Pages

جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۹

انتخابات و معیارهای «انتخاب» مردم

(سرمقاله شماره دهم هفته نامه «قدرت»)

مبارزات انتخاباتی، برغم نگرانی‌هایی که از وضعیت امنیتی و سایر ضعف و کاستی‌های مدیریت سیاسی وجود دارد، در بسیاری از نقاط کشور به راه افتاده است. کثرت نامزدان انتخاباتی و کمپاین‌هایی که برای جلب اعتماد و آرای مردم جریان دارد، به هر حال، نمادی از مشارکت سیاسی مردم و جدی بودن پروسه‌ی دموکراتیک برای اداره و رهبری نظام سیاسی در کشور است.
دموکراسی را یکی از راه‌حل‌های معقول برای مقابله با چالش‌ها و بحران‌هایی می‌دانند که در حوزه‌ی رهبری و اِعمال قدرت در جامعه پدید می‌آید. وینستون چرچیل، نخست‌وزیر انگلیس در زمان جنگ جهانی دوم، دموکراسی را بدترین شکل از نظام سیاسی لقب داده، اما در عین حال با تأسف یاد کرده بود که بشر تا کنون نتوانسته است نظامی بهتر از دموکراسی را پیدا کند.
ارزش این سخن چرچیل را بیشتر جوامعی درک می‌کنند که تجربه‌ی بحران‌های سیاسی و مناقشه پیرامون رهبری و اِعمال قدرت را شاهد بوده باشند. افغانستان، یکی از این جوامع است که در طول تاریخ خود انواع مختلفی از نظام‌های سیاسی را تجربه کرده است: نظام‌ شاهی مطلقه، نظام خودکامه‌ی داودخانی، نظام‌های ایدئولوژیک کمونیستی و اسلامیستی در اشکال‌ گونه‌گون آنها. البته هنوز هم کسانی هستند که تجربه‌ی نظام شاهی را از دوره‌های طلایی تاریخ افغانستان محسوب می‌کنند. برخی نیز در نوستالژی نظام خودکامه‌ی داودخانی به سر می‌برند و از خاطرات آن دوران با حسرت یاد می‌کنند. اما این عقب‌نگری‌ها بیشتر از آنکه به دلیل دستاوردهای مثبت نظام شاهی و یا داودخانی باشد، معلول تلخکامی‌هایی است که بعد از فروپاشی این نظام‌ها بر افغانستان تحمیل شد.
دموکراسی تجربه‌ی کاملاً جدیدی برای افغانستان است. اگر از «دهه‌ی دموکراسی» که به طور اسمی از سال 1343 الی 1352 دوام کرد و در ظرف کمتر از ده سال، پنج حکومت را به دلخواه شاه نصب و عزل نمود، عبور کنیم، تجربه‌ی سیاسی مردم افغانستان در دوره‌ی جدید جنبه‌های مثبتی دارد که باید برای آموزش سیاسی مردم از آن استفاده شود.
افغانستان در دهه‌ی هفتاد خورشیدی، با فروپاشی نظام تک‌حزبی داکتر نجیب الله به گرداب جنگ‌های خونبار داخلی فرو رفت. افغانستان بحران‌های عمیقی را از تاریخ استبدادی خود به ارث برده بود. این بحران‌ها، ریشه‌های متعدد فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی داشت. نحوه‌ی برخورد مدیران و رهبران سیاسی افغانستان با این بحران‌ها، هزینه‌های سنگینی را بر ملت تحمیل کرد. جنگ‌های داخلی، دقیقاً یک دهه بعد، با فروپاشی نظام «طالبان» خاتمه یافت و افغانستان فرصتی یافت تا با رویکردی دموکراتیک به حل معضلات گونه‌گون خویش توجه کند.
مقایسه‌ی وضعیت مناطقی که هنوز هم درگیر تجربه‌های غیردموکراتیک اند با مناطقی که به طور نسبی به پذیرش و احترام نورم‌های دموکراتیک پرداخته اند، می‌تواند آموزنده و راهکشا باشد. رشد تجربه‌های دموکراتیک مردم، هر چند به دلیل مدیریت ضعیف سیاسی جریانی بطی داشته، اما سیر مثبت و رو به تکامل خویش را حفظ کرده است. مردم می‌توانند از گامی که در مسیر دموکراسی برداشته اند، به عنوان یک دستاورد مثبت و تجربه‌ای ارزنده استفاده کنند. مردم شاید حق داشته باشند دستاوردهای پارلمان اول را ناکافی بدانند، اما مرور و بازنگری این دستاوردها می‌تواند مردم را کمک کند تا در انتخابات کنونی با آگاهی و دقتی بیشتر عمل کنند و پارلمانی را ایجاد کنند که بتواند در برون‌رفت از مشکلات و چالش‌هایی که در برابر مردم قرار دارد، موثریتی بیشتر داشته باشد.
تجربه‌ی پارلمان اول مردم را کمک کرده است تا هم با اهمیت پارلمان آشنا شوند و هم نقش خود را در موفقیت‌ یا ناکامی این نهاد درک کنند. پارلمان با اعضایی تشکیل می‌شود که در جریان انتخابات و با رأی مردم به این مرجعیت راه می‌یابند. تجربه‌ی مردم از پارلمان اول، بر معیار انتخاب آنان در پارلمان دوم تأثیر بسزایی دارد. رأی مردم ارزش سیاسی دارد. رأی مردم است که برای افرادی خاص صلاحیت می‌دهد تا به نمایندگی از مردم هم بر وضع و هم بر اجرای قانون نظارت داشته باشد. رأی مردم نباید با متاع مادی تعویض شده و ارزش سیاسی خود را از دست دهد.
مردم می‌توانند با رأی آگاهانه‌ی خود، تجربه‌ی پارلمان دوم را متفاوت‌تر از پارلمان اول بسازند و آن را به گامی موفق تبدیل کنند که‌ بحران‌ها و چالش‌های متعدد آنان را با تدبیر و مدیریتی نیکو پشت سر بگذارد.
مردم به طور آشکار با دو گزینه‌ی مشخص رو به رویند: ادامه‌ی حرکت دموکراتیک به جلو و تقویت پروسه و نهادهای دموکراتیک، یا برگشت به تجربه‌هایی که هجده سال قبل با بهای سنگین و خاطرات تلخ بر مردم تحمیل شد. عقلانیت سیاسی حکم می‌کند که گزینه‌ی اول ترجیح داده شود و هیچ بهانه‌ای نتواند دستاویز برگشت به گذشته‌های تلخ و خونبار قرار گیرد.

«افغانیزه‌شدن» و «افغانیزه‌کردن» به چه معناست؟

(سرمقاله هفته نامه «قدرت» - شماره نهم)

کنفرانس کابل اصطلاح «افغانیزه شدن» یا «افغانیزه کردن» امور را به وفور بر زبان‌های مقامات افغانی جاری ساخت: امنیت باید «افغانیزه» شود، بازسازی و انکشاف، اردو و پولیس، مصالحه‌ با مخالفان مسلح، مبارزه با فساد، اجرای پروژه‌هایی که به کمک‌های بین‌المللی وابسته اند، ... همه باید «افغانیزه» شوند.
اصطلاح «افغانیزه شدن» یا «افغانیزه کردن» امور از زمان تصدی آقای دکتور رنگین دادفر اسپنتا بر وزارت خارجه‌ی افغانستان به ادبیات سیاسی افغانستان راه یافت. ظاهر این اصطلاح بویی از آزردگی افغانستان از سپرده شدن امور آن به دست «خارجی‌ها» دارد، اما هیچگاهی روشن نشده است که حد و فصل این اصطلاح در تعبیرات مقامات افغانی چیست.
ظاهراً «افغانیزه‌شدن» یا «افغانیزه‌کردن» امور به عنوان یک مفهوم کلی با هیچ مخالفتی رو به رو نمی‌شود. اما وقتی گفته می‌شود که مثلاً طرح مصالحه با «طالبان» باید «افغانیزه» شود، نیاز به توضیح دارد که این «افغانیزه‌شدن» به چه معناست. اگر منظور این است که در طرح و پیشبرد «مصالحه» هرچه دولتمردان افغانستان لازم دیدند، بدون توجه به شروط و خواسته‌های جامعه‌ی بین‌المللی اجرا شود، باید این نکته نیز پاسخ یابد که نقش قدرت‌های بیرونی در جنگ و صلح با «طالبان» چیست و اساساً آنها برای چه هدفی تا کنون در برابر این «طالبان» جنگیده و امکانات و جان سربازان خود را به هدر داده اند؟
گذشته از آن، اصطلاح «افغانیزه‌شدن» یا «افغانیزه کردن» در داخل افغانستان نیز معنای روشنی ندارد. آیا تمکین در برابر هرگونه طرح غیردموکراتیک را که مبنای افغانی داشته و با ساختارها و مناسبات قبیلوی بخش‌هایی از افغانستان سازگار باشد، می‌توان تحت نام «افغانیزه شدن» یا «افغانیزه‌کردن» قبول کرد؟ مثلاً در مصالحه با «طالبان»، آنها اصرار دارند که قانون اساسی افغانستان با هیچ یک از سنت‌ها و اعتقادات «افغانی» سازگاری ندارد و برای پیش‌شرط مذاکره باید قبول شود که این قانون مورد بازنگری و تعدیل قرار گیرد. آیا می‌توان این درخواست «طالبان» را نیز در ظِل «افغانیزه‌شدن» یا «افغانیزه‌کردن» مصالحه قرار داد؟
به نظر می‌رسد دولت افغانستان، به جای کاربرد اصطلاح مبهم و کلی «افغانیزه‌شدن» یا «افغانیزه‌کردن» باید تلاش کند از موقف انفعال سیاسی در برابر «طالبان» و جامعه‌ی بین‌المللی بیرون شود. موضع انفعالی دولت افغانستان، هم خواسته‌های «طالبان» را مشروعیت بخشیده و هم جامعه‌ی بین‌المللی را سرگرم نگاه کرده است. این انفعال سیاسی باعث شده است که حتی ساده‌ترین حرف دولت‌مردان افغانستان به گوش «طالبان» نرسد که انتحار و مکتب سوختاندن و ستیزه با بنیادی‌ترین اصول و ارزش‌های بشری نه مبنای اسلامی دارد و نه مبنای افغانی. با این انفعال سیاسی، آیا طرح «افغانیزه» برای مذاکره و مصالحه با «طالبان»، می‌تواند ناحق بودن آنان را در خواسته‌های شان به اثبات برساند و طرح «افغانیزه‌شده»ی مصالحه‌ با آنان را به سود وضعیتی بهتر هدایت کند؟
و اما اگر طرح «افغانیزه» در آجندای خود تمکین در برابر خواسته‌های «طالبان» را نداشته باشد، این طرح با آنچه تا کنون از سوی جامعه‌ی بین‌المللی مطرح شده است، چه تفاوتی خواهد داشت؟ در جریان کنفرانس کابل، برغم تأکید بر «افغانیزه‌شدن» امور، خانم هیلاری کلنتون و آقای کرزی هر دو بر خطوط مشترکی در مصالحه با «مخالفان مسلح» تأکید کردند: «قطع ارتباط با القاعده، پذیرش قانون اساسی، احترام به حقوق بشر و حقوق زنان، دست کشیدن از خشونت». اگر طرح «افغانیزه» شامل این آجندا است، برچسب «افغانیزه» بودن آن جز اشباع غرور «افغانی» و اکت و ادای استقلال‌طلبی در برابر «خارجی‌ها» چه معنایی خواهد داشت؟
به همین گونه، انکشاف و بازسازیِ «افغانیزه» به چه معناست؟ ... امنیتِ «افغانیزه» یعنی چه؟ ... مبارزه‌ با فسادِ «افغانیزه» یعنی چه؟ ... آیا در تبیین این اصطلاحات، جز پر کردن عریضه‌ی خالی، هدفی دیگری نیز مد نظر است؟
به نظر می‌رسد دولت‌مردان افغانستان در بازی با کلمات و اصطلاحات، تنها زمان خود را به مصرف می‌رسانند و فرصت برای عمل‌های موثر را از دست می‌دهند. طرح‌های عقیم، چه برچسب «افغانیزه‌» داشته باشند یا نداشته باشند، گرهی از کار افغانستان باز نمی‌کنند. افغانستان به طرح‌هایی ضرورت دارد که ابتکار، خلاقیت، هوشمندی، دقت، جرأت و اراده‌ی سیاسی فعال پشتیبان آن باشد. این‌گونه طرح‌ها، با هر برچسبی که اجرا شوند، افغانستان را از موقعیت کنونی آن بیرون می‌کشند، در غیر آن، تنها واژه‌ای دیگر در کنار واژه‌های سنتی خود را به تاریخ خواهیم سپرد و دیگر هیچ بهره‌ای عملی به دست نخواهیم آورد.

شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۹

افغانستان به کجا می‌رود؟

(سرمقاله هفته نامه «قدرت» - شماره هشتم)

این روزها وضعیت سیاسی افغانستان، به طوری محسوس رو به وخامت دارد. جامعه‌ی بین‌المللی نشان می‌دهد که از کار و همراهی با افغانستان دچار خستگی شده و باید به هر امکانی که زودرس و عملی باشد، سر و ته این بازی را جمع کند. تا کنون دو گزینه در حلقات مختلف به عنوان طرح‌های احتمالی مطرح می‌شود: سپرده شدن امور افغانستان به پاکستان؛ و یا تجزیه‌ی افغانستان به شمال و جنوب.
گزینه‌ی اول همان است که حکومت پاکستان همیشه بر تحمیل آن اصرار دارد. لابی‌های پاکستانی با دلایل فراوان اصرار دارند مقامات غربی را قناعت دهند که هزینه‌ی حضور شان در افغانستان نه از لحاظ نظامی و اقتصادی باصرفه است و نه از لحاظ سیاسی نفعی دارد. پاکستان در این زمینه طرح روشنی دارد که با هدفی معین تعقیب می‌شود. بر اساس این طرح، نقش عناصر افراطی و تمامیت‌خواه در حکومت افغانستان افزایش ‌می‌یابد تا مزاحمت‌های استقلال‌طلبی در مناطق قبایلی پاکستان مهار شود. برای پاکستان مهم نیست که این سیاست توسط چه مهره‌ای در افغانستان عملی می‌شود. مهم این است که مهره‌ی مذکور تا بناگوش در خدمت سیاست پاکستان باشد و پا از گلیمی که پاکستان پهن می‌کند فراتر نگذارد.
به نظر می‌رسد تلاش برای جلب حمایت طالبان و سفرهای مکرر مقامات استخباراتی و نظامی پاکستان به افغانستان بخشی از اجرای همین طرح است. ظاهراً مقامات حکومت افغانستان، به دلیل گیر افتادن در حلقه‌ی سیاست پاکستان، تا حالا از اندیشیدن و پاسخ دادن به این سوال باز مانده اند که بهای نزدیکی آنان با پاکستان و طالبان چیست؟ ... به عبارتی دیگر، زمامداران افغانستان روشن نساخته اند که وقتی پاکستان و طالبان از موضع پیروزمند به جانب آنها نزدیک شوند، بهایی که از ایشان خواهند گرفت چیست؟ ...
به نظر نمی‌رسد که اولاً نزدیکی «طالبان» به معنای پیوستن آنان به حکومت آقای کرزی باشد؛ ثانیاً ضمانتی نیست که «طالبان» در حکومت خویش تنها به انتقام‌گیری از مخالفان سیاست تمامیت‌خواهانه‌ی خویش اکتفا کرده و از بازخواست اطرافیان کنونی آقای کرزی خودداری کنند؛ ثالثاً، «طالبان» به وضوح منادیان «عظمت‌طلبی سیاسی» و «استیلای مذهبی» اند؛ اگر یک لبه‌ی تیغ «طالبان» گردن مخالفان سیاسی آنان را بزند، لبه‌ی دیگر تیغ آنان از «کفر» و رفتارهای «غیرشرعی» آقای کرزی و یاران نزدیک او نیز احتساب خواهد کرد.
برعلاوه، برجسته‌شدن نقش پاکستان در سیاست افغانستان، برگشت دوباره‌ی جنگ‌های خونین و ناآرامی‌های مدهش داخلی در کشور را اجتناب‌ناپذیر خواهد ساخت. در عین حال، مخالفان سیاست پاکستان، برای مقابله با نفوذ این کشور و سیاست‌های اتنوسنتریک در افغانستان، ناگزیراً به ایران، روسیه و هند اتکا خواهند کرد. در این صورت، جنگی که این بار با سناریوی پاکستان به راه می‌افتد، بدون شک، با جنگ‌های دهه‌ی هفتاد خورشیدی متفاوت خواهد بود.
گزینه‌ی دوم، که در روزهای اخیر به صراحت مطرح شده و توجه مطبوعات و رسانه‌ها را نیز به خود جلب کرده است، تجزیه‌ی افغانستان به شمال و جنوب است. آنچه آتش این بحث را شعله‌ورتر ساخته، اظهارات سفیر امریکا در هند است که گویا تجزیه‌ی افغانستان به شمال و جنوب را یکی از راه‌حل‌ها برای بحران افغانستان قلمداد کرده است.
ناظران سیاسی معتقد اند که تجزیه‌ی افغانستان اگر با مدیریت سالم و طرح دقیق و هوشمندانه‌ی سیاسی عملی شود، شاید بتواند برون‌رفتی مصئون از پدیده‌هایی همچون طالبان و تروریسم و بنیادگرایی و جزمیت‌های قبیلوی و یا جنگ‌های داخلی باشد. بالاخره، در زمان پرشتابی که ما زندگی می‌کنیم، هیچ کشوری نمی‌تواند فرصت‌های خود را در مقابله با موانعی که ریشه‌های عمیق فرهنگی و اجتماعی دارند، برای مدتی طولانی هدر دهد. حامیان طرح تجزیه‌ی افغانستان باورمند اند که از این طریق بخش‌های مختلفی از جوامع اتنیکی - فرهنگی در منطقه قادر خواهند شد به ایجاد حکومت و ساختارهایی متناسب با سنت‌ها و نورم‌های فرهنگی خویش نایل شوند، بدون اینکه بخشی از این مناطق با مزاحمت‌های بخشی دیگر مواجه باشد.
اما اگر طرح تجزیه‌ی افغانستان بدون طرح معقول و مدیریت مسئولانه‌ی سیاسی انجام شود، نه تنها بر وضعیت جیوپولیتیک منطقه اثراتی مدهش خواهد گذاشت، بلکه افغانستان را بیشتر از هر کشوری دیگر با احتمال فاجعه‌های هولناک بشری رو به رو خواهد ساخت. به هر حال، مسئولان سیاسی افغانستان و قدرت‌های دخیل در قضایای کشور باید به عواقب جدی هرگونه اقدام عجولانه و فاقد تدبیر سیاسی خویش توجه داشته باشند.


پنجشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۹

با حقوق زنان معامله نکنید!

بیانیه زنان کمپاین 50% افغانستان به کنفرانس کابل

ما زنان بیش از همه به صلح نیاز داریم برای آنکه در جنگ بیش از مردان متضرر می شویم. بودن در حالت جنگی اندک حقوقی را که سالیان متمادی برای آن مبارزه کرده ایم و همچنین فرصت های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را از ما می رباید. در عین حال معتقدیم که دستیابی به صلح پایدار بدون تحقق عدالت، حکومتداری خوب، حاکمیت قانون و احترام به حقوق بشر امری ناممکن است که هسته مرکزی تمام این مفاهیم را نیز حقوق زنان و مشارکت واقعی آنان در تعیین مسیر حرکت جامعه تشکیل می دهد. مشارکت سیاسی زنان امر مستلزم سیاستگذاری های کلان و خرد در جهت ایجاد تغییرات در فرهنگ جاری کشور است. مشارکت مساوی و کیفی زنان در تمامی عرصه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پیش شرط تحقق صلح، دستیابی به جامعه ای سالم، انسانی، متوازن، عاری از خشونت، فقر و بی عدالتی است.

نیازهای زنان در جامعه جنگ زده افغانستان بی شمار است. نمی توان انتظار داشت که کنفرانس کابل پاسخگوی تمام این مسائل و پیچیدگی های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور باشد. خطاب ما به کسانی است که امروز بار دیگر به سیاست های کلان کشور و مسیر حرکت آن می اندیشند. باید توجه داشت که بدون حضور پر قدرت دولت نمی توان مسیر جامعه را برای برون رفت از بحرانی که زنان این سرزمین گرفتار آنند، ترسیم کرد. این کار جامعه مدنی نوپا و انجیو های قراردادی بین المللی و داخلی نیست که بتوانند به این معضل بزرگ اجتماعی پاسخ های دوامدار ارائه دهند. زنان کمپاین 50% بر این باورند که در فقدان برنامه ریزیهای همه جانبه و اراده سه قوه کشور و سرمایه گذاری وسیع در آموزش و مبارزه همه جانبه برای محو بی سوادی از خاک کشورمان نمی توان مدعی بود که تبعیض جنسی و محرومیت 50% جامعه در صدر اولویت های دولت و جامعه جهانی قرار داد.

اما در این فرصت کوتاه فعالین کمپاین 50% زنان افغانستان پیشنهادهای خود را در چهارچوکات تعیین شده برای کنفرانس کابل با هدف سازندگی و حمایت از حرکتی که اعلام می دارد هدف آن سامان بخشیدن به اوضاع کشور و اعمار صلح عادلانه و ترقی افغانستان است، اعلام می دارد:

الف) زراعت و انکشاف روستایی

· گسترش مراکز آموزش فنی و حرفه ای زنان در جهت تقویت ظرفیت های زنان به ویژه در مناطق محروم.

· ایجاد تعاونی های تولیدی روستایی برای بهبود وضع اقتصادی زنان و حمایت از کارزنان.


ب) انکشاف اقتصادی و زیربناها

· تدوین بودجه ی حساس به مسایل جنسیتی و پاسخگو و تهیه و اجرای برنامه‌ی جامع توسعه و ساماندهی امور اقتصادی زنان.

· اولویت دادن به اشتغال زنان سرپرست خانوار در برنامه ریزی های بازار كار.

· ایجاد صندوق مخصوص کمک و همیاری به زنان بیوه و سرپرست خانوار و معلولین و معیوبین.


ج) انکشاف منابع بشری

· اعلام بسیج عمومی برای سوادآموزی و تدوین برنامه های جامع سواد آموزی بزرگسالان به خصوص برای زنان و دختران بازمانده از تحصیل و تخصیص منابع مورد نیاز مالی و انسانی به این امر مهم.

· سپردن اختیارات وسیع اجرایی به وزارت امور زنان برای تحقق بخشیدن به سیاست های آن وزارتخانه.

· لیسه در قریه ها و مناطق محروم کشور برای زنان و دختران, ایجاد فرصت‏های یكسان جهت بهره مندی از بورس ها‏ و سایر مزایای تحصیلی منجمله خوابگاه امن و با کیفیت برای دختران دانشجو.

· تدوین برنامه ملی تنظیم خانواده که تنها یک جنبه از آن فراهم کردن رایگان و تبلیغ عمومی و با برنامه برای استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری و توجه به صحت زنان است .


د) حکومتداری

· افزايش توانايي زنان در راستاي مشاركت در تصميم‌گيري و رهبري و ترغيب سهم گیری بيشتر زنان بومي در تمام رده‌هاي تصميم‌گيري و اجرایی.

· برقراري توازن جنسيتي در هیات های ملی و بین المللی، كميته‌هاي دولتي، واحد‌هاي اداري، قضايي و ايجاد توازن جنسيتي در فهرست‌هاي نامزدهايي كه براي انتخاب یا انتصاب در هيأت‌هاي سازمان ملل متحد، كارگزاري‌هاي تخصصي و ديگر سازمان‌هاي خودگردان نظام ملل متحد، به ويژه براي تصدي مقام‌هاي ارشد پیشنهاد می شوند.

· پایبندی دولت به تمام تعهدات ملی و بین المللی خود، به خصوص قانون اساسی، کنوانسیون رفع تمام اشکال تبعیض نسبت به زنان (سیدا )، و سایر پیمانها و توافقنامه های بین المللی در زمینه حقوق زنان و رفع تبعیض از زنان و نیز قطعنامه 1325 ملل متحد.

· ترغيب و تضمين خط‌مشي‌ها و رويه‌هاي فارغ از تبعيض در سازمان‌هايي كه بودجه ي آن ها از اعتبارات دولتي و یا از طریق دونرها تأمين مي‌شود جهت افزایش کمی و اعتلای موقعیت زنان در سازمان های مزبور.

· داشتن ملاك‌هاي روشن و قطعي براي مقام‌هاي تصميم‌گيري و حصول اطمينان از اين كه هيأت‌هاي گزينش از حيث جنسيت تركيب متوازني دارند.


ر) حاکمیت قانون و حقوق بشر

· جلوگیری از حضور و نفوذ ناقضین و متهمین به جنایت های ضد بشری و جنگی در پست های مهم حکومتی، پارلمان، قوه قضاییه و سایر نهادهای ملی و محلی انتخابی و برکناری آنها از مناصب فعلی.

· مبارزه همه جانبه با فساد اداری برای باز یافتن اعتماد ملی و مشروعیت بخشیدن به حکومت.

· تقویت روندهای دادرسی و دادخواهی برای زنان در سیستم عدلی - قضایی

· به رسمیت شناختن زنان به عنوان قربانیان دهه های متمادی جنگ و تلاش در جهت بهبود کیفیت زندگی زنان

· تامین امنیت حقوقی و قانونی برای زنان و تلاش در جهت رفع قوانین تبعیض آمیز وتقویت قوه قضاییه عادل به منظور تامین امنیت اجتماعی و اقتصادی جامعه و پرهیز و رفع خشونت علیه زنان.

· تشخیص وجود ارتباط بین معافیت از پیگرد قانونی و نقض پیوسته حقوق بشر، که کوشش برای کاهش فقر و دست یافتن به توسعه عادلانه و پایدار اجتماعی و اقتصادی و ایجاد فضای آزاد سیاسی را تضعیف می کند.

· پایان دادن به تمام اشکال خشونت علیه زنان ودختران و پیگیری قضایی موارد خشونت.

· جلوگیری از وقوع ازدواج های زیر سن قانونی و اجباری و مجازات افراد خاطی

کسوف جزیره ایستر

منبع: آسمان کابل
روز 11 جولای وقتی ابر ها بر فراز جزیره ایستر پراکنده شد تا خورشید گرفتگی زیبا را برای شیفتگان اتفاقات آسمانی که از سراسر دنیا در این جزیره متروک جمع شده بودند به ارمغان آورد، مکمک خدای افسانه ی این جزیره هم برای لحظه ی لبخند زد و از آشکار شدن مجدد خورشید رضایت خود را نشان داد.


تندیس های بزرگ مشهور و یکپارچه موآی (Moai) هم که حضور این همه افراد را قبلأ در جزیره ندیده بودند، از هیجان بیش از حد در یک صف منظم به تماشای خورشید گرفتگی و تاریکی آسمان در روز ایستادند.


جزیره ایستر در جنوب اقیانوس آرام و تندیس های مشهور آن

یافتن چنین فرصت و مکان مناسب برای دیدن خورشید گرفتگی کامل در آن روز خیلی دشوار بود. زیرا مسیر این پدیده نجومی که با سایه کامل ماه بر سطح زمین مشخص میگردد به سوی شرق یعنی قسمت های جنوبی اقیانوس آرام امتداد داشت که با عبور از مانگایا (جزیره کوک) و جزیره ایستر در قسمت های جنوبی چیلی و آرجانیتن پایان یافت.



اما به خاطر داشته باشید که کسوف جزئی در قسمت های وسیع این منطقه بشمول خیلی از جزایر جنوبی اقیانوس و باریکه وسیعی از جنوب امریکا قابل رصد بود.

دوشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۹

ورود سگ‌های ولگرد به میدان هوایی


در این چند روز اخیر سخت مصروف هستم. بی برنامه آمدم هندوستان برای ویزه منگولیا و خیلی زود همان روز توانستم ، ویزه را بگیرم . ولی این راجستر پولیس برای افغان ها و پاکستانی ها خیلی سخت است و زمان گیر. حتی اگر برای یک روز هم داخل این کشور شوی باید هم راجستر دخولی و هم راجستر خروجی بگیری

هندوستان کشور عجیب و متفاوتی است. ظاهرا مثل کینیا و دیگر کشور های افریقای شرقی میماند. آفتاب داغ است. باران میبارد ، مثل اینکه سطل آب را برویت بریزند. مردم به درجه های مختلف تقسیم میشوند. شهر دهلی جدید با آنکه خیلی بزرگ است ولی میتوانی به را راحتی سطح متفاوت زندگی را حس کنی. هندوستانی ها مردم آرامی هستند . درسرک ها کمتر ترافیک دیده میشوند . وقتی چراغ سرخ شود ، وسایط همه خود می ایستند و هیچ کسی قانون نقض نمی کند. ارزش پول کلدار هندی تقریبا به اندازه ارزش افغانی خود ما وشما است.

صبح زود چهار شنبه بچه ها مجبورم کردند که برای سفر منگولیا که از طرف تلویزیون ملی منگولیا دعوت شده بودیم بروم دنبال پاسپورت خود و تنی چند از دوستان به سرزمین گاندی. بار اولم بود که هندوستان میرفتم. باید روز بعد یعنی پنجشنبه کابل میبودم که برای پرواز جمعه برسم. زمان خیلی برایم مهم بود.هندوستانی را که میخواستم مثل فیلم های آن با دقت کامل ببینم ، با عجله از کنار شان گذشتم.

میدان هوایی کابل طبق معمول مرا خارجی فکر نموده گاهی مزاحمت و گاهی مراحمت میفرمودند.مثلا در تلاشی اول وقتی دو پاسپورت دیگر را دیدند تعجب کرده گفتند که این ها را کجا میبری گفتم خبرنگارم برای ویزه است. و وقتی فهمید مغلولستان میروم پاسپورت خودم را دیدند و باز تعجب شان بیشتر شد که چرا دو بار افریقای شرقی رفته ام. خندیدم و گفتم برای سیاحت دیگران اروپا و امریکا را خوش دارند ولی ما جاهای میرویم که کمتر کسی به آن توجه دارد. این لذت و هنر سیاحت است.

با کام ایر میرفتیم و چون این شرکت یک پروازش چند سال پیش سقوط کرده بود میترسیدم باز ما کدام جایی سر به نیست ما نکند. طالع بد ما که پیلوت از بلندگو صدا کرد که پرواز متاسفانه برای پانزده دقیقه بخاطر حمله سگ های اطراف ترمینال میدان هوایی کابل راه های خط پرواز را مسدود کرده است و تا امر ثانی معطل هستیم که پولیس های میدان آنان را مهار کنند.بالاخره به هند سرزمین مهاتما گاندی ، سرزمین بزرگترین دموکراسی جهان ، دومین پرنفوس ترین کشور جهان ، سرزمین فیلم و هنر و سرزمین ستاره ها محبوب جوانان افغان ، شاهرخ ، امیتابچن ، لتا و رفیع در مندر و ایشورایا رسیدم. هوا تفتیده و گرم و یک تکسی مرا برد مهی پالپور، هتل ویشال یک حمام و کمی استراحت.


ساعت دو رفتم تا سفارت امام چنگیز را بیابم و یزه را بگیرم. شهر دهلی پاک ، سر سبز و سرک ها منظم اند. چندان مدرن نیستند ولی زندگی جریان دارد. ساحات دیپلماتیک پراز سفارتخانه ها است . سفارت جمهوری خود ما نیز بی بیرق در لابلای درختان خفته بود از مقابلش گذشتم و احساس افغانستانی بودن کردم و کمی هم افسوس خوردم که چرا پاسپورت خارجی ندارم. خلاصه سفارت مغولستان را یافتم.

چه مردم مهربان و چه سفارت آرام و کم ازحامی. دخترک زیبا و خوش برخوردی پیش میز از من پذیرایی گرمی به عمل آورد خودم را معرفی کردم و گفتم از کدام سرزمین آمده ام و برای چه مقصدی در جشن نادام مغولستان میرویم. با خوشحالی و صمیمیت خاصی پاسپورت های من و دوستم را گرفت و 6400 کلدار هندی ، عکس و فورم و کاپی دعوت نامه و یک ساعت بعد کارهایم تمام شد و با تشکری بیرون شدم. چقدر این مغلو ها مهربان هستند. اصلا به من نگفتند تو تروریست هستی باید بروی و از امنیت هند و افغانستان تصدیق بیاور.

با عجله رفتم که این تصدیق ورود و خروج پولیس هند تمام شود. شاید یکی از مشکلات و بدی های مسافرت به هند برای ما افغانستانی ها و پاکستانی همین راجستر پولیس باشد. حد اقل دو روز را ضایع میکند و برخورد نیز چندان انسانی نیستند تا بتوانند نظر به آدم ها نیش شان را میزنند ولی هیچ وقت نمی گویند از کدام قوم و نژادی فقط میگویند که افغانستان هستی. برای آن ها افغان ها یعنی حیوانات نیمه وحشی که از جزیره بنام افغانستان میایند نیاز به دانشگاه، شفاخانه و تربیه دارند هیچ قانون نمیدانند. اگر انگلیسی هم بفهمند همرایت صحبت نمی کنند چون میدانند که تو میخواهی زبان را روی آنان تمرین میکنی.

بالاخره دخولی و خروجی را باهم حل کردم و تکت پامیر و پرواز به طرف کابل. ساعت هفت شام است و خانه رسیدم. راستی یادم رفت نرخ ماساژ از یک هزار کلدار الی ده هزار در یک شب ولی بستگی به کیفیت و نحوه چاپی یا ماساژ و ماساژکننده دارد. ازآن آبهای تلخ بد مزه نیز که غیر قانونی است میشود پیدا کرد از دو صد الی دو یا سه هزار است. هتل ها و مهمانخانه ها از دو صد الی سی هزار کلدار است. نسبتا جاهای همه شان پاک است و سرویس خوب.

جالب اینکه از کنار خانه آقای منموهن سنگ گذشتم و چندی تامل کردم به جز از چند سرباز در داخل باغ نه دیواری ، نه مانعی نه علامات سرخ و خطر دار. خیلی عادی و دخول و خروج نیز ساده است. یادم از کابل خود ما ومقامات شکم کلان آن آمد. چقدر فرق میکند. موزیم ریل دهلی دیدنی است. یک کارگر روزانه 50 کلدار کار میکند زیر آفتاب سوزان ،یک راننده هوتل 24 ساعت کار میکند در مقابل 5 هزار کلدرا معاش و در یک ماه 5 روز رخصتی .

بعضی مردم این شهر کاملا از دنیای بیرون بیخبر و در فقر کامل ولی تعداد دختران وبچه های شب روز عیاشی و خوشگذرانی میکنند. شهر پرازموتر سایکل ، زنان مثل افریقای شرقی قدرتمند و در هر بخش از کارگر روی سرک تا پارلمان و وزارت ها اند و با مردان شانه به شانه میجنگند. یعنی تا آن اندازه مثل ما دید شان به زن و مرد جنسی نیست شاید هم باشد ولی من که حد اقل در مدت کوتاهی که بودم ، چنین ندیدم.

8 جولای ، دهلی جدید

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

کوبیدن طبل جنگ با تب تعصب

(از شماره هفتم هفته نامه «قدرت»)

این روزها طبل جنگ از میدان‌های نبرد در جنوب و برخی ولایت‌های شمالی کشور به میدان سیاست در پایتخت نیز انتقال یافته و همزمان با آن، تب خشونت در کلام و سخنان سیاستمداران و تیوری‌پردازان سیاسی نیز بالا گرفته است. صفحه‌ی جدید، ظاهراً بعد از برگزاری جرگه‌ی مشورتی صلح باز شد. تنها دو روز بعد از ختم این جرگه، دو مقام ارشد امنیتی از وظایف خود کنار رفتند و بحث رهایی زندانیان طالب و آغاز گفت‌وگو با شبکه‌ی جلال‌الدین حقانی که مسئول اکثریت عملیات‌های انتحاری در کابل و مناطق شرقی کشور محسوب می‌شود، روی زبان‌ها افتید.
همزمان با این امر، گفت‌وگوهای مقامات آی‌اس‌آی با حکومت افغانستان، کنفرانس قریب‌الوقوع کابل و فشاری که این کنفرانس به آدرس حکومت آقای کرزی راجع ساخته است، سفر آقای کرزی به پاکستان و احتمال معاملاتی که به سوء ظن هندوستان و همسایه‌های شمالی افغانستان دامن زده است، افشای فساد گسترده‌ی اداری و به تعلیق درآمدن بخشی عمده از کمک‌های ایالات متحده به افغانستان، اعلام موعد معین برای آغاز خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، نشر نامه‌ی جمعی از تیوری‌پردازان پشتون خطاب به رهبران غربی و شکایت از «اعمال تبعیض بر علیه اکثریت قومی پشتون» ... فضای سیاسی افغانستان را بیشتر از پیش کدر و تیره ساخته است.
در همین حال، جنرال مک‌کرستال، فرمانده نیروهای ناتو، که رابطه‌ی نسبتاً گرمی با آقای کرزی داشت، به بهانه‌ی حرف‌هایی که به آدرس سیاستمداران کشورش گفته بود، از سمت خود استعفا داد و جای او را جنرال پتریوس گرفت که گفته می‌شود در اولین ملاقات‌های خود با رییس جمهور کرزی، به خاطر اجرای عملیات در قندهار وارد گفت‌وگوی تندی شده و ظاهراً به آقای کرزی یادآور شده است که «وی پتریوس است نه مک کرستال». ظاهراً این حرف باعث برآشفتگی آقای کرزی و خروج خشماگین فرمانده ناتو از جلسه‌ی ملاقات شده است.
پارلمان نیز در آخرین روزهای کاری خود، کاندیدوزیران هزاره را از رأی اعتماد محروم کرد. برعلاوه‌ی سایر واکنش‌هایی که نسبت به این حادثه صورت گرفت، توافقاتی که گویا قبل از انتخابات ریاست جمهوری میان جمعی از سیاستمداران جامعه‌ی هزاره و آقای کرزی صورت گرفته بود، به موضوع داغ و جنجال‌برانگیز در عرصه‌ی سیاسی و مطبوعاتی کشور تبدیل شد. کاربرد الفاظ غیردیپلوماتیک میان برخی از سیاستمداران جامعه‌ی هزاره و جانب حکومت، نشان می‌دهد که پرده‌ی حرمت و مدارا در عرصه‌ی روابط جانبین از میان رفته و این امر چرخه‌ی سیاست را از مسیر سالم و سازنده‌ی آن به انحراف کشانده است.
کسانی که خاطره‌های اوایل دهه‌ی هفتاد شمسی را به یاد دارند، شباهت‌های نزدیکی را میان حوادث و هیجانات تب‌آلود سیاسی کنونی با زمان قبل از سقوط حکومت داکتر نجیب‌الله حس می‌کنند. به نظر می‌رسد اکثر سیاستمداران کنونی افغانستان، با آنکه از لحاظ سنی پیر شده اند، اما از لحاظ ذهنی و عبرت‌های سیاسی خود هنوز هم از سال هفتاد شمسی عبور نکرده و در این دو دهه عمر سیاسی خود نکته‌های زیادی را از تجربه‌های سیاسی خود فروگذار کرده اند.
وقتی خشونت و نفرت از سخن و رفتار سیاستمداران موج می‌زند، به طور طبیعی بر افکار عامه تأثیر می‌گذارد. در این حال، مهم نیست که چه کسی حق یا ناحق است، مهم این است که سیاستمداران برای اثبات حق یا ناحق بودن همدیگر، از چه شیوه‌هایی استفاده کرده و چه هزینه‌هایی را بر مردم تحمیل می‌کنند.
سیاست، به هر حال، میدان تقابل و تعامل است. خرد سیاسی تقابل و تعامل را به عاملی موثر غرض رشد و تکامل جامعه تبدیل می‌کند. اما بی‌خردی و ناشی‌گری سیاسی باعث می‌شود که بازی سیاسی به بازی خصومت و نفرت تبدیل شود. اغلب سیاستمداران کنونی که طبل خشونت می‌کوبند و تب تعصب و تبعیض را بلند می‌برند، کسانی اند که با پیامد سیاست‌های مبتنی بر خشونت و نفرت بیگانه نیستند و به خوبی می‌دانند که با این سیاست، در پایان راه، درست به همان نقطه‌ای می‌رسند که پس از سقوط رژیم طالبان رسیدند. آیا قرار است این چرخش تجربه یک بار دیگر تکرار شود؟
به نظر می‌رسد سیاستمداران افغانستان هنوز هم فرصت دارند تا سیاست را به مسیر سالم آن برگشت دهند. رقصیدن با طبل نفرت و خشونت، عقده‌های قبیلوی را باز می‌کند، اما قناعت عقل مدنی را فراهم نمی‌سازد. سیاستمداران شاید بتوانند در فرجام این خوشی به برخی از خواسته‌های خود برسند و یا هم نارسیده به این خواسته‌ها از صحنه دور شوند، اما هزینه‌هایی که بر مردم تحمیل می‌کنند، با هیچ مقیاسی قابل جبران نیست. از این خطر چگونه می‌توان اجتناب کرد؟ ... شاید جستجوی پاسخ، مسئولیت هر فرد جامعه باشد.

دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹

پلورالیسم و مونوپولیسم

(نگاهی به روابط خرده‌نظام‌های نظام اجتماعی کل در افغانستان)

پلورالیسم را کثرت‌گرایی و مونوپولیسم را انحصارگرایی ترجمه کرده اند. تفاوت و اثرات این دو مفهوم را بیشتر از همه در رابطه‌ی خرده‌نظام‌های اجتماعی در یک نظام اجتماعی کُل می‌توان ملاحظه کرد. پلورالیسم رابطه‌ی خرده‌نظام‌ها را تعادل بخشیده و از تعارض و ناهماهنگی‌هایی که رشد و پویایی نظام اجتماعی کل را آسیب می‌رساند، جلوگیری می‌کند. مونوپولیسم، برعکس، رابطه‌ی خرده‌نظام‌ها را به خصومت و تعارضات منفی و زیانبار می‌کشاند و فساد را که عامل از هم‌گسیختگی اجزای جامعه است، تشدید می‌کند.

کثرت خرده‌نظام‌ها در هر نظام اجتماعی کل، نشانه‌ی رشد مدنی جامعه است. خرده‌نظام‌ها بر اساس نیازهایی که در جامعه وجود دارند شکل می‌گیرند. جامعه به میزانی که از لحاظ مدنی رشدیافته‌تر می‌شود، نیاز آن به داشتن خرده‌نظام‌های بیشتر افزایش می‌یابد. جوامع بدوی که از لحاظ رشد مدنی عقب‌مانده‌تر اند، با نظام‌های اجتماعی کلان تمام امور خود را اداره می‌کنند و ضرورت رسیدگی به خرده‌نیازهای جامعه را جدی نمی‌گیرند. مثلاً در نظام قبیلوی، تنها قبیله است که هویت و حیثیت دارد، نه خرده‌نظامی در رده‌های پایین‌تر از قبیله.

افغانستان، به عنوان یک کشورِ در حال گذار، ساختارهای قبیلوی و بدوی را شکسته، اما دارای ساختارهای مدنی نشده است. به همین دلیل است که این دوره‌ی کشور را «دوره‌ی انتقال» و «دوره‌ی بحران» نیز قلمداد می‌کنند. دیده می‌شود که خرده‌نظام‌های بی‌شماری در زیرمجموعه‌ی نظام اجتماعی کل شکل گرفته، اما ذهنیت‌های سنتی از مدیریت سالم رابطه‌های این خرده‌نظام‌ها عاجز است. خرده‌نظام‌ها بر اساس تفکر و به اقتضای فرهنگ و رشد مدنی جامعه خلق شده اند، اما تفکرات سنتی در رأس رهبری و مدیریت نظام اجتماعی کل، نه حضور این خرده‌نظام‌ها را انکار می‌تواند و نه از عهده‌ی اداره و رهبری مدبرانه‌ی روابط آنها بر می‌آید. بحران موجود در جامعه نیز برایند همین پارادوکس است.

مونوپولیسم، یا انحصارگرایی، با حضور و احترام نقش فعال خرده‌نظام‌ها سازگاری ندارد. در مونوپولیسم، یک گروه خاص بر همه‌ی امکانات و فرصت‌های جامعه چنبر می‌زند و با این عمل، روابط خرده‌نظام‌های نظام اجتماعی را دچار بحران می‌سازد. این انحصار می‌تواند قومی باشد، می‌تواند قشری یا ایدئولوژیک باشد، می‌تواند حزبی یا مذهبی باشد.... جامعه‌ی افغانی، به دلیل اینکه با فرهنگ و ارزش‌های پلورالیسم آشنایی چندانی ندارد، مونوپولیسم را به عنوان یک آفت و یک مرض در تمام اندام جامعه‌ی خویش تسری داده است. ما با انواع مونوپولیسم گرفتاری داریم. این آفت، از رأس تا قاعده‌ی جامعه نفوذ داشته و هنجارهای خاص خویش را نیز خلق کرده است.

مونوپولیسم قومی را به عنوان یک مثال می‌توان مورد توجه قرار داد: ظاهراً ذهنیت عام بر این است که مالک اصلی این مُلک پشتون است و مونوپولیسم پشتونی در اندام جامعه‌ی افغانی امری اجتناب‌ناپذیر است. این ذهنیت باعث شده است که در تعیین مراجع نمایندگی از ملت نیز سلسله‌مراتب مونوپولیستیک ایجاد شود. رییس جمهور و حلقات کلیدی کابینه‌ی حکومت باید همه پشتون باشند. زمانی آقای اسمعیل یون، مشاور فرهنگی رییس جمهوری که گفته می‌شود تیوری‌پرداز کتاب «دویمه سقاوی» در زمان طالبان بود، در واکنش به مواضع آقای خلیلی و سایر رهبران هزاره در قبال حادثه‌ی بهسود، از امتیازاتی یاد کرد که حکومت پشتونی برای هزاره‌ها داده است. او به عنوان مثال یاد کرد که آقای خلیلی برای آقای کرزی یک رأی هم نیاورده، اما به عنوان معاون رییس جمهوری تحمل شده است. او از کسانی دیگر مانند صادق مدبر و وزیران هزاره در کابینه‌ی آقای کرزی با همین تأویل یاد کرد که گویی امتیازی اند که از جانب حکومت پشتونی برای هزاره‌ها اهدا شده است.

اما گفته شد که مونوپولیسم یک آفت است و این آفت در اندام جامعه تسری پیدا می‌کند. مونوپولیسم به هیچ صورت به جامعه نظر ندارد. امتیازات مونوپولیستیک هیچگاه به جامعه انتقال نمی‌یابد. سلسله‌مراتب مونوپولیستیک از رأس تا قاعده کشانده می‌شود، هرچند در خطِ کشیده‌شدن خود عده‌ای را بیشتر از دیگران بهره‌مند نیز می‌سازد. باز هم به عنوان مثال می‌توان ملاحظه کرد که مونوپولیسم پشتونی، به نوبه‌ی خود، مونوپولیسم «قندهاری» و «دُرانی» و در نهایت مونوپولیسم «خاندانی» را ایجاد کرده است. امتیازاتی را که خانواده‌های مونوپولیست، به گونه‌ی یک گروه ممتاز خانوادگی در درون نظام اجتماعی کل پشتونی چنبر برخوردار اند، به هیچ وجه نمی‌توان در تمام خانواده‌های میلیون‌ها انسان دیگر از جامعه‌ی پشتون مشاهده کرد که در برخی موارد حتی از ابتدایی‌ترین امکانات و امتیازات زندگی مدنی نیز بی‌بهره‌اند.

مونوپولیسم را از رأس نظام اجتماعی کل، به درون خرده‌نظام‌های قومی دیگر نیز می‌توان رده‌یابی کرد. در درون جامعه‌ی تاجیک .... جامعه‌ی ازبک ... و روشن‌تر از همه، جامعه‌ی هزاره‌، که بر اساس شواهد تاریخی شلاق مونوپولیسم را بیشتر از همه شاهد بوده است: امتیازاتی که در جامعه‌ی هزاره فراهم آمده به هیچ وجه در دایکندی و یکاولنگ و لعل و سرجنگل و بهسود و جاغوری و مالستان یکسان پخش نشده است.

مونوپولیسم، اندام جامعه را به فساد می‌کشد. وقتی در روابط خرده‌نظام‌های نظام اجتماعی تعادل و هماهنگی وجود نداشته باشد و وقتی پلورالیسم به عنوان یک تفکر و فرهنگ هماهنگ‌کننده در روابط خرده‌نظام‌ها احترام نشود، بیگانگی خرده‌نظام‌ها تا حد تخاصم و دشمنی رشد می‌کند و این آفت، ریزترین بخش‌های جامعه را نیز آسیب می‌رساند. در حادثه‌ی بهسود ودایمیرداد این واقعیت را به روشنی می‌توان ملاحظه کرد. مونوپولیسم قدرت و امتیازات، دایمیرداد و تیزک و کجاب و حصه‌ی اول و حصه‌دوم را تا حدی از هم بیگانه و مجزا می‌سازد که عده‌ای محدود کوچی می‌تواند هزاران انسان را متلاشی کرده و با خفت و خواری از خانه و منازل شان آواره سازد. امتیازداران قومی و مونوپولیست هزاره، در رده‌های مختلف، هیچگاهی با تفکر پلورالیستیک به موقعیت و نقش همدیگر نگاه نکرده اند. این امتیازداران در رده‌های مختلف قدرت و امتیاز، هر کدام سایه‌های همدیگر را به تیر می‌زنند تا بر امتیازات مونوپولیستیک خود تسلط داشته و یا به امتیازات مونوپولیستیک بیشتر دسترسی پیدا کنند.

مثال جالب دیگر که بیانگر سرایت فساد مونوپولیستیک در اندام جامعه است، باز هم به بحران روابط کوچی‌ها و هزاره‌ها ارتباط می‌یابد. چندی قبل، کوچی‌ها به دلیل فرمان آقای کرزی یا فشارهای متعددی که بر آنها وارد شد، از بهسود و دایمیرداد بیرون رفتند اما تمام قدرت و فشار خود را بر ناهور و خوات متمرکز کردند. در مدت دو هفته‌ تهاجم سنگین کوچی‌ها بر منطقه‌ی ناهور و خوات، واکنش امتیازداران هزاره در برابر حوادثی که در ناهور و خوات جریان می‌داشت، جالب بود. حتی در سطح رسانه‌های متعددی که در جامعه وجود دارد، پخش و نشر گزارشات حکایت از پراکندگی اجزای جامعه و بی‌تفاوتی یک بخش با بخش‌های دیگر بود. این مثال نشان می‌داد که مونوپولیسم، انحصار را نه در حوزه‌ی امتیازات، بلکه در حوزه‌ی تفکر و دیدگاه و روان‌شناختی افراد و گروه‌ها نیز تسری می‌بخشد. امتیازادارانی که هر کدام حس می‌کنند متعلق به بخش خاصی از جامعه اند و با بخش‌های دیگر ارتباط و تعلقی ندارند، در برابر حوادثی که بخش‌های دیگر جامعه را در خود فرو می‌برند، احساس مسئولیتی نمی‌کنند، درست همانگونه که امتیازداران کلان‌تر افغانستان از رنج و آوارگی و بربادی هموطنان خود در بخش‌های مختلف کشور احساسات متفاوتی را بروز می‌دهند.

سوال مهم این است که آیا افغانستان را در کل به عنوان یک نظام اجتماعی کل با خرده‌نظام‌های مختلف آن به رسمیت می‌شناسیم یا نه؟ و آیا امتیازداران، خود را از آفت مونوپولیسم رهایی بخشیده می‌توانند یا نه؟... به نظر می‌رسد که اگر این سوال‌ها پاسخ مثبت نیابد، روابط خرده‌نظام‌های کشور، چه در سطح ملی و چه در سطوح پایین‌تر قومی و محلی، به طور مداوم دستخوش ناهماهنگی و تعارض باقی خواهد ماند.

پلورالیسم داروی درد تاریخی کشور و جوامع مختلف آن برای نجات از مونوپولیسم است. این دارو را باید برای همه به طور همزمان تجویز کرد و اگر ضرورت افتاد، برخی‌ها را برای استفاده از آن وادار نیز کرد. با پلورالیسم، افراد به خانواده‌، خانواده‌ها به قوم و قبیله، قوم و قبیله به ملت تبدیل خواهند شد و آنگاه شایستگی آن را نیز خواهیم یافت تا با جامعه‌ی بشری در کل، زندگی مسالمت‌آمیز خود را آغاز کنیم.

منبع: عزیز رویش

یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

بی تو بوده نتوانم ! Can’t live without you 

بیایید احساسات بی نهایت زیبایی مان را در رابطه با این عکس در قالب طرح ادبی، شعر، و نثر زیبا به یادگار بمانیم

منتظر ام بهترین باشد. شعر زمان

شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۹

دوازه هزار روز در سفر

آسمان کابل:

سفینه فضایی ویجر 2 تا کنون 12000 روز در سفر بوده...

سفینه فضایی دلیر و با شهامت ویجر 2 ناسا تا حال طولانی ترین سفر را در تاریخ اکتشافات فضایی پشت سر گذاشته که با گذشت 12000 روز هنوز هم به راه خود در فضایی تاریک و سرد و در مرز های بیرونی منظومه شمسی ادامه میدهد. بیش از 33 سال میشود که این سفینه فضایی با ارزش و ارجمند اطلاعات بسیار مهمی در مورد سیارات بیرونی غول، خصوصیات و تقابل باد های خورشید با سیارات بیرونی را به زمین می فرستد.
از جمله دستاورد ها و کشفیات مهم و با ارزش آن کشف لکه بزرگ و تاریک نپتون و باد تندی است که با سرعت 450 متر در ثانیه (100 مایل در ساعت) در سطح آن میوزد. ویجر 2 به تاریخ 20 اگست 1977 در زمانی به فضا پرتاب شد که جیمی کارتر رئیس جمهور امریکا بود. باید گفت که ویجر 1 حدود 2 هفته قبل یعنی به تاریخ 5 سپتمر به فضا پرتاب شده بود.

این دو سفینه فضایی تا حال تنها دستگاه های ساخته دست بشر اند که به دورترین فاصله ها یعنی مرز های بیرونی منظومه شمسی یا هیلوسفیر رسیده. هیلوسفیر در واقع همان حبابی است که خورشید بدور منظومه شمسی ایجاد نموده و به وسیله آن مانع نفوذ باد های کشنده ستاره های دیگر به داخل منظومه شمسی میگردد.
مدیران مأموریت این دو سفینه انتظار دارند که ویجر 1 تا چند سال دیگر از هیلوسفیر بیرون شده و وارد فضای بین ستاره ی گردد که ویجر 2 هم در فاصله کوتاهی به دنبال آن وارد این فضای ناشناخته برای ما میشود.
با طی نمودن 21 میلیارد کیلومتر در مسیر پر خم و پیچ و با عبور از میان سیارات بیرونی این سفینه اکنون 14 میلیارد کیلومتر از خورشید فاصله دارد. وقتی یک سیگنال مرکز کنترول در زمین با سرعت نور فرستاده میشود حدود 12.8 ساعت بعد به ویجر 2 میرسد.
ویجر 1 به تاریخ 13 جولای و بعد از طی نمودن 22 میلیارد کیلومتر به این سفر 12 هزار روزه خود میرسد. در حال حاضر ویجر1 بیش از 17 میلیارد کیلومتر از خورشید فاصله دارد.