Pages

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷

پارلمان ما وپارلمانهای دنیا

نویسنده: عبدالواحد رفیعی

البته پارلمان ما اگرهيچ شباهتي با ديگركشورها نداشته باشد لااقل اين يك شباهت را دارد كه مثل همه كشورها نامش "پارلمان" است واين درذات خود شباهت كمي نيست ، ولي دركناراين شباهت مهم با ديگرپارلمان هاي دنيا ازآنجا كه كشورما سابقه تاريخي دراز وفرهنگ غني وپرباري دارد ،ودركناراين فرهنگ غني ازآنجا كه درناف دنيا قرار گرفته است داراي موقعيت استراتژيك خاصي است كه به هيچ نقطه ي ازاين كره خاكي شباهتي ندارد ، ازلحاظ پارلمان وفلسفه وجودي پارلمان هم با ديگركشورهاي جهان فرق داريم .......من بعد ازتفكرزياد خواستم ابتدا شباهتهاي پارلمان كشوررا با پارلمانهاي كشورهاي ديگردنيا وفلسه وجودي وحوزه هاي كاربردي آن را بيابم ، ولي تلاش وتفكرمن چندان به جايي نرسيد وبه جزهمان يك مورد شباهت كه دراسم بود شباهتي دگري كه قابل عرض باشد نيافتم ، بدين لحاظ مجبورشدم تفاوتهاي پارلمان كشوررا با پارلمان هاي ديگرپيدا كنم كه خوشبختانه دريك چشم به هم زنن به وفورتفاوتهايي يافتم چشم گيروجالب كه من بدليل زيادي تفاوتها به چندتايي به صورت گذرا اشاره ميكنم كه اين نيزدرنوع خود يك ويژگي است وافتخاربراي كشور :


1- درديگركشورها وكيلان پارلمان اول تحصلات ميكنند وباسواد ميشوند بعد وكيل ميشوند ولي درافغانستان اول وكيل ميشوند بعد درس ميخوانند تا با سواد شوند ...( با توجه به اينكه تعدادي ازنماينده گان همين اكنون دردانشگاه شبانه كابل درس ميخوانند وتعداد سي نفرازاعضاي محترم پارلمان درحال رايزني با مسئولين يكي ازموسسات تحصيلات عالي خصوصي است تا آنهارا بدون كنكوروارد دانشگاه خصوصي خود سازند ) .

2- درديگركشورها اشخاص اول پولدارميشوند براي اينكه وكيل شوند ، ولي دركشور ما اول وكيل ميشوند براي اينكه پولدار شوند ( مراجعه شود به اجنداي مجلس براي ازدياد معاش ها )

3- درپارلمان ديگركشورها مجلس گاه گاهي به حد نصاب نميرسد ولي دركشورما مجلس گاه گاهي به حد نصاب ميرسد.....

4- درديگركشورهاي دنيا پارلمان روي موضوعي جلسه ميگيرند وبعد ازبحث تصميم ميگيرند ولي دركشورما بعد ازبحث قهركرده مجلس را ترك ميكنند...

5- درديگركشورها وكلا بيشتركارسياسي ميكنند ولي وكلا درافغانستان بيشتركاروكاسبي ميكنند ....

6- درديگركشورها ازبوتل آب براي نوشيدن استفاده ميشود ولي درپارلمان افغانستان ازبوتل آب براي زدن استفاده ميشود

7- درديگرنقاط دنيا اعضاي پارلمان برسرنوشت ملت بحث ميكنند ولي درپارلمان ما برسرنوشت خودشان بحث ميكنند ازقبيل موتروخانه وپل تيل ومعاش وپاسپورت و......

8- درديگركشورها پارلمان فيصله ميكند تا حكومت اجرا كند ولي دركشورما حكومت فيصله ميكند وپارلمان بعد ازمعامله آنرا تصويب ميكنند ...

9- درديگركشورها پارلمان براي حكومت خط ومشي وقانون ميسازد ولي دركشورما حكومت براي پارلمان خط ومشي تعيين ميكند .....

10- وكلاي پارلمان درافغانستان اگرفرصت كردند سري به پارلمان ميزنند ولي درديگركشورها ي وكلا اگرفرصت كردند ازپارلمان بيرون ميروند

11- درديگركشورها وكلا اجندا دارند ولي دركشورما بدون اجندا جلسه ميگيرند وفي الداهه اجندا ميسازند ..

12- .....

13- .......

14- ........

15- .......

اين چند خط اضافي را براي شما گذاشته ام اگرموردي به نظرشما رسيد تذكردهيد خالي ازصواب نيست ......

دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۷

افغان بیسیم هم پرشین بلاگ وبلاگفا را فیلتر کرد.

بعد از چند بار آن لاین شدن با اینترنت افغان بیسیم به این نتیجه تاسف بار رسیدم که دو سایت ارایه دهنده فضاهای وبلاگ نویسی فارسی -پرشین بلاگ وبلاگفا- بدست این شرکت فیلتر شده است.
شما می توانید صفحه اصلی این سایت را باز کنید و به وبلاگتان دسترسی وبروز رسانی داشته باشید اما دیگران نمی توانند وبلاگ شما را بخوانند. به صورت دیگر دسترسی به وبلاگ های این دوسایت از طریق تایپ آدرس غیر ممکن می باشد.

شوراي علما براي چه؟

نویسنده: حلیم سروش

دو-سه هفته كمتر و يا بيشتر است كه شوراي علماي افغانستان وكريم خرم وزير فرهنگ برخورد نارسيستي يا شيفتگانه/متنفرنانه‌ا‌ي‌ را با تولسي/پرينا به راه انداخته اند. برخوردي كه ضمن تاكيد بر منع و باز دارندگي از چيزي، نمايانگر نوع شيفتگي پارادوكسيكال به آن چيز است.

تولسي/پرينا نام‌هاي دو بازي‌گرِِ نقش اول زن در دو سريال جدگانه‌ي پرطرف دار هندي « زماني خشو -مادر شوهر- هم عروس بود » و « امتحان زندگي » است كه اين دو سريال طي سه سال در كابل و ساير شهرهاي افغانستان بينندگان و تماشاگرانِ بي‌شماري داشته است.

اكثريت مردم افغانستان امروزه از دست آوردهاي دنياي مدرن نظير تلويزيون و امثال آن محروم و در بند آب و نان اند، كودكان آن‌ها شايد با چشمان اشك آلود شب را گرسنه به روز مي‌آورند، هستند اما مردماني كه از بركت دعاي نيمه شبي علماي دين و تفسير متون ديني و از بركت اقتصاد بازار مسلح به سلاح ماهواره و ديش و كيبل و دست‌آوردهاي از اين قبيل اند، اين مردمان در رفاه كامل زندگي مي‌كنند و شب تا صبح تولسي و پرينا تماشا مي‌كنند و فلم‌هاي هاليودي و پرونوگرافي مي‌بينند.

هفته گذشته در يك نشستي شوراي علما و كمسيون بررسي تخطي‌هاي رسانه‌اي آخرين تصميم شان را گويا در رابطه با منع پخش سريال‌هاي هندي اعلام كرده اند. اين سريال‌ها از طرف آنان مخالف اعتقادات و باور‌هاي ديني-مذهبي مردم افغانستان تشخيص داده شده و تلويزيون‌ها از اين پس اجازه ندارند كه سريال‌هاي مخالف دين اسلام را به نشر برسانند.

اتخاذ اين گونه تصميم‌ها و اقدام‌ها در افغانستان چند سال است كه جاي تعجب ندارد، اصلا مدت‌ها است كه هيچ اتفاق از اين دست در اين كشور تعجب برانگيز نيست، نه جلوگيري از رشد و توسعه رسانه‌ها و آزادي بيان و بي احترامي به قوانين اين كشور توسط نهادي كه جايگاه قانوني آن معلوم نيست، نه باج ستاني طالبان؟ از دولت آقاي كرزي، نه حيف و ميل مليون‌ها دالر كه بابت بازسازي و توسعه افغانستان خراب شده طي اين شش سال اختصاص داده شده بود، نه دخالت كشورهاي هم‌سايه و دولت‌هاي ديگر در امور افغانستان و نه هم تشويق و تكريم و اهداي جايزه‌هاي به رييس جمهوري كه هيچ كاري نكرده است.

از اين‌كه كريم خرم بلاي نازل شده از كدام بلاد و سرگرم كدام ماموريت است اين موجود عجيب الخلقه مي‌گذريم و از اين‌كه منع پخش اين سريال‌ها به لحاظ سياسي چه بازي‌هاي را در پشت صحنه به همراه دارد و چه پيامدهاي را مي‌تواند در پي داشته باشد، هم صرف نظر مي‌كنيم. اما به انگاره‌ مهمي كه در اين ميان بيشتر از همه مي‌تواند تاثير گذار بر اين مساله باشد به‌طور فشرده اشاره مي‌كنيم كه همانا تاثرگذاري دين و مذهب و سوي استفاده از آن، از طرف افراد و گروه‌هاي است كه با راهبردهاي كنايي اغواگرانه‌ي شان همواره از مردم اين سرزمين بهره برده اند. شوراي علماي افغانستان و آناني كه خود شان را ضامن سعادت دنيا و آخرت مردم مي‌دانند، با راه اندازي بازي‌هاي تراژيك/كوميك از اين سان، سال‌هاي سال مردم افغانستان را در جهت دست يابي به منافع و مقاصد خود ساخته‌ي شان از مجاري دين و مذهب استفاده كرده اند.

در طي اين چند سال نهايت تلاش و سعي شوراي علما در سركوبي رسانه‌هاي آزاد و آزادي بيان بوده است. شوراي علما خيال مي‌كند كه با پخش سريال‌هاي كه در آن زنان بدون رو سري در صفحه تلويزيون ظاهر مي‌‌گردند، شريعت اسلامي خدشه دار شده و مردم به فساد اخلاقي و بدبختي و تباهي كشانيده خواهند شد. علماي كرام انگار مي‌كنند كه در اين ميان آنان هستند كه با برخورد‌هاي نارسيستي شان به اسلام ومسلمانان خدمت مي‌كنند و شريعت محمد را براي پيروان او در زمين خدا پياده مي‌كنند. شوراي علما خيال مي‌كند كه با پا گذاشتن روي ارزش‌هاي قانوني و ناديدن حقوق شهروندان، كار بس ستركي براي دست‌‌رسي به سعادت اخروي و دست يابي به بهشت و نعمات بهشتي انجام داده اند.

علماي كرام كه به شدت شيفته‌ي سينه‌هاي سفيد و پستان‌هاي تا نيمه نمايان بازي‌گران سريال‌هاي اند كه از طرف آنان مخالف شرع اسلام و باورهاي سنتي/قبيله‌اي مردم نمايانده مي‌شود. نوع برخورد با چگونگي منع پخش اين سريال‌ها و لحن و بيان نارسيستي و شيفتگانه‌ي علما كه فقط از موي و روي و تن نيمه برهنه بازي گران زن مي‌گويند، مي‌تواند دليلي بر اين ادعا باشد كه آنان ضمن مخالفت درصد بالاي هم لذت مي‌برند از تماشاي اين سريال‌ها، چون آن‌هايند كه وقت كافي و امكانات لازمِ دارند براي تماشاي فلم و سريال و اكثريت فقير و گرسنه كه فقط به فكر نان اند و در خيال زنده ماندن.

شوراي علما بايد بداند كه با موجوديت قوانين نافذه و با وجود مراجع قانون‌گذاري و قضايي، نمي‌توانند براي مردم تعيين تكليف كنند، آنان بايد بدانند كه اين وظيفه مراجع قانون‌گذاري و قضايي كشور است كه با وضع قوانين براي شهروندان جهت تعيين مي‌كنند و نظم جامعه را به‌سامان مي‌‌نمايند و نيز اين مردم هستند كه مي‌توانند تشخيص دهند چه چيز به نفع شان است و از چه چيز هم بايد دوري گزينند.

شوراي علما بايد بداند كه به اين سادگي‌ها نمي‌شود سنجش‌گر معيار خوبي/بدي در ميان مردم و درستي/نادرسي اخلاق آن‌ها بود، زيرا مرزبندي ميان درستي/نادرسي و اخلاقي/بي‌اخلاقي كاري روضه خوان‌ها و مداح‌ها و مفتي و محتسب نيست، نه هر شيخ و مفتي و محتسب و مولوي و آيت‌‌الله مي‌تواند عالم دين باشد و نه آناني كه وكيل مدافع دين و مذهب و نفي كننده واقعيت‌هايند مي‌توانند نماينده حقيقت و فراتر از قانون باشند.

به راستي تا زماني كه اين قشر يعني آناني كه خودشان را جانشينان بي بديل و برحق خدا در زمين مي‌دانند، بر سرنوشت مردم حاكم باشند و تا زماني‌كه به قول نيچه « تهمت زنندگان و مسموم كنندگان زندگي چيزهاي به دروغ بيافرينند و مردم را به‌كارهاي ننگ آور وادار كنند، » مردم ما هرگز سعادت و نيك بختي را در آفت‌كده شان تجربه نخواهند كرد.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۷

هفت و هشت ثور سیاه ترین تاریخ معاصر ما

نویسنده: حسین زاهدی

سی سال قبل تعدادی از سیاسیون خود فروخته که در عطش به دست آوردن قدرت کامهایشان خشکی گرفته بود با ریختاندن خون همنوعان شان تشنگی ناشی از قدرت طلبی شان را فرو نشاندند و کودتای خونین هفت ثور در صفحه تاریخ این سرزمین نقش بست٬ هرچند این نطفه ی شوم دها سال قبل منعقد شده بود اما این مولود نا حلال در هفت ثور ۱۳۵۷ تولد یافت و در سال ۱۳۵۸ مطابق باسال میلادی ۱۹۷۶ با صدای دلخراش تانکهای ارتش سرخ خواب نیمه آرام ساکنین این کشور را بر آنها حرام کرد و و این آغاز سیاه روزی بود که هنوز پایان نیافته است
.

داکتر نجیب الله ببرک کارمل حفیظ الله امین نورمحمد ترکی

انقلاب ناشکوهمند هفت ثور بر خلاف جریان انقلاب دیگر کشورها که همانا رهایی مردم و کشور از استبداد٬ تحجر و فقر و رسیدن به آزادی ٬ رفاء و عدالت اجتماعی است انجامید "خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج" بستن و گرفتن کشتن و به زندان انداختن و شکنجه کردن تنها ارمغان بود که در اوایل از سوی انقلابیون به مردم هدیه شد.

داشتن عمامه (لنگی) رفتن به مسجد و گوش دادن به رادیو جرمی بود نا بخشنودی زندان پلچرخی کابل شاهد هزاران هزار شکنجه و تیرباران و سر به نیست شدن هموطنان بیگناه ما است٬ حفیظ الله امین خونین ترین چهره این انقلاب به شیوه استالینی برای قبولاندن انقلاب هفت ثور با مردم برخورد کرد و در نتیجه هزاران انسان سر به نیست شدن و هزارن یتیم و بیوه به جامعه تقدیم گردید و این خشونت و کشتار باعث شد که اخوانی ها و دیوبندی ها آنطرف مرزها در انتظار شکنجه شدگان و بازماندگان کشته شده گان برای جذب نیرو٬ نطفه ی شوم هشت ثوررا بستند و پروژه جهاد که از سوی سازمانهای جاسوسی امریکا و با همکاری ای اس ای پاکستان طرح ریزی شده بود به اجرا دارامد.

پس از آشکار شدن اسناد و کتاب های منتشر شده از منابع معتبر به راحتی میتوان گفت که این جنگ بین ابر قدرتهای جهان بود و نه جهاد علیه کفر. شوری سابق رسیدن به آب های گرم را بر سر میپروراند و امریکا برای جلوگیری از قدرت گیری بیشتر و استعمار گری بلوک شرق در پی سد کردن راه شوروی در کمین نشسته بود٬ و افغانستان بهترین گزینه بود که نقش ویتنامی برای شوری را بازی کند و افغانستان برای ارتش سرخ و مردمان بیگانه ستیز اش بهترین گزینه و جهاد عملی ترین پروژه برای مقابله با شوروی بود و با خروج ارتش سرخ از افغانستان عملا پروژه امریکا به موفقیت انجامید و به خواسته خودش نایل گردید.

برهاندین ربانی صبغت الله مجددی امیر مومنان

داکتر نجیب الله پس از خروج ارتش سرخ بارهاخواستار یک حکومت ائتلافی از سوی مجاهدین شد اما رهبران تشنه قدرت هرگز به این خواسته ها جواب مثبت ندادند تا اینکه هشت ثور ۱۳۷۱ به وقوع پیوست و به گفته داکتر نجیب جوی خون در سرکهای کابل جاری شد و اخوانی ها و دیوبندی ها با ایجاد تفرقه مذهبی و قومی صورت (روی ) هفت ثوری هارا شستند و خانه گلی مردم را هم به مخروبه تبدیل کردند و تنهاترین منبع روشنایی آن٬ اریکین (چراغ) تیلی را هم در مخروبه هایشان خاموش ساختند. و این وحشیان تازه از کوه رسیده با رقص مرده و تجاوز و غارت به تفنن و تفریح و سرگرمی دلخواه که آرزو داشتند رسیدند.

و بار دیگر مهاجرت٬ فرار٬ یتیمی بیوه گی و صدها هزار کشته ارمغان دیگری بود که این صفاکان تاریخ (هشت ثوری)به مردم تحمیل کردند٬ هنوز این زخم التیام نیافته بود که گروه متحجر و وحشی ماقبل تاریخ طالبان بر زخم های التیام نیافته این مردم نمک دیگری شد وباز ادامه همان تراژدی باز هم کشتن و به دار آویختن زنده به کور کردن و تجاوز کردنها ادامه یافت و پنچ سال تمام حکومت ناب محمدی به بدترین و وحشی ترین وجه ممکن بر سر این مردم تحمیل شد.

نمیدانم با کدام شعور و با کدام منطق هشت ثور را تجلیل میکنند تجلیل هشت ثورو هفت ثور توهین به آن ۶۵ هزار شهدای بیگناه کابل است تجلیل از هشت ثور توهین به صدها هزار بیوه و اطفال یتیم است که امروز از فقر به سوء تغذیه و بیماری های گوناگون مبتلا هستند تجلیل از هشت و هفت ثور دهن کجی و توهین به میلیونها افغانستانی مهاجر است که در کشور های ایران و پاکستان با تمام تحقیر و توهین شدن ها زندگی را در آن کشور ها ترجیح میدهند٬ تجلیل از هشت و هفت ثور گرامیداشت از رهبران است که دستشان تا ارنج به خون مردم آغشته است٬ تجلیل از هشت و هفت ثور تجلیل از خشونت و درندگی است و تجلیل از هشت و هفت ثور توهین به کرامت انسانیست. بیاید به جای تجلیل از هشت و هفت ثور پیراهن سیاه برتن کنیم و عزادار باشیم چرا که این دو تاریخ ٬تاریخ و حادثه ی کربلای دیگریست در سرزمین بنام افغانستان است.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

دو افغانی بده تا نان بخرم

لطفا دو افغانی بده تا نان بخرم . شما در خانه خود نان دارید؟ ادامه عکسهای بصیرجان

در باره ناموس

نویسنده: حلیم سروش

در فرهنگ ما زنان ناموس مردان است، وقتي سخن از ناموس در اين فرهنگ به‌ميان مي‌آيد، پيش از همه دو چيز در ذهن ما متبادر مي‌گردد، يكي قتل‌هاي ناموسي و قتل غير و قيافه‌هاي مالامال از خشم و نفرت ناموس داران و دگري هم دستگاه زايشي زن؛ چون هرازگاهي كه در فرهنگ ما مفهومي از واژه ناموس در ميان است خواهي نخواهي آن مفهوم با دستگاه زايشي و اندام جنسي زن همراه است. در فرهنگ ما زنان عورت اند و عورت خود همان دستگاه زايشي زن است كه بايد همواره محفوظ و از آفات بيروني در امان باشد.‌

در جامعه ما ناموس جزء ملكيت‌هاي مشروع و مقدس مردان است، ملكيت مقدسي كه مردان غيور و ناموس پرست را وادار مي‌كند كه ناموس‌اش را از دست برد « غير » دور نگه‌دارند و در هر شرايط تا پاي جان عاشقانه از آن دفاع كنند.

واژه ناموس از يك نظر تاكيد بر شي وارگي انسان زن در جوامعي نظير جامعه ما دارد و از نظرگاه دگر مفهومي است بازدارنده و دوردارنده‌ي غير از اندام جنسي و يا دستگاه زايشي زن. در فرهنگ‌هاي مدرن امروزي اما به ويژه از ديدگاه روان كاوانه، ناموس نام دگر قانون جنسي « عدم زناي با محارم » است كه اين اساس قانون فرديت و بلوغ بشري را تشكيل مي‌دهد.

در فرهنگ ما واژه ناموس پيش ازهمه حامل دو مفوم پيش گفته به وپژه شي وارگي زنان و تعلق شي واره‌ي آنان به مردان است. مردان ناموس پرستي كه حق و مسووليت دارند كه بايد ناموس شان را همانند ساير اشيا و اموال در دست داشته‌ي شان محفوظ نگه‌دارند؛ چون در فرهنگ ما بدن زن كه همان دستگاه زايشي اوست، مركز ثقل شرم/غيرت و آبرو/بي‌آبرويي است. نگه‌داري از زن به معناي نگه‌داري از ناموس است و نگه‌داري از ناموس به منزله حفظ عورت و دستگاه زايشي زن است.

از اين‌جاست كه مقام زن در جامعه ما از مقام يك انسان و يك فردي كه تمناها و خواست‌هاي فردي خود را دارد به مرتبه‌‌ي يك شي‌ كه دگران از آن مراقبت و مواظبت كنند، تقليل مي‌يابد.

گفتيم كه در فرهنگ حاكم به سرزمين ما آبرو و عزت مردان بسته به شرم و حيا و يا پاك دامني ناموس است. به هر اندازه‌اي كه ناموس بتواند عفت و پاكي ناموسي‌اش را ثابت كند به همان پيمانه به آبرو و غيرت صاحب ناموس افزوده مي‌شود و روند ناموس پرستي تشديد مي‌گردد. بايد اضافه كرد كه اين نوع نگاه به ناموس و برداشت از آن به دو دليل در فرهنگ و جامعه ما پابرجا مانده است كه يكي نگاه ابزار گرايانه‌ به زن و دگري خوار دارندگي تن و خواسته‌هاي تنانه‌ي انسان اين جامعه است.

در جامعه قبيله‌اي و تك ساحتي افغانستان چيزي كه بدان هركز توجه نشده و چيزي كه سالهاست ناجوان مردانه سركوب گرديده، خواسته‌هاي فردي و تمناهاي جسم و تن و عدم تلاش براي دست يابي به اروتيسم و لذت‌هاي تنانه‌ي فردي است.

ما در اين سرزمين به‌نام دفاع از ناموس و عشق به وطن و به‌نام دفاع از دين و غرور و حثيت ملي/افغاني مان مرتب انسان كشتيم و دست به سركوب دگري و غير زديم، مرتب خون ريختيم و به تباهي و داغان زندگي و خواسته‌هاي تن و جسم خود دست برديم و تن و خواسته‌هاي آن را خوار شمرديم.

هم اكنون نوع رابطه ميان زن و مرد در جامعه ما يك رابطه بيروني/ دروني است، اين رابطه و نوع نگاه مردانه از بيرون به زن، زن را يا موجودي فريبنده و مكار جلوه مي‌دهد براي ما و يا فرشته‌ نجات و موجود فرا انسان مي‌نماياند. دو انگاره‌ي تك بعدي و نگاه كابوس وار خيالي‌ دور از واقعيت.

با اين نگاه به زن و مرد در جامعه ما، زن موجود شكننده‌، زيبا و تمنا بودن و عشق و ناز مطلق است و مرد هم سمبول قدرت و نگه‌دارنده ناموس و يا هم تمنا داشتن و عاشق و نياز مطلق. اين انگاره خيالي اما تا زماني در فرهنگ ما واقعيت دارد كه مرد و زن به هم نرسيده اند و از دور به هم ديگر نگاه كابوس وار و نارسيستي دارند، پس از دست يابي يكي به دگري اما اين نگرش نه عملي است و نه واقعي و نه هم منطقي، تنها چيزي باقي مانده از اين بازي نارسيستي، حفظ ناموس و ناموس پرستي مردان و خوار دارندگان تن است كه به‌طور كابوس وار‌ فقط به ناموس پرستي مي‌چسپند و غافل از تن و تمناهاي تنانه‌اي شان عقده‌ مندانه روزگار بسر مي‌برند.

در جامعه ما زن و مرد با جست‌وجوي راهكارهاي عملي و راهبردي براي دست يابي به ويژكي‌هاي فردي و تن دادن به خواسته‌ها و تمناهاي اروتيكي شان مي‌توانند به تدريج در جامعه قبيله‌اي و مرد سالار افغانستان تغيير بنيادين ايجاد كنند. زن و مرد افغاني امروزه مسووليت دارند كه نه تنها نگاه مرد و زن را به ناموس و يا نوع ناموس در فرهنگ ما عوض كنند، بلكه مسووليت دارند كه ديد جامعه ما را به همه‌ي اموري از اين سان تغيير دهند و جامعه قبيله و سنت زده‌ و تك ساحتي ما را به يك جامعه مدرن و چند ساحتي كه شايد محال نيست، تبديل نمايند و بتوانند با به دست آوردن خواسته‌ها و تمناهاي جسم و تن از تن شان لذت تنانه و اروتيكي ببرند، نه به قتل ناموس بكوشند و نه هم در فكر و خيال تجاوز غير به ناموس و يا قتل دگري باشند.

زن و مرد افغاني بايد امروزه فرهنگ ما را به چنان درجه‌‌اي از كنش‌پذيري و پويايي برساند و جامعه ما را به چنان سطحي از بلوغ فكري و رشد و آگاهي نزديك كند كه دگر نه شوراي به‌نام شوراي علما در جهت پاس داري از ناموس و مذهب براي اين مردم تعيين تكليف كند و نه وزيري به‌نام كريم خرم در وزارت فرهنك با عقده‌هاي نارسيستي براي دفاع از ناموس و ترس از دست دادن ايده‌هاي ايدولوژيك‌اش، نارسيست وار جلو توسعه فرهنگي و اطلاع رساني را در اين سرزمين بگيرد.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

این زیبا ترین دختر افغان است که بعد از مریم مقدس زاییده شده است .

این زیبا ترین دختر افغان است که بعد از مریم مقدس زاییده شده است ادامه عکس های

تقویم در افغانستان

از وبلاگ گفتنی ها (افغان نوشت)
نوشته: افغان بلاگر
اصولاً تقویم یکی از مهمترین امور زندگی بشر است و تمام امور بر اساس زمانبندی تقویمهای موجود دنیا به انجام می رسد. در افغانستان نیز تقویم هجری شمسی مبنای فعالیتهای دولتی و غیره محسوب می شود. اما اینکه مردم ما تا چه اندازه از این تقویم آگاهی دارند جای تأمل دارد. منظورم از آگاهی نه آگاهی از ایام مناسبتها و مراسم و این چیزهاست بلکه اصل و بنیاد و مقررات تقویم هجری شمسی را شامل می شود. دو نمونه از اطلاعات عمومی مردم را ذکر می کنم:
دیروز یکی از دوستانم یک چک به تاریخ 31 برج حمل را به یکی از معروفترین بانکهای کشور برده بود تا نقد کند. ایشان تعریف می کند که مدت 15 دقیقه یا شاید هم بیشتر منتظر ماندم تا چک از دست این نفر به دست آن یکی برسد و برخی حتی روی آن به طور جمعی پچ پچ می کردند. خلاصه بعد از حدود 15 دقیقه رییس شعبه مرا خواست و به من گفت که در این چک اشتباه بزرگی رخ داده است. از جناب رییس در مورد اشتباه سؤال کردم و وی جواب داد که از نظر همه کارمندان بانک تاریخی به نام سی و یکم برج حمل یعنی 31/1/1387 نمی تواند موجود باشد یعنی اینکه همه بر این نظر هستند که ماه حمل 30 روز دارد نه 31 روز. دوست بنده که نزدیک بوده از تعجب شاخ در بیاورد هر چه خواسته با آنها بفهماند که در تقویم هجری شمسی شش ماه اول سال 31 روزه است نتوانسته و هیچ کدام از کارمندان این بانک معروف کشور نیز باور نکرده اند که برج حمل 31 روزه است. خلاصه بعد از چندی بالا و پایین کردن سر آخر از روی یک تقویم به آنها نشان داده که برج حمل 31 روزه است و بدین ترتیب پس از نیم ساعت توانسته چک خود را نقد کند.
مورد دوم اینکه امروز به یکی از ادارات مهم دولتی رفته بودم. شخصی مکتوب رسمی دولتی آورده بود که در آن نوشته شده بود: 23/13/1386. و نکته جالب اینکه مکتوب مربوط برج حمل امسال می شود نه برج حوت سال 1386 و همگان درمانده بودند که چگونه سال 1386 دارای سزده ماه بوده ولی هیچ کس غیر از نویسنده مکتوب خبر نداشته است؟؟؟؟
این همه فرهیختگی را کجا انبار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۷

كوچي گري؛ تجاوز مشروع


نویسنده: یعقوب یسنا

شايد اين عنوان براي برخي ها فاقد معنا باشد زيرا تعجب مي كنند؛ تجاوز چطو مي تواند مشروع باشد؟

اگر دقت كنيم در طول تاريخ زور و قدرت است كه به هر گونه تجاوز مشروعيت مي بخشد، فوكو بزرگترين فيلسوف چند قرن ما بي مناسبت نگفته بود: قدرت براي همه چيز تعيين كننده است.

دو يا سه قرن قبل تجاوز معنا نداشت و كساني زور داشت، جاي اي را تسخير مي كردند، مردمانش را مي كشت ويا برده و كنيز مي گرفت، اين كار، مايه افتخار تاريخ قوم فاتح تلقي مي شد.

پس از اعلاميه جهاني حقوق بشر در اين صد سال پسين به نوعي قدرت و زور از ماهيت طبيعي اش بدر شده، قاعده مند شد با قاعده مند شدن قدرت و زور، تجاوز معنا پيدا كرد.

بنابراين قبل از اعلاميه حقوق بشر و قوانين اساسي و حقوق بين المللي، هر قوم و مليت براي برخورد با روند طبيعي-اجتماعي تجاوز آماده بودند. اما اكنون با اين همه قوانين وقتي به زندگي، مكان و محل بومي مردمي يا قومي تجاوز مي شود اين قوم با برداشت قانون باورانه اش غافلگير شده همه چيز شان را قوم تجاوزگر برباد مي كند زيرا قوم تجاوزگر مجهز با ابزار و روحيه ماقبل قوانين و اعلاميه جهاني حقوق بشر، است.

بنا به اين برداشت هرچه كه مي توانند بيداد مي كنند، مي كشند، تحقير مي كند به همان اندازه بيدادگري هاي شان افتخارات گمايي مي كنند( چنان كه پارسال كه در دره بهسود اين اتفاق افتاد از مردم بومي نه قانون حمايت كرد و نه مردم بهسود با اين روحيه تجاوزگرانه آماده بود تا از خود دفاع مي كردند).

كوچي گري در دنيا امروز از دايره زندگي اجتماعي بدر شده و با زندگي اجتماعي امروز ناسازگار است زيرا با به ميان آمدن روستا ها و سپس شهرها، بشر از كوچي گري دست كشيده و در جاهاي مشخص ساكن شدند.

اما امروز كوچي گري در افغانستان به يك مساله سامان دهي شده سياسي و قومي تبديل شده حتا حاكميت مي خواهد به اين امر غير معمول(كوچي گري: بالاي مزرعه هركه دلش خواست خيمه بزند و مسكن گزين شود!) پشتوانه قانوني ببخشد، دارد اين كارها را مي كند.

بايد واضح تر گفت كوچي گري امتيازي دهي است براي يك قوم پيهم با زور و قدرت اما با رو پوشه قانوني به نام كوچي.

مشروعيت بخشي سياسي و قانوني به تجاوز زير نام كوچي گري نوعي ديگر قومي تيزه كردن افغانستان است كه هيچ ارتباط به زندگي اجتماعي اين گروه ناميده به كوچي ندارد.

كوچي گري را حاكميت كشور(حكومت كنوني) با برداشت هاي قوم گرايانه، حمايت كرده، در قانون اساسي، در قانون انتخابات پارلماني و در پارلمان به يك جايگاه سياسي-قومي با هويت جديد به نام كوچي با امتياز اختصاصي به يك قوم به ميان آورد.

بياييد با چند پرسش از حاكميت مساله كوچي گري را نمايان تر بسازيم:

1 - اگر ساختار زندگي اجتماعي مردم افغانستان به شيوه كوچي گري باقي مانده پس اقوام ديگر هم مي تواند كوچي باشد اما تنها و تنها از قوم پشتون كوچي است و بس و اقوام ديگر هم اگر به همين شيوه زندگي مي كند حاكميت اين امتياز كوچي گري را براي شان چرا قايل نيست؟

2 - احيانا اگر گروهي به شيوه ماقبل كشاورزي يعني شكارگري و كوچي گري زندگي كند و با اين شيوه زندگي به مردم بومي آسيب برساند، حكومت بايد از كوچي گري كه منجر به آزار و اذيت زندگي مردم مي شود حمايت كند و شيوه زندگي مردم سال ها ساكن يك محل را برباد دهد يا اين گروه كوچي و شكارگر را اصلاح كند و زندگي شان را سازگار به شيوه معمول ومدرن زندگي شهري و روستايي بسازد؟

3 – برباد كردن زندگي، كشت وكار، خانه و مواشي مردم محل توسط كوچي، تجاوز است يا مشروع است، اگر مشروع است اين مشروعيتش را از زور مي گيرد يا از قانون؟ در حالي كه در هيچ قانوني اين مشروعيت ناروا است؟

4 – اگر معيار كوچي گري با گوسفند داشتن و به كوچ كردن باشد مردم و اقوام غير از پشتون هم گوسفند دارند و مي كوچند؟

5 – پدر من هم فقط سه ماه زمستان در قريه زندگي مي كند و 9 ماه ديگر را به كوچ سپري مي كند آيا پدرم كوچي است يا نه؟ پدرم هم به كوه هاي هندوكش پس از يك هفته شب و روز منزل مي رسد، در آنجا كوچي هاي قوم پشتون هم هست اما ايشان مجهز به اسلحه است و ما اصلا سلاح را نمي شناسيم و اگر سلاح حمل كنيم مجرم شناخته مي شويم يا ما كوچي نيستيم؟

6 – پس اگر اين پرسش ها بي پاسخ باشد، كوچي گري تجاوزي است مشروع كه اين تجاوز مشروع ويژه قوم خاص است نه هر قوم ديگر اگر غير از اين باشد نماينده كوچي هاي هزاره،ازبك، تاجك و... امروز در پارلمان مي بود؟

7 – اگر كوچي گري عام مي شد يعني ارتباط مي گرفت به گوسفند داران تمام اقوام افغانستان بازهم از كوچي گري طوري كه امروز حمايت به عمل مي آيد، حمايت صورت مي گرفت؟

8 – ناگفتني هاي ديگر براي خدشه دار نشدن وحدت ملي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

نیلاب حبیبی عکاس خبری پژواک

این عکس دوستم است دوستی که هنوز هم عکاسی میکند.ادامه عکسها اینجا

سه‌شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۷

گزارشی از اولین گارگاه وبلاگ نویسی درکابل

نویسنده: دختر ورسی

بعضی وفت ها می رفتم وسایت کانون وبلاگ نویسان را چک می کردم تا ببینم چه خبر جدیدی شده وچه کسانی وبلاگ هایشان را به روز کرده اند که یک روز به اعلان نسیم برخوردم که می خواست گارگاه وبلاگ نویسی برگزار کند.خودم مدتها بود که می خواستم تغییراتی در وبلاگم بدهم ودیدم این فرصت خوبی است که من هم چیزی یاد بگیرم. با توجه به بودجه وامکاناتی که از نسیم سراغ داشتم فکر کردم که کجا می خواهد برگزار کند.

تلفن کردم وفهمیدم که تا حالا مکان مناسبی پیدا نکرده است وهزینه اش را هم خود نسیم با کمک برخی از دوستانی که داشت فراهم کرده است. پیشنهاد کردیم که بیاید وبا امکانات اینترنت شرکت جیومپ ( شرکت شخصی آقای مهندس صالحی –همسرم- وبرادرش ) کارگاه را راه بیاندازد.
با هم قرار گذاشتیم وشرکت را دیدیم نسیم هم قبول کرد.چند بار بعد جلسه گذاشتیم ودر مورد کار صحبت کردیم .کل کارها را خود نسیم کرد ومن فقط درجریان کار بودم.چند بار تصمیم گرفتیم وتاریخ را مشخص کردیم اما هر دفعه مشکلی پیش آمد.یک بار هم که سر یک تاریخ به توافق رسیدیم ، مهندس صالحی قبول نکرد چون دفترشان را در آن روز کاری نیاز داشتند.

تعدادی بودند که می خواستند بیایند ولی فرم ها را حاضر نبودند پر کنند وما هم نمی دانستیم کی هستند وچرا فرم ها را پر نمی کنند و نمی توانستیم به آنها اجازه بدهیم که بیایند ودر کارگاه شرکت کنند.
دو روز قبل از برگزاری لیست شرکت کنندگان را برای من فرستاد ومن را موظف کرد به خانمی که فرمش را فرستاده بود زنگ بزنم وخبرش کنم ،آن خانم هم در روز کارگاه نیامد.

روز اول کارگاه پنج شنبه بود ومن سر کارم بودم ونتوانستم بروم روز دوم که تخصصی تر وکار عملی بود از صبح شروع شد.
باران قشنگی می بارید وما هم کار خودمان را می کردیم،نسیم خیلی پرتحرک وفعال بود ونشنیدم که گله کند ویا از خستگی شکایتی کند . ساعت 6 ختم شد وما تا ساعت 7 داشتیم وسایل را چمع می کردیم.

عکس هایی که در سایت های مختلف گرفته شده کار مهندس صالحی است که با دوربین نسیم گرفته است.
صبح نسیم زنگ زد وگفت گزارش کارگاه را گذاشته اند روی سایت نما.بعد کاشف به عمل آمد که آقایان روی گذاشتن عکس من- بدون روسری - تردید داشته اند .به نسیم گفتم که از نظر من مانعی ندارد وآن ها هم عکس ها ی دیگر را به گزارش اضافه کردند.
بعد هم خبرنگاربی بی سی آمد وبا ما مصاحبه کرد.
کارگاه با خوبی ها وبدی هایش به پایان رسید وخاطره اش برای ما مانده است.
این بود گزارش من که قول نوشتنش را داده بودم وصبر کردم تا از کمی دورتر به آن روزها نگاه کنم

مه پاره‌ای در ولایت جوزجان

دختر ریبای ولایت جوزجان . برای دیدن عکس ها زیبا بصیر سیرت را مشاهده کنید.

جهاد در افغانستان = اختلاس و دست بُرد !؟

نویسنده : مختار پدرام
داد ستان کل افغانستان خود یک مافیا از آب در آمد، ماری که زهرش مردم افغانستان را فلج خواهد کرد. بنیاد جهاد در افغانستان تا چه اندازه می تواند قابل اعتماد باشد، وقتی یک فاسد اعلان جهاد بر علیه فساد می کند، و مهم تر از همه کسانی که در این میان شهید می شوند، از جمله کدام شهدا به حساب می رود، چون جهاد طبعا قربانی های دارد.
رییس مبارزه با ارتشا و فساد اداری در مجلس حساب دهی در کابل گفت که او چندین اسناد بر علیه عبدالجبار ثابت داد ستان کل افغانستان دارد، که نشان می دهد وی آغشته به فساد و اختلاس می باشد.
گاه گاهی گفته میشد که حرکت های تند عبدالجبار ثابت به منظور مبارزه با فساد نیست، بلکه این روش جدید پول در آوردن و مافیا شدن است که با فشار آوردن، هم نهاد های قوی تر از خود را اغفال می نماید و هم کار می کند که بتواند از کسانی که تا گلو غرق در فساد اند، باج گیری نمایند. اما عده ای نیز این امر را رد می کردند و به این بارو بودند مبارزه با فساد در افغانستان نیاز به چند ثابت دارد...

ارائه چهره جدیدی از افغانستان

سایت وزارت خارجه افغانستان، گزارش هفته‌اش را در مورد کارگاه آموزشی وبلاگ‌نویسی که اخیرا از طرف کانون وبلاگ‌نویسان افغانستان در کابل برای ده‌ها شرکت‌کننده برگزار شد، اختصاص داده است.
مطلب را در سایت وزارت خارجه افغانستان در این لینک بیابید.

حاکمیت قانون درتقابل با بحران خود بینی درافغانستان


نویسنده: نجیب اخلاقی/ بامیان
منبع: بصیر بیگزاد

آغاز اداره موقت ، انتقالی وبالاخره انتخابی به نحوی مردم را به زندگی باور مند ساخته بود واما هر روز که از عمر آن گذشت ، بستر ناهنجاری ها پهن تر گردید ومردم درباتلاقهای جدید تری گرفتار شد .
ساز وآواز دموکراسی ، حاکمیت قانون وحقوق بشرکم کم جایش را به نظام ارسطوکراسی واگذار مینمایند واز طرف دیگر ضعف حاکمیت دولت درراستای تطبیق قانون واداره عمومی بازهم امید مردم را به سیاه چاه تبعیض ، رشوت وخود بینی کاذب دفن نمودند .
فریاد پا برهنه گان وشکم گرسنه گان آنقدر با گوشها انس گرفته که برای همه بی تفاوت است ، بیکاری وبدبختی مردم دراکثر ولایات کشور هرروز افزود میگردد .

درکشورکه سمبول فرهنگ ودموکراسی فقط پول شده وبس وهر ارزش فقط ازدیدگاه پول تعریف میگردد وپول دراختیار آنانی قرار گرفته اند که یا خود درراس دولت ویا موسسه قرار دارند ویا یکی ازاقارب نزدیک آنان برمسندی تکیه دارد . با چنین وضعیتی سرنوشت ملیونها انسان فقیر وبیکار چه خواهد شد ؟
هرتبعه کشور که به مقامی انتصاب میگردد اولین کار این مقام جابجایی اقارب وگذشته ازآن هم زبان ، هم لسان وهم مذهب درپست های زیر دست شان میباشد وحتی مسئله هم ولایتی وهم ولسوالی با ظرافت تمام درنظر گرفته میشود واین یک بعد قضیه درساختار دولت نا موفق کنونی میباشند .

وازینجاست که دریچه های عقده وتعصب بروی تمام اقوام و شهروندان کشور مجدداً باز میگردد که متاسفانه این روند درحال تشدد است ، اگردرعمق این ماجرا وارد شویم میبینیم که بازهم پول تعیین کننده وشناخت وهم ملیتی تصدیق کننده میباشد حاکمیت قانون فقط درنسخه های وجریده های پر هزینه چاپ و نگهداری میشود .
درپس منظر این داستان وسناریو، کارگردانها وسناریست های ماهر نظارت دارد وبازی گران که غرض ایفای نقش استخدام گردیده بدون چهره پردازی نقش شانرا به درستی ایفا مینمایند و حتی دیالوگ ها هم تغییر نا پذیر است ، خدا میداند که سناریوی غم انگیز ملت بیچاره و گرسته افغانستان را که ها طراحی نموده که نظیر فلم های وحشتناک اگر دریک لحظه جان صد ها انسان گرفته شود وهزاران انسان از فراق نان گریه نمایند بازهم آب از آب تکان نخواهد خورد .

دولت ودولت مردان فقط درفکر تامین امنیت خود وبستگان خود است پس با کدام ابزار ووسیله درجهت نهادینه شدن قانون وحراست از جان وحقوق شهروندان کشورعمل نمایند ، طوریکه دولت حتی نمیتوانند درچند کیلومتری پایتخت امنیت را تامین نمایند ، چگونه میشود درولایات دور دست توقع امنیت داشت ؟
جانب دیگر این نا بسامانی ها شکسته شدن مرز اعتماد بین مردم ودولت میباشد زیرا هر وعده که داده شد هیچوقت جنبه عملی بخود نگرفت .
گرچند قانون درنفس خود بوجود آورنده نظم در جامعه است اما تطبیق آن وجدانهای بیدار ومتعهد به مردم و وطن را می طلبد که متاسفانه این شاخصه هادرسر زمین بنام افغانستان کمتر متبلور است .

امروز از یک طرف اژدهای فقر مردم را تحدید میکند واز طرف دیگر هیولای سرمایه داری داستان غم انگیر قرن برده داری را تمثیل مینمایند و همه معیارهای اندازه گیری ارزشها وکرامت انسانی بر اساس سرمایه رقم میخورد وگرسنه گان واز چشم افتاده گان دردنیای نا باوری واز خود گمشده گی بسر میبرند بااین وصف بازهم قانون مداران چشم درجیب های همین شکم گرسنه های هستند که فقط پوست واستخوان جز باقی نمانده است .
سرازیر شدن کمک های جامعه جهانی جز درد سر وبدهکاری نسل های بعد وبجا مانده از نفرت ، تعصب وبی عدالتی ارمغان دیگری درپی نخواهند داشت .

دلم میسورد برای آنانیکه سرود شادی بر لبان داشت ونغمه آینده های زیبا را درلابلای لالایی های مهربانانه به فرزندان صورت ترکیده وآفتاب سوزانده شان دکلمه میکرد وامروز بازهم دست درکمر گرفته وقدرت فریاد ندارد .
واین است دموکراسی ، مردم سالاری، عدالت اجتماعی وحاکمیت قانون درافغانستان ؟ !

یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۷

تو کجا نالی ازین خار که در پای منست؟

تو کجا نالی ازین خار که در پای منست؟ یا چه غم داری ازین درد که بر جان تو نیست؟

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷

پاسخ اسماعیل اکبر به خالد خسرو - قسمت دوم و پایانی

نویسنده: اسماعیل اکبر
از 8صبح


"تحلیل زبان‫شناسانه تاریخی مبتنی بر کشف معنای واژگانی متن، به عنوان یکی از ابزارهای تحلیل متن، برای رسیدن به معنا نهایی به هیچ وجه کمک مورد انتظار به گفتمان تاویل کلاسیک نمی‫کند، زیرا اساس این روش معنا در طول تاریخ متن به ندرت دگرگون ناپذیر وجود داشته و با تحلیل درست تاریخی، مبتنی بر اسناد این معنا پنهان آشکار می‫گردد".
اتکا اندیشگی و فلسفی نویسنده نقل قول‫هایی از این گونه است:
"سخن خود را با نقد رادیکال نیچه، فیلسوف مهم آلمانی، آغاز می‫کنیم: می‫گویند که تنها حقایق وجود دارند، اما من می‫گویم خیر؛ حقایق درست همان چیزهایی اند که وجود ندارند. تنها تاویل‫ها وجود دارند. ما نمی‫توانیم حقیقتی در خود را متصور شویم. شاید درخواست آن نیز خود حماقتی باشد. می‫گویند پس همه چیز ذهنی است، اما حتا این نتیجه نیز خود گونه‫ای تاویل است. موضوع چیزی موجود نیست. چیزی است افزونه، اختراع شده، اخراج شده و طرح ریزی شده پشت هر آن چه است. آیا اساسا ضرورت است که مدام تاویل کننده‫ای را پشت هر تاویل جستجو کنیم. حتا این کار چیزی است فرضی و بدعتی است بی سابقه تا آن جا که واژه شناخت معنایی دارد، جهان شناختی است، اما از راه تاویل‫ها معنا جدا از تاویل وجود ندارد. معناها بی‫شمار اند". این جملات و عبارات به اندازه‫ای مغشوش، ناهنجار، افراطی و اغراق آمیز است که آدم می‫خواهد باور نکند که از فیلسوف بزرگی مانند نیچه است و نویسنده‫ای جوان و با مطالعه‫ای استنتاجات خود را بر آن استوار می‫کند. عزیزان من، چنین نقل قول‫هایی که شاید در درون یک متن معنا دارند، تصور آن را به وجود می‫آورند که یا شما مرعوب مفاهیم مبهم، پیچیده و عجیب غریب شده اید یا می‫خواهید مطالعات خود را به رخ مردم بکشید. اگر ما مسخ نشده باشیم و قدرت تفکر را از دست نداده باشیم، آیا به دنبال این حکم که هیچ حقیقتی وجود ندارد و حقایق تاویلات شخصی اند، می‫گردیم؟ پس این همه ایجادیات بشر در عرصه‫های تکنولوژی، ایجاد جوامع دارای نظم و انسجام بر مبنای چه به وجود آمده اند. درست با رو به رو شدن به همین گونه موضع گیری‫ها است که من به جوانان هشدار می‫دهم که تقلید مقلدان را نکنند. به خود باور کنند. اعتماد به نفس ایجاد کنند.

ما اگر نمی‫توانیم در باره فیزیک هسته‫ای و اختر شناسی ابتکار پیشرفت را به دست بگیریم، می‫توانیم درباره زبان خود، ادبیات خود، جامعه خود، اقتصاد خود، سیاست خود، مطالعات دقیق تر از خارجی‫ها انجام دهیم و به نتایج علمی تر و دقیق تر برسیم. حالا می‫خواهم برخی از برداشت‫های اشتباه آمیز آقای خسرو را درباره نظر خود در زمینه هنر و ادبیات رفع نمایم. آقای خسرو مدعی شده است که من خواهان تقلیل هنر و تبدیل شدن آن به ابزار ایدیولوژی و سیاست می‫باشم و نظریه ادبیات متعهد سارتر یک نظریه ایدیولوژیکی تاریخ مصرف خورده است و زمان آن سپری شده است. به نظر من، این برداشت اشتباه آمیز آقای خسرو از ناخودآگاه خودشان سرچشمه گرفته است. ایشان آن قدر ترسیده است که به طور ناخودآگاه پنداشته است فقط سیاست وسیله بهبود زندگی و کمال و رهایی انسان است. اما من این گونه نمی‫پندارم. ادبیات و هنر هر قدر اصیل تر و مستقل تر باشند به همان اندازه بهتر می‫توانند به رهایی انسان از مظالم سیاسی و اقتصادی، قیود عینی و ذهنی و اسارت بندهای درونی و بیرونی یاری رسانند. شما چه فکر می‫کنید؟ مگر نقش دانته و پترارک و پوکاجیو، لیوناردو داوینچی و رافایل، ولتر و گویته و هوگو، تالستوی و داستایوفسکی، و بالاخره باخ و بتهون، شوپن و چایکافسکی، وان گوگ و پیکاسو در تکامل جامعه انسانی کمتر از نقش ماکیاولی، روسو، مونتسکیو، مارکس، استوارد میل، و سایر متفکران، فیلسوفان، حقوقدانان، علمای اقتصاد، مورخین جامعه شناسان و سیاسیون است؟ به نظر من هر قدر نقش سیاست و علوم اجتماعی موقت و محدود است، نقش هنر و ادب متداوم می‫باشد. اما ادب و هنر باید در برابر انحرافات، ترفند ها، و سیاست‫های ملمع کاری شده حساس باشند و آنها را افشا کنند، اما در مورد ضرورت گفت و شنود و بنابر بیان آقای خسرو گفتمان به نظر من حد و مزر دارد. گفت و شنود با آنهایی که آگاهانه و با امکانات به مراتب بیشتر برای اغوای بشریت می‫کوشند خود فریبی‫ای بیش نیست. به گونه مثال وضع چامسکی را در جامعه امریکا در نظر بگیرید. آن بدبخت را همه جوامع بشری جهان سوم بیشتر از امریکاییان می‫شناسند. آنها با ما "گفتمان!؟" نمی‫کنند، بلکه می‫خواهند ما را با توطیه سکوت نادیده بیانگارند و اگر شناخته شدیم به ما برچسب‫های عجیب و غریب ببندند.

این جا، گفتگو و تفاهم به کار نمی‫آید. این جا از آن من، آن جا از آن آنها! زمین و آسمان متحد نمی‫شوند! و اما در مورد سارتر و ادبیات متعهد او، آیا آثار سارتر در نمایش نامه نویسی؛ از مگس‫ها تا گوشه نشینان آلتونا، در رمان نویسی؛ از تهوع تا کلمات، کدام شان سیاسی و ایدیولوژیک اند. همه آگاهان ادب می‫دانند که این آثار عمیقا فلسفی، و آن هم فلسفه اگزیستانسیالیستی است که دغدغه اساسی آنها آزادی بشر از هر گونه قیود است و این که فرموده اند این افکار کهنه شده است، اگر نه ناشی از بی‫خبری حد اقل بی‫دقتی است. امروز تفکر چپ و حتا متفکران مارکسیست از هیچ یک از نحله‫های فکری کمتر مطرح نیستند و جریان پرداختن و مطالعه مجدد مارکسیزم در مراکز علمی و تحقیقی رو به شدت گرفتن و گسترش اند. اعضای مکتب فرانکفورت که یکی از منظم ترین حلقه های فکری اروپا در نیمه قرن بیستم بود، خود را احیاگران و مروجین مارکسیزم و خوانش جدید از آن می‫دانستند. از مارکوزه و هورک مایر، بنیامین و آلتوسر تا هابرماس و متفکران منفرد و مستقل مارکسیست نیگری و هارت، فریدریک جیمسون، آلرشتاین، سمیر امین، و ده‫ها کس دیگر دقیق ترین تحلیل‫ها و پیشنهادها را درباره وضع موجود و راه‫های پیشرفت از آن مطرح می‫کنند. من در این روزها نشریات از چپ رادیکال افغانستان به دست آورده ام. آنها به جای آمیختن با تبلیغات "خر رنگ کن" روزمره، آن قدر تحلیل‫های دقیق از تغییرات پدید آمده در این سی سال گذشته و وضع گذشته داده اند که آدم فکر می‫کند فقط آنها مسوولانه در پی روشنگری هستند.

گفته اند، من فوکو، هابرماس و دریدا را نوکر بورژوازی گفته ام. این کمال بی‫لطفی است. این پرنسیب من نیست که به اشخاص حمله کنم. من اندیشه‫ها و جریان‫ها را نقد می‫کنم. من گفتم اربابان و حاکمان جهان با استتار جنبه‫های مثبت اندیشه‫های این متفکران و با استفاده از جوانب مبهم و تاویل پذیر افکار آنان، آنان را مطرح می‫کنند و درباره همان جنبه‫های اندیشه آنان تبلیغ می‫کنند. زیرا می‫دانیم که متاسفانه در اندیشه‫های این بزرگان، از نیچه و هایدگر تا همه کسانی که متاثر از آنان اند، ضدیت غلیظ با عقل، دموکراسی، و تمدن بسیار بارز است، اما حساب هابرماس از آنها جداست، زیرا او هنوز از جدی ترین مدافعان هیومانیزم و عقل دوره روشنگری است. درباره گروه پوچ گرایان، همه آنها در یک ردیف نیستند و مبلغان سیستم و نظام حاکم، جنبه‫های خاصی از افکار آنان را که نخبه گرایانه است، برجسته می‫سازند. نویسندگانی چون جیمز جویس، کافکا، آلن رب گریه، سامول بکت، پروست، اگر چه فهم آثار شان بدون شرح و توضیح برای خواننده عادی دشوار است، مگر آنان به حق در افشای فساد و ابتذال نظام، اندیشه، اخلاق، و شخصیت بورژوازی کند و کاوهای پر وسواس کرده اند و می‫توانند با ریالست‫های بزرگی امثال بالزاک، تولستوی و دیکنز مقایسه شوند. حتا یاسی را که آنها تصویر کرده اند برای درک ماهیت خوش خیالی‫های عقل مدرن تاثیر مثبت داشته است و به ایجاد گرایش‫های معنوی مدد رسانده است. من همه این گرایش‫های مثبت و انسانی، فکری، ادبی و سیاسی در غرب را تعقیب می‫کنم و آنها را می‫ستایم ولی بنیاد نظام فکری آنان را به جز معنویت گرایان و طرفداران حکمت خالده تایید نمی‫کنم. همه آنها ادامه جنبش بزرگ طبیعت گرا، دنیاگرا، و ماده گرای غرب اند.

حالا، برای معرفی موضع فکری خود اندکی توضیح می‫دهم، اگر چه گرایش و اتکای مرا به عرفان همه کسانی که با نوشته هایم آشنا استند می‫دانند و آقای خالد خسرو نیز می‫داند، اما او به صورت شتاب زده با تحلیل سطحی نقد من از مقاله آقای حسینی مرا چپ عقب مانده، روشنفکر آماتور، حکیم همه فن حریف، چریک مایل به ترور مخالفان، ایدیولوژی زده، و سیاست زده معرفی کرده است. من در سال 58 بعد از پنج سال تردید و مطالعه مجدد از آن آثار فکری معاصر که در اختیارم بود و بازگشت به مطالعه مجدد دین، معنویت، و عرفان اسلامی و استفاده از تجربه انقلاب‫های افغانستان و ایران به این نتیجه رسیدم که در یک کشور شرقی اسلامی به جز متکی بودن به یکی از شاخه‫های سنت و جذب ارزش‫های کلتوری و فلسفی معاصر بر اساس آن نمی‫توان راهی بدهی برد. اگر چه مشکلاتی که این نظریه بار می‫آورد بسیار بزرگ است. اما هر گونه حرکت جدا از سنت منجر به افراط و تفریط و انشقاق و انقطاب جامعه به جریان‫های مدرن و بومی می‫گردد و طبعا موضع بومی گرایان قوی می‫باشد، زیرا آنها به اعتقادهای مردم نزدیک اند و از آن استفاده ابزاری سیاسی می‫کنند. و بعد این گروه‫های مدرن هیچ راهی نمی‫یابند به جز متوسل شدن به حمایت خارجی‫ها، آن طوری که در افغانستان تجربه کردیم و در ایران شاهد می‫باشیم. من با مطالعاتی که داشتم، شاخه عرفانی تفکر دینی را مرجح یافتم، زیرا در آن امکان تسامح بسیار است و می‫توان در پرتو آن با تعصب و ارتجاع قشریون و تقلیل دهندگان دین به سیاست مبارزه کنیم، علی الخصوص آن که انحراف آنان از دین بسیار آشکار استباز هم درباره...
به این سبب، من به معنای واقعی کلمه مسلمان بنیاد گرا هستم و آنانی را که تبلیغات غرب و مقلدین‫شان بنیاد گرا می‫نامند ظاهرگرایان افراطی می‫دانم.

اما یک مطلب دیگر که ممکن است منجر به غلط فهمی شود، این است که اگر چه محمل بیان اندیشه‫های علمی، فلسفی و هنری واقعیت اجتماعی و طبیعی است اما این اندیشه‫ها بعد از انسجام خود به ابزار تغییر جهان و انسان تبدیل می‫شوند و قوای ذهنی انسان را، به شمول تخیل، بالا می‫برند. اما این اندیشه‫ها در صورتی بر تغییر واقعیت و استفاده از آن منجر می‫شوند که خود متکی بر امکانات عینی و واقعی باشند و نه متکی بر خیال پردازی‫ها و تبدیل تمام محصول اندیشه آدمی به میتافیزیک جدا از او که او را از خود بیگانه می‫سازد و بر او حکومت می‫کند. اگر انسان بر این از خود بیگانگی غلبه کند، کاملا می تواند رشد تکنولوژی را به نفع مصالح جامعه انسانی کنترول نماید.

یک مطلب دیگر درک حقیقت پیچیدگی زبان ادبی است. این پیچیدگی دلایل گوناگون دارد که مهم ترین آنها دشواری بیان حالات عاطفی، احساسی، و روانی انسان به نسبت پیمایش ناپذیری آنان است که هنرمند، شاعر و نویسنده با استفاده از استعاره، تمثیل، و مجاز آنان را بیان می‫کنند. از طرف دیگر، گاهی نویسنده، شاعر و هنرمند به خاطر ملحوظات اجتماعی، عقیدتی، سیاسی و حتا ناگزیری‫های شخصی قادر به بیان مستقیم عقاید خود نیست و آن را در لفافه استعاره و تمثیل می‫پوشاند و گاهی هم شاعران و نویسندگانی که به رده‫های ممتاز تعلق دارند و تغییر وضع جهان به نفع شان نیست، عمدا آثار پیچیده و نا مفهوم ایجاد می‫کنند که فورمالیست‫ها مظهر کامل این گونه نویسندگان اند. اندیشه‫های دشوار و پیچیده فلسفی نیز ممکن است گونه بیان را پیچیده سازد. اساسا ابزارهای شناخت ما، یعنی مغز و حواس توانایی محدود دارند و واقعیت علی الخصوص واقعیت روانی بسیار پیچیده است. به این سبب، شناخت نسبی است، اما بی‫اعتبار نیست. به گونه مثال دلیل اعتبار آن را فقط در پرواز سفینه‫های فضایی یا مثلا کشف واکسین‫ها و شناخت واقعیت‫های اجتماعی می‫توان مشاهده کرد و مطمین شد. تجربه نشان داده است که اندیشه بشری در هر عرصه با گذشت زمان و پژوهش در شناخت واقعیت تواناتر می‫گردد. در تمام این موارد نیز متن مطلقا غیر قابل فهم نمی‫باشد. دقت در سبک شاعر و نویسنده و مطالعه زمینه اجتماعی، سیاسی، و ادبی اثر و تاثیراتی که شاعر، نویسنده و هنرمند از دیگر آثار ادبی می‫گیرد، فهم مطلب را برای ما ممکن می‫سازد و البته تاویل و تفسیر و یا به زبان امروزی هرمنوتیک نیز بنابر همین نیاز ایجاد گردیده است.

اگر چه دفاع از خود در اوضاع کنونی یک پدیده چندان اخلاقی نیست اما در این جا ضرورتا چند موضوع را یاد آور می‫شوم تا سوتفاهم‫هایی که نوشته‫های من ایجاد کرده رفع شود. اولا، من دامن زدن اختلاف‫های زبانی، آن هم به شیوه‫های ناسنجیده و غیر قانونی و به صورت واکنشی را به نفع تقویت موضوع ملوک طوایف می‫دانم که مانع عمده‫ای در راه ایجاد نظم قانونی است و هرج و مرج را دامن می‫زند و طبعا این هرج و مرج تا روز قیامت برای مردم قابل تحمل نیست و در اوضاع کنونی که امکان شکل گیری گروه‫های مستقل بسیار محدود است، خطر اعاده دوباره دیکتاتوری و استبداد بیشتر می‫شود. بعدا اکثر این ما و شمایی که این اختلاف‫های را دامن می‫زدیم، فرار را بر قرار ترجیح می‫دهیم و مردم بی‫چاره‫ای که زبان برایشان مساله شانزدهم است، نتایج شوم آن را تحمل می‫کنند. دوم، سهم گیری من در بحث مساله زبان ناشی از یک علاقه دراز مدت چهل ساله است. من از وقتی که آثار صدرالدین عینی و جلال آل احمد را خواندم و خواستم با ترکیب دستور محاوره‫ای جلال آل احمد و استفاده عینی از زبان پرغنا و گسترده مردم برای ایجاد زبان و ادب معیاری کوشش کنم، این علاقه در من رو به شدت بوده است، اما من یک تنبل علاج ناپذیر و بالفطره ام و طی همین مدت کوشش صادقانه به خرج ندادم تا یکی از زبان‫های پیشرفته معاصر را فرا گیرم اما به صورت متداوم و پیگیر دستور پنج زبان را از سه خانواده زبانی با هم مقایسه نموده ام؛ دستور زبان‫های انگلیسی، دری و پشتو را از خانواده زبان اندو اروپایی، دستور زبان ترکی را با مطالعه آثار ادبی ترکمنی، ازبکی، اویغوری، و آذری با مطالعه آثار شعرا و نویسندگان کلاسیک آنان از خانواده زبان‫های آلتایی و دستور زبان عربی را از شاخه زبان‫های سامی و طی این مدت طولانی مکاتب مختلف زبان شناسی را نیز، البته از روی ترجمه‫ها، تا حد توان تعقیب کرده‫ام. چه با استفاده از آثار و صحبت دانشمندان خود ما؛ از استاد سلجوقی و داکتر روان فرهادی گرفته تا پروفیسور سعیدی، پوهاند الهام، استادان؛ یمین و فرمند و جاوید، نوشته‫هایی را به کرات خوانده ام.

از نظر فلسفی متکی بر نظریات زبان شناس مستقل و برجسته اما فروتن رضا باطنی استم و شاید کتاب زبان و تفکر او را از سال 50 تا حال سی بار خوانده باشم. طی این مدت طولانی، از مطالعه در مکاتب ادبی و نقد ادبی نیز غافل نبوده ام. به گونه مثال، نقد تفسیری رولاند بارت را که تقی غیاثی ترجمه کرده بود به نسبت دشوار بودن ده‫ها بار خوانده‫ام و در لهجه‫های مختلف زبان دری، از بدخشی و بلخی، پروانی و هروی، هزارگی، و حتا جوگی کی بسیار کند و کاو نموده ام. یک بار با کمک برادرم کوشیدم ضمن مطالعه و بررسی گسترده یک ده اصطلاحات شبانی، زراعتی، ساربانی، گیاه شناسی، پرنده شناسی، حیوان شناسی و... لهجه ده ما را بر اساس موضوعات تدوین نمایم. من آن قدر به آثار فولکلوریک علاقه داشتم که یک صد و بیست عنوان اثر را تنها در زمینه فولکلور زبان پشتو مطالعه کرده ام و حالا که امسال، به برکت یونسکو، سال زبان اعلام شده است، آگاهانه می‫خواهم بحث درباره زبان را گسترش داده و تشدید کنم، اگر چه متاسفانه تا هنوز هم مراجع علمی ما، هم مدافعین دفاع از زبان‫های مادری هرگز برای روشن کردن وضع زبان‫های خود و استفاده از امکاناتی که عنوان شدن سال زبان پدید آورده است برنامه‫ای را اعلام نکرده‫اند.

بنابراین فکر نمی‫کنم که من به صورت شتاب زده و با برخوردن به مطلبی در یک سایت به مساله زبان علاقه گرفته باشم و این که در پی استفاده سیاسی از این مساله هستم یا نیستم، فقط خدا عالم است. اما خودم لازم می‫دانم یک بار دیگر موضع خود را در سیاست آشکار سازم؛ من دقیقا از سال 57 بدین سو که وطن ما عرصه تاخت و تازهای جهانی واقع گردید و زمینه برای حرکت سیاسی مستقل دشوار و خطرناک شد از سیاست عملی فاصله گرفته و طی این مدت به صورت مصرانه ومستمر حلقات، گروه‫ها و شخصیت‫های سیاسی مستقل را به فاصله گیری از سیاست عملی و پرداختن به کار فکری عمیق و تا قانع گردیدن قدرت‫های خارجی به این حقیقت که نمی‫توانند با عاملان استفاده جوی خود در افغانستان نظم دلخواه خود را به وجود بیاورند، انتظار بکشیم. طی شش سال اخیر ده‫ها بار به من پیشنهاد شده است که از ارتباطات و امکانات خود به ایجاد تشکل سیاسی استفاده کنم، اما من مصرانه تا تمکین جامعه جهانی در برابر تشکل یک نیروی ملی مجهز به برنامه توسعه متکی بر کادر ملی و دور نمای اتکا به خود اقتصادی و سیاسی از این پیشنهادها کنار رفته ام.

درباره این که نوشته مرا عامیانه گفته اند باید بگویم که عام فهم نوشتن دیگر است و عامیانه نوشتن دیگر. نوشته آقای خسرو به یک دلیل عوام فریبانه است، زیرا خودشان نیز می‫داند که در سطح مخاطب موجود نشریات ژورنالیستی ما نمی‫باشد؛ فقط می‫تواند نشان دهنده تبحر و دانشمندی نویسنده باشد.
برای این که از خستگی ناشی از مطالب قلنبه و سلنبه فاصله بگیریم، مطلب را با یک سوال از آقای خسرو خاتمه می‫دهیم؛ جناب خسرو عزیز، اگر زبان انعکاس واقعیت عینی نیست، شما حد اقل در نوشته خود یک جمله را نشان بدهید که به واقعیت عینی ارتباط نداشته و ناشی از عالم بالا یا ذهن خالص باشد. در صورتی که شما ذهن را نیز قبول ندارید. از نوشته شما استنباط این نظر بسیار طبیعی است که زبان یک تعداد الفاظ مبهم دارای دلالت‫های نامعلوم است که معلوم نیست از کجا در دهان انسان گذاشته شده و وظیفه انسان‫ها هم این است که عمر خود را به خاطر تاویل معناها بگذرانند. اگر چه شما زیرکانه حد اقل سینمای هالیوود، نویسنده کتاب هری پاتر، موسیقی پاپ و چند چیز دیگر را توجیه کرده اید، اما ما به این نتیجه گیری شما باور نداریم و می‫ترسیم که راهنمایی شما ما را به بیس المصیر رهنمون شود.

پاسخ اسماعیل اکبر به خالد خسرو - قسمت اول

نویسنده: اسماعیل اکبر
از 8صبح

8صبح: در شماره های 247،248و 249 8صبح، مقالهای از خالد خسرو در صفحه اندیشه تحت عنوان" دوصد لعنت بر این عامیانه نویسی و تفرعن روشنفکرانه" به صورت مسلسل به نشر رسید. اینک مقاله آقای اسماعیل اکبر تحت عنوان" بازهم در باره زبان" ، که در نقد مقاله" دوصد لعنت عامیانه نویسی و تفرعن روشنفکرانه" نوشته شده است، با رعایت تمام اصول روزنامه نگاری، در همان صفحه و به صورت مسلسل نشر میشود.


سال 2008 از جانب یونسکو سال دفاع از زبانهای مادری عنوان داده شده است. مردم مثلی دارند که میگویند: "شری بخیزد، که به خیر ما تمام شود". هیاهویی تند و تیز و احساساتی در رابطه با ضرورت و یا عدم ضرورت اصطلاحات سیاسی و اداری واحد در رسانه ها به وجود آمد که با مقاله ای جدی آقای اشراق حسینی سویه بحث سنگین تر شد. من نقدی بر آن مقاله نوشتم و بعد مقاله پرمایه ای از جانب جوان مستعد و فعال، خالد خسرو در نقد از نوشته من در روزنامه 8صبح نشر شده است. این مقاله ظرفیت جدی شدن بحث را دارد. من اول به سوالهای مطرح شده در مقاله می پردازم.
آقای خسرو می نویسد: "پیشنهاد نویسنده این است که آقای اکبر با ارایه درک و نظر خویش از گفتمانهای ادبی، معرفتی و زبانشناسی روشن نماید که با کدام بخشهای نظریه معاصر در حوزه معرفت و زبانشناسی مشکل دارد و مشخصات این انتقاد در چارچوب گفتمانهای معاصر چیست؟" من این مطلب را در مقاله قبلی خود در حد زبان و بیان ژورنالیستی نسبتا کافی توضیح داده بودم و از آنجایی که برخی از نمایندگان فلسفه تحلیلی به صورت تدریجی و گام به گام زبان را از خاستگاه و منشای اصلی آن که به نظر من انعکاس واقعیتها در مغز انسان، شکل گیری اندیشه و افاده آن به صورت کلمات می باشد، توضیح داده بودم. اما خود آقای خسرو نظر خود را درباره خاستگاه اولیه زبان نگفته است. تداوم اندیشه جدا کردن زبان از واقعیت، به جدا کردن آثار ادبی از واقعیت جهان تا سر حد قتل مولف کشید که من آن را گرایش پندار گرایانه ای که در عقب آن دیدگاه های سیاسی قرار دارند دانسته بودم. در این جا چیزی ندارم به آن اضافه کنم.

سوالی که در آخر مطرح شده این است: "چگونه بنیادگرایی و تمامیت خواهی که در تمدنهای معنویت گرا وجود دارد می تواند با چپ جدید که جریان سکولار و عقل گرا است، جور در بیاید؟" اما نظر من اتحاد تمدنهای معنویت گرا و چپ جدید نبود که خود آقای خسرو آن را با امانت نقل کرده است و آن احیای حکمت خالده از جانب عده ای از متفکرین غرب برای جبیره طبیعت گرایی، ماده گرایی، و دنیویت مدنیت غربی بود که از بحران معنوی آن هیچ اندیشمندی انکار نمی کند و حتا اندره مالرو که یک شخصیت دولتی فرانسه بود، اما با تفکر و نوشتن نیز سر و کار داشت، در سالهای 60 قرن بیست هوشدار داده بود که قرن آینده یا قرن احیای معنویت خواهد بود و یا قبول مخاطره نابودی تمدن. به جز طرفداران حکمت خالده فیلسوفان عرفانگرا، امثال ماسینیون، نیکلسون، ویلیام چی تک، آن ماری شمیل و بسیار اشخاص دیگر نیز برای همین ایده آل کار و مبارزه کردند و سال گذشته که به نام سال مولانا اعلام شد اعتنا به ضرورت تقویت همین جریان معنویت گرا و عرفان گرا بود. نظر من دقیقا اینگونه بود: چپ جدید که بر ضرورت تغییر نظام اقتصادی و سیاسی غیر عادلانه سرمایه داری چندین ملیتی مبارزه می کند و معنویت گرایانی که برای جبران بحران معنوی دست اندر کار اند هر دو در پی تغییر ماهیت ظالمانه نظام موجود بین المللی اند. این دو گرایش با وجودی که از نظر جهان بینی با هم فاصله دارند، هدف انسانی واحدی را تعقیب می کنند و آن به اعتدال کشیدن نظام و روابط بین المللی و داخلی مسلط کنونی است. چپ گرایان با آن که سکولار و حتا ضد دین اند، آنگونه که اقبال در مورد مارکس گفته: زان که حق در باطن او مضمر است/ قلب او مومن دماغش کافر است، درد انسانی دارند.

حال می‫آییم به پاره ای مسایل قابل کندوکاو در مقاله جناب خسرو. در این نوشته مرز میان جریانهای ادبی و زبانشناسی آمیخته است و بیشتر نگرانی های آقای خسرو آنچنان که من دریافته ام، در مورد توضیح گرایشات گوناگون ادبی است، البته با تمایل شدید به توجیه گرایهای مسلط حاکم، تا فلسفه زبان. زیرا دراین مقاله حتا اشاره ای هم به مکاتب زبانشناسی عمده معاصر یعنی ساختگرایی که با سوسور آغاز شد، فلسفه زبان چامسکی که بیشتر متکی بر عقل گرایی و علم گرایی از گونه ریاضی آن است و مکتب نقش گرای آندره مارتینه که می کوشد زبان شناسی را از گرایشات فلسفی دور نگاه کند، نشده است. بنا براین، میان علم زبان شناسی و جریانهای فلسفی و ادبی، خلط مبحث شده است. این دو جانب باید جدا شود تا موضوع سامان یافته و روشن ساختن حدود هر یک آن روشن و آسان گردد. زبانشناسی علمی است در تناسب معین میان قیاس و تجربه. چامسکی می کوشد به علم زبانشناسی دقت ریاضی ببخشد. ساختگرایان که با جریان فلسفی به همین نام آمیخته اند، به جانب تجربی زبانشناسی اهمیت بیشتر می دهند، علی الخصوص زبانشناسی کارکردگرای امریکایی که به وسیله بولمفلد ایجاد شد و توسط شاگردانش گسترش یافت. حتا استالین که همه چیز را در پرتو ایدیولوژی از نوع درک و دریافت خودش ارزیابی می کرد، به علم بودن زبانشناسی اذعان کرد و گفت زبان پدیده طبقاتی نیست، در آن انقلاب صورت نمی گیرد و تحول آن تدریجی است. هیچ یک از این مکاتب از این انکار ندارند که مفاهیم و کلمات دال اند برای نشان دادن مدلولها، و مدلولها طبعا یا مادی اند، مانند درخت، سنگ و ستاره و یا معنوی اند، مانند اندیشه، عقل، عشق و غیره. بعد طبعا انسان از این اسم ها در فعالیتهای اجتماعی خود کار می گیرد و به این سبب کلمات دال بر افعال پدید می آید، مانند آموختن، خوردن، زدن، و غیره. افعال و اسما کوایفی دارند که از آن صفت و قید به وجود می آیند و طبعا الفاظی برای ربط و نسبت کلمات ایجاد می گردند، زیرا وقتی که انسان بخواهد، اندیشه معینی را بیان کند، باید از ترکیب کلمات جملات را بسازد.

جریانی که منجر به جدا شدن بحث زبان از واقعیت گردید یک نظریه سوسور بود که گفت زبان باید در درون خود و بدون مراجعه به مصداق خارجی مطالعه شود تا با منطق و فلسفه نیامیزد و در جمله به حیث واحد زبانشناسی، جای کلمات دقیق تعیین شود. بعد با قاعده همنشینی و جانشینی، گسترش زبان پیگیری گردد، یعنی در جمله فعل، اسم، صفت، به دقت نصب و همنشین گردند و ادات ربط و نسبت دقیق جابجا گردند و اگر جمله تغییر داده می شود، مطابق معیار کلمات جانشین انتخاب گردند. با کمال تاسف و پوزش از خوانندگان ما اجبارا این بحث فنی را برای فهم مطلب وارد موضوع نمودیم. در ادامه این بحث، زبان شناسی بنام بنونیست گام جدی دیگری برداشت. او گفت: اینگونه که سوسور نشانه و تصور مدلول را با بحث می آمیزد، یعنی می گوید نشانه تصور درخت یا فلان مفهوم دیگر است، دو باره عین و مصداق وارد صحنه می گردد و بحث زبان را از درونی بودن و استقلال فاصله می دهد. بنابراین، باید فقط به کمک تصور ذهنی درباره همنشینی و جانشنی بحث نماییم و به این ترتیب عین و واقعیت از بحث زبانشناسی خارج ساخته شد. اما مربوط ساختن این بحث زبانشناسی به ادبیات از جانب یاکوبسن، زبانشناس و ناقد ادبی روسی که شخصیت اعجوبه ای داشت، صورت گرفت. این یاکوبسن اندیشه ساختار گرایی را به همکاری لوی استروس، مردمشناس و لاکان، روانشناس، وارد عرصه های علوم اجتماعی و انسانی ساخت. فلسفه ساختارگرا از مطالعه میان رشته ای این دانشها سامان یافت. یاکوبسن گفت: اثر هنری یعنی فورم. این نظریه ادبیات را از محتوا گرایی به فورمالیزم کشاند. البته می توان تصور کرد که تلاشهای یاکوبسن عمدتا واکنش در برابر ادبیات و هنر محتوا گرا، ایدیولوژیک و شعاری، ریالیزم سوسیالیستی بود، که هنر و ادبیات را به مسخ کامل کشانده بود.

ارتباط این دو عرصه، یعنی ذهنی ساختن کامل زبانشناسی و شکل گرایی در هنر و ادبیات به صورت کامل زبان، پدیده هنری، و متن ادبی را از واقعیت جهان، فاصله داد. نظریه هنر برای هنر، بیان دیگر این جریان فکری است. بنونیست، اگر عین را از زبانشناسی تبعید کرده بود، تصور کشتن زبانشناس از ذهنش نگذشت، اما بارت برای به نهایت رساندن جریان، مولف متن ادبی را با نظریه مرگ مولف از بین برد، تا راه را برای استقلال کامل متن از واقعیت عینی هموار نماید. من این جریان را به کلی انحرافی و پندارگرا، در همسویی با سیاستهای اربابان جهان دانسته بودم که می خواستند نقش هنر و ادبیات را در تغییر وضع موجود و تعالی و کمال انسان، به تعطیل و تعویق بکشانند. اگر چه من منکر نیستم که هم نظریه هنر برای هنر و هم فورمالیزم نقش مثبتی در نجات ادب و هنر از شعاری شدن و ابتذال بازی کردند، اما در نهایت تفریطی بودند در برابر افراط.
ادامه دارد...

پنجشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۷

جنجال به کارگیری دروغ‌سنج دستی در افغانستان و عراق

جنجال به کارگیری دروغ‌سنج دستی در افغانستان و عراق

از وبلاگ: یک پزشک

علیرغم شک و تردیدهای زیادی که در مورد کارآیی و درستی نتایج دروغ‌سنجی با استفاده از آزمون چندنگار یا «پلی‌گراف» وجود دارد، پنتاگون تصمیم گرفته است در ماه جاری تعدادی دروغ‌سنج دستی به افغانستان بفرستد.

وزارت دفاع آمریکا گفته است که این وسیله کامل نیست، ولی می‌تواند به نظامیان آمریکایی با غربالگری پلیس‌ها و مترجمان و افراد محلی که خواهان پیوستن به نیروهای آمرکایی هستند کمک کند و همچنین می‌تواند لیست افراد مشکوک را بعد از بمب‌گذاری‌ها کاهش دهد. این وسیله قبلا در عراق آزمایش شده است.

g-cvr-080409-lie-detector-345a.h2.jpg

یک پژوهشگر به نام استفان فاینبرگ که قبلا رهبری تحقیقی را به عهده داشت که ناکارآمدی آزمایش «چندنگار» را نشان می‌داد، معتقد است که فرستادن این دستگاه‌ها و سپردن آنها به دست نظامی های آموزش‌ندیده کار درستی نیست و می‌تواند امنیت نظامیان را به خطر بیندازد.

این دستگاه به طور اختصاری PCASS نامیده می‌شود و سه حس‌گر دارد که به دست متصل می‌شوند. این حسگرها هدایت الکتریکی پوست، تعداد ضربان قالب و میزان اشباع شدن خون از اکسپژن را اندازه می‌گیرند.

080408-lie-detector-screen-bcol.standard.jpg

هزینه کل پروژه ارسال و به کارگیری این دروغ‌سنج های دستی 2.5 میلیون دلار است و جالب است بدانید که از استفاده از این وسیله برای بازجویی نظامیان آمریکایی ممنوع شده است.

در جریان بازجویی یک فرد با این دستگاه 20 سؤال به عربی، فارسی یا پشتو از وی پرسیده می‌شود و بر اساس داده‌هایی که به وسیله الگوریتم‌های این دستگاه مورد پردازش قرار می‌گیرد، چراغ‌های دستگاه سبز، زرد یا قرمز می‌شوند که نشاندهنده راستگو بودن، نامعلوم بودن صحت جواب‌ها یا دروغگو بودن فرد مورد بازجویی است. گرچه مقامات پنتاگون تأکید دارند که تنها به منظور غربالگری افراد مشکوک از این وسیله استفاده خواهد شد ولی معلوم نیست در مقام عمل چه پیش خواهد آمد.

دستگاه دروغ‌سنج دستی دقت به مراتب کمتری نسبت به دستگاه‌های چندنگار دارد، وسایلی که از سوی بیشتر دادگاه‌های آمریکا غیرقابل استناد هستند، ولی به طور گسترده‌ای توسط پلیس برای بازجویی متهمین استفاده می‌شوند.

گزارش مفصل را می‌توانید در اینجا بخوانید.

مطلب مرتبط: ماشینی که دروغ را می‌بین

چهارشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۷

انعکاس برگزاری کارگاه آموزشی وبلاگ نویسی در صداهایی جهانی


حمید تهرانی در صداهایی جهانی یا همان Global Voices Online یک گزارش مفصل همراه با تصاویر از برگزاری کارگاه آموزشی وبلاگ نویسی توسط کانون وبلاگ‌نویسان افغانستان در اینجا منتشر کرده است.

شما با کلیک روی این لینک می‌توانید مطلب همراه با تصاویر را ببینید.

http://www.globalvoicesonline.org/2008/04/09/afghanistan-first-blogging-workshop-in-kabul


با این وزیر چه کار باید کرد ؟

خیلی متاسفم که اولین بار در این وبلاگ بدون خوش آمد گویی در مورد کارکردهای جناب خرم می نویسم، فکر کنم این خانه انترنیتی نیک قدم نبوده است....
در سه ماه اخیر نهایت تاخت و تاز ها بر رسانه های افغانستان از سوی حلقات مشخص احساس می شود. خبرنگاران به مرگ محکوم می شوند، به زندان می روند، مجازات می شوند و هر روز به بهانه های مختلف قوانین جدید بر سر راه رسانه ها قرار می گیرد.
بارها گفته می شد که اگر جلو کریم خرم وزیر فرهنگ افغانستان گرفته نشود افتخارات فرهنگی ما از بین خواهد رفت. این گفته ها دارد به واقعیت نزدیگ می شوند. احساس می شود که در این روزها آهسته آهسته ارزش های فرهنگی ما یک بار دیگر مانند دوران حاکمیت طالبان با خطر مواجه می گردد...

متخار پدرام

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

افزایش سالک یا لشمانیا در افغانستان


سالک یا لشمانیا
سالک یک بیماری عفونی است که بوسیله گروهی از انگل های تاژداربنام لشمانیا ایجاد میشود.
این بیماری علایم گوناگونی دارد وتظاهرات بالینی وعواقب بهداشتی مختلفی ایجاد میکند.
در افغانستان تعداد مبتلا یان به این مرض روز بروز افزایش یافته است ، در سال جاری اهتمال افزایش بیش ازحد در افغانستلن میرود.
ادامه عکسها بصیر سیرت

شما قضاوت کنید!!!

روزنامه های افغانستان که آیینه دار مطبوعات در افغانستان است؛ مبتذل شده می روند. گاهی شما افتضاحات را در این روزنامه ها می بنید که تمحل کردنش دشوار است.


روزنامه پیمان که ظاهرا شخصی است و قبلا هفته نامه بوده؛ امروز در شماره پانزدهم، خود را و همه مطبوعات افغانستان را خیس کرده است. این روزنامه که مدیر مسوول آن خودرا روزنامه نگار موفق کشور می نامد؛ هویت اصلی خودرا افشا کرد.


پیمان در صفحه نخست خود چند تیتر درشت دارد که می خواهد بگوید که دار وندار این روزنامه این است. اما افتضاح ازاین جا شروع می شود، شما به یک دید متوجه اشتباه بزرگ این روزنامه می شوید. اشتباهی که اصلا نمی شود انتظارش را داشت. در یکی این تیتر ها شما می خوانید(دریای نگرانی جاریست ) (موقعیت معلق کریم خرم در افکار عامه) و در پاین این تیتر متوجه عکس خرم می شوید، که باد کرده نگاه دارد. می خواهید که ادامه بدهید اما آنجا می خوانید: وزیر عدلیه روز یکشنبه در گفت و گو ... محمد سرور دانش در دومین روز ارایه گزارش...‌‌


نوشته که شما در پاین تیتر می خوانید مربوط به تیتر نمی شود، آیا شما فکر می کنید که چنین اشتباه ممکن باشد!؟! بله!!! در روز نامه که جناب رزاق مامون مدیرمسوول است، بعید نیست.
در تیتر بزرگ دیگر شما می خوانید(شما قضاوت کنید)( این را می گویند حسابدهی ...و عکس سرور دانش چشم شما را به خود متوجه می کند) در پایین نوشته اند که گزارشات رسیده حاکی ازآن است که آقای خرم قبل از حمله به واژه های زبان...


تیتری که مربوط به آقای خرم است از نیت کاپی شده است. کاپی کردن از انترنت روش معمول در روزنامه ها ودرکل در مطبوعات افغانستان شده است. آنها می روند از نیت کاپی می کنند و بعد هم آنرا بدون آنکه بخوانند در روزنامه های خود به چاپ می رسانند. البته این در حالی است که بعضی از این روزنامه ها منبع را ذکر می کنند و بسیاری از ذکر منبع خوداری می کنند.

اولین دور کارگاه آموزشی وبلاک نویسی

نویسنده: اسد افغانستانی

این کارگاه آموزشی که توسط کانون وبلاک نویسان افغانستان برگزار شده بود. برای اولین بار بود که در کابل چنین کارگاه آموزشی دایر می شد؛ این آموزشگاه برای دو روز ادامه یافت. روز اول نیم روز را دربر داشت که فقد تیوری و خبر بود. البته روز اول برای من جالب بود؛ جالب به این خاطر که بسیاری از فاکت ها را من اطلاع نداشتم ؛ مثلا نمی دانستم که بلاگری هم وجود دارد که می تواند فرصت بشتر برای نویسنده نسبت به بلاکفا و یا پرژن بلاک بدهد. همچنان دراین روز در مورد اهمیت وبلاک در جهان امروز گفت وگو شد.

در روز دوم، کار گاه آموزشی بشتر به ساخت یک وبلاک توجه داشت. در این روز من چیزی دست گیرم نشد؛ در روز اول قراربود بسیاری از چیز ها را عملا تجربه نمایم اما نسبت به مشکلات انترنیت نتوانستم که به تمام آنها برسیم.گر چند ما آموختیم که چگونه یک وبلاک را مدریت، بازسازی، مشهور و... بکنیم. اما من فکر می کنم که دو روز مدتی کمی بود برای چنین کارگاه.

از آنجایکه وبلاک نویسی در افغانستان پدیده ای جدید است و فرهنگیان تازه به این دنیا رو آورده اند ، چنین کارگاه های بسیار مفید واقع می شود. فرهنگیان انتظار بشتر این نوع کارگاه های آموزشی را دارند.

وبلاگ نویسنده
http://safha2.blogspot.com

گزارشی از کارگاه آموزشی کانون وبلاک نویسان افغانستان

گزارشگر: یعقوب یسنا

کانون وبلاک نویسان افغانستان به مدیریت نسیم فکرت کارگاه آموزشی دوروزه ای را به راه انداخت، این کارگاه آموزشی برای وبلاک نویسان چنان که من یکی از اشتراک کنندگان این کارگاه بودم بسیار سودمند و ارزنده تمام شد.
در افغانستان که وبلاک نویسی یک امر تازه است و کمتر کسی به گونه حرفه ای به آن می پردازد پس برگزاری چنین کارگاه های آموزشی این روند را سرعت بخشیده و سهولت کاری را برای وبلاک نویسان فراهم می کند.

آنچه که بیشتر در این دوره آموزشی به آن پرداخته شد موارد زیر بود:

در باره فالیت های انترنتی به صورت نظری آگاهی ارایه شد
در باره وبلاک و وب سایت و تفاوت های این دو معلومات ارایه شد
چگونگی ساختن وبلاک عملا اجرا شد
وبلاک های که بهترین وبلاک سال شناخته شده بود به معرفی کرد و در باره این که چه کارهای می تواند یک وبلاک را به بهترین وبلاک برساند معلومات داده شد
از نظری فنی و تخنیکی در زمینه وبلاک سازی و گزینیش قالب آگاهی مفصل داده شد

سرویس دهندگان وبلاک در جهان به ما معرفی شد البته در افغانستان تا هنوز وبلاک نویسان فقط بلاگفا و پرشین بلاگ را می شناختند خوشبختانه در این آموزش با سرویس دهندگان وبلاک های دیگر آشنا شدیم که از کیفت خدماتی و سهولت های کاری به مراتب از بلاک فا و پرشین بلاک بهتر بودند
از جمله سرویس دهندگان وبلاک ها در جهان بیشتر در باره بلاک اسپات (بلاگر) معلومات همه جانبه ارایه شد و مزیت های را که این سرویس دهنده وبلاک نسبت به دیگر سرویس دهندگان وبلاک داشت گفته شد.
برای شرکت کنندگان از سرویس دهنده بلاگر وبلاک ساخته شد خوشبختانه هم اکنون این اشتراک کنندگان در وبلاگر وبلاک ساخته و آنرا مدیریت می توانند.