Ads 468x60px

یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

حلقه‌ی مفقوده در سیاست افغانستان کدام است؟



(نگاهی به مقاله آقای داکتر رنگین دادفر سپنتا در واشنگتن پست و هشت صبح)
برگرفته از هفته نامه «قدرت» - شماره چهاردهم

آقای سپنتا می‌گوید «جهان و مردم افغانستان مصمم بودند تا این خطه و این منطقه را از حضور القاعده، طالبان و طالبانی‌اندیشی رها سازند.» وی از «اصول و ارزش‌های سیاسی توافق شده، مانند: ایجاد یک دولت کارا، مبتنی بر قانون و مشروعیت‌های دموکراتیک بر پایه‌ی اصول شهروندی» و «حمایت آنها از بازسازی و توسعه و حقوق و آزادی‌های شهروندی و پی‌ریزی یک نظام مبتنی بر قانون» حرف می‌زند. حالانکه آقای سرگی لگودینسکی، به تأکید می‌گوید که از این سخنان در کشورهای غربی برای مردم هیچ گفته نشده و کسی از این حرف چیزی نمی‌داند. یا شنیدن این قضاوت، آقای سپنتا شاید بیشتر از من متعجب گردد. من حرف آقای لگودینسکی را تأیید نمی‌کنم اما می‌گویم که «حلقه‌ی مفقوده» یکی هم این است که صدا و قضاوت آقای سپنتا حتی در کشوری شنیده نشده است که خود پرورده‌ی آن بوده و زبان مردمانش را می‌داند و برای دانشجویانش تدریس کرده است و اسمش در ردیف هر سیاستمدار دیگر آن کشور روی صفحه‌ی مطبوعات و یا بر امواج رسانه‌های الکترونیک چرخش داشته است.

آقای سپنتا وزیر خارجه‌ی افغانستان بوده و در زمان وزارت خود، حد اقل در تعیین خطوط سیاست‌ خارجی دست باز داشته و با هیچ مانعی از طرف آقای کرزی و یا کسی دیگر مواجه نبوده است. سوال این است که چرا آنچه امروز به عنوان دستاورد بزرگ نه‌ساله بر زبان آقای سپنتا جاری می‌شود در سطح جهانی، به خصوص در جرمنی، انعکاس نداشته و افکار عامه از آنها بی‌خبر نگه‌داشته شده اند؟
به نظر می‌رسد «حلقه‌ی مفقوده» در سخنان آقای سپنتا باید پاسخ آقای لگودینسکی نیز باشد. آقای سپنتا باید به یاد داشته باشد که تقریباً تمام کشورهای غربی در چهار سال آینده با انتخابات رو به رویند. هر حزب و جناحی تلاش می‌کند که با جلب افکار عامه پیروزی خود در انتخابات را ضمانت کند. چه موضوعی حادتر و جلب‌کننده‌تر از پاسخ به سوال حضور در افغانستان است؟ افغانستان هم پول مردم را می‌بلعد و هم جان فرزندان شان را. شاید زمامداران افغانستان بگویند که نیروهای نظامی بین‌المللی این و آن اشتباه را مرتکب شده و پول آن به این مقدار و آن مقدار به دولت افغانستان داده شده و بقیه توسط مافیای بین‌المللی غارت شده است، اما این حرف در نتیجه‌ی قضاوت و تصمیم مالیه‌پردازان کشورهای غربی تأثیری نمی‌کند. نتیجه همان است که هست: چرا باید افغانستان بهانه‌ای باشد که سربازان ما در آن مرتکب اشتباه شوند و یا پول ما در جیب چند مافیای غارتگر بیفتد؟
عامه‌ی مردم در کشورهای غربی از این شکایت ندارند که چرا کارهای درست سربازان شان نادیده گرفته شده و یا چرا پول شان به مردم افغانستان نرسیده است. شکایت از این دارند که چرا سربازان شان آنجا هستند و چرا باید مالیات شان به جای اینکه برای خود آنها مکتب و شفاخانه و سهولت‌های رفاهی بیاورد می‌رود و در باتلاقی دیگر غرق می‌شود؟ .....

دوشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۹

یک صد و نوزده روز



ماروین ریس می‌گوید: زندگی با دو سوال ساده شروع نشده و با دو پاسخ کوتاه پایان نمی‌یابد. مشت زدن من به صورت یک سیاه یا یک سفید پایان همه چیز نیست. این قصه همیشه دوام دارد. تونی بلیر و گوردن براون هم از سیاستمدارانی بودند که برای پاسخ به این سوال بحث‌های زیادی را برانگیختند اما جوابی نگرفتند. بریتانیایی بودن یعنی چه؟ ... این سوال را هیچ کسی پاسخ گفته نمی‌تواند. کسان زیادی هستند که وقتی خسته شدند می‌گویند: بیایید همه چیز را فراموش کنیم. بیایید از نو شروع کنیم. بیایید از آنجایی که هستیم شروع کنیم. بیایید به گذشته برگشت نکنیم که همه چیز خراب‌تر می‌شود.... اما من با خود می‌اندیشم که آیا می‌توانم از این توصیه راهی برای زندگی و دریافت پاسخ به سوال‌های بزرگ زندگی خود پیدا کنم؟ ...
ماروین معتقد است که امکان ندارد با خیز زدن از تاریخ، انسان را تعریف کنیم. این سخن او مرا به دریای عمیقی که در پشت ظاهر مواج او جریان داشت رهنمایی کرد. او گفت: انسان ساخته‌ی تاریخ خود است. من به پدرانی تعلق دارم که برده بوده اند و در بردگی فروخته شده اند. او گفت: ثروت بریستول، اکنون در دست من نیست، در دست کسانی است که شانس و افتخار شان برده‌داری و تجارت برده بوده است. این برده من بوده ام، پدران من بوده اند. ماروین ادامه داد: گفته می‌شود بیست و چهار میلیون برده از افریقا به صحرای کارائیب و امریکای جنوبی و شمالی انتقال یافته اند. ثروت بریستول، حاصل رنج و خون و نفس‌زدن‌های این بیست و چهار میلیون برده است. اکنون این ثروت در اختیار من نیست، در اختیار فرزندان کسانی است که ثروت خود را از برده‌داری و تجارت برده به میراث گذاشته اند. او گفت: چگونه می‌توانیم از این تاریخ خیز بزنیم و به دنیایی بیاییم که می‌گویند همچون بهشت است و هیچ عیب و نقصی در آن نیست؟
(اصل متن را در اینجا دنبال کنید)

یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

فاجعه جمعه

فاجعه جمعه سیاه غرب کابل بسیار تکان دهنده بود و درسهای بسیاری را برای تمام مردم افغانستان به همراه دارد. صبح روز شنبه که ایمیلم را باز کردم نامه ای از استاد بزرگوار عزیز رویش دریافت کردم که علاوه بر تشریح حادثه نگاه دقیق و موشکافانه ای به قضیه داشته اند. از این رو نامه را در سایت قرار دادم.

عزیز گرانقدر، سلام و عرض حرمت.
حادثه‌ی امروز جمعه 22 اسد، حادثه‌ی تکان‌دهنده‌ای است. من هم با جزئیات زیادی آشنا نیستم. اما آنچه بر من گذشت و شاهدش بودم، شاید بتواند روشنایی‌ای باشد برای یک قضاوت و به دنبالش یک تصمیم.
***
اول صبح رفته بودم سلمانی تا موهای سرم را اصلاح کنم که بدریخت شده بود. روی کرسی سلمان و زیر تیغ قیچی بودم که مهدی راسخ زنگ زد و گفت: از حادثه‌ی امروز خبر داری؟ گفتم: چه حادثه؟ گفت: از اول صبح کسانی آمدند تا در تپه‌های کنار قبرستان، جایی را که مدتی است کوچی‌ها خیمه زده و این اواخر شروع کرده اند به خانه‌ساختن، خط کنند و از پیش‌روی کوچی‌ها در منطقه جلوگیری کنند. اما وقتی مردم به خیمه‌های کوچی‌ها نزدیک شدند، برخورد شد و بلافاصله کوچی‌ها یکی دو خیمه را آتش زدند و خود عقب نشسته و به فیر شروع کردند و حالا جنگ و زد و خورد جریان دارد. گفتم: مردم مسلح رفته اند؟ گفت: نه، بیل و کلنگ دارند، اما حالا وضعیت از کنترل خارج شده. کوچی‌ها دو سه نفر را دستگیر کرده با خود به سوی بلندی برده اند و مردم هم دو نفر از کوچی‌ها را دستگیر کرده و با خود آورده اند. پولیس‌های زیادی هم آمده اند اما وضعیت هر لحظه از کنترل بیرون می‌شود.
***
در اتاق سلمانی، قضیه را با دیگران طرح کردم. کسی دیگر گفت: از دیروز یکی دو نفر از وکیلان گذر و کسانی که در انتخابات نیز کاندید اند مردم را می‌گفتند که بروند و در کناره‌ی کوه برای خود زمین بگیرند. اینها در میان مردم ورقه‌ای هم پخش کرده اند که مردم را به این کار دعوت می‌کرد. گفتم: کی بوده این وکیلان؟ گفت: اسمش را نمی‌دانم. گفتم: این وکیلان چه حق دارند که مردم را زمین بدهند و یا زمین و کوه را بین مردم تقسیم کنند؟ ... کسی چیزی برای گفتن نداشت. تنها شنیدم که همه گفتند: منطقه آرام بود و با این کارها باید باز هم جنگ و بدبختی شروع شود.... کسی دیگر راحت و آسان گفت: از سستی سگ روباه سر بام بلند می‌شود!
***
ساعت 11 و نیم بود و من با رحمت ارزگانی نشسته و صحبت می‌کردیم. باز هم مهدی زنگ زد و گفت: وضعیت خیلی بد شده و پولیس‌ها فیر می‌کنند و عده‌ای کشته و زخمی شدند و مردم هم در حال پراکنده‌شدن هستند، اما خشم توفانی شده است. گفت: مردم از خانه‌هایی که نزدیک کوه است آهسته آهسته کوچ می‌کنند و به طرف پایین می‌آیند. گفت: پولیس زیادی آمده و صحنه خیلی وحشتناک و غیرقابل کنترل شده است.
صدای فیر از کناره‌ی کوه بلند بود و آتش و دود هم از خیمه‌ها و اطراف آن بلند بود. از مهدی پرسیدم که آیا کسی هست که مسئولیت رهبری و اداره‌ی مردم را داشته باشد. گفت: نه. مردم خودجوش هر کاری از دست شان می‌آید انجام می‌دهند.
نگرانی هر دوم افزایش می‌یافت. تلاش کردم با آقای محقق و یا خلیلی و یا اطرافیان شان تماس بگیرم. هیچ تلفونی وصل نمی‌شد. یا اشغال بود یا کسی گوشی را بر نمی‌داشت. آقای پیمان که یکی از نزدیکان آقای محقق است، تنها همان قدر از حوادث می‌دانست که من می‌دانستم. اما او هم نگران بود و می‌گفت وضعیت غیرقابل کنترل است.
***
ساعت حوالی 2 بعد از ظهر بود که اسمعیل جاوید زنگ زد و گفت: عده‌ای از مردم خشمگین، جنازه‌هایی را روی دوش خود گرفته و به سمت پایین حرکت دارند. او گفت: در شهرک مهدیه، دکان‌ها بسته می‌شوند و افراد خشمگین عکس‌ کاندیداها را پاره می‌کنند و مردم را تهدید می‌کنند که همه باید در تظاهرات سهم بگیرند. تظاهرات کنندگان پولیس را قاتل خود می‌دانند و می‌گویند می‌رویم به طرف شهر. جاوید با ملاحظه‌ی وضعیت تظاهرات کنندگان در شهرک مهدیه نگران بود که با این وضعیت ممکن است همه چیز اتفاق بیفتد. بچه‌های زیادی که در صحنه یا نزدیک آن حضور داشتند، پی‌هم زنگ می‌زدند و اتفاقات را شرح می‌دادند. تکان‌دهنده‌ترین بخش حرف‌ها خشونت بی‌مانندی بود که از ناحیه‌ی پولیس بروز داده بود. می‌گفتند: پولیس‌ها به طور مستقیم مردم را هدف قرار می‌دادند و مثل این بود که اجازه داشتند با تمام خشونت، مردم را پراکنده سازند.
شروع کردم با مقامات تماس بگیرم. به این و آن زنگ زدم که هر چه می‌توانند بکنند تا بحث به تظاهرات و رفتن به سوی شهر و این چیزها نکشد. کسی نبود که مسئولیت عمومی تظاهرات و یا رهبری و مدیریت مردم را بر دوش بگیرد. هر کسی هراس داشت و هر کسی می‌گفت: این قضیه سازمان‌یافته است و کسانی در پشت قضیه هستند که تحریک می‌کنند. پولیس هم به طور بی‌سابقه‌ای خشم نشان داده است....
حس بدی برایم پیش آمده بود. خشونت و نفرت وقتی به تنها سلاح مقابله تبدیل شود، هر زبان و هر دهانی دیگر باید بسته بماند. دشنه‌ی خشونت و نفرت را هر بهانه‌ای می‌تواند صیقل بزند. حس می‌کردم اکنون است که باید حساب تمام راه‌رفتن‌های بی‌مبالات در دنیای سیاست را پس داد. نه سال، شهر داشت آرام آرام امنیت خود را باور می‌کرد و برغم همه‌ی بدی‌های اطراف، تقلا داشت که پنجه‌ی خشونت را از شهر دور نگه دارد. اما اکنون این حباب هم می‌ترکد و مردم باید دوباره کابوس‌های گذشته‌ی خود را تجربه کنند.... چه کسی مسئول است و از یخن چه کسی باید گرفت؟ ... خودم هم نمی‌توانستم تشخیص کنم.
***
هر لحظه، خبرها داغ‌تر و بدتر و تکان‌دهنده‌تر می‌شد. تظاهرات مانند سیلاب از کوچه‌های مهدیه به سوی بازار پل خشک پیش می‌آمد. می‌شنیدم که تعداد تظاهرات‌کنندگان زیاد نیستند، اما خشم و نفرت شان از کنترل بیرون است. تا به پل خشک رسیدند همه‌ی عکس‌ها را پاره کردند و گفته می‌شد که فحش و دشنام‌های رکیک نثار رهبران می‌شد و پولیس را قاتل می‌خواندند و رهبران را خاین.
در پل خشک، خبر رسید که پوسته‌ی امنیتی پولیس آتش زده شد. در مسیر راه، به سوی سرک عمومی شهید مزاری، هر گام عکس‌های کاندیدان پاره می‌شد و از عقب حادثه، کودکان پاره‌های آهن و چوب و میله‌هایی را که از عکس‌های کاندیدان پایین افتاده بود با خود جمع می‌کردند و این اولین غنیمیت جنگ و خشونت تازه بود که باید برای کسانی ممر معیشت تلقی می‌شد....
***
تا ساعت 4 عصر، حادثه‌ها به سرعت و همگام با حرکت تظاهرات‌کنندگان شدیدتر می‌شد. صدای فیر به گوش می‌رسید. دکان‌ها همه بسته شدند و رفت و آمد کم شد. فراسو از نزدیکی پل سوخته زنگ زد و گفت: خشونت به ساحات لیسه‌ی حربی نزدیک شده و صدای گلوله و فیر بلند است. یکی از دانش‌آموزان در نزدیکی پل سوخته، چشمدیدهای نگران‌کننده‌ای داشت. نصیراحمد سهرابی از نزدیکی‌های کوته سنگی زنگ زد و گفت: خشونت به اطراف چوک کوته سنگی کشیده و اطراف قلعه‌ی واحد تا نزدیکی‌های حوزه پنج صدای فیر شنیده می‌شود.
ساعت نزدیکی‌های چهار و نیم عصر بود که موفق شدم با آقای محقق تلفنی تماس بگیرم. گفت: نه زورم به مردم می‌رسد و نه به حکومت. اما گفت که پیامی صادر می‌کند تا مردم آرامش خود را حفظ کنند و اجازه ندهند که قضیه از کنترل بیرون شود. در همان لحظه‌ای که با من صحبت می‌کرد به تلفن دیگری نیز هدایت داد که جنازه را به یک مسجد برده و بعد از معاینات پزشکی، ترتیبات دفنش را بدهند.
تا آن زمان تلویزیون‌های نگاه و راه فردا، خبرهایی از اصل حادثه در کمره‌ی کوه نشر نموده و در مصاحبه با مردمان محل از اعمال کوچی‌ها و خشونت پولیس شکایت‌هایی را پخش کرده بودند؛ اما هیچ اقدامی که به کنترل و مهارکردن وضعیت منجر شود، نشر نشده بود.
در همین لحظات بود که شنیدیم کسانی به دفتر سیاسی آقای محقق حمله کرده و به آن آسیب رسانده اند. گفته شد که مهاجمان بر ضد هزاره‌ها و به نفع نجیب‌الله کابلی شعار می‌دادند. در ضمن گزارش رسید که در کوته‌ی سنگی و قلعه‌ی واحد مردمان عادی بر هزاره‌هایی که در ساحه بوده‌اند، حمله می‌کنند و عده‌ای کشته و زخمی شده است.
هیلی‌کوپتری نیز بر فضای کابل گردش کرده و در ساحه‌ی لیسه حربی و کوته‌ی سنگی فشنگ پرتاب کرد. اما به نظر می‌رسید همان گشت واحد هیلی‌کوپتر بود و بعد از آن در آسمان ظاهر نشدند. از نواحی اطراف انچی‌باغبانان دود به هوا بلند بود که بعدها معلوم شد پوسته‌ی امنیتی به آتش کشیده شده است.
***
در حادثه‌ی امروز، تراکم پولیس و خشونت پولیس برای اولین بار به این مرحله شدید بود. شاید در نگاه اول، برخورد پولیس، کاربرد «خشونت مشروع» توسط مرجع قانون تلقی شود، اما در عقب همه چیز، از وضعیتی نیز حکایت می‌کند که در انتظار مردم است. رهبریت و مدیریت سیاسی تنها در لحظات بحران مورد توجه قرار نمی‌گیرد، بلکه به وضعیتی نیز توجه دارد که با ایجاد آن از بحران جلوگیری می‌شود.
در قلب پایتخت، حدود دو ماه است که معضلی به نام اسکان غیرقانونی و تنش‌زای کوچی‌ جریان داشته است، اما حکومت از همه چیز بی‌تفاوت عبور کرده است. کوچی حق دارد در محل خانه بسازد یا نه، بحثی دیگر است، اما آنکه این حق را برای کوچی می‌دهد یا نمی‌دهد حکومت است. وقتی حکومت نباشد جنگل است و شهر چور و غارت. هر کسی خودش مرجع می‌شود که برای خود حق تعیین کند و هر کسی مرجع می‌شود که قضاوت و فیصله و حکم و دادگاه را در اختیار بگیرد. گویی کوچی‌ها به طور سازمان‌یافته از بهسود تا کابل، سیاست کشور را در قبضه‌ی خود گرفته اند.
مردم محل نیز وقتی به دامنه‌ی کوه می‌روند تا از حق خود دفاع کنند به معنای این است که حکومتی و مرجع بازخواستی وجود ندارد تا به خواست آنان رسیدگی کند. غرب کابل هنوز هم مانند یک پینه‌ی ناجور در آستین شهر بند است. مردم می‌گویند ساحه را حکومت برای قبرستان آنها داده است و حالا کوچی‌ها اشغال کرده و خانه ساخته اند. کوچی‌ها می‌گویند این زمین مال خود شان است و بالای زمین خود شان آمده و خانه ساخته اند.... این دعوا به هیچ مرجع قانونمندی ارجاع نمی‌شود و هیچ مرجع قانونمندی وجود ندارد که این دعوا را حل و فصل کند تا اینکه مردم حس می‌کنند باید خود شان گام پیش بگذارند و به دلخواه‌ خود به مشکل رسیدگی کنند. حکومت تنها وقتی دید فصل خون و خشونت بار داده است، برای کاربرد «خشونت مشروع» به ساحه می‌رسد تا از میله‌ی تفنگ به «تأمین نظم و امنیت عامه» رسیدگی کند!
مدیران و رهبران سیاسی دیگری نیز که در لحظات عادی پیشگامی مردم را دارند، با سوال مشابهی مواجه اند. مردم خواستی دارند که باید از مرجعیت و از کانال‌های مشروع و قانونی رسیدگی و پی‌گیری شود. اگر زبان مشترک با حکومت وجود ندارد، و یا اگر حکومت به حرف کسی اعتنا ندارد، باز هم باید سوال شود که چرا چنین است؟ مگر این حکومت آنقدر بی‌توجه و بی‌مبالات است که حتی از بروز ناامنی و آشوب در پایتخت نیز تکان نمی‌خورد؟ ... اگر چنین است، چه کسی این راز بزرگ را برای مردم باز گفته است تا مردم حساب خود را داشته باشند که در فقدان مرجعیت اتوریته‌ی مشروع و موثر، بفهمند چه راهکارهای دیگری را مد نظر داشته باشند؟ اگر چنین نیست، چرا نتوانسته ایم حرف حساب خود را به گوش حکومت برسانیم و حکومت را متوجه سازیم که وضعیت چطور می‌تواند به سمت بحران حرکت کند و چطور می‌شود از این حرکت جلوگیری کرد؟... بالاخره هنوز که کسی نگفته است ما به آخر خط رسیده ایم و بن‌بست تنها با زبان خون و تفنگ و نفرت برداشته می‌شود.
***
زبان خشونت و نفرت، زبانی است که مردم افغانستان، و به خصوص مردمی که در کابل زندگی کرده اند، با آن خوب آشنایی دارند. افغانستان هنوز هم کوره‌ی داغی از حادثه‌هایی است که هیچکدام برای بروز خود منتظر بهانه‌های جدی و منطقی نمی‌مانند. هر بهانه‌ی کوچکی می‌تواند آغازی باشد از یک حادثه‌ی بزرگ. بر طبل خشونت کوبیدن آسان است، اما کسی نیست که بگوید با خشونت به نتیجه‌ای می‌خواهیم برسیم. این حرف را امروز برای خانواده‌های داغدار مردم کسی گفته نمی‌تواند. خانواده‌های فراوانی اند که باید امشب را با خون فرزندان خود سپری کنند.
امروز، خانه‌ها و خانواده‌هایی در ماتم نشستند. کسی نیست که مسئولیت را به طور رسمی به دوش بگیرد. اما به نظر می‌رسد کسانی هستند که باید مسئول شناخته شوند. از رأس حکومت تا قاعده‌ی مردم، حلقاتی تنگ هم قرار دارند که حوادث را جریان می‌بخشند. این حلقات باید در هر مرحله تعقیب شوند تا مسئولان اصلی حادثه‌هایی از این دست شناخته شود. مردمی که تنها در حادثه تکان می‌خورند و تنها به شرح و بسط حادثه می‌پردازند، ماوقع را تشریح می‌کنند، اما این کافی نیست. شرح ماوقع باید با این سوال بزرگ نیز همراه باشد که چرا چنان اتفاقاتی می‌افتد و چگونه می‌شود از تکرار چنان اتفاقاتی جلوگیری کرد؟
***
بالاخره، کوچی یا هر کسی دیگر از قماش کوچی، نباید حادثه‌سازان واقعی این کشور باشند. برای اینکه معیاری برای تشخیص عقلانیت و مدنیت در کشور داشته باشیم، حادثه‌هایی از این دست را باید جدی بگیریم. راه حل عاجل به نظر من چیزی جز مهار خشونت، و جستجوی طرحی برای جلوگیری از خشونت‌های بعدی نیست.
قرار نیست مردم از حکومت دل بر کنند. پنجه‌ی بازخواست مردم باید گلوی حکومت را محکم بگیرد. مردم حق دارند در امنیت و آرامش زندگی کنند. هر چه امنیت و آرامش مردم را تهدید کند، ترویج‌کننده‌ی فساد و تباهی در جامعه است. حکومت باز هم اولین مرجعی است که این مسئولیت را بر دوش دارد....
و اما رهبران مردم؟ ... این را باید خود مردم بپرسند که دارند به کجا می‌روند...

شنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۹

بینی عایشه، نشان انتخاباتی مشترک ماست!


زینب حیدری
(برگرفته از شماره دوازدهم هفته نامه «قدرت»)

من هنرمندم. یعنی دانشجوی هنرهای زیبایم. رشته‌ام نقاشی است. با رنگ و سوژه‌ها نفس می‌کشم. گاهی تنها قلم می‌گیرم و خط خط می‌کنم. این خط‌خط کردن‌ها هم برایم دنیا می‌سازند. درهم برهمی خطوط هم دنیا را برایم تعریف می‌کنند. عکس کاندیداها و پایه‌ها و دکان‌ها و آدم‌ها همه در هم می‌لولند. عکس رهبران و دست و صدا و نگاه شان به حرکت می‌افتند. همه چیز متحرک می‌شود. همه به دنبال بینی گم‌شده‌ی عایشه می‌گردند. بینی بریده‌ی عایشه هم با تردستی و چابکی از دست همه‌ی شان فرار می‌کند.... من در لای خطوط و رنگ‌ها، این چابکی را حس می‌کنم و هنوز هم به عایشه می‌اندیشم که رفته است بینی‌اش را از پلاستیک پیدا کند و در جای خالی، درست پایین‌تر از خط فاصل دو چشمش، درست بلندتر از سوراخ دهانش، نصب کند.... حس می‌کنم بینی بریده‌ی عایشه، نشان انتخاباتی مشترک برای همه‌ی کاندیداها است. من این نشان انتخاباتی را در اسکل رنگ‌ها شرح می‌دهم....
(اصل متن را در اینجا بخوانید....)

سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

آيا افتتاح نمايندگي دانشگاه آزاد اسلامي در كابل غلط است ؟


از افتتاح نماينده گي دانشگاه اسلامي بسيار خوشحال شدم ، زيرا من و هزاران ديگركه خواهان تحصيلات بيشتر از ليسانس هستم و براي اينكار مجبور هستيم حد اقل دوسال را از افغانستان بيرون برايم، واين مايه اي خورسنديست كه در كشورخودم به زمان مادري ام مي توانم ماستري و دكترا بگيرم ، انترنيت را جستجو كردم كه آدرسش را در كابل پيدا كنم ، وعاجل ثبت نام شوم درين وقت مقاله اي را درسايت انترنتي تلو افغان خيلي متعصبانه نوشته شده خواندم در پايين مي گذارمش بخوانيد و خود قضاوت كنيد كه آيا فقط بخاطر اينكه اين دانشگاه فارسي است ما چنين ارزشي را از دست بدهيم.
دوسانيكه آدرس اين دانشگاه را در كابل دارند لطفن برايم همكاري كنند.
تحصيلات عالی به کجا ميرود؟
ديده بان 06.08.2010 22:08
چندی پيش يک نويسنده آگاه ، تبعات و فرآيند ناگوار تصرف نهاد های وزارت تحصيلات عالی بوسيله باند تبهکار کريم خليلی را گوشزد کرده بود و آنرا يک اشتباه عظيم وتهديد ملموس عليه منافع ملی افغانستان دانسته بود. اکنون پيش بينی ايشان ، کم کم تحقق می يابد .امروز در رسانه انترنتی شورای نظار ( که خود را شبکه اطلاعرسانی افغانستان می نامد)، خبری درج شده است که قرار است ، يک هيات ايرانی به منظور تاسيس شعبه مرکزی «دانشگاه آزاد اسلامی ايران » به افغانستان سفر کند ، رييس هيات ايرانی عبدالله جاسبی است!
اما دانشگاه آزاد اسلامی ايران کدام است؟
پوهنتون يا دانشگاه آزاد اسلامی ايران، يک دانشگاه غير دولتی و غير استاندارد است که در زمان رياست جمهوری آيت الله هاشمی رفسنجانی، توسط يک دسته از سرمايه داران و ملاکان و دلال های بازار بازرگانی ايران ، تحت نظر هاشمی رفسنجانی ، پديد آمد! جمعی از فرزندان آخوند های دولتی و فرزندان سرمايه داران ملاک و خانواده بازاريان ( تاجرانی که در بازار سنتی ايران تمرکز دارند) که استعداد و شايسته گی لازم برای جذب در دانشگاه های دولتی و استندارد را نداشتند، به اين نهاد تازه تاسيس ، روی آوردند ، تا مدارک باد آورده فراغت از دانشگاه اسلامی ( ليسانس و ماستری و داکتری) حاصل دارند و به مقامات و رتب دولتی بلند پايه نايل آيند . البته فراگيری اين دانشگاه مجانی نبوده است و برای ثبت نام ، هر ترم تحصيلی، مبالغ هنگفتی از محصلان ايرانی اخذ ميکرده است !
رييس اين دانشگاه ، عبدالله جاسبی، از باند هاشمی رفسنجانی است که قريب ۲۲ سال است ، همين وظيفه را از پيش برده است .
اخيرا بر سر قيادت و سرپرستی و تداوم و عدم مداومت اين دانشگاه ، کشاکش های ميان محمود احمدی نژاد و باند هاشمی رفسنجانی ( رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام) در ايران ، در گرفته بود که نتايج آن هنوز معلوم نيست!
بهر حال تاسيس مرکز اين دانشگاه در افغانستان ، که اسناد و مدارک تحصيلی آن، معتبر نيست ، يک عمل نابجا،بيهوده و مسخره خواهد بود !
بايد متذکر شوم ، داد وستد علمی و تواميت با پوهنتون های معتبر جهان، برای مراکز تحصيلات عالی افغانستان ،مورد انتقاد و اعتراض من نيست، اماپوهنتون های های ايران در دوره رژيم ايده ئولوژيک کنونی ، بشدت از نورم ها و استندارد های بين المللی تهی شده اند. خامنه ای ، رهبر رژيم اسلامی اخيرا « علوم انسانی» را نيزبرای اسلام وولايت فقيه (!) ، مضر و زيانبار تشخيص داد و قرار است شايد برای صدمين بار در کريکولم آموزشی دانشگاه ها، مداخله و تجديد نظر شود!
به نظر من،داد وستد فرهنگی و علمی با اينگونه مراکز تحصيلی شخصی و غير دولتی ، برای فرزندان افغان ، مضر و اتلاف وقت خواهد بود!
خبرمنتشره امروز ميرساند که آقای سرور دانش، سرپرست « تنظيمی » وزارت تحصيلات عالی، نان از افغانستان می خورد ، اما تخم در مرغانچه ايران ميگذارد!
خدا کند، تبارز همچه اخبار ناگوار ، مقدمه ی برای تجزيه فرهنگی و مسخ اصالت های فرهنگی افغانستان نباشد.
آيا جوانان افغان به اين گونه اسارت های فرهنگی تن خواهند داد ؟ هرگز!
http://www.tolafghan.com/posts/19007

شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۹

«طالبان» غولی شکست‌ناپذیر نیستند

(از شماره یازدهم هفته نامه «قدرت»)

موسی احمدی

برگشت «طالبان»، به عنوان یک کابوس وحشت‌انگیز، به نوعی جنگ روانی با مردم افغانستان تبدیل شده است. این جنگ‌ روانی، به هر مقصدی باشد، هیچ پیامد نیکو و امیدبخشی را نوید نمی‌دهد. فرقی نمی‌کند که مرکز رهبری این جنگ دالان‌های ریاست‌جمهوری باشد یا اداره‌ی امور، سازمان استخبارات پاکستان باشد یا بخش پشتوی بی‌بی‌سی. تنها توجیه و تنها پیامدی که در عقب این جنگ روانی قابل تصور است، پخش سراسیمگی و وحشت غرض بیچاره ساختن مردم و برگشت دادن آنان به خاطره‌های هراس‌انگیز گذشته است. سخنان آصف زرداری، رییس جمهور پاکستان در فرانسه مبنی بر شکست نیروهای بین‌المللی در برابر «طالبان» نیز بخشی از همین جنگ روانی است.

چرا از «طالبان» تبلیغ می‌شود؟
«طالبان» نه از لحاظ ایدئولوژیک مایه‌ای برای افتخار دارند و نه از لحاظ سیاسی و رفتاری. بنابراین، باید پرسیده شود که دلیل این همه تبلیغ از «طالبان» و بوق زدن غرض شکست ناپذیری و یا برگشت پیروزمندانه‌ی آنان برای چیست؟ ... اگر پاکستان از تبلیغات خود اهداف استخباراتی داشته باشد، منادیان افغانی «طالبان» از تبلیغات و یا خوشحالی‌های خود از برگشت «طالبان» چه هدفی دارند؟ ... «طالبان» برگردند که چه کار کنند؟ ... اساساً چه افتخار و یا چه توجیهی از برگشت «طالبان» برای همه‌ی مردم افغانستان و یا برای منادیان برگشت آنان در حلقه‌ی سیاست‌های انحرافی کشور وجود دارد؟ ...
«طالبان» افسانه‌ای شده اند برای مصروفیت ذهن‌های همه. ظاهراً به گونه‌ای وانمود می‌شود که گویی دنیا از این غول جادویی به هراس افتیده است، اما همه می‌دانند که این هراس بیشتر برای سرگرم نگاه کردن ما و خود شان است نه برای اینکه واقعاً این غول دست و پنجه‌ای ناشکن داشته باشد. این سخن بیشتر برای کسانی مفهوم است که با نحوه‌ی جنگ و جهاد «طالب»ی آشنایی دارند و می‌دانند که در عقب ماسک‌های «جهاد» و «استشهاد» و «حکومت خدا» و «رضایت پروردگار» چه دست‌هایی دیگر نیز می‌تواند مشغول کارگردانی و مدیریت باشد.

افسانه‌ی «طالب»ی حامل چه رازی است؟
..................
(ادامه مطلب در .....)

یکشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۹

عایشه: چهره یک زن افغان

فرانک مجیدی: پیش از این در این وبلاگ، پست‌هایی با عناوین «عکس‌هایی که جهان را تکان دادند» نگاشته شده. باور دارم عکس روی جلد این هفته‌ی تایم، می‌تواند یکی از همان عکس‌ها گردد. این عکس از آن عایشه، زن خجالتی و ۱۸ ساله‌ی افغانی است. عایشه ازدواج ناموفقی در سنین کودکی داشته و توسط خانواده‌ی همسرش آزار می‌دیده، او از خانه‌ی شوهر فرار می‌کند اما دادگاه(!) طالبان رای به بریدن بینی و گوش‌های او در قبال گناه بزرگش بخاطر نجات جان بی‌ارزش زنانه‌اش می‌دهد! برادر شوهر عایشه او را محکم نگاه می‌دارد، شوهرش ابتدا گوش‌ها و سپس بینی او را می‌برد. حالا عایشه این‌طور زندگی می‌کند، این صورت کنونی زنی ۱۸ ساله است. می‌بینید، بدون آرایش هم سخت زیباست!
حادثه‌ای که بر سر عایشه آمده، مربوط به سال‌های قدرت طالبان در افغانستان نیست، این حادثه، همین سال قبل رخ داده. این به عقیده‌ی عایشه، و به درستی، بخاطر سازش دولت افغانستان با طالبانی‌هاست. عایشه در حال که صورت آسیب‌دیده‌اش را لمس می‌کرد گفت: «این کاری است که آن‌ها با من کرده‌اند. چطور می‌توانیم با آن ها صلح کنیم؟»
در ماه جون، کرزای صلحی ضمنی با طالبانی‌ها کرد، «تام مالینووسکی» ، یک دیده‌بان صلح، در این‌باره با کرزای ملاقات کرد. کرزای اما اولویت را به زنده نگاه داشتن می‌دهد تا رعایت حقوق‌ انسانی افغان‌ها. مالینووسکی اظهار کرد: «کرزای از من پرسید کدام‌یک مهم‌تر است؟ حفاظت از حقوق یک دختر برای رفتن به مدرسه، یا نجات زندگیش؟» این‌طور که به نظر می‌رسد، آقای کرزای قرار است مردم افغانستان را به قیمت بریده شدن گوش، بینی، انگشتان، دست و پا بالاخره جوری زنده نگه دارد! این مصالحه، به حق، زنان افغانی را بخاطر امنیت و زندگی‌شان نگران می‌سازد.
اما درباره‌ی این عکس، که توسط عکاس اهل آفریقای‌جنوبی، جودی بایبر، گرفته شده خبرنگار «تایم» می‌خواست ابتدا از امنیت جانی عایشه پس از چاپ این عکس مطمئن شود. عایشه دقیقاً می‌داند با چاپ این عکس، سمبل دردهای زنان افغان بخاطر آسیب‌های طالبان خواهد شد. او اکنون در مکانی سِرّی و تحت محافظت زندگی می‌کند. قرار است عایشه برای جراحی ترمیمی به آمریکا فرستاده‌شود. همچنین «تایم» بخاطر آثار ترسناک این تصویر تکان‌دهنده بر کودکان عذرخواهی کرده‌است. با این وجود، کسی چندان به کودکان افغان فکر نمی‌کند که با خطر رفتن پایشان روی مین دست به گریبانند، و احتمال دارد هم‌بازی‌هایشان را با دست و پای قطع شده ببینند، و این‌که این تصاویر چه آسیب‌های روحی مخربی بر آن‌ها وارد می‌آورد. تایم این عکس را به مثابه یکی از هزاران اسناد افشا شده در سایت ویکی‌لیکس می‌‌داند که در حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان رخ داده‌است، چرا که این عکس، ترکیبی است از حقیقت تأثر انگیز و بینشی بر چگونگی زیستن در سرزمین افغانستان و پی‌آمد تصمیماتی است که با دروغ و پنهان‌کاری اتخاذ می‌شود.
شخصاً این عکس را برابر با میزان انسانیت دنیایی که در آن می‌زییم، می‌دانم. چیز رنگی و شادی وجود ندارد. مسلماً عایشه، تنها یکی از قربانیان سبعانه نگری و کوته فکری و خشک‌مغزی ایدئولوژی طالبانی است. گمان نمی‌برم این تنها صورت دفرمه شده توسط طالبان باشد و خوشبین نیستم که هزاران انگشت و دست و پا و سر بریده نشده، روی خاک افغانستان نیفتاده باشد. اگر از این تصویر با بی‌تفاوتی «شکر خدا برای ما اتفاق نمی‌افته»، «بی‌خیال، خودم این‌قدر بدبختی دارم» بگذریم، یا بگوییم «این‌که چیزی نیست، آمریکا صد برابر بدترش رو کرده تو افغانستان» یعنی چیزی از روان بیمار طالبان، در ما هم هست، فقط بروز نیافته. هر جنایتی حتی علیه یک تن، توسط هر کس انجام شود، جنایتی علیه تمام بشریت رخ داده. تحمل وحشی‌گری و مصالحه و سکوت، راهی را برای ایجاد هزاران داستان تراژیک دیگر باز می‌گذارد و اگر تنها در سکوت ناظر این ماجراها باشیم، عین همدستی در جنایت است. قصد «تایم»، آزار بیننده و چنگ زدن بر وجدانش است، و قصد من از نشر این مطلب، آزار شماست! صورت کنونی عایشه را فراموش نکنید، دختری که بدون هیچ آرایشی، هنوز هم سخت زیباست. این مطلب را، هرگز فراموش نکنید!
منبع:
http://1pezeshk.com/archives/2010/07/%d8%b9%d8%a7%db%8c%d8%b4%d9%87-%da%86%d9%87%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b2%d9%86-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86.html