بدا به حال «کارگران»، بدا به حالِ «بيکاران»، خوشا به حالِ آناني که کار نميکنند و نانِ مفت ميخورند. بدا به حالِ کاگرانی که بدنِ شان در سرمایِ سردِ زمستان یخ میبندد، بدا به حالِ بیکارانی که تازیانهی نگاه سرد و سرشار از خواستهایِ تحقق نیافتهی کودکانِ گرسنه هستیِ آنانرا به آتش میکشد، خوشا به حالِ زمینخوران، باندهایِ فساد و روشوهگیریِ سازمانیافته و «جلابانِ قدرت» ملی و بینالمللیایِ که نه دمِ آتشینِ گرمایِ تابستان بر آنها تاثیر میگذارد و نه نفسِ سردِ سرمایِ زمستان تنِ ضخیمِ آنانرا میآزارد. آنان از «جهنمِ فقر» و «بینانیِ» افغانستان، برایِ خود بهشتی ساختهاند. نه فقر و گرسنگیِ و بیسرپناهیِ مردم روحِ آنان را آزار میدهد، نه بدنِ یخزده ی کارگرانِ سرِ چوک، بیکارانِ گرسنه در خانه و سماجتِ گدایانی که آبرو میفروشند تا زنده بمانند، برایِ آنان معنا دارد. بدا به حالِ بدنهای منجمد که جز یک «آه-، نفسِ محسوس» چیزی در بساط ندارند. ادامه مطلب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر