Ads 468x60px

دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷

چندین هزار نفر در اعتراض به هجوم دوباره کوچی ها به هزاره جات، در کابل تظاهرات کردند

از سایت نما

نويسنده: نجیب اخلاقی- کابل

همزمان با آماده شدن کوچی ها برای هجوم دوباره به مناطق هزاره جات، بیش از شش هزار نفر از شهروندان کابل که عمدتا شامل هزاره های افغانستان می شد، در اعتراض به احتمال هجوم دوباره کوچی ها به هزاره جات، امروز یکشنبه 11 حمل 1387 در کابل دست به تظاهرات زدند.

این تظاهرات ازمسجد خاتم الانبیاء واقع در دشت برچی آغاز گردیده و بصورت منظم و مسالمت آمیز تا دفترنمایندگی سازمان ملل متحد (یوناما) واقع در چهار راه زنبق در شرق کابل ادامه یافت. تظاهرکنندگان تصاویر یازده نفر ازساکنین بهسود که سال گذشته در درگیری های بین کوچی ها و مردم منطقه جان خود را از دست داده بودند را نیز در دست داشتند.

تظاهرات کنندگان که شعارهایی نظیر عدالت، امنیت، برادری، برابری و بیزاری از خشونت سرمی دادند، خواهان قطع هجوم کوچی ها و حل این معظل بصورت ریشه ای و از راه گفتگو شدند. آنان ضمن تاکید بر حل مسالمت آمیز قضیه، به دولت هشدار دادند که اگر امسال جلو هجوم کوچی ها گرفته نشود، ممکن است منجر به جنگ و رویارویی شود که این امر در شرایط کنوی افغانستان می تواند کشور را دچار یک بحران جدید کند.


در جریان این تظاهرات، سخنرانی هایی توسط نمایندگان مردم صورت گرفت و نهایتا 16 نفر به نمایندگی از تظاهرکنندگان به داخل دفترنمایندگی سازمان ملل متحد (یوناما) رفته و با مسئولین سیاسی این دفتربه به سرپرستی آقای تالا بیک (Tala Bek) به گفتگو پرداختند.


نمایندگان مظاهره چیان ضمن بیان مشکلات موجوده و انتقاد از موضع ضعیف نمایندگی سازمان ملل متحد در این راستا، قطعنامه هفت ماده ای را صادرنموده و خواستار حل سریع موضوع از طریق گفتگو و مفاهمه شدند. آنان همچنین خواستند که بخاطر پرهیز از تکرار فاجعه انسانی حاصل از برخورد کوچی ها و مردم منطقه، از رفتن کوچی ها به مناطق هزاره جات سریعاً جلوگیری به عمل آید. تظاهرکنندگان خواهان نقش مستقیم نمایندگی سازمان ملل متحدد در این مسئله شدند و تاکید کردند که تدویر جلسات مفاهمه تحت نظارت مستقیم ملل متحد صورت گیرد.


آقای تالا بیک، مسئول امور سیاسی دفتر یوناما وعده داد مسئله را با رییس جمهور، وزیردفاع، وزیرداخله، رییس کمیسیون خلع سلاح و استقرارمجدد و سایرمسؤلین امور در میان بگذارد و کمیسیونی را مرکب از نمایندگان مردم هزاره و کوچی ها (شش نفرازمردم هزاره جات و شش نفر از کوچی ها) تحت نظارت ملل متحد تشکیل دهد و از آنان سه روزمهلت خواست که در این زمینه اعلام نتیجه نماید.


سال گذشته بدنبال ورود کوچی ها به مناطق بهسود ولایت وردک، درگیری هایی بین کوچی ها و مردم محل رخ داد که در نتیجه یازده نفر از ساکین منطقه کشته و بیش از بیست و پنج هزارنفر آواره شدند. تلاشهای کمیسیونی که بخاطر حل این معظل تشکیل شده بود هم به نتیجه ای نرسید.

مسلح بودن کوچی ها به سلاح های مدرن و نیمه سنگین، علیرغم پافشاری دولت بر تطبیق برنامه های دی دی آر (ملکی سازی و خلع سلاح پرسونل سابق وزارت دفاع) و دایاگ (انحلال گروه های مسلح غیرقانونی) در مناطق مرکزی و شمالی افغانستان، سوال بزرگی را در ذهن مردم هزاره جات، مبنی بر سیاست دو پهلوی دولت در این خصوص خلق کرده است. مردم هزاره اینک به این نتیجه رسیده اند که کسانی در درون حکومت به صورت عمدی به موضوع کوچی ها دامن می زنند و سعی می کنند از این معضل هم بهره برداری سیاسی نمایند و هم این رابطه یک جانبه سلطه طلبانه همچنان حفظ شود.


بیش از یک قرن پیش، بعد از اینکه قیام سراسری هزاره ها بر ضد حاکمیت استبدادی امیر عبدالرحمن در هم شکسته شد، به عنوان بخشی از پروسه انتقام از آنان، به هزاران عشیره و قبلیه از پشتون های کوچی اجازه داده شد تا در فصل بهار و تابستان همراه با احشام و حیوانات شان از مناطق هزاره جات به عنوان چراگاه استفاده کنند. براساس همین فرمان های شفاهی که بعد از یک قرن اینک هیچ مبنا و اعتبار حقوقی ندارد، امروزه نیز هزاران خانوار کوچی حتی از آن سوی مرز مشترک افغانستان و پاکستان به سمت هزاره جات سرازیر می شوند و در مسیر حرکت شان به صورت گسترده کشت و زراعت مردم محلی را نابود می کنند.


بقیه عکس‌ها را در اینجا ببینید

دو صد لعنت بر این عامیانه نویسی و تفرعن روشنفکرانه -- قسمت دوم و پایانی

از خالد خسرو
چاپ شده در هشت صبح


مساله ی زبان و هرمنوتیک
مساله ی دیگری که آقای اکبر به صورت سربسته و بی توجه به نقد منتقدان نظریه ابزاری زبان، در نوشته ی کوتاه خویش مطرح کرده است، مساله ی زبان به عنوان ابزار بیان و انعکاس دریافت ما از واقعیت ها و اشیا است.
آقای اکبر در نوشته ی خویش می گوید: زبان انعکاس واقعیت‫های جهان در ذهن ماست که به شکل تصور و اندیشه پدید می آید، بعد به کمک الفاظ و مفاهیم بیان می گردند. هر کلمه بیانگر یک واقعیت عینی است. حتا آنچه را اسم معنا می‫دانیم، با پدیده های محسوس و عینی تعریف و قابل فهم می گردند. مثلا محبت گرم و آتشین می شود، غم و اندوه سنگینی می کنند، درد شدت می یابد و باز هم بنا به گفته سارتر "شعور درون ندارد و هر شعوری، شعور به چیزی است". ما پدیده های معنوی را اول به شی‫ای محسوس تبدیل می کنیم و بعد با کلمات بیان می نماییم. حتا موجودات غیبی مانند فرشته و پری به صورت موجودات زیبای بالدار تصور می شوند و دیو آدم غول آسایی است که شاخ کشیده است. هر گونه تعریفی دیگر از زبان، سفسطه است، زیرا در آنها حقیقت بنا به اغراض خاص مسخ می‫گردد و بر قامت باطل پوشانیده می‫شود. انسان‫ها فلسفه، اندیشه و ادبیات را به خاطر نجات انسان از ورطه هولناکی که تمدن مصرفی معاصر پدید آورده است، به کار دارند و زبان باید در خدمت اهداف انسانی باشد. ما در زبان زند‫گی نمی‫کنیم و جهان نیز از زبان به مثابه خانه خود کار نمی‫گیرد. این از خود بیگانه سازی انسان است و متاسفانه برای ما سویه تقلیدی نیز دارد.(3)

انتقاد من به نظر آقای اکبر در باب زبان این است که آنها با وجود منابع زبان شناسانه ی متاخر به زبان فارسی، هیچ اشاره ی به این نظرات نکرده و با کلی گویی، به جای نقد زبان شناسانه، نتیجه گیری سیاسی کرده است. این روش، نمی تواند به ایجاد یک گفتمان روشنگر در باب زبان کمک کند. منتقدان می‫گویند که زبان نمی‫تواند به صورت ناب، بازتاب مستقیم و مشخص وقایع و پدیده ها در ذهن انسان باشد، و در بسیاری مواقع این انسان است که در بند زبان بوده و این زبان است که تصورات انسان را دسته بندی و شکل می‫دهد. اما، آقای اکبر بدون توجه به نقد زبان شناسانه‫ی این نظریه، ادعا می‫نماید که این گونه اندیشیدن باطل است و مرتبط با اغراض سیاسی. مثل این است اگر ما با نظریه نسبیت در علم فیزیک مشکل داشتیم و آن را خطرناک برای اخلاق و سیاست تشخیص دادیم، بر اساس داوری سیاسی و اخلاقی حکم نماییم که تیوری نسبیت در خدمت منافع استعمار و سرمایه داری است. برای همین، از نوشته ی آقای اکبر نمی‫توان دریافت کرد که بر اساس کدام دلایل نظریه زبان شناسانه و تجربی، نظریه تعویق معنا در رابطه دال و مدلول که دریدا سخت طرفدار آن است، باطل است و در خدمت اغراض سیاسی.

درک من از نظرات آقای اکبر در باب زبان، در راستای دریافت سیاسی از ادبیات و هنر زیر نام ادبیات متعهد است. بار دیگر بر این نکته تاکید می‫کنم که آقای اکبر در اصول طرفدار هنر، زبان و ادبیات انسان محور با حساسیت بالای سیاسی است، ولی شکل این ادبیات و هنر نا معلوم و با توجه به بعضی از نشانه های مبهمی که در این باره ابراز داشته شده، می‫تواند متعلق به دوره ی ادبی دهه ی 50 و 60 میلادی باشد. البته، نگارنده با این مساله مشکلی ندارد که کدام نویسنده چه سبک و روش ادبی و هنری ای را انتخاب می‫کند. اگر آقای اکبر طرفدار زبان به عنوان ابزار رابطه و ادبیات متعهد است، این یک انتخاب شخصی است، اما، وقتی آنها تلاش می‫کنند که با نوشته‫ی بسیار کوتاه، مبهم و نابسنده به نقد نظریات معاصر بپردازند، جای دارد که نظرات او در باب ادبیات، هنر و زبان مورد توجه قرار گرفته و مورد نقد قرار بگیرد.
اگر دریافت من مبتنی بر پارادایم زبان شناسی و ادبیات معاصر باشد، زبان تنها یک ابزار صرف نیست. این بحث جداگانه است که زبان در خدمت ادبیات و هنر انسان گرا باشد، بلکه، من با این تصور زبان شناسانه مشکل دارم که زبان بازتاب عینی دریافت و تصور انسان از مفاهیم، حقایق و اشیا به حساب می آید. این تصور زبانی، کهنه، غیر موثر و نا بسنده برای توضیح پاره‫ی از حقایق جدید زبان شناسی و هرمنوتیک است. البته، نگارنده به این معترف است که دریافت او از زبان شناسی و هرمنوتیک یک دریافت شایسته‫ی بحث تخصصی نبوده، و در حد یک مکالمه‫ی ساده با یک روشنفکر آماتور است.

زبان از آن جای نمی‫تواند بازتاب عینی دریافت و تصور انسان باشد که دارای ویژگی دلالت و چند معنایی است. دلالت و تعدد معنا، مانع بزرگ بر سر راه دریافت مسلم از زبان است. این که زبان در قالب ادبیات و هنر چه محتوای را انتقال بدهد، بحث دیگر است، ولی سازوکار زبان به گونه ی است که ابهام، تعویق معنای ثابت در زنجیره‫ی دلالت، تداعی مفاهیم و معناهای مشابه را در مکالمه و نوشتار ایجاد می‫کند. اگر تصور آقای اکبر را بپذیریم، زبان رسانه‫ی است که انتقال معنا را به صورت شفاف و ثابت در گفتار و نوشتار انجام داده می‫تواند، و هیچ نوع تعویق و بازی زبانی مبتنی بر ابهام و تداعی را صورت نمی‫گیرد. اگر گفتار و نوشتار را در دو سطح ادبی و علمی بررسی کنیم، گفتار و نوشتار علم تجربی، تا اندازه‫‫ی زیادی نزدیک به خصوصیت زبانی مورد نظر آقای اکبر است. زیرا، علوم تجربی مانند فیزیک، کیمیا و ریاضیات استوار بر داده ها و حقایق قابل اعتماد و یکسان بوده، و اگر این سیستم زبانی بر هم بخورد، جریان مکالمه و انتقال داده ها دچار اختلال فلج کننده می‫گردد. اما، سهل انگاری آقای اکبر در این است که این گونه‫ی زبانی را به سایر حوزه‫ها از جمله علوم انسانی و هنر نیز تعمیم داده است.

دریافت نویسنده این است که این گونه تعمیم بخشیدن خلاف واقعیت های زبانی این دو حوزه است. زیرا، اصل مسلم در ادبیات و هنر ابهام و تعویق معنا و در علوم انسانی، اختلاف تاویل است. اگر این دو شاخصه ی مهم را از این دو حوزه بگیریم، با بن بست قوی در تحلیل زبان ادبی- هنری و علوم انسانی برخورد می کنیم. البته، اگر زبان علوم تجربی را که آقای اکبر به آن سخت دلبسته است، در حوزه های دیگر به کار بریم، دچار بنیادگرایی و دگماتیسم می شویم.

اگر کمی بیشتر این بحث را بشگافیم، به چند مساله ی مهم بر می خوریم.
مساله ی اول این است که آیا زبان توانایی این را دارد که تمام تصورات و دریافت های نویسنده را انتقال بدهد؟ اگر مطابق نظر آقای اکبر عمل کنیم، پاسخ مثبت است. در این صورت، زبان سرخپوستان استرالیا به اندازه ی زبان انگلیسی قادر به انتقال مفاهیم است، یا دقت که در زبان انگلیسی و فرانسوی برای انتقال مفاهیم وجود دارد، در زبان فارسی و ازبکی نیز قابل دریافت می باشد. این در حالی است که زبان های مختلف در مقیاس و سطوح متفاوت قابلیت انتقال مفاهیم و اطلاعات را دارند. برای همین، نویسندگان جدید مانند ژاک دریدا بر ترجمه ناپذیر بودن متون فرانسوی پست مدرن به زبان های دیگر تاکید می‫کنند. یک واژه در یک زبان دارای ظرفیت های معنایی و دلالتی است که در زبان دیگر وجود ندارد. برای همین، پیدا کردن واژه‫های معادل کار دشوار و در بسیاری مواقع غیر ممکن است. برای همین، در روند ترجمه بخشی از محتوای یک زبان تلف می‫‫گردد.

براستی چقدر می‫توان بالای ترجمه‫های طراز اول زبان فارسی از متون دیگر اعتماد کرد؟ برای نویسنده قدر مسلم این است که بزرگترین چالش بر سر راه انتقال مفاهیم و دریافت‫ها، ظرفیت پایین زبان است. شاید این نیز جالب باشد که تجربه‫ی شخصی نویسنده این است که زبان غنی حوزه ی اندیشیدن را فراختر می سازد، انتقال مفاهیم را سریعتر می‫گرداند، و دقت در مکالمه و نوشتار را بسیار می‫سازد. ادبیات فارسی تا آن حد دارای غنای زبانی و تصویری است که بهترین اشعار زیبای جهان را می تواند بیافریند. اما، چنان زبان علمی آن ناتوان است که اگر در افغانستان یک کتاب فیزیک و کمپیوتر ترجمه شود، باید از زبان عربی کمک های فراوان گرفت. چنانچه متون علمی در دانشگاه های ما از این وضعیت برخوردار است.

مساله ی دوم، این است که اگر سخن ادبی همانند زبان روزنامه ی و علمی فاقد ابهام و درک سرراست از حقیقت باشد دیگر ارزش ادبی و هنری ندارد. این روشن است که انعکاس عینی پدیده ها و واقعیت ها یک امر خیالی و در سخن ادبی مهمل است. زیرا، در سخن شاعر هیچ واقعیت عینی انعکاس نمی‫یابد، مگر این که جامه ی خیال، سودا و رویا را پوشیده باشد. انعکاس عینی واقعیت در ذهن شاعر، چیزی به غیر از درک رویا گونه از امیال، جهان و وضعیت هستی نیست.

مساله ی سوم این است که انعکاس عینی درک مولف در متن خود یک ارزش مهمل است. در بحث هرمنوتیک بیشتر این قضیه را انکشاف خواهیم داد. اگر ما قبول کنیم که زبان بازتاب عینی واقعیت ها در ذهن بوده که به وسیله الفاظ بیان می‫شوند، در این صورت "شعار مولف مرده است"، دیگر موضوعیت داشته نمی‫تواند. زیرا، بازتاب عینی مستلزم درک عینی از متن است. مرگ مولف حقیقی ترین شعار برای درک متن، و نمونه‫ی عملی این شعار اختلاف در تاویل است. سنت تاویلی مدرن، نتیجه‫ی بی ثبات بودن معنای متن به اضافه‫ی بازتاب عینی واقعیت ها در ذهن مولف می‫باشد. حافظ به روایت شاملو یک رند ملحد است که در لباس صوفیانه شریعت را مسخره می کند. ولی همین حافظ در روایت بسیاری از ملایان نظیر مطهری دلباخته ی معنویت دینی است. حال آقای اکبر خود داوری کند که شعار رولان بارت چقدر انحرافی و گمراه کننده است.

مساله‫ی چهارم و آخر این است، اگر قبول کنیم که زبان توانایی انتقال عینی مفاهیم و واقعیت ها را دارد، پس متن هرگز دچار دور هرمنوتیکی نشده و هرگز اختلاف در تاویل چیزی بیشتر از خوانش نادرست متن، قلمداد نخواهد شد. هرمنوتیک کلاسیک بر این نکته پای می فشرد که متن حامل نیت مولف است و معنای نهایی چون امر عینی در پس کلمات نهفته است. این اصل هرمنوتیکی مبتنی بر این اصل است که زبان حامل واقعیت های قابل درک و ثابت بوده و کشف رمزگان متن به درک حقیقی مقصود مولف کمک می کند.

برای نقد این سخن نیاز به مباحثه طولانی است که نویسنده به سخن کوتاه در این باره بسنده می کند.
زبان و متون علوم انسانی هرگز بازتاب واقعیت های عینی نبوده، بلکه چیزی جز درک چند معنایی نیست. ما قادر نیستیم تا بر اساس معیار فراگیر متنی به معنای نهایی متن دست پیدا کنیم. موضوع معنای نهایی متن گفتمان کلاسیک در چارچوب پارادایم پوزیتویسم علمی قرن 18 و 19 میلادی در غرب است. علوم انسانی متاخر، با جدا شدن از روش شناسی شناخت علمی پارادیم پوزیتویستی قرن 18 و 19، به هرمنوتیک هستی شناختی نزدیک شده، و آنارشی را در نظم مستقر هستی و طبیعیت پذیرفته است. برای همین، ادبیات نیز نمی تواند هنوز وفادار به روح علم کلاسیک اروپایی باشد و حذف سوبژکتیویته ی دکارتی را که مبتنی بر فاعل دانای مطلق و انتزاعی است، نادیده بگیرد. سوبژکتویته، نه درک و خرد شناسای مطلق است، و نه قادر به ایجاد دانایی نسبت به متن و فارغ سنت، میراث تاریخی- فرهنگی و پیش‫ فرض‫ها است. شناخت متن متاثر از دانش زمانه و گسست‫ها و تفاوت‫های تاریخی و زمانی است. این عوامل، مانع از درک فراگیر و فراتاریخی از متن می گردد.

هرمنوتیک، بیان تجربه ی هستنده به تعبیر هایدگر، از هستی است. این به معنای آن است که حدود، ماهیت و چارچوب تجربه‫ی هستنده، نوع شناخت و چارچوب ادراک او را نیز تعیین می‫کند. این سخنان برای شناخت متن به عنوان تجلی زبان بسیار تعیین کننده است که متاثر از پیشرفت دانش و روح زمانه ی خواننده متن می‫باشد. از این رو، هر متن در افق‫های تاریخی و زمانی گوناگون، معنا و درک متفاوت می‫آفریند. اگر با این سخن موافق باشیم، افق تاریخی، یک ایستار و مانع بر سر درک نیت مولف است، و افق زمانی به خواننده امکان می دهد که متن را به شیوه ی متفاوت بنگرد. این یک امر اختیاری نیست که خواننده افق تاریخی و زمانمندی متن و ادراک آن را انکار کرده، و با توسل به فرهنگ ها، کتاب های پژوهشی تاریخی و شناخت سنت ها، به پیوست دو باره ی زمان های گسسته شده پرداخته، و نیت مولف در متن را از زیر آوار تاریخ و سنت های کهن ادبی بیرون آورد.

بنابر کدام دلایل نمی توان به معنای حقیقی و نهایی زیر نام نیت مولف دست یافت؟
سخن خود را با نقد رادیکال نیچه فیلسوف مهم آلمانی آغاز می‫کنم."می‫گویند که تنها حقایق وجود دارند، اما من می‫گویم خیر، حقایق درست همان چیز‫های اند که وجود ندارند. تنها تاویل ها وجود دارند. ما نمی‫توانیم حقیقتی در خود را متصور شویم. شاید حتا خواست آن نیز خود حماقتی باشد. می‫گویید پس همه چیز ذهنی است. اما حتا این نتیجه نیز خود، گونه‫ای تاویل است. موضوع چیزی موجود نیست. چیزی است افزونه، اختراع شده، و طرح ریزی شده پشت هر آنچه هست. آیا اساسا ضروری است که مدام تاویل کننده‫ای را پشت هر تاویل جستجو کنیم؟ حتا این کار چیزی است فرضی و بدعتی است بی سابقه. تا آن‫جا که واژه ی شناخت معنایی دارد، جهان شناختی است اما از راه تاویل ها. معنایی جدا از تاویل وجود ندارد. معنا ها بی شمارند."( 4)

این قطعه از نیچه ستون اصلی هرمنوتیک جدید و نقدی بر تاویل کلاسیک از متون را می سازد. بر اساس گفته های نیچه، شناخت متن، یک پنداری بیش نیست که نه قابل اثبات است و نه منجر به یک نتیجه گیری عام می شود. وقتی نیچه هر نوع معنا را یک تاویل می داند پس متن نیز چیزی جز معناهای گوناگون که خواننده آن را به متن نسبت می دهد نیست. زیرا، چالش اصلی این است که چطور به ابزار، روش و تمهیدات متنی و فرا متنی ای دست یافته می توانیم که بر اساس آن به نیت مولف یا معنای غایی متن دست پیدا کنیم.

مشکل گفتمان هرمنوتیک یا تاویل کلاسیک این است که روش شناسی قابل اعتماد برای دریافت معنای نهایی متن در اختیار ندارد، ولی با تاکید تمام می‫گوید که معنای غایی قابل دریافت است. این تناقض، سرآغاز این نقد سهمگین است که هرمنوتیک کلاسیک به صورت آرمانی به دنبال کشف نیت مولف است، ولی در عمل در میان انواع تاویل ها فقط قادر به حدس و تخمین است. تحلیل زبان شناسانه ی تاریخی مبتنی بر کشف معنای واژگانی متن، به عنوان یکی از ابزار های تحلیل متن برای رسیدن به معنای غایی، به هیچ وجه کمکی مورد انتظار به گفتمان تاویل کلاسیک نمی کند. زیرا، بر اساس این روش معنا در طول تاریخ متن به ندرت دگرگونی ناپذیر وجود داشته و با تحلیل درست تاریخی مبتنی بر اسناد این معنای پنهان آشکار می‫گردد. اما، تنها معنای صرف واژگانی نیست که به تاویل از متن کمک کرده می تواند، بلکه واژ‫گان با نظام تداعی ودلالت در متن دانایی معاصر و رابطه‫ی میان متنی، تاویل را به وجود می آورند. اگر قصه ضحاک در متن شاهنامه در گذشته کارکرد اسطوره‫ای داشته، برای شاعر معاصری چون احمد شاملو، اسطوره ی قوی از یک پدرسالاری تاریخی است که گفتمان پهلوانی شاهنامه بر آن استوار است.

بسیاری بر این نقد شاملو خرده گرفته اند، ولی تاویل ها به صورت موازی سطوح گوناگون معنایی و روایتی از متن را تشکیل می دهند. هم‫چنان، اساطیر شاهنامه با پیشرفت دانش معاصر معنای های گوناگون یافته است. چنانچه جعفر محجوب استاد دانشگاه کشف آتش و گسترش و مهاجرت اقوام آریایی در زمان سلطنت فریدون، عمل سزارین به وسیله ی سیمرغ بالای بچه زال و... را از قصه های شاهنامه حکایت می کند و نشان می دهد که اقوام آریایی از خود تمدن های باشکوهی زیادی به وجود آورده بودند. نتیجه این است که با پیشرفت دانش، متن در ساختار های دانایی گوناگون معنا های متفاوتی پیدا می کند. زیرا، این ساختار های دانایی ما را کمک می کند که متن را به شیوه های گوناگون بنگریم. بر اثر پیشرفت دانش اسطوره شناسی، شباهت های زیادی میان اساطیر اقوام گوناگون وجود دارد؛ از جمله شباهت های شخصیتی که میان اسفندیار آریایی، آشیل یونانی و زیگفرد آلمانی وجود دارد. این گونه تاویل ها برای خوانندگان چند قرن پیش میسر نبوده است. تحلیل میان رشته‫ای از متون ادبی، به تاویل ها امکان بازی و گسترش بیشتر را می دهد. تاریخ، مردم شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی، سیاست و.... کمک می کند که ظرفیت های معنایی متن را بیشتر بشناسیم، و تاویل های جدید در اختیار داشته باشیم.

در این صورت، برای تاویل کلاسیک متن مقدور نیست که از ورود متن در شبکه های متنی جلوگیری کند. متون ادبی، در باره ی یک سلسله اتفاقات، مناسبات اجتماعی، فرهنگی، دانشی، اساطیری، اعتقادات، ارزش ها و... سخن می‫زند. تحلیل میان رشته‫ای تمام این مسایل را در حوزه ی پژوهش خویش دارند، و پژوهش های آنها یک سلسله نتایج، دستاورد ها و تاویل های را پیشنهاد می کند. تاویل متون نمی‫توانند از گفتمان های میان رشته یی خود را دور نگهدارند. به هر اندازه که متن داخل شبکه ی گسترده متن ها می شود، به همان اندازه معنا های پیشین به گفته نیچه، افزونه ی بیش بر متن به نظر نمی‫رسند. هرمنوتیک کلاسیک با توسل به معنای تاریخی متن و زبان، در پی دست یابی به معنای غایی متن است و هرمنوتیک جدید با فراختر کردن حوزه ی ارتباطات متون، تاویل را جایگزین حقیقت خشک و ثابت متن می کند. از این رو، هرمنوتیک جدید تمام تاویل ها را هم سطح دانسته و به سختی قادر به برتری و رحجان یک تاویل بر تاویل دیگر دارد.

در نهایت نتیجه ی که می خواهم بگیرم این است که نظریه زبان به مثابه بازتاب عینی واقعیت های هستی در حوزه ی علوم انسانی و به ویژه متون ادبی معنای مسلم ندارد.
در باره ی حکمت خالده که می تواند فقدان معنویت در غرب را در همکاری با چپ جدید جبران کند، سخنان آقای اکبر بسیار کلی است و نمی توان در باره ی آن سخن بسیار گفت. ولی پرسش این است که چگونه بنیادگرایی و تمامیت خواهی ای که در تمدن های معنویت گرا وجود دارد، می تواند با چپ جدید که جریان سکولار و عقلگرا است، جور دربیاید؟ این پرسشی است که آقای اکبر به پاسخ آن بپردازد.
منابع:
1- تمام نقل قول ها از نوشته ی آقای اکبر زیر نام"چند نکته در مورد مقاله ی مرز گذاری با کدام فلسفه ی زبان؟"/ سایت آسمایی/ 2008-3-19 برگرفته شده است.
2- امینی، علی، نگاهی به فلسفه‫ی سینمای لوییس بونویل، رادیو زمانه، 5 حمل 1386
3- همان، مرزگذاری با کدام فلسفه ی زبان؟
4- احمدی، بابک(1382)، ساختار و تاویل متن، چاپ دوم، ص 511/ انتشارات مرکز- ایران.

یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۷

دو صد لعنت بر این عامیانه نویسی و تفرعن روشنفکرانه -- قسمت دوم

از خالد خسرو
چاپ شده در هشت صبح

البته، این را انکار نمی‫کنیم که سرمایه داری با کالایی ساختن تولیدات هنری، هنر را به ویژه موسیقی و سینما را، به سوی لذت فاقد مسوولیت اجتماعی، زوال اندیشه‫ی انتقادی شهروندان سیاسی و آگاه در بستر عشرت و عیش تلویزیون و سینمای اروتیک وتبلیغ مد به مثابه‫ی درک وصف ناپذیر لذت مصرف، می‫کشاند. این به معنای آن نیست که هنر بدیل و معترض برای عصر انقلابی آقای سارتر مویه کرده و با برپایی عزا، به نظاره‫ی وضعیت موجود می‫پردازد. مشکل هنر بدیل به گمان من این است، که به اندازه‫ی هنر استدیوهای بزرگ تجاری، رابطه‫ی مناسب و جذاب با توده‫های مصرف کننده برقرار نکرده، و با نقد وضعیت موجود و مصرف گرایی توده‫ها، به سوی نخبه گرایی کشانده شده، و تنها به حفظ رابطه با جنبش‫های اجتماعی و سیاسی معترض و روشنفکران منتقد، به عنوان هنر اقلیت معترض تاثیرگذار، پرداخته است. ولی همان استدیوهای بزرگ، بزرگترین امکانات هنری و زیبایی شناسانه را به وجود آورده اند که می‫تواند همانند انقلاب عظیم در حوزه‫ی تکنولوژی و هنر قلمداد شود. اگر آقای اکبر به اروتیسم هالیوود و موسیقی راک و پاپ معترض است، نمی‫تواند پیشرفت‫های هنری و تکنولوژیکی و امکانات هنری‫ای را که استدیوهای بزرگ هالیوود به وجود آوردند، نادیده گرفته و آن را به مثابه‫ی هنر ارتجاعی و مزدور بورژوازی محکوم نماید. زیرا، فلم ساز انقلابی نمی‫تواند با فلم سیاه و سفید به بیان نقد و اعتراض خویش بپردازد.

اگر هالیوود فلم‫های چون پاپیون، گلادیاتور، ارباب حلقه‫ها، فورست گامپ و لست اشنایدر به کارگردانی استیون اسپیلبرگ را می‫سازد، تایتانیکی جیمز کامرون، دنیای خیالاتی و مجازی هری پاتر و دزدان دریایی را نیز تولید کرده می‫تواند. تنها تفاوت در این است که انقلابیون معترض سیاسی، اگر دست پیدا کنند، با چند گلوله به زندگی جیمز کامرون و جی کی رولینگ خالق داستان‫های تخیلی هری پاتر خاتمه می‫بخشند، تا بار دیگر هنری که در موجودیت فقر در افریقا به ستایش از تخیل جادویی با آن عشوه‫های بی‫درد و عار جنسی، می‫پردازد، مجالی برای نفس کشیدن نداشته باشد. آقای سارتر و هیچ روشنفکری دیگر این اجازه‫ی انقلابی را ندارند که با صدور بیانیه‫های سیاسی، هنر و ادبیاتی را که با پارامترهای ایدیولوژیک و سیاسی آنها قابل اندازه و تحلیل نیست، به خیانت و مزدوری متهم ساخته، و با اعتراض به کرامت اخلاقی و ادبی و هنری شان، خود را تنها منتقدان وضعیت موجود قلمداد کنند. درک تساهل به عنوان یک ارزش والا، ولو با اعتراض آقای اکبر، دنیای سرمایه داری در بیرون از مرزهای ملی خویش تساهل را به رسمیت نمی‫شناسد، شاخصه‫ی انسان‫گرایی جنبش‫های اجتماعی منتقد وضعیت موجود و روشنفکران معترض است. درک تساهل به معنای خلق اخلاق، سیاست و ارزش‫های بدیل و گفتگو با جریان‫های مخالف فکری و نظری است. به این معنا که آقای اسماعیل اکبر و سارتر به جای خطاب کردن نویسندگان مخالف ادبیات سیاسی متعهد به معنای سارتری آن (وقتی فقر در افریقا وجود دارد، سخن زدن از زیبایی ستارگان آسمان خیانت نویسندگان مزدور بورژوازی است)، به مزدوری بورژوازی سرمایه داری و شرکت‫های چند ملیتی، با آنها راه گفتگو و خلاقیت به منظور ادبیات و اندیشه ی بدیل را برگزینند. اگر کسی را مزدور و اجیر سرمایه داری برای انحراف اذهان عامه در ورطه ی تمدن مصرفی خطاب کنید، دیگر جای برای گفتگو نمی‫ماند. گفتگو حق اختیاری هر اندیشمندی است، ولی بنیادگرایی عامل خطرناک برای افراطی ساختن روشنفکران است. نظریه کنش ارتباطی هابرماس، اگرچه به تعبیر آقای اکبر یک نظریه تسلیم طلبانه است، یک نقد مهم برای ایدیولوژیک شدن حقیقت‫های روشنفکرانه بوده که متفکران و نظریه پردازان را به گفتگو در باره ی شناخت و معرفت به صورت دسته جمعی، دعوت می کند. این یعنی فرار از سوژه ی دکارتی که درک و شناخت را به سوبژکتیویته ی فردی تقلیل می‫دهد.

نکته ی که مرا به نقطه نظرات آقای اکبر نزدیک می کند، نورماتیف کردن هنر و اندیشه ی بشری برای بهبود وضعیت انسانی است. اگر چه، آقای اکبر برای توصیف ارزش های انسانی به کلیشه های نظری در باب ادبیات و اندیشه ی انسان گرا از جمله دفاع نابسنده و کلی گویانه از ریالیسم و سورریالیسم، چنگ زده است، ولی تلاش من این است که در این فرصت کوتاه بیشتر از آقای اکبر در باره ی شان انسانی هنر و اندیشه ی بشری حرف بزنم. البته، این نقطه نظرات برداشت من از جایگاه انسان در هنر و ادبیات و بهبود وضعیت آن است و می تواند با نقد بیشتر پخته تر و انعطاف پذیر تر گردد.

این سخن لوییس بونویل کارگردان معروف اسپانیایی است که در باره ی اخلاق و مساله ی انسان در سینما می گوید: "شيوه کار من هرگز اين نبوده که يک مساله اجتماعی مثلا نوع‌دوستی، بکارت، خشونت يا چيز مجرد ديگری را در فلم عنوان کنم، چندتا آدم را در داستان وارد کنم و جواب حاضر و آماده‌ای به قضيه بدهم. نه، من اين کار را تقلب می‌دانم.
طبيعی است که موقع ساختن فلم با مسایلی درگير هستم. اما هيچ قصد ندارم که مشکلات خاصی را حل کنم. بر عکس: يک داستان تعريف می‌کنم، آدم‌هايی را وارد آن می‌سازم و ميان شان روابط واقعی يا نمادين برقرار می‌کنم. اما شخصيت آنها از هيچ الگوی ثابتی پيروی نمی‌کند. در داستانی که تعريف می‌کنم آدم‌ها جای خود را دارند و با پيشرفت داستان به نيرويی دست می‌يابند تا ميان خود روابط اجتماعی و اخلاقی معينی برقرار کنند."(2)

این سخن معنای جز این ندارد که هنر و ادبیات نه چون یک تحلیل سیاسی، به بیان و توصیف وضعیت انسانی در چارچوب الهام زیبایی شناسانه می‫پردازد. هنر و ادبیات نوعی از درک زیبایی شناسانه ای مداوم از وضعیتی است که انسان، ارزش ها و ایده آل هایش در آن هستی دارند. این درک ملزم به رعایت کردن هیچ اجندای سیاسی نبوده و حتا می تواند به نوعی از یاس فلسفی و انارشیسم علیه اخلاق، سیاست و ایدیولوژی منجر شود. همان گونه که بونویل در کتاب خاطراتش آرزو داشت که فلمی علیه تمام جریان ها و گرایش های سیاسی بسازد. حتا بیان پوچ انگارانه ی ادبی و هنری، توصیف معترضانه ی وضعیت انسانی هنرمند و نویسنده ی است که او را به گفته ی صادق هدایت از درون چون خوره می خورد، و مانع عمل سیاسی برای تغییر وضعیت بشری می گردد. تعیین اجندا، تولید ادبیات حزبی است که با روح شاعرانه و هنرمندانه بیگانه می باشد.

ادبیات و هنر وقتی دست به اعتراض می‫زند، حتا در دفاع از امپریالیسم و پوچی، بازتاب اراده ی شاعر و نویسنده و بیان رابطه ی اندیشمندانه ی او با زندگی و جهان است. اعتراض در قلمرو ادبیات و هنر، به معنای خلق پدیده های مثبت و امیدوارانه ی سیاسی نیست، بلکه هر آن وضعیتی است که همچون سوژه ی هنری و ادبی در ذهن شاعر و نویسنده و نگارگر وارد شود. این تصور دگماتیک است که اعتراض، پوچی و هیچ انگاری اخلاقی و سیاسی هنرمند و نویسنده را نشانه ی از یک توطیه‫ی نظام مند سیستم و امپریالیسم حساب کنیم. زیرا، در این صورت، تصور ما این است که تبلیغ پوچی یک وضعیت سطحی و مصنوعی در نویسنده و هنرمند است. این انتخاب اصیل انسانی است که در باره ی تصورات، ارزش ها و معتقدات خود در قالب بیان زیبایی شناسانه ی هنری و ادبی حرف بزند. اگر ما با این وضعیت مخالف هستیم و آن را برای عمل سیاسی فلج کننده می دانیم، دست به اعتراض در قالب خلق وضعیت ادبی و هنری مخالف و بدیل بزنیم. از امید بگوییم و از ارزش های اخلاقی برای تغییر مثبت وضعیت انسانی. اما، این را به یاد داشته باشیم به همان اندازه که پوچی وضعیت اصیل یک هنرمند و شاعر است، امیدواری و عمل خلاق سیاسی برای تغییر وضعیت نیز. حتا بیان فانتزی و اروتیسم که به نظر انقلابیون ادبیات متعهد ویروس های کشنده ی تفکر انتقادی و حرکت های اعتراضی شهروندان است، انتخاب هنرمند برای ارتباط با مخاطب است. مردم مشتاق اروتیسم و فانتزی ادبی و هنری، لذت و نشاط غریزی نهفته در تولیدات هنری و ادبی را اشباع نیاز های غریزی و بی پایان انسانی خویش می دانند، و زندگی در این دایره را، خوشایندترین لحظات برای سرگرمی و لذت قلمداد می کنند. منتقدان زیادی گفته اند که هنر تجاری سرمایه داری، فرهنگ لذت و سرگرمی را چون نیاز کاذب در مصرف کنندگان به وجود آورده و آن را چون نیاز راستین برای سود بیشتر جلوه می دهند. امکان این نیز است که این روند، فردگرایی فاقد مسوولیت پذیری سیاسی و اجتماعی را گسترش داده و مسوولیت های انسانی افراد را با خطر مواجه سازد. به ویژه مسوولیت پذیری و هشیاری در برابر عملکرد حکومت های سرمایه داری در بیرون از مرز های ملی شان.

نگارنده به این نظر است که اعتراض به این هنر به معنای سرکوب هنر اروتیک و فانتزیک نیست، بلکه ایجاد هنر اصیل انسانی که ویژگی نخبه گرایانه ی آن در حد متناسب باشد، و نیاز های انسانی را از جمله سکس و نشاط را که بتواند فقدان معنویت در دنیای معاصر را پاسخگو باشد، نایده نگیرد. باید این ویژگی هنر و ادبیات متعهد و متافزیک را فراموش کرد که ادبیات و هنر مسوولیت والایش و پالایش روح و روان آدمی را به دوش دارند. زیرا، در این صورت خطر نخبه گرایی هنر و ادبیات را تهدید کرده و آن را از مردم جدا می کند. هنر پاپ، اگر امروز تا مرز سکس و سرگرمی تقلیل پیدا کرده، واکنش افراطی به هنر نخبه گرایانه ی است که زبان و بیان هنری را متناسب با درک، انگیزه و اشتیاق عام به وجود نیاورده است. این به معنای آن نیست که هنر نخبه گرایانه وظیفه دارد که خود را با معیار های پایین تر از خود و یا غیر از خود منطبق سازد، بلکه، به گفته ی ریچارد رورتی، اگر هنر نخبه گرایانه قصد تشویق و مشارکت مردم در تغییر وضعیت انسانی را دارد، سطح مناسبی از ارتباط را با مردم شکل دهد. البته، برای نگارنده تمام انواع، سطوح و اشکال هنری قابل قبول است. به همان اندازه که هنر انتزاعی اعتراض به وضعیت بشری بوده می تواند، هنر پاپ و رپ سیاه پوستی نیز از این ویژگی برخوردار است.

با این توصیفات، ادبیات متعهد به معنای سارتری آن دایره ی تنگی از بیان وشکل هنری است. شکل افراطی و شکل محدود آن، ریالیسم است که آقای اکبر برای ازدست رفتن آن سخن به اعتراض گشوده است. ولی ریالیسم از درک این نکته عاجز است که وضعیت تاریخی به معنای وضعیت های متفاوت انسانی است و متناسب با آن اشکال هنری و ادبی به وجود آمده و از بین می رود. در شرایطی که سرخوردگی از ایدیولوژی های بزرگ، دوره ی تلخ و تراژیک در غرب است، ریالیسم به عنوان هنر سیاسی، معترض و فاقد فانتزی قوی برای فرار از دوره ی تلخ انقلابی گری، نمی تواند گونه شکل متناسب با وضعیت زود گذر و تنوع طلب و مصرف گر انسان غربی باشد. البته، جوامع و گروه های انسانی، متناسب با سلیقه، نیاز و انگیزه هایش، زیبایی شناسی، هنر و ادبیات خویش را بر می گزینند.

این نکته را فراموش نکنیم که سبک های ادبی و هنری، ظرفیت محدود برای بیان سوژه ها، رویاها، اشتیاق و امیال هنرمندان دارند. وقتی محدودیت های سبکی آشکار می شوند، اعتراض به آن سبک آشکار می‫گردد. نکته‫ی که ادبیات متعهد در چند دهه‫ی گذشته فراموش کرده بود این بود که امیال و ایدیولوژی سیاسی شکل زبان و بیان هنری را تعیین کرده نمی تواند. زیرا، در این صورت هنر و ادبیات شکل یک نواخت و توتالیتر بیان ادبی و زیبایی شناسانه را خواهد داشت که مخاطب مجبور به مصرف دایم آن است. حال اگر بیان هنری و زیبایی شناسانه تغییر می کند، متناسب به آن فهم اجتماعی نیز تغییر یافته و یا باید تغییر پیدا کند و نشانه ها، رنگ ها و شگرد های جدید را درک کند، برای آن با توجه به قرینه ها، معنایی بیابد و از آن لذت ببرد. نه سواریالیسم و نه ریالیسم شکل ابدی بیان هنری و ادبی است و نه هنر مفهومی و ادبیات ریالیسم جادویی. این هنرمندان و مخاطبان هستند که در وضعیت های مختلف شکل ها و شگرد های تکنیکی و محتوایی ادبی وهنری خویش را انتخاب می کنند و دفاع از ریالیسم به عنوان یک ا نتخاب فردی، حق هر مخاطب است اما تحمیل آن در چارچوب یک ایدیولوژی و تکفیر مخالفان آن، توتالیتاریسم ادبی و عدم درک درست از قواعد ادبی است. ادبیات متعهد و ریالیستی آقای سارتر، بیان متناسب با وضعیت انقلابی و ایدیولوژیک دهه ی شصت بوده، و خطاب کردن آن به عنوان یک وضعیت اصیل ادبی و هنری، بی خبری از قواعد ادبی و هنری و بی توجهی به کثرت گرایی یک جامعه‫ی آزاد است...
ادامه دارد....

دو صد لعنت بر این عامیانه نویسی و تفرعن روشنفکرانه -- قسمت اول

از خالد خسرو
چاپ شده در هشت صبح

از هنگامی که آقای خرم سیاست زبانی وزارت خویش را در چارچوب مواضع سیاسی خویش در سطح ملی آشکار ساخت و خود را در دام وسوسه‫ی شیطانی تبارگرایی گرفتار کرد، نویسندگان مختلف دست به انتشار نوشته‫های گوناگون در دفاع از این موضع و در رد آن زدند. آقای اسماعیل اکبر از روشنفکران نام آشنای افغانستان، با درگیر کردن خویش در بحث زبان و مصطلحات ملی، دوستان و منتقدان زیادی به دست آورد.
برای من که باری سابقه‫ی برخورد تند بر سر این موضوع را با آقای اکبر داشته ام، روشن بود که انگیزه‫ی نوشتن او در باب مصطلحات ملی ناشی از هراس از عواقب سیاسی این جنجال رسانه‫ای- سیاسی است و نگرانی از این وجود دارد که این گونه بحث‫ها منجر به افراطی ساختن گروه‫های قومی در کشور شود. البته، عده‫ی از منتقدان آقای اکبر احتمال استفاده سیاسی از این موضوع را از جانب او مطرح کرده و شیوه‫ی دفاع از مصطلحات ملی را به نفع هژمونی تبارگرایی قلمداد کردند. البته، نگارنده با نظرات آقای اکبر در باب ضرورت و موجودیت مصطلحات ملی مخالف است و آن را به نفع سیاستمدارانی می‫داند که با استفاده سیاسی و ابزاری از زبان، در پی برتری جویی اند. این را نمی‫شود انکار کرد که طرح گفتمان قومی در کشور، به خاطر گسست های قومی و ملی، از لحاظ سیاسی خطرناک است و بازگشت به حوادث تاریخی، کینه‫ها را افزون می‫سازد، اما، مشکل در این جاست که هنوز برای بسیاری از سیاستمداران افغانستان، تبعیض قومی از مسایل مهم در اجندای سیاسی آنها محسوب می‫شود. آقای خرم یکی از آن دولتمردان سمج در پیگیری این اجندا است و از آن سخت به نفع مقاصد سیاسی خویش استفاده می‫برد. از این رو، موضع‫گیری علیه مصطلحات ملی، موضع‫گیری علیه این اجندای سیاسی است.

هدف من این نیست که به صورت مفصل بحث مصطلحات ملی را با آقای اکبر مطرح کنم، بلکه می‫خواهم بیشتر در باره‫ی آخرین نوشته‫ی آنها در سایت آسمایی گفتگویی داشته باشم، و نقدی بر نظرات آقای اکبر در باب زبان، روشنفکر آماتور و دفاع از قطعیت‫های مبتنی بر اقتدار ایدیولوژیک: نوستالوژی برای بازگشت به ایدیولوژی و زبان به مثابه دو اصل اقتدارگرایانه.
زبان و ادبیات متعهد: آیا زبان تنها گلوله‫های سیاسی روشنفکر معترض است؟

این عنوان با تمام تندی آن، انتقاد سخت از روشنفکر آماتور افغان است که با فاصله‫ی عمیق از تغییرات پارادایمیک در سطح نظریه و معرفت معاصر، دست به داوری در باره‫ی مکتب‫های انتقادی و تحولات در پارادایم‫ها و گفتمان‫های تیوریک و نظری می‫زند، و با ادبیات کهنه‫ی سیاسی و نظری، می‫خواهد جایی برای نظریه انتقادی خویش دست و پا کند. آشکارا، ادعای من این است که درک روشنفکر آماتور از تحولات گفتمانی و پارادایمیک، ناقص و آموزش ندیده است، دانش و فهم که او در بستر تحولات اجتماعی و محلی به دست آورده قادر به درک تحولات نظری در غرب و سایر مجامع علمی نمی‫باشد. روشنفکر آماتور به گفته میشل فوکو، درک کلی از دانش داشته، و این درک کلی برای تحلیل ساختارها و گفتمان‫های دنیای امروز در حوزه‫های مختلف دانشی کافی نمی‫باشد. اگر این برداشت من از نظریه فوکو درست باشد، به معنای آن است که روشنفکر آماتور افغانی، جایش را به کارشناسان حوزه‫های مختلف علمی، اجتماعی و ادبی بدهد، که انسانگرایی و ارزش‫های روشنفکرانه در کردار و روابط شان بازتاب یافته باشد.

اکنون، روشنفکر آماتور همانند گذشته نمی‫تواند با درک کلی و دانشنامه‫ی گاه در باره‫ی توسعه و تیوری‫های جدید آن صحبت کند، و گاه در باره‫ی آخرین نظریات زبان‫شناسانه در پاریس و دهلی و آمستردام. یک بار با تفرعن برای هابرماس و دریدا و فوکو مزدور بورژوازی خطاب کند، و بعد قلم به دست بگیرد از جامعه شناسی، تاریخ و نظریات فلاسفه‫ی یونانی و کلدانی و اسلامی در باب تاریخ، زبان، متافزیک و آزادی عقیده بنویسد. آقای اکبر با تمام این دلبستگی به روشنفکر آماتور، حکیم همه فن حریف، به دلیل گسترده شدن حوزه‫ی تیوری و معرفت بشری و گوناگون بودن گفتمان و پاردایم‫ها، نمی‫تواند در قالب آن به خلق گفتمان مشروع از دانش، تاریخ و تحولات اجتماعی بپردازد. زیرا، روشنفکر آماتور اول ادعای درک تمام دستاورد های علمی و کاربردی حوزه‫های دانشی را دارد، در مقاله‫ی کوتاه به تحلیل و حلاجی آن می‫پردازد، و در همان جا به موضع‫گیری سیاسی می‫پردازد. مشکل من با روشنفکر آماتور همین است. نه چیزی می‫شود از آن یاد گرفت، نه انتقادات و نقل قول‫های او قابل اعتماد است و نه نتیجه گیری او مبتنی بر یک تحقیق دامنه دار، منصفانه و روش شناسی معتبر است. به ویژه روشنفکر آماتور افغان که در بسیار مواقع، نوشته‫های او شبیه به یک بیانیه سیاسی و یا نظر خواننده‫ی بی‫حوصله و عجول یک وب‫سایت است. از این رو، نوشته‫ی آقای اسماعیل اکبر، به هیچ صورت نشانه‫ی از یک تلاش صبورانه برای نقد گفتمان‫های مدرن و پست مدرن نیست، و ادعای من این است که او با نادیده انگاشتن روش شناسی معتبر تحقیق، نوشته‫ی خویش را با تمام عواطف انسانی و ارزشگرایانه‫ی نهفته در آن، به یک بیانیه سیاسی یک روشنفکر خشمگین تقلیل داده است. پیشنهاد نویسنده این است که آقای اکبر با ارایه درک و نظر خویش از گفتمان‫های ادبی، معرفتی و زبان شناسی، روشن نماید که با کدام بخش‫های نظریه معاصر در حوزه‫ی معرفت و زبان شناسی مشکل دارد، و مشخصات این انتقاد در چارچوب گفتمان‫های معاصر چی است؟ در این صورت است که می‫توان جایگاه انتقادات آقای اکبر را نسبت به گفتمان‫های معاصر دریافت. برداشت کلی از نظریات و گفتمان‫های معاصر و نتیجه گیری سیاسی از بحث زبان شناسی و فلسفی، مقدار زیادی از خلط مبحث، آشفتگی و تردید در شیوه اندیشیدن و تحقیق عالمانه‫ی روشنفکر منتقد را به وجود می‫آورد.


تردیدی در این نیست که دفاع از ارزش‫های انسانی هنوز باید محور و منبع الهام دانش انسانی باشد، تا به گفته‫ی آقای اکبر تمدن بشری بتواند با کمک گرفتن از این دانش، به سوی بهبود وضعیت خویش حرکت کرده و ایدیولوژی دولت‫ها، احزاب و جریان‫های مذهبی راست گرا و شرکت‫های بزرگ اقتصادی نگردد. خطرهای عمده‫ی که بشر را در قالب سیاست، اقتصاد و فرهنگ تهدید می‫کند برملا سازد. من به شدت به تمام نظریات سیاسی و اجتماعی و فلسفی‫ای بدبین هستم که این شاخصه ی ارزشی و آرمانی دانش انسانی را زیر سوال می‫برد، و یا آن را افسانه‫ی خوش بینانه‫ی عصر روشنگری می‫داند. اما، این را نباید فراموش کنیم که روشنفکران نباید ادبیات سیاسی و نظری‫ای را به کار برند که در آن نشانه‫ی از شکیبایی و تساهل فکری وجود ندارد. وقتی آقای اکبر باور دارد که روشنفکران و نویسندگان دگر اندیش( کسانی که مانند او باور به ادبیات متعهد از جنس سارتر ندارند) مزدوران بورژوازی هستند و "دستگاه صد سر و هزار زبان شرکت‫های چندملیتی که خود برای فلسفه سازی و ایدیولوژی سازی اذهان و استعدادهای برجسته را اجیر می‫کند و میلیاردها پول را مصرف می‫نماید تا اندیشه بشری را برای حفظ سلطه و منافع خود به کار گیرد. نویسنده‫ی گاه اجیر برای منحرف ساختن اذهان جوامع از مکاتب فلسفی انسانی، ریالیزم و سورریالیزم به توصیف فلسفه و نویسندگان پوچ گرا پرداختند و تا مکتب فرانکفورت از رونق نیفتاد و پیشنهادش به تزیس تسلیم طلبانه "کنش ارتباطی" تقلیل نیافت، آن را مسکوت گذاشتند. اندیشه‫های بیدار گرانه بینامین، ادورنو هورک هایمر، مارکوزه و سارتر را بی قدر انگاشتند و بر آنها پرده کشیدند. آنها مثلا مارکیز را به این جهت تبلیغ می‫کنند، تا جوانان آستوریاس را نشناسند. "صد سال تنهایی" به این خاطر رمان قرن بیستم لقب گرفته تا "چشمان زنده در گور" ناشناخته بماند و "صدسال تنهایی" به این سبب که چهره رهبر آزادی خواهان امریکای لاتین را مسخ کرده و به سرحد قهرمان مباشرت جنسی تنزل یافته است، تبلیغ می‫گردد. به خوبی در این جملات نشانه‫ی از چپ عامیانه و ناشکیبا در برابر دگراندیشان منتقد آشکار است.

مارکز، اگر از چپ عامیانه‫ی آقای اکبر پرهیز کنیم، حامل ارزش‫های جدید ادبی بود که توانست داستان نویسی دنیا را زیر تاثیر خود قرار داده، و بزرگی و خلاقیت موج جدید ادبی را در امریکای لاتین به مردم بشناساند. "صد سال تنهایی" نفی کننده‫ی "چشمان زنده به گور" نیست، بلکه می‫تواند به لحاظ ادبی به غنای داستانی و ادبی داستان‫های مانند چشمان زنده به گور بپردازد. روشنفکر آماتور طرفدار چپ عامیانه که عادت به شعار، مرده باد و زنده باد، انقلاب، کودتا، محاصره و... دارد، نمی‫تواند به خاطر سیاست زدگی و روزمرگی، یک داستان را از لحاظ ادبی درک کرده و اهمیت زیبایی شناسی ادبی و زبانی آن را تشریح و تحلیل کرده و آن را در چارچوب فراختر از ایدیولوژی چریکی و زیرزمینی خویش قرار بدهد. حتا وقتی روشنفکر آماتور چپ عامیانه‫ی افغان حافظ را بخواند، از درون آن شاعری یک لاقبای سیاسی‫ای را بیرون می‫کند که هدف آن مبارزه با فقر در افریقا، ایدز در هندوستان و طالبان و شرکای امپریالیست آن در افغانستان، می‫باشد. با احترام تمام باید بگویم که با نقل قول از سارتر و نشان دادن همبستگی با نظرات ادبی افراطی او، آقای اکبر بسیار به موضع استالین علیه ساختارگرایان حلقه‫ی پراگ نزدیک شده و به شدت از ادبیات سوسیالیستی متاثر است. این سخن نوع شایع اتهام زدن به یک روشنفکر افغان نیست، بلکه انتقاد از شیوه‫ی نگرش یک روشنفکر آماتور سیاسی به ادبیات و زیبایی شناسی است که قادر به درک و تحلیل آن نمی‫باشد. برخلاف تصور سیاسی آقای اکبر از ادبیات، ریالیسم جادویی مارکز و حتا اروتیسم برهنه‫ی صد سال تنهایی او، برخلاف آرمان‫های انسانی ادبیات ارزشگرا نبوده و درک سارتر از انسان گرایی در ادبیات، یک برداشت عقب مانده و متعلق به دهه‫ی شصت میلادی است.

اگر شما رمان کوری را خوانده باشید، این رمان با استفاده از شگردهای ادبی مدرن، به دغدغه‫های انسانی یک نویسنده‫ی اروپایی پرداخته است. سارتر گمان می‫کرد سادگی ادبیات ریالیستی، نوع ایده‫آل برای بیان آرمان‫های سیاسی و مواضع رادیکال است. این در حالی است که حتا اشکال پیچیده‫ی هنری و ادبی، در خود محتوای انسانی داشته و بیان اعتراض و نقد بر وضعیت حاکم، هم در سطح محلی و هم در سطح جهانی است. به شرط این که پیشرفت ساختاری و زیبایی شناسانه‫ی ادبی و هنری و دلایل دگرگونی‫ها در این عرصه، برای روشنفکر آماتور که حتا روابط ادبی و هنری و ساختارهای زیبایی شناسانه را به استعاره‫ها و شعارها و تحلیل سیاسی تقلیل می‫دهد، قابل درک بوده و ادبیات را به سبک ادبیات سوسیالیستی، به بیانیه‫های سیاسی، شعارهای دیواریی فاقد ارزش زیبایی شناسانه تقلیل ندهد. عقب ماندگی نظری آقای سارتر و حمایت آقای اکبر از آن در حوزه‫ی ادبیات، به مساله‫ی فهم از ادبیات و هنر امروز بر می‫گردد، و اگر نه ارزش گرایی برای هنر امروز، یک ویژگی انکار ناپذیر است. هنرهای مانند مجسمه سازی، فلم سازی، نقاشی، هنرمفهومی و... در خود نقد و اعتراض به وضعیت موجود را دارند و دستمایه‫های انتقادی فراوانی در کار آنها دیده می‫شود...
ادامه دارد...

قبل از آنکه پیرمرد برود! یا یادی ازاستاد رهنورد زریاب ،زر ادبیات افغانستان!

می خواستم قبل از این مقدمه ای بنویسم اما هر چه فکر کردم دیدم هیچ چیز بهتر از حرف رک و راست نیست ومن هم بی هیچ مقدمه ای می روم سر اصل مطلب!
چند نفر را در افغانستان داریم که دلش –فقط دلش ونه دلی که در جیب است و نه دلی که هر جای دیگری هست - برای افغانستان ،مردم یا فرهنگ افغانستان می تپد؟
چند نفر را داریم که تذکره شان پاک است .چند نفر را داریم که می شود به احترمشان از جا بر خاست و با افتخار برایشان کف زد.
چند نفر را داریم که می شود با خیال راحت افسار فرهنگ این مردم را بدستشان داد ومصطمین باشیم که به جای درستی می برند!
در لیست من تعدادشان متاسفانه بسیار کم است ،کمتراز آن چیزی است که فکرش را می کردم واستاد در لیست خیلی ها ست وچون ما شرقی ها آادم هایی هستیم که همیشه چشممان به گذشته است ومنتظر می شویم که چیزی را از دست بدهیم تا بعد برایش بزرگداشت بگیریم وتاسف بخوریم ویا بعد از واقعه است که اعتراض می کنیم و فریاد می کشیم.
من به سهم خودم توطیه ترور استاد زریاب را محکوم می کنم و به احترامش که زرادبیات افعانستان است تعظیم بلند بالایی می کنم!

رهنورد زریاب از یک سوء قصد نجات یافت

نکته: این مطلب قبلا در رادیو زمانه نشر شده است.
از يادداشت هایی از کابل

استاد رهنورد زریاب هفته گذشته روز پنج شنبه حوالی ساعت چهار بعد از ظهر از یک سوء قصد، جان سالم بدر برد. این خبر در روز نامه آرمان ملی چاپ امروز شنبه، تاریخ 29 مارچ به نشر رسید. به گفته آرمان ملی، شخص مسلح ناشناس در حالی که در پشت درب منزل استاد زریاب در حال جستجو بوده تا از بودن آقای زریاب اطمینان حاصل کند تصادفا با یک خانم روبرو می‌شود.اعظم رهنورد زریاب خانم از مرد ناشناس می‌پرسد که آنجا چه می‌کند. در همین زمان، از سر و صدای این دو همسایه‌ها باخبر می‌شوند و مرد ناشناس دست پاچه می‌شود و ناگهان تفنگچه‌‌اش به زمین میافتد و بلافاصله پا به فرار می‌گذارد.

این موضوع به زودی به پلیس اطلاع داده می‌شود و گفته می‌شود که بررسی و تحقیق از سوی نیروهای امنیت ملی آغاز شده است. این سوء قصد علیه استاد رهنورد زریاب زمانی صورت می‌گیرد که درست یک هفته پیش مقاله‌ای تحت عنوان "زریاب د زریابی لپاره په فرهنگ پلورنه لاس پوری کری دی" با امضای فردی به نام «فرهنگپال» منتشر شده بود که در آن به صراحت اخطار داده شده بود که اگر جلوی «اقدامات فرهنگ ستیزانه» زریاب گرفته نشود و دوایر دولتی و بخصوص دادستان کل (لوی سارنوال) در این زمینه اقدامی نکند، مسئولیت هرنوع عواقب ناگوار به دوش دولت خواهد بود.

برخی‌ بر این باورند که این سوء قصد شاید توسط اطرافیان عبدالکریم خرم وزیر اطلاعات و فرهنگ طرح‌ریزی شده باشد. چون در پی فارسی ستیزی و جنجال‌های آقای خرم وزیر اطلاعات و فرهنگ در مورد تغییر تابلوهای شهر از زبان فارسی به پشتو و مجازات و اخراج سه روزنامه نگار تلویزیون ملی افغانستان به جرم استفاده از واژه‌های "دانشگاه"، "دانشکده" و "دانشجو"، آقای زریاب به یکی از چهره‌های منتقد جدی عبدالکریم خرم و تیم فارسی‌ستیزی او در رسانه‌های افغانستان ظاهر شد.

استاد رهنورد زریاب یکی از چهر‌ه‌های شاخص ادبیات داستانی فارسی دری در افغانستان و منطقه است. از رهنورد زرياب تا کنون دوازده کتاب منتشر شده است. چهار مجموعه داستان کوتاه، يک رمان با نام "گلنار و آينه"، دو مجموعه مقالات پژوهشی و ترجمه يک مجموعه داستان با نام "پيراهن ها" از آثار اوست. يک کتاب مقالات او با عنوان "چه‌ها که نوشتيم" در تهران چاپ شده است.

مطالب مرتبط:
مجازات زبان در سال جهانی زبانها
مخالفت کابینه افغانستان با فارسی ستیزی وزیر فرهنگ
توطئه برای ترور رهنورد زریاب - نما

شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۷

زورگیری و غصب دارایی های مردم در سرپل

از کابل پرس

نویسنده: بهرام روشنگر

عدم تعقیب عدلی و پیگیری جنایات جنگی و جرایم ضد بشری
،جنایتکاران را دوباره جرأت داده که بازهم بی هراس از محکمه و قانون دست به اعمال گذشته بزنند .
بتاریخ 21قوس سال 1386 قوماندان های نیرومند جنبش ملی اسلامی جنرال دوستم بنام کمال قوماندان و حاجی پاینده محمد پنجصد جریب زمین زراعتی مردم قوم اسحاق زایی ولسوالی سید آباد ولایت سرپل را غصب نموده و مالکین اصلی آنرا که قریب پنجاه فامیل میشوند به کوچ اجباری مجبورکرده اند.

کمال قوماندان و برادراش حاجی پاینده محمد دوفرمانده مشهورملیشه های سرپل هستند که در لشکر تحت امر دوستم اضافه از بیست سال خدمت نموده اند واز مهره های مهم حزب جنبش ملی اسلامی محسوب میشوند. اکنون آقای پاینده وکیل سرپل در ولسی جرگه است وکمال قوماندان در خارج ازکشور سفر کرده است.
نورالله باشنده ولسوالی سید آباد سرپل که به قول خودش بنابر ظلم قوماندان کمال از خانه و کاشانه اش بیجاگردیده و به شهر مزارشریف مسکن گزین شده است میگوید:"در 21قوس سال 1386اختر محمد برادر و محمد هاشم پسر کاکایم توسط کمال قوماندان در یک کمین مورد هدف کلاشینکوف قرار گرفته زخمی شدند که فعلا جهت تداوی در پاکستان رفته اند ما با تمام خانواده بزور از سرپل رانده شدیم و زمین های ما هم غضب شد."

آقای نورالله در پاسخ به سوالی که چرا به دولت مرکزی عارض نشده است گفت:"به کدام دولت؟!قدرت دولتی سرپل غیر مستقیم بدست قوماندان های سابق است بدون اجازه قوماندان کمال مسوولین دولتی سرپل به حمام و تشناب هم رفته نمی توانند"
او در حالیکه عرایض متعدد را از لابلای دوسیه دست داشته خود بیرون میکرد مدعی شد که بارها به ادارات دولتی سرپل،جوزجان ،لوی سارنوالی ،وزارت داخله ،کمیسون مستقل حقوق بشر،یونما و پی .آر .تی عریضه نموده است و اظهار تاسف کرد که قوماندانهای چون فقیرمحمد جوزجانی در راس امور قراردارند و بدین لحاظ زور هیچ کسی به قوماندان های غاصب نه رسیده و عرض او شنیده نمیشود.

نفوذ روز افزون جنگسالاران سابق در دولت کرزی اعتبار اداره مرکزی افغانستان را نزد مردم کشور به شدت کاهش داده واکنون حمایت امریکا و متحدین از دولت افغانستان،حمایت از جنایتکاران سابق تلقی میشود.

فقیرمحمد جوزجانی سابق قوماندان نظامی جنرال دوستم بود و فعلامعاون مقام ولایت جوزجان است.آقای جوزجانی به گزارشگر گفت:"از موضوع غصب زمین ها ی سرپل اطلاع ندارم فقط در لیل 21بر22 ماه قوس سال جاری رییس شفاخانه جوزجان برایم اطلاع داد که بالای دونفر در راه سرپل از طرف افراد نامعلوم فیر صورت گرفته ، من در آن شب مهمان کمال قوماندان بودم و هیت سارنوالی مرکز نیز از کابل تشریف آورده بودند"

آقای جوزجانی با آنکه اظهار بی اطلاعی مینمود اضافه کرد که :"اسحاق زایی ها تمام زمین های دولتی سرپل را که به هزاران جریب می رسد دعوا دارند که مالک هستند "
معاون والی شبرغان تایید کرد که قوم اسحاق زایی اسناد برای هزار جریب زمین دارند و اما نپذیرفت که آنرا کسی غصب کرده باشد. اسحاق زایی ها فقیر محمد جوزجانی را که هم مسلک سابق و قوم کمال قوماندان میباشد متهم به حمایت وطرفدارای از او میکنند و اما فقیر محمد این اتهام را نمی پذیرد ودر حصه خویش یک افترا بی مورد میداند و دلیل حرف خود دور بودن خود را از اداره سرپل عنوان میکند.

آقای جوزجانی خود را مدافع قانون و مجری آن وانمود کرد و کمال قوماندان را فرد شریف و با افتخار خواند که با فداکاری در مقاومت سهم ارزنده ایفا نموده است. اصطلاح "مقاومت " بصورت خاص به جنگهای بکار برده میشود که علیه طالبان صورت گرفته است. عبدالواسع خان که روز گاری یکی از زمین داران مهم ولسوالی سید آباد محسوب میشد نیز یکی از متضررین زورگیری قوماندان کمال و پاینده محمد است و حالا از سرپل نقل مکان نموده و در حسرت زنده گی گذشته، پیوسته آه وناله کرده میگوید :"از نخستین روز های به قدرت رسیدن جنرال دوستم در شبرغان و سرپل به صد ها جریب زمین مردم اسحاق زایی توسط قوماندان های حزب جنبش غصب شده است که این پروسه تا هم اکنون ادامه دارد ."

آقای واسع در حالیکه دستهایش را به زمین میکوبید به سخنان خود چنین ادامه داد:"درسال جاری دوصد جریب زمین مرا گرفتند و خانه مرا خراب کردند چه چاره کنم ؟دولت کرزی دولت جنگسالاران است و امریکا هم حامی جنگسالاران." وی با آواز بلند گزارشگررا مخاطب نموده پرسید: وقتی زور هیت بلند رتبه لوی سارنوالی که به سرپل بخاطر ارزیابی غصب زمین هایش آمده بودند به قوماندان ها نرسیده باشد چه چاره کند؟ آقای خان مدعیست که چندین بار به رسانه ها به قول خودش این درد بی درمان را حکایه نموده است واکنون منتظر حاکمیتی شب وروز را سپری می کند که در آن جنگسالاران حضور نداشته باشند تا حقوق از دست رفته خود را باز یابد. در آغاز حاکمیت کرزی امید واری زیاد ایجاد شده بود که قانونیت در افغانستان باز خواهد گشت و عدالت تامین خواهد شد.این مطلب از طرف آقای کرزی بعد از تسلیم گیری قدرت وعده داده شده بود ودرجریان کمپاین انتخاباتی ریاست جمهوری تیم حامد کرزی به تکرار،مبارزه با جنگسالاران را درج تمام تبلیغات انتخاباتی شان کرده بود ند که متاسفانه در شش سال گذشته با وجود تصویب برنامه عمل جمهوری اسلامی افغانستان( سند رسمی دولتی روش تامین عدالت) کمترین اقدام درین زمینه به منصه اجرا قرار داده نشد؛برعکس آنچه که در اسناد و تعهد رییس جمهور آمده بود، بسیاری از متهمین ناقض حقوق بشر در ارکان اصلی دولت کرسی های بلند را تصاحب نموده یکبار دیگر جنایات گذشته را برای رسیدن به ثروت های افسانوی انجام دادند.

حاجی پاینده محمد وکیل مردم سرپل در ولسی جرگه دریک تماس تیلفونی گفت:"موصوع زمین های اقوام اسحاق زایی چیزی پنهان نیست رییس جمهور کرزی خود ازین موضوع آگاهی دارد؛ ادعای اسحاق زایی ها کاملا بی بنیاد است یک بسوه(ده متر مربع) زمین کسی در سرپل غصب نشده است و هیچ فردی از آ نها را کسی به قتل نرسانده است. " پاینده محمد در ادامه صحبت های خود افزود:"تعدادی از مردم فراری که در روز بد این وطن فرارکرده بودند بعد از بازگشت امنیت و قانونیت آمده اند و بنابراغراض سیاسی شخصیت های که در مقابله باطالبان مقاومت کردند آنها را بد نام می کنند."

آقای پاینده قضیه تجاوز جنسی که به پسرش نسبت داده شده و در 29 دلو سال روان در جریان نگارش این گزارش،اتفاق افتاد را نیز در جنب اظهارات خود یاد آورر شد و بگونه مثال توطعه سیاسی دیگر مخالفان خود وانمود کرد. پسر17 ساله حاجی پاینده بنام نجیب جان بتاریخ 29 دلو سال جاری با دو نفر دوست دیگرخود بالای یک دختر 12 ساله که متعلم صنف شش مکتب است بصورت دستجمعی تجاوز جنسی نمودند که از طرف دولت تایید شد و توسط رسانه ها به نشر رسید.

آقای حاجی نمی پذیرد که پسرش به دختری تجاوز جنسی کرده باشد او میگوید که متجاوز نظام الدین نام دارد وبه تحریک مخالفان سیاسی اش پسر اورا همکار خود معرفی نموده قلمداد داده است. میروس باشنده شهر شبرغان درباره غصب زمین های قوم اسحاق زایی ها میگوید:"قضیه زورگیری املاک مردم اظهر من الشمس است. بخاطر زمین حاجی پاینده خان از گذشته ها تاحال چندین نفر را به قتل رسانده است درزمانیکه جنرال دوستم درین شهر حکمروایی میکرد هرکسی را که حاجی پاینده به قتل می رساند در یک میدان می انداخت و احدی اجازه نداشت تا جنازه را بردارد و هرکس که نزدیک میشد او را نیز در کنار مقتول می خواباند و این گونه اشد مجازات را برای او هم می داد" آقای میرویس ازینکه باشنده شهر شبرغان است و شناخت مستقیم با قوماندانهای سرپل ندارد، نام هیچکدام از قربانی ها را نمی داند و آنچه را که میداند از مردم در کوچه و بازار شنیده است .

فرد دیگری که باشنده سید آباد سرپل است فقط به شرط آنکه اسمش را رسانه ها افشا نکند، مقتولین را چنین معرفی کرد :"افرادی را که حاجی پاینده بدین شکل از قوم اسحاق زایی به قتل رسانده عبارت اند از نادرخان،امان الله خان،عطامحمد خان،میرزا محمد خان،بازمحمد خان،نعیم خان،انس خان و جمال خان نام داشتند که با بیچاره گی تمام کشته شدند و جنازه های شان روز ها دفن نشده ماند، تا سگ ها خورد و بعد باقی استخوان ها را نمی دانم کدام ثواب طلب با اجازه حاجی پاینده در کدامین چقری دفن کرد.

وی افزود که ازجمله افراد فوق الذکز عطامحمد خان که یکی از افسران سابقه دار اردوی سردارمحمد داوود خان( سلف شاه سابق و پسر عم او) بود، توسط قوماندان پاینده پس ازقتل به عقب موترباریسمان بسته شد ودرجاده های ولسوالی سید آباد ولایت سرپل به پندارقوماندان پاینده جهت عبرت دیگران کش گردید.

درکنواسیون های چارگانه 1949 ژینو وپروتوکول الحاقی شماره یکم سال 1977 که کتگوری های جنایات جنگی در آنها تصریح شده چنین آمده است: متهمین غصب املاک و مالکیت های بدون مشروعیت ،قتل خود سر،تجاوزجنسی و...را باید دولت ها تحت تعقیب عدلی قرار داده یا آنها را به دولتی بسپارند که تمایل زندانی کردن چنین افراد را دارند.

پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷

آقای بشردوست بیدار شو!

نوشته: افغان بلاگر
آقای داکتر رمضان بشر دوست انسان محترمی است. این به جای خود.
آقای بشردوست افغانی است که دلش برای مردم وطنش می تپد. این هم درست.
آقای بشردوست فرد تحصیل کرده ای است که بسیاری از چیزها را می داند و می فهمد. این هم صد البته صحیح.
آقای بشردوست دارای طرفدارانی در سراسر کشور است. قبول.
آقای بشردوست جزو جنایتکاران جنگی نیست و دستش به خون کسی آلوده نشده. همینطور است.
آقای بشردوست زمانی وزیر بوده و امروز هم جزو افراد برجسته پارلمان کشور است. دقیقاً همینگونه است.
اما
آقای بشردوست می خواهد کاندید ریاست جمهوری شود.
حتماً می پرسید مگر چه عیبی دارد که آقای بشردوست بخواهد رییس جمهور شود؟
مسلماً عیبی ندارد. اما به عقیده بنده آقای بشردوست این قسمت از راه را دارد اشتباه می رود. به دلیل اینکه:
1- انتخابات ریاست جمهوری افغانستان امری نیست که جامعه جهانی نخواهد در انتخاب آن نقشی نداشته باشد. لذا یا آقای بشردوست قبلاً جامعه جهانی را با خود همسو کرده است (که بعید است چنین اتفاقی افتاده باشد) یا ایشان از گذشته و حال کشور تجربه نیاندوخته است.
2- آقای بشردوست هنوز فکر می کند مردم افغانستان از تجربیات سابق درس عبرت می گیرند. زهی خیال باطل! خدمت محترم بشردوست باید عرض شود که ما مردم اگر می خواستیم از گذشته درس عبرت بگیریم همان جنایتکاران جنگی و تخریب کنندگان این وطن را که بارها طعم ظلم و ستم و کشت و کشتارشان را چشیده ایم به پارلمان نمی فرستادیم. یا حداقل دست از قوم گرایی و زبان گرایی و تسلط گرایی و این چیزها بر می داشتیم و مگر نه این است که آنچه اکنون هستیم نتیجه آن همه تعصبات کور بوده و هنوز هم اینگونه تعصبات در فرهنگ و گفتار و رفتار عامه مردم ما به شدت وجود دارد؟
3- آقای بشردوست می خواهد که جنایتکاران را به پای میز محاکمه بنشاند و مگر نه اینکه همین پارلمانی که ایشان یکی از اعضای آن است و مصوباتش برای دولت لازم الاجرا است با تصویب منشور صلح خود خط بطلانی بر تمامی دادخواهی ها و عدالت طلبیها کشید. (بگذریم از اینکه بعضی وقتها زور پارلمان هم به دولت نمی رسد کما اینکه وزرای رأی نیاورده هنوز دارند وزارت می کنند و پارلمان هم دم بر نمی آورد)
4- من نمی دانم آقای بشردوست که نمی تواند از عهده بیرون کشیدن برخی تصمیمات و تصویبات نادرست یک پارلمان چند عضوی به خوبی به در آید، چطور ادعا می کند که می تواند کشتی بحران کشور را به ساحل نجات برساند؟
5- ایشان ادعا می کند که تمام مسؤولین نا امنی ها را به محاکمه کشیده و از تمام خارجیانی که باعث کشته شدن مردم شده اند انتقام می گیرد. توضیح مفصل این نکته را در پست بعدی می گذارم اما از قدیم گفته اند «سنگ بزرگ علامت نزدن است»

یکی بیاید آقای بشردوست را از خواب بیدار کند لطفاً.

مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»

مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»
KATEB INSTITUTE OF HIGHER EDUCATION

تــوانا بــود، هــر کــه دانــا بــود
دانش و تخصص، وسيله بهبود زندگي است و توان­مندي افراد و جوامع را در تأمين نيازهاي مادي و معنوي و کسب مهارت­هاي زندگي افزايش مي‌دهد. افزايش توان­مندي، رفاه، امنيت و آرامش و توسعه اقتصادي، سياسي و فرهنگي و بازسازي کشور بدون بالارفتن توان­مندي علمي متخصصان کشور امکان ‌پذير نمي‌باشد.

ترديدي نيست که تقويت و گسترش توانايي‌هاي علمي کشور نيازمند توسعه پوهنتون‌ها و مؤسسات تحصيلات عالي است و رشد علمي و بهبود ظرفيت تخصصي هر کشور وابستگي زيادي به کيفيت آموزش و پژوهش در پوهنتون­های آن کشور دارد.

مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب» در همين راستا و به منظور پرورش استعدادهاي جوانان، تأمين کادرهاي علمي و تربيت نيروهاي متخصص در زمينه‌هاي مختلف تأسيس شده و اميدوار است که با پايه‌ گذاري سيستم نوين آموزشي، در تحصيلات عالي کشور، تحول اساسي ايجاد کند.

مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب» که با مجوز شورای وزیران دولت جمهوری اسلامی افغانستان و وزارت تحصیلات عالی کشور بنیان نهاده شده است، در آغاز سال تحصیلی 1387 خورشیدی، از میان داوطلبان حضور در دانشگاه­ها، دانشجو می­پذیرد.

اهداف، برنامه‌ها، امتيازات، معيارها و شرايط پذيرش دانشجو در مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب» به قرار ذيل مي‌باشد:

* اهداف مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»

1. پرورش استعدادهاي درخشان؛
2. تربيت نيروهاي انساني متخصص؛
3. ارتقاي توان­مندي علمي کشور؛
4. پايه ‌گذاري سيستم نوين آموزشي در تحصيلات عالي کشور؛
5. کمک به بازسازي اقتصادي، سياسي و فرهنگي کشور.

* اصول و معيارهای مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»

1. رعايت قوانين، لوايح و مقرره‌هاي وزارت تحصيلات عالي؛
2. رعايت قواعد و معيارهاي علمي بين المللي؛
3. تأکيد بر کيفيت به جاي کميت؛
4. رعايت معيارهاي شايسته‌سالاري در گزينش کادر علمي و اداري.

* ويژگي‌های مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»

1. برخورداري از کادر علمي مسلکي و مجرب با مدارک عالي ماستري (کارشناسی ارشد) و داکتري؛
2. داشتن مجوز دايمي از وزارت تحصيلات عالي؛
3. دارابودن نصاب تعليمي جديد مطابق با معيارهاي علمي بين المللي؛
4. اعطاي مدرک رسمي مورد تأييد وزارت تحصيلات عالي؛
5. داشتن کتاب­خانه تخصصي؛
6. داشتن اینترنت کلوپ براي اساتيد و دانشجويان؛
7. اعطاي امتيازات ويژه به دانشجويان ممتاز.

* ساختار آموزشي مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»

1. مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب» داراي سيستم سيستم کريدت (واحدی) مي‌باشد. دوره ليسانس 145 واحد درسی دارد.

2. مدت تحصيل براي دوره ليسانس در مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب» ، چهار سال و هشت سميستر (ترم) مي‌باشد. محصلان مي‌توانند با استفاده از سيستم کريدت (واحدی)، تحصيلات خود را زودتر و يا ديرتر از اين مدت به پايان برسانند.

3. مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب» فضاي آموزشي مناسبي را براي محصلان فراهم کرده است. بدين منظور، تعداد محصلان در هر صنف، حد اکثر 35 نفر در نظر گرفته شده است.

4. اساتيد مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب» را کساني تشکيل مي‌دهند که با جديدترين آرا و نظريات علمي آشنايي دارند. منابع درسي مؤسسه نيز از ميان جديدترين کتب علمي انتخاب مي‌شود.

5. شيوه تدريس در مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»، دانشجومحور و مبتني بر مشارکت فعال دانشجويان مي‌باشد. بر اين اساس، دانشجويان در بحث‌هاي علمي به طور فعال مشارکت مي‌کنند و اساتيد در کنار ارائه لکچرها (نظریه­ها)، نظرات دانشجويان را می­شنوند و به آن­ها کمک مي‌کنند.

* شرايط پذیرش در مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»

1. ارائه شهادت­نامه صنف دوازده با تأييد وزارت معارف؛
2. موفقيت در کانکور اختصاصي و مصاحبه علمي؛
3. پرداخت هزينه تحصيلي؛
4. پاي‌بندي به ضوابط و معيارهاي مؤسسه.

* یادآوری
قرار است کنکور ورودی در نیمه دوم ماه حمل 1387 در شهر کابل برگزار شود. علاقه­مندان برای به دست آوردن آگاهی بیش­تر و دانستن زمان دقیق برگزاری کنکور ورودی می­توانند به نشانی مؤسسه مراجعه کنند یا با شماره­ تلفن­های زیر تماس بگیرند:
KETEB07000
0700052832
0752031849
* نشانی: کابل ـ کارته سه ـ سرک شورای ملی ـ مؤسسه تحصيلات عالي «فيض محمد کاتب»