Pages

یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

سیاره ای که هزار زمین در دل آن گم می شود


سیاره ای که هزار زمین در دل آن گم می شود، اما با این بزرگی همانند آب میتواند از سوراخ دستشویه عبور کند. ژوپیتر، مشتری یا زئوس خدای یونانیان باستان، خدای خدایان، حاکم شهر اولمپ و حافظ دولت روم. زئوس فرزند کرونوس(زحل) بود. این ها اسامی پنجمین سیاره نظام شمسی ما؛ مشتری است.

در فاصله ای بیش از 778 میلیون کیلومتر یا ( 5.2 واحد نجومی) سیاره گازی ای با قطر 88846 کیلومتر و حجمی 1316 برابر زمین، قرار دارد که یک شبانه روز آن 10 ساعت و یک دور کامل آن بدور خورشید 12 سال زمینی طول می کشد. دانشمندان از قوه جاذبه شدید این غول گازی همواره به مثابه تخته خیز یا پرتاب سفنیه ها به بیرون و داخل منظومه شمسی استفاده کرده اند ( در مقاله مربوطه به سفر به دور دست ها این موضوع را بیشتر توضیح خواهیم داد) مشتری چهارمین شئی درخشان، بعد از ( خورشید، مهتاب و زهره) در آسمان شب است. از گذشته ها مشتری را به عنوان یک “ستاره سرگردان” می شناختند، اما در 1610 میلادی زمانیکه گالیله برای اولین بار تلسکوپ خود را به سوی آسمان نشانه گرفت، چهار قمر مشتری ( آی او، اروپا، گانیمد و کالیستو) را کشف و حرکات این سیارات را ثبت نمود. این اقمار تا هنوز به نام اقمار گالیله ای نامیده می شوند. این اولین کشف مهم از حرکت اجرام غیر مرکزی تا آن زمان بود و نکته بسیار مهم به حمایت از تئوری کوپرنیکوس ( یعنی مرکزی بودن خورشید و برخلاف نظریه زمین مرکزی)


مشتری سطح جامد و محکمی ندارد و مواد گازی آن تا اعماق داخل سیاره به شدت متراکم و چگال اند و فشار آن حدود یک اتموسفر است. این سیاره گازی حدود 90 درصد از هایدروژن، 10 درصد از هیلیوم، اندکی گاز میتان، آب، آمونیا و دانه های “سنگ” تشکیل شده و بیشتر به سحابی خورشیدی اولیه که نظام شمسی ما را تشکیل داد، شباهت دارد. اطلاعات ما در مورد قسمت های درونی یا زیر ابر های مشتری و دیگر سیارات گازی غیر مستقیم می باشد. ( اطلاعات بدست آمده از کاوش های اتموسفری سفینه فضایی گالیله فقط در مورد 150 کیلومتر زیر ابر های مشتری می باشد) این سیاره احتمالأ هسته سنگی به اندازه 10 تا 15 برابر جرم زمین دارد. بر روی این هسته قسمت عمده سیاره به شکل هایدروژن میتالیک مایع قرار دارد و چنین ساختار عجیب و غریب فقط تحت فشار 4 میلیون بار (1037 بار برابر با فشار آب سطح اقیانوس ها در زمین) امکان دارد. هایدروژن میتالیک مایع در ترکیب خود پروتون های ایونیزه شده و الکترون دارد ( شبیه قسمت داخلی خورشید اما با درجه حرارت بسیار کم). هایدروژن تحت فشار و اتموسفر داخلی مشتری مایع و نه گاز و به مثابه یک رسانای برقی ( هدایت کننده جریان برق) منبع عظیم میدان های مقناطیسی مشتری است و به احتمال زیاد در این قسمت هیلیوم و مواد دیگر بشکل یخ موجود است.

قسمت بیرونی سیاره از ذرات یا مالیکول های ابتدائی هایدروژن و هیلیوم ساخته شده و قسمت های داخلی و سطح بیرونی آن بشکل گاز می باشد و اتموسفری را که می بینیم فقط قسمت بالائی این لایه ضخیم را تشکیل می دهد.سفینه های فضایی پایونیر 10 در سال 1973 و سپس پایونیر 11، ویجر 1 و ویجر 2 و بلاخره اولیسیس یکی پس از دیگر به ملاقات مشتری رفتند. سفینه فضایی گالیله که در سال 1989 به سوی مشتری پرتاب شد به تاریخ 21 سپتامبر 2003 بعد از چهارده سال فعالیت به داخل ابر های چگال مشتری غوطه ور شد و به عمر خویش پایان بخشید.این سفینه اطلاعات زیادی را در مورد ساختار مشتری، اقمار متعدد آن بخصوص آی او و اروپا که دارای آب مایع اند، به زمین فرستاد. تلسکوپ فضایی هابل نیز بصورت منظم گاهگاهی این سیاره غول پیکر را زیر نظر دارد.

بر سطح مشتری همانند دیگر سیارات گازی، باد های بسیار تند و سریع با سرعت 400 کیلومتر در ساعت در عرض های جغرافیایی آن در وزش است، اما باد در قسمت های پائینی در جهت مخالف در عرض های مجاور جغرافیایی می وزد. چهره رنگارنگ و زیبای مشتری نتیجه ترکیبات کیمیاوی و درجه حرارت متفاوت در بین عرض های جغرافیایی آن است که هر خط یا نوار رنگی، به زنام زون یا منطقه و نوار تاریک آن بنام کمربند یاد می شوند. هر چند از گذشته های دور این خطوط دیده شده بود، اما گرداب یا حلقه های پیچیده آن در مرز میان خطوط برای اولین بار توسط سفینه فضایی ویجر1 آشکار گردید. سفینه فضایی گالیله نشان داد که باد های تند مشتری هزاران کیلومتر در قسمت داخلی سیاره می وزد و اتموسفر آن آشفته است. این همه نشانه آن است که باد ها نه به علت تابش خورشید بلکه به خاطر گرمای داخلی آن در حرکت اند. طوفانی به وسعت قاره امریکای جنوبی و شمالی یکجا که در مارچ 2007 به پا خواست، نشان میدهد که حرارت داخلی مشتری در تغییرات اتموسفری آن تأثیر عمده ای دارد. عکس توسط تلسکوپ فضایی هابل/NASA
رنگ های روشن و واضح ابر های مشتری نتیجه واکنش های سریع کیمیاوی در اتموسفر آن است که در ترکیب آن احتمالأ سلفر در رنگ های مختلف وجود دارد، اما جزئیات آن تا هنوز معلوم نیست. رنگ ها بر اساس لایه ابر ها متفاوت اند: آبی پائین ترین، سپس قهوه ای، سفید و رنگ سرخ بالاتر از همه و گاهگاهی از طریق سوراخ ها میتوان لایه های زیرین را دید.چشم یا خال سرخ که در دل آن دو زمین جا می شود.

چشم یا خال بزرگ سرخ رنگ مشتری حتی 300 سال قبل توسط کاسینی و یا روبرت هوک در قرن هفده دیده شده بود. این خال بیضی شکل حدود 12 تا 25 هزار کیلومتر یا به اندازه دو زمین مساحت دارد، اما چند خال کوچک دیگر در دهه های اخیر دیده شده. نظارت های فروسرخ و چرخش ابر های خال بزرگ نشان داد که یک منطقه ای با فشار بسیار بالا بوده و سطح ابر های آن نسبت به مناطق همجوار بلند تر و سرد تر است و نمی توان گفت که تا چه زمانی این گرداب خال گونه وجود خواهد داشت. انرژی پرتاب شده از مشتری به فضا، نسبت به انرژی دریافتی از خورشید به مراتب بیشتر است. داخل مشتری داغ است: هسته آن حدود 20 هزار کلووین حرارت دارد که در پروسه ای بنام میکانیزم کلوین هلموتز ( به هم فشردگی و تراکم سازی گرانشی آهسته سیاره) ایجاد می شود. بنابرین، مشتری انرژی خود را در اثر همجوشی هسته ای، کاری که در خورشید رخ میدهد، تولید نمی کند. هسته آن به حدی کوچک و سرد است که نمی تواند تعامل هسته ای را مشتعل سازد. به احتمال زیاد همین گرمای داخلی باعث انتقال گرما به اعماق مشتری؛ لایه های مایع گردیده و دلیل حرکت های پیچیده و متزاد در سطح ابر ها می باشند. سیارات گازی معمولأ به اندازه مشتری اند و هر قدر مواد بیشتر به آن اضافه شود در اثر نیروی جاذبه به هم فشرده شده و شعاع سیاره کمتر بزرگ می گردد. یک ستاره فقط بخاطر منبع گرمای هسته ای داخل آن می تواند بزرگتر باشد، اما مشتری حداقل باید هشتاد مرتبه بزرگ تر باشد تا به اندازه یک ستاره باشد.

میدان مقناطیسی ( مگنتوسفر) مشتری به مراتب از میادین مقناطیسی زمین بزرگتر است ( بیش از 650 میلیون کیلومتر؛ فراتر از مدار سیاره زحل. اما این میدان کروی نبوده و در جهت خورشید فقط چند میلیون کیلومتر وسعت دارد). به همین علت، اقمار مشتری در گذشته ها در داخل این میدان بوده و فعالیت های موجود در قمر آی او دلیل این ادعاست. بدختانه برای سفر های فضایی بعدی و برای طراحان ویجر و گالیله، فضای نزدیک مشتری نگرانی زیادی را ایجاد می کند، زیرا میدان مقناطیسی زرات بار یا انرژی داری را از خود به فضا پرتاب می کند. هر چند این ” تابش” مشابه تابش های میدان مقناطیسی زمین است اما به حدی شدید است که برای سلامت انسان خطر دارد. ویجر 1 در زمان عبور از کنار مشتری یک حلقه بسیار نازک و کوچکی را بدور آن آشکار ساخت که در مقایسه با حلقه های زحل بسیار تاریک و توان بازتاب نور آن 0.5 می باشد. این حلقه احتمالأ از ذرات بسیار کوچک سنگ تشکیل شده و برخلاف حلقه زحل ذرات یخ در ترکیب خود ندارد. به علت کشش مقناطیسی و اتموسفری، اقامت این ذرات در این محدوده دائمی نبوده و در نتیجه اثرات بسیار کند و آهسته کشش غبار در چهار قمر داخلی، به سوی آنها کشیده می شوند و به علت میدان جاذبه وسیع سیاره این اثر انرژی زیادی دارد. حلقه هاله ای شکل داخلی به علت تعامل با میدان مقناطیسی سیاره وسیع و پهن است.

در سال 1994، دنباله دار شومیکر – لیوی 9 با مشتری برخورد کرد و این پدیده نمایشی حتی با تلسکوپ های عادی قابل رویت بود. ذرات پراگنده شده در اثر این برخورد حتی با گذشت یکسال توسط تلسکوپ فضایی هابل دیده می شد. تاکنون بیش از 64 قمر بزرگ و کوچک مشتری کشف شده که ادامه مطلب ما را شرح چند عدد آن به خود اختصاص خواهد داد. به علت اثرات جذر و مد میان اقمار و خود سیاره، گردش مشتری رو به کندی می رود و این نیرو به نوبه خود مدار اقمار را تغیر داده و با کندی آنها را از مشتری میراند. اقمار آی او، اروپا و گانیمید در رزونانس یا تشدید مداری 1: 2: 4 قفل و مدار آنها یکجا به بیرون کشیده شده و قمر کلیستو نیز یک بخشی از این مدار مشترک را تشکیل میدهد. ادامه دارد.

پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۶

گام به گام به سوی نظام فدرالیزم

نويسنده: احمدبصیربیگزاد

درتازه ترین نبرد سیاسی میان جناح ها وشخصیت های مطرح در افغانستان، علی احمد جلالی وزیر پشین داخله کشور صحبت از ضرورت شکستاندن طلسم نظام متمرکز، کرده وتنها راهی بیرون رفت از بحران کنونی را برقراری حکومت غیر متمرکز خوانده وگفته است" سیستم فعلی نظام کارای خودرا از دست داده است".

آقای جلالی درآخرین مقاله ی خود در مجله « پارامیترز» مربوط کالج جنگ آمریکا با عنوان «افغانستان، بازیابی قوه محرکه» یاد آورشده است: " مشکل اساسی افغانستان تمرکز بیش ازحد قدرت است.اوبا انتقاد ازعملکرد دولت حامد کرزی اضافه کرده میگوید:" برخلاف آنچه در قانون اساسی افغانستان آمده است، به شوراهای ولایتی صلاحیت شاید وباید داده نشده وشورهای ولسوالی ها برگزار نگردیده است ".

جدال جناح ها وشخصیتها ی سیاسی« جناح اکثرا ائتلاف شمال وجناح رییس جمهورکرزی» سرنوع نظام در افغانستان در لویه جرگه تصویب قانون اساسی سبب شد که لویه جرگه تا بیست وپنج روز به درازا بکشد وبالآخره با مداخله عریان نمایندگی سازمان ملل متحد (یونما)وشخص زلمی خلیلزاد نماینده ویژه رییس جمهور بوش ، نبرد 25 روزه خاتمه یافت خ وجناح رییس جمهور کرزی پیروز میدان شناخته شد. هرچند بعد از تصویب قانون اساسی از داغی این مبحث تا حدودی کاسته شد اما اینک پس از سپری شدن بیش ازسه سال جبهه ی هوادارنظام غیر متمرکز تقویت میشود؛

فدرالیزم چیست؟

رجیمونت(Roujimont) فدرالیزم را درکشورهای دایما درحال بحران سیاست اتحاد همراه با تضمین استقلال یک کشور میداند
ومیگوید: درنظام فدرال گروها وجناح های مختلف تلاش میکنند،استقلال کشور از طریق ایجاد تفاهم واتحاد حفظ کنند.
.
پرودون(Prodoun) فدرالیزم را به معنی قواعد کلی اصلاح روابط اجتماعی درجوامع کثیر
الملیت دانسته میگوید: نظم اجتماعی مجموعه از قراردادهاست وسیستم فدرالیزم در اینگونه جوامع ،قرار داد سیاسی آن است که میتواند این نظم را به خوبی حفظ نماید.

شماری زیادی از متفکران علوم سیاسی براین باورند، تنها در سیستم فدرالیست که شخص میتواند در قدرت مشارکت نماید به جای یک قدرت قدرت های پیدید می آید که درآن از فساد جلوگیری میشود به تعبیر دیگر، در جوامع کثیر الملیت که درآن هیچ اکثریت وجود نداشته باشد (مانند افغانستان) به قول منستکو" تنها با قدرت میشود قدرت را کنترل کرد".

بنابر این درکشورهای کثیرالملیت مانند افغانستان که حکومت ها به دلیل متمرکز بودن مطلق به حکومت های سلطه وخودکامه مبدل میشود، نظام فدرالی مانع تمرکز قدرت میشود .تقسیم قدرت بدون شک ازشکل افقی آن( قوه مقننه،مجریه وقضایه) به شکل عمودی( دولت مرکزی،ایالت هاوناحیه ها) تکمیل میگردد بدین ترتیب تمرکز قدرت ازبین میرود درعوض دولت مرکزی ودولت های عضو ناگزیرند برای پیش برد اهداف مشترک وحفظ استقلال کشور هم دیگررا کنترول نموده و همکاری کنند.

سیستم فدرالی موجب میشود هر یک از ملیت ها که دارای آداب ورسوم وهمچنان زبان خاص خود هستند، میتوانند به زبان مادری تحصیل نموده وفرهنگ خودرا گسترش دهند.

درکشوریکه سلطه طلبی براساس تفاضلات قومی فاجعه تارخی آفریده است ، سیستم فدرالی میتواند ارزشهای دموکراتیک را از طریق انتخابات آزاد درسطوح مختلف (دولت مرکزی، ایالات وناحیه ها) عملی سازد. ومردم از این طریق احساس هویت کرده وقدرت را از آن خود می داند.

فدرالیزم، بوروکراسی موجودرا که از دولت متمرکز ناشی میشود ودرواقع سبب ایجاد فاصله عمیق میان ملیت ها شده وهمچنین زمینه دوری مردم را از حکوکت فراهم کرده است، از بین میبرد .ایجاد حکومت های ایالتی وقوه مقننه ایالتی منتخب مردم آن ایالت، سطح تماس دولت مرکزی با مشکلات جامعه را افزایش می دهد درنتیجه مشارکت واقعی شهروندان را درتصمامیم کلان کشور مهیا میسازد.

درنظام فدرالی رهبر سازی ونخبه پروری صورت میگرد ایالت ها در واقع ذخایر خوبی از سیاست مدارانی با دانش سیاسی برای دولت مرکزی میگردد واصحاب سیاست را مجبور میسازد برای اثبات لیاقت وتوانمندی خود به شکل جدی عمل کنند نبود رهبران نخبه وکارزما همیشه درافغانستان بحران آفرین بوده هررهبریکه پا به ارگ ریاست جمهوری پا گذاشت به یک رهبر خود کامه وقوم محوروسلطه طلب تبدیل میشود؛

درعرصه اقتصاد نیز نظام فدرالی میتواند موجب رقابت صحیح وسالم اقتصادی گردد .تفاوت دروضع جغرافیای ایالت ها ایجاب میکند تا ارباب قدرت تصامیم مختلف وموثری را با توجه به نیروی انسانی واستعداهای نهفته خود، اتخاذ نمایند .
وهمینگونه زمینه رشد مطبوعات آزاد درایالت ها فراهم میشود .درحکومت های متمرکز وخودکامه مطبوعات همیشه به یک وسیله سلطه برای حاکمان خودکامه تبدیل میشوند اما درنظام فدرالی مطبوعات آزاد بیشتر نفس می کشند.

نتیجه

افغانستان از لحاظ ترکیب جمعیتی از اتنیکها وملیت های پشتون،هزاره،تاجیک، ازبک بلوج ،نورستانی و... تشکیل شده وبر اساس آخرین آمار تقریبی سازمان ملل متحد(یونما) درافغانستان هیچ اکثریتی آماری وجود ندارد که بتواند از نظر آماری اکثریت قابل قبول را احتوا کند .هر کداماز ملیتها دارای آداب روسوم وزبان خاص خود بوده واز لحاظ فرهنگی دارای ویژگی های متفاوت هستند.
کارشناسان مسایل تعلیم وتربیه وآموزش بر این باورند، در نظام تحصیلات عالی وابتدای، محصلین و کودکان به علت آموزش به زبان غیر مادری خود دچار افت تحصیلی فراوان وعدم موفقیت تحصیلی میشوند. بنا براین حق طبیعی ملیتها است که به زبان مادری خود بنویسند وبخوانند وبرای پیش برد آن اقدامات لازم انجام دهند. همه این خواسته ها را باید نظام سیاسی یک کشور ممکن وفراهم سازد این موضوع درنظام فدرالی قابل تطبیق است نه درنظام سانتریالیستی(متمرکز).
متاسفانه حکومت ها درافغانستان نه تنها که این امکانات را فراهم نکرده که حتی درمقابل خواسته های عدالت خواهانه ا ملیت ها برای حفظ آموزش زبان مادری خود ، مقابله مرگ آفرین انجام داده اند.

از روزی که افغانستان صاحب جغرافیای سیاسی شده است سیستم ادغام ملیتهای مختلف با آداب ورسوم متفاوت از سوی حکومت های خودکامه جریان داشته وهم اینک نیز با رویش ثبت نفوس وتذکره به صورت بسیار آشکار به سمت محو هویت فرهنگی وزبانی اقوام به پیش میرود وحتی سیاستی در وزارت های معارف وفرهنگ درجریان است تا زبان این ملیتها را بکلی نابود کند؛
البته باید توجه داشت که اقلیت های قومی با سیاست همگونه شدن وادغام بالآخره به مقاومت خواهند برخواست وبرای حفظ اصالت وهویتی فرهنگی وزبانی خود مبارزه خواهند کرد.
مثال های متعدی همانند کشورهای آیالات متحده، کانادا،آلمان و... موجود است که نشان می دهد وجود ملیتها واقوام با زبانها وفرهنگهای متفاوت در درون یک کشور، تضاد آفرین نبوده بل وحدت آفرین بوده است.فدرالیزم می تواند ساختار سیاسی مناسب و مانع به وجود آمدن تضاد سیاسی ناشی ازعدم احقاق حقوق ملیتها در داخل یک کشور گردد.
وبالآخره فدرالیزم نوعی آشتی وآمیزش میان گوناگونی ویگانگی در ساختار سیاسی شکننده فعلی افغانستان خواهد بود.
درچنین ساختاردموکراتیک(فدرالی) قدرت نسبی است وبه وسیله قوای دیگر محدود میشود میان آزادی وسلطه طلبی حالت تعدیل بوجود می آورد در در واقع اشتراک کنندگان در دولت فدرال به سمت یک اتحاد حرکت میکنند برخلاف نظر مخالفین نظام فدرالی، این اتحاد از خارج به داخل هدایت میشود نه برعکس؛ یا به تعبیر دیگر این اتحاد از محیط دایره به طرف مرکز دایره حرکت میکند در نتیجه در چنین اتحادی، گریز از مرکز اصلا مقصد نبوده بلکه حرکت بسوی مرکز هدف نهای واساسی است.

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

در پاکستان چه میگذرد ؟

مصاحبۀ «امی گودمن» و «خوان گونزالس»
با طارق علی و مانان احمد

ترجمه از: کمال کابلی
منبع:
Democracy Now

این تصور که جهادی‌ها در آستانه دستيابی به قدرت هستند مهمل است... ‏ارتش پاکستان نيم ميليون نفر نيرو دارد و يکی از سرسخت‌ترين ارتش‌‏های جهان است که اجازه نخواهد داد کسي چه جهادی‌ها يا ايالات متحده، ‏به تاسيسات هسته‌ای نزديک شود.‏
روشنگری . نه فقط بی نظير بوتو بلکه تمام يک ملت 160 ميليونی در ‏راه اشغال افغانستان قربانی شده‌اند. کسی چه ميداند شايد نفر بعدی خود ‏مشرف باشد. پاکستان، سرزمين رازهای هولناکی است. تعدادی از آن ها ‏را در مصاحبه زير با طارق علي، نويسنده و تحليل گر سياسی برجسته ‏مقيم لندن و مانان احمد تاريخ دان مقيم شيکاگو که هردو پاکستانی تبار، می ‏يابيد.
امی گودمن و خوان گونزالس از شبکه مستقل آمريکايی ‏
Democracy Now‏ با ايندو در باره قتل بوتو و اوضاع پاکستان ‏گفتگو کرده‌اند .

دارای شهامت فيزيکي ، اما محروم از شجاعت سياسی :

امی گودمن : طارق واکنش شما به خبر روز پنجشنبه چیست، و اينکه چرا بی ‏نظير بوتو به پاکستان بازگشت ؟ ‏
طارق علی : نخستين واکنش من خشم بود. اين مرا آتش مي‌زد که ‏واشينگتن و دستيارانش در انگلستان اين معامله را جور کردند و او را ‏هل دادند که در پاکستان نقشی را برعهده بگيرد که قادر به انجامش نبود. ‏ بايد تصديق کرد خودش آنرا پذيرفت. اوبه نحو فوق‌العاده نامعقولی در ‏اين زمينه صحبت ميکرد... که ميخواهد برگردد، که تنها شخصی است که ‏مي‌تواند با تروريسم مقابله کند و از اين قبيل حرف‌ها. واقعيت اين است که موضوع ‏اين نبود. ‏ومي‌دانيد من همان موقع نوشتم ترتيب دادن ازدواج سياسی بين دو حزبی ‏که از هم نفرت دارند، بسيار بسيار مساله ساز است. و خوب، مشرف بعد ‏از بازگشت او خيلی سريع با برقراری حکومت نظامي، برای او درد سر ‏بوجود آورد و او نميدانست آيا بايد از حکومت نظامی دفاع کند! که سرانجام ‏به آن حمله کرد. بنابراين اوضاع به شدت آشفته بود. ديگر همه در ‏پاکستان مي‌دانستند انتخاباتی که به اين شکل سازمان داده شده باشد، تحت ‏رهبری آدمی که استاد انتخابات تقلبی شده‌است، دستاوردی نخواهد ‏داشت. مشاوران نزديک بی نظير از جمله اعتزاز احسان که هنوز در ‏زندان است به او گفته بودند : ما نبايد در انتخاباتی شرکت کنيم که تماما ‏تقلبی و ساختگی است. بايد انتخابات را تحريم کرد. او حاضرنشد بپذيرد و ‏بين وفاداری‌های [متضادش] سرگردان بود. ‏
و سرانجام بايد بگويم او زنی بود دارای شجاعت فيزيکی بالا، و فاقد ‏شجاعت سياسی در رو در رويی با آمريکا. که اين به قيمت جانش تمام شد. ‏ اگر او تصميم ميگرفت که انتخابات را تحريم کند، اين اتفاق روی نمی داد. ‏
در مورد واشينگتن که او را به پاکستان فرستاد و به او اطمينان داد که ‏در امان خواهد بود، اين تکان دهنده است. حداقل اين بود که اگر آنها ‏اصرار داشتند او اينکار را انجام دهد، بايد برای او يک گارد نيروی ‏دريايي، مشابه چيزی که برای حامد کرزی در کابل هست، می گماردند. ولی ‏آنها به گارد محلی او اکتفا کردند. معلوم است که آنها از پس چنين کاری ‏بر نمی آمدند. اين يک تراژدی شخصی برای او و خانواده اوست. و اين ‏به بحرانی در پاکستان دامن می زند که تشديد خواهد شد. ‏
منظور من اين است که روزهای مشرف دارد به سر می آيد. من فکر نمی ‏کنم او بماند، حتی اگر بتواند آنطور که واشينگتن ميخواهد انتخابات تقلبی ‏را اين هفته يا ده روز بعد برگزار کند. من اصلا نمي‌توانم بفهمم رئيس ‏جمهور آمريکا چطور ميتواند اينقدر از واقعيت دور و جدا افتاده باشد که ‏اصرار کند انتخاباتی برگذار شود که رهبر سياسی اصلی آن که حامی‌اش ‏هم واشينگتن بوده، ترور شده‌ باشد. منظورم اين است که؛ آخر آنها انتظار ‏دارند اين انتخابات به آنها چه بدهد؟ هيچ چيز. اين انتخابات به کسی ‏مشروعيت نخواهد داد، بلکه برعکس احتمال دارد به سرعت به يک ‏بحران جديد منجر شود و آنوقت ما شاهد ورود يک رهبر نظامی ديگر به ‏صحنه خواهيم بود . ‏

در طرفِ درستِ تاريخ :
خوان گونزالس : نکته‌ای که توجه مرا جلب کرد صحبت شما در باره ‏فقدان شهامت سياسی در تقابل با شهامت فيزيکی اوست. اين چيزی است ‏که شما در بسياری از مقالات خود و از جمله در مصاحبه‌ها با خود او ‏مطرح کرده‌ايد. يادم می آيد در مقاله‌ای که به مصاحبه با او در سال ‏‏1988 می پردازد. فکر مي‌کنم در آن وقت او نخست وزير بود و او زير ‏فشار نيروهای سياسی در پاکستان بود، ولی نمي‌خواست واقعيت را بطور ‏علنی با هوادارانش مطرح کند. آيا مي‌توانيد در اين مورد يعنی فقدان ‏شهامت سياسی طی دوره رهبری‌اش صحبت کنيد؟
طارق علی : اين کاملا درست است و اين تراژدی او و تراژدی پاکستان ‏است. وقتی او برای نخستين بار انتخاب شد و به قدرت رسيد، به شدت ‏زير فشار قرار گرفت، از يک طرف ارتش و از طرف ديگر يک ‏بوروکرات نادرست که رئيس جمهور شده بود. او به من صريحا گفت: «‏هيچ‌کاری نمي‌توانم بکنم». من همان‌موقع در مقر نخست وزير در اسلام آباد ‏به اوگفتم: «من اين را می فهمم ولی دو کار است که تو مي‌توانی بکنی. ‏يک، ميتوانی آشکارا به مردم بگويی اين است دليل آنکه من نمي‌توانم به ‏قول‌هايم در مورد اصلاحات ارضي، بهداشت و آموزش عمل کنم . آنها به ‏من اجازه نميدهند کاری بکنم . ‏
و دوم اينکه به همين دليل نمي‌توانم در سياست خارجی اصلاحات بوجود ‏بياورم. آنها وزير خارجه خودشان، يعقوب را بر فراز سر من منصوب ‏کرده‌اند و او مصرانه مي‌خواهد سياست گذشته را ادامه دهد ».
او اين کار ‏را نکرد. ‏و من فکرميکنم در اين زمان او از نظر سياسی ديگر آن شخصی نبود که ‏قبلا بود و تصميم گرفته بود که در طرف غلط تاريخ قرار نگيرد. کم و ‏بيش اين را به من گفت. او فهميده بود يا تصور مي‌کرد تنها راه بقاء در ‏جهان، سرخم کردن در مقابل ارتش در داخل و در مقابل واشينگتن در ‏خارج است. يعنی دو نهادی که کار را به قتل پدر او در سال 1979 ‏کشاندند و برای خود او خيری نداشتند. ‏

نخستين قربانی بمب هسته‌ای پاکستان :
امی گودمن : پدر او چطور مرد و چه کسانی در اعدام او نقش داشتند ؟
طارق علی : پدر او که شايد محبوب‌ترين سياستمدار پاکستان باشد، وعده ‏اصلاحات وسيعی را داده بود. ذوالفقار علی بوتو که در انتخابات سال‌های 70 برگزيده شده بود، در جايی که به نام پاکستان می شناسيم اکثريت ‏وسيعی به دست آورده بود و بر اساس يک پلاتفرم خيلی راديکال انتخاب ‏شده بود. او بعضی از اين اصلاحات، نه همه آنها را، انجام داد، ولی ‏خيلی اتوکرات شده بود و بر سر چند مساله با ايالات متحده برخورد پيدا ‏کرد، از جمله حق پاکستان برای به دست آوردن سلاح اتمی . هنری ‏کيسينجر به او اخطار کرد اگراز مساله هسته‌ای دست برنداری سرمشق ‏هولناکی از تو خواهيم ساخت. اين چيزی بود که بوتو از سلول مرگ ‏نوشت. ايالات متحده يک کودتا سازمان داد. ژنرال ضياء الحق در سال ‏‏1977 قدرت را گرفت و با اتهام ساختگی قتل برای او دادگاهی ترتيب ‏داد. قضات تحت فشار قرار داده شده و او را محکوم کردند و بوتو در ‏آوريل سال 1979 اعدام شد. اين بدون کمک ايالات متحده و تاييد آن ‏نمی‌توانست اتفاق بيفتد، زيرا ضياء کسی نبود. واشينگتن آشکارا به اين ‏جنايت چراغ سبز داده بود. ‏
و بوتو، از سلول مرگ، سند تکان‌دهنده‌ای تحت عنوان «مرا به قتل ‏رسانده اند» نوشت که در آن مي‌گويد؛ دو هژمونی بر پاکستان حکم می ‏راند، يکی هژمونی داخلی و ديگری هژمونی خارجی و بدون اينکه با ‏هژمونی خارجی تعيين تکليف کنيم هرگز نمي‌توانيم با هژمونی داخلی ‏تسويه حساب کنيم. منظور او اين بود که واشينگتن، هژمونی خارجی و ‏ارتش، هژمونی داخلی است و اين مشکلی است که هنوز پاکستان دچار ‏آن است و بايد بگويم به نظر من، حالا اين، بحران جديد را آفريده است. ‏

همدستی با قاتلان پدر ‏ :
متاسفانه دختر او تصميم گرفت با هردو هژمونی همدستی کند. اين را ‏بايد گفت که دوره دوم حکومت او، يک فاجعه کامل بود. زيرا او نه تنها برای ‏مردم فقير که پايگاه طبيعی او به شمار می‌رفتند هيچ‌کار نکرد، بلکه ‏اساسا به يک دولت فوق‌العاده فاسد تبديل شد. او و همسرش از طريق ‏فساد،
۱/۵ میلیارد دلار اندوختند. اين را همه ميدانند. ‏
وقتی ايالات متحده تصميم گرفت او را به قدرت برگرداند، به او گفتند ما ‏طوری دست تو را می شوييم که هيچکس نتواند حدس بزند. و اين کاری ‏بود که رسانه‌ها و شبکه‌های گلوبال مشغول انجام آن بودند. ببينيد من او ‏را خوب می شناسم. من از مرگ او به شدت آشفته شدم. ولی قداستی که ‏رسانه‌ها و شبکه‌های گلوبال به نمايش می‌گذارند، باورنکردنی است. ‏ مثل اينکه اصلا در اين کشور، گذشته، تاريخ يا سياست‌مدارانش وجود ‏خارجی نداشتند.‏

کمک به طالبان و اسلامی کردن پاکستان ‏ :
خوان گوانزالس : مي‌خواهم از مانان احمد در همين مورد سوال کنم. رسانه ‌ها، بويژه اينجا در آمريکا از او يک شهيد کبير ساخته‌اند، چنانکه گويی ‏در ميان رهبران پاکستان او کسی بود که مي‌توانست با تروريسم يا افراط ‏گرايی مقابله کند. ولی خود او وقتی که دومين بار نخست وزير شد، به ‏طالبان‌ افغانستان کمک کرد، اينطور نيست؟
مانان احمد : درست است. يعنی او با طالبان‌ وارد معامله شد، نه فقط ‏در افغانستان بلکه در ناحيه ساوات، يعنی همان منطقه‌ای که حالا رژيم ‏نظامی نيروی عظيمی متمرکز کرده تا با جنبش جدايی طلب بجنگد. و در ‏اين دوره دوم، او يک برنامه اسلامی هرچند محدود را پياده کرد. بنابراين ‏افسانه پردازی مبنی بر اينکه او نيروی محوری دمکراسي، مدرنيسم و ‏سکولاريسم در پاکستان بوده است، مطلقا نادرست است. ‏
مساله کليدی همانطور که طارق علی اشاره کرد، تبديل بی‌نظیر به ‏کسی که گويا تنها صدای نيروی دموکراتيک در پاکستان است؛ مربوط به ‏وقايع سال 2007 است. يعنی ازماه مارس که وکلا و نيروهای مدنی در ‏يک جنبش توده‌ای مدنی در دفاع از حقوق قضايي، حقوق قضات و ‏اعمال دموکراسی شرکت کردند. اين جنبشی بود که نه شکل‌گيری و نه ‏رهبری‌اش ربطی به بی‌نظير بوتو نداشت. يک جنبش اصيل برای ‏اصلاحات دموکراتيک بود که واشينگتن بايد از آغاز از آن دفاع ميکرد. ‏يا حداقل از ماه اوت وقتی که ديگر معلوم شد اين خواست توده مردم ‏است. منصوب کردن بی نظير بوتو از خارج و يا وساطت برای معامله، ‏مشروعيت «قانونی» او را از بين برد. اين به معنای انکار اين واقعيت ‏نيست که او يک رهبر خيلی محبوب بود. ولی مشروعيت در اينجا کلمه ‏کليدی است، چيزی که مشرف هم به شدت فاقد آن است. ‏

دليل بزرگ کردن خطر تصرف قدرت توسط اسلام گراها :
امی گودمن : طارق علی شما مقاله مفصلی در 24 ساعت اخير نوشتيد که ‏در آن به کسانی اشاره شده‌است مثل جان نکروپونته که در بازگشت بوتو ‏نقش واسطه را بازی کردند. ‏
طارق علی : بله، جان نکروپونته آن غولی بود که با وساطت او، عروسی ‏بی‌نظير و مشرف جور شد و مورد حمايت قرار گرفت. البته شاگردان ‏هميشه وفادار واشينگتن در وزارت خارجه انگلستان که به نظر من بدون ‏اين که ذره‌ای بفهمند در پاکستان چه ميگذرد و به چه نياز است، برای ‏جورکردن اين معامله فشار می آوردند. امي ! اساسا سوال اين است ‏علت اين دستپاچگی چه بود؟ اين تصور که جهادی‌ها در آستانه دستيابی ‏به قدرت هستند مزخرف است. به عقيده من خطر اينکه جهادی‌ها به ‏تاسيسات هسته‌ای نزديک بشوند اصلا وجود ندارد. ارتش نيم ميليون نفر ‏نيرو دارد و يکی از سرسخت ترين ارتش‌های جهان است که اجازه ‏نخواهد داد کسي، جهادی‌ها يا ايالات متحده به تاسيسات هسته‌ای ‏نزديک شوند. بنابراين چنين چيزی نيست. بحران واقعي، همان بحران ‏افغانستان است که آنها دوست ندارند در باره آن صحبت کنند. اشغالی که ‏سرانجام بدی، يافته و شاهد احيای طالبان است. ايالات متحده اين را به ‏خوبی مي‌داند و در پشت صحنه مشغول مذاکره با طالبان است. ديگر حتی ‏اين را انکار هم نمی کنند.‏
اين است آن چيزی که دارد روی ميدهد. و آنها به سياست‌مداری در ‏پاکستان نياز دارند که بتواند به نفع آنها عمل کند، مثل کاری که کرزای در ‏کابل مي‌کند. و آنها بی نظير را انتخاب کردند، زيرا نمي‌توانستند به برادران ‏شريف اعتماد کنند. فکر مي‌کنند آنها خيلی به سعودی‌ها نزديک هستند، ‏که ضمنا اين حقيقت هم دارد. بنابراين بی نظير را انتخاب کردند تا اين ‏معامله را انجام دهد زيرا فکر مي‌کردند مشرف اگر به خودش واگذار شود ‏شديدا به عناصر فوق العاده واپسگرا وابسته است و بی نظير ميتواند در ‏اين وضع تغييری بوجود بياورد. ولی مي‌دانيد، در پاکستان هيچ چيز را ‏بدون ارتش نمي‌توان تغيير داد. بنابراين بازيگران کليدی آنها هستند، و ‏آنها تا به حال ازمشرف حمايت کرده‌اند. آنها از تصميم مشرف به اعلام ‏حکومت نظامی حمايت کردند که فرش را بطور کامل از زير پای بوتو ‏کشيد. و در اين نقطه است که ايالات متحده بايد فهميده باشد انتخابات در ‏چنين شرايطی کاملا ابلهانه است. اين انتخابات به کسی چيزی نميداد. اين ‏انتخابات سالم نبود. اين ديگر يک راز مخفی نبود. بی نظير خودش اين را ‏گفته بود: «به نظرم اين يک انتخابات تقلبی خواهد بود». خوب اگر اين ‏طور بود، چرا ميخواست در آن شرکت کند؟ ‏

کمک مالی درخدمت جنگ با طالبان يا هند ؟ ‏

امی گودمن : ديروز قبل از اينکه خبر ترور بی‌نظير بوتو را بشنويم، مطلب ‏اصلی ما پاکستان بود و در اخبار آمده بود که حالا سوالاتی در مورد 5 ‏ميليارد دلاری که ايالات متحده از 11 سپتامبر به پاکستان کمک کرده ‏مطرح شده‌است. به نوشته نيويورک تايمز، پولی که قرار بود صرف جنگ ‏با القاعده و طالبان بشود، به تصديق مقامات ايالات متحده صرف تامين ‏سلاح برای مقابله با هند، متحد ديگر آمريکا شده است. ‏
طارق علی : خوب . اين کاملا حقيقت دارد. و چرا بايد حيرت بکنيم ؟ سا ل‌هاست که وضع از اين قراراست . يادم مي‌آيد طی جنگ افغانستان وقتی که ‏روس‌ها در سال‌های 80 آنجا بودند، ايالات متحده ميلياردها دلار به ‏صورت پول و اسلحه از جمله سلاح‌های پيشرفته به ارتش پاکستان و ‏جهادی‌ها کمک می کرد تا با شوروی در افغانستان بجنگند. و همين ‏اتفاق افتاد. سلاح‌ها در بازار آزاد فروخته ميشد، پول سلاح‌ها به جای ‏ديگر ميرفت. وقتی پنتاگون بازرسان خود را برای کنترل فرستاد که ‏ببيند پول‌ها چه ميشود، يکی از بزرگ ترين انبارهای سلاح، جايي‌که ‏سلاح‌های آمريکايی ذخيره ميشد، ناگهان يک روز قبل از اينکه تيم ‏نمايندگی از ايالات متحده به اوجری برسد، منفجر شد. من اتفاقا آن موقع ‏در کشور بودم و صدای انفجار در تمام شهر شنيده شد. اين کاری است که ‏آنها به آن مشغولند. بنابراين کسی نبايد از اين مساله تعجب کند. منظورم ‏اين است که اساسا ارتش پاکستان، بخش‌هايی در درون ارتش پاکستان، ‏هرگز با اين ايده کنار نيامده‌اند که ديگر آنها نيروی قوی در افغانستان ‏نيستند، که ديگر آنها نيستند که کابل را کنترل ميکنند، و آنها بر اين باورند ‏که بعد از اينکه ناتو کشور را ترک کند، آنرا باز پس خواهند گرفت. ‏برای ايالات متحده انتخابی که باقی ميماند اين است: ارتش پاکستان به ‏عنوان پليسی برای کنترل افغانستان ، يا دست يافتن به توافقی برای تامين ‏ثبات افغانستان که توسط روسيه، ايران، هند و پاکستان تضمين شود. اين ‏است وضعيت واقعي، با ارتش پاکستان يک جانبه نبايد برخورد کرد. ولی ‏هيچکس در واشينگتن گوشش بدهکار نيست. زيرا آنها در لحظه کنونی ‏کاملا چشم انداز خود را گم کرده‌اند. بنابراين نبايد تعجب کرد ميلياردها ‏دلاری که به منظور تامين امنيت صرف جنگيدن با يک دشمن ويژه شده ‌است، حالا پاکستان را در مقابل کشور ديگری قرار مي‌دهد که دشمن ‏محسوب ميشود، هرچند آن کشور متحد آمريکا باشد. ‏

گونزالس : مي‌خواهم از مانان احمد سوال کنم آن روز که پرزيدنت کودتای ‏نظامی اعلام کرد، در نيويورک تايمز مقاله‌ای بلندی بود که در لابلای آن ‏در انتهای مقاله نتايج يک نظر سنجی آمده بود که در آن محبوبيت مشرف ‏اندکی بيشتر از جرج بوش است، ولی نه خيلی زياد. در حاليکه بيش از ‏‏40 درصد مردم پاکستان نظر مثبتی نسبت به اسامه بن لادن داشتند. رقمی ‏که به نظر من حیرت‌انگيز آمد. با توجه با ادامه ناآرامی در پاکستان، نظر ‏شما نسبت به رشد بنيادگرايی در پاکستان چيست؟ ‏
مانان احمد : من فکر مي‌کنم بخشی از اين ماجرای به اصطلاح «تهديد» ‏مربوط به يک «پاکستان اسلام گرا» بزرگ نمايی شده‌است. تاريخ جديد، ‏هم انتخابات و هم روندهای سياسي در پاکستان، آشکارا نشان داده ‏اسلام گراها قادر نيستند به اندازه کافی حمايت جلب کنند، به جز در مورد ‏اين قبيل رای گيری‌ها در باره اسامه بن لادن و جرج بوش . ‏
ولی اين به آن معنی نيست که حداقل در دو ساله اخير بی ثباتي، چيزی که ‏در رسانه‌های پاکستان دخالت خارجی در نواحی بلوچستان خوانده ‏ميشود، وجود نداشته است. اين يک بحران جدايی طلبی است، بحران ‏مربوط به فدراليسم يا دولت مستقل. اين يک بحران بسيار جدی در نواحی ‏شمال غربي، سوات و پیشاور است که تاريخی دراز دارد. بنابراين وجود ‏ميليتانت‌ها که در درون پاکستان يا از افغانستان عمل مي‌کنند وجود دارد. ‏
ارتش البته وسيله و نيروی کافی دارد که با آن برخورد کند و آنها در دو ‏سال گذشته اين کار را با دادن تلفات زياد، کرده‌اند. ولی مساله اساسی ‏اين است که مشرف فاقد مشروعيت از طرف مردم پاکستان است تا چنين ‏عملياتی را در بلوچستان و مناطق شمال غربی انجام دهد. و اين فقدان ‏مشروعيت سياسی است که باعث مي‌شود آنها نتوانند با آن قدرتی که ‏ميخواهند عمليات را انجام دهند. و اين مشروعيت از طريق اين نوع ‏کارها که مشرف نقش رئيس جمهورغير نظامی را به خود منتسب کند به ‏دست نمی آيد. مشروعيت فقط به کمک انتخاب دموکراتيک به دست می ‏آيد. بازهم بايد گفت تاريخ پاکستان خيلی روشن نشان داده مردم برخلاف ‏چيزی که رسانه‌های جريان غالب در ايالات متحده می‌خواهند به شما ‏القاء کنند، کسانی را انتخاب مي‌کنند که به نوعی ايدئولوژی افراطی ‏وابسته نباشند. ‏

اشغال روس‌ها ، سرمشق اشغال آمريکايی‌ها ‏ :
امی گودمن : يکی ديگر از عناوين اصلی روزنامه‌ها قبل از ترور، مثلا ‏عنوان اصلی واشينگتن پست، گزارش افزايش نيروهای موجود در ‏پاکستان در سال 2008 بود. بنا برگزارشات، نيروهای آمريکايی تلاش ‏مي‌کنند نيروهای ضد شورش و واحدهای مخفی ضد تروريستی در ‏پاکستان را تعليم داده و مورد حمايت قرار دهند. طارق علی! در باره ‏اهميت اين مساله صحبت کنيد. ‏
طارق علی : خوب من فکر ميکنم اهميت آن اين است که ايالات متحده ‏حاضر نيست بپذيرد يک مساله بزرگ سياسی وجود دارد که نمي‌تواند به ‏شيوه نظامی حل شود. و مساله سياسی را بطور خلاصه مي‌توان چنين جمع ‏بندی کرد که مردم افغانستان، دوست داشته باشيد يا نه، نمي‌خواهند ‏نيروهای خارجی کشور را اشغال کنند. آنها دوست نداشتند تحت اشغال ‏روس‌ها باشند، و دوست ندارند کشورشان تحت اشغال ارتش‌های ايالات ‏متحده و ناتو باشند. تا زمانی که اين اشغال خارجی ادامه داشته باشد، ‏نوعی از مقاومت عليه آن وجود خواهد داشت. ‏
حالا اين بحران بی ثباتی افغانستان به مرزهای شمال غربی پاکستان نفوذ ‏ميکند. پاکستان برای مقابله با نيروهايی که از مرزها می‌آيند تا با ‏نيروهای ناتو بجنگند و برخی از آنها پاکستانی هستند، نيرو ارسال ميکند. ‏آنها به سربازان دستور کشتار ميدهند و سربازان پاکستانی ‏حاضر به گشودن آتش نيستند. اين است چيزی که در اساس در ‏جريان است. ‏
علت اينکه آنها حاضر به گشودن آتش نيستند اين است که در 25 سال ‏گذشته اين ايدئولوژی در مغز آنها نشانده شده و آنها را تعليم داده‌اند که ‏سرباز ارتش پاکستان باشند و دشمن آنها هندوها هستند: دشمن هند ‏است. دشمن، دشمن سنتی پاکستان و مسلمان‌هاست، و اينها هستند ‏کسانی که شما بايد با آنها بجنگيد. ‏
اين باوری بود که به آنها تلقين ميشد. حالا به آنها می گويند دشمن شما ‏مسلمان‌های ديگر از کشور مسلمان همسايه هستند و اين يک بحران ‏عظيم بوجود آورده، يک بحران رواني، برای بسياری از سربازان که ‏حاضر به جنگيدن نيستند. در واقع اغلب در گزارشات رسانه‌های ‏پاکستان می شنويد 20 سرباز تسليم شده‌اند، 50 سرباز تسليم ‏شده‌اند. و آنها به گروه‌های چهار پنج نفره مسلح طالبان يا ‏جنگجوهای غير طالبانی افغانستان تسليم می شوند. اين بدون ‏درک زمينه سياسی مساله، قابل فهم نيست. ‏
بنابراين اگر مساله اين باشد - که هست – از تعليم تعداد بيشتری سرباز ‏متخصص کاری ساخته نيست، وقتی که شما اين نوع آرا که خوان به آن ‏اشاره کرد داريد، دليل اينکه وقتی به مردم ميگوييد اگر قرار بر انتخاب ‏بين بوش و بن لادن باشد، آنها از بن لادن حمايت مي‌کنند، اين نيست که ‏آنها ازنظر فکری افراطی هستند، بلکه اين است که دوست ندارند ‏پاکستان به عنوان يک دولت در مقابل واشينگتن و ايالات متحده زانو ‏بزند. در اين مورد نمي‌توانيد با آنها چانه بزنيد. در هيچ سطحی نمي‌توانيد ‏آنها را متقاعد کنيد. بنابراين فرستادن سربازان بيشتر، کار را خيلی خيلی ‏بيشتر خراب مي‌کند که بايد خودتان را برای آن آماده کنيد. ‏

قتل برادر و رازی که به گور رفت ‏ :
خوان گونزالس : طارق ميخواستم در مورد مقاله‌ای که در نوامبر نوشتيد ‏بپرسم. در اين مقاله مفصل به کاوش عميق در مورد مرگ برادر بی نظير ‏بوتو، مرتضی بوتو پرداختيد. سوابق اين خانواده مشحون است از خشونت‏‏. مرگ پدر و هر دو برادرش. ولی شما بطور تفصيلی به اختلافاتی که طی ‏سال‌ها بين بی‌نظير و برادرش بوجود آمد پرداختيد. مي‌توانيد در اين مورد ‏صحبت کنيد؟ ‏
طارق علی : خوب اين يک تراژدی برای اين خانواده بود. واقعه از اين ‏قرار بود که وقتی مرتضی بوتو به کشور برگشت، مادر آنها نصرت بوتو ‏رياست حزب مردم پاکستان را داشت. بی نظير، نخست وزير پاکستان بود ‏و مادر مي‌خواست مرتضی که هم عضو خانواده و هم عضو حزب بود وزير ‏استان سند بشود. در اين موقع شوهر بی نظير، آصف زرداری گفت اين ‏را تحمل نمی کند زيرا او و مرتضی با هم نزديک نبودند. آنوقت بی نظير ‏مادرش را از رياست حزب عزل کرد و خودش را به رئيس مادام العمر ‏حزب منصوب کرد. برادرش را بوروکرات‌های حزبی در سند تحريک ‏مي‌کردند. سرانجام يک روز وقتی به خانه بر می گشت، همان خانه ‏پدری که کماندوهای ضياء الحق، پدر را از آنجا برده بودند، مورد حمله ‏پليس قرار گرفت. پليس اميدوار بود او آتش بگشايد، ولی او اينکار را ‏نکرد. او از ماشين بيرون آمد و نگهبانانش او را محاصره کردند و آنها ‏در خيابان به روی او آتش گشوده و او راکشتند. این در همان زمان که ‏خواهرش نخست وزير بود، اتفاق اقتاد.
بعد تحقيقات قضايی صورت گرفت که طی آن وکلای خانواده مرتضی بوتو ‏سازماندهی قتل را به شوهر بی‌نظیر بوتو نسبت دادند. بازرسی قضايی که توسط ‏بی نظير منصوب شده بود گفت در حاليکه نمي‌تواند انگشت را روی ‏شخص بخصوصی بگذارد، اما مطلقا ترديدی نيست که قتل مرتضی بوتو ‏از بالا ترين سطوح دستور گرفته و سازماندهی شده‌است. آنها چيز ‏بيشتری نگفتند. ‏
دختر مرتضي، فاطمه، چهار يا پنج هفته پيش در مقاله‌ای در لس‌آنجلس ‏تايمز، شوهر بی نظير بوتو را متهم کرد که يازده سال پيش پدرش را به قتل ‏رسانده‌است. درست قبل از آن که رسانه‌های مستقل توسط مشرف بسته ‏شود، يکی از بزرگ ترين شبکه‌ها، ‏
GEO، که داشت با بی نظير ‏مصاحبه ميکرد از او پرسيد :

«چطور است که وقتی شما نخست وزير ‏بوديد، برادر شما بیرون از خانه‌اش در خيابان، در خونش غلطيد؟ شما ‏در اين باره چه ميدانيد؟» بی نظير استوديو را ترک کرد . ‏
خوب، اين سوال وحشتناکی بود، ولی من حالا تمام اسناد را مطالعه کرده‌ام. کوچکترين ترديدی نيست که دستور جنايت از بالاترين سطوح داده شد. ‏اينکه آيا بی نظير مي‌دانست چه اتفاقی دارد می افتد يا نه، سوالی است که باقی مانده‌است. ‏او تنها کسی است که جواب آن را ميدانست ولی حالا مرده ‌است. اما ‏مطلقا هيچ ترديدی وجود ندارد که بدون دستور کسی از دفتر نخست وزيري، ‏پليس کراچی، بتواند برادر نخست وزير را به‌قتل برساند. غیر از این کارها به آن صورت پيش ‏نمی رود. ‏

کار مشرف تمام است ؟ ‏
خوان گونزالس : مي‌خواستم از مانان احمد در مورد مساله ترور و تاثير آن ‏بر سياست‌های دولت بوش در رابطه با پاکستان بپرسم . حداقل در آمريکا ‏رسانه‌ها آشکارا انگشت اتهام را بطرف القاعده گرفته‌اند. ولی همانطور ‏که طارق علی اشاره کرد نمی‌توان امکان دخالت دولت را رد کرد. نظر ‏شما در مورد اقدامات پيش‌گيرانه امنيتی برای بی‌نظير بوتو و نيز تاثير آن ‏بر سياست‌های واشينگتن چیست؟
مانان احمد : درست است. در رابطه با مساله امنيتی در سه چهار روز ‏گذشته گزارشات زيادی در مورد گردهمايی انتخاباتی و تهديدهای ويژه ‏عليه بی‌نظير بوتو در اين گردهمايی ويژه درروزنامه‌های محلی درج ‏شده است. و در واقع گزارشی توسط دولت منتشر شد که می گفت امنيت ‏در باغ لياقت به حد کمال خواهد بود، يعنی که ما همه اقدامات را انجام ‏داده‌ايم تا مطمئن باشيم او کاملا در امان است. بنابراين واقعيت با ‏ادعاهای حکومت انطباق نداشت. ‏
ولی من ميخواهم اندکی به عقب بازگردم و در باره اين مساله صحبت کنم ‏که چطور ايالات متحده از 1951 وقتی که لياقت علی خان يک نخست ‏وزير ديگر پاکستان ترور شد و يک رژيم نظامی به جای آن بر سر کار ‏گذاشته شد، از آن موقع سياست خارجی ايالات متحده در پاکستان و در ‏ديگر کشورهای کليدی جنوب شرقی آسيا و جهان اين بوده که افراد يعنی ‏آن نوع آدم‌ها را که مي‌تواند به آنها اعتماد کرده و با آنها کار کند بر ‏بکشد. و اين است که ما شاهد فضای سياسی مبتنی بر کيش شخصيت يا ‏رهبران کاريزماتيک هستيم. ذوالفقار علی بوتو، پدر بی‌نظیر بوتو، يک نمونه ‏کليدی ديگر بود و بعد وقتی خود بی نظير ميخواست برگردد. بعد مسايل ‏زيادی مثل آنها که طارق علی شرح داد و مهندسی رساندن او به قدرت و ‏غوغاهای خانوادگی او، همه اينها حاکی از اين واقعيت است که پاکستان ‏اجازه نيافت يا نتوانست يک ساختار اجتماعي، يک ساختار سياسی کارآ ‏داشته باشد. از اين رو شخصيت‌ها هستند که در لحظاتی وارد صحنه شده ‏و از آن بيرون مي‌روند. يا به قتل ميرسند، يا مثل ضياء الحق در آسمان ‏منفجر ميشوند و به اين روز مي‌رسيد که بی‌نظير بوتو به قتل رسيده است. ‏تمام سياست خارجی کاخ سفيد به او گره خورده بود. حالا بدون او در ‏حزبش يک خلاء سياسی کامل وجود دارد. ‏
بنابراين حتی اگر انتخابات که همه‌اش هجو است همانطور که آمريکا ‏مي‌خواهد پيش برود، چه کسانی هستند که در رهبری قرار مي‌گيرند. در حزب ‏مردم هيچکس نيست زيرا بی نظير تمام قدرت را در دست شخص خودش ‏متمرکز کرده بود، حتی در تبعيد. و همين مساله در مورد همه احزاب اصلی ‏پاکستان صدق مي‌کند. بنابراين راه پيشروی برای دولت بوش اين است که ‏اصلاحات دموکراتيک در پاکستان را مورد حمايت قرار دهد. اين دشوارتر ‏از اشغال عراق يا افغانستان است. اين خيلی دشوار است و هيچ تضمينی ‏وجود ندارد که اوضاع همانطور که واشينگتن مي‌خواهد پيش برود. ولی ‏اين راه، تنها تضمين برای مردم پاکستان است تا به پيشرفت واقعی اميد ‏داشته باشند و دموکراسی و آزادی را که بوش خودش به ما مي‌گويد حق ‏هر انسانی است تجربه کنند. ‏

امی گودمن : طارق علي، 15 ثانيه باقی مانده، همين حالا آينده پاکستان ‏راچطور می بينيد؟ ‏
طارق علی : خوب من فکر مي‌کنم روزهای مشرف کوتاه خواهد بود. او ‏خراب کرد. واشينگتن به او سپرد که سازشی را با بوتو جور کند. او ‏نتوانست اين کار را بکند. بوتو زير نگاه او کشته شد. بنابراين فکر مي‌کنم ‏دير يا زود آنها در جستجوی آدم ديگری بر می آيند که جای او را بگيرد . ‏و شب سياه پاکستان ادامه خواهد يافت . ما با دور جديدی از حکام نظامی ‏و سياستمداران فاسد روبرو خواهيم شد . ‏

پنجشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۶

این محبت نیست، جهل مطلق است


اشک نماد محبت است و ناله نشان اندوه عمیق، وقتی که عاشورا در سرزمین ما ورق می خورد. عشق به امام خوبی ها، به شکل قطرات روشن اشک از گونه های اندوهگین ما فرو می ریزد. این اشک اما اگر با شعور همراه نباشد با هر اشک دیگری یکسان است. اشک عاشورایی اشک مقدسی است به شرط اینکه عاشورایی باشد. اشک عاشورایی باید با شعور عاشورایی همراه باشد. این اتقاق سرخ باید به خوبی شناخته شود. به میزانی که شناخت ما از این حادثه و علل و عوامل وقوع آن بیشتر باشد محبت ما زلال تر خواهد شد.
در این حادثه باید نسبتی بین عقل و عشق ایجاد کنیم. عشق تنها به جنون می انجامد. نه تنها جنون که مارا به دشمنی نیز می کشاند. البته که این دشمنی نیز به نام محبت و با همان شکل و شمایل ارایه می شود. نهضت عاشورا قبل از هر چیزی حامل یک پیام است. این پیام باید شکافته و شناخته شود. شناخت ما البته که به مدد محبت می تواند ثمرات شیرینی را در پی داشته باشد.
با کمال تاسف دقت و تامل در نهضت حسینی جایش را به ماتم صرف، غزاداری خالص و به سر و سینه زدن داده است. تفکر و تامل به نام ها و پیام های این قیام خونین کم کم از رونق افتاده است. وقتی تفکر حسینی به نقطه انجماد برسد، شعائرعاشورایی بخشی از سنت خواهد شد که ما را به انجماد و توقف دعوت خواهد کرد. شعار امام خوبی ها برخاستن و فریاد زدن در برابر حکومت ظالم، مبارزه با نفس، تلاش برای اصلاح امور شخصی و جمعی است. این شعارهای جان بخش اما اینک در زیر گرد و خاک تعزیه و تکریم کم کم به فراموشی سپرده می شود. شکل گرایی در نهضت عاشورا چنان چاق و فربه شده است که محتوای این "برخاستن یگانه" را تحت تاثیر خویش قرار داده است.
گفتم که عزاداری برای امام خوبی ها بخش از مسئولیت دینی و انسانی ماست. این عزاداری اما باید متناسب و در چارچوب ارزشهای پذیرفته شده دینی باشد. گریستن، گفتگوی عاشقانه ماست با زیباترین آفریده هستی. اما گفتگوی بی هدف، به ذهن پریشی خواهد انجامد. اشک ما باید با اندیشه همسو باشد. هم اشک و هم اندیشه ما باید با قافله حسینی به سمت کربلای خونین حرکت کند. اندیشه و اشک ما باید در حرکت باشد. حرکت به سمت انسان تر شدن، مسلمان تر شدن و خوب ترشدن. به باور من قیام کربلا، نقشه راهنمایی است برای خوب تر شدن، برای مهربان تر شدن و برای یک گام دیگر به سمت تکامل برداشتن.
زنجیر زدن مادامیکه جسم ما را بیازاراد حتی جواز شرعی ندارد. تعدادی از مراجع تقلید شیعه زدن زنجیر به قصد آزار جسم را مکروه دانسته اند. زنجیر اما اگر تیغی با خود داشته باشد که اصطلاحا به آن قمه می گویند طبق فتوای تعدادی از علمای دینی حرام است.
کسانی که در روز عاشورا خون خویش را به دست خویش می ریزند به چه کسی اقتدا می کنند؟ اگر مسلمانند و شیعه باید به اصول مکتب خویش وفادار باشند. استفاده از قمه، ترویج خشونت و تکثیر بربریت است. به باور من این کار هیچ شان دینی و مذهبی نداشته هیچ ثوابی را نیز به همراه نخواهد داشت.
کسانی که با قمه زنی صحنه عاشقانه عزارداری ها را خونین می کنند، جاهلانه قدم قدم از امام خوبی ها فاصله می گیرند.

سه‌شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۶

فرهنگ عزاداری درعاشورا چگونه است ؟

نويسنده: نبی قانع زاده

حادثه عاشورا یکی از بزرگترین حوادث بوده که درتاریخ اسلام اتفاق افتاده است . درتاریخ بشریت اگرمراجعه گردد وقایع زیادی رخ داده است که هرکدام از اینهاویژگی های خویش را دارند ولی فاجعه ایکه درسال 61 هجری قمری درسرزمین کربلا روی داده است دارای خصیصه وبرجستگی خاص خود میباشد .
بایک دید کلی اگر دراین قضیه دقت گردد دوجبهه و دو طرز تفکر درمقابل هم به صف آرایی پرداختند که در یکطرف ارزش ،فداکاری ، ایثارگری ، هدف مندی ، برادری ، برابری ، عدالت وآزادی قرارداشته ودرطرف دیگر ضد ارزش ، بی وفایی ، جاه طلبی ، مقام پرستی ، دروغ ، نیرنگ ، چاپلوسی و........محورعملکردشان قرار گرفته بود.
هرجنبش ونهضت موافقان ومخالفانی رادرپی دارند که هرکدام به نقد یکدیگر می پردازند ولی در حرکت امام حسین (ع) اکثریت قریب به اتفاق به شکل ازاشکال با این نهضت اعلام همنوایی میکنند عاملان این فاجعه را محکوم می کنند .

علت بقا وماندگاری نهضت خونین عاشورا درتاریخ بشریت در کجا ست ؟

عوامل گوناگونی را می توان باز گو نمود ولی بطور مختصر می توان یاد آور شد که بقا وجاویدانگی این جنبش به جنبه های انسانی ، اخلاقی واهداف بزرگی که درآن نهفته است بستگی دارد. حرکت ها و قیام های که در جوامع بشری رخ داده است خالی از تحریف های نبوده است وحادثه کربلا نیز نمی تواند ازاین دایره خارج گردد
بعدازحادثه عاشورا تعدادی زیادی از جامعه ای که خودرا پیرو امام حسین(ع) میدانستند به شدت تحت تاثیر این فاجعه قرارگرفتند، واین قضیه باعث شد که یکنوع افراط گری به ابرازعلاقه مندیها صورت بگیرد دراینجا عوامل متعدد توانست نقش بازی نماید مبلغین که به تبلیغ راه حسین می پرداختند چنانچه ازبزرگان دین وائمه روایات وتاکیدهای فروانی در حفظ یادی نهضت کربلا شده بود مبلغین این راه به موعظه می پرداختند که این راه ورسم که همانا یاد بود وتجلیل از مقام شهیدان کربلااست محفوظ بماند بادلایل متعددی گوشزد میکردند که نهضت عاشورا باید مستدام بماند واهداف آن به پیروان مکتب عاشورابازگوگردد ولی آنها به یکطرف قضیه توجه داشتند که همانا حفظ راه و رسم حسینی بود ولی طرف دیگر قضیه که احتمال یکسری تحریفات بود متوجه نبودند براین اساس درارتباط باقیام کربلا تحریفهای صورت گرفت از جمله درمتن مجالس عزاداری وسوگواری راه پیداکرد که این اتفاق ها اصلا درکربلا نبوده ولی دراین محافل باسوز گداز ازآن یاد آوری میگردد بطورمثال : مادر علی اکبر لیلا در روز عاشورا نبوده واصلادرکربلا نیامده بوده ولی روضه خوانها با آب تاب ازآن یاد آوری میکنند ویا قضیه دیگریکه باسوز گداز از آن یاد آوری میگردد عروسی قاسم در صحنه کربلا میباشد که این قضیه با عقل هیچ جور درنمی آید درحالیکه جمعی به رهبری امام حسین (ع) با اهداف بسیار والاگردآمده اند تااز یک سلسله ارزشهای الهی وانسانی دفاع کنند، اینها دراین لحظات بس اساس ودشوار همه چیزرا فراموش می کنند بزرگترین هدف قیام که همانا اقامه عدل وحق میباشد فراموش میشود به مسایل پرداخته می شود که هیچ سنخیت به اهداف این حرکت ندارد.
ویا مواردی دیگری نیز وجود دارد که اهداف این قیام را این ها زیرسوال میبرد.

ولی جمعی جاهل وجاعل بخاطر اشک گرفتن از پیروان امام اینگونه تحریفات را وارد قضیه کربلا کردند که دراین رابطه مرتضی مطهری درکتاب حماسه حسینی در رابطه با تحریفات که درحادثه کربلا وبعد ازآن صورت گرفته است مطالبی راعنوان می کند ایشان در کتاب حماسه حسینی از کتاب تحت عنوان روضه الشهدا نام میبرد که تعدادی از روضه خوانهادرگذشته از همین کتاب استفاده می کردند واینها معمولا آدمهای کم سوادی هستند وحوادث تراژدی کربلا راازروی همین کتاب رابازگومیکردند چنانچه چند دهه قبل دربعضی نقاط افغانستان نیز ازروی کتاب (بیاض) بازگو وخوانده میشد.

کلمه روضه هم درفرهنگ سوگواری وعزاداری بعداز نشر همین کتاب وارد شده است وازعمراین کتاب هم بیشترازپنجصد سال نگذشته است .

وشکل صوری وظاهری برگزاری وتجلیل از واقعه کربلا خالی ازتحریف نبوده ودرگذشته ها شکل عزاداری دربین هرملت که برگزار می شده تقریبا دربین همان ملت محفوظ می مانده وقدرت نشر وانتشار آن کم بوده تا مورد نقد وبررسی قرار بگیرد مثلا شکل عزاداریها نظربه شرایط سیاسی واجتماعی مردم آن مناطق برگزار میگردید، عزاداری در عراق ، ایران، هند ، پاکستان ، افغانستان و............فرق میکند حتی درداخل افغانستان شکل عزاداری وسینه زنی هرمنطقه با آداب رسوم خاصی برگزارمیگردد فرهنگهای بومی در شکل عزاداریها بی تاثیرنبوده است درشبهه قاره (هندوپاکستان) فرهنگ بومی یک گونه تاثیرگذاشته است ودرعراق به شکلی دیگر، سینه زنی که درافغانستان رایج است با سینه زنی که درایران صورت میگیرد باهم متفاوت است. ولی یک چیز درمجموع وجوددارد که همه به نحوی دررابطه با عاشوراابراز محبت میکنند.
دراینجا این پرسش پیش می آید:
که آیاهمه ای مراسم های که برای تجلیل از ماه محرم وعاشورا انجام می پذیرد مطابق به اهداف والای امام حسین (ع) درقیام کربلا میباشد ؟
ویا اینکه اعمال سلیقه افراد، تاثیرگذاری فرهنگهای بومی، ابرازعلاقمندی بطورافراطی درشکل برگزاری مراسم بی تاثیر نبوده است ؟
ایافلسفه برگزاری وتجلیل ازعاشورا بازگوکردن پیام عاشورا نبوده ونیست ؟
وآیا درتجلیل از ماه محرم تمام اهداف امام حسین(ع) بازگو میگردد ؟
وآیا بعضی اعمال که در تجلیل از شهیدان کربلا انجام میگردد مطابق اهداف آن شهدا میباشد ؟

درگذشته قدرت نشروانتشارکم بود انعکاس آن بشکل وسیع آن ممکن نبود ولی با رشد رسانه های تصویری و.......که بسرعت درسراسردنیا انعکاس پیدامیکند درچندسال گذشته نشر تصویرهای زنجیرزنی ،قمه زنی و.........باعث سوالهای زیادی درذهن هربیننده ای میگردد که آیا تجلیل از اهداف والای انسانی والهی امام حسین(ع) همین است ؟

دراینجا دودیدگاه دررابطه تیغ زدن وقمه زدن وجود دارد :

اول : آنهایست که میگویند این عشق وابرازمحبت به اهل البیت رسول الله (ص) و عشق به اولیاالله می باشد اگرما درآن روز نبودیم که برای امام حسین(ع)واهل البیت اش فداکاری کنیم ولی حالا آماده هرگونه ایثارگری هستیم.

آیا دراینجا جدال عقل وعشق است ؟

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود

و نظر شرع وشریعت چه میباشد؟

دوم : دیدگاهی است که میگویند بعضی اعمال که درعاشورا انجام می پذیرد ازجمله تیغ زدن وقمه زنی مطابق شریعت نمیباشد دراسلام عنوان وجود دارد تحت سیره(روش) ائمه هدی (ع) وعمل به سیره هم وظیفه پیروان آنها میباشد ما درسیره ائمه،عملی تحت عنوان قمه زنی وزنجیززدن ندیده ایم.وحدیث معروف وجوددارد بنام : ولاضررولاضرارفی الاسلام (دراسلام ضرری وجود ندارد)

آیاتیغ زدن وقمه زنی مصداق ضرررسانیدن بخود میباشد اگرمصداق ضرررسانیدن به وجود انسان میباشد که مسلما هرعملی ضرر آور دراسلام منع قرار داده شده است .

تعدادی از علما ومراجع تقلید نیز این اعمال را جایز نمیدانند ازجمله کسانیکه دراین رابطه نظری صریح دارد آیت الله محمد ابراهیم جناتی می باشد که چنین فتوی دراین ارتباط صادرکرده اند :

از انجام اين كارهاي ناشايست، وهن آور، نسنجيده و خرافي كه در مباني فقهي و پايه هاي شناخت احكام شرعي ريشه ندارد و موجب لكه دار شدن چهره برجسته و درخشان دين و تشيع است، پرهيز شود.

آيت الله اسماعيل صالحي مازندراني چنین فتوی داده اند :

برادران ايماني ميدانند كه قمه را بايد بر فرق قمه كشان خائن و قدّاره بندان جاني زد.

جمعی از این علما براین باورند هرعملی که باعث وهن وآبروریزی اسلام میگردد جایز نمیباشد از جمله ی مراجع آیت الله ناصرمکارم شیرازی میباشد که ایشان درجواب سوال کننده ای چنین فتوی داده اند :
آیاقمه زدن جایز است ؟
درجواب ایشان گفته اند :
عزاداری خامس آل عبا از افضل قربات ومایه بیداری مسلمین است ، ولی از کارهای که موجب وهن مذهب میشود وبهانه بدست مخالفان میدهد بایداجتناب کرد .

که البته فتاوی ازعلما نسبت به مباح بودن وجواز قمه زنی نیز وجود دارد.

درسایت حوزه دراین رابطه چنین آمده است:
قمه زنی نیز،مثل زنجیر زنی و شبیه خوانی و...از دیر باز مورد اختلاف نظر علما وپیروان و مقلدین آنان بوده و به استفتا و افتاء مبنی بر جواز یا عدم جواز آن می‏پرداخته‏اند.
این مراسم،از نظر شرعی پایه و مبنای دینی ندارد و صرفا روی علاقه شیعیان به ابا عبد الله‏الحسین‏«ع‏»انجام می‏گیرد. البته این احساس مذهبی و عواطف دینی که سبب می‏شود به عشق حسین‏«ع‏»چنین‏کارهایی کنند،باید در مسیر صحیح هدایت ‏شود و مورد بهره‏برداری قرار گیرد تا شور وانگیزه جهاد و شهادت بیافریند.بعلاوه،آنان که به خاطر حسین‏«ع‏»حاضرند خون بدهند،چه بهتر که خون خویش را به درمانگاهها و مراکز انتقال خون اهدا کنند یا با تاسیس بانک‏خون،از فداکاران و ایثارگران داوطلب،در روز عاشورا خون گرفته شود و نگهداری‏ گردد،تا از این طریق،جان انسانهای بسیاری که نیازمند خونند،نجات یابد.گر چه این‏کار،شاید مثل قمه زنی،تامین کننده احساس عاطفی فرد نباشد،ولی قطعا رضایت‏خداوندو پسند سید الشهدا«ع‏»را بیشتر در پی دارد.کاش روزی صدقه دادن خون نیز،مثل صدقه‏و کمک مالی و لباس و غذا و... مرسوم گردد و با قصد قربت انجام گیرد.
دکترعلی شریعتی شاید زیباترین تعبیر راازتیغ زدن دارد ایشان میگوید تشیع علوی تیغ رابه پشت دشمن میکوبد ولی تشیع صفوی تیغ رابه پشت خود میکوبد. درجای دیگر چگونگی پیدایش این عمل در مراسم عزاداری امام حسین چنین گفته است :
همه این هارا دست پخت و سوغاتی یکی از درباریان حکومت صفوی می داند که از سفرش به اروپای شرقی و تحقیق در مراسم مذهبی مسیحیان برای ما آورده است . او در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی از مصلحت صحبت میکند . مصلحت اندیشی که در تشیع علوی جایی ندارد.او از انحرافات عزاداری عاشورا میگوید: در زمان صفوی عده ای مامور شدند تا به اروپای شرقی بروند تا از نحوه عزاداری برای مسیح الگوبرداری کنند.از همان دوران ... قمه زنی وارد عزاداری حسینی شد.این نوع عزاداری برای مسیح هنوز هم در اسیای جنوب شرقی دیده می شود. همه این تیغ زنی ها و قمه زنی ها و شمایل کشی تقلید کورکورانه ای است که از ۳ مراسم 7mysters, miracles ,passions که سالیانه در سالگرد شهادت مسیح در لورد دقیقا به همین شکل برگزار می شود اخذ شده است.
یکی از صاحب نظران درمسایل دینی چنین گفته است:
در دنیا ، مدام میکوشیم بگوییم اهل خشونت ، ترور و جنگ نیستیم .مبانی اسلامی ما با رحمت و رافت سازگار است نه با تندی و خشونت اما آ نان لنز دوربین های شان را روی اینگونه رفتارها متمرکز میکنند تا آنچه میخواهند به دست ارند . همانطور که بد دفاع کردن از هر اندیشه و آرمانی بدتر از دفاع نکردن از آن است . اینگونه عزاداری ها نیز نه تنها تبلیغ اسلام و تشیع نیست بلکه ضد تبلیغ است . موضع صریح فقها و اندیشمندان دین کدام است؟
کی گفت حسین ، بر سر خویش بزن با تیغ ، به فرق خویشتن نیش بزن ؟
تیغی که زنی برسرخود ، ای غافل بر فرق ستمگران بد کیش یزن
((جواد محدثی))
شاید خیلی مشکل باشد آنانکه به باور دینی ومذهبی شان چنین اعمال رسوخ کرده واینگونه اعمال را
عین دین میدانند مبارزه باچنین برداشت وبینشی دشوار خواهد بود.

یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶

جدال مرگ آفرین ؛

نويسنده: احمد بصیربیگزاد

درحالیکه مقامات کابل و واشنگتن از پیروزی ارتش و نیروهای ائتلاف درجدال با تروریسم و برقراری حکومت دموکراتیک با قاعده ی وسیع درافغانستان یاد می کنند، مطبوعات جهان و برخی تحلیلگران مسایل افغانستان وضعیت موجو درا برای کشور مرگ آفرین خوانده و از فرورفتن دوباره افغانستان به کام هیولای هراس افکن بنیاگرایی و جبهه بندی های کاذب استراتژیک داخلی با اندیشه های سلطه گرایانه درجهت تجدید بحرانهای قوم محوری و تشدید بدنگری ها و بد آموزی های فرهنگی در تعامل رفتار اجتماعی حکومت داران کابل، هشدار می دهند.

سرکوب خونین مطالبات دادخواهانه و عدالتجویانه شهروندان شبرغان در اواخر ماه مه 2007، حادثه تلخ و مبهم جاده شمالی درماه ژوئیه و جهت دادن آن به سمت تکوین و ترتیب یک بحران قومی، هجوم مسلحانه کوچی ها درهمین ماه به مناطق امن هزارجات و آتش زدن خانه ها، مزارع و دارایی های هزاره ها دربهسود، بستن مکاتب و کوچاندن صدها خانوار ازمناطق مسکونی شان و برافراشتن پرچم سفید طالبان درمناطق تصرف شده ازسوی گروهای مسلحی بنام کوچی وبالاخره فاجعه خونین و پر ابهام کشتار بغلان در ششم نوامبر امسال، همگی حکایت از یک توطئه درهم تنیده، خطر ساز و خزنده ای دارد که در پشت پرده سیاست حلقه های کامجو، عظمت طلب، تمامیت خواه و قوم محور با اندیشه و فرهنگ انسان ستیزی و باورهای قبیله در راستای گسترش فرهنگ سلطه، دروغ و فریب در چهارچور حاکمیت به اصطلاح دموکراتیک با شعار دموکراسی، تهیه و تنظیم شده است.

رویکرد ناگهانی رییس جمهور کرزی پس از آخرین سفرش از واشنگتن، مبنی بر گفتگو با طالبان وحزب اسلامی و پافشاری بر حضور آنان در قدرت، کشور را با خطر فرورفتن مجدد به کام مرگ و بحران سیاسی و امنیتی دهه هشتاد (دهه بحران)، مواجه ساخت. هرچند این رویکرد ناسنجیده ارگ نشینان به هدف تهدید جبهه مخالف (اپوزیسیون) صورت گرفت، اما درعمل افغانستان را به دو جبهه وابسطه تقسیم کرد. نخست جبهه رییس جمهور(ارگ نشین) که گفته می شود از سوی آمریکا و برخی کشورهای غربی دیگر حمایت می شود، تبارز یافت که از آن به عنوان جبهه مورد حمایت بلوک غرب یاد می شود و جبهه اپوزیسیون تحت عنوان جبهه ملی که گفته می شود از سوی کشورهای روسیه، چین، ایران و برخی کشورهای مخالف سیاست های آمریکا حمایت میشود، شکل اجباری بخود گرفت که از آن به عنوان جبهه مورد حمایت بلوک شرق یاد می گردد.

باز تکرار همان پرادوکس دهه هشتاد، شکل گیری جبهه های قومی، تنظیم های جنگسالا، کتمان کردن ها در راستای تفاضلات قومی و فرهنگ استبداد به منظور احیای خاطرات ظلمت تاریخی این بار در قالب دموکراسی و شعارهای فربنده ی چون «مصالح ملی، مشارکت همه جانبه وعدالت اجتماعی» در خاطرات مردم ماتم زده افغانستان جان تازه بخود گرفت. جدال مرگ آفرین سیاستهای قوم محور شدت بیشتر پیدا کرد و باز شهرها و جاده ها مرگ آفرین شد.

مجموعه این رویدادها و نشانه ها، درک مطبوعات درست اندیش، نهادهای مدنی، مجامع روشنفکری بیدار و حلقات سالم و فارغ از بازی های کثیف سیاست دروغ، فریب و نیرنگ را از واقعیتهای تلخ جدال سیاسی بر مبنای تفاضلات مرگ آفرین قومی، به دو نکته اساسی هدایت می کند:
1- نظام سیاسی ای که قراربود آرمان ملی، حاکمیت مشروع و مشارکت پذیر و دمکراسی محور را در خرابه های سیاسی و ذهن مغشوش تاریخی جامعه چند قومی افغانستان، برمبنای توافقنامه بن، به پروسه ملت سازی استوار و پایدار تبدیل کند، بر اثر انحصار طلبی، توطئه گری، هوس های خام رهبران و نخبگان قومی و همچنان کژمداری و پریشان رفتاری روشنفکران شامل قدرت، در سراشیبی فرسایش مجدد و مرگ آفرین قرارگرفته است.
2- سیاست ها و عملکرد های گنگ، ابهام آمیز و ناتوان جامعه جهانی و قدرت های بین المللی حامی دولت نوبنیاد حامد کرزی، در برابر سرنوشت سیاسی، پیچیدگی مناسبات قومی، ساختار قدرت سیاسی و واقعیت های اجتماعی ـ فرهنگی افغانستان، زمینه و بهانه جریانات و رویدادهای کنونی را فراهم کرده است. این فعل وانفعالات، جامعه جهانی و کارشناسان مسایل افغانستان را نیز نگران نمود. طی سال گذشته میلادی تیم های زیادی تحت عناوین گروپ های حقیقت یاب از کشورهای آمریکا و انگلیس وارد افغانستان شدند. در کنار این تیم های دولتی، تیم های مدنی از سوی برخی کشورهای اروپایی نیز برای تهیه گزارش به این کشور سفرهای متعددی انجام دادند. به همین دلیل تحولات افغانستان در مطبوعات غرب بازتاب گسترده و متناقض یافت.

مجله فیگارو چاپ فرانسه در آخرین گزارش خود نوشت «افغانستان پس از سقوط حکومت طالبان در سال 2001 میلادی خونبارترین سال خود را درسال 2007 میلادی تجربه کرده که طی آن بیش از شش هزار نفر جان خودرا از دست داده اند».
این مجله به نقل قول از یک افسر ناتو در غرب افغانستان می نویسد «اوضاع رفته رفته از کنترل اردو، پلیس و قوت های ناتو درمناطق جنوب، خارج می گردد و ناتو نگران است که این ناامنی به سمت شمال و شمالغرب گسترش یابد». فیگارو همچنان نوشته: «دولت افغانستان به وعده هایش عمل نکرده و به همین دلیل اعتبار و اعتمادش را بیش از پیش از دست داده است». این مجله در آخر نتیجه گیری می کند: «دولت نوبنیاد حامدکرزی غرق در فساد اداری، مداخله در قاچاق مواد مخدر و بالآخره به باند مافیای اقتصادی برای تاراج و حیف میل کمکهای جامعه جهانی مبدل گردیده است. در واقع جدال در افغانستان، جدال با مرگ توام بوده است».

همچنان روزنامه لس آنجلس تایمز در یک گزارش تحقیقی خود، که توسط دو تن از کارشناسان استخباراتی و امنیتی ایالات متحده «جان کریاکو» و «ریچارد کلاین» انجام شده است، نوشته: «افغانستان در حال حاضر شباهت بسیار به قبل از دهم دسامبر 2001 دارد. پایگاه شورشیان محکم تر گردیده، قاچاق مواد مخدر افزایش چشمگیر یافته و فساد اداری از پایین ترین مراتب دولتی تا نهاد ریاست جمهوری گسترش یافته است».

نويسندگان اين مقاله تصریح میکنند: «به زبان ساده، افغانستان به یک آشفتگی مرگ آفرین دچار گردیده است، القاعده و متحدش طالبان كاملاً قلمرو خود را به دست آورده كه نيروهاي آمريكايي و افغاني، امدادگران و حتي خبرنگاران قادر به ورود به اين مناطق نيستند.» روزنامه می افزاید: «حملات خشونت‌ بار عليه منافع غرب به‏ صورت روزمره ادامه دارد. حتي كابل كه كاخ سفيد به عنوان سنبلي از آنچه كه در افغانستان ميسر است نگه داشته، محلي خطرناك براي سفارت‌خانه‌هاي خارجي شده. ديپلمات‌ها محل كار خود را ترك نمي‌كنند و در درون زره ‌پوش‌ها با جليقه ضد گلوله و محافظان مسلح مخفي شده‌اند. وحشت بر ساكنان كابل حاكم شده، خيابان‌ها پر از جنايت و مردان جوان بي‌ كار و اغلب تندرو گشته که دست به دزدي و جنايت مي‌ زنند تا بتوانند شكم خانواده ‌هاي‌ شان را سير كنند و مردم از بي‌كفايتي دولت به ستوه آمده‌ اند».

این دو مقام استخباراتی آمریکا به طنز از آقای رامسفلد وزیر دفاع سابق آمریکا که گفته بود، در افغانستان دموکراسی تامین شده، امنیت کافی روی کار آمده و مردم در آرامش به زندگی خود ادامه می دهند، پرسیده اند «آقای رامسفلد! ازکدام افغانستان صحبت می کنید»؟!
این دومقام آمریکای نتیجه می گیرند: «با آنکه جامعه جهانی طی سالهای اخیر کمک های نسبتا خوبی به افغانستان کرده اند، اما دولتمردان کابل نه تنها این کمک ها را مدیریت نتوانستند که خود به معضل دیگر برای جامعه جهانی مبدل گردیدند. زیرا از یکسو در تشکیل ارتش و پلیس ناکام بودند و از سوی دیگر خود به باندهای خطرناک مافیایی تبدیل شده اند.

برخی از این تیم ها و کارشناسان مسایل افغانستان، تحولات در پاکستان را بر تحولات افغانستان تاثیرگذار خوانده، از موج افزایش ناامنی های موجود در دو طرف سرحد، به مناطق وسیع تر ابراز نگرانی کرده اند. یک مقام ارشد انگلیس در هلمند گفته است «اگر در پاکستان تاکنون ناامنی ها منحصر به مناطق قبایلی بود، اکنون آتش ناامنی ها به منطقه وسیعی از این کشور نیز دامن گسترده، و این همان چیزی است که القاعده همیشه در آروزی آن بوده است». هرچند ایالات متحده از گسترش ناامنی ها در پاکستان به شدت نگران شده و چندی قبل خبر از اعزام نیرو به پاکستان از سوی آمریکا داده شد، تا اوضاع رو به وخامت پاکستان را کنترل و مدیریت کند. اما این درخواست از سوی دولت پرویز مشرف تاکنون رد شده است. اگر وضعیت کنونی درپاکستان کنترل و مدریت نگردد بدون شک بر اوضاع شکننده افغانستان تاثیر مستقیم خواهد گذاشت .

گفته می شود با وخیم شدن اوضاع در پاکستان و انسجام مجدد طالبان درمناطق قبایلی دو طرف سرحد میان افغانستان و پاکستان و افزایش حملات انتقام جویانه از سوی افراطیون، نشانه هایی از بروز اختلاف میان اعضای ناتو در افغانستان مشاهده می شود که در صورت ادامه بحران، این اختلاف می تواند گسترش یابد. اختلاف میان نیروهای ائتلاف پس از اخراج دو دیپلمات برتانیایی از کابل آشکار گشت، زیرا برخی مطبوعات برتانیا اخراج این دو دیپلمات انگلیسی را به دستور مستقیم ایالات متحده آمریکا دانسته و مقامات انگلیس از این اقدام دولت افغانستان رنجیده است. این نکته می تواند مشوق خوب و خبر خوش آیند برای طالبان و القاعده به منظور گسترش دامنه ن امنی ها در افغانستان و پاکستان باشد.

از سوی دیگر تحولات روسیه در محاسبه القاعده و طالبان جایگاه خاص خود را دارد. فدراسیون روسیه که پس از فروپاشی اتحاد شوروی به مشکلات بزرگ مالی مواجه گردید و ملیاردها دالر مقروض شد، اکنون در اثر گران شدن بی سابقه نفت، نه تنها خود را از زیر بار قرض نجات داده بلکه موفق به بازسازی توان جنگی خویش نیز گردیده است. واضح است که روسیه از گسترش ناتو در منطقه ناراضی است و آقای پریماکوف نخست وزیر سابق روسیه از برخی سیاست های نیروهای ناتو در افغانستان مبنی بر برقراری ارتباط برخی اعضاء ناتو با طالبان و خصوصا برنامه مسلح سازی قبایل جنوب توسط آمریکا که درسفر آقای گیتس وزیر دفاع آن کشور با بودجه 86 میلیون دالری به بهانه نبرد با طالبان پشنهاد شد، به شدت انتقاد کرده و هشدار داد که این اقدام آمریکا، جدال مرگبار تازه ای را درمنطقه شعله ور خواهد ساخت.

بسیاری از تحلیل گران مسایل سیاسی درمنطقه، تحولات روسیه را نوعی بازگشت به دوران جنگ سرد می دانند. نزدیکی روسیه و ایران که با سفر پوتین به تهران تقویت شد، نا رضایتی مقامات کاخ سفید را در پی داشت. بنابراین این پرسش مطرح می شود، اگر حالتی شبیه به جنگ سرد در جهان رونما گردد، آیا عناصری در روسیه در صدد برنخواهند آمد تا انتقام شکست ارتش سرخ در افغانستان را در همان میدان جنگ از آمریکایی ها بگیرند؟

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

اسلام این وزیر

میرحسین مهدوی

پرش از مخدوم رهین به کریم خرم نشانه چرخش آقای کرزی به اعمال سیاست های بنیادگرانه در وادی فرهنگ بود. آقای خرم در نخستین روزهای مدیریتش بر فرهنگ کشور، به خبرنگاران و به ویژه عکاسان نشان داد که وی کسی غیر از مخدوم رهین است. از نظر او عکس اسلامی داریم و عکس غیر اسلامی. همان گونه که هر چیزی در نظر این وزیر به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم شده است. آقای خرم در پس این تقسیم بندی قبل از همه چیز نا توانی و جهل خویش را پنهان کرده و می کند. ترویج اسلام به شیوه طالبان آنهم از منبر رسمی وزارت فرهنگ و آنهم در فضای سیاسی افغانستان نشان می دهد که هم آقای خرم و هم آقای کرزی بیشتر سرگرم یک معامله سیاسی اند تا مدیریت و هدایت فرهنگ کشور. کشاندن کشتی فرهنگ کشور به ساحل تاریک طالبانیزم تنها می تواند حاصل یک معامله سیاه با طالبان و دگم اندیشانی باشد که اسلام را سمبل ترس، وحشت، ترور و خفقان می دانند. آقای کرزی می خواهد به طالبان نشان بدهد که به اسلام آنان وفادار است و آنان نیز سخنی از در معرض خطر قرار گرفتن اسلام نگویند.
کارنامه آقای خرم، پر از توهین و افترا به روشنفکران، ترویج رسمی از درک تاریک دین، تهدید و تحقیر خبرنگاران و ... است. آنچه که البته در کارنامه وی جایی ندارد تولید و مدیریت در گستره فرهنگ کشور است.

آخرین شاهکاری آقای خرم، تهدید تلویزیون های خصوصی به ترویج بت پرستی است. وی فلم های ترجمه شده هندی را عامل ترویج بت پرستی خوانده است. در حال حاضر فلم های هندی از پر بیننده ترین برنامه تلویزیون های خصوصی است. علاقمندی مردم به تماشای این فلم ها به حدی است که می توان شور و هیجان را در چهره آنان دید. این شور و هیجان هر دلیلی که داشته باشد برای آرامش جامعه تفنگ زده ما فوق العاده موثر است. جامعه ای خسته از تفنگ و تریاک اینک آهسته آهسته به چیزی به نام فلم و تولیدات هنری دلگرم و سرگرم می شوند. برای شادمانی بازیگران فلم می خندند و برای بد روزی های شان اندوهگین می شوند. تولسی، حنا، دلهن، کوم کوم و ... اینک نه به خانه ها که به دل های مردم نشته اند. بسیاری ها نگون بختی های خودشان را در سیمای بازیگران جوان یا پیر هندی می بینند. بسیاری از فلم ها بازگویی دوباره قصه زندگی مردم ماست. این نقاط اشتراک است که مردم را به توجه و درنگ واداشته است.

آقای وزیر که قصد ویران کردن این سرگرمی را دارند چه چیزی را می توانند جا نشین آن کنند؟ آیا رادیو تلویزیون دولتی افغانستان فلمی، سریالی، قصه ای و یا قصه گگی تولید کرده است؟ برنامه آقای وزیر برای سرگرم کردن مردم چیست؟ آیا آقای وزیر مایلند مردم سرگرمی تفنگی شان را از سر بگیرند؟
آقای وزیرکجای این فلم ها را مظهر ترویج بت پرستی دیده اند؟ صحنه هایی که بازیگران به زیارتگاههای شان می روند و دعا می خوانند؟ به راستی ایمان آقای وزیر به این پیمانه سست است؟ اگر بازیگر یک فلم به عبادتگاهش رفت به معنی دعوت همه تماشاچیان به تغییر دین است؟

البته که تلویزیون های خصوصی مشکلات خاص خود را دارند و عیب های خود را. این عیب ها را با تهدید و توهین نمی توان حل کرد. باید به سازندگی برنامه ها در کنار تفنن و سرگرم کنندگی شان دقت کرد. اما جمع کردن سرگرمی و سازندگی، مثل جمع کردن دنیا و آخرت در زیر یک سقف دشوار و سخت است. آقای وزیر اگر یخن آخرت را - آنهم به تظاهر- رها کرده و قدری چشمان شان را باز کنند خواهند دید که چیزی به نام دنیا هم وجود دارد. مردم به سرگرمی احتیاج مبرم دارند. در کنار اخلاق و پند واندرز به آنان تنوع و سرگرمی نیز باید داد. وزرات اطلاعات و فرهنگ باید برخلاف رویه فعلی اش به کمک مراکز غیر دولتی شتافته و به آنان در خصوص بالابردن کیفیت کالاهای تولیدی کمک نماید.

حقیقت اینست که آقای وزیر از گسترش فعالیت های فرهنگی خارج از حوزه وزارت شان نگران است. مبالغه آمیز نخواهد بود اگر گفته شود که تمامی تولیدات فرهنگی ظرف دو سال گذشته خارج از دروازه های وزارت اطلاعات و فرهنگ رقم خورده است.
آقای وزیر از رخوت فرهنگ اسلام طالبانی عصبانی اند. همین و دیگر هیچ.

چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۶

آیا شیطان وجود دارد ؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد ؟

از وبلاگ کمال کابلی

آیا شیطان وجود دارد ؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد ؟
استاد درکلاس مدرسه ، با این سوال ها شاگردانش را به چا لش ذهنی کشاند.
آیا خدا هر چیزی را که وجود دارد خلق کرد ؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد : " بله او خلق کرد "
استاد پرسید : " آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟ "
شاگرد پاسخ داد : " بله آقا "
استاد گفت : " اگر خدا همه چیز را خلق کرد ، پس او شیطان را نیز خلق کرد . چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست .
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد .
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت :
« استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم ؟ »
استاد پاسخ داد : " البته "
شاگرد ایستاد و پرسید: « استاد ، آیا سرما وجود دارد؟ "
استاد پاسخ داد : " این چه سوالی است ؟ البته که وجود دارد . آیا تا کنون حسش نکرده ای ؟ شاگردان به سوال نو جوان خندیدند.
نو جوان گفت : " در واقع آقا ، سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به نام سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد . درجۀ صفر مطلق ، نبود کامل گرماست . تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد . این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد .
شاگرد ادامه داد : " استاد تاریکی وجود دارد؟ "
استاد پاسخ داد : " البته که وجود دارد "
شاگرد گفت : دوباره اشتباه کردید آقا ، تاریکی هم وجود ندارد . تاریکی در حقیقت نبودن نور است . نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد . اما تاریکی را نمیتوان . در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص ، چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید . درست است ؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار میبرد ."
در آخر نو جوان از استاد پرسید :
آقا ، شیطان وجود دارد ؟
استاد پاسخ داد : البته همانطور که قبلا هم گفتم . ما او را هر روز می بینیم . او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد . اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست .
و آن شاگرد پاسخ داد :
شیطان وجود ندارد آقا ، یاحداقل در نوع خود وجود ندارد .
شیطان را به ساده گی می توان نبود خدا دانست . درست مثل تاریکی و سرما . کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند . مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید .
نام آن مرد جوان : آلبرت انیشتاین بود .

تحلیل انشتاین از مذاهب :

تحلیل انشتاین از مذاهب بر این اصل کلی متکی است که :
« هر مذهبی در درجۀ اول از ترس از جهانی ناشناخته مایه میگیرد . وی مینویسد :
در تاریخ تمدن بشری ، این ترس بطور منظم توسط طبقه ای دامن زده شده و مورد بهره برداری قرار گرفته است که روحانیت نام دارد و بر این اساس سازمان داده شده است که خود را رابط انسانها با قدرتهایی رعب انگیز قلمداد کند تا سلطه جویی خویش را از این راه تثبیت کرده باشد . در جریان عمل گاه زمامداران ، خواه بصورت پادشاهان و خواه طبقات ممتاز ، در راه حفظ قدرت سیاسی یا دفاع از منافع و امتیازات مادی خود مستقیماً ایفای این نقش مذهبی را بعهده گرفته اند و گاه نیز میان آنان و طبقات روحانی در این راه ایتلاف نزدیکی برقرار شده است که از اشتراک منافع این دو در امر استیلا جویی اقلیتی ممتاز بر اکثریتی مطیع و استثمار این اکثریت توسط این اقلیت سرچشمه می گیرد .
کار اساسی همه تشکیلات مذهبی ، اعم از کنیسه و کلیسا و مسجد ، در هر مقطع زمانی و مکانی ، مبارزه با دانش و سرکوبی آزاد اندیشان به اتهام انحراف از قوانین مقدس مذهبی بوده است . زیرا تثبیت حاکمیت آنان مستلزم این بوده است که پیروان مذاهب همواره صغیرانی باقی بمانند که حق و اجازۀ سوالی را در بارۀ اصالت بیچون و چرای آنچه به نام واقعیتهای آسمانی بدیشان عرضه می شود نداشته باشند . اگر آیین یهودی را از پیغمبران بزرگ و کوچک آن جدا کنند ، و اگر مسیحیت و اسلام را از پیرایه های سنتی خود بپیرایند و به ویژه اگر آنها را از سلطۀ روحانیت هایی که در طول قرون بدانان تحمیل شده اند خلاصی بخشند ، دستیابی توده های عظیم یهودی و مسیحی و مسلمان به زیربنایی مشترک یعنی توحید واقعی ، و نه آن توحید های کاذبی که بدانان ارایه کرده اند ، امکان پذیر خواهد بود . »
نتیجه گیری نهایی انشتاین از همه اینها اینست که :
خدا را از راه مذاهب نمیتوان شناخت ، بلکه از راه آموزش و دانش میتوان شناخت و فتوای او نیز در اینمورد اینست که :
آیندۀ هر کشور ، هر جامعه ، و هر خانواده ، هر فرد ، و در نهایت آیندۀ جامعه بشری در گرو افسانه ها و اسطوره های اجدادی نیست ، در گرو درجۀ بینش یعنی درجۀ آموزش او است .
بزرگان از آنرو پیش ما بزرگ به نظر می آیند که : ما جلو آنان زانو زده ایم ،
پس بگذار برخیزیم ...
انشتاین در کتاب خودش « جهان آنطوریکه من میبینم » آورده است که :
« اگر عامل تعین کننده رفتار بشر دراین جهان تنها بیم از کیفر یا امید پاداش در جهان دیگرباشد ، شرایط حاکم برجامعۀ بشری ما ، شرایطی ترحم آوری خواهد بود . اسطورۀ پاداش یا کیفر آن جهانی ، ویران کنندۀ همه موازین اخلاقی این جهان است .
شما چرا به دنبال خدایی میگردید که شما را ببخشاید ؟ مگر گناهکارید ؟ اگر گناهکارید ، چرا به جای طلب بخشش از خدا ، گناهان تانرا جبران نمیکنید ؟ چرا از آنهایی که در حق شان مرتکب ظلم و ستم شده اید ، تقاضای عفو نمی کنید ؟ آنها هستند که باید شما را ببخشند ، نه خدا .
از خدا می خواهید به شما که باعث ضرر و رنج و آزار به دیگران شده اید رحم کند ؟
آیا مظلومان و ستمدیده گان به خدا وکالت داده اند تا از طرف شان ، ظالمان و ستمگران را ببخشاید ؟ از خدا میخواهید به شما طول عمر و سلامتی و ثروت و بزرگی عطا کند . مگر خدا شرکت بیمۀ عمر ، انبار سلامتی و ثروت و فروشگاه بزرگی و عزت دارد ؟ مگر نمی دانید که طول عمر به سلامتی و سلامتی هم به رعایت بهداشت و زندگی متعادل و پرهیز از زیاده روی در خوردن و نوشیدن و دوری گزیدن از کارهای مضراست ؟
اسطورۀ پاداش یا کیفر آن جهانی ، ویران کنندۀ همه موازین اخلاقی این جهان است . زیرا کسی که تنها به این کیفر و پاداش وابسته باشد ، خوبی را برای خوبی و اخلاق را بخاطر اخلاق نمی جوید ، بلکه صرفاً آنرا معامله ای به حساب می آورد که در آن اخلاق داشتن ، معامله ای سودمند است و اخلاق کالایی است که می تواند به خرید و فروش گذاشته شود .

اِشکال جهان اینست که : جاهلان مطمین هستند و دانایان مردد !!

بر لبانم سايه اي از پرسشي مرموز در دلم درديست بي آرام و هستي سوز راز سرگرداني اين روح عاصي را با تو خواهم در ميان بگذاردن، امروزگر چه از درگاه خود مي رانيم ، اما تا من اينجا بنده ، تو آنجا ، خدا باشي سرگذشت تيرۀ من ، سرگذ شتي نيست کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشينيمه شب گهواره ها آرام مي جنبند بي خبر از کوچ دردآلود انسانها دست مرموزي مرا چون زورقي لرزان مي کشد پاروزنان در کام طوفانها چهره هايي در نگاهم سخت بيگانه خانه هايي بر فرازش اشک اختر ها وحشت زندان و برق حلقۀ زنجير داستانهايي ز لطف ايزد يکتا !سينهء سرد زمين و لکه هاي گور هر سلامي سايهء تاريک بدروديدستهايي خالي و در آسماني دور زردي خورشيد بيمار تب آلوديجستجويي بي سرانجام و تلاشي گنگ جاده يي ظلماني و پايي به ره خسته نه نشان آتشي بر قله هاي طور نه جوابي از وراي اين دری بسته آه ... آيا ناله ام ره مي برد در تو ؟تا زني بر سنگ ، جام خود پرستي را يک زمان با من نشيني ، با من خاکياز لب شعرم بنوشي درد هستي را سالها در خويش افسردم ولي امروزشعله سان سر مي کشم تا خرمنت سوزم يا خمش سازي خروش بي شکيبم را يا ترا من شيوه اي ديگر بياموزم ...

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

احتمال برخورد یک سیارک با مریخ

برگردان: یونس بخشی

واشنگتن – ستاره شناسان با حمایت ناسا، بر گذر یک سیارک بنام 2700WD5 با وسعت 50 متر که قرار است در اخیر ماه جنوری 2008 از مسیر سیاره مریخ عبور کند، نظارت دارند. رصد های ارایه شده از سوی ستاره شناسان و تحلیل های دفتر اجرام مجاور زمی موقعیت احتمالی سیارک در 30 جنوری 2008ن Near-Earth Object Office در لابراتوار نیروی جت JPL Jet Propulsion Laboratory در پاسادنا نشان می دهد که این جرم آسمانی در ساعات 6 صبح وقت شرقی (3 صبح اوقیانوس آرام)30 جنوری 2008 احتمالأ از فاصله 30 هزار مایل (48300 کیلومتر) سیاره مریخ عبور می کند. (یک بر هشتم فاصله زمین و مهتاب که 380000 کیلومتر می باشد – مترجم)

آقای دون یومنز – مدیر دفتر اجرام مجاور زمین در JPL می گوید سیارک 2700WD5 فعلأ در نیمه راه میان زمین و مریخ با سرعت حدود ( 47800 کیلومتر در ساعت) در حال نزدیک شدن است و امیدواریم تا طی چند هفته با کسب اطلاعت بیشتر از نظارت ها، بتوانیم مسیر گذر سیارک را بیشتر تصحیح کنیم”.باید گفت ناسا همواره بر گذر سیارک ها و دنباله دار های که از نزدیک زمین عبور می کنند، نظارت دارد. پروگرام نظارت بر اجرام مجاور زمین که “حفاظت فضا” نامیده می شود، مدار این اجرام را طراحی می کند تا مشخص شود که آیا برای سیاره ما تهدیدی را ایجاد می کنند یا خیر؟سیارک 2700WD5 برای اولین بار در 20 نومبر 2007 با حمایت ناسا در احصایه آسمانی بنام کاتالینا Catalina Sky Survey کشف شد و بخاطر اینکه مدار آن از نزدیک زمین عبور می کرد در “فهرست نظارت” گنجانیده شد.

نظارت های بیشتر فضایی ناسا در قله کیت – اریزونا و در رصد خانه ریدج مگدالینا در نیو مکسیکو، اطلاعات علمی کافی ای ارایه نمود که نشان می دهد این سیارک برای زمین احتمال خطر نداشته اما با سیاره مریخ برخورد خواهد نمود. این موقعیت سیارک را عضو گروپ اجرام کوچکی قرار داد که هم در مجاورت زمین و هم جزو اجرام ” برخورد با مریخ” نامیده میشوند.به علت عدم اطمینان در مورد مدار دقیق سیارک، احتمال برخورد آن با مریخ 1 بر 75 میباشد. اگر این رویداد غیر محتمل اتفاق بیافتد، سیارک با قسمتی از همواری های نیم کره ش مالی، جائیکه مریخ نورد فرصت Opportunity قرار دارد، برخورد خواهد نمود.

(اما در نتیجه رصد های انجام شده به تاریخ 2 جنوری 2008 و رصد های 29، 31 دسمبر 2007 از سوی رصد خانه ریدج مگدالینا در نیو مکسیکو، احتمال برخورد این سیارک با مریخ 1 بر 25 کاهش یافته که با رصد های بعدی در روز های آینده بیشتر مشخص می شود)

به گفته ستیف چیسلی یکتن از دانشمندان در JPL ” ما تخمین زده ایم که در هر هزار سال یبکار اینگونه برخورد با سیاره مریخ رخ می دهد. اگر سیارک 2700WD5 به تاریخ 30 جون با مریخ برخورد کند، بر اساس محاسبات ما با سرعت حدود 48300 کلیومتر در ساعت برخورد نموده و حفره ای با قطر بیش از 800 متر ایجاد می نماید. مریخ نورد فرصت فعلأ مشغول کاوش یک حفره با اندازه مشابه می باشد.اینگونه برخورد حدود سه مگا تن انرژی آزاد می کند.

دانشمندان معتقد اند که در سال 1908یک جرم مشابه در منطقه تنگوسکای – سایبریا سقوط نمود اما حفره ای را ایجاد نکرد، چون قبل از ورود به سطح، اتموسفر زمین آن را چند پارچه ساخت، ولی انفجار هوایی آن یک بخش عظیمی از جنگ غیر مسکونی را تخریب کرد.
ناسا و همکاران، ردپای سیارک 2700WD5 را دنبال خواهند کرد و در ماه جنوری زمانی که اطلاعات بیشتری بدست آمد در دسترس علاقمندان قرار می دهند.
جهت اطلاع بیشتر در مورد برنامه اجرام مجاور زمین به اینجا بروید.

منبع: ناسا

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۶

زبان فارسی زیر ساطور قصابان فرهنگ ستیز

نویسنده: صمد صبری

پارلمانی های کشور هنگامی که به خاطر پخش آهنگ های زنان افغان در تلویزیون ملی خشمگین بودند، بی محابا به داکتر سید مخدوم رهین رای مخالف دادند. آنها بر این پندار بودند که هیچ کس نمی تواند بدتر از رهین باشد. ساده لوحی بود از این پارلمان چیز دیگری انتظار داشت. قرار معلوم، استخوان بندی این پارلمان را کسانی می سازند که یک گام درست سیاسی در سراسر زندگی شان نبرداشته اند بدتر از آن، گامهای درست ملت افغانستان را که همانا جهاد مقدس علیه اشغال بود، به انحراف کشاندند. اما خورجین این روزگار گزینه های فراوانی برای خوشباورانی دارد که پیامد اندیش نیستند.

عبدالکریم خرم یکی از این گزینه ها. نخستین کار برجسته آقای خرم، تبدیلی لوحه وزارت از فارسی به پشتو و انگلیسی بود. گام دومش، سایت آژانس خبری باختر را باز کنید. آنجا اول با حروف برجسته و بزرگ 16 نخست می خوانید: پشتو، بعد با حروف 14 می خوانید: انگلیسی و بالاخره با حروف 8 نازک می خوانید: دری. این تبعیض نیست، چیست؟ و آن هم تبعیضی که بسیار حقیرانه به نمایش گذاشته می شود. امشب ساعت 7 مثل همیشه منتظر سرویس خبرهای فارسی از تلویزیون ملی بودم. به جای آن، سریال ترکی در مورد معجزه ها بود که پیش از آن تلویزیون آریانا با دوبله فارسی ابتکار نشرش را در دست گرفته بود. روی نوار سرخ اعلان به صورت متحرک به بینندگان اطلاع داده می شد که خبرهای دری و پشتو ساعت 8 شب پخش می شود. حدس زدم، بازهم عبدالکریم خــــــــــــــــــــــــــــــــرم دسته گلی به آب داده است. حدسم درست بود. به دنبال «شیر و شکر» کردن همه چیز، از من حق دسترسی به نیمی از خبرها را گرفتند.

من پشتو نمی فهمم و تعصبی هم در برابر آن ندارم. اما ناگزیر ساختن من به شنیدن خبر به زبانی که من نمی دانم، مغایر قانون اساسی افغانستان است. مانند من، پشتو زبانهایی که فارسی نمی دانند، نیز نیمی از خبرها را از دست داده اند. آخر چرا؟ از یک سو اتمر می خواهد صنف های درسی و حتی مکاتب پشتو را از فارسی جدا کند و از سوی دیگر کریم خرم همه چیز را یکجا می کند؟ آیا به آن دلیل نیست که با استفاده از ناگزیری اکثر مردم افغانستان که فارسی می دانند و فارسی می گویند، پشتو را میان آنها به زور تحمیل کنند؟ آیا این به آن معنا نیست که زبان پشتو را خود پشتونها هم به رغبت فرا نمی گیرند و ترجیح می دهند فارسی بیاموزند و آنها را ناگزیر می سازند این زبان را بیاموزند تا زمینه را برای پشتو گستری سالهای آینده مطابق برنامه های محمد گل مومند و اسماعیل یون و حبیب الله رفیع و… آماده تر سازند؟ من واقعاً ناراحت هستم. آخر، جناب آقای خرم، جناب آقای اتمر، امروز استالین و هتلر منفور هستند. زیرا آنها وقعی به فرهنگ دیگران نمی گذاشتند.

فرهنگ دیگران چون برای خودشان بیگانه بود، بایستی نابود می شد و این برای شان اهمیت نداشت که بالاخره فرهنگ بیگانه هم فـــــــــــــــــــــــــــرهـــــــنگ است و میراث بشری. شما و اطرافیان تان هرچه فارسی زبان را در افغانستان می بینید، متهم می کنید که مزدور ایران هستند در حالی که در واقعیت امر این شما هستید که با بخشیدن افتخارات این سرزمین- فقط به این دلیل که پشتو نیست- به ایرانی ها، در خدمت بیگانه ها قرار دارید

سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶

دموکراسی یا رقاصه سازی

نويسنده: قاری عتیق الله ساکت

مطبوعات بویژه رسانه های تصویری در راهء آرمانی ساختن وبالا بردن قدر ومنزلت یک فن، علم ویاهنر درمیان مردم نقش بسزایی دارند زیرا با نفوذ در درون خانه خانهء ساکنان یک کشور میتوانند ذهنیت ایشان را بسوی اهداف تعین شده خود بکشانند. چندی پیش یکی ازتلویزیونهای خصوصی بنام \"طلوع\" برنامه یی را زیر نام \"ستارهء افغان\" براه انداخت که ظاهرأ هدف ضمنی آن شناسایی وتشخیص آوازخوانان شایسته درمیان جوانان کشور بود. البته انتخاب وبرنده شدن افراد ممتاز برعلاوهء موجودیت چندتن افراد صاحبنظر باصطلاح داور، بیشتر موکول به رأی دادن مردم ذریعهء پیام توسط تیلفونهای همراه ایشان بودکه راز اصلی تدویرهمچو مسابقه اساسأ درهمین نکته نهفته بود تابه بهانهء ارسال پیام ورأی دادن مردم به آواز خوان مطلوب هزاران هزار پول عاید شرکت \"روشن\" گردد. پس ازچندی شبکه خصوصی دیگربنام تلویزیون آریانا طبق عادت همیشگی تقلید ازابتکارات تلویزیونهای دیگر، برنامه مشابه به \"ستارهء افغان\" تلویزیون \"طلوع\" را بنام \"شگوفه ها\" براه انداخت با این تفاوت که درین برنامه جوانان نه به آواز خوانی بلکه به رقص وپایکوبی دعوت وبه مسابقه تشویق میشدند که هدف اصلی ایشان نیز کمایی کردن سرمایه توسط شرکت افغان بیسیم بود.


هیأت داوراین برنامه جوانان رقصنده را که معمولأ خودرا به شکل رقاصان غربی، آمریکایی وهندی درآورده ومیرقصیدند اینگونه مورد ارزیابی قرار میدادند: آفرین، خیز وجست ات هم خوب بود، حرکات پایین ازکمرت هم عالی بنظر میرسید وخودرا خوب میجنبانی، حرکات شانه ات هم با ضربات جاز وطبله همنوایی داشت، مگر بازهم اگر کمی دیگر تمرین کنی بهترمیشوی......... تدویر اینگونه مسابقات تاهنوز هم ادامه دارد و گردانندگان همچو برنامه ها (ستاره وشگوفه) ضمن اینکه طور سرسام آوری سرمایه های هنگفتی را اندوختند با اعطای جوایز نقدی، جنسی، تفریحی ومسافرتی بکشورهای خارج برای برندگان درجه اول، دوم وسوم و با افسون وبکاربردن همه طلسمات مادی چون شهرت دهی و شخصیت سازی این افراد بیخبر، جبرأ اکثر خانواده ها وجوانان را متقاعد ساختند که راهء اصلی سعادت وکمال فقط در رقص و آواز است وسایرمسالک دیگر نه نان دارد ونه نام. ازهمین لحاظ با آغاز هر دور جدید تعداد جوانان اشتراک کننده درین دو برنامه (ستارهء افغان وشگوفه ها) به چند وچندین برابر افزایش یافت که متأسفانه این روند دجال محور هنوز هم رو به تصاعد است.


با رد هرگونه سؤظن خوانندگان نسبت به نیات بنده مبنی برتعصب وبدبینی علیه موسیقی، میخواهم این نکته را باصراحت بگویم که راه اندازی اینگونه مسابقات درکشورما خیلیها بیموقع، پیش ازوقت ودرتضاد با واقعیت های موجود درکشورماست. چه خوب میبود که اگر ایشان همچو محافل هیجان برانگیزرا با آنهمه جوایزنقدی وجنسی بخاطر تشویق وتشهیربهترین جوان ریاضی دان، فزیکدان، کیمیادان یاهم لایقترین شاگرد مکتب ویامحصل درپیشبرد فنون وعلوم که درراه عمران وبازسازی کشور ما بدردمیخورد، براه میانداختند که درینصورت طبعأ جوانان مملکت ما با ملاحظهء تشویق هموطنان وتوجه رسانه ها بایشان بخاطر سبقت ربایی ازهمدیگر در راهء فراگی ری علوم ومهارتهای مختلف مدارج کمال را میپیمودند وسرانجام، نتایج اینگونه مساعی رسانه های تصویری باعث بوجود آمدن جوانان متخصص وبامسلک در وطن ما میشد، چیزیکه واقعأ بدرد آیندهء کشور ما میخورد ومملکت ما سخت بدان نیازدارد. درحالیکه دایرنمودن همچو مسابقات غرض انتخاب بهترین آوازخوان ویا هم رقاص، صرفأ باعث بوجود آمدن یکتعداد آوازخوانان ورقاصه گان خواهد شدکه ایشان درهمچو شرایط نابسامان ناگزیر بر روی اشکم های گرسنه ورخسارهای رنگ پریده مردم رنجور، وبر سر تل های خاک ومحیط مخروبه کشور برقصند و آواز بخوانندکه این امر درچنان وضعیت ناگوار کنونی خیلیها نازیبا وناهمگون مینماید.
لازم بیاد آوریست که ما درشرایطی اینقدرلنگر خودرا به هنر موسیقی ورقص انداخته ایم که کشورما بیشتر به افراد متخصص چون طبیب، مهندس، اقتصاددان وغیره ضرورت دارد نه اینهمه رقاصه وخواننده.

درحال حاضر هرگاه نیم نگاهی به چاراطراف خود بیاندازیم، بوضوح متوجه میشویم که وضعیت مملکت ما باندازهء رقتبار است که درفاصله هرچند متری ما غیر ازخرابی وویرانی هیچ چیزی دیده نمیشود. ازهمینجاست که میبینیم هنرمندان افغانی ما زمانیکه میخواهند آهنگهای خودرا تصویری وتلویزیونی بسازند، سروده های خودرا همواره درکشورهای بیرونی مثل تاجکستان، ازبکستان، دوبی وغیره تهیه میکنند وازبرکت محیط نظیف وبه تصویرکشیدن زیربناهای ایشان آهنگ های خودرا تزیین میکنند که این روش درمیان هنرمندان ما فعلأ به یک عادت تبدیل شده است باین شکل که آهنگ و خوانندهء آن افغانی ولی محیط خارجی. گاهی دربعضی ازتلویزیون ها میبینیم که یکتن ازهنرمندان افغانی ما برسر یک چهارراه آهنگ میخواند ودختران رقاصهء خارجی هم ویرا همراهی میکنند، یاهم کنار جاده ویا پل هوایی یکی ازشهرهای کشورهای بیرونی در داخل یک موتر با چنان تبختر نشسته رانندگی میکند وآهنگ میخواند، تو گویی که آن سرک، پل هوایی ویا آن چهارراه را پدر وپدرکلانش ساخته ویاهم مال اصلی مملکت اش است.
هرگاه دقیق شویم میبینیم که همچو صحنه پردازی ها خیلی ها شرم آور است.

زیرا ما خود اصلأ یک گوشهء قشنگ ودیدنی درشهرهای خود برای تصویر برداری نداریم و هنرمندان ما بخاطر یک آهنگ کوتاه نیازمند سفر به کشورهای دیگران واستفاده از محیط ایشان میشوند. این خود بیانگر آنست که ما درقدم اول نیاز داریم تا در و دیوار، پل وپلچک وسرکهای کشور خودرا آباد بسازیم تا ازاحتیاج کشورهای بیرونی نجات پیداکنیم نه اینکه در اوج بدبختی وبیچارگی درحالیکه مردم کشور های دیگر بحال زار ما افغانها میگریند، ما درکشورهای ایشان رفته مستی وپایکوبی نماییم. اصلأ درین چه افتخار و چه لذتی داردکه هنرمندافغانی ما دریک موترنشسته بالای پل های هوایی کشورهای دیگر آواز میخواند ویارقص میکند؟ پس خدارا ای صاحبان شرکتهای افغان بیسیم وروشن! یک لحظه بخود آیید وفکر کنیدکه اولویت های لازم برای مردم این کشور چه چیزهاییست؟ رقاصه گان ویا کارگران؟ خواننده ویامهندس؟ سؤال دیگر اینکه اصلأ درچنین شرایطی از رقص وداشتن جوانان رقصنده چه بدست ما میاید؟ و اصلأ رقص برای چه وبرای کی؟ رقص درکشور که تعداد اعظم نفوس آن به سؤ تغذی مبتلا استند ونان خوردن خودرا ندارند؟ کشور مخروبه وپرازتل خاک با ساختمان های فرو ریخته و وحشتناک که مردم آن درهمه عرصه ها محتاج کمک ومعاونت کشورهای بیرونی اند وخود کمترافراد متخصص ومتعهد دارند تا نیازهای خویش را مستقلأ با اراده ونقشه خود عملی سازند.


رقص برای مردم که اقتصادایشان ضرب صفراست وخودایشان نه درآمدی دارند، نه عوایدی ونه فکر وفرصتی برای ایجاد آن. مردم که حتی مواد خوراکی ایشان بستگی به کشت وزراعت دهاقین کشورهای همسایه دارد وسرزمین خودشان با وصف داشتن دشتهای وسیع ومساعد برای کشت وزراعت همچنان لم یزرع باقیمانده است. مردم که باداشتن منابع کافی آبی ودریایی بازهم بخاطر یک سطل آب غرض آبیاری زمینهایشان با هم به جنگ ومخاصمه میپردازند ودرنتیجهء زد وخورد روی یک موضوع بسیار ساده دوقوم تباه میشود وازبین میروند زیرا ظرفیتی وجود ندارد تا آب اینهمه دریاهای خروشان را مهار نموده نگذارد که اینهمه آبها بیهوده به کشورهای همسایه سرازیر شود. واقعیت اینست که اگردرکشورچون افغانستان امروزی هنرمندانی بسویهء \"حاجی رفیع هندی\" ویا رقصنده چابک پای مثل \"مایکل جکسن\" هم داشته باشیم، این موضوع هرگزنمیتواند مشکلات اصلی مارا که شمه یی ازانها تذکر رفت، حل نماید. بنأ با تأکید میخواهم بگویم که رقص و آوازبهیچوجه نیاز اصلی جامعه کنونی افغانستان نیست ونه این دو گزینه های فریبنده به درد ودوای مردم افغانستان درشرایط فعلی میخورند.


زیرا ما صدها اولویت دیگر بخاطر رهایی ازبحران کنونی داریم که هیچگاه بواسطه رقص وآواز حل نمیشوند. امروز تلویزیونهای خصوصی اگر میخواهند درراستای خدمت بکشور کاری را انجام دهند، بهتراست تا درراهء تشهیر وتشویق جوانان مستعد ومتخصص که فعالیتهای دماغی وجسمی ایشان درراه رشد وترقی اقتصادی واعمار زیرساختهای کشور مفید واقع میگردد، مسابقاتی را براه اندازند واین یگانه تجربه ایست که همه ممالک پیشرفتهء جهان آنرا آزموده وازهمین طریق معارف مورد نیاز جامعهء خودرا تقویه کرده اند. یکعده افراد درتوجیه این عمل استثمارگرانهء تلویزیونهای خصوصی میگویند که مردم افغانستان پس ازچندسال حاکمیت ددمنشانهء طالبان وحساسیت ایشان علیه موسیقی حالا با تشنگی وعلاقهءخاص دنبال موسیقی ورقص را گرفته اند که این تمایل، عکس العمل طبیعی ایشان دربرابر موسیقی است وحالا با هموار شدن بستر دموکراسی درین کشور مردم زیادتر به این هنر روی آورده اند!!!؟


ولی باید بگوییم که طالبان درطول مدت حاکمیت شان تنها برموسیقی نه بلکه برسایر جنبه های زندگی، علوم وهنرهای دیگرمثل رسامی، خطاطی، حکاکی، مجسمه سازی وغیره سایهء سیاهء غول آسای خودرا انداخته درحق ایشان جفا کردند وحتی بعضی مضامین را درمدارس ودانشگاه های کشور بدلیل اینکه درعصر پیامبر نبوده ممنوع قراردادند، پس چرا ازبرکت دموکراسی به آنها پرداخته نمیشود ومردم اینقدر که به موسیقی روی آورده اند به آنها تمایل ندارند؟ مگر آیا استفاده ازبرکات ومزایای دموکراسی تنها پرداختن به رقص وموسیقی است؟ مگر بزرگترین مفیدیت دموکراسی دریک کشور تنها همین است که همه مردم به موسیقی،رقص وآواز روی بیاورند؟

آیا درطول تأریخ بشری اینهمه قیامها ونظامهای که بخاطر برپایی نظامهای مردم سالار ودموکراسی صورت گرفته وهزاران هزار انسان در راهء آن کشته شده اند، منظور ایشان از تحقق دموکراسی صرف همین بوده که مردم ازبام تاشام بنشینند آهنگ بخوانند وآزادانه رقص کنند؟ آیا سن جوانی خاص بخاطر رقص و آوازخوانی است وانسانها درین ایام هیچ مصروفیت سالم ویاهم مشغلهء دیگری برای پیشبرد زندگی شان جز رقص وآوازخواندن ندارند؟ برعکس واقعیت اینست که مردم اگر هرقدر تشنگی هم نسبت به موسیقی ورقص داشته اند، این حرص و ولع ایشان باندازه یی نبوده که طی اینهمه سالهای متمادی پس ازفروپاشی طالبان به پیمانهء کشته وسوختهء موسیقی ورقص باشند که تشنگی شان هیچ ارضا نشده باشد، بلکه این شرکتهای دو پایه یی و دوکله یی تجارتی معهء پایگاه های تلویزیون وتیلفون اندکه بخاطر واداشتن مردم برای ارسال پیام وکشیدن پول ازجیب شان تلویزیونهای خود را باینطریق عیار کرده اند که فقط یک مسلک ویاهم یک هنربیفایده بحال ملت را با اوج وموجش دربین مردم ترویج میکنند. بنأ جوانان ما باید بفهمند که نه رقص وآواز نیازهمیشگی جوامع انسانی است ونه هم این دو پیشه ازجمله کمالات یگانه، حقیقی وبدرد بخور مردم محسوب میشود. این نکته را نیز بیادداشته باشیم که پیشرفت ورشد کشورهای مترقی مرهون خدمات وزحمات مخترعین، مکتشفین، مهندسین واقتصاددانان آنست نه ازرقصندگان وخوانندگان آن.

بنأ امروز هرگاه چندرسانه مربوط به یکعده افراد تاجر وزراندوز بخاطر چوشیدن وبلعیدن سرمایه های مردم ذهنیت مردم را بسوی ارزشهای کاذب سوق میدهند شما (جوانان) نباید فریب ایشان را خورده ارزشهای حقیقی ونیازهای اساسی کشورتانرا فراموش نمایید ومطمین باشید که هرگاه شما در راه کسب علم ومعرفت وفنون که برای رشد وترقی کشور ما مفید است، گام بردارید فردا محبوبیت وشهرت شما درج اوراق ماندگار تأریخ خواهد شد وهم خدا ونسلهای آینده ازشما خوشنود وبرایتان درود خواهند فرستاد.