Pages

یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

پدر ! فرزندانت را دریاب !؟

روز گار غم ،روزگار پر ازاندوه وماتم،روزگار رنجهای پر بهاء، روزگار اسطوره های بی محتوا،روزگار رنجش آلاله های ماسواء،روزگار رویش رنگدانه های....


خسته ام ! خسته تراز دیروزو پریشان تر ...،بیزار از رنگهای زرد وچرکین فام ،چون رگه هایی ترسناک وسرطانی برخاسته از ضمیر خام وفرسودۀ سیاست پیشه گانی خود بیگانه...،سالهای انتظار در کنج تنهایی بی قرارم ساخته ،وسودای خروش وسوسه انگیز ترین ترانۀ لحظه هایم .

وعاقبت ! نوشتن درد نامه هایم ،گریز راهی،برای گریز از جنون...

بهار میرسد ! ولی ایکاش ...سنگ صبورم ! کاش بودی ومیدیدی،مرگ بهار را ،وشکوفه هایی که بوی تومیدهند...همه را پرپر وبیرنگ!!!!! کاش میبودی ومیدیدی هجوم ظلمت را ،هجوم سارقان را،سارقان دسترنجها،بانیان رنجهارا،...کاش میدیدی ! فرومایه گانی رنگ آشنارا....غافل از خود،مست ومغروربا کلاهی برسر،فراخ وزننده!!!!!

دلم را ! شوق غریبی لبریز کرده از عطر ی آشنا...ومن روز وصالش را چشم انتظارم،تا دردهایم را با او زمزمه کنم،واو از عشق بگوید!!! چشم بر چشم مهربانش،موسیقی دلنواز نگاهش را به گوش جان پذیرا شوم ،سر بر زانویش گذارم و بیکسی ام را فریاد کنم.وبگویم : پدر فرزندانت را احاطه کرده اند وسرزمینت را رنجی مرموز قراگرفته است،خودفروختگانی ملون از رنگهای بی فروغ سودای نابودیش را دارند و دستی مهربان که فرزندانت را یاری رساند کیمیا گشته است ،پدر فرزندانت را دریاب !
_______________________________________________________
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود


گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

گاه کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

( افشین یداللهی )

پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

هردم ازين باغ بري ميرسد


هردم ازين باغ بري ميرسد ****** تازه تر از تازه تري ميرسد

سر به اينجا بزنيد

دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

پیشنهادات و مطالبات 50% زنان افغانستان به کنفرانس بین المللی افغانستان در لندن

افغانستان 16 جنوری 2010
همه ما افغانستان را می شناسیم. همه ما نیک می دانیم که در طول سالیان بسیار چه بر سر زنان این سرزمین زیر نام طالبان، جنگ، آواره گی و خشونت آمده است. از گذشته سخن نمی گوییم چرا که امروز موسم دیگری است و ما زنان افغانستان دیگر نمی خواهیم به هیچ بهانه ای حقوق اولیه و انسانی خویش را از دست بدهیم. ما دیگر نمی خواهیم حق انتخاب سرنوشتمان را به دیگری واگذاریم.

در طی دومین انتخابات ریاست جمهوری افغانستان ما زنان در کمپاین 50% مطالبات و خواسته های خود را به طور واضح و شفاف به اطلاع جامعه و کاندیداهای ریاست جمهوری رساندیم. امروز به نمایندگان دولت افغانستان و جامعه بین المللی شرکت کننده در کنفرانس لندن که به وضعیت افغانستان می اندیشند و در صدد یافتن راه حل هایی برای آن هستند اعلام می داریم که ما زنان توقع داریم که به تعهدات خود در برابر شهروندان زن این کشور پایبند بوده و عزم راستین خود را برای پرداختن به این خواسته ها نشان دهند.

کمپاین 50% زنان افغانستان در سال 1388 (2009) و با شرکت 70 تن از فعالان اجتماعی و مدنی و حمایت سازمان های مختلف از جمله بنیاد آرمان شهر، اتحادیه سراسری زنان افغانستان و کمیته مشارکت سیاسی زنان افغانستان گردهم آمد و تا کنون از حمایت و همصدایی بیش از 10000 زن و مرد آگاه و راسخ در مناطق مختلف کشور بهره برده است. ما به عنوان نمایندگان نیمی از جمعیت کشور مطالبات زیر را اعلام می داریم:

از دولت افغانستان

1- هر نوع مذاکره غیر شفاف با مخالفان مسلح دولت که در آنها ذره ای از حقوق انسانی ما که سالهای بسیار و در مواجهه با خطرات بزرگ برای به دست اوردن آنها مبارزه کرده ایم، نادیده گرفته شود از حمایت ما زنان برخوردار نخواهد بود.

2- رشد و توسعه همه جانبه کشور بدون مشارکت زنان، تحقق نخواهد یافت. مشارکت سیاسی زنان در مقامات تصمیم گیری از سطوح محلی تا ملی، منطقه ای و بین الملی در همه عرصه ها باید به معنای تمام کلمه و نه سمبلیک و با استفاده از تمام توانمندیها، استعدادها و شایستگی های زنان صورت بگیرد.

3- بیسوادی یکی از بزرگترین موانع پیشرفت و به ثمر رسیدن فعالیت ها در زمینه توسعه پایدار و بهبود اوضاع اجتماعی و اقتصادی شهروندان این کشور و مانع مشارکت فعال انان در زندگی سیاسی است. لذا از دولت می خواهیم که اعلان بسیج عمومی مبارزه با بی سوادی را با اختصاص بودجه های مکفی و استفاده بهینه از ظرفیت انسانی کشور در صدر اولویت های خویش برای 5 سال آینده قرار داده و به ارتقا کمیت و کیفیت مراکز آموزشی برای جامعه و علی الخصوص دختران و زنان همت گمارد.

4- تهيه و تدوين برنامه ملي با همكاري جامعه مدني براي ايجاد كميسيون هاي حقيقت ياب و دادخواهي در سطح كشور و برنامه ريزي براي دادخواهي از قربانيان (پرداخت غرامت و به رسميت شناختن صدمات وارده بر قربانيان)

5- ايجاد كميسيون ملي با صلاحیت و خوشنام با قدرت اجرايي در راستاي پياده كردن برنامه ملی عدالت انتقالي و عملي شدن برنامه دولت براي صلح، آشتي و عدالت در افغانستان

6- لازمه تامین امنیت اجتماعی و اقتصادی جامعه و پرهیز و رفع خشونت علیه زنان، تامین امنیت حقوقی و قانونی زنان و تلاش در جهت رفع قوانین تبعیض آمیز وتقویت قوه قضاییه عادل است.

7- جنگ ها، مهاجرت ها و بلایای طبیعی باعث به جاماندن میلیونها کودک بی سرپرست و زن بیوه در این سرزمین شده است که خود سرپرستی خانواده خود را بر عهده دارند. تلاش در جهت ایجاد فرصت های اشتغال و همیاری برای زنان سرپرست خانوار و معلولین و معیوبین باید در صدر برنامه های اقتصادی و اجتماعی دولت قرار بگیرد.

8- سلامت مادر، تضمین کننده سلامت کودک و جامعه است. باید اقدامات ویژه ای به منظور بهبود دسترسی مادران به امکانات صحی و بهداشتی انجام شود.

از جامعه بین المللی و شرکت کننده گان در کنفرانس بین المللی

1- عدم حمایت از مذاکرات غیرشفاف با نیروهای مسلح و جنگجو که بیم آن می رود حقوق انسانی زنان دوباره به مسلخ کشانیده شود.

9- مسئولیت پذیری و پایبندی به فوانین بین الملی نظامی و جلوگیری از کشتار افراد غیر نظامی که بیشترین قربانی را از میان زنان و کودکان می گیرد و ایجاد شفافیت در مورد چارچوب قانونی عملیات نیروهای ائتلاف

10- جامعه بین المللی باید دوباره به اجرای کامل برنامه عمل دولت براي صلح، آشتي و عدالت متعهد شود، از جمله اقدام هماهنگ برای معنادار و مثمر ثمرکردن بورد مشورتی به عمل آورد.

11- تشخیص وجود ارتباط بین معافیت از پیگرد قانونی و نقض پیوسته حقوق بشر، که کوشش برای کاهش فقر و دست یافتن به توسعه عادلانه و پایدار اجتماعی و اقتصادی و ایجاد فضای آزاد سیاسی را تضعیف می کند.

2- حمایت از ایجاد تغییرات بنیادین در بهبود زندگی زنان از طریق به وجود آوردن زمینه های اشتغال، خودکفایی و استقلال اقتصادی آنان.

3- تاکید و حمایت از طرح های مبارزه با بیسوادی.

4- حمایت از برنامه ها و طرح های حساس به جندر.

5- رشد و توسعه افغانستان با در نظر داشت عدالت اجتماعی، تامین حقوق بشر و دموکراسی امکان پذیر خواهد بود. فلذا ما جامعه بین المللی را به حمایت همه جانبه از حقوق زنان در تمامی عرصه ها فرا می خوانیم.

لیست سازمان های حامی کمپاین 50%

اتحادیه سراسری زنان اقغانستان، کمیته مشارکت سیاسی زنان افغانستان، بیناد آرمان شهر، مرکز آموزش حقوق بشر برای زنان، مجتمع جامعه مدنی افغانستان، نهاد همبستگی برای عدالت، نشریه دنیای زن، روزنامه 8 صبح، موسسه زن امروز افغان، مرکز مطالعات اجتماعی – فرهنگی آسیا، موسسه سلام، مرکز جوانان کابل، موسسه حمایت از زنان بی بضاعت افغانستان، موسسه نوا، روزنه صلح برای زنان افغانستان، زنان افغان به سوی انکشاف، نشریه سروش ملت.


آدرس های تماس با کمپاین 50%

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

شبها کابل زیباست


نمای شهر کابل در سه سال اخیر تاحدی بهتر دیده میشود. گرچه شهرداری کابل فعالیت خوبی در این عرصه نداشته است. ولی بازهم خوب است. شاید آقای رئیس جمهور کرزی نتوانسته شخصی را در پُست شهرداری کابل استخدام نماید که با محیط و مردم کابل آشنا بوده و بتواند در این پُست کارکند. ولی شهرداری کابل این را توانسته است که امر اعمار شهرک، آپارتمان، هوتل و دیگر ساختمانها را به سرمایه داران کشور بدهد. تعداد از هوتل ها و ساختمان های اعمار شده با چراغ های رنگارنگ شبها نقاط از شهر کابل را زیبا ساخته است. اما مردم کابل از این راضی نیستند. چون تماماً هوتل ها و دیگر بلند منزلها شخصی بوده. راه حل برای مشکلات مردم مخصوصآ بیکاری طبقه محروم از سواد نمیباشد. خوب هرکس روی نفع خودش کار میکند. بهتر میبود که در عوض فابریکات تولیدی مختلف میداشتیم که نفع به دولت و مردم افغانستان میداشت. اگر شهرداری کابل بودجه برای این کار نداشت میتوانست با همکاری تاجران افغانی مشترکاً این کار را بکند . تا نسل دهه اخیر که از نعمت سواد بازمانده اند دست شان به کار میرسید. امید از این به بعد در این زمینه توجه صورت گیرد! آیا چنین خواهد شد؟

جمعه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۸

اعانه‌ها برای ژورنالیزم تحقیقی

وبلاگ نویسان‌، خوانندگان کانون و ژورنالیستانی که به کارهای ژورنالیزم تحقیقی علاقمندند فرصت خوبی است تا دیر نشده درخواست های شان را به این آدرس بفرستید. طرح تان را روی کاغذ بکشید و به دونر بفرستید تا به پروژه تان کمک کنند. در بخشی انگلیسی کانون نیز ببینید.

آخرین زمان برای ارسال درخواست های تان تاریخ 31 ماه جنوری است.

یک سی وی همراه با درخواستی تان به این نشانه ایمیل کنید. بیشتر در بخشی انگلیسی کانون و منبع بخوانید.
contact@gijc2010.ch

چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸

گريز از خود

زحل خمیده خمیده از زیر پنجرۀ اتاق عمومی گذشت، چراغ ضعیفی برسقف در خروجی روشن بود. نگهبان با موزه های براقش در برابر در قدم می زد و با دستۀ کلیدها بازی می نمود. تفنگش را روی شانه گذاشته و آهنگ شادی را اشپلاق می کرد. زحل اصلا دلش نمی خواهد این بار شانسش را از دست بدهد، می ارزید یک بار دیگر آنسوی دیوار را ببیند و شاد و سر حال در جاده ها قدم بزند، با دوستانش ببیند و یک بار دیگر طعم آزادی های را که به دست آورده بود بچشد. حاضر بود این دلهره را بپذیرد، دلهرۀ که قلبش را از جا می کند.
بیست روز پیش که به مرکز آمد، تصمیم گرفت که طاقت بیارود و تحمل کند، تصمیم گرفت در این چهار دیواری و با مردمان این ساختمان خو بگیرد؛ اما این گونه نشد. او هر شب ناخود آگاه به فرار فکر کرد، به آن سوی دیوارها. به هوای آزاد، به تپه، که وقتی به آن بالا می شد حس می کرد به آرزوهای بزرگش رسیده است. دستان بیش از حد بزرگ و گره دارش را به شدت به هم می کوفت و مست و شاد می گشت. فریاد می کشید و دور خودش می چرخید، می چرخید و می چرخید و بعد نفس نفس زنان روی خاک ها دراز می شد. ستاره ها را شمار می کرد و تا صبح بر بلندترین نقطۀ تپه می نشست و انتظار طلوع آفتاب را می کشید.
چشمانش را به هم فشرد و یقین کرد که نمی تواند از خوبی های آن سوی دیوار بگذرد. آرام و بی صدا به پیش خزید. از چار روز پیش همه جا را دید زده بود. راه را بارها سنجیده بود، چه گونه از اتاق بیرون بزند، چه گونه برود که هیچ کسی با خبر نشود و چه طور، از کدام قسمت دیوار بالا برود که نگهبان نبیند. دولا دولا راهش را به سمت دیوار دست چپ کج کرد. اتاق مرضیه روشن بود. زنی که یک هفته است آمده، از به یاد آوردن او لبخندی روی چهره اش نقش بست، در این دو روز به او دل بسته است. اگر نباشد، چه کسی مرضیه را در موقع حمله کمک خواهد کرد؟ چه کسی او را به تختش خواهد برد و بالاخره چه کسی یک سگرت قاچاقی به او خواهد آورد؟ مرضیه چهرۀ خندان و جذاب. وقتی حالش خوب است شعری را زمزمه می کند و همه را شاد می سازد.
نگهبان به سوی اتاقش رفت، تفنگش را به دیوار تکیه داد و مشغول بیرون کردن موزه هایش شد. زحل در دل به نگهبان خندید، او حتا تصور هم نمی کرد این دختر مهربان و آرام او را فریب دهد. او بود که به نگهبان گفت که داکتر می گوید "برای رفع خواب هر یک ساعت بعد یک پیاله چای مفید است"؛ نه که مفید نبود. خیلی مفید بود برای او. برای فرار او. اگر نگهبان در این هوای سرد نمی خواست به پیشنهاد او هر یک ساعت چای بنوشد، چه گونه می توانست فرار کند؟!
حالا دیگر با در، چند قدمی فاصله داشت و اگر دستش را دراز می کرد، می توانست چوکی نگهبان را بگیرد. چهرۀ داکتر را در برابرش دید و به یاد آورد که با چه محبتی او را از آن خرابه به این جا آورد؛ اما نمی توانست طاقت بیاورد. تصمیمش را گرفته بود، باید می رفت و امروز اگر این کار را نمی کرد، فردا یک بار دیگر باید همان درد و عذاب را تحمل می کرد. نه! باید می رفت، باید می رفت. الیاس در بیرون انتظارش را می کشید. او تنها بود و شهر پر خطر.

دستش را به بند پایش، روی چاقوی کوچکی که از روز ورودش پنهان کرده بود گذاشت، دلش آرام گرفت و مطمئن شد آن سوی دیوار مشکلی نخواهدداشت و خیلی خوش خواهد گذشت. نگهبان دم پنجرۀ کوچک و خاک گرفتۀ اتاقش ایستاد و به تاریکی چشم دوخت. دل زحل پایین ریخت. نگهبان از پنجره به او چشم دوخته بود! بلی درست او را می پایید. چه باید می کرد. نفسش را حبس کرد و حس کرد آب سردی را بر سرش ریخته اند، همان آب سردی که وقتی خمار می شد روی سرش خالی می کردند.
نگهبان از چاینک مسی چای می ریخت، زحل گذاشت تا نگهبان برای گذاشتن چاینک خم شود؛ اما او خم نشد! دوباره به او زل زد! زحل مطمئن شد او را دیده است. با یک خیز روی چوکی پرید و دستانش را به لبۀ دیوار بند کرد. یک نگاه دیگر به پنجره انداخت، نگهبان سر جایش نبود! پس حرکت کرده بود! تمام قدرتش را در بازوانش جمع کرد و خود را بالا کشید، خیلی ساده روی دیوار قرار گرفت. نگهبان داشت موزه هایش را می پوشید. دیگر درنگی نکرد، حتا به ارتفاع دیوار هم توجه نکرد، پاهایش را جمع کرد و کمی به جلو خم شد و خودش را رها کرد، در نیمۀ هوا، دستانش را مشت کرد اما به شدت به زمین خورد، درد شدیدی در بند پایش پیچید که حس کرد نفسش را بند آورده. دلش خواست فریادی بزند؛ اما نه حالا باید می دوید، هوای تازه را حس می کرد و سردی گل ها را زیر پایش می فهمید.
به جاده رسیده بود، صدای پا از پشتش می آمد، او را دنبال می کردند! راهی نداشت، به جوی آب پرید و روی لوشها دراز کشید و سینه خیز به راه افتاد، درخت لاغری در سر راه جوی بود. فکری به ذهنش گذشت، خمیده، خمیده رفت و در پناه تاریکی دست به تنۀ درخت کشید. درخت پرگره بود، به پشت درخت دور خورد و به آسانی به آن بالا شد. شاخه های ناتوان زیر وزنش ناله می کردند بر شاخی نشست و نفسش را حبس کرد. نگهبان دوستش را نیز بیدار کرده بود هر دو با عجله از جوی آب رد شدند.
- چه شد؟ کجا رفت؟
- ای بیادر حتما کدام پشک بوده، اینجه خو هیچ چیزی نیست. ای زن ها کجا فرار می کنند؟! اینجه خو زندان نیست. بان که خو خوده کنیم.
هر دو به آنچه دیده بودند فحش رکیکی دادند و دوباره برگشتند. زحل در دل خندید. از بالای درخت شادمانه به جاده دید: آسمان صاف! جاده خلوت! آن گونه که می خواست، آن گونه که قبلا دیده بود. از درخت پایین شد و شروع به دویدن کرد، فریاد کشید و دوید و دوید. به مرد و زنی که با تعجب او را می دیدند فحش داد و چون باد به راه افتاد.

جاده های تاریک را به خوبی بلد بود. کوتاه ترین راه به تپۀ دوستداشتنیش را می دانست. ندانست چه گونه رسید؛ وقتی هوای سرد تپه به صورتش خورد، حس عجیب در وجودش زنده شد. جست و خيز زنان بر بلندترین نقطۀ تپه رسید و فریاد کشید. دستانش را باز کرد و غرق در زیبایی شهر شد. شهری که با همه ویرانه گیش برایش زیبا بود، شهری که او را از زحل به سامعه، فرید و هزاران نام دیگر تبدیل کرده بود. شهری که از کودكی به کوچه هایش آشنا شد و هر روز با غم شب، به جاده های شهر بیرون شد. به یاد داشت اولین روزهای مرگ پدرش را. اولین روزی که پدرش رفت و او هیچ حسی در وجودش بیدار نشد. حتا ندانست که پدرش دوباره بر نخواهد گشت. وقتی مادرش با چشمان گریان او را سرخوش و شاد دید با مشت و لگد به جانش افتاد. کینۀ عجیبی به دل گرفت، نمی توانست در مرگ پدرش بگرید، بود و نبودش را هیچ گاهی حس نکرده بود و این، از ديد مادر، گناه بزرگی بود. از آن روز بد بختی به همه معنا به او رو کرد. هر روز لت و کوب برادرانش او را از زنده گی بیزار ساخت، شبها تا دیر وقت بر تپه می آمد و در تاریکی شب غرق می شد و چراغ های روشن را می شمرد. همیشه رو به سمت روشن شهر می نشست و از روشنای آن لذت می برد. می دانست که وقتی دیر تر به خانه برود بیشتر لت و کوب می شود؛ اما هر روز بیشتر از روز قبل دیر می کرد و معمولا پول کمتری به خانه می برد. به ویژه از وقتی دوستان جدیدی یافته بودند. از وقتی از میان کثافات باقی های بوتل های نوشیدنی را که طعم تیزی داشت نوشیده بود، دیگر شادی را تجربه می کرد. گاهی پولهایش را به مرد جوانی می داد و در مقابل گرد سفیدی را می گرفت و به کمک دوستش و الیاس دود می کرد. آهسته آهسته یاد گرفت که چه گونه از سگرت استفاده کند و بعد ها شراب؛ چرس و تریاک و هر آنچه او را برای تحمل زنده گی کمک می کرد خريد نمود. به یاد می آورد که اگر هیچ یک از این مواد را به دست نمی آورد عصبانی می شد و با چاقویش به جان مردم در تاریکی ها می افتاد، جیب می برید و اگر دستش می رسید دزدی می کرد. و آخر روز که خسته و پر درد چیزی به دست نمی آورد دم در مسجد بی حال می شد و در دنیایی پر دردش گم می گشت. در آن زمان رحم مردم به او کمک می کرد و با پولی که برایش می انداختند، الیاس مواد می آورد و یک بار دیگر شب را مست می شد و با فریاد در کوچه های شهر نو می دوید و به تپه می رفت و در آن جا جیغ می کشید، از ته دل، تا برادرانش بشنوند و به آزادی او غبطه بخورند، عصبانی شوند که چه گونه او از چنگ آنها فرار کرده و امروز همه شهر خانه اش است. زمانی که پول خیرات ها هم دردی را دوا نمی کرد، کشف خودش او را نجات داد. خمارش را شکست و سرخوشش ساخت. او متوجه شد که بوی تند شرش بوت دماغش تیر می کشد و سرش را به دوران می اندازد. دست و پایش را سست می کند و دلش می شود همه شرش را بیلعد و عطر آن در هوای که تنفس می کند باشد. در هوای سرد برای گرم شدنش، بوتل شرش را به دماغش نزدیک می کرد و نفس می گرفت. از آن روز به بعد هر گاهی که مواد به دستش نمی رسید، شرش بوت او را به حالت عادیش بر می گردانید.

وقتي دلش خالي گشت. دستانش را پايين آورد و به دقت به آسمان نگريست. به آسماني كه سياه قير بود و خالهاي نقره يي بر دامنش چشمك مي زد. چقدر دلش مي خواست يكي از آن دانه هاي رخشنده مي بود تا حد اقل در پهنة آسمان گم مي گشت و هيچ كسي نميدانست كيست و چه سرگذشتي دارد. اما اين افكار چه فايدة داشت؟ با خيال كه نمي توانست آن چه هست تغيير بدهد. او بود و دريايي خشم برادرهايش كه از گذشتة او خشمگين بودند. خشمگین از اين كه نتوانسته بود دختر خوب خانواده باشد. خانوادۀ که پدر هميشه بي خود بود و مادر هميشه از او و الياس، برادر كوچكش، پول مي خواست. روزهاي سخت موچيگري و بوت پالشي در برابر مسجد، دست مزد ناچيز آخر روز و لت و كوب مادر و گرسنه خوابيدن ها، همه و همه واقعيتهاي از زنده گيش بود كه نمي توانست تغييرش بدهد. چقدرش دلش مي خواست يكي دلواپسش مي شد. يكي سرش را بر سينه مي فشرد و دستهاي ترك برداشته اش را به دست مي گرفت. چقدر هوس داشت تا وقتي لباسش پاره مي گشت يكي پاره گي هايش را مي دوخت و سرزنش بار نگاهش مي كرد. آرزوي مادري كه هرگز او را نپذيرفت. مادري كه رنج زنده گي از او دورش كرده بود و نفرت را بر چهره اش ريخته بود. مي خواست مثل مجيد، كه در كنار مسجد با هم كار مي كردند، مادري مي داشت كه دلواپسش مي شد، برادري كه هر شام او را از جاده به همراه كراچيش به خانه مي برد. این ها همه آرزوهاي محال و خواب هاي خوشي بود كه جز به كمك آن گرد سفيد و مادة كه تزريق مي كرد و مايع بوتل هاي رستورانتها، فراموش شان مي كرد. بوي خوشي سرش را به دوران آورد. اگر يك خورده از آن گرد را مي داشت. اگر يك "سگرتي" برايش مي بود. می توانست افکارش را سامان دهد. روی دو دستش بلند شد. يادش آمد اين نزديكي ها چيزكي دارد. درختي آن طرف تر بود، درختي كه الياس و او هميشه اضافه هاي ترياك و هروئين و اين اواخر بوتل هاي شرش بوت را مخفي مي كردند. با عجله به سوي درخت رفت و چهار انگشت دور تر از تنة درخت، به كندن زمين شروع كرد. خيلي زود به بوتل شيشه يي شرش رسيد. خودش بود! دوباره سرخوش شد و دوباره فراموش كرد كه با داكتر عهد كرده بود، ترك كند. فراموش كرد كه همين سه ساعت قبل، روي تخت مركز ترك اعتياد خوابيده بود و فكر مي كرد وقتي خوب شد، برود و فقط موچي باشد. فقط كفشهاي پاره پارة مردم را بدوزد تا راحت راه بروند. تا سنگي پايي را نيازارد. فقط به كفش ها نگاه كند و شب به سياهي آسمان و ستاره هايش چشم بدوزد. اما نه، حالا دیگر امکان نداشت.
سر بوتل را باز كرد. دماغش از بوي تند آن تير كشيد و درد گرفت. دردي كه خوشش مي امد. دماغش را به بوتل چسپاند و نفس هاي عميقي كشيد. اين كشف خودش بود. اختراع خودش. ذره ذره تحليل رفت و روي زمين خم شد. سرش پاي درخت به خاك هاي كه با دستانش كنده بود نشست و نفسهايش عميقتر شد. مست شد و تپه، تاريك- روشن شهر، اسمان سياه و ستاره هاي چشمك زن و بالاخره شعر مرضيه و احساس عجيبش را فراموش كرد. تاريكي بود و تاريكي.

سرد است خانه من

سرد است خانه من- مردی راشبیل بدست که بالا آن بام خانه ای سرد هست همواره کوشش میکند که خانه سرد را از برف در امان بماند. دره سالنگ یکی از دره های سرد افغانستان است که میشود گفت دره همیشه زمستان. زندگی سالنگی ها اضافه تر از نصف سال زندگی زمستانیست. از یک جهت زندگی مردم سالنگ خوب است؟ حد اکثر از هوای صاف و پاک سالنگ همیشه استفاده کرده میتوانند. قبل از ایجاد کارخانه های یخ سازی در افغانستان بعضی از سالنگی ها برفدان های عمیق حفر میکردند. برفی که در طول فصل زمستان میبارید در همان برفدانها همراه با لنگر خوب میفشردند تا درست ذخیره گردد. درفصل تابستان برف ذخیره شده را به شکل کنده یخ جداجدا میکردند. مردم کابل و دیگر ولایات گرم افغانستان در فصل تابستان جهت درست نمودن شیریخ و ژاله به خرید کنده های برف سالنگ میپرداختند.
عکاس: حمید نوری

باقی عکس ها را در وبلاگم ببینید.

تجلیل ازسومین روزقتل مظلومانه دموکراسی توسط پارلمان دربامیان

صبح امروزدوشنبه درحدود هزارنفرازمردم بامیان، طی یک مظاهره مسالمت آمیز، به آنچه که اقدام تبعیض آمیزپارلمان درمقابل نامزد وزیران متعلق به اقوام محروم خوانده شد، اعتراض نمودند.

مظاهره کنندگان ازمقابل مسجد رهبرشهید استاد عبدالعلی مزاری به طرف دفترکمیسیون مستقل حقوق بشرودفترنمایندگی ملل متحد (یوناما) به راه افتادند.
آنان ضمن حمل پلاکارتهایی حاوی شعارهای مختلف، نمایندگان پارلمان را به اتخاذ تصمیم عادلانه و ملی دعوت نمودند.

ادامه مطلب



دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۸

هرات در هفت تصویر



وقتی وارد هرات شوی گدا ها یگانه همراهان با حوصله هستند که مثل سایه ها کوچه به کوچه به دنبال تان هستند. پای این مرد 40 سال است دچا سو شکل است و او باید شب ها آنقدر پول داشته باشد تا با وسیله وی به ویرانه های شهزاده های تیموریان برود جاییکه صد ها معتاد زرقی و بی پناه لانه کرده اند.





تطبیق قانون در هرات
بقیه را در اینجا ببینید .

گفتگوی اروتیک

مراد از برداشت متفاوت، جان مایه‏ی ادبیات پارسی است. به این معنا که ادبیات پارسی از دو سرچشمه آب می خورد: 1- سر چشمه‏ی بومی، که به اوستا و اسطوره های آریایی می رسد؛ 2- سرچشمه‏ی غیر بومی(عربی)، که ارتباط به اعتقاد دینی ما دارد و بعد از این که دین اسلام را پذیرفته ایم، برداشت سامی وارد ادبیات ما شده است، و یک گسست عمیقی اسطوره ای را در ادبیات پارسی با گذشته اش به میان آورده است.

وحید بکتاش: می خواهید بگویید که با تسلط عرب به این سرزمین، ادبیات پارسی از مسیری که باید در آن پیش می رفت منحرف شد و این انحراف باعث گسستی شد که روح بومی سرزمین آریانا در ادبیات پارسی به فراموشی سپرده شد؟

یعقوب یسنا: بلی. ادبیات آریایی، پس از چند صد سال سرکوب وسکوت، سر از یک زبان ایریانی، که همین زبان پارسی دری است، برآورد. اما این ادبیات؛ فقط ادبیاتی بود که در یکی از زبان های بومی ما به میان می آمد. بدون جهان شناختی بومی و ادبی این سرزمین. دیگر از اسطوره های بومی خبری نبود. ادبیات این سرزمین، ادبیاتی نبود که برای نیایش اسطوره های بومی این سرزمین سروده شود. بلکه ادبیاتی بودکه مایه از دین می گرفت و به ستایش ونیایش یک جهان شناختی غیر بومی می پرداخت. در کل ادبیات پارسی در خدمت دین قرار گرفت و از دایره‏ی دین فراتر نمی توانست نمود پیدا کند. اسطوره ها و میل ها و خواهش های بومی ما زشت و شیطانی تلقی شدند. بنا بر این ادبیات این سرزمین باید در روح غیر بومی، به خود جان می بخشید، که در نتیجه چنین شد، و گسستی همیشگی ای، ادبیات این سرزمین را با گذشته اش( هم با دوره‏ی کهن که ادبیات اوستایی باشد و هم با دوره‏ی میانه که ادبیات اشکانی و ساسانی باشد) به میان آورد. ادبیات پارسی با گذشته اش بیگانه شد و در سرچشمه‏ی غیر ایرانی، جان گرفت. بعد ها پس از قوت گرفتن ادبیات پارسی، برداشت های بومی دوباره وارد ادبیات پارسی شد اما نه به طور کامل بلکه به طور گسسته و از هم پاشیده و بی روح تر. به طور نسبی این گسست در شاهنامه فردوسی، جان گرفت:

همه تا در آز رفته فراز

به کس بر، نشد این در راز باز

از آز، که در این بیت، نام برده شده، امروز، یک واژه از آن اراده می شود تا یک اسطوره. اگر آز، را معنا کنیم، شاید بگوییم: معناش حرص است.

ابنابراین، از بسیاری اسطوره های اوستایی در شاهنامه هم خبری نیست. زیرا در جریان چند صد سال گسست از عصر فردوسی تا پیش از اسلام، اسطوره های اوستایی به فراموشی سپرده شده اند، و در عصر فردوسی، این اسطوره های اوستایی از هم پاشیده اند و فقط به معنا و کارکرد یک واژه به ما رسیده است. ادامه مطلب...

پنج سال در دنیای سرد

پنج سال قبل، اولین کاوشگر سازمان فضایی اروپا بنام هیگینز بر سطح بزرگترین قمر در منظومه شمسی ما یعنی تیتان فرود آمد. دو روز قبل اخترشناسان سراسر جهان در شهر بارسلونا جمع شدند تا مشروعیت مأموریت هیگینز را بررسی نمایند و بر سر آینده تحقیقات و کاوش های هیگینز در تیتان صحبت کنند.
هیگینز اولین کاوشگر بدون سرنشین است که بر سطح تیتان قمر زحل یعنی دورترین سرزمین فرود آمده است. سطح نشین هیگینز وقتی از میان اتموسفیر تیتان به سوی سطح فرود می آمد همه جا را با چشمان تیز بین خود بر انداز نمود و به کمک دستگاه های مختلف خود اطلاعات بسیار مهمی را در مورد شباهت های این دنیای بیگانه با زمین به کاسینی که در آسمان تیتان در گردش بود مخابره نمود.

اندازه گیری ها و مطالعات هیگینز از سطح تیتان به مثابه گنجینه عظیمی از اطلاعات ارزشمند برای دانشمندان است. در ضمن خود سفینه فضایی کاسینی هم بیش از 60 بار بدور تیتان گردش نموده و اطلاعات بسیار مهمی را در مورد این دنیای عجیب جمع آوری نموده است. هیگینز ترکیب و ساختار کیمیاوی (شیمی) و شرایط فیزیکی اتموسفیر و سطح تیتان را مطالعه نمود. اکنون همه این اطلاعات با کار های آزمایشگاهی و نمونه سازی های کمپیوتری از تیتان مقایسه میشود. نمونه مواد اولیه که به ساخت زمین اولیه منجر شده در سطح تیان نیز کشف شده است. ادامه مطلب...

یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۸

من رای دادم!



منبع عکس (SHAH MARAI/AFP/Getty Images)

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸

ضعف اقتصاد درافغانستان


مردم افغانستان دچارمشکلات اقتصادی اند. که تاثیرمستقیم خود را بالای جوانان ونوجوانان
درقسمت درس و تحصیل آنها دارد. این مشکلات خود میتواند سد راه بهبود زندگی مردم در
تمام عرصه ها گردد. دراین مورد دولت افغانستان چه خواهد کرد؟!

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

کهن جامۀ پیراسته

سر زدن از این مغازه به آن مغازه، همیشه ساعت‌ها وگاهی روزها وقتم را می‌گیرد. تنوع زیادی نمی‌بینم. بیشتر چینی و پاکستانی هستند. در کابل فقط تعداد اندکی فروشگاه‌های بزرگ وجود دارد که از کشورهای دیگر برای مردمی با سطح اقتصاد بالاتر کفش و لباس وارد میکنند.

به همین دلیل همیشه مجبورم هر وقت به ایران سفر می‌کنم، کالاهای مورد نیازم را از آنجا بیاورم. شاید برای همین است که جز خودم هیچ کسی نمی‌داند این مسئلۀ به ظاهر ساده در کجای مشکلات من قرار دارد. خب، آخر برای من که در افغانستان بزرگ نشده‌ام و از کودکی تا همین دو سه سال پیش از مغازه‌های تهران کفش و لباس خود را خریده‌ام، طبیعی است که خرید از این‌جا کار آسانی نباشد.

با این حال، خیلی از دوستانم را میبینم که راحت و بیدغدغه یا از بازارهایی خرید میکنند که واردکنندۀ لباس‌های ساخت کشورهای چین و پاکستان است. و یا چند قدم آن‌ورتر به دکان‌هایی سر میزنند که کالاهای دست دوم میفروشند، لباس‌هایی که در افغانستان به "لیلامی" معروف است و طرفداران بی‌شماری دارد. چیزی که می‌توان آن را از کف خیابان و گاری و یا از دکان‌ها و فروشگاه‌های بزرگ و ویژۀ خودش یافت.

در محل فروش کالاهای دست دوم همه چیز یافت می‌شود. از اسباب‌بازی گرفته تا پوشاک و وسایل منزل. حتا زیپ شلوار، دگمه، جوراب و غیره. اصلاً از شیر مرغ تا جان آدمیزاد که می‌گویند، یعنی همین بازار لیلامی.

گذشته و قدمت این کالاهای وارداتی دست دوم که بعضی‌ها به آن مستعمل میگویند و عده‌ای دیگر used و یا second hand ، به درازای ده‌ها سال میرسد. از این رو بیشتر مردم حساسیتی در مقابل آن ندارند. شاید به همین دلیل است که خرید اجناس دست دوم در افغانستان، رفته رفته به یک امر معمول و شبه فرهنگ تبدیل شده‌است. ادامه مطلب...

سال 2009 خونین ترین سال برای افغانستان بوده است

سازمان ملل متحد اعلام کرده که تلفات غیرنظامیان در افغانستان در سال 2009، در مقایسه با سال 2008، چهارده درصد افزایش داشته است.

در یک گزارش نمایندگی سیاسی سازمان ملل متحد در افغانستان آمده است که "اکثریت قاطع" این تلفات، ناشی از حملات گروه طالبان بوده است.

این تلفات، 2009 را به خونین ترین سال برای غیرنظامیان افغان از سال 2001 میلادی تبدیل کرد.

این درحالی است که دو هفته پیش کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان با انتشار گزارشی، اعلام کرد که تلفات غیر نظامیان در سال 2009 نسبت به سال 2008 هژده در صد کاهش یافته است.

اما براساس آماری که سازمان ملل متحد منتشر کرده، در سال 2009، دو هزار و چهارصد و دوازده غیرنظامی کشته شده اند، در حالی که این آمار در سال 2008، دو هزار و یکصد و هجده نفر بود.

دراین گزارش افزوده شده است ؛ "گسترش خشونتها در افغانستان، کماکان تلفات سنگینی را به غیرنظامیان در طول سال 2009 وارد کرده است."

با توجه به اینکه سربازان خارجی نیز در افغانستان در مواردی متهم به کشتن غیرنظامیان در جریان عملیات نظامی می شوند، تلفات افراد غیرنظامی به مسئله حساس و جنجال برانگیزی تبدیل شده است.

منبع: بی بی سی

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

بوسه بعد از حمام گلی

Switzerland_Paleo_Festival_

این عکس از آژانس خبری AP گرفته شده است. زن و مرد جوانی را نشان می‌دهد که در 34مین فستیوال پالیو در شهر نیون، در سویتزرلند، بعد از یک حمام گلی همدیگر را می‌بوسند.

عکاس: Laurent Gillieron

دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۸

هرات ؛ شهر فرهنگ و تمدن یا شهر معتادان و گدا ها ؟



یک هفته است هرات آمده ام . اینجا از بعضی جهات خیلی با کابل متفاوت است. اولین چیزی که توجه ات را حین ورود به شهر جلب میکند ، گدا ها و معتادین است؛ که اطراف شهر را پر کرده است.
هرات شهر زیبایی است. ما در چوک گلها در مرکز شهر اقامت گزیدیم و تمام روزش ها را مصروف کارگاه های آموزشی هستیم. برق داریم اما این کمپیوتر لعنتی را نتوانستم به انترنت وصل کنم بنا مجبورم برای خواندن اخبار و وبلاگ ها به نت کافی بروم. یکی را که یکی دو بار استفاده کرده ام ،خوب است ولی زیاد هم تعریفی ندارد.
کتابخانه عامه و موزیم هرات روبروی هتل ما قرار دارد اما متاسفانه فرصت نشده است که به نمایشگاه عکسی که توسط یک عکاس هراتی بنام فیروز مشعوف از سه شنبه هفته گذشته در آن تحت عنوان فریاد های بی صدا دایر شده است ، سری بزنم.ولی سعی خواهم کرد، ازش دیدن کنم.

هرات شبیه ایران است. بچه ها ، دختر ها و حتی لهجه و غذا و طرز برخورد فروشندگان ، انگار در یکی از استان های ایران آمده ای اما شهر نسبتا پاکتر از کابل ، آرامتر، ازدحام زیاد نیست ، زنان کمتر از کابل در شهر دیده میشوند ، برق دارند ، سرک های مرکز شهر اسفالت شده است ، اما هنوز میتوانی فقر و چند رنگی را در چهره مردمان این شهر حس به وضوح ببینی.

هر جای شهر که بروی گدا ها با سماجت دنبالت می کند و معتادان نیز به نا امیدی چشم به آدم های میدوزند که مثل زنبوران عسل صبح تا به شام با شور و تلاش برای زنده ماندن تقلا میکنند. ولی آنان تا ناوقت های شب بوجی های کهنه شان را از کثافات روی سرک پر میکنند تا دمی گرم شوند و در کوچه های زندگی نکبت بار در کنار ویرانه های تاریخی ، گاها فراموش شده شهر درهم بلولند.

بنا های تاریخ شهر نیز جایی خوبی برای معتادان مهاجر و برگشته از جمهوری برادر خرماست. چند جایی راکه سرزدم بیشتر ویرانه های فراموش شده ای را میمانند که اصلا این دولت مصروف نتوانسته است به انها توجهی داشته باشند. حدود چهارده رادیوو چند تلویزیون دیگر نیز در این شهر فعال اند ما حد اقل چشمم نتوانست به وضوح جایی را بیابد که رسانه های چاپی این شهر در ان فروخته شود ولی گفته میشود که فعالیت های فرهنگی بیشتر از کابل در این شهر جریان دارد. سینما در این شهر نیست و موسیقی هم مثل کابل عمومیت ندارد.

با آنکه شهر خیلی فضای مذهبی مثل ایران دارد ولی جالب اینجاست که خود شهروندان هرات از نبود داکتر و ملا دراین شهر شکایت دارند و میگویند کسی علاقمند نیست به اطراف و ولسوالی ها بروند شاید هم دلیل امتیازات و فرصت های کم در این ساحات است که همه در شهر تجمع کردند حتی گدا ها و معتادین.

نکاتی در مورد کابینه پیشنهادی

نویسنده: خسرو امینی

بعد از جنجال‌های انتخابات ریاست جمهوری کابینه احتمالی کرزی نقطه فوکس حلقات داخلی و بین المللی و رسانه‌ها بود. اینکه نقش گروپ‌های مختلف داخلی و بین المللی در آن چی خواهد بود؛ اینکه کرزی چگونه فشار بین المللی در مورد فساد و مواد مخدر را در کابینه‌اش انعکاس خواهد داد؛ اینکه آیا داکتر عبدالله و داکتر اشرف غنی آیا در کابینه حضور خواهند داشت و غیره. رد ۷۰ فیصد کابینه توسط پارلمان بر این جنجال‌ها تنها افزود نموده و به بعضی تیوری‌های توطیه نیز دامن زد. اکنون که لست دوم کابینه پیشنهاد شده است فضا شفافتر گشته و انتظار میرود که در مجموع اینها رای پارلمان را از خود کنند.

البته اظهار نظر در مورد جریانات سیاسی افغانستان به شمول کابینه دشوار است. به خاطر اینکه افغانستان در مجموع در حالت نورمال نیست و مسایل سیاسی ونظامی داخلی و بین المللی تعیین کننده بسیاری چیزها میباشد. شاید کرزی در انتخاب کابینه بیشتر متوجه محدودیت‌ها و زد و بند‌های سیاسی بوده تا موثریت کاری و از روی مصالح کابینه را تعیین نموده باشد. اما وظیفه منقد این نیست که خود را مصروف ملاحظات و مصلحت‌های کرزی نماید بلکه کار او روشن ی انداختن در مورد مسایل و ارایه دورنما میباشد هر چند که در زمان حاضر کاملا عملی نباشد.

بر این اساس من به حیث یک شهروند افغانستان نظراتم را در سه مورد جالب توجه بیان میکنم.

۱- دکتور سید مخدوم رهین: کریم خرم از جنجالی‌ترین وزرای دوره گذشته حکومت کرزی بود. البته کارنامه آقای خرم هیچگاه نقد نشده است و این جنجال‌ها بیشتر به خاطر تعلقات حزبی و اتهامات کلیشه‌ای پشتونیزم، مساله کتاب ها و دریای هلمند و چند مورد دیگر بوده است. البته جای تاسف است که مخالفان حزب اسلامی یا پشتون‌ها پشت آزادی بیان سنگر میگیرند و آن را ملک مطلق خویش مینگارند. مورد به آب انداختن کتاب‌ها یک مساله عجیب است چرا که توسط مسولین محلی نیمروز صورت گرفت نه کریم خرم. جای دیگر سوال این است که آقای شریعتی افغانستانی که اینقدر خود را متعهد میگیرد چرا تلاش نکرد که مبارزه کرده و این کتاب‌ها را در کابل چاپ کند تا هم به فرهنگ کشور کمک شود و هم به اقتصاد آن به جای اینکه با تحمل اینهمه مصارف و مشکلات آنها را از تهران به کابل بیاورد و هیچ کس هم آنها را نخرد (کی این کتاب‌های ادبی را میخرد یا پولش را دارد؟). از منظری دیگر شاید کریم خرم نماینده ملی گرای جامعه محافظه کار افغانستان باشد - به این خاطر است که مساله ازادی بیان و تعادل آن با فرهنگ و ارزش‌های ملی در این دوره به طور جدی مطرح و بحث شد. البته با آنکه آزادی بیان در دوره کریم خرم با وجود این مباحثات و جدال‌ها حفظ شد، کریم خرم خود را نماینده شایسته جناح محافظه کار ملی گرای افغانی ثابت ساخته نتوانست. شاید او یک نماینده ضعیف، کم بخت و تنبل این جریان فکری بود.

اما در مورد دکتور سید مخدوم رهین بسیاری کسان از انتخاب مجدد او خوش هستند اما کسی نمیپرسد چرا او در دفعه پیش رای نیاورد. در دوره نخست وزارت او ازادی رسانه‌ها در افغانستان به وجود آمد اما نقش آقای مخدو رهین نمیدانم در آن چقدر است. به خاطر اینکه در آن دوره هیچگاه سوال ازادی بیان و فرهنگ ملی مطرح و بحث نشد بلکه میدیا به شکل خود به خود و دو فکتو رشد کردند. دکتور رهین شاید از جمله کسانی باشد که اطلاعات و فرهنگ را شعر و رومان و موسیقی میبیند. اما واقعیت این است که شعر و رومان تنها دغدغه شعرا و رومان نویسان است نه تمام مردم. امثال من که شاید رومان و شعر هم زیاد خوانده باشیم برایمان مهم نیست که وزارت اطلاعات و فرهنگ چند جلد شعر یا رومان چاپ میکند یا شب شعر برگزار میکند. مهمتر برای ما این است که دولت و وزرات اطلاعات و فرهنگ تا چی حد میتواند در نهادینه ساختن ازادی بیان در چوکات فرهنگ ملی افغانستان موفق بوده و به یک فرهنگ میدیای معتدل و متوازن و ازاد کمک کند. نمیدانم این مسایل تا چی اندازه برای دکتور سید مخدوم رهین مطرح است. به هر حال موفقیتش را از خدای پاک خواهانیم.

۲- دکتر عصمت اللهی: این شاید یکی از بدترین انتخاب کابینه کرزی باشد در حالیکه شاید دست او در انتخاب یک فرد بهتر بسته نبود. به دلیل اینکه وزرات تحصیلات عالی نه همچون وزارت های خارجه و داخله شدیدا سیاسی میباشد تا حقله های ذیمنافع داخلی و خارجی فشار بیاورند و نه همچون وزارت‌های اقتصاد و حج و اوقاف تشریفاتی تا سهم موتلفین محلی شوند. اما از دید کرزی وزارت تحصیلات عالی یک وزارت نه چندان کلیدی است که از آن برای کسب رضایت بعضی اشخاص استفاده شده است - فرق نمیکند که وزیر آن عصمت اللهی باشد یا احمد یا محمود. اما اگر شرایط افغانستان را در نظر بگیریم این وزرات یکی از حیاتی‌ترین وزارت‌ها میباشد. دانشگاه های افغانستان به تعبیر داکتر احمدزی اکنون مانند باتلاق است. عقده ای‌ترین افراد رژیم‌های کمونستی و مجاهدی و طالبی در این جا جمع شده اند و در راه مرید پروری و گشایش عقده از هیچ کاری در حق بچه‌ها و رختران مظلوم فروگذار نمیکنند. البته روشن است که مقصد من اتهام زدن بر تمام استادان دانشگاه نیست که در بین آنها کسان دانشمند و شریف نیز وجود دارد. اما نظریات کهنه و آزموده شده قبیله‌ای و مساله پشتو و فارسی اکنون توسط همین استادان بیسواد عقده‌ای یا مزدور ترویج میشود. اکثر دانشجویان پوهنتون بچه‌ها و دخترانی اند که بار اول از دهاتشان به شهر میایند و خام تر از آنند که در دام تبلیغات سکسی امثال پدرام و بشردوست یا سیاف و دیگران گرفتار نشوند.

ایجاد یک تحول در دانشگاه‌های افغانستان به خصوص پوهنتون کابل از ضروریات نسل آینده و حاضر است. وظیفه دانشگاه تولید دانش و کادر ورزیده و توانمند و منتقد برای اداره اقتصاد و سیاست کشور است نه شخصیت سازی و بت سازی از افراد بیسواد و مخرب و تولید یک نسل مایوس و بدبین و تنبل و رومانتیک. پیوند اکادیمیای افغانستان با مراکز تولید علم و فن دنیا که البته بیشتر در ایالات متحده میباشد و ترویج روح عینی گرایی و تولید از اساسات ایجاد افغانستان آینده است. ترویج زبان های بینالمللی و روحیه جهانشهری به جای احساسات و تعصبات و چشم تنگی‌های بیهوده البته با شرایط فعلی دور از دسترس میباشد.

اما در مورد اقای عصمت اللهی- این محترم گویا دوکترای ارتباطات از جمهوری اسلامی ایران دارد. در کشوری که تمام رادیوها و شبکه‌های تلویزیونی ملکیت دولت میباشد و آزادی مطبوعات چاپی نیز چندان وجود ندارد سخن از دکترای ارتباطات گزاف است. البته شاید تنها معنای آن طریقه انتشار مبانی جمهوری ولایت فقیه در کله‌های مردم باشد. به طور کلی علوم انسانی و حتی علوم فنی در ایران یک تقلید مسخره از سیستم چند دهه غرب است و علوم پالیسی که اصلا وجود ندارد. کسانی که در ایران حتی انجینیری میخوانند تنها هدف شان خروج از ایران به هر طریق ممکن و زندگی و ادامه تحصیل در خارج است. حال معلوم است که اقای عصمت اللهی که این افکار گفته مردم در وجودش نهادینه شده است چی دستاوردی برای افغانستان میتواند داشته باشد. به خصوص تا جایی که من برداشت کردم هنوز اثار این نوع تفکرات در طرز صحبت و فکر ایشان آشکار است. اینها هنوز در باب مفهوم دموکراسی و رابطه ولایت فقیه با دموکراسی با خود دست و پنجه نرم میکنند که البته کار بد نیست اما نسل جوان افغانستان نباید گروگان مشکلات ذهنی و شخصی این کسان باشد.

شخصیت هایی که تجربه اکادیمیک در ایالات متحده دارند بهترین انتخاب‌ها برای این پست میباشند. حتی اروپا و جاپان در تولید علم با ایالات متحده قابل مقایسه نمیباشد. جایگاه علم در ایالات متحده و کاربردی بودن آن و فرهنگ تحقیقات علمی ان امتیاز منحصر به فرد آن میباشد. کسانی چون داکتر اشرف غنی، داکتر نظیف شهرانی، داکتر اسحاق نادری، داکتر نادر آتش و دیگران باید جستجو کرد. مراکز اکادیمیک در این صورت متوانند محل تولید فکر و ایجاد مومنتوم برای شرایط افغانستان باشد که شدیدا اکنون و در آینده به آن نیاز خواهد داشت.

۳- داکتر سلطان حصاری - گویا ایشان یک آدم دانشمند و با تجربه و متعهد است. امید است ایشان به شهرسازی (urbanism) تنها از دید مهندسی و هنری ندیده بلکه نگاه جامع به مساله شهر داشته باشد که در آن صورت میتواند تحول بیاورد. تیوری های اقتصادی در وقت پیدایش در واقع تیوری های شهر‌ها به خصوص شهر‌های بندری بود. بدون شهر فعالیت اقتصادی و مارکیت بیمعناست به خصوص که افغانستان پالیسی اقتصادی بازار را انتخاب نموده است. شهرها، به خصوص شهرهای افغانستان، پیش از پیدایش دولت‌ها و کشور‌ها و ادیان فعلی وجود داشتند. شهر ها محل تولید و سوداگری و اختراعات علمی و هنری بوده و است. زنده گی شهری بدون احترام به حقوق شهروندان و روحیه مدار و کازماپالیتن (جهان شهری) بیمعناست. شهرهای مطرح دنیا تنها هویت ملی ندارند بلک هویت بین المللی دارند - حال در افغانستان ما ملی را بگذار که هویت قبیله‌ای دارند. تاکید بیش اندازه بر ماستر پلان و ساختن تعمیرات سمبولیک (مانومنت ها) نباید صورت بگیرد به خصوص برای افغانستان که دارای شهرهای ریشه دار است نه مانند برخی از کشورهای همسایه که دولت‌هایشان شهرهایشان را ایجاد کرده اند. برای ما باید نگاه پالیسی جای نگاه ماستر پلانی را بگیرد و توجه ما باید به احیای داینامیک اقتصادی و تجاری و فرهنگی شهر توسط خود شهروندان باشد.

البته در افغانستان نقش وزارت شهرسازی توسط شاروالی‌ها و وزرات هایی چون ترانسپورت محدود شده است. اما اگر وزیر شهر سازی دارای ابتکار و جدیت باشد میتواند ممد تغییر گردد. برای داکتر حصاری آرزوی موفقیت دارم.

چنان که گفته شد داد و گرفت‌های سیاسی در چیندن این اشخاص در کابینه شاید برای کرزی مطرح بوده است که جای را برای ملاحظات اساسی تر نگذاشته است. اما ملاحظات کرزی مشکل کرزی است و برای ما که منتقد او استیم مهم نیست که در سر او چی میگذرد بلکه مهم این است که در افغانستان چی میگذرد و مردم چی میبینند.

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

مرگ یک خبرنگار بریتانیایی در افغانستان

بر اثر انفجار یک مین دست‌ساز کنار جاده‌ای در جنوب افغانستان، یک خبرنگار بریتانیایی و یک سرباز آمریکایی جان باختند و چهار نفر دیگر از جمله یک عکاس بریتانیایی به شدت زخمی شدند.

روپرت همر ۳۹ ساله، خبرنگار روزنامه «ساندی میرر»، یک گشت ارتش آمریکا در شهرستان «ناوه» ولایت هلمند را همراهی می‌کرد که خودروی حامل آنها با مین برخورد کرد.

در این حادثه، فلیپ کوبرن، خبرنگار عکاس و سه سرباز نیروی دریایی آمریکا هم به شدت زخمی شده‌اند.

قاری یوسف، سخنگوی طالبان، طی پیامی مسئولیت این حادثه را برعهده گرفت و گفت این مین ازسوی طالبان در مسیر گذر کاروان نیروهای خارجی کار گذاشته شده بود.


روپرت همر

همر، پیش از این طی چهار مرحله برای تهیه گزارش به افغانستان سفر کرده بود و همکار عکاس وی نیز سابقه تهیه گزارش از افغانستان، عراق و رواندا را در کارنامه‌اش دارد.

این نخستین خبرنگار بریتانیایی است که در خشونت‌های افغانستان جانش را از دست می‌دهد.

کارگذاری مین‌های دست‌ساز کنار جاده‌ای از جمله مهمترین تاکتیک‌های جنگی است که از سوی طالبان به کار گرفته می‌شود و تاکنون موجب قربانی شدن شمار زیادی از نظامیان خارجی و غیرنظامیان شده است.

ماه گذشته، میشل لانگ، یک خبرنگار کانادایی که برای بازدید از یک پروژه، نظامیان کانادایی را همراهی می‌کرد، در ولایت قندهار کشته شد.

با مرگ روپرت همر، شمار خبرنگارانی که از زمان حمله نیروهای تحت رهبری ایالات متحده به افغانستان درسال ۲۰۰۱ میلادی در این کشور کشته می‌شوند به ۱۸نفر رسید.

منبع: رادیو زمانه

برنامه‌های مستقل تلویزیونی در آمریکا

فرصت خوبی برای کسانی که می خواهند برنامه های تلویزیونی بسازند. در این صفحه مراجعه کنید، فرم را خانه پری کنید همراه با درخواستی و کارهای تان و برای پروژه تان بودجه درخواست کنید. همچنین در صفحه انگلیسی کانون می توانید بخوانید.

پخش ویدیوی 'عامل قتل هفت مامور سیا در افغانستان' از تلویزیون

یک ایستگاه تلویزیونی در پاکستان، ویدیویی را پخش کرده که مردی را نشان می دهد که گفته شده همام خلیل ابوملال البلاوی، است که موجب کشته شدن 8 نفر از جمله 7 مامور سیا در افغانستان شد.

در این ویدیو یک مرد ریشدار در یونیفورم ارتشی می گوید مصمم است انتقام قتل بیت الله محسود، رهبر سابق طالبان پاکستانی را بگیرد و باید انتقام این قتل در داخل و خارج آمریکا گرفته شود.

در ویدیو آقای البلاوی در کنار حکیم الله محسود برادر بیت الله محسود دیده می شود ولی در خود ویدیو نام حکیم الله محسود ذکر نشده است.

هنوز اصالت این ویدیو تایید نشده است.

یک خبرنگار بی بی سی می گوید نمایش این ویدیو فشار بر مقامات پاکستانی برای سرکوب کردن گروه های پیکارجو در خاک این کشور را افزایش خواهد داد.

هفته گذشته یک شهروند اردنی که بعدا اعلام شد جاسوس دو جانبه بوده است، با ورود به یک پایگاه نیروهای آمریکایی در ولایت خوست در شرق افغانستان، بمبی را که به خود بسته بود منفجر کرد و هفت مامور سیا را کشت.

آقای البلاوی که یک پزشک اردنی بود بر اساس توافق دولت های آمریکا و اردن برای رخنه به شبکه القاعده به افغانستان آورده شده بود.

انفجار انتحاری هنگامی رخ داد که ماموران سیا آقای البلاوی را به پایگاه خود دعوت کرده بودند تا در مورد ایمن الظواهری از رهبران القاعده، اطلاعاتی در اختیار آنها قرار دهد.

بیت الله محسود رهبر سابق طالبان پاکستانی در جریان یک حمله موشکی در ماه اوت گذشته که به آمریکا نسبت داده شده، در وزیرستان کشته شد.

دو ماه بعد، ارتش پاکستان یک رشته عملیات تهاجمی در این منطقه که پناهگاه پیکارجویان محسوب می شود، به راه انداخت.

از آن هنگام تا کنون بیش از 600 نفر در اثر حملات پیکارجویان کشته شده اند.

تصور می رود بیشتر این حملات به تلافی عملیات ارتش پاکستان علیه طالبان بوده است.

منبع: بی بی سی

جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۸

برنامه آموزشی برای زنان افغان در آمریکا

برنامه برای زنان انتروپرونر و یا همان کارآفرین و نوآوران دوباره برای زنان افغان در آمریکا اعلام شده است. دختران و زنان افغان می توانند به این فرصت استثنایی درخواست هایی شان را تا مهتلی که در وب سایت رسمی این سازمان به نشر رسیده است بفرستند.
برای اطلاعات بیشتر لطفا در سایت رسمی و یا اینجا بیشتر بخوانید.

چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۸

با 3 دقیقه ویدیو به آمریکا و هالیوود سفر کنید


سفارت آمریکا در کابل، از تمام افغانها به یک مسابقه بی سابقه دعوت کرده است. این مسابقه تحت حمایت دولت آمریکاست و فرصتی استثنایی است برای افغان های که می خواهند به آمریکا و هالیوود سفر کنند. شما فقط با ساختن فیلم کوتاه 3 دقیقه‌ی می توانید به این رویا دست یابید. شرح بیشتر را در ذیل بخوانید.


دموکراسی
صدای شما. ویدیو شما

مسابقه:

یک فیلم ویدیویی کوتاه که جمله " دموکراسی" عبارت است از ..." را تکمیل کند، بسازید
جایزه
 یک سفر به واشنگتن ، نیویورک و هالیوود با پرداخت کلیه هزینه ها
 جشنواره نمایش ویدیوهای برنده در هالیود، نیویورک و واشنگتن
 دیدار از صنعت فیلم و تلویزون و فیلم سازان ایالات متحده
 نشست هایی با طرفداران دموکراسی از دولت، رسانه ها و جامعه مدنی
زمان بندی
 تاریخ نهایی تحویل ویدیو-نیمه شب 31 جنوری 2010 به وقت گرینویچ
 برگزیدگان مرحله نیمه نهایی در 31 مارچ 2010 یا تاریخی نزدیک به آن انتخاب خواهند شد.
 یک هیئت مستقل از داوران در 15 ماه مه 2010 یا تاریخی نزدیک به آن برگزیدگان مرحله نیمه نهایی را به 21 نفر برای مرحله نهایی کاهش می دهند.
 همه مردم از طریق اینترنتی ( آنلاین) برای انتخاب ویدیو برتر از15 می تا 15 جون 2010 رأی خواهند داد.
 هفت برنده- یک نفر از هریک از یک منطقه جهان: نیمکره غربی، اروپا، خاورمیانه و شمال آفریقا، حاشیه صحرای افریقا،   آسیای مرکزی و جنوبی، شرق آسیا و اقیانوسیه و یک برنده ناشناس – در اوسط ماه جون 2010 انتخاب خواهند شد.
 شش نفر برنده، از هریک از شش منطقه جغرافیایی جهان، که نام آنها اعلام می شود، برای دریافت جایزه خود در پاییز سال 2010 به ایالات متحده سفر خواهند کرد.

جزئیات
 برای شرکت باید 18 ساله یا مسن تر باشید.
 ویدیوها می توانند با هر سبکی: داستانی یا مستند، انیمیشن یا تصویر برداری زنده باشند.
 مدت ویدیوها نباید بیش از 3 دقیقه باشد.
 ویدیوها باید به زبان انگلیسی باشند یا زیر نویس انگلیسی داشته باشند.
 شرکت کنندگان می توانند به صورت ناشناس شرکت کنند، اما برنده ناشناس نمی تواند جایزه بزرگ را دریافت کند.
 برای آگاهی از فهرست کامل مقررات، تانمای مسابقه را ببینید، www.videochallenger.america.gov

نشانی شرکت در مسابقه:http://www.videochallenger.america.gov

ویدیو از سفیر:

در همین مورد، برای اطلاعات بیشتر همراه با یک نمونه اینجا را کلیک کنید.

دوشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۸

آیا سیاست در افغانستان قومی می شود؟



من رأی قومی را بیشتر غریزی و ناشی از منش قبیلوی می­دانم. اماا گر پشتون­ها از اکثریت نسبی خود به طور آگاهانه قصد سوء استفاده داشته باشند، معنایش این است که هنوز رؤیای آرمانشهر تک­صدایی گذشته از سر برخی پریده است. معنایش این است که واقعیت­ها را نادیده می­گیرند و بر طبل باطل انحصار می­کوبند. معنایش متأسفانه این است که هستند کسانی که از این همه خون و خشونت و درد و دهشت عبرت نگرفته­اند. اما، زمان گذشته است و زمانه تغییر کرده است. برادر بزرگتر مرده است. امکان تجدید مناسبات عبدالرحمنی دیگر ممکن نیست. «آن سبو بشکست و آن ساقی برفت» ادامه مطلب

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

زنان كولي در افغانستان


كوليها در مناطق مختلف افغانستان زندگي ميكنند و اكثريت آنها شناخت واقعي بحيث افغان را ندارند ، ادامه عكسها بصيرسيرت

شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۸

تذکرۀ الکابینه شرح حال شیخنا مولانا اتمر

آن داننده اسرار نهانی، آن صاحب موترهای آن چنانی، آن انکشاف دهنده روستا ها و دهات، آن در پی رشد معاش اهل معارفات، آن مسوول نظم عامه، آن ترسنده از سرک های خامه، وزارت کننده مستمر الشیخنا مولانا اتمر  از اکابر فاضله بودی. صاحب مناصب کامله بودی و روزگار بس دراز را وزیر داخله بودی، گویند آغاز کارش چنان بود که در آوان صباوت و صغارت دوستان را گفتی که من قرچه را دوست همی دارم.

(قرجه پرنده ای است کوچکتر از گنجشک و در کابلستان به وفور پیدا شود و بسی چست و چالاک باشد. توضیح از نگارنده.) دوستان گفتندی از بهر چه این مرغ خورد اندام را دوست همی داری؟ گفت از آن جايي که یک دم آرام نگیرد و هی از این شاخه به آن شاخه پرد. روزگار بعد که دوستان همی دیدند که شیخ اتمر مستمرا تبدیلا وزارتنا فی الکابینه، همچنان از یک وزارت به وزارت خانه دیگر همی پرد، به سر گفتارش پی بردند. نقل است که چون اندر وزارت انکشاف دهات بشد، فریاد بزد که یا مریدان من چنان دهات را انکشاف همی دهم که خلایق از شهر ها به دهات تشریف برند. چون چندی بگذشت دهات چنان خراب گردید که مردم از دهات به شهر ها فرار همی کردند. گفتند نه این گفتی که دهات آبادان گردانم! گفت چرا گفتم، ولی برای آبادان کردن هر چیزی نخست باید آن را ویران کرد و ما در حال، در مسیر خراب کردن هستیم. روایت است که داد همی زد که مرا در وزارت انکشاف دهات بسی دستاورد باشد. از آن جمله پروژه های همبستگی ملی که ما بسی در شارستان ها به پا کردیم و مردم از آن بسی خوش وقت اند. گفتند ما هم شنیده ایم که پروژه های بسی در شارستان ها کرده ای ولی چیزی که نکرده ای همبستگی ملی باشد که نه تنها همبستگی وجود ندارد که گسستگی وجود دارد. گفت مرام ما همان پروژه ها بود، مارا چه کار به همبستگی، وانگهی اگر همبستگی ملی گردد دیگر کسی پیرامون ما نگردد و مارا بارگاه از مریدان تهی شود. ادامه