Pages

چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

بدا به حالِ کارگران

اسد بودا
بدا به حال «کارگران»، بدا به حالِ «بي​کاران»، خوشا به حالِ آناني که کار نمي​کنند و نانِ مفت مي​خورند. بدا به حالِ کاگرانی که بدنِ شان در سرمایِ سردِ زمستان یخ می­بندد، بدا به حالِ بی­کارانی که تازیانه­ی نگاه سرد و سرشار از خواست­هایِ تحقق نیافته­ی کودکانِ گرسنه هستیِ آنان­را به آتش می­کشد، خوشا به حالِ زمین­خوران، باندهایِ فساد و روشوه­گیریِ سازمان­یافته و «جلابانِ قدرت» ملی و بین­المللی­ایِ که نه دمِ آتشینِ گرمایِ تابستان بر آن­ها تاثیر می­گذارد و نه نفسِ سردِ سرمایِ زمستان تنِ ضخیمِ آنان­را می­آزارد. آنان از «جهنمِ فقر» و «بی­نانیِ» افغانستان، برایِ خود بهشتی ساخته­اند. نه فقر و گرسنگیِ و بی­سرپناهیِ مردم روحِ آنان را آزار می­دهد، نه بدنِ یخ­زده ی کارگرانِ سرِ چوک، بی­کارانِ گرسنه در خانه و سماجتِ گدایانی که آب­رو می­فروشند تا زنده بمانند، برایِ آنان معنا دارد. بدا به حالِ بدن­های منجمد که جز یک «آه­-­، نفسِ محسوس» چیزی در بساط ندارند. ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر