چقدر زود سپری شد این چند روز. فرصتی بود تا دوستان،همکاران و تعدادی از محصلین افغانی مقیم شهر پونه هندوستان را ببینم، ازمصاحبت با آنها لذت ببرم و غرق در مهمان نوازیها و محبت آنان شوم. چقدر خوشحالم از اینکه این همه محصل افغانی در مقاطع لیسانس و ماستری تحصیل میکنند و این مرا برای آینده ی بهتر امیدوارترمیکند. پونه شهر محصلین خارجی و بخصوص افغانها است که با توجه به هزینه ی نسبتا کم تحصیلی و زندگی توجه افغانها را جلب کرده است، هرچند ایرانیهای فراری از محیط نظامی ایران حرف اول را میزنند.
احساس غرور توام با هراس بمن دست میدهد. غرور، وقتی می بینم تعداد زیادی افغانها با شایستگی تحصیل میکنند. کسانیکه نسل قدیم ترش تا دیروز در کارگاه های ایران و پاکستان مصروف کارگری بوده اند و حتی کسانیکه مدتی در ایران و پاکستان مهاجر بوده اند امروز با عبور از امتحان بورسیه های هندوستان ویا حتی بمصارف شخصی اش مقیم این شهراند و سرگرم تحصیل. خوشحال میشوم و به آنان میبالم.
شرمم می آید و غمگین میشوم وقتی میبینم آنها جنجالهای افغانستان را در پونه با خود آورده اند. احساس بدی برایم دست میدهد وقتی میبینم سر هیچ با همدگر گلاویز میشوند و از ارزشهای دفاع میکنند که سودی برای آنها نداشته است. از شیرهای کاغذی، از خیالات خام و از چیزهای که بین افغانها وحشت و نکبت بار آورده است.متاسف میشوم از اینکه پولیس هند آنها را اخراج میکند به علت چیزهای که ربطی به تحصیل آنها ندارد. خشونت واژه ی ایست که در رفتارهای آنان با یگدگر گهگاهی معنی میشود و همان تصویری را به جامعه هند میدهد که رسانه ها سالهاست از افغانها در تمام دنیا ارائه میکنند.
ایکاش جوان و تحصیل کرده ای امروزی ما هیچ پیوندی با آنچنان گذشته نداشت و ایکاش ما دنباله رو این منابع دهشت و وحشت نبودیم و ایکاش... از تاریخ بهتر می آموختیم و از اتفاقات نامیمون آن عبرت. متحد میبودیم و مثل خمچه های به هم پیوسته در دست آن باغبان پیربودیم که به فرزندانش درس عبرت از گذشته را میداد. نشکن و متحد. ایکاش این مرحله را زودتر عبور میکردیم.
احساس غرور توام با هراس بمن دست میدهد. غرور، وقتی می بینم تعداد زیادی افغانها با شایستگی تحصیل میکنند. کسانیکه نسل قدیم ترش تا دیروز در کارگاه های ایران و پاکستان مصروف کارگری بوده اند و حتی کسانیکه مدتی در ایران و پاکستان مهاجر بوده اند امروز با عبور از امتحان بورسیه های هندوستان ویا حتی بمصارف شخصی اش مقیم این شهراند و سرگرم تحصیل. خوشحال میشوم و به آنان میبالم.
شرمم می آید و غمگین میشوم وقتی میبینم آنها جنجالهای افغانستان را در پونه با خود آورده اند. احساس بدی برایم دست میدهد وقتی میبینم سر هیچ با همدگر گلاویز میشوند و از ارزشهای دفاع میکنند که سودی برای آنها نداشته است. از شیرهای کاغذی، از خیالات خام و از چیزهای که بین افغانها وحشت و نکبت بار آورده است.متاسف میشوم از اینکه پولیس هند آنها را اخراج میکند به علت چیزهای که ربطی به تحصیل آنها ندارد. خشونت واژه ی ایست که در رفتارهای آنان با یگدگر گهگاهی معنی میشود و همان تصویری را به جامعه هند میدهد که رسانه ها سالهاست از افغانها در تمام دنیا ارائه میکنند.
ایکاش جوان و تحصیل کرده ای امروزی ما هیچ پیوندی با آنچنان گذشته نداشت و ایکاش ما دنباله رو این منابع دهشت و وحشت نبودیم و ایکاش... از تاریخ بهتر می آموختیم و از اتفاقات نامیمون آن عبرت. متحد میبودیم و مثل خمچه های به هم پیوسته در دست آن باغبان پیربودیم که به فرزندانش درس عبرت از گذشته را میداد. نشکن و متحد. ایکاش این مرحله را زودتر عبور میکردیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر