Pages

یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۷

خاطرات یک مهاجر افغانی از اردوگاه "سفید سنگ" ایران - قسمت 1

هديه به روان آنهای كه مظلومانه جان دادند!

كمپ ۲"اردوگاه " سفيد سنگ!

"اردوگاه سفيد سنگ "پنج شنبه ۱۳۷۸/۶/۴
اتوبوس با سر نشینان خسته و گرسنه خود در برابر درب بزرگى ‏ايستاده می شود، كه بر سر دروازه ورودی آن که با قدرت برق اینسو و آنسوی می رود، نوشته شده است " اردوگاه سفيد سنگ"۳۱سر نشين موتر را از موتر پياده مى‏كنند؛ تعدادى مامورمسلح از داخل اردوگاه همانند دشمنان قسم خورده از دروازه اردواگه بیرون می آیند، به سرعت اطرفا اتوبوس و سر نشینان آن را محاصره می کنند، و ناخنهای شان بر روی ماشه کلاشینکوفهای اسلامی شان بازی بازی می کند، مامور مستقربر روی برجك نگهبانى که بر فراز درب کلان برقی استقرار دارد، به خود حالت آماده باش می گیرد، و سربازی که از قم تا اینجا همراه مهاجرين آمده بود، به پشت پاشنه پاه هر یک از اسیران مهاجر با يك لگد به قوزك پاهاى مهاجرين شاید به رسم خدا حافظی می کوبد، و همه را در جاى مخصوص هدايت مى‏كند تا بتواند تحويل مقامات اردوگاه بدهد!!

در برابر درب برقی، همه را در صف‏هاى منظم مى‏نشاند، ابتداء با مامورهاى اردوگاه مشتركا آمار مى‏گيرند، بعد از طريق فرمى كه از يگان ويژه شهر قم به همراه خود دارد، همه را یکی یکی با نام می خواند و به مقامات اردوگاه تحویل می دهند.
گویا ٣١ نفر كامل مى‏باشد، درب برقى باز مى‏شود همه وارد اردگاه می شوند، درب برقی بسته می شود، موتر حامل ما و آزادی در وحشت پشت دروازه های آهنی می ماند، و صدای به هم خوردن دروازه تا اعماق وجود انسان فرو می رود. بازهم همه را شمارش می کنند و تعداد كامل مى‏باشد ؛ رسيد ۳۱ نفر را به پاسدارانی که ما را اینجا آورده اند ميدهند و آنها منطقه را ترک می کنند.
یکی از مأمورين بچه هارا به طرف درختى دورتر از درب برقى می کشاند و اعلام مى‏كند؛ هركس وسائل همراه خود دارد به کناری بگذارند و آماده باشند براى بازرسى؛ اما كسى به همراه خود چيزى ندارد، تعدادى از دستگیر شده گان، به همراه خود لباس كار دارند، زيرا آنان را از فلكه (مکانی در ایران برای آنانی که برای سر کار رفتن می روند) گرفته‏اند وبقيه را هم كه از بازار!
یکی از عساکر با خشم و تحقیرمی گوید؛ ناس - سيگار - و... هرچه داريد کنار آن درخت بریزید!
باز با دهان خودش شکلک در آوده و ادامه می دهد، "اگه توى بازرسى گير بيارييم نگوئيد نگفتيد !"
كسانيكه سيگار وناس داشتند همه را ريختند كنار درخت، وبعد بازرسى شروع شد؛

يكى يكى بچه هارا بازرسى كردند و بعد از بازرسی همه را در کنار ديوارى باسيمهاى طورى قطار ایستاد نمودند، و بعد همه را به ترتیب، به سوی درب قرمز رنگى فرا خواندند، که گویا آنجا دیگر پایان خط است، برای من بسیار جالب بود، اردوگاه برای سرزمینی که در آن به گفته رهبر معظم بزرگشان که می گفت، اسلام مرز ندارد، اما هیچ کس نفهمیده بود که در چنین اسلامی حتما اردوگاه دارد!
مردی هیکلی که گویا یکی از مقامات عالی رتبه اردوگاه می باشد، پشت به دروازه قرار می گیرد و خطاب به اسیران افغانی می گوید؛
"هر نفر مبلغ۳۰ تومان حاضر كنيد براى تراشیدن موی سرتان" و بعد دستور می دهد، "يك نفراز ميان خودتان بلند شود واين پول را جمع آوری كند."
این در حالی بود که بسیاری از مهاجرین را از سر کارها با لباس کار گرفته بودند و حتا یک ده تومانی هم در جیب شان کف سائی نمی زد، به همین خاطر هم بود که از میان جمعیت صداهائی بلند شد که می گفتند؛
"نداريم !!"
مرد اردوگاه بان خطاب به مهاجرین گفت: آنهائيكه دارند بايد به جاى آنهائيكه ندارند پول بدهند وگرنه...
این در حالی بود که تعدادی هم مقدار پول کمی که در جیب داشتند، سربازان با نام یگان ویژه سپاه پاسداران شب گذشته در داخل اتوبوس گرفته بودند تا برای خود غذا خریداری کنند!!
به هر حال این حرفها به گوش نمایندگان مسلمان جمهوری اسلامی ایران در ایران نمی رفت، به شدت آن مرد اردوگاه بان می گفت،۳۳ نفر هستید، و باید ۹۳۰ تومان آماده کنید، آنها که داشتند دادند، و آنهائی که این پول را نداشتند از پهلو فیلهای خودشان کمک گرفتند وسر انجام مبلغ را تکمیل کردند و به آنها تحویل دادند.

همه را به سوی دهلیزی کلان رهنمائی کردند، که در آنجا چندین اتوبوس آدم دیگر را که گفته می شد تنها از تهران ۸ اتوبوس همان روز آورده بودند به علاوه دیگر شهرهای ایران همه شان پیش از ما در نوبت قرار داشتند، تا سرهای شان تراشیده شود.
انبوه مهاجرین با لباسهای گوناگون، لباسهای کار، لباسهای روغنی، لباسهای پرگچ و... در صفهای طویل در انتظار هستند تا سرهایشان با دستان یکدیگر شان تراشیده شود. در حاليكه همه‏اش يك عدد قيچى فرسوده و دو عدد ماشين سر دستى كه گويا از سازمان ميراث فرهنگى " به امانت گرفته شده بودند" تا سرهای افغانها را به تراشند و هر باری كه دسته های ماشین را فشار می دادی تعداد کثیری از موهای سر آدم را با خود از ریشه بر می داشت، به همين سبب ازدهام بر سر قيچى بيشتر بود، با اينكه کسانیکه با قيچى موی سرهای خود را کم می کردند، همانند بدن گوسفندان در زمانی که پشم تن شان را قیچی می کردند، شيار شيارمی شد و یک دیزاین خاص به سر ها می داد، با این حال همه ترجیح می دادند که با آن ماشينهاى دستى سرهای شان تراشیده شود!
پس از اصلاح سرها وارد قرنطينه يك مى‏شويم - سالن بزرگى مى‏باشد كه طولش حدود۳۶ متر مى‏باشد ودر عرض۱۲ متر و اگر بخواهیم این اعداد را محاسبه کنیم حتما عددی این چنین به دست خواهد آمد.۴۳۲ مترمربع. این سالن دارای ديوارهاى با ارتفاع بلند می باشد که سقف آن را با ايرانيت پوشانيده‏اند و در زير سقف تعدادى هم پنجره وجود دارد كه از آن آسمان آبى و برگهاى درختان بيرون از قرنطينه پيداست. و دو عدد هواكش وجود دارد، كه به جز صداهای ناهنجارش هيچ سودى براى تعويض هواندارد .
در انتهاى اين سالن بزرگ راه روى وجود دارد در عرض يك متر و طول تقريبا سه متر كه در آن ۴ توالت موجود است و از میان این چهار توالت، فقط دو عدد آن قابل استفاده مى‏باشد و دو عدد ديگر آن تبديل به زباله دانى شده است، و از اين دو توالت هم يكى از آنها افتابه دارد و ديگرى فقط براى تخليه سر پائى قابل استفاده مى‏باشد وبس!

در همین راه رو تنگ، یک دستشوئی طولی با سیمان ساخته اند، يك لوله از روى كار آمده است و يك عدد شير آب دارد و در انتهاى لوله هم شير ندارد و از خود لوله به مقدار بسيار كمى به طور هميشه گى آب جريان دارد. ولى به یقین می توان گفت، هرگز این مقدار آب که می آید براى تعداد کثیری از انسانها که در این دهلیز کلان محبوس و محصورند، کفایت نمی کند. زيرا از همين دو شير آب بايد آفتابه توالت را آب كنند، (زيرا اكثر مواقع از شير توالت آب نمى‏آيد) و براى خوردن نیز باید از ان استفاده ‏كنند.
هر روز وقتی نز ديك ظهر می شود، درب هواخورى باز مى‏شود، همه مى‏روند در داخل‏محوطه هوا خورى، مكانى محدودی كه دور تا دورش را ديوارى از جنس سيمهاى تورى كشيده است و بالاى آن را با چند رديف سيم خاردار زینت داده اند! كه حائلى محسوب مى‏شود ميان هواخورى قرنطينه و ساير محوطه اردوگاه!
در داخل محوطه هواخورى، يك شير آب نصب شده است كه در زير آن يك حوضچه سيمانى ساخته‏اند، این حوضچه؛ آب ضایعات را به سوى زير درختان محوطه اردوگاه هدايت مى‏نمايد!
كسانيكه در مسير راه توانسته‏اند برای مامورین پول بدهند تا براى شان نوشابه خانواده از بازار خریداری کنند، چه روز خوبی دارند، زیرا بوتل های شان حالا همانند لنگ کفش در بیابان و قطره آبی در کویر برای شان نقش آفرین است. و آن بوتل ها را می روند، در زير شير آب هواخورى، پر از آب مى‏كنند، (اگر نوبت برایشان بیاید!!) آبی که همه احساس می کنند، به تناسب آب داخل سالن بسیار خنك‏تر مى‏باشد.

وقتی به اطراف خود نگاه می کنی، و قادر می شوی نگاه خود را از میان جمعیت متراکم، اما محصور در پشت دیوارهای سیمی به بیرون می رسانی می بینی، آن سوى سيمهاى خاردار جاده‏اى مى‏باشد كه دو طرفش را درختهاى سر سبز پوشانده است وتا واحد ادارى اردوگاه ادامه مى‏يابد!
اتومبيل پاترول سفيد رنگى از درب برقى وارد محوطه اردوگاه مى‏شود و از کنار جمعیت بی توجه عبور می کند، کسانیکه سابقا هم شرف حضور در این اردوگاه را داشته اند، می گویند؛ آقاى امينى رئيس اردوگاه بود.
ماشین به سرعت از میان جاده ای که دو طرف آن را درختهای سپیدار پوشانیده است عبور می کند و در برابر ساختمان ادارى در میان درختان زیبا پارك مى‏كند و از اتومبيل پیاده می شود، در حاليكه در دستش تعدادی روزنامه و مجله قرار دارد و آدم به راهتی می تواند، نام روزنامه كيهان که بر روی سایر روزنامه ها قرار دارد را بخواند!
كم‏كم که شب از راه مى‏رسد همه گرسنه‏اند از روز گذشته كه به ما مهاجرين مقيم
"قم " هر نفر يك نان لواش داده‏اند، تا اين لحظه هيچ چيز ديگرى کسی برای خوردن نیافته اند.
سنت حسنه ای هست که می گویند، همیشه در اردوگاهها شبها نان را تقسیم می فرمایند، بر همین اساس مقامات اردوگاه اسلامی سفید سنگ، هم از این سنت لا یتغیر پیروی نموده و نان را ميان‏مهاجرين شب هنگام تقسيم ميكنند و جيره هر نفر در این اردوگاه ۳ عدد نان مى‏باشد؛ که هرنان ۱۸۰ تا ۲۱۰ گرم وزن دارد. يك گارى پر از نان از راه مى‏رسد، همه را از داخل قرنطينه بيرون مى‏كنند، در داخل هواخورى، داخل هوا خوری هوا تاریک است، تک ستاره هایی بر فراز اردوگاه چشمک می زند، عسکری در کنار دروازه می ایستد، یکی یکی مهاجرین محصور را از دم درب ورودى فرا می خواند و هر نفر سه عدد نان به دست شان ميدهد، و به داخل قرنطينه مى‏فرستد.

بچه‏ها دو عدد نان خودشان را ميان پلاستييك و يا پارچه‏اى‏پنهان مى‏كنند، و يك نان ديگر خود را كه جيره شب شان هست دو لقمه نموده و مى خورند، و ازبوتل های کسانی که در نزديكشان قرار دارند، يك قورت آب هم مى‏نوشند و درازمى‏كشند ؛ اين شام شب اول شان هست!

درب قرنطينه را مى‏بندد، در حاليكه امروز بيش از ده اتوبوس مهاجردستگیر شده آورده‏اند، این تعداد وقتی به افرادی که از روزها قبل در این قرنطینه بوده اند، افزوده شود، نشان می دهد که چه تراکم جمعیتی می تواند باشد.
بچه‏ها پتوهاى را كه در داخل قرنطينه مى‏باشد را پهن ميكنند و كفشهاى خودشان را در زير سرهاى شان به شکل بالشت مى‏گذارند، و دراز مى‏كشند. بعضی ديگر با همان خاكهاى كف سيمانها و پتوها تيمم مى‏كنند و شروع مى‏كنند به اقامه نماز مغرب و عشاء.
صدای باز شدن قفل کلان درب آهنی توجه همه را به سوی خود جلب می کند، ساعت قريب ۱۰شب مى‏باشد. با باز شدن درب آهنی سه نفر عسکر وارد می شود، دو نفر شلاق بر دست، یک نفر کتابچه در دست و اعلام می کند، جهت آمار گرفتن آماده باشید.
پس از اعلام چند نفر دیگر هم وارد می شود و بچه‏ها راپشت به پشت هم روی دو زانو به صف مى‏كنند و يكى با شلاق ميان بچه ها مى‏گردد، وكسانى كه خسته ميشوند و زانواهایشان درد مى‏گيرد و احیانا مى‏نشينند با شلاق بر پشت شان مى‏كوبد.
عملیه شمارش یا آمار گیری چند مرتبه صورت می گیرد، و گویا تعداد آمار از ۴۰۰ نفر هم عبور کرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر