جنتري سفيد
دختر چادری آبی رنگ بر سر دارد. وقتی راه می رود، چادریش در عقبش می رقصد، گاهی با باد کلوله می شود و در عقبش شکل های عجیبی می کشد. داخل اتاق تاریک که می شود، روبند چادری را بالا می زند، اطرافش را می بیند و چوکی کوچک را از زیر میز می یابد. دلش می خواهد مثل هر روز از پنجرۀ کوچک اتاق، درخت تنها را تماشا کند، وقتی چوکی را برمیدارد، چوری های سرخ رنگش صدا می دهند، چوکی را پای دیوار جا به جا می کند، پنجره یک متر بیشتر از قدش قرار دارد و نور کمی از آن به داخل اتاق تاریک می ریزد. قد بلندک می کند و از پنجره به بیرون می بیند. درخت بید کوچکی در برابر پنجره با باد می رقصد. دختر لبخند می زند. لبهایش سرخ رنگ اند. از چوکی پایین می شود و چرخی می زند و در برابر آیینه به خودش می بیند. یک دقیقه به خودش خیره میشود، نه! و بعد با گوشۀ چادرش که دور گردنش است، رنگ لبهایش را پاک می کند.
***
چادری را از سرش بر می دارد و به میخی که روی دیوار سیاه را خراشیده است می آویزد. دوباره در برابر آیینه می ایستد، دور خودش می چرخد و در برابر دیوار دود زده که جنتري سفیدی بر آن آویزان است، می ایستد. به جنتري روی دیوار چشم می دوزد. بعد قلم شکستۀ را بر می دارد و در اولین خانه می نویسد:
- تولدم. من زن ام.
دختر دوباره لبخند می زند و با دستش که چوریهای سرخ دارد چادرش را پشت گوشش می اندازد. چوری ها صدا می دهند و گوشواره در گوش دختر تکان می خورد.
در خانۀ دوم می نویسد:
- تولد برادرم، او مرد است.
دوباره لبخند می زند و دور خودش می چرخد.
خانۀ سوم:
- اولین تمرین: باید برادرم را نگهداری کنم.
روی خانۀ چهارم مکث می کند و بعد می نویسد:
- همه کارهای خانه را بلد شده ام،
در خانۀ پنجم تردید نمی کند، آن را به خوبی به یاد دارد:
- برادرم را به مکتب شامل کردند،
دختر دوباره به پنجره می بیند و در برابر نور چشم هایش را می بندد.
خانۀ ششم:
- بد قدم یعنی چه؟
با دو انگشتش سیاهی دیوار را می خراشد، روی دیوار دو خط موازی راه می کشد. لبهایش را روی هم می فشارد و چشمانش را تنگ می کند.
خانۀ ، هفتم، هشتم و نهم را خط می زند و در خانۀ دهم می نویسد:
- نگو، نشنو، نکن، نه، نه،... برادرم موهایم را کند.
دستش را بالا می برد و دستۀ مو را که از چادر بیرون زده است، زیر چادر پنهان می کند.
به خانۀ یازدهم که می رسد، لبخند می زند:
- خاله نفس به خواستگاری می آید،
لبخند روی لبهايش می دود و چشمانش می درخشد و باز چوری هایش صدا می دهند. گره گوشۀ چادرش را باز می کند و گردنبند نقره یی را به گردنش و انگشتر را به انگشتش می اندازد، به انگشترش که در آفتاب می درخشد می بیند و آن را و دور انگشتش می چرخاند.
خانۀ دوازدهم، با انگشت روی زخم دستش می کشد و می نویسد:
- دستم شکست. نباید او را از بالای دیوار می دیدم.
دختر بند دستش را با چوری های سرخ رنگ می گیرد و می فشارد، چوری ها می شکنند. روی پیشانی دختر خط می افتد.
در خانۀ سیزدهم می نویسد:
- قیمت من پنج لک.
دختر آه می کشد و سرش را تکان می دهد. گوشواره را از گوشش می کشد و گردن بند را از گردنش باز می کند و پیش روی پنجره می ماند.
در خانۀ چهاردهم سوالیه می گذارد و در خانۀ پانزدهم می نویسد:
- زنده گی یعنی چه؟
اشکی از چشمان سیاه زن روی گونه اش راه می افتد. انگشترش را بیرون می کند و پهلوی گردنبند و گوشواره می ماند.
خانۀ شانزدهم:
- می خواهم بمیرم.
زن به پنجره می بیند. باد آن را به شدت باز می کند و موهای زن را به هم می ریزد.
خانۀ هفدهم را با دستان لرزان می نویسد:
- اگر پسر نزاییم؟
زن چشمانش را به هم می زند و آه می کشد و با دستش شکم توپ مانندش را نوازش می کند. از پنجره یک رشته نور کمرنگ به دیوار دود گرفته می ریزد.
خانۀ هژدهم و نوزدهم را بازهم خط می کشد و در خانۀ بیستم می نویسد:
- دخترم فریده را زاییدم.
دستان زن می لرزد و بر قلم فشار می آورد. نوک پنسل می شکند. نگاهش دور اتاق برای یافتن چیزی که با آن بتواند خانه ها را پر کند، می گردد. اجاق خاموش است و از آن تکه ذغالی برمی دارد و در خانۀ بیست و یکم از دختر دومش می نویسد:
- مریم تولد شد.
پیشانی زن باز هم چین می افتد چند تار موی سفید روی سرش برق می زند.
خانۀ بیست و دوم:
- نذر کردم اینبار پسر باشد. خدایا....
زن با احتیاط قدم بر می دارد. بازهم چوکی را در برابر پنجره می گذارد و لرزیده لرزیده بالای چوکی می رود. درخت تنومند بید با باد می رقصد و موهای زن که چند تاری سفید دارد را بازهم به هم می ریزد.
زن به فکر فرو می رود، سرش را به دیوار دود زده می گذارد و اشکهایش روی صورتش خط می کشند. چین های کنج چشمانش عمیق شده اند. در خانۀ بیست و دوم می نویسد:
-یادم نیست. شاید بس بانو تولد شده باشد.
خانۀ بیست و سوم، دستانش می لرزد:
- سرم شکسته بود، بی هوش بودم،
خانۀ بیست و چارم:
-کَی بود؟ چِه بود؟ چه شد؟
زن دستانش را که ترک برداشته اند به دیوار می کشد و گِلهای دود زده را می کند، باد به شدت کلکین را می بندد. برگهای درخت با باد می ریزند و از پنجره نور نمی آید. زن دیگر چیزی به یادش نمی آید. ذهنش خالیست. خانه های بیست و ششم و ... تا سی ام را سیاه می کند. سیاه سیاه. مثل رنگ دود زدۀ دیوار. مثل پنجرۀ که دیگر نور ندارد.
زن سرد و خاموش است، مثل اجاق خاموش، مثل پنجرة تاريك.