از: دوشنبه ها
در زنده گي مردان يك لحظه ي تكرار ناشدني وجود دارد كه زنده گي او را به قبل و بعد از خود تقسيم ميكند: لحظه يي كه براي اولين بار يك زن خود را در برابر چشمانش برهنه ميكند. اين لحظه فقط يك بار اتفاق مي افتد. در آن لحظه هر دو زن مرد خلع سلاح ميشوند؛ برهنگي خيره كننده ي تن زن، مرد را از پا مي اندازد و از كف دادن جامه يي كه زن همواره تن جادويي اش را در پس آن پنهان ميكرد زن را. زن در آن لحظه شبيه شعبده بازي است كه حقه اش آشكار شده باشد. تن زن فقط حجم ساختارمندي از گوشت و خون استخوان و حركت نيست، بلكه يك «واقعيت» هستي شناسانه يي است كه بيشتر در وهم و خيال انسان هستي مي يابد. بدن زن بيشتر يك هستي دروني است تا واقعيتي بيروني. سينما به بدن زن خيانت كرد، سينما چونان خنجري برنده، پرده يي را دريد كه زن قرنها از پس آن افسونگري ميكرد. بدن زن، هاله ي رازآميزي را كه به آن تقدسي آسماني بخشيده بود از دست داد. سينما زن را عريان و برهنه در برابر چشمانمان خواباند. فلم آلماني «عطر: داستان يك قاتل» (2006، تام تايكور) جنبه ي ديگري از بدن زن را آشكار ميكند كه پيش از اين به نظر مي رسيد از توان سينما خارج است: عطر بدن زن.
سينما بدن زن را «عمومي» كرد، بشر در «عصر تصوير» با تصوير خود هستي مي يابد. فقط آنكه تصوير دارد، هستي دارد. دقيقاً همان چيزي كه در فلم «عطر» مي بينيم: فقط آناني هستي دارند كه بشود از بدنشان عطر ساخت. سينما دو كار را در عين زمان انجام داده است، اول با عريان كردن تن زن، افسون اثيري بدن او را ستانده است و از سوي ديگر با بازنمايي اسطوره يي تن زن، يك افسانه ي فراطبيعي از بدن زن ساخته است. يك نوع افسونگرايي و افسون زدايي در عين زمان.
ادامه ی این نوشته را در دوشنبه ها بخوانید....
سينما بدن زن را «عمومي» كرد، بشر در «عصر تصوير» با تصوير خود هستي مي يابد. فقط آنكه تصوير دارد، هستي دارد. دقيقاً همان چيزي كه در فلم «عطر» مي بينيم: فقط آناني هستي دارند كه بشود از بدنشان عطر ساخت. سينما دو كار را در عين زمان انجام داده است، اول با عريان كردن تن زن، افسون اثيري بدن او را ستانده است و از سوي ديگر با بازنمايي اسطوره يي تن زن، يك افسانه ي فراطبيعي از بدن زن ساخته است. يك نوع افسونگرايي و افسون زدايي در عين زمان.
ادامه ی این نوشته را در دوشنبه ها بخوانید....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر