نویسنده: محمد کاظم کاظمی
نام کتاب
نام کتاب بسیار مهم است، هم بدین سبب که بیانگر هویت آن است و هم بدین سبب که هر گونه ارجاعی به کتاب، به کمک نامش صورت میگیرد. مردم کتاب را با نامش میشناسند; با نامش به یکدیگر معرفی میکنند; با نامش جذب آن میشوند و با نامش وجود آن را به حافظه میسپارند. باز هم وضعیت کتابهای ما از این نظر هیچ خوب نیست.
چون بیشتر خوانندگان مقالة حاضر، اهالی ادب و هنر هستند، من بیشتر در این حوزه درنگ میکنم و میکوشم معیارهایی برای نام کتابها ـ بهویژه کتابهای ادبی ـ به دست دهم.
در قدم اول، نام یک کتاب باید رسا و شفّاف باشد و متناسب با موضوع آن. برای کتابهای پژوهشی و آموزشی، بهتر است از نامهای استعارهآمیز و شاعرانه پرهیز کنیم. در این مواقع بهتر است نام کتاب، گویای مباحث آن باشد. مثلاً در حوزة پژوهشهای بیدلشناسی، نامهایی از قبیل «بیدل، سپهری، سبک هندی» و «خوشههایی از جهانبینی بیدل» رسا و شفّافاند.
ولی یک نام شفّاف، همواره زیبا نیست و در بعضی جایها ممکن است قدری شاعرانگی، به جذابیت آن نام و آن کتاب بیفزاید. مثلاً «شاعر آینهها» به صراحت و وضوع آن دو نام پیشین نیست، ولی از آنها زیباتر است و برای خوانندة فرهیخته، این احتمال را قوت میدهد که کتاب دربارة بیدل باشد. این نام، وقتی با عنوان فرعی «بررسی سبک هندی و شعر بیدل» همراه میشود، مشکل نارسایی احتمالی آن هم حل میشود.
ولی این شاعرانگی، گاهی از نوع کلیشهایاش است، چنان که در نامهایی مثل «نوای کابل»، «سرود سبز رهایی»، «افسانههای خیال»، «جلوة خدا» و «راه سرخ» دیده میشود. این نامها از فرط معمولیبودن، قدرت ماندگاری و حتی جلب توجه قوی ندارند.
از آن طرف، گروهی از شاعران و نویسندگان ما از سویی دیگر افراط کرده و از بیم گریز از سادگی و کلیشهشدن، به سوی نوعی ابهام تصنّعی رفتهاند. در میان کتابهای شعر و داستان منتشره در افغانستان از دهة شصت به این سو، گاه نامهایی غریب و نامأنوس میبینیم، مثل «در ملتقای آتش و خنجر» و «سرگذشت دستهای نسل فانوس»، «خواب چشمههای صبح»، «ماه و شرنگ شب» و «دروازههای بستة تقویم».
مشکل بزرگ این نامها این است که فرّار و گریزنده از ذهناند، چون میان اجزایشان انس و الفت معنایی و موسیقیایی چندانی نیست و بلکه گویا تعمّدی در این بیتناسبی وجود دارد.
باری، من به عنوان یک علاقهمند به شعر خالده فروغ، هیچگاه نتوانستهام اسم «سرگذشت دستهای نسل فانوس» او را آنچنان به خاطر بسپارم که «قیام میترا»یش را میسپارم.
نام کتاب، یک کارکرد دوسویه دارد، یعنی خواننده ابتدا کتاب را میبیند و نامش را به خاطر میسپارد و بعداً با به یادآوردن نام، به خود کتاب مراجعه میکند. پس نام کتاب باید بهگونهای باشد که همواره در ذهن او بماند و یک نام نامأنوس، این خاصیت را ندارد.
بعضی دوستان گمان میکنند که باید تازگی یا کیفیت آثارشان را به کمک نام کتاب به خواننده نشاندهند، غافل از این که بعضی از بهترین و ماندگارترین آثار ادبی عصر حاضر، نامهایی بسیار ساده و حتی گاه به ظاهر کلیشهای دارند. من فقط اشاره میکنم به چند مجموعه شعر بسیار ماندگار و موفق مثل «تولدی دیگر»، «حجم سبز»، «باغ آینه»، «ابراهیم در آتش»، «زمستان»، «آخر شاهنامه» و «تنفس صبح».
مشکل دیگر موازی غرابت افراطی نام کتابها، طولانیبودن بعضی از آنهاست. نام طولانی، غالباً مشکل آفرین است. یک مشکل آن، به خاطر سپردنش است. مشکل دیگر، این است که کاربران آن کتاب، در نامبردن از آن به دشواری مواجه میشوند. شما این محاورات معمول در مورد یک کتاب را با دو نام امتحان کنید تا متوجه منظور من شوید.
ـ «زمستان» دومین مجموعه شعر اخوان ثالث است.
ـ منظومة «شکار» در کتاب «زمستان» چاپ شده است.
ـ «زمستان» در کار اخوان ثالث یک نقطه عطف به شمار میآید.
ـ آقا شما «زمستان» اخوان ثالث را دارید؟ (در یک کتابفروشی)
ـ این کتاب «زمستان» تو را من میبرم و میخوانم و برمیگردانم.
ـ رضا براهنی «زمستان» اخوان را خوب نقد کرده است.
حالا تصوّر بکنید که باری میخواهید همین گفتوگوهای معمول را دربارة کتاب «زندگی میگوید اما باز باید زیست، باید زیست، باید زیست» اخوان ثالث بکنید. ملاحظه میکنید که جنبة کاربردی این نام چقدر ضعیف است.
با این ملاحظه، به راستی نظر شما دربارة نام کتابهای «زنی با حریر آبی در طبقة هفتم» و «عکس ماه تو بر دیوارهای شب لیلیترند» چیست؟
از اینها که بگذریم، خوشآوایی نام کتاب هم ضروری است. نام کتاب نباید تنافر حروف یا ثقلت تلفّظ داشته باشد. برعکس، نامهای موزون و خوشاهنگ، بسیار مؤثر و ماندگار میشوند. موزونبودن نام، گاهی حتی طولانیبودنش را هم توجیه میکند. بیراه نیست اگر بگوییم نام کتاب «شاعر به انتهای خیابان رسیده است» بسیار از نام «عکس ماه تو...» بهتر انتخاب شده است.
اگر دقت کردهباشید، نام غالب کتابهای دکتر شفیعی کدکنی، موزون و حتی گاه خود معادل یک مصراع شعر است: «در کوچهباغهای نشابور»، «از بودن و سرودن»، «مفلس کیمیافروش»، «شاعری در هجوم منتقدان»، «آیینهای برای صداها»، «مثل درخت در شب باران» و «بوی جوی مولیان».
در بعضی نامهای زیبای دیگر، نوعی تناسب آوایی یا معنایی و یا تضاد زیبا احساس میشود که سبب ماندگاریشان در حافظه میشود. تناسب آوایی در نام این کتابهای احمد شاملو را ببینید: «آیدا در آینه»، «دشنه در دیس»، «ابراهیم در آتش»، «آیدا، درخت و خنجر و خاطره» «کاشفان فروتن شوکران» و تناسب یا تضاد معنایی در «هوای تازه»، «مدایح بیصله» و «ققنوس در باران».
حال، با توجه به این معیارها، میتوان نام دو کتاب «از دوزخ اردیبهشت» و «رازبنها در فصل شکفتن گل انجیر» عبدالسمیع حامد را با هم مقایسه کرد و یا دریافت که چرا نامهای «لالایی برای ملیمه» و «غزل من و غم من» و «از آتش از بریشم» قهار عاصی نسبتاً جذاب و ماندگارند.
طرح جلد
هیچ اغراق نیست اگر بگوییم که کتابهای ما تا همین دو سه دهه پیش، به واقع طرح جلد نداشتهاند. غالب کتابها بدون طرح و فقط با عنوان کتاب بر روی جلد (آن هم با یک خط نستعلیق بسیار بد و بیتناسب یا با یک خط نسخ یا ثلث بسیار پیچیده و پر از علایم) چاپ میشدهاند. اگر هم طرح جلدی در کار بوده است، به واقع یک اثر نقاشی ساده بوده است، نه یک کار گرافیکی از آنگونه که امروزه در دیگر جایهای دنیا رایج است. (رک. تصویر شماره 1)
چون در سالهای اخیر، وضعیت کتابهای ما از لحاظ طرح جلد بسیار بهبود یافته است، من به این موضوع بسیار درنمیپیچم و فقط اشاره میکنم که گاهی ما مشکلاتی نظیر نام کتاب را در طرحجلدها هم داریم. بسیاری از طرحها، کلیشهای و فاقد تمایز و برجستگیاند و بعضی نیز بیجهت پیچیده و شلوغ. (رک. تصویرهای شماره 2 و 3) به واقع باز باید از افراط و تفریط پرهیز کرد. طرح جلد، بهتر است سادگی و زیبایی توأم را در خود داشته باشد و متناسب باشد با موضوع کتاب. به طور کلی، هرچه به سمت تخصصیشدن پیش میرویم، انتظار طرح جلدی سادهتر را داریم. هیچگاه برای یک فرهنگنامه، آن طرح جلدی پیشنهاد شود که برای یک مجموعه شعر یا داستان میشود.
این را هم نباید فراموش کرد که نام کتاب بر روی جلد هم بخشی از طرح است و باید به طرزی کاملاً متمایز و البته خوانا و متناسب با طرح، درج شود. حتی امروزه نام کتاب را نیز با امکانات نوین طراحی حروف، برای هر کتاب به صورت ویژه طراحی میکنند و حتی گاه ناشرانی برای کتابهای خویش، یک سبک خاص طراحی نام کتاب دارند. (رک. تصویر شماره 4)
و باز باید دانست که نام کتاب، باید متمایزترین و واضحترین بخش طرح باشد و در موقعیت و ابعادی کاملاً متناسب، تا از فاصلة نسبتاً دور (مثلاً پشت ویترین یک کتابفروشی) هم خود را به وضوح نشان دهد. بعضی ناشران، گاه نامها را به نیت هنریشدن، بیش از حد پیچیده طراحی میکنند و این، خود نقض غرض است. (رک. تصویرهای شماره 5 و 6)
صفحهآرایی
صفحهآرایی کتاب در کیفیت صوری آن بسیار مهم است و البته بسیار پنهان، بدین سبب که اغلب کسان متوجه ظرایف آن نمیشوند و حتی شاید عنوان «صفحهآرایی» برای یک کتاب، امری غیرلازم به نظرشان آید. شاید علّت این باشد که از این کلمه، نقش و نگار و دیگر تزئینات رایج تصوّر میشود و برای یک کتاب ساده، مثلاً یک پژوهش ادبی یا شعر و داستان، نیازی به این آرایش احساس نمیکنیم.
ولی صفحهآرایی به واقع آرایشی از نوع گل و سنبل و نقش و نگار نیست، بلکه رعایت تناسبها، هنجارها و معیارهای برجستهسازی و وضوح متن است. حتی سادهترین متن (مثلاً یک رمان یا مجموعه داستان) هم خالی از صفحهآرایی نیست. انتخاب نوع قلم (فونت)، اندازة قلم، مقدار فاصلة سطرها، سفیدی کنار مطالب، موقعیت سرصفحه، همه اینها باید در تناسب با یکدیگر و تناسب با موضوع کار انتخاب شود. این سادهترین متن بود. اگر متن ما عنوانهای اصلی و فرعی و شعرهای میان متن و پاورقی و جدول و امثال اینها داشته باشد، آنگاه کار صفحهآرایی بسیار سخت و پیچیده میشود، چون صفحهآرا خود با با پرسشهای بسیاری از این قبیل روبهرو میبیند.
ـ قلم اصلی متن چه باشد؟ سنتی باشد؟ فانتزی باشد؟ سیاه باشد؟ نازک باشد؟ ساده (راست) باشد؟ ایتالیک (کج) باشد؟ درشت باشد؟ ریز باشد؟
ـ با ملاحظة قلم اصلی، عبارتهای متفاوت (مثل شعرهای داخل متن، نقلقولها، آیات و احادیث، اعلام) چگونه اختیار شوند؟ کدامیک باید سیاه باشد؟ کدامیک باید ایتالیک باشد؟ کدامیک باید درشتتر یا ریزتر از متن باشد؟
ـ عنوانهای اصلی، فرعی و فرعیتر، با چه قلمی باشند؟ با چه اندازهای؟ با چه فاصلهای از متن؟ در وسط صفحه باشند؟ در کنار صفحه باشند؟ همراه با علامت مشخصه (دایره یا مربع یا امثال آن باشند) یا نباشند؟ میزان درشتی آنها نسبت به متن و نسبت به همدیگر چقدر باشد؟
ـ پاورقیها در کجا باشند؟ در پایین متن؟ در انتهای کتاب؟ با چه قلمی و چه اندازهای؟ میان مطلب و پاورقی خط جداکنندهای باشد یا نباشد؟ اگر باشد، این خط کامل باشد یا نصف سطر یا کمتر یا بیشتر؟ عدد پاورقی در متن با چه قلمی و چه میزان فاصله از خط کرسی درج شود؟ عدد با پرانتز درج شود یا بدون آن؟
ـ سرصفحه در کجا باشد؟ قلم آن چه باشد؟ شماره صفحه و عبارت توضیحی آن با یک قلم باشد؟ این قلم سیاه باشد؟ نازک باشد؟ درشت باشد؟ کوچک باشد؟ سرصفحه نیاز به خط و علامت ممیزه دارد یا ندارد و اگر دارد، به چه شکلی؟
و در کل، آیا صفحات کتاب، شوخ و شنگ و متمایز باشند، یا ساده و بیپیرایه؟ بهتر است توجه خواننده به مطلب جلب شود یا به صفحهآرایی؟
پاسخ به این پرسشها وقتی دشوارتر میشود که بخواهیم صفحهآرایی ما با ماهیت و نوع مطالب کتاب هم تناسب داشته باشد. مسلماً صفحهآرایی یک کتاب کودک و نوجوان باید بسیار متفاوت باشد با یک پژوهش تاریخی یا ادبی.
یک موضوع بسیار مهم در صفحهآرایی، میزان برجستگی و وضوح بخشهای مختلف متن است. باید دید کدام بخش از متن باید در اولین نگاه به چشم بزند و خود را برجسته سازد و کدام بخش باید کاملاً فرعی و غیرمتمایز باشد. ابزارهای این تمایز هم متفاوت است. یک بخش از متن، گاه با درشتی قلم، گاه با سیاهی قلم، گاه با موقعیت خاص خود و گاه با مجموعة اینها متمایز میشود.
صفحهآرا باید بداند که هر بخش از مطلب را چقدر و چگونه برجسته سازد. مثلاً یک عنوان اصلی، ممکن است با قلم درشت، با فاصلهای نسبتاً زیاد از متن و در یک فضای خالی و در وسط سطر برجسته شود. ولی این برجستگیها برای عنوان فرعی ضروری نیست. عبارتهای مهم داخل متن (مثلاً نام کتابها یا اعلام جغرافیایی) را فقط باید با تفاوت نوع قلم یا سیاه و ایتالیکساختن آنها برجسته کنیم. گاهی نیز باید بخشی از متن را که نباید در اولین برخورد به چشم بزند، برعکس با کوچککردن از تمایز بیندازیم، مثل پاورقی
.
گاهی صفحهآراها به نیت زیباساختن صفحه، از این ظرایف غفلت میکنند. مثلاً سرصفحه را برجسته و درشت یا با علایم تزئینی درج میکنند، بهگونهای که برجستگی آن از عنوانهای کتاب بیشتر میشود، در حالی که سرصفحه باید برجستگی کمتری از عنوانها داشته باشد. یا گاهی قلم شعرهای میان متن را بیش از حد سیاه اختیار میکنند، به گونهای که با عنوانهای فرعی اشتباه میشود.
انتخاب و تثبیت مجموعة این متغیرها، یک قالب برای صفحهآرایی یک کتاب میسازد که ممکن است با قالب صفحهآرایی کتابی دیگر، متفاوت باشد. به همین گونه، غالباً صفحهآرایی بخشهای مختلف کتاب، متفاوت و بسته به ماهیت آنهاست. قلم فهرستها و ضمایم را کوچکتر اختیار میکنیم و مقدمه و عبارتهای تقدیمی را متفاوت و گاه حتی کمابیش فانتزی انتخاب میکنیم، تا خواننده در اولین نگاه، بداند که با متن اصلی کتاب روبهروست یا با ضمایم یا مقدمه یا یادداشتها و پاورقیهای آخر هر فصل. این تنوع، علاوه بر ایجاد جذابیت، امکان دسترسی به بخشهای مختلف متن را هم سهل میسازد.
پس شاید حالا تعجب نکنید اگر بگویم که من برای صفحهآرایی کتابِ «گزیدة غزلیات بیدل» خویش، بیش از ده قالب مختلف را برای صفحهآرایی آزمودم و با مشورتهای بسیار و تأملات فراوان، از میان همه یک قالب نهایی را اختیار کردم. در این قالب، متن شعرها و متن شرحها و برگردان شعرها و شواهد شعری بیدل، هر یک با قلمی خاص و ویژگیهایی خاص اختیار شده است تا هم تمایز لازم را داشته باشد و هم هر بخش، بیش از حد متمایز نباشد.
دریافت میزان لازم و کافی تمایز برای هر بخش از مطالب کتاب، بسیار مهم است و تعیینکننده. در صفحهآرایی کتابهای متنوع و مجلات، حساسیت این موضوع بیشتر میشود و غفلت از آن، واقعاً ضایعهبار است. باید به گونهای عمل کنیم که خواننده با کمترین صرف وقت و توان ذهنی، بهترین دریافت را از متن داشته باشد و هیچگاه در تشخیص مطالب اصلی و فرعی و تفکیک بخشیها مختلف متن از همدیگر، به اشتباه نیفتد. اینهمه، کار صفحهآرای کتاب است که متن خام را در بهترین وضعیت زیبایی و رسانگیاش آمادة چاپ میسازد.