکنم که مثلاً وزیر اطلاعات و فرهنگ استرالیا کدام کارمند رادیو و تلویزیون سیدنی یا ملبورن را اخراج کرده باشد که از فلان کلمة رایج در کانادا استفاده کرده است. همینگونه است زبان عربی یا ترکی یا اردو که در کشورهای گوناگون رایجاند و حتی در افغانستان نیز گویندگانی دارند. ببینید، اگر یک هموطن هندوی ما که به اردو یا هندی سخن میگوید، از واژهای که در هندوستان برای جایگزینی با یک کلمة بیگانه ساخته و یا احیا شده است استفاده کند، جرمی انجام داده است؟ به همین گونه اگر یک هموطن پشتوزبان ما از رهیافتهای زبانی پشتوزبانان پاکستان بهره بگیرد، مجرم است و خیانتکار؟ مسلماً خواهید گفت نه، بلکه این اشخاص را باید خادمان فرهنگ مملکت دانست که میکوشند زبانهای رایج در کشور را تقویت کنند و این البته وظیفهای است که در اصل بر دوش وزارت اطلاعات و فرهنگ است، ولی فرهنگیان ما شانة خود را زیر این بار خم کردهاند و البته پاداش این همیاری را آنگونه که دیدیم از وزارت محترم دریافت میکنند.
2. دری و فارسی
دستاویز دیگر عاملان این تعصّبها، این است که میگویند واژههایی از نوع «دانشگاه» و «دانشکده» فارسی است و خارج از قلمرو زبان دری. من در این مورد در کتاب «همزبانی و بیزبانی» به تفصیل بحث کرده و آنجا این حقیقت را به وضوح روشن کردهام که «فارسی» و «دری» به واقع دو نام است برای یک زبان واحد. من این بحث را در اینجا تفصیل نمیدهم و فقط از کسانی که تردید دارند، میپرسم که اگر «دری» خاص افغانستان و «فارسی» خاص ایران است، ناصرخسرو و مولانا دری زباناند یا فارسیزبان؟ اگر بگویید دریزباناند، با این بیت از مثنوی معنوی چه میکنیم که میگوید فارسی گوییم، هین تازی بهل هندوی آن ترک باش ای آب و گل و جالبتر از آن این که ناصرخسرو در سفرنامهاش وقتی از دیدار با قطران تبریزی شاعر شهر تبریز ایران کنونی قصه میکند، میگوید «و در تبریز، قطراننام شاعری را دیدم. شعری نیک میگفت، امّا زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد، دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید، با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.» ملاحظه میکنید که ناصرخسرو بلخی ما، خود را فارسیزبان میداند و از فارسیندانی قطران تبریزی سخن میگوید. از سویی دیگر خاقانی شروانی، شاعری که هماکنون در مقبرةالشعرای تبریز مدفون است، میگوید در دو دیوانم به تازی و دری یک هجای فحش هرگز کس نیافت و حافظ شیرازی از قلب ایران کنونی میگوید چو عندلیب، فصاحت فروشد ای حافظ تو قدر او به سخنگفتن دری بشکن پس ملاحظه میکنید که به واقع تفاوتی میان «فارسی» و «دری» نیست و این فقط ذهنیتی است که برای ما مردم ایجاد کردهاند، به خاطر این که از داد و ستد با همزبانان خویش محروم مانیم و به جای واژگان اصیل فارسی، به واژگان انگلیسی و اردو و دیگر زبانها چنگ بیندازیم. جالب این که غالب ادبای و حتی دولتمردان افغانستان تا نیم قرن پیش، خود را فارسیزبان میدانستهاند. شواهد و مستندات این بحث نیز بسیار است و من خوانندگان گرامی را به کتاب «همزبانی و بیزبانی» ارجاع میدهم.پس ما حق داریم که خود را فارسیزبان بدانیم، همچنان که ناصرخسرو مسعود سعد و سنایی و مولانا و محمود طرزی و استاد بیتاب و عبدالهادی داوی و خلیلالله خلیلی و قهّار عاصی میدانستند، و چه خوش سرود شادروان عاصی: گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی غوغای کُه، ترنّم دریاست پارسی از شام تا به کاشغر از سند تا خجند آیینهدار عالم بالاست پارسی سرسخت در حماسه و هموار در سرود پیدا بود از این که چه زیباست پارسی دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو ما را فضیلتی است که ما راست پارسی 3. دریافت درست از مفهوم «بهسازی زبان» موضوع مهم دیگر این است که ما باید در پی تقویت زبان خویش باشیم و در این مسیر، هوشیارانه حرکت کنیم. باید اولویتها را شناخت و از افراط و تفریط پرهیز کرد. زبان ما دارای یک مجموعه واژگان قوی است که بعضی از آنها متروک شده است. در اولین گام باید اینها را شناخت، احیا کرد و به کار برد. ما واژة زیبایی مثل «نگارستان» را داریم که در متون ادبی ما نیز کاربرد داشته است. این خاقانی شروانی است که میگوید: این است همان درگه کز نقش رخ مردم خاک در او بودی دیوار نگارستان میگویید خاقانی در حوزة زبانی امروز ایران میزیسته است؟ از سنایی غزنوی مثال میآورم: از نگارستان نقّاش طبیعی برتر آی تا رهی از ننگ جبر و طمطراق اختیار میگویید سنایی شاعر کهن بوده است؟ از شاعر معاصر استاد خلیلالله خلیلی نقل میکنم: ای بهارستان فطرت، ای نگارستان چین! ای خزانت را هزاران باغِ گل در آستین! بنابراین وقتی ما چنین کلمة آماده، زیبا، فصیح و باپشتوانهای را داریم که کاملاً طبق اصول زبان فارسی دری ساخته شده است، بسیار طبیعی است که آن را جایگزین «گالری» بیگانه بسازیم. در مرحلة دوم، وقتی واژة آمادهای نداریم، میتوانیم از امکانات واژهسازی و ترکیبسازی زبان فارسی استفاده کنیم که اتفاقاً این زبان از این نظر بسیار غنی و پرقابلیت است. مثلاً ما پسوند «گاه» را برای اسم مکان داریم. مردم افغانستان همیناکنون کلمات «ایستادگاه»، «جایگاه»، «پایگاه»، «تکیهگاه»، «آرامگاه» و امثال اینها را به کار میبرند. حتی در این مورد ترکیبسازیهایی هم شده است. مثلاً در دهة شصت در تلویزیون افغانستان برنامهای با عنوان «آزمونگاه ذهن» وجود داشت که به واقع یک مسابقة فکری میان جوانان بود. حتی کمونیستها هم با این واژه مخالفت نکردند، هرچند کلمة «آزمون» در آن روزگار در افغانستان رایج نبود و از فارسیزبانان ایران وام گرفته شده بود.
ما هیچوقت ندیدیم که گردانندة این برنامه از سوی دولت مجازات شده باشد. به همی ترتیب، ما پسوند «کده» را هم داشتهایم که به وفور در متون کهن ما دیده شده است، بهویژه در شعر ابوالمعانی بیدل که «میکده»، «خمکده»، «هوسکده» و «زیانکده»، «غمکده»، «ادبکده»، «تغافلکده»، «تماشاکده» و «جنونکده» و امثال اینها به وفور در آن دیده شده است و من برای پرهیز از تفصیل مطلب، از نقل شواهد آن میگذرم. به همین گونه، پسوند «جو» به معنی جویندة چیزی در زبان ما سابقه دارد و در کلماتی از نوع «دلجو»، «نامجو» و «کامجو» دیده شده است. از طرفی دیگر، کلمة «دانش» از واژگان کهن فارسی است که هم به صورت مجرّد و هم در ترکیبهایی همچون «دانشمند»، «دانشپژوه»، «دانشاندوز» و امثال اینها در متون کهن و امروز فارسی آمده است، گذشته از این که در محاورة مردم افغانستان حضور دارد. بنابراین ساختن ترکیبهایی از نوع «دانشگاه»، «دانشکده» و «دانشجو» کاملاً منطبق بر قواعد، اصول و سنت ادبی زبان فارسی است اینها هیچنوع بیگانگیای با فارسی رایج در افغانستان ندارند، چون هم اجزایشان فارسی است و هم شیوة ترکیبشان طبق قواعد این زبان. اگر «دانشگاه» ممنوع باشد، باید «آرامگاه» را هم ممنوع سازیم و اگر «دانشجو» بیگانه تلقی شود، باید دیگر کلمات «نامجو» و «دلجو» را هم به کار نبریم و از جناب دلجو حسینی وزیر سابق اطلاعات و فرهنگ هم بخواهیم که تخلصش را عوض کند. بله، میپذیریم که این واژگان را پیش از ما کسانی در خارج از افغانستان، بهویژه در ایران به کار بردهاند. به راستی این میتواند دلیلی برای محرومیت ما باشد؟ به راستی شما دیدهاید که کسی سیب را با قاشق و پنجه پوست کند، به این دلیل که مردم ایران آن را با کارد پوست میکنند؟ مسلماً این موضوع، دلیل محرومیت ما نمیشود، بلکه همین کاربرد وسیع این کلمات و جاافتادنشان در حوزة زبانی ایران، ما را مطمئن میکند که این کلمات قابلیت پذیرش دارند. این همانند دوایی است که قبلاً برای کسی دیگر امتحان شده و نتیجة خوب داده است و ما باید با اطمینان بیشتری آن را مصرف کنیم. در مقابل، وقتی میبینیم که کلمهای مثل «کارمایه» در ایران نتوانست جایگزین «انرژی» شود، ما هم از کاربردش منصرف شویم و یا به همان انرژی بسنده کنیم، یا کلمة دیگری بسازیم. بدین ترتیب، ما از رهیافتهای دیگران بهره میگیریم و در عین حال، راههای رفته شده را دوباره نمیپیماییم. این به راستی به سود ماست یا به زیان ما؟ آنچه من میگویم، به معنی تقلید کورکورانه از دیگر همزبانان نیست. بسیار واژگان در ایران یا تاجیکستان رایجاند که ما برایشان معادلهای بهتری داریم و از آنها بینیازیم. اگر امروز کسی کلماتی از فارسی ایران مثل «جیوه»، «بیمارستان»، «کتری»، «شوفاژ»، «هفتتیر» و «استکان» را در افغانستان به کار برد، مسلماً ما حق داریم به او انتقاد کنیم و یادآور شویم که معادلهای افغانی این کلمات یعنی «سیماب»، «شفاخانه»، «چایجوش»، «مرکزگرمی»، «تفنگچه» و «پیاله» از آنها فصیحتر، اصیلتر و بامسمّاترند. البته در این مورد هم ما فقط حقّ انتقاد داریم، نه مؤاخذه و کسر معاش و کارهایی که برای مجرمان به کار میرود.
اما مرحلة دیگر این است که زبان فارسی کلمه یا ترکیب مناسب و خوشاهنگی برای یک مفهوم ندارد. در آن صورت باید از زبانهای مجاور وام گرفت و حتیالامکان این زبانها را بر زبانهای فرنگی ترجیح داد. در این مورد مسلماً زبانهای عربی، ترکی، پشتو و اردو بهتر از انگلیسی و فرانسوی و روسیاند، چون با ساختار زبان فارسی قرابت بیشتری دارند. و بالاخره وقتی این در به هیچ پاشنهای نچرخید، از زبانهای فرنگی وام میگیریم که این، گام آخر است. حالا چرا وزارت اطلاعات و فرهنگ ما این آخرین گام را در اول برمیدارد و «نگارستان» را به «گالری» بدل میسازد، دیگر پرسشی است که من برایش پاسخ روشنی نیافتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر