Pages

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

دختری به جرم نپوشیدن رو سری به دست پدرش در یکی از شهرهای کانادا به قتل رسید

خبر بسیار کوتاه بود. "دختر شانزده ساله ای به جرم نپوشیدن رو سری توسط پدرش در شهر مسی ساگا به قتل رسید". اقصا که شاگرد صنف یازدهم مکتب بود روز دوشنبه گذشته و حدود ساعت هشت صبح در خانه اش به قتل رسید. محمد پرویز ۵۷ ساله و پدر اقصا خودش به اداره پولیس تلفن زده و گفته است که دخترش را لحظاتی پیش به قتل رسانده است. پولیس جسد تقریبا نیمه جان اقصا را در اتاق خوابش یافته و سریعا او را به شفاخانه انتقال داده است. اقصا چند ساعت بعد، به دلیل ضرباتی که بر سرش وارد شده بود در شفاخانه در گذشت. اینک محمد پرویز به اتهام قتل دخترش اقصا و پسرش وقاص پرویز ۲۶ ساله به اتهام گمراه کردن پولیس بازداشت شده اند

اقصا پرویز

صبح امروز دادگاه مقدماتی هر دو برگزار شد اما به دلیل پایان نیافتن تحقیقات پولیس محکمه اصلی آنان به روز ۲۹ جنوری سال آینده موکول شد. محمد تنها سخنی که در تمام مدت محاکمه اش بر زبان آورده" بله" بوده است. او کاملا در برابر پولیس سکوت کرده و تنها اقرار کرده که دخترش را کشته است. به گفته پولیس و اعضای خانواده مقتول و نیز برادرش، جرم مقتول نپوشیدن رو سری بوده است.

اقصا قبل از مرگش به مدت دو هفته در اتاق یکی از دوستانش زندگی کرده است. هم اتاقی اقصا دختری است که هم صنفی او نیز بوده است. اقصا پیش از این محجب بوده و تقریبا دو هفته پیش تصمیم می گیرد که حجاب را بردارد. وقتی که رو سری اش را بر می دارد پدرش او را با مشت و لگد از خانه بیرون می کند و او جای دیگری جز خانه همکلاسی اش نداشته است. وقتی که روزگار بر اقصا فشار می آورد دو باره به خانه خود باز می گردد. او روز یکشنبه به خانه باز گشته و صبح دو شنبه با جسد نیمه جان به شفاخانه می رود.

پدرش، محمد، که راننده تاکسی است شب دیر وقت به خانه می آید و بر عکس شب های دیگر دخترش را به موهای پر پشت و آویزان بر روی شانه می بیند. دخترش اما بیدار نبوده تا به احترام پدر از جای بر خیزد. او خسته و ترسناک در اتاق خواب قدیمی اش به خواب کودکانه رفته بوده است. محمد در تاریکی شب آخرین تصمیم خود را می گیرد. اینک او با دختری رو بروست که به ریش پدر خندیده و سرش را در کوی و برزن عریان کرده است. محمد تصمیم خود را می گیرد و اقصا را از خواب بیدار می کند.

اقصا که بر می خیزد با دیدن چهره تاریک پدر از ترس زهره ترک می شود. هم صنفی های اقصا گفته اند که او همواره از پدرش می ترسید. بدنش می لرزد و احتمالا تعهد می دهد که دوباره سرش را بپوشاند. اما این تعهد دیگر دیر شده بود. با اولین مشت مهربان پدر از روی تخت به زمین می افتد. پدر اما تصمیم خود را گرفته بود. او کافری را در خانه خود یافته که بر سر دسترخان او بزرگ شده و اینک با سر عریان، آبروی پدر مسلمانش را می برد. مشت های پدرانه بر سرو صورت اقصا روانه می شوند و التماس های اقصا بیشتر می شود. التماس هایی که البته به هیچ جایی نرسید.

مشت ها، مشت ها، مشت ها و بارانی از لگد بر اقصا می بارد و در بارش اینهمه خشم و خشونت تنها جرمی که اقصا دارد اینست که تصمیم گرفته سرش را نپوشاند. ساعت نزدیک هشت صبح می شود. اصلا از من نپرسید که اقصا چند ساعت زیر مشت و لگد پدرش تاب آورد؟ هیچ کس نمی داند. چیزی که من می دانم اینست که ساعت به هشت صبح نزدیک می شد که مردی جسد نیمه جان دختر زیبایش را در اتاق خوابش رها می کند و از دهلیز خانه به پولیس زنگ می زند و می گوید: " من دخترم را کشته ام".

همکاران محمد در مورد او تنها گفته اند که او مرد خوبی بوده و همیشه تاکسی اش را پاکیزه نگاه می داشته است.

مطبوعات کانادا هیچ اشاره ای به ملیت محمد پرویز نکرده و در تمام گزارش ها آمده است که دختر مسی ساگایی به قتل رسید. بنا براین تا کنون من هم نتوانسته ام ملیت آنان را بیابم. بسیاری از مطبوعات کانادایی علاوه بر چاپ گزارش به این نکته تاکید کرده اند که این قتل ارتباطی به اسلام و مسلمانان ندارد و تنها تصمیم شخصی محمد بوده است.

این گزارش خبری را بخوانید، فکر کنید و بنویسید

لینک های زیر را هم مشاهده کنید

http://www.facebook.com/group.php?gid=6455626869

http://www.youtube.com/results?search_query=Aqsa+Parvez

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر