Ads 468x60px

دوشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۶

پاکستان چهره دیموکراتیک خود را از دست داد

با ترور بینظیر بوتو، پاکستان چهره دیموکراتیک خود را از دست داد. بینظیر دختر یگانه نه تنها در پاکستان بلکه در جهان اسلام بود او توانست حکومت کودتایی جنرال ضیاء الحق را در برابر بسیج گسترده عمومی "حزب مردم" به نرمش و بازگشت به دیموکراسی در 1988وادار کند و اولین بانو در جهان اسلام بود که به رهبری سیاسی در کشوری که یکی از خواستگاه های عمده تندروی دینی در جهان اسلام است؛ دست یافت. بینظیر با وعده باز پس گیری قدرت از نظامیان و باز گشت دیموکراسی و مبارزه با گسترش تندوری اسلامی به پاکستان بازگشته بود و اکنون با ترورش پاکستان امید و چهره دیموکراتیک اش را از دست می دهد.
بینظیر بوتو چرا در این زمان باید ترور گردد؛ چند احتمال قابل بحث است:
- محافل قدرت با ترور بینظیر بوتو در بی ثبات نشان دادن تصنعی پاکستان هستند تا سیل کمک های سخاوتمندانه غرب را به بهانه مبارزه با تروریسم، حفظ ثبات و آوردن رفرم ها در مناطق قبایلی دریافت کنند و پاکستان نسبت به افغانستان اولویت بیشتر پیدا کند.
- القاعده از صدراعظمی احتمالی بینظیر بوتو بیمناک شده و دستور از میان برداشت او را صادر کرده اند؛ چنان که در تبلیغ رسمی دولتی گفته می شود.
- نظامیان صدراعظمی بینظیر بوتو را آغاز یک رشته تغییرات اساسی با حمایت امریکا و انگلیس ارزیابی کرده اند و احساس خطر را از میان برداشتند.

- مشرف با بی اعتنایی نسبت به درخواست های مکرر بینظر بوتو برای حفاظت از او، زمینه کشته شدنش را فراهم کرد.
واقع بین باشیم، امریکا و انگلیس در انتخاب بینظیر برای آوردن دیموکراسی به پاکستان شتاب زده و غیرواقع بینانه عمل کردند و نیروی رو به گسترش بنیادگرایان را دست کم گرفتند. بینظیر بوتو که در اوایل دهه 90 خود از بوجود آورندگان جنبش طالبان بود حالا غرب به او ماموریت داد که بر بنیادگرایی رو به گسترش در پاکستان غالب شده و قدرت نظامیان را محدودتر سازد و دیموکراسی را با استفاده از محبوبیت گسترده مردمی اش به این کشو بازگرداند؛ این همه کار دشوار، با توجه به واقعیت های پاکستان ناممکن به نظر می رسد. و غرب به چند فاکتور مهم در ارزیابی پاکستان توجه نکرده بود:

1. پیوند میان نیروهای بنیادگرا و جنرالان قدرتمند اردوی پاکستان تنگاتنگ و نزدیک تر از آن است که یک صدراعظم انتخابی مانند بینظیر بوتو بتواند آن را بشکند.

2. حتی اگر بینظیر انتخابات را می برد و صداعظم می شد باز هم دست یک صدراعظم یا رییس جمهور غیر نظامی از دایره قدرت نظامیان کوتاه است مثلاً رهبر انتخابی در پاکستان نمی تواند صلاحیت نظامیان را در سیاستگذاری 1. بودجه اردو 2. رقابت تسلیحاتی با هند 3. مساله کشمیر 4. سیاست پاکستان در مورد افغانستان و 5. ملکیت‌‌های اردو را محدود سازد.
3. ائتلاف میان بینظیر بوتو و جنرال مشرف و توافق های میان آنها برای تقسیم قدرت که زمینه برگزاری انتخابات را فراهم کرد بسیار شکننده بود و هر دو طرف به هم بی اعتماد بودند. با آنکه مشرف یونیفورم نظامی را با کناره گیری از پست قوماندانی را از تن بیرون کرد اما مشرف با اعلان وضع اضطرار و تعلیق آزادی ها و قانون اساسی نشان داد که قصد تحدید قدرت مطلق خودش و تمایل به این که سرنوشت کشورش در صندوق های رای تعیین شود ندارد.
4. در پاکستان دیکتاتوری نهاد نظامیان حاکم است و حتی اگر غرب بتواند مشرف را وادار به نرمش در برابر خواسته های دیموکراتیک کند اما نظامیان به صورت تنها نهاد قدرتمند حاضر به عقب نشینی نمی گردد. بنابراین بعید نیست که دست نظامیان و سازمان استخبارات نظامی پاکستان در ترور بینظیر بوتو باشد.

5. بینظیر بوتو در ساختن طالبان دست داشت او از کسانی بود که در دهه 90 پروژه طالبانیسم را در افغانستان به راه انداخت و این بار به غرب وعده مبارزه با تندروی دینی را می داد و مواضع تندتر و شدید علیه بنیادگرایان اتخاذ می کرد. عملیات انتحاری در مراسم استقبالش که بیش از چند صد تن کشته و زخمی شدند نشان داد که بنیادگرایان در پاکستان اکنون قوی تر از آن هستند که به بینظیر فرصت عملی ساختن وعده هایش را بدهند.
پاکستان تغییر کرده است. ترور بینظیر بوتو ثابت کرد که غرب در محاسباتش در مورد پاکستان اشتباه کرده است و بینظیر قربانی این اشتباه شد. اکنون پاکستان خواستگاه اصلی تندروی دینی و تروریسم شده است؛ امریکا و جهان آزاد باید در پاکستان با تروریسم بجنگند اما چگونه؟ این سوال پیچیده یی است که کسی پاسخ آن را نمی داند.
واقعیت این است که آنچه در پاکستان می گذرد برای صلح و امنیت بین المللی تهدید جدی است که هر روز بیشتر از کنترول خارج می گردد. غرب از پاکستان چه می خواهد و چه امکاناتی برای این خواسته خود در دست دارد؟ غرب در اولویت های خواسته های خود در مورد پاکستان دچار سردرگمی است و قادر به تفکیک نشده است. زمان زیادی از دست رفت تا غرب باور کرد که پایگاه های تروریسم و منابع تمویل و تجهیز و سازماندهی آنان در پاکستان است و دیرتر از آن، شاید تا هنوز غرب باور نکرده است که نظامیان پاکستان بنیادگرایان را نه تنها تهدید به حساب نمی آورند بلکه در بسیاری مواقع به عنوان متحد در سیاست داخلی و منطقه یی روی بنیادگرایان حساب استراتیژیک باز کرده است.
هنوز گفتمان غالب در استراتیژی نظامیان پاکستان براساس احساس تهدید از جانب هند و افغانستان استوار است که بنا بر این نظریه، این تهدیدها مانند قیچی از دو سو، ضعف استراتیژیک برای پاکستان به بار آورده است. راه برون رفت هم تنها توازن سلاح های هسته یی نیست گرچه در این زمینه هم پاکستان هنوز با هند توازن کامل ندارد. در هر نوع مناقشه درازمدت در منطقه و در برابر همسایگانش, پاکستان می تواند روی بسیج نیروی مذهبی بنیادگرایان حساب کند و پاکستان این لشکر عظیم با هزینه کم و قابلیت عمل موثر و مطمئن را در دوره اشغال افغانستان کشف کرد و به گونه هوشمندانه در افغانستان و کشمیر مورد بهره برداری قرار داد.
نیروی جهاد هر قدر برای غرب تهدید کننده است اما قدرت نظامیان پاکستان را تهدید نمی کند و ابزاری است که به بلندپروازی ها و خیالات استراتیژیک آنها در جنوب آسیا و حتی آسیای میانه میدان می دهد و پاکستان را به عنوان یک کشور دارای ادعای رهبری در جهان اسلام مطرح می سازد. در پاکستان چیزهای زیادی باید تغییر کند تا این کشور به جامعه دیموکراسی های بین المللی باز گردد؛ اولویت بندی راه حل این تغییر، مسیر آینده تحولات را نشان می دهد.

یاسین رسولی

یکشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۶

کانون وبلاگ‌نویسان افغانستان به آدرس جدید انتقال یافت

سرانجام کانون وبلاگ‌نویسان افغانستان صاحب دومین خودش شد و از این به بعد در زیر لوح خود به فعالیت ادامه خواهد داد. این خبر نیک را برای تمام وبلاگ نویسان افغانستان مبارک باد می‌گویم و امیدواریم که سال 2008 سال انکشاف و پیشرفت وبلاگ‌ها در افغانستان باشد. ما با تمام توان کوشش خواهیم کرد قدم هم برای پیشرفت وبلاگ‌ها در افغانستان دریغ نکنیم و امیدواریم که وبلاگ‌نویسان افغانستان با کانون همکاری شان را ادامه بدهند و کانون را خانه و وبلاگ خود بدانند. همانطور که قبلا بار بار اعلام کردیم؛ کانون وبلاگ شخصی کسی نیست و نمی‌تواند باشد پس چه بهتر که ما هر کدام مان پن‌لاگ افغانستان را وبلاگ خود بدانیم و حمایتش کنیم و این پنجره را برای آزادی بیان و تجربه اندیشه باز نگهداریم تا باشد آفتاب امید آزادی بیان بر صفحات روزنامه‌های ما بتامد و ما شاهد درخشش بیشتر آزادی بیان در رسانه‌های خود باشیم.
از این به بعد لینک و یا آدرس پن‌لاگ افغانستان اینگونه خواهد بود:

www.afghanpenlog.com

کسانی که کانون را با این آدرس لینک داده بودند می‌توانند با لینک جدید تبدیل کنند. در یادداشت‌هایی بعدی، کانون کوشش خواهد کرد بعضی نواقض فنی که در بروز ساختن‌ وبلاگ‌ها وجود دارد راه حل ارائه کند و بعضی آموزش‌های آنلاین را هم برگزار کنند. لازم به یاد آوری است که کانون وبلاگ‌‌نویسان به زودی کارگاه آموزشی وبلاگ نویسی را در کابل دایر خواهد کرد و به زودی در آن مورد اعلامیه صادر خواهد کرد.

کانون وبلاگ‌نویسان افغانستان
www.afghanpenlog.com
afghanpenlog@yahoo.com

سه‌شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۶

آیا کانون وبلاگ‌نویسان افغانستان قومی و قبیله‌ای است؟؟؟؟

نامه اعتراض‌آمیز عبدالواحد رفیعی به کانون وبلاگ‌نویسان افغانستان: -از هرات

سلام به گردانندگان گرامی کانون وبلاگ نویسان افغانستان
من ازدوماه به این طرف وقتی وبلاگم را به روز میکنم ازطریق پینگ فورم به شما خبرمیدهم اما
متاسفانه بولت نمیشود اینرا هم باید عرض کنم که طبق شرط پینگ فورم من درلحظات قبل از5 دقیقه آنرا روان میکنم ، اما هیچ گاه ترتیب اثرداده نمیشود ، درثانی نمیدانم مطالی که ازدیگروبلاگها به صورت تکراری درسایت کانون گذاشته ونشرمیشود روی چه معیاری انتخاب میشود ؟ ازلحاظ کیفیت خیلیها چندان چیزی متفاوت ازدیگران نبوده است ... لذا کم کم به این نتیچه میرسم که این وبلاگ کانون وبلاگ داران هم مثل خیلی ازموسسات وادارات ، قومی وقبیله ای میشود وازیک عده خاصی بولت میشود یا شاید واسطه وپول چای نیازدارد که ما خبرنیستیم اگراینطوراست با همان زبان خودتا ن به ما خبردهید .
میبخشید که کمی برخلاف عرف تعارفات وشف شف راست شفتالو گفتم
هرات رفیعی
http://mosafeer.blogfa.com


رفیعی: من از دوماه به این طرف وقتی وبلاگم را به روز میکنم از طریق پینگ فورم به شما خبر میدهم اما متاسفانه بولت نمیشود اینرا هم باید عرض کنم که طبق شرط پینگ فورم من در لحظات قبل از 5 دقیقه آنرا روان میکنم.

دوست عزیز رفیعی،
کانون: کانون وظیفه خود می‌داند به سوال‌های شما پاسخ بگوید و نگرانی شما برای ما قابل درک است. بلاگ‌رولینگ چند وقتی است که سرویسش از کار افتاده است. این نقیصه از کانون وبلاگ‌نویسان نیست و باور کنید، در این باره کانون هم کاری نمی‌تواند بکند جز پیشنهاد و ارائه راه حل‌های.

ما به شما توصیه می‌کنیم عمل پنگ کردن را صبورانه چندین بار تکرار کنید. اگر در وظیفه هستید و مدام دسترسی به انترنت دارید هر از چند دقیقه‌ی وبلاگ تان را پنگ کنید. این کار تان باعث خواهد شد، آن لحظه‌ی را که سایت بلاگ‌رولینگ فعال است ممکن است شما شکار کنید. اما گاهی گذشتن از ترافیک سنگین بلاگ‌رولینگ هم دشوار است. شما در طول روز، این کار را تکرار کنید، حتما نتیجه خواهید گرفت.

رفیعی: در ثانی نمیدانم مطالبی که از دیگر وبلاگها به صورت تکراری در سایت کانون گذاشته و نشر می‌شود روی چه معیاری انتخاب می‌شود؟ از لحاظ کیفیت خیلی‌ها چندان چیزی متفاوت از دیگران نبوده است...

کانون: نه خیر این طور نیست. در این مورد هیچ معیاری برای انتخاب مطالب وجود ندارد. فقط آن وبلاگ‌های که در صدر وبلاگ‌ها بولد می‌شود و نشان داده می‌شود که با مطلب جدید بروز است، ما آنها را باز می‌کنیم و مطالب جاندارش را برمی‌گزینیم و در سایت کانون به نشر می‌رسانیم. ما از دوستان خواهش می‌کنیم اگر در قسمت بروز ساختن وبلاگ شان دچار مشکل هستند و نمی‌توانند بروز کنند در قسمت پیام‌خانه کانون وبلاگ‌نویسان پیام کوتاهی بگذارند و خوانندگان را از بروز شدن وبلاگش آگاه سازند.

رفیعی: لذا کم کم به این نتیجه می‌رسم که این وبلاگ کانون وبلاگ داران هم مثل خیلی از موسسات و ادارات، قومی و قبیله‌ای می‌شود و از یک عده خاصی بولد میشود یا شاید واسطه و پول چای نیاز دارد که ما خبر نیستیم اگر اینطور است با همان زبان خود تان به ما خبر دهید.

کانون: دوباره تکرار می‌کنیم، سرور بلاگ‌رولینگ در دست ما نیست. بلاگ رولینگ فقط به صورت روبات هوشمند کار می‌کند و اگر وبلاگی را به حافظه‌اش بسپاری و بعد برای بروز شدن برایش یادآوری کنی، بلاگ‌رولینگ وظیفه خود می‌داند که وبلاگ شما را در لیست بروز شده‌ها قرار دهد. کانون وبلاگ‌نویسان به هیچ قوم و قبیله‌ای وابسته نیست و در بند قوم و قبیله، زبان و عده‌ء خاصی هم نیست. مهم‌ترین چیزهای که برای کانون وبلاگ‌نویسان مطرح است، رشد وبلاگ‌نویسی، رشد رسانه‌ دیجیتال، رشد وبلاگ‌ها و وب‌سایت‌ها در عرصه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری است. و مهم‌تر از همه برای رشد رسانه دیجیتال افغانستان کار می‌کند. در اینجا نه از واسطه خبری است و نه هم از پولی.

رفیعی: می‌بخشید که کمی برخلاف عرف تعارفات و شف شف راست شفتالو گفتم

کانون: ما از لحن صریح و نقد تان خوش مان و همیشه چنین نقدها را خوش‌‌آمد می‌گویم. مطمئین باشید که شما محق هستید در این مورد بدانید که کانون اصلا چه کاره هست و چه‌ کارهای را انجام می‌دهد. ما به اندیشه شما ارج می‌نهیم و اگر هر سوالی اگر داشته باشید، بدون دو دلی با ما در تماس شوید و علنا مطرح کنید.

اگر سوال، پیشنهاد و یا هم انتقادی دارید به این امیل آدرس در تماس شوید: afghanpenlog@yahoo.com
برای پیوستن و ثبت وبلاگ‌های تان هم با همین آدرس در تماس شوید.

کانون وبلاگ‌نویسان افغانستان

دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۶

گزافه گران برای عیسا

نوشته «هارولد میرسن Harold Meyerson» در واشنگتن پوست
گزارشگر از انگلیسی به پارسی: صدیق رهپوطرزی

آن گونه که می دانیم عیساییان سراسر جهان، جشن تولد «مسیح» برپا می دارند. زمان مناسب است تا در مورد کوهی از روش های اخلاقی، انسانی و ریاکاری همرا با دورویی حزب جمهوریخواه ما که به شدت عیسایی شده است، با چشم ژرف تر و کاونده تر بنگریم.

این امر روشن است که چیز تازه یی در مورد این واقعیت که حزب جمهوریخواه، به شدت عیسایی شده است، بگوییم وجود ندارد. درست هفت سال پیش، آن گاهی که آقای «الگور»، با «بوش » در بحث وگفتگوی انتخاباتی رو به روی هم قرار داشتند، از «بوش» پرسیده شد تا از فیلسوف مورد پسندش نام ببرد. او بدون ذره یی اندیشیدن، پاسخ دادکه «عیسا». اما، امسال اندازه و شاخص «مسحیت» دراین حزب، به ذوره جدید اوجش دست یافته است. این امر، در واژه گان «میت روممی» نامزد جدید این حزب که به این باور است که «عیسا» ناجیش شمرده می شود، تبلور ویژه یی می یابد. او این حرف و یا درست تر، شعار را برای آن به زبان آورده است تا جلو رای دهنده گان «اخلاقی» را از روی آوردن به «مایک هکابی» نامزد دیگر همین حزب، سد نماید.

نگرانی من از این که می بینم دریای ژرفی میان کنش های سیاسی حزب جمهوریخواه.و دید گاه های بنیاد گذاران کشور ما که به صورت روشن بیان داشته بودند که در «قانون اساسی»، جایی برای آزمایش باور های دینی رهبران جمهوری روشن اندیش و نو ما، وجود نخواهد داشت، روز تا روز دهن بازمی کند، نیست. من را این حقیقت دردناک به شدت به تشویش می اندازد که خلا ژرف کنونی میا ن آموزش وحی مـُـنــزَل یا حقیقت انجیل، با موعظه حزب جمهوریخواه وابسته به همان آموزش که از شدت گسترش، مرز پوچی را عبور نموده و راه اش را از آن جدا نموده است، به چنان تحجر و سنگواره گی دست بیابد که خود سدی را در برابر باور «مسیحت» برپا دارد.

سیاست های رئیس جهور، به صورت نمونه، می تواند به شکل گسترده و یا محدود، در یک چارچوب سنجه های جهانی دفاع گردد. اما، هرگاه «بوش» بخواهد تا دفاع ازاصل به اصطلاح جنگ پیشگرانه اش را با هشدار «مسیح» که گفته بود اگر کسی به روی ات با سیلی بزند رخساره دیگرت برای اش بگردان، تطابق بدهد، به ساده گی می توان گفت که او به راستی یک طلبه الهیات به شمار می رود تا بتوان در این راستا اعتباری برای اش قایل شد. نکته جالب دیگر،جانبداری او از شکنجه می باشد که در ماه ها اخیرتاکیدش بر آن، سر و صدای زیادی به راه انداخته است. او مجلس نماینده گان را تهدید نمود که اگر قانون منع شکنجه معروف به «تخته تر» را بپذیرند، آن را را با استفاده از حق «رد» یا «وتو» یش، باطل اعلام خواهد نمود.

این تنها «بوش» نیست که اصل های باور شاد «مسیحت» ش، آمیزه پُر تناقضی از رحم و بیرحمی تا مرز شکنجه می باشد. جالب توجه این است که تمام نماینده گان حزب جمهوریخواه در مجلس، مخالف پایان دادن به شکنجه « تخته تر» بودند. هر گاه نگاهی به نامزادان ریاست جمهوری حزب جمهوریخواه بیندازیم، تنها «هوکابی» و «مک کاین» نامزد دیگری که زیاد هم مذهبی نیست، با شکنجه مخالفت کردند و تنها «رون پاول» این مرد آزادیخواه یا لبرل بود که اصل جنگ پیشگرانه را زیر پرسش برد و بس.

آن گاهی که پای مساله مهاجران در میان آمد، سیاست دورنی جمهوریخواهان، صرف نظر از این که در ردیف و طیف نامزدان و یا رای دهنده گان قرار دارند، از پرده بیرون افتاد. باور های اینان، به صورت کامل و تمام عیار با آموزش ها و آیت های مُنزَل «انجیل» در تفاوت قرار دارند. این امر، نی تنها در بر گیرنده درک آنان از مهاجرت می باشد، بل بر خورد آنان را با مهاجرانی که هم اکنون این جا زنده گی و کار می نمایند، شامل می گردد. به این نکته توجه کنید : مهم تر از همه این که عید «مسیح»، نی تنها تولد «عیسا» را جشن می گیرد، بل به مساله گریز و یا فراری که خانواده اش درنتیجه غضب «هرود» زمامدار آن زمان «فلسطین» که در هنگام تولد «عیسا»، بر اریکه قدرت در آن جا، تکیه زده بود، به آن دچار شدند، می پردازد. به همه روشن است که این فراریان، بدون داشتن سند «قانونی» وارد «مصر» شدند. « انجیل» هرگر حرفی در مورد سند قانونی برای مهاجران بیان نمی کند. در کتاب «تورات» یا «عصر عتیق»، در بخش « سفر خروج»، خدا هنگام سخن زدن با «موسا» در کوه «سینا» چنین می گوید،" شما هرگز بیگانه یی را نی برنجانید و نی بر وی ستم روا دارید، زیرا شما خود بیگانگانی در سرزمین «مصر» بودید."

بایست به این نکته متوجه بود که فریاد کرکننده یی که جمهوریخواهان در این روز ها با کوس و کرنای رسانه یی به راه انداخته اند، هرگز جلو موج مهاجران را در مرز ها ی مان گرفته نمی تواند،اما، تنها اثری بدی که از خویش به جای می گذارد این است که بر کودکان وهم چنان بر پدران و مادرانی که هم اکنون بدون «سند» در این جا زنده گی می نمایند ، ستم روا می دارد.

به همین دلیل، «روممی» بر «هکابی» حمله نمود که او کودکان مهاجران را که پدر و مادرشان بدون سند آنان را به این جا آورده اند، از ریشه جدا می نماید. جای شگفتی است که «هکابی» به بهانه این که با تصویب برنامه «جیم گل کریست» که گروه اش مدت هاست به بهره کشی از کارگران روزمزد آن سوی مرز ها دست می زند، از دیدگاه های اش دفاع می نماید.
تقاضا برای این که برای ورود منظم مهاجران سر ـ و ـ سامانی داده شود، از طیف گسترده یی در ساختار سیاسی ما بر می خیزد، اما، فشار برای پیگرد و تعقیب مهاجرانی که هم اکنون در میان ما زنده گی می نمایند، تنها و تنها از گروه دست راستیان حزب جمهوریخواه که با استفاده از هر نمایشی دم از وفاداری خویش به «مسیحت» می زنند، شنیده می شود.

ما در «امریکا»، پیش از ین هم شاهد چنین نوع «مسیحت» خواهی بوده ایم. این بار، بوی دیدگاه قبیله یی بیش تر از باور دینی از آن بر می خیزد. این فریاد های عقب گرد، در دورانی در کشور سر بلند می نماید که بیش از پیش در آن رنگ تنوع و چند گونه گی در اعماق جامعه راه باز می نماید و از سوی دیگر فرصت های اقتصادی تنگ و تنگ تر می گردد. ما، در سال های بیست، اوج این بحران را در وجود گروه یا طایفه یی به نام «کو کلوکس»(«همبود سری امریکایی» از نژاد پرستان سپید پوست که در برابر سیاه پوستان از دهشت و ارعاب کار می گرفتند. پایگاه این همبود، در بخش های جنوبی بوده و پس از «جنگ داخلی» قد بلند کرده بود. ط ) شاهدیم. این ها، بیانگر بحران اندیشه یی «بومیان» گروه مذهبی « پروستانت» به حساب می آید. آنان به ناراحتی می دیدند که در صف های شان، روز تا روز تعداد «کاتولیکان» فزونی می گیرد.

امروز نمی توان تصور نمود که هوا داران همبود «کو کلوکس»، باور خویش را به مثابه ماموریت «مسیحت» به حساب آورند، اما، میللیون ها تای شان به چنین ماموریتی باور داشتند.

امروز رای دهندگان اخلاقی جمهوریخواهان، خشم خویش را با باورمذهبی شان درهم می آمیزند . «لو دوببس» یک چهره نابی است که دنیا باورانه می اندیشد. اما، متعصبان و خشک مغزان فراوان را می توان در میان گروه «دینداران قدیمی» در حزب جمهوریخواه، دید. اینان باتمام نیرو تلاش می نماید تا بر نامزدان جمهوریخواه مانند «مک کاین» را که با دید شان موافقت نمی نمایند، فشار وارد نمایند ومهر بد طالعی را بر آنان بزنند.

اندوه بار ترین و دل تنگ کنند ه ترین مساله در کار زار انتخابانی جمهوریخواهان این است که صف نشینان این حزب، از نامزدان خویش می خواهند تا روز به روز وبا گذشت هر هفته، بادیدگاه تنگ نظرانه تر، سختگیرانه تر و متعصب تر به مساله ها برخورد نمایند. حالا، در این عید «مسیح»، فرصت نابی است که بایست صف نشینان این حزب را با همه بُــعـد های دو ورویی، ریا کاری و تذویر رهبرانشان آشنا ساخت.

یکشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۶

غزنی پایتخت فرهنگی جهان اسلام

از خلیل‌الله افضلی

غزنی در سال 2013 ميلادی به پيشنهاد و تصويب سازمان علمی ،آموزشی و فرهنگی اسيسکو در ششمين گردهمايي وزرای فرهنگ کشور های اسلامی در ليبی به عنوان پايتخت فرهنگی جهان اسلام برگزيده شد .من ضمن تبريک ا ين انتخاب خوش به اين مناسبت جهت آشنايي بيشتر شما بخشی از پژوهشم را پيرامون اين شهر در اين پست می گذارم لازم به توضيح است که تمامی سخنان گفته شده در زير همراه با ارجاعات خود بودند و من آنها را بدين سبب که ممکن است ضرور نباشند حذف کردم .

غزنين (غزنه ، غزني ) :
شهر مشهوري است که به سلسله غزنويان نام بخشيد و از قِبَل ايشان به شهرت جهاني رسيد.غزنين که نام آن در شاهنامه نيز آمده ، در قرون اوليه اسلامي جزء شهرهاي ولايت زابلستان بود و از زماني که به تصرّف صفاريان در آمد رو به آباداني بيشتر نهاد .مؤلف تاريخ سيستان بناي آن را به يعقوب ليث صفار نسبت داده است. در سال 350 که آلپتگين به عنوان سپهسالار سامانيان و والي خراسان عاصي شد و روي به بلخ و بعد هم غزنين نهاد ، آن شهر مرکز حکومت او و بعد هم غلامان و جانشينانش از جمله سبکتکين پدر سلطان محمود شد ، در نتيجه بر اعتبارش افزوده گشت .

اين شهر در سالهاي پاياني سلطنت محمود مرکز قلمرويي به وسعت ري تا هند و خوارزم تا سيستان بود و کاخ و باغهاي فراواني داشت .در مورد وجه تسميه آن به نظر می رسد که غزنه معّرب و اندکی تغيير شکل يافته گنجه باشد ؛لفظ غزنين هم به اعتقاد برخی تثنيه همان غزنه است .از آن همه باغ ، محله و ميدان که بيهقی بار ها در کتابش يادها نموده ديگر در غزنی خبری نيست و فقط دو موضع به اعتبار دو قبر يکی مربوط به سلطان محمود و دو ديگر متعلق به سبکتکين که به ترتيب در باغ فيروزی و محله افغان شال مدفون گرديده بودند قابل شناختند .آرامگاه سبکتکين بنايي ساده و محقّر است که دارای سنگ نبشته يي قديمي است اما بقعة سلطان محمود و باغ آن که امروزه روضه ناميده می شود و زيارتگاه مردم است بر طبق گفته معمّرين در زمان پادشاهی امير حبيب الله (1319-1337ق)اعمار گرديده است.

اين شهر که تقريباً هيچ سياح و جغرافيا نويسي فرصت ديدار و توصيف آن را در زمان غزنويان نيافته ، حدود 120 سال پس از مرگ سلطان محمود ( در سال 543) چنان توسّط علاءالدين حسين غوري ويران و به خاک و خون کشيده شد که از آن پس علاءالدين به جهانسوز شهرت يافت و اهالي غزنين به « کن فيکون » و زير و رويي دنيا « غورغزني » گفتند . اکنون شهر غزني که مرکز ولايتی به همين نام نيز است در فاصلة 135 کيلومتری کابل قرار دارد . جادة کابل - قندهار به موازات رودخانة غزني و ازکنار روضه مي گذرد .شهر قديمي در شمال شهر جديد (1959م) موقعيت دارد و در آن بالاحصاري به چشم مي خورد همچنين دورادور شهر آثار خندق قديمي و بزرگي ديده مي شود .متأسفانه از دوران حکومت دودمان سبکتکين ، فقط وفقط دو منارة نصفه و نيمه يکي از دوران بهرام شاه (515-525ق) و ديگري در روزگار مسعود بن ابراهيم (500ق) باقي مانده است. در اين اواخر (حدود 30 سال قبل) بقايايي از قصر مسعود سوم نيز از زير خاک بيرون کشيده شد.

اين شهر دانشمندان مسلمان فراوانی را در دامن خود پرورانيد که از جمله ی مهمترين آنها می توان به ابوالفضل بيهقی،حکيم سنايی،عنصری ،منوچهری،مسعود سعد سلمان، علی بن عثمان هجويری و بسياری بزرگان ديگر اشاره نمود.

یکشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۶

نقد کمیسیون حقوق بشر با سه «ت»

از یعقوب یسنا

نقد کردن یک امر، و وضع اجتماعی، سیاسی، حقوقی، ادبی و... چه ارتباطی با گرایش‌های ما، و همچنین چه ارتباطی به آگاهی آماری و تخصصی ما خواهد داشت؟

در افغانستان نقد کردن ارتباط به گرایش، حسادت و کینهتوزیهای ما دارد که در جریان زندگی جز اندوختههای ما شده است، بنابراین نقد کردن چندان ارتباطی به آگاهی آماری و تخصصی ما ندارد و هر چه که خواستیم میگوییم بدون این که به کنه کنشی آن پی ببریم.

مشکل دیگر اینجاست که در افغانستان، هر کس بی چون وچرا روشنفکر است و در ضمن هر روشنفکر افغانی تصور فیلسوفی هم از خود دارد. شاعران بیش از همه خود را متخصص العلوم میداند و در مورد هر چه میتواند بررسی، تحلیل و نقد کند: افلاتون اشتباه نگفته است که شاعران سراپا ادعا است و این ادعای‌شان از آنجا نشأت میگیرد که همیشه ارتباطش با جهان و محیط یک ارتباط ابهامی است تا این که خودش هم ابهام میشود و میانگارد که او میتواند هر چه را خلق کند در حالی که این مخلوقش هم ابهام است اما برایش غرور میبخشد. با آن که این برداشت، دیدگاه یک فیلسوف است ولی گاهی آدم به نقد شاعرانه و کلامی برخی از شاعران پیرامون یک موضوع، بر میخورد که تأمل برانگیز است و چنان مینماید که جناب شاعر در مورد هر چه متخصص است!

در گزارش شش و نیم از تلویزیون طلوع، انتقاد متداوم و جدیای درباره عدم کارآیی کمیسیون حقوق بشر از داکتر صاحب سمیع حامد سر زد که این نقد از نظر کلامی برایم جالب تمام شد و برداشتی که از نقد داشتم برایم به یک مساله کلامی تبدیل شد.

داکتر سمیع حامد، شاعر شهیر و مطرح افغانستان با سه «ت» نقدش را نسبت به کمیسیون حقوق بشر افغانستان ابراز داشت و سپس به شناسایی این سه «ت»اش پرداخت. در هنگام گشایش رمز این سه «ت» چیستان گونه، به شاعر چنان احساسی دست داده بود، انگار که تیوری تازهای را در زمینه حقوق بشر ارایه میکند که هنوز ارایه نشده، در ضمن چنان تصور میکرد که، این سه «ت» را درباره حقوق بشر اختراع کرده باشد، وقتی که شاعر از سه «ت» سخن گفت و بعد از آن نام کلمههایی را گرفت که با «ت» آغاز میشد، درست آدم را به یاد بازی با حرف و کلمه انداخت که در صنف اول میخواندیم: ج (جواری)، ت (تربز)، س (سیب) و... فکر کردم که شاعر میخواهد کودکان را سرگرم کند، زیرا فرمود: ت (تعهد)، ت (تخصص) و ت (تأمل)! بعد گفت اعضای کمیسیون حقوق بشر باید این سه «ت» را داشته باشد و سپس مسلسل به معنای این کلمات پرداخت که با «ت» آغاز میشد:

ت (تعهد): عهد بستن، پیمان بستن و تعهد داشتن.

ت (تخصص): به امری مخصوص شدن، در کاری مهارت داشتن و اختصاص و ویژگی.

ت (تأمل): نیک نگریستن، بردباری کردن و درنگ کردن.

پس از معنای لغوی کلمات «ت»دار، مدعی شدند، هر کسی که این «ت»ها را نداشته باشد نمیتواند به امور حقوق بشری بپردازد و حقوق بشر را درک کند بنا به باور شاعر، اعضای کمیسیون این سه «ت» شاعر را ندارد و از این بابت سزاوار نیستند تا در کمیسیون حقوق بشر کار کنند.

شاعر، تا طبق آمار و آگاهی کارشناسانه، به کارگزاران حقوق بشر بپردازد، درگیر منطق ساده کلامی شد که گویا خودش اختراع کرده اگر چه این سه «ت» یک ظرافت صوتی لغوی ساده را در ذهن مخاطب تداعی میکرد که بیشتر نه یک بحث کلامی ـ لغوی بلکه یک سرگرمی صوتی بود ولی برای شاعر منتقد، بیانگر منطق قویای بود که او در تیوری حقوق بشر داشت ابراز میکرد که هنوز بیسابقه بوده است.

در اینجا قصد نیست که از کارشناسی و کارآگاهی و کارآیی کمیسیون حقوق بشر صحبت شود، بناءً بدون این دیدگاه پرسشی به میان میآید که آیا آقای شاعر، خودش این سه «ت»اش را پیرامون درک مسایل حقوق بشری دارد؟ در حالی که معلوم نیست که آقای شاعر، فعالیت حقوق بشر، متخصص حقوق بشر و تجربه فعالیت حقوق بشری را در چه زمان و در کجا داشته؟ یا با چه معیاری میتوان معلوم كرد که در عرصه روابط و عملکردش، شاعر چقدر تعهد و تأمل حقوق بشری داشته است.

پس وقتی آقای شاعر، کارشناسی و تجارب فعالیت حقوق بشری را ندارد، چگونه میتواند کارشناسی و تجارب فعالیتی حقوقی بشرشناسانه را نقد کند، منتقد نه تنها که متخصص موضوع نقد باشد بلکه بسیار آگاه و همزمان اسناد آماری نیز پیرامون موضوع نقدش داشته باشد، در حالی که جناب شاعر بر خوردار از این مولفه هم نیست.

نقد معمولا به اصولی میپردازد که در یک بستر میتواند پیاده شود ولی منتقد میبیند که پیاده نشده است، بنابراین با آماری کارشناسانهای که منتقد دارد به نقد از وضع موجود میپردازد اما جناب شاعر نقدش را بیشتر از بافت کلامی شروع کرد و درمعناشناسی لغوی به انجام رساند که شبیه فن سازی در اصوات کلمات بود، و به هیچ اصل شناخته شده حقوق بشری نپرداخت که کمیسیون حقوق بشر، آن اصل را رعایت نکرده باشد. جالب از همه این بود که شاعر فرمود: کمیسیون حقوق بشر افغانستان نباید به سوی اعلامیه حقوق بشر اسلامی بلغزد وهمین طور نباید به سوی اعلامیه جهانی حقوق بشر بلغزد. در حالی که اعلامیه حقوق بشر اسلامی که از طرف برخی کشورهای اسلامی به تصویب رسید، کاربرد اجرایی پیدا نکرد اما اعلامیه جهانی حقوق بشر، در جهان ارزش شناخته شده و پذیرفته شده برای حکومتها دارد. اگر کمیسیون حقوق بشر با اصول حقوق بشر شناسانه اعلامیه جهانی حقوق بشر، به درک مسایل حقوق بشری در افغانستان نپردازد با کدام اصول بپردازد و جناب شاعر آیا کدام معیار یا اصولی غیر از سه «ت»اش دارد؟

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

دختری به جرم نپوشیدن رو سری به دست پدرش در یکی از شهرهای کانادا به قتل رسید

خبر بسیار کوتاه بود. "دختر شانزده ساله ای به جرم نپوشیدن رو سری توسط پدرش در شهر مسی ساگا به قتل رسید". اقصا که شاگرد صنف یازدهم مکتب بود روز دوشنبه گذشته و حدود ساعت هشت صبح در خانه اش به قتل رسید. محمد پرویز ۵۷ ساله و پدر اقصا خودش به اداره پولیس تلفن زده و گفته است که دخترش را لحظاتی پیش به قتل رسانده است. پولیس جسد تقریبا نیمه جان اقصا را در اتاق خوابش یافته و سریعا او را به شفاخانه انتقال داده است. اقصا چند ساعت بعد، به دلیل ضرباتی که بر سرش وارد شده بود در شفاخانه در گذشت. اینک محمد پرویز به اتهام قتل دخترش اقصا و پسرش وقاص پرویز ۲۶ ساله به اتهام گمراه کردن پولیس بازداشت شده اند

اقصا پرویز

صبح امروز دادگاه مقدماتی هر دو برگزار شد اما به دلیل پایان نیافتن تحقیقات پولیس محکمه اصلی آنان به روز ۲۹ جنوری سال آینده موکول شد. محمد تنها سخنی که در تمام مدت محاکمه اش بر زبان آورده" بله" بوده است. او کاملا در برابر پولیس سکوت کرده و تنها اقرار کرده که دخترش را کشته است. به گفته پولیس و اعضای خانواده مقتول و نیز برادرش، جرم مقتول نپوشیدن رو سری بوده است.

اقصا قبل از مرگش به مدت دو هفته در اتاق یکی از دوستانش زندگی کرده است. هم اتاقی اقصا دختری است که هم صنفی او نیز بوده است. اقصا پیش از این محجب بوده و تقریبا دو هفته پیش تصمیم می گیرد که حجاب را بردارد. وقتی که رو سری اش را بر می دارد پدرش او را با مشت و لگد از خانه بیرون می کند و او جای دیگری جز خانه همکلاسی اش نداشته است. وقتی که روزگار بر اقصا فشار می آورد دو باره به خانه خود باز می گردد. او روز یکشنبه به خانه باز گشته و صبح دو شنبه با جسد نیمه جان به شفاخانه می رود.

پدرش، محمد، که راننده تاکسی است شب دیر وقت به خانه می آید و بر عکس شب های دیگر دخترش را به موهای پر پشت و آویزان بر روی شانه می بیند. دخترش اما بیدار نبوده تا به احترام پدر از جای بر خیزد. او خسته و ترسناک در اتاق خواب قدیمی اش به خواب کودکانه رفته بوده است. محمد در تاریکی شب آخرین تصمیم خود را می گیرد. اینک او با دختری رو بروست که به ریش پدر خندیده و سرش را در کوی و برزن عریان کرده است. محمد تصمیم خود را می گیرد و اقصا را از خواب بیدار می کند.

اقصا که بر می خیزد با دیدن چهره تاریک پدر از ترس زهره ترک می شود. هم صنفی های اقصا گفته اند که او همواره از پدرش می ترسید. بدنش می لرزد و احتمالا تعهد می دهد که دوباره سرش را بپوشاند. اما این تعهد دیگر دیر شده بود. با اولین مشت مهربان پدر از روی تخت به زمین می افتد. پدر اما تصمیم خود را گرفته بود. او کافری را در خانه خود یافته که بر سر دسترخان او بزرگ شده و اینک با سر عریان، آبروی پدر مسلمانش را می برد. مشت های پدرانه بر سرو صورت اقصا روانه می شوند و التماس های اقصا بیشتر می شود. التماس هایی که البته به هیچ جایی نرسید.

مشت ها، مشت ها، مشت ها و بارانی از لگد بر اقصا می بارد و در بارش اینهمه خشم و خشونت تنها جرمی که اقصا دارد اینست که تصمیم گرفته سرش را نپوشاند. ساعت نزدیک هشت صبح می شود. اصلا از من نپرسید که اقصا چند ساعت زیر مشت و لگد پدرش تاب آورد؟ هیچ کس نمی داند. چیزی که من می دانم اینست که ساعت به هشت صبح نزدیک می شد که مردی جسد نیمه جان دختر زیبایش را در اتاق خوابش رها می کند و از دهلیز خانه به پولیس زنگ می زند و می گوید: " من دخترم را کشته ام".

همکاران محمد در مورد او تنها گفته اند که او مرد خوبی بوده و همیشه تاکسی اش را پاکیزه نگاه می داشته است.

مطبوعات کانادا هیچ اشاره ای به ملیت محمد پرویز نکرده و در تمام گزارش ها آمده است که دختر مسی ساگایی به قتل رسید. بنا براین تا کنون من هم نتوانسته ام ملیت آنان را بیابم. بسیاری از مطبوعات کانادایی علاوه بر چاپ گزارش به این نکته تاکید کرده اند که این قتل ارتباطی به اسلام و مسلمانان ندارد و تنها تصمیم شخصی محمد بوده است.

این گزارش خبری را بخوانید، فکر کنید و بنویسید

لینک های زیر را هم مشاهده کنید

http://www.facebook.com/group.php?gid=6455626869

http://www.youtube.com/results?search_query=Aqsa+Parvez

سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۶

گزینه های امریکا برای ایمن سازی سلاح هسته ای در پاکستان

منبع: واشنگتن پست
نویسنده: توماس ای. ریکس
برگردان: سنجرسهیل

یک گروه کوچک کارشناسان نظامی و استخباراتی امریکا سال گذشته دور هم جمع شدند تا در یک برنامه آزمایشی جنگ، به دسته بندی اوضاع پاکستان پرداخته و استراتیژی ایمن ساختن سلاح های هسته ای آن کشور را توسعه ببخشند بر فرض اینکه اگر روزی نهادهای سیاسی و نظامی آن کشور در سراشیبی سقوط قرار گیرند.

این تلاش آمازیشی- بدون هیچ گونه حمایت رسمی از سوی نهادهای دولتی که ظاهرا به دلیل حساسیت موضوع مخفی ماند- یکی از اقدامات متعدد امتحانی ایالات متحده امریکا در سال های جاری به حساب می آید که برای سلاح های هسته ای پاکستان به کار بسته است: چه تعداد نیرو برای مداخله نظامی در پاکستان نیاز است؟ آیا سلاح های هسته ای پاکستان تنها با احاطه هزاران هزار ماین قدرتمند ضد تانک و ضد نفر که از هوا پرتاب شود، قابل حفاظت خواهد بود؟ یا اینکه این گونه اقدامات اوضاع را برای حفاظت سلاح های هسته ای بدتر می کند؟

برای سال های متمادی ایالات متحده امریکا تلاش کرده است که پاکستان را برای تامین امنیت سلاح های هسته ای اش کمک نماید و دهها میلیون دالر نیز در این زمینه از جانب آن کشور پس از سال 2001 هزینه شده است. در حالی که این موضوع در هفته های جاری با اعلان حالت فوق العاده، تعلیق قانون اساسی، درگیری های خیابانی و نارضایتی فعالین سیاسی در آن کشور تشدید یافته است. با این حال مقامات امریکای اطمینان خود را از میزان امنیت این سلاح ها ابراز داشته اند، اما آنچه بیشتر مهم است خطراتی است که متوجه این سلاح هاست که کسی به آن پاسخی نمی دهد. به گفته رابرت بی.اوهکلی سفیر قبلی ایالات متحده در پاکستان: " همه کس در این مورد تقلا می کند".

نتیجه گیری نشست سال گذشته بر اساس اظهارات یکی از اشتراک کنندگان آن، این بود که هیچ راه قوی و مطمین برای ایمن ساختن سلاح های هسته ای پاکستان وجود ندارد- و حتا در شمار سناریوهای دیگر، مداخله می تواند همکاری های ایالات متحده و پاکستان را کاملا خراب کند. به گفته این اشتراک کننده که یکی از مقامات قبلی پنتاگون است و به دلیل سری بودن این نشست نخواست نامش افشا شود:" این به صورت غیر قابل باور یک مشکل ترسناک بود".او اضافه کرد، برنامه های احتمالی وجود داشتند، همگی در فرماندهی مرکزی ایالات متحده در تمپه {ر ایالت فلورید} "با مسایل اززدیک آشنا بودند". با این حال به این سوال که با ذخایر سلاح های هسته ای پاکستان که در شهر های بزرگ و کوهستان ها مستقر هستند، چگونه معامله شود، پاسخی داده نشده بود.


به گفته دگروال متقاعد نیروی دریایی، گری اندرسوی که در برنامه آزمایشی شبیه سازی سقوط پاکستان شرکت کرده است " در آخرین تحلیل، این سناریو به یک کابوس می ماند". او می گوید:" به ناگزیر سلاح هسته ای از دست رفته است و به صورت بالقوه در دست بنیادگرایان اسلامی قرار دارد و در این مورد گزینه های خوب نظامی نیز وجود ندارند".

کارشناسان هوشدار داده اند که حرکات اخیر مشرف- به شمول استعفا از پست نظامی و تعین تقسیم اوقات زمانی برای به اجرا درآوردن قانون اساسی- نمی تواند خطر بی ثباتی را در آینده کاهش دهد. انیتا ویس استاد دانشگاه و نویسنده کتاب " قدرت و جامعه مدنی در پاکستان" می گوید:" اینها همه حرکات ناقص هستند". به گفته وی " ما نمی توانیم بگویم که در پاکستان مشکلات چه وقت حل می شوند".

یک کارشناس مسایل تروریزم پاکستان که در برنامه آزمایشی سال گذشته شرکت نکرده ولی نتایج آنرا مطالعه نموده است می

گوید" مقامات ارشد امریکایی از نتیجه این آزمایش خشنود نبودند؛ بلکه شوکه شده بودند". او هویتش را پنهان کرده گفت که همکاری های ایالات متحده در مورد ایمن سازی سلاح های هسته ای پاکستان ارتباط به مسایل " اقعا، واقعا سیاه دارد"- همان است که "برنامه دسترسی ویژه" با احتیاط فوق العاده مطرح می شود.

میلتون بیهردن، مسوول قبلی سیا در اسلام آباد که اکنون با حکومت پاکستان در مسایل تجارتی همکاری می کند هشدار می دهد که برخی راه حل های کوتاه مدت ممکن است در دراز مدت نتیجه معکوس بدهند. او اظهار می دارد:" وقتی شما می گوید که نیروهای امریکایی بروند و سلاح های هسته ای پاکستان را نابود کنند، این به معنی آن است که ما بر یک کشور دیگر تجاوز می کنیم".


مساله دیگر این است که واگذاشتن اوضاع به سادگی ممکن است وضعیت را به واسطه مخالفت پاکستانی ها و عکس العمل متقابل حکومت آن کشور بدتر کند. فیروز خان فرمانده متقاعد یک فرقه در ارتش پاکستان که تا سال 2001 به عنوان دومین مقام اردوی پاکستان در برنامه ریزی و به عنوان کسی که مسوولیت تامین امنیت سلاح های هسته ای آن کشور را به دوش داشته است، در یک گفتگو بیان داشت که وی در مورد برنامه آزمایشی که به واسطه " نهادهای مختلف امریکایی" برگزار شده، شنیده است و فکر می کند که آنها در "وضع خطرناکی" قرار دارند.

او می گوید:" شما توانایی آنرا دارید که این مشکل را مهار بکنید" و اشاره می کند به ماموریت رهایی گروگان های امریکایی در سال 1980 در ایران.

خان می گوید، با توجه به اطلاعات ایالات متحده در مورد مسایل هسته ای، مقامات پاکستانی مداخله امریکا را " اکنون یک تهدید واقعی" می پندارند. مطمینا ارتش پاکستان در صورت چنین مداخله ای به عمل متقابل دست خواهد زد و چنین وضعیتی ممکن است سلاح های هسته ای را در وضعیتی دشواری قرار دهد. او حدس می زند که پاکستان حدود 80 تا 120 کلاهک هسته ای در اختیار داشته باشد، رقمی که معمولا از سوی کارشناسان خارجی دو چند عنوان می شود.

ضیا میان، استاد فزیک در دانشگاه پرینستون و کارشناس امور هسته ای جنوب آسیا، نیز معتقد است که "چنین اقدامی ممکن است اوضاع را بدتر کند". او پیش بینی می کند که هر گونه اقدام امریکا برای ایمن سازی ذخایر هسته ای پاکستان " دقیقا باعث ایجاد روحیه ضد امریکایی" می گردد.


نگرانی رو به افزایش کارشناسان از به هم ریختن اوضاع داخلی پاکستان است و اینکه مخالفت های احزاب سیاسی برای آن باشد تا به کلاهک های هسته ای آن کشور دسترسی پیدا کنند، لزوما نه برای آنکه آنرا استعمال نمایند، بلکه به عنوان یک نماد قدرت و توانایی که بر آن تملک داشته باشند. یک مامور ارشد استخبارات امریکا، که سیا به وی اجازه سخن گفتن در این موارد را نداده است، می گوید:"من فکر می کنم که نگرانی های متعددی در این زمینه وجود دارد، یکی از آنها بی ثباتی حکومت و جامعه پاکستان است که بر نگرانی ها افزوده اند". تصور عمده در حال حاضر میان گروه های استخباراتی این است که تهدیدات آن چنان وخیم نیستند. او هم چنان می گوید:" خبر خوش این است که پاکستان... خطر را به صورت کاملا واقعی درک کرده است".

اما اگر حکومت پاکستان نتواند امنیت سلاح های هسته ای را تامین کند چه خواهد شد؟ او می گوید:"بنابراین من قبول می کنم که در این زمینه پاسخی مناسب وجود ندارد". هم چنان او اضافه می کند که بحران داخلی در پاکستان هنوز آن چنان گسترده نشده است. او اضافه می کند:" اگر بحران گسترده شد و حکومت پاکستان کنترول اوضاع را از دست داد، بنابراین ما به یک راه حل باید فکر کنیم".

برنامه آزمایشی جنگ که به واسطه حکومت ایالات متحده و شماری از کارشناسان به راه افتیده بود به صورت قطع حکم می کند تا: همکاری با حکومت پاکستان به ویژه ارتش آن کشور ادامه بیابد. سکات ساگن کارشناس در دانشگاه ستن فورد می گوید:" شرط اصلی این است که برنامه ایمن سازی سلاح های هسته ای پاکستان باید در همکاری ارتش صورت گیرد نه با دشمنان آن".


ساگن دلیل می آورد که توجه امریکا به مداخله در این مورد ممکن است باعث افزایش این مساله باشد که تروریستان به سلاح های هسته ای دسترسی پیدا کنند. او می گوید در بحران حاضر، حکومت پاکستان می تواند سلاح های هسته ای خود را از جاهای امنی که شناخته شده هستند به جاهای کمتر امن ولی ناشناخته منتقل کند. "اگر پاکستان فکر می کند که سلاح هایش مورد دستبرد قرار می گیرد" ارتش می تواند پیشقدم شود" و سلاح ها را از پاکستان به خارج از آن کشور منتقل نماید".

ساگن نتیجه می گیرد که در کشورهای شبیه با وضعیت پاکستان این گونه سلاح ها شدیدا آسیب پذیر استند و می تواند به دست بازیگرانی بد بیافتند. ساگن که قبلا به عنوان استراتیژیست سلاح های هسته ای با پنتاگون یا وزارت دفاع امریکا کار کرده است، می گوید:" این سلاح ها باعث قوت مند شدن تروریستان می شود و ممکن است به تصرف آنان درآید". او این نکته را نیز برجسته می سازد که پاکستان در سال 2001 و پس از حملات یازدهم سپتامبر شماری از بمب های هسته ای اش را از مکان اصلی شان بیجا کرد، زمانی که از ترس حمله بر آنها هراسان شده بود.

اما خان، فرمانده متقاعد یکی از فرقه های ارتش پاکستان می گوید که هراس ساگن در مورد مکان نگهداری سلاح های هسته ای پاکستان بیجا است. به گفته او " سلاح های هسته ای پاکستان در جایی امن با شیوه های گوناگون امنیتی به صورت فعال و غیر فعال حفاظت می شوند". با این حال او تصدیق می کند که در سال 2001 سلاح های هسته ای پاکستان بیجا شدند مگر به گفته او تغیر این مکان باعث افزایش بیشتر امنیت سلاح های هسته ای شده بود نه کاهش آن.

مامور ارشد استخبارات امریکا نیز با دیدگاه ساگن در مورد اینکه جابجایی سلاح های هسته ای پاکستان باعث کاهش امنیت آن می گردد، موافق نیست. به گفته او" من فکر نمی کنم که اشاره ضمنی ساگن دقیقا در مورد این مساله بوده باشد". او اضافه می کند:" پاکستان از هر امکانی برای تامین امنیت سلاح ها استفاده می کند... آنها فکر می کنند که هرچه را که در توان دارند انجام می دهند".

در آخرین تحلیل، به گفته اوهکلی دیپلومات کهنه کار"تنها راهی که می تواند باعث ایمن سازی سلاح های هسته ای پاکستانی گردد همکاری بسیار بسیار نزدیک با ارتش آن کشور است"." این تنها راهی است که باید انجام داده شود". "اگر می خواهید که سلاح ها را از دست بدهید" بر ارتش پاکستان که یگانه نهادی است که کنترول بر سلاح های هسته ای را به عهده دارد، حمله کنید

پنجشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۶

در سوگ دهزاد عزیز

جوان دانا، عاقل، مودب و پرکار بنیاد آرمان شهر که الگویی برای زنده گی بود، جانش را گرفت؛ امروز در خاک گذاشتندش. برای خانواده و دوستانش و خودم صبر می خواهم.


یک صدایی در گوشم می پیچد: قیس دهزاد استم از بنیاد آرمان شهر. این صدا بلند تر می شود و فضا را پر می کند. دهزاد در مقابل چشمانم می ایستد. باریک اندام و بالا بلند، با سر و روی آراسته، پاک و منظم.

ساعت 10 با خانم گیسو جهانگیری و دهزاد در بنیاد آرمان شهر ملاقات دارم. گیسو جان روز قبل برایم گفت: می خواهم ببینمت. قیس خیلی بیماره و من هم سفر در پیش دارم، باید حتما ببینمت.

چرتی می زنم: روز شنبه. بعد برنامه هایم را برای روز شنبه به یاد می آورم و با عجله می گویم. نه. یکشنبه خوبه؟

گیسو جان رویم را می بوسد و می گوید: بلی خیلی خوبه.

من و گیسو نمی دانستیم که نه اصلاً خوب نیست. روز یکشنبه همه چیز بد است و اتفاق بدی می افتد. یکشنبه صبح وقت به دفتر می رسم و کمپیوتر را فعال می کنم. می خواهم ایمیلی برای گیسو و یا دهزاد بدهم که ملاقات را به یاد داشته باشند. بعد فکر می کنم: آدم های وقت شناسی چون آنان ممکن نیست که فراموش کنند.

ساعت 9:30 به راه می افتم. در مقابل دروازه آقای احمدی را می بینم برایش می گویم: من به آرمان شهر می روم، شما کاری ندارید؟ می گوید: نه. یک دقیقه یی با هم صحبت می کنیم.

راه مثل همیشه شلوغ و پر از آدم و موتر است. چند دقیقه یی مانده است که به مقصد برسم. موبایل زنگ می زند و زهرا با پریشانی می پرسد: دهزاد را دیدید؟ می گویم: نه تا چند لحظة دیگر می رسم. پریشانتر از قبل می گوید: آقای احمدی می گوید که آقای دهزاد شب قبل فوت شده است. بدون آن که موتر از جمپی بگذرد، تکان می خورم و می لرزم. با خود می گویم اصلا ممکن نیست، امروز ما قرار ملاقات داریم. آنان منتظر من اند و اگر چنین چیزی می بود احمدی برایم دهن در می گفت.

زنگ درب را می فشارم. کسی نمی آید. شکم بیشتر می شود. هر چه زنگ را می فشارم، کسی جواب نمی دهد. دروازه را عقب می رانم. باز می شود. پیش می روم. هیچ کسی نیست. می خواهم که اتاق ها را ببینم، که با خانم آشپز رو به رو می شوم. می گوید: تا حال هیچ کس نیامده است.

به چهره اش می نگرم. آرام و خونسرد است. دلم آرامتر می شود. می گویم: دهزاد نیامده است؟ خوب است؟

خانم جواب می دهد: بلی. بهتر است.

کاملاً مطمین می شوم. اما این خانم گیسو کجاست؟ برایش زنگ می زنم: من در دفتر شما استم، کجایید؟

یک صدای خفه یی می گوید: دیشب حادثه بدی اتفاق افتاده است... هنوز جمله اش تمام نشده است که به گریه می افتم. نه ممکن نیست. قیس با این جوانی و خوبی برود. آیا او فراموش کرده بود که ما ملاقات داریم؟ او فراموش کرده بود که جوانان، بنیاد آرمان شهر را با صدای مهربان و مودب او می شناسند؟

به زهرا زنگ می زنم و خبر بد را تایید می کنم. فکر می کنم که چرا احمدی برایم نگفت؟ راه طولانی تر از همیشه می شود. ازدحام موتر ها حالم را بدتر می کند. راه تمام نمی شود و من به روز چهارشنبه قبل می روم.

بنیاد آرمان شهر هر ماه جلسه سخنرانی نخبه گان را دارد. در همین چهارشنبه آقای پدرام و آقای مسعود سخنرانی دارند. وقتی به تالار لیسة استقلال داخل می شوم، دهزاد را می بینم که با چند جوان ایستاده است. با لبخندی برایش سلام می گویم. جوابم را نمی دهد، صرف می خندد. فکر می کنم که در دهنش شیرینی و یا خوراکی دیگری است. یک تیر نازک بدگمانی از ذهنم می گذرد که جوان مودبی مثل دهزاد چگونه با دهن پر ایستاده است و با تکان سر سلام می دهد. این تیر آنقدر نازک است که لبخندم را نمی آزارد. یک نفر از عقبم صدا می زند: خانم باختری دهزاد می خواهد با شما صحبت کند. رویم را دور می دهم. دهزاد همچنان می خندد. مثل همیشه مرتب و آراسته. به طرفش می روم و با خنده می پرسم: خوب استید، آقای دهزاد؟

به طرفم می خندد و من منتظر جواب استم. دوستانش با تعجب به طرفم می بینند. باز هم می خندم: خوب آقای دهزاد؟ لحنم فشار دارد؛ یعنی خوب آقای دهزاد حرفت را بگو که من برای داخل شده به تالار عجله دارم. یک جوان می گوید: آقای دهزاد صحبت نمی توانند،چند روز قبل سکته کرده اند. نمی توانم باور کنم. این چه مزخرفات است! فکر می کنم که می خواهند شوخی کنند. تبسم همچنان بر لبانم است. و منتظر استم که دهزاد گپ زدن را آغاز کند. به خود می آیم: نه چه جای شوخی است؛ دهزاد واقعا بیمار است. تکان می خورم. سرد می شوم. ده روز قبل با او در یک جلسه بودم. او که اصلا به آدم بیمار نمی ماند و امروز هم بیمار نیست. چشمانش برق می زند و لبخندش هم با او است. دهزاد برایم روی کاغذ می نویسد: از هفته قبل بیمارم، خیلی جدی نیست. فقط نمی توانم که صحبت کنم. چند روز بعد به ایران می روم. داکتران گفته اند که به زودی خوب می شوم.

گیچ شده ام. هراس، تعجب، دلهره و صمیمیت را به هم می آمیزم. حالم خیلی بد شده است. دهزاد می داند که خیلی ناراحت شده ام. می خندد و با دست به شانه ام می زند؛ یعنی نترس من خوب استم و به زودی بهتر می شوم. اما من اندوهی را در چشمانش می بینم که حجم بزرگی دارد به پهنای آسمان و یا شاید به پهنای بیکران.

بعد می نویسد: برای برنامة مولانا کلی کار کرده ام. کورس های روش تحقیق ما هم به راه می افتد. باید در این دو مورد با هم صحبت کنیم. می گویم: خوب است در همین یکی دو روز با هم می بینیم.

سخنرانی های آن روز برایم کمرنگ می شوند. فکر می کنم که اندوه دهزاد مثل یک مه خاکستری و چسپنده همه فضا را گرفته و آدم ها را خفه می کند. به زنده گی می اندیشم و به بیهوده گی که در آن موج می زند، به دور و تسلسلی که فلسفه اش را نمی دانم. فکر می کنم که دهزاد یک چیزی می خواهد بگوید، اما نمی تواند.

وقتی از تالار خارج می شوم. گیسو جان از عقبم می آید و همانجاست که ملاقات روز یکشنبه را سامان می دهیم.

موتر به دفتر می رسد. همکاران همه منتظر اند. آقای حسینی، آقای احمدی، استاد عارف و زهرا.

آشوب زده به احمدی می گویم: تو که خبر داشتی دهزاد نیست، پس چرا مرا گذاشتی که به آرمان شهر بروم؟

می گوید: اصلا خبر نداشتم، تازه دانستم. بی هیچ سخن دیگری به طرف خانة دهزاد به راه می افتیم. خانه شان از مرکز تعاون خیلی دور نیست.

وقتی نزدیک خانه شان می رسیم. او را به طرف مسجد و غسل خانة کارتة سخی برده اند. من و زهرا نمی دانیم که چه باید بکنیم. با خیلی از مراسم آشنا نیستم. به طرف مسجد می رویم. در آنجا هیچ زن دیگری نیست. برای گیسو جان زنگ می زنم.

می گوید: ما به خانه شان استیم، مگر زنان آدمند که به مسجد بروند؟ برای ما اجازه نیست.

دوباره به طرف خانه شان می رویم. گیسو در صحن حویلی ایستاده است. هر دو به گریه می افتیم. مادرش فریاد می زند: شما همکار های قیس بودید، بچیم را به من پس بدهید. عادله محسنی را می بینم. هر دو فریاد می زنیم و همدیگر را در آغوش می گیریم.

مرگ مفاجا، مرگ جوان. اندوه بیداد می کند. زنان می خواهند که به طرف مسجد بروند. با آنان همراه می شویم. عادله فریاد میزند: این چه کاری بود که کردی قیس جان!

بعد به طرف من می بیند: می دانی که قیس شب قبل خودش را حلق آویز کرد. بیماریش را باور کردم. قفل شدن زبانش را باور کردم و حالا باید این حقیقت تلخ را نیز باور کنم؛ اما چه غیر قابل باور است. جوان عاقل و روشنفکری چون دهزاد خودش را حلق آویز کند. چگونه ممکن است؟ او که مربی جوانان بود و به همه راه و رسم زنده گی و روشنگری را می آموخت. عادله همچنان فریاد میزند: خیلی ظالم بودی به مادرت و به نسترن هم دل نسوختاندی!

زهرا به شدت می گرید. نمیتواند باور کند. همین صبح او ایمیلی را که دهزاد دیروز برایش فرستاده بود، می خواند.

فکر می کنم که حالا مردان می آیند و زنان را از داخل شدن منع می کنند. هیچ کس مانع نمی شود. داخل تکیه خانه می شویم. مردان در اتاق دیگری هستند. او را می آورند. همچنان آراسته؛ ولی اینبار با پیراهن بلند سپید و رو پوش سیاه دوخته شده. دوستانی را می بینم. پدرام، امینی، علوی، استاد نور، مسعود قیام، حلیمه علی زاده و...

تلاش نمی کنم که رویش را ببینم. او اگر او می خواست امروز با هم می دیدیم، حالا چه اهمیتی دارد که رویش را ببینم. از صبحت با دوستان مشترک و خانواده او در می یابم که دهزاد با افسرده گی دایمی مواجه بود و یاد های زهره خانمش را نمی توانست فراموش کند. اندوهش را در می یابم. اما چه دیر! تنها تبسم و آرامش او سبب شده بود که توفان درونش را در نیابم.

فکر می کنم که همان روز می خواست بگوید:

آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی اين دريای تند و تيره و سنگين که می‌دانيد

چر نتوانستم که اندوهش را دریابم؟ چرا زودتر به ملاقاتش نرفتم؟ هیچ چیز با خود ندارم، فقط حسرت کشنده و تلخ.

که می تواند برای نسترن شش ساله خبر مرگ پدرش را بدهد؟ نمی دانم. شاید هم او می داند.

یکشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۶

براي تو

شعر از زینت نور
ترا من مينويسم تا بلندِآسمان پرواز
دو بال يك پرنده، يك فضاي تازه، يك آغاز
ترا من مينويسم خانه ي ازعشق از احساس
ترا من مينويسم متن هر آهنگ هر آواز
برايت از تبسم از نگاه‌- آيينه مي سازم
بروي پلك هايت مينويسم خواب هاي ناز
ترا در هر غزل، در هر عبارت ميكنم جاري
ترا در سينه مي پيچم ترا در گوشه هاي راز
ترا با صد روايت از دهان بوسه مي گويم
صدايت ميزنم با تار ها، با نغمه ها، باساز

شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۶

بی توجهی دولت وهمکاران بین المللی اش در گسترش بی امنیتی وخشونت در افغانستان

نوشته از عباس فراسو


گسترش بی امنیتی در افغانستان و بی کفایتی دولت و به ویژه وزارت داخله درین مورد یکی از نگرانی های جدی درین برهه ای زمانی برای تمام کسانی که به ثبات، امنیت وتوسعه می اندیشند، می باشد. قتل مردم بی گناه از سوی پولس در تظاهرات شمال افغانستان، گسترش سوی قصد و ترور افراد، نارضایتی مردم و ترس از گسترش تهدیدهای طالبان از جمله فاکت های است که بی کفایتی وزارت داخله و در کل بی توجهی دولت را نشان می دهد. فساد سیاسی در افغانستان به عنوان قریحه ا ی فرهنگ سیاسی، دولت افغانستان را در منجلاب فساد اداری و ضعف مدیریت غرقه ساخته است که بیرون شدن از آن کاری ساده نیست اما وظیفه دولت است که باید برای آن راه حل پیدا کرد. در حالیکه دولت هم چنان در اشتباه است؛ اشتباه دولت را می توان در نصب والی ها و ولسوالها در مناطق مختلف، میدان دادن به طالبان، فراموشی مناطق که ادعا می کنند که "مناطق امن و آرام" است و رشد و توسعه ای بنیادگرایی، پیدا کرد.

نصب مسوولان بی کفایت محلی:

دولت افغانستان از همان اول زمینه های زیاد داشت تا افغانستان را از تقسیم شدن بدست گروه های سیاسی کهنه وجنگ سالاران که حاکمیت مرکزی قوی و حاکمیت قانون را به چالش می کشید، نجات دهد؛ اما دولت به گونه ای با این قدرت های محلی تبانی کرد و فرصت پیش آمده از دست رفت. در ولایات و ولسوالیهای مختلف افراد زورمند را به قدرت نشاند و حمایت کرد تا علایق حزبی- قومی در کلیت خود بار دیگر در افغانستان حفظ شود. این بدان معنا است که دولت به آنانی دوباره فرصت داد که مردم بیچاره سالها از دست آنان مورد ظلم و ستم قرار گرفته بود. همه می دانند که این افراد هرگز کسانی نبودند که از مدیریت چیزی بفهمند ونیازمندی های مردم را درک کنند تا رضایت مردم برآورده شود و مشروعیت دولت زیر سوال نرود؛ چون مشروعیت فقط و تنها از مکانیزم بنام "انتخابات" آغاز می شود و باید به گونه ای مستدام ادامه داشته باشد؛ چون نفس مشروعیت حکومت بخاطر استقرار آن در یک زمان معین، یک چیزی استمراری است که در همان زمان معین ِ استقرار، باید مشروعیت نیز استمرارش را از طرف مردم حفظ کند. منظور از مشروعیت همان اصل "رضایت" مردم به لحاظ فلسفه ی سیاسی مدرن است.

از سوی دیگر مدیریت داشتن مسوولان ولایات و ولسوالی ها از همه مهم تر است؛ چون افغانستان در مرحله گذار و حرکت به سوی توسعه قرار دارد. بنابرین نصب مسوولان کار فهم محلی برای توسعه ومرحله گذار افغانستان سخت ضروری است. توسعه و مرحله گذار به توسعه ودموکراسی، به امنیت و آرامش، و به کارگذاران و مدیران دقیق وصادق سیاسی، نیاز مبرم دارد. بنابرین مردم نیز باید هشیار باشند که هیچ عاملی آرامش و امنیت را به هم نزنند و به فکر گزینش مسوولین صادق و کار فهم در امور کشور شان باشند تا به توسعه برسند.
ادامه این مطلب را در اینجا دنبال کنید

جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۸۶

سرزمین افغانستان، رسوبگاه و آبشخور فرهنگ ها

سرزمین افغانستان

رسوبگاه و آبشخور فرهنگ ها

صدیق رهپو طرزی

شهر گـــُــت تینگن، جرمنی

Seddiqrahpoetarzi2000@yahoo.co.uk

این نوشته، خاکه کتابی است که در آن سعی به عمل می آيد تا به پرشس هايی گونه گونه از آن ميان :

«ما کیان هستیم؟»، «جایگاه ما» در درازنای تاریخ، تمدنِ های گونه گونه پیش و پس از «وادی سند»، هجوم و افسانه برتری نژاد «آریایی»، تمدن «هند ـ یونانی»، کاشیکاری یا موزاییک قومی، حضور زبان ها، فرهنگ ها، دین ها و مذهب های مختلف و دیگر و دیگر...

سرزمینی که اکنون ما آن را «افغانستان»، می نامیم، دارای تاریخ کهن می باشد.

براساس کاوش های باستانشناسی، به روشنی دیده می شود که این محل پیوندگاه فرهنگ های مهم شرقِ میانه، آسیایِ مرکزی، آسیایِ جنوبی و شرقِ دور می باشد.

گروه ها، طایفه ها، عشیره ها، قوم ها و قبیله های گونه گون در عصر و دَور دیرنه سنگی Palaeolithic، در این سرزمین زنده گی می کردند. این اصطلاح به دوره یی به کار می رود که انسان خـِــرَدمند Homo Sapiens از سنگ برایش افزار کار می سازد. این دوران از دونیم میللیون سال پیش آغاز و تا ده هزار سال پیش از میلاد، را در بر می گیرد. بعد، دوره های افزار سازی فلز پا در میان می گذارد.

از دره «کور» واقع در «بدخشان»، در نزدیک دهکده «بابا درویش»، به اثر کاوش هایی که در یکی از مغاره ها در سال(1969)، اجرا شد، اثر هایی به دست آمده است که از دوره دیرینه سنگی تا عصر آهن (50000 تا 1900 پ.م.) را دربر می گیرد. همچنان در این جا، توته هایی از جمجمه انسان «نندرتال Neanderthal» سر از گور بیرون کرده است. از دیدگاه بشر شناسی، این اصطلاح علمی به انسانی به کار می رود که دارای جثه نیرومند بوده است. نمونه یی ازاین جسد انسانی، در دره یی به نام «نیندر» در ناحیه «دوسلدورف»، واقع در «جرمنی»، کشف شده است.

از این نگاه، تمام انسانان مربوطه به «گروه قفقازیCaucasoid » را که در دوره یخچال های اول در اروپا، غرب و مرکز آسیا، زیست می کردند، وارد این دسته بندی می گردد.

جای تاسف هست که بررسی بیش تر بر این یافته، بنابر بحرانی که در جریان بیش از سه دهه کشور را فرا گرفت، صورت گرفته نتوانست. آقای «ل.دوپری» باستانشناس و افغانستان شناس معروف، که کار بررسی را بر آن آغاز نموده بود، این آرمان را با خویشتن به گور برد. در کنار این جسد، ابزار دیرینه سنگی که (30) هزار سال پیش، مورد استفاده بوده، نیز به دست آمده است.

برخی سندها، شاهد این امر اند که فرهنگ «نوسنگیNeolithic » که بر پایه رام کردن جانداران، استوار بوده، در این جا وجود داشته است. اثر های دَور و عصر مفرغ گواه برآن اند که در این جا بازمانده های فرهنگی پیش و پس از تمدن وادی «سند» وجود داشته است.

این جا، شاهراه داد و ستد بازرگانی میان «بین النهرین» و «مصر» در عصر مفرغ بوده است. لاجورد مهم ترین سنگ قیمتی یی بود که از این جا، دردل آن سرزمین ها راه یافته بود.

***

برای این که نگاه ژرف برگذشته اش بیندازیم، بایست لایه های گونه گون زنده گی، به ویژه فرهنگی آن را به کاوش و بررسی بگیریم.

با این نگاه، می توان به روشنی یاد آور شد که سرزمین میان دریای «آمو» و «سند»، نقطه های مهم تمدن«سند» (1500-4000 پ.م.) را می سازند. این را می توان آغاز فصل تاریخ این سرزمین خواند. حضور و بود جای هایی چون «مندیگک Mundigak» و تپه ده «مُــراسی Deh Morasi Ghundai» در نزدیکی «کندهار» که به اثر کاوش های باستانشناسان سر از خاک بیرون کشیده و به دوران «دیرینه سنگی»، پیوند دارد، گواه روشن این امر اند.

بعد، ما شاهد ورود و یا هجوم قبیله های «آریایی» هستیم که تبلور آن را در وجود زبان های دوگانگی «ویدا» (1500پ.م.) و «اوستا» (700پ.م.)، می توان دید.

از دیدگاه، تاریخی، «کوروش دوم»، شاهنشاه «هخامنشی Achaemenid»، در سده ششم پ. م.، براین جا دست یافت. «داریوش» اول، پایه هـــای ایــــن فــــرمانــروایی را تحکیم بخشیده و بر ولایت های : »آریا Aria « (هرات)، «باکتریا Bacteria »(بلخ)، «ستاگیدیا Sattagydia»(غــــزنـــی تا دره سند)، «اراکوزیا Arachosia»(کندهار) و «درنگیانا Drangiana»(سیستان) دست یافت.

بعد، «السکندر» بزرگ (327 پ.م.) جای «هخامنشیان» را پُر می کند. به دنبال آن دوران فرمانروایی خاندان «سلوکی» منسوب به «سلوکوس Selecus»(358-281 پ.م.) می رسد. این نام، مربوط خانواده یی است که پس از «السکندر» بر این سرزمین فرمان راندند. سپس خانواده «مـَــوریای Mauryas » از «هند» در وجود «آشوکا Ashoka» جای آنان را می گیرد.

بعد نوبت خانواده های محلی «یونان ـ باختر Bactrian-Graeco»، سپس «پارتیان Parthians»، «کوشانیانKushans »، «ساسانیانSassanid » و «هپتالی Hepthaliesیا یفتلیانEphthalites » و دیگر و دیگر...می رسد.

یاد آوری:

در این بخش، دیدگاه هایم را در باره «افغانان» که در سال های اخیر، بنا بر دلیل هایی که به آن ها اشاره هایی صورت می گیرد، به نام «پشتونان» خوانده می شوند، با شما در میان می گذارم. در بخش های دیگر ــ آن گونه که وعده سپرده ام ــ به تاریخ گذشته قومان دیگر که کاشیکاری زیبایی را در این سرزمین می سازند، خواهم پرداخت.

افغانان

تاریخ قوم «افغان»، مانند همه قومان دیگر، از اسطوره آغاز می گردد و راه به سوی واقعیت باز می نماید.

در این جا باید از «افسانه و اسطوره» حرف زد تا به واقعیت دست یافت.

اسطوره ها

تاریخ اولی «افغانان»، در هاله یی از اسطوره ها و افسانه های پیش از تاریخ پنهان است. نویسنده گان و مورخان «افغان»، به دلیل های گونه گون، حتا تا جنبش «روشنایان» در سده شانزده ام عیسایی به کار رد یابی پیشینه قومی شان چنان کم توجه یی نموده اند، که به مشکل می توان به سندهای ثـــُـقــه و موثق در این باره، دست یافت.

کهن ترین اثری که در آن اشاره هایی که در این زمینه صورت گرفته است، کتاب « آئین اکبری »(98 ـ 1597)، نوشته «ابوالفضل» می باشد. او، در این اثرش با اشاره گذارایی می گوید که «افغانان» خویش را اولاد بنی «اسراییل» می دانند.

نویسنده گان دیگر پس از این اثــر، چــون:آخند «درویزه» در اثرش به نام "تذکره اشرار و ابرار"(1603 ـ 1613)، «نعمت الله هروی» در کتابش به نام "تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی" (13 ـ 1612)، همین امر را بدون دقت لازم، تکرار می نمایند.

«افغانان»، در اسطوره هایی که تاریخش به پس از گسترش اسلام می رسد، سعی برآن دارند تا به شکلی از شکل ها، خویشتن را به «افسانه های» دینی پیوند بدهند.

الفـ ــ اصل یهودی

آن گونه که اشاره شد، «نعمت الله هروی» در کتابش به نام "تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی"، هنگام سلطنت «جهانگیر» شاه «مُغول» در «هند» در سده هفده ام، نظریه اصل یهودی را گسترش بیش تر داد. به باور او، «افغان» پسر بزرگ «ساول» یا به زبان «عبری» شاول، ملقب به «ملک تالوت» می باشد. بر اساس روایت «انجیل» او به وسیله «سامویل» قاضی، و با رای مردم، به حیث اولین شاه «اسراییل» برگزیده شد. او همچنان یاد آور می شود کـه دود مان «افغان» ده نسل به «ابراهیم» و بیست نسل به «آدم» می رسد!؟

به این گونه، این «افغانان» در «فلسطین» زنده گی می کردند. نسل های بعدی آنان، اسیر «سارگون» دوم، شاه «آشوری» (722 پ.م.) می گردند. اینان بعد توسط «بخت النصر» شاه «بابل» که «بیت المقدس» را در سال (586 پ.م.) فتح و یهودان را به «کوهستان» یا «غور» تبعید می نماید، از آن جا رانده می شوند.

از نگاه دانش زبان و واژه شناسی، هیچ گونه پیوندی میان زبان«سامی» که «عبری» به آن دسته تعلق دارد و زبان «افغانی» (پشتو) وجود ندارد. زبان دومی شاخه یی از زبان «هند ــ اروپا» یی می باشد.

ب ــ اصل اسلام

قیص، قیص الاسلام یا عبدالرشید

بر اساس این گونه سنت شجره نویسی «افغانان» ـ صرف نظر از این که تا چی پایه ارزش دارد ـ همه به این باور اند که به «قیص یا کیس» جد مشترکی، پیوند دارند. آنان به این عقیده اند که «قیص» نزد «محمد» پیامبر اسلام می رود و مسلمان می گردد. پیامبر اسلام، بر او نام «عبدالرشید» را می گذارد. بر اساس همین افسانه، «خالد بن ولید» فرمانده معروف اسلام زیر فرمانده یی او، به فتح «سوریه» موفق می گردد. اما، مورخان عرب، بر عکس این افسانه، نامی از «قیص» نمی برند و همچنان در مورد واژه «افغان» نیز خاموش اند.

با نگرش کمی دقیق به نوشته «نعمت الله» می توان یک نوع حرمان و حسرت دست یافتن به گذشته را حس نمود. در همین راستا، برخی ها تلاش نموده اند تا خویشتن را به چهره های افسانه یی «کهن» از «سلیمان» تا «داوود» و دیگر و دیگر،...پیوند بزنند. این را باید یاد آور شد که جای شگفتی است که حتا خود « نعمت الله» یاد آور می شود که کار تنظیم درخت خانواده گی و شجره را «هیبت خان کاکر» نموده و او آن را به کتابش آورده است. از دیدگاه تاریخی، بر این درخت خانواده گی یا شجره نامه، نمی توان اتکا نمود.

جالب است که «منهاج سراج» در اثرش به نام «طبقات ناصری»، بر سینه افسانه «یهودان و کوهستان» دست رد می گذارد. در این مورد می توان چرا های دیگری نیز کاشت.

در «دانشنامه اسلام» در این مورد چنین اشاره صورت گرفته است :

"ریشه این نظریه، به کتاب «جهان خانی و مخزن افغانی» می رسد. این امر، در بین مسلمانان رواج فراوان دارد که اصل و نسب خویشتن را به «محمد»، پیامبر و یا بازمانده گانش برسانند".

به این گونه، می توان به این نتیجه دست یافت که این دیدگاه، به صورت کامل، به اسطور و افسانه تعلق دارد.

در این راستا، اسطوره ها و افسانه های دیگری نیز در این مورد وجود دارند :

I. «افغانان» یا «پتانان»، به این باور اند که «کیس» در کوه «د کیسه غر» (به زبان «افغانی» یا «پشتو» به معنای کوه «کیس») در «خراسان» یا «خراسان کاکر» به خاک سپرده شده است. این ساحه، در ایالت «ژوب» در غرب کوه «سلیمان» ـ اکنون در پاکستان ـ قرار دارد. سلسله کوه های «سلیمان» میان دریای «گومل» و شمال دریای «سند» واقع شده است.

II. بر اساس افسانه دیگری، کشتی «نوح» پس از فرو کشی توفان، بر یکی از قله های کوه « سلیمان » فرود آمد.

III. بر پایه این اسطوره، «سلیمان»، پسر «داوود»(934 پ.م.) پادشاه «یهود»، برای ازدواج با «بلقیس» باری به نیم قاره «هند» سفر نمود. آن گاهی که او از این جا، سوار بر تختِ پرنده یا قالینچه پرنده اش بر می گشت، «بلقیس» از او خواهش نمود تا برای آن که آخرین نگاه را بر زادگاهش بیاندازد، لحظه یی در آن جا توقف نماید. به این گونه،« تختِ پرنده » اش، مدتی بر قله کوه فرود آمد. از آن پس، این قله به نام «تخت سلیمان» یاد می گردد. این قله هم اکنون بیش از سه هزار متر بلندی دارد.

روشن است که ریشه این باور به افسانه های « سنتی » پیوند دارد.

بر اساس نوشته «حبیب الله تزی» در اثرش به نام «پشتانه» برخی تلاش می نمایند تا نسب «افغانان» را به "بنی اسرائیل، قبطیان، مصریان، مغلان، ارمنیان، تاتاریان، هپتالیان، ساکان، راجپوتیان، برهمنان، جتان، یونانیان، ترکان و حتا عربان" برسانند.

واقعیت ها

بسیاری از نویسنده گان «افغان» در سده بیستم به ویژه در دهه سی، در خط تلاش برای رد یابی و یا ساختن یک نوع هویت خاص و ویژه آن هم ملی و نو، سعی می نمودند تا این امر را طرح نمایند که «احمد» مربوط به قوم «ابدالی» ــ با تاکید بر «درانی» بودنش ــ بنیادگذار کشور «افغانستان» است. در حالی که او چنین هوایی برای ایجاد کشوری به نام افغانستان در سر نداشت. از همین رو، بخش زیاد تاریخنگاران او را به نام شاهنشاه ابدالی یا درانی و هم چنان شاه خراسان، خوانده اند.

این تلاش، یک نوع خط «سرخ» و «ممنوعه» یی را با گذشته دراز این سرزمین، که به باور خود آنان تاریخ بیش از پنج هزار سال و بیش تر دارد، می کشد. به این گونه، تاریخ کشور، ره از سده هژده به پیش نمی برد.

بر اساس دیدگاه برخی مورخان ــ تا جایی درست هم هست ــ امیر «عبدالرحمان»(1901–1880)، را بنیاد گذار «افغانستان» کنونی می دانند.(ل.دوپری.1997) درهمین زمان بود که مرز های بین المللی کشیده شد و «عبدالرحمان» به گفته خودش به یکی از«آرزوها ــ و ــ رویا» های دیرینه اش، دست یافت.

او، این سرزمین را یاغستان می خواند. برخی آن را سرزمین رام نشدنی، سرزمین آزاد و یا سرزمین منفرد و یگانه می خوانند.(ل.دوپری.1997)

واژه «افغان» در متن های کهن

واژه «افغان» یک نام کهن است. می توان دیدگاه هایی را در این مورد، چنین رده بندی کرد :

1) برخی دانشمندان از آن میان آقای داکتر مجاور احمد «زیار» به این باور اند که که واژه «افغان» در سند های دوره «ساسانی» به ویژه ســنگنوشته «شاهپـــور» اول(260-273 پ.م.)، در «تخت جمــشید»، بــه شکل واژه «ا ــ بگان A-bagan» و «ا ــ په گانA-Pagan » حـــک شـــده انـد .(برگرفته از نامه هایی که با هم مبادله نموده ایم.2006)

2) زبان شناسان دیگر، به ویژه بـــرخی از ریــــشه شناسان، به ایـــن بــاور انـد که واژه «افغان» از کلمه «اشواکا Ashvaka» که یک واژه سانسکریت می باشد و معنای اسپ را دارد، گرفته شده است.

3) «پانینیPanini » زبان شناس سده پنجم پ.م. آن را «آشواکایاناAshvakayana » ثبت نموده است.

4) «ورها میهیرا.Varaha Mihira»(587-505) باشنده «اوجینِ» واقع در «هند»، فیلسوف، ستاره شناس و ریاضیدان هندی می باشد. از او اثر معروفی به نام «پنکا - سیدهانتیکا Panca-Siddhantika»، یا "پنج رساله" در مورد دانش ستاره شناسی «یونان»، «مصر»، «روم» و «الکسندریه» به جای مانده است. در این اثر، در کنار دانش ستاره شناسی، می توان تصویر کامل «هند» سده ششم عیسایی را دریافت. او برای بار اول در اثرش به نام «برهات سمهیتا Samhita Brhat»، این واژه را به شکل «اواگانهAvgana » ــ باید یاد آور شد که مردم همین اکنون آن را «اوغان» یا «اوگان» تلفظ می کنند ــ به کار برده است. او در مورد چنین می نگارد،"در زیر قلمرو این ستاره دنباله دار، سرزمین های زیر قرار دارند: سنگر های کوهی، پهلویان، سوتیان، کولان، اوگانان...و مردمِ بیدادگر و خود خواه».

5) «هیون- تسانگ Hüen-Tsang»(این نام دارای تلفظ های گونه گونه است. من همان بخش انگلیسی اش را بر گزیده ام .ط.) راهب و زایر چینی که در سده هفتم م. به زیارت معبد های بودایی به این جا سفر نموده بود، ازمردمی به نام "آــ پوکین و یا اوــ پوکین A-Pokien/O-Pokien" ذکر نموده است. این واژه، با تلفظ همان دوره در «چین» نزدیک به اوگان یا افغان می باشد.

من، به این باورم که «عربان»، واژه «اپگان» را به اصطلاح معرب ساخته اند. آنان بر اساس دستگاه صوتی خویش، حرف (و) را به (ف) و (گ) را به (غ) تبدیل نموده و جمع آن را افاغنه، بر اساس دستور زبان خود شان، ساخته اند.

واژه «افغان » در متن های نو

«افغانان»، در سده های هشتم و نهم عیسایی، آن گاهی که نیروی جنگی قابل توجه یی را در خدمت «جهان گشایان» بزرگ در خط اصل داد ـ و ـ ستد فراهم می آورند، حضور تاریخی می یا بند.

در این مورد پروفیسر «ارمندرا کمار تاکورThakur,A.K. » در اثرش به نام "هند ـ و ـ افغانان: بررسیی محل فراموش شده (1576 - 1370)" یاد آور می شود،" نیروها و واقعیت های محیطی، از «افغانان» جنگجویان سر سخت بار آورد ... به همین دلیل، هرگاهی که جهانگشایان مسلمان و یا سلطانان «دهلی» بر آن می شدند تا به نبرد سنگینی دست بزنند، از سر کرده گان افغان و لشکریان ایشان بهره می گرفتند."

این امر، بر اساس نوشته «فرشته»(1292/588) از خدمت به «سبگتگین» (997-976 م.) آغاز و هم چنان تا بازی بزرگ در سده بیستم عیسایی و اکنون، ادامه می یابد.

در اثر های زیر، واژه «افغان» را چنین رد یابی می توان کرد:

(1) در کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب" که نویسنده اثر ناشناس باقی مانده است و در زمان «محمد بن احمد فریغون»، از آل «فریغون»، مـــعاصر «نوح بن منصور» مــربوط بــه خانواده «سامانی»، که در (982/372) نوشته شده است، در فصل "گفتگو در باره کشور هندوستان و شهر هایش" در شماره (48)، صفحه (16) الف ـ اصل اثر - و صفحه (19) ترجمه «مینورسکی»، زیر نام «ساول» پس از ذکر «گردیز» در شماره (47) آن را شهر مرزی میان «غزنین» و «هندوستان» می خواند. سپس، او یاد آور می شود که این شهر بر فراز دره یی قرار دارد و در میان آن، دژ یا حصار نیرومندی با سه دیوار ساخته شده است و باشنده گان این جا "خاریجت" می باشند. او بعد در مورد «ساول» ــ ممکن همان «شال» باشد که «بیهقی» از آن بار ها ذکر نموده است ــ چنین می نویسد،" یک دهکده خوشگوار و زیباست و بر فراز کوهی قرار دارد. در آن «افغانان» زنده گی می کنند. آن گاه که شما به سوی «هوسی نان» می روید، راه از میان دو کوه می گذرد. هنگام گذر از این راه، انسان بایست از هفتاد و دو آب (دریا) بگذرد. راه پُراز خطر ها و دهشت ها ست."

او همچنان زیر شماره (49) در مورد شهر «هوسی نان» چنین می گوید،" شهری است در محل گرم و داغ و برصحرایی قرار دارد." او در جای دیگر در شماره (50) در مورد شهر «نین هار» یا «بنی هار» ــ ممکن همین «ننگرهار» کنونی باشد ــ یاد آور می شود،"جایی هست که در آن شاه سعی می کند خویشتن را مسلمان نشان بدهد (به عبارت خود«حدودالعالم...»" مسلمانی نماید") و زنان زیاد دارد. او سی تا زن مسلمان، افغان، و هندو دارد. زنان دیگرش یا به عبارت «حدود العالم...» و "دیگر مردم" از میان گروه های بُت پرست، گرفته شده اند.

(2) «عُتبی Otbi»، محمد بن عبدالجبار. (فوت. 1049/427). نویسنده تاریخ «یمینی» است. این اثر درباره دوره «سامانیان»، تمام دوره «غزنیان» و خاندان دیگر است. او، آن را به زبان عربی نوشته و بعد «ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی (گلپایگانی)» که یکی از دبیران دوره «سلجوقی» می باشد، آن را به زبان پارسی بر گردانده است. او در این اثرش، در فصل "ذکر افغانیان" چنین می نویسد،"...سلطان از بهر دفع جمعی از طوایف افغانیان که مصاعد قلال و معاقل جبال وطن ساخته بودند و بوقت معاودت سلطان از غزو قنوج دست تطاول با ذناب حاشیت او یازیده بودند. مشغول شد و خواست بر ایشان تاختی کند و آشیانۀ ایشان برباد دهد و مادۀ فتنۀ آن قوم منقطع گرداند. از غزنه بیرون آمد و آوازهء قصد جانبی دیگر بر آورد و نا گاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی را به فنا آورد..."

(3) ابو ریحان محمد بیرونی، ریاضیدان و فیلسوف معروف «خوارزم»(1050-973/442-362) نویسنده کتاب «هند» یا "تحقیق ماللهند» می باشد. این کتاب اثری است درباره دین فلسفه، ادبیات، جغرافیه، گاه شماری، وقایعنگاری، ستاره شناسی، سنت ها و رسم ـ و ـ رواج ها، بخت، طالع بینی و قانون های کشور «هندوستان». او در فصل هژده ام در صفحه (102) در جریان بحث روی " سر چشمه دریای «سند»، و مرز شمال و شمال غرب «هند»" می گوید،" این دریا از کوه های «اونانگ» در سرزمین «ترکان» سرچشمه می گیرد...در این جا، برف هرگز آب نمی شود...فاصله میان قله کوه و سطح مرتفع «کشمیر» دو فرسخ است...این جا دورترین جایی است که سوداگران ما، مال های خویش را رسانیده می توانند. از آن جا پس تر، هرگز نرفته اند.این جا، مرز شمالی «هند» را می سازد. در کوه های مرز غربی «هند» تا وادی «سند»، قبیله های متعدد «افغان» زنده گی می کنند."

(4) خواجه «ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی»،(1080-995/470-385) در اثرش چار بار از «افغان شال» ذکر می نماید. واژه شال یا شار همان شهر یا شهرستان معنی می دهد. این محل، در شهر «غزنی» وجود دارد. آرامگاه «سبگتگین» پدر «محمود» در آن قرار داشت. به گفته «بیهقی»، سلطان «محمود» در آن جا کوشک یا کاخ با شکوه یی، بنا نهاده بود. در صفحه (721) تاریخ «بیهقی» چنین آمده است،"...و روز آدینه بیست و یک ماه بسلامت و سعادت بدارالملک رسید و به کوشک محمودی(ستوده یا ستایش شده.ط.) بافغان شال بمبارکی فرود آمد."

(5) ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود «گردیزی» در اثرش به نام "زین الاخبار"(1050/441) در صفحه (102) چنین می نویسد،" چون امیر(مسعود)، به «هُپیان» ــ در سمت شمال «کابل» و صورت دقیق در «پروان» قرار دارد.ط. ــ رسید، آن جا مقام کرد و امیر مجدود رحمه الله به دو هزار سوار ملتان فرستاد، و امیر ایزید یار(پسرش.ط.) را سوی کوهپایه غزنین فرستاد، که آن جا افغان عاصیان بودند و گفت : آن ولایت نگهدار! تا خللی نباشد..."

(6) بر اساس نوشته «فرشته»(1192/588) اردوی «معززالدین محمد بن سام» از گروه های قومی گونه گونه از آن میان : «ترک»، «افغان» و «تاجیک» متشکل شده بود. از آن سو، در ارتش «پریتوی راج»، مردمان «راجپوت» و در کنار شان سوارکاران «افغان» قرار داشتند. این امر نشان می دهد که «افغانان» در هر دو سوی جبهه، دست به جنگ می زدند.

(7) «بابر»، شهنشاه مغولان «هند» در سده شانزده ام م. در یادداشت هایش که به نام "تزوک بابری" معروف هست یاد آور می شود که در جنوب «کابل» مردمانی به نام «افغان» زنده گی می نمایند.

(8) برخی از دانشمندان به ویژه زبان شناسانی که در مورد زبان های گونه گونه و به خصوص کهن و قدیمی ما، دست به کاوش در محل زده اند، به این باور می باشند که ممکن ــ هنوز بر بررسی ها توافق همه جانبه صورت نگرفته است ــ همان «ساکایان» که یونانیان آنان را «سکیته» می خواندند، بوده باشند. اینان در سده دهم م. به سوی جنوب باگذر از گذرگاه های مهم و عبور از قله های شامخ آن، در سرزمین های میان «فراه» و کوه های «سلیمان» ساکن شده باشند.

از ظاهر امر چنین بر می آید که اینان چند سده پیش، در شرق با بازمانده گان «ترک» مربوط به «یفتلیان» (سده پنجم م.)، در هم آمیخته اند.

***

اما کوچ کشی بزرگ و دسته جمعی «افغانان» به جنوب و غرب، در سده سیزده عیسایی، صورت می گیرد.

به باور پروفیسر «تاکور» این امر، با یورش مغلان آغاز می گردد. در آن هنگام، بیش از پانزده شهزاده از «آسیای مرکزی» در زیر چتر حمایت الــغ خان، که یکی از سردارن جنگی «محمود» بود، «پناه» آوردند. او بعد ها به نام سلطان «بالبان» معروف گردید. وی توانست تا در برابر یورش «مغلان» مقاومت سر سخت نماید.

واژه پشتو

اما، واژه «پشتو» یا «پختو» که «هندیان» آن را «پتان» تلفظ می نماید، برعکس واژه «افغان» تازه مورد استعمال قرار گرفته است.

به همین دلیل،"دانش نامه اسلام" آن را واژه هندی شده می داند و به این باور است که واژه «افغان» در مورد قبیله «ابدالی» که بعد ها «درانی» نامیده می شوند، به کار می رود و واژه «پتان»، قبیله «غلزایی» را در بر می گیرد.(د.ا.ص.216).

به صورت عموم «افغانان»ی که در شرق و جنوب شرق کشور زنده گی می کنند ــ به باور برخی نویسنده گان، این امر را بیش تر روشنفکران مربوط به قبیله «غلزایی» در آغاز دهه سی سده بیست رواج داده اند و اکنون هم بر آن پای می فشارند ــ آن را مورد استفاده قرار می دهند.

در خط اسطوره های دینی، بار دیگر این باور مطرح می گردد که لقب پتان را «محمد»، پیامبر اسلام، به «قیص یا عبدالرشید» به اثر شجاعت و دلاوریش اعطا نموده است. از آن جایی که الفبای عربی، فاقد حرف پ می باشد، اسطوره بودن این امر روشن تر از خورشید است.

برخی از نویسنده گان افغان تلاش دارند تا این واژه را به کلمه «پکتیکا» که «هیرادوتوس» مورخ معروف یونانی، در اثرش آن را به کار برده است، پیوند بزنند.

در اثر «هیرادوتوس Herodotus»(سده پنجم پ.م.) که به تاریخ «هیرادوتوس» معروف است، می توان در مورد به کاوش پرداخت. اما، پیش ازآن می خواهم یاد آور شوم که جای شگفتی هست که بسیاری دانشمندان ما او را «هرودت» می خوانند و می نگارند. باید از هم اکنون تلاش نمود تا به تلفظ واحد و یگانه یی نام های خارجی دست یافت، تا از هرج ــ وــ مرج و سردرگمی در این زمینه جلوگیری شود. تا آن گاهی که نهاد فرهنگی علمی و مورد پذیرش همه به وجود بیاید، به تر است تا هم آهنگی درمیان نویسنده گان و به ویژه ویراستاران نشریه های چاپی و آن هایی که در میدان های مربوط به جال جهانی آگاهی ــ انترنت ــ دردرون و بیرون کشور فعال اند، به وجود بیاید.

در این اثر پدرتاریخ در صفحه (192)، کتاب سوم، هنگام گفتگو درباره «داریوش» و مالیاتی که از ایالت های امپراتوریش به دست می آمد، در صفحه (93) اصل اثر، «پکتیکا Pactyica» را در رده سیزده امین ایالت قرار داده چنین می نویسد،" سیزده ام : «پکتیکا Pactyica»، همراه با «ارمنیا» و همسایه گانشان، تا «بحیره سیاه» مقدار (400) تـَـلنت(واحد وزن طلا در «یونان» که برابر به ده گرام می گردد.ط.) همچنان در صفحه (229) کتاب چارم، صفحه (44) اصل کتاب، همین اثر می نویسد،" «داریوش» بخش زیاد «آسیا» را تصرف نمود. بعد اراده کرد تا بداند که دریای «سند» در کدام جای به بحر «هند» ــ پس از «نیل» یگانه دریایی هست که در آن «تمساح» یافت می گردد ــ می پیوندد.

"او برای رسیدن به این هدف، گروهی از مردانی را که به گفته آنان باور و اعتماد داشت، برای کشف فرستاد.

" «سکی لاکسScylax » باشنده «کاریاندیانCaryandian » به سرکرده گی این گروه از «کسپاتیروس Caspatyrus » در محله «پکتیکا Pactyica» با سواری کشتی بر ساحل شرقی دریا سفر کردند تا به بحر رسیدند. بعد به سوی غرب، درکنــار ســـاحل راندند و پس از ســفر سی ماهــه، آنـــان به جــایی رسیدند که از آن جا شاه «مصر» دریانوردان «فنیقی Phoenicians» را، آن گونه که من پیش تر اشاره نموده ام، برای دریا نوردی به دور «لیبا» فرستاده بود. «داریوش» پس از آن که این دریانوردی پایان یافت، «هندیان» را زیر سیطره اش آورد و دست به دریانوردی به بحیره جنوب زد."

بسیاری دانشمندان و زبان شناسان مانند «مارگنشتیرن Morgenstierne»، زبان شناس معروف اهل «ناروی»، نیز آن را زیر سوالیه برده است.(نگاه کنید. «پشتو» و «پتان» و دیگر و دیگر...1940)

"دانشنامه اسلام" در مورد چنین می نگارد،" برخی زبان شناسان به این باور اند که بنابر دلیل های آوایی «یون ün» به «انا ana» می پیوندد. گروه آوایی کهن یا باستانی که به شت Sht و خت Kht پشتو، پیوند یافته است، به لهجه یی که بعد ها به میان آمد، تعلق دارد و به هیچ صورت به خت xt یونانی پیوند نمی یابد."(د.ا.ص.216)

داکتر «زیار» در این مورد چنین ابراز نظر می نماید،" خاورشناسان از اواخر سدۀ نوزده بدینسو در روشنی زبانشناسی تاریخی ــ مقایسی، بویژه هر دو بخش ساینستیفیک آن نامواژه های پشتو و پشتون را به دوره باستانی آریانی، به گونه «پارسوانا Parswana» یا «پارسوهParswah » باز سازی کرده و در عین حال آن را با پرسویتی،آنگونه که بطلیموس، (باید یادآور شد که نام این ستاره شناس، ریاضیدان و جغرافیه نگار یونانی «کلاودیوس تالیموسClaudius Ptolemaeus » بوده و تلفظ دقیق آن «تالومی» می باشد. عربان هنگامی که آن را معرب ساخته اند، بدون توجه به این که حرف پ تلفظ نمی شود، آن را ب و ت را به ط برگردانده اند. او درمیان سال (161-83 م.) می زیست.ط.) باشند ه گان آریانای شرقی را به آن نامیده ، تطابق داده اند، تا با پکتیکا، پکهت و پکتویس ...هردوت" (بر گرفته از یکی از نامه هایی که با هم تبادله نموده ایم. البته بدون ویراستاری.2006.ط.)

در «دانشنامه اسلام» چنین آمده است "ممکن شکل کهن این واژه «پارسوــ انا Parsw-ana» بوده باشد و این واژه از ریشه «پارسو Parsu» گرفته شده است. در زبان « بابلی ــ آشوری» همین واژه «پارسو(ا) Parsu(a)» برابر به پارسی می باشد."

پروفیسر «تاکور» به این باور هست : از آن جایی که افغانان در «هند» در محلی به نام «پــَتــنـَه» ساکن شدند، هندیان آنان را «پَــتـان» یاد می نمودند. در این راستا، آن «افغانان»ی را که در جایی به نام «روهــه» زنده گی می نمودند، هندیان آنان را «روهیله» می خواندند. به این گونه دیده می شود که واژه پشتو و پشتون از همین واژه پتان گرفته شده است.

«م.الفنستونElphinstone,M. » در اثرش به نام "گزارش سلطنت کابل و تحت الحمایه هایش در پارس، تاتاری و هند در بر گیرنده دیدی در مورد ملت افغان و تاریخ سلطنت دُرانی."

An Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia, Tartary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and A History of Dooranee-Monarchy

باید یادآور شد که این اثر توسط آقای «محمد آصف فکرت»، در شهر «مشهد»، واقع در «ایران» به صورت نا درست به زبان پارسی به نام «افغانان» ترجمه شده است. این اثر یکی از کتاب های مرجع در مورد «افغانستان» هست. او هنگام بحث در مورد «خصوصیت یوسف زاییان» جلد اول، صفحه (35) در حاشیه اش چنین می نویسد،"... این دلیل ها «هند» را پُر از همبود هایی از بازمانده گان «افغاون Afghauns.» ــ تلفظ همان زمان و آن گونه که «الفنستون» آن را شنیده و با واژه «اوغان» همانندی دارد ــ که حالا آن را «پتانان» می خوانند، نمود. "(ج.دوم.ص.35.یاد داشت ج دوم.)

آن گونه که می دانیم، قدیم ترین اثر «پشتو» به باور «ع.حبیبی»، "...دارای تاریخ کتاب به زبان پشتو باقی مانده..." همانا «خیرالبیان» سده شانزدهم تالیف «بایزید انصاری»، معروف به پیر «روشان» (1572- 1524 م.) است. (ع.حبیبی.1971/1350). «دانشنامه اسلام» درمورد این اثر چنین یادآور می شود،"نسخه خطی این اثر وجود دارد ومورد بررسی نیز قرار گرفته است." این اثر، به خط بهار «توی»، جایی در وادی «خیبر»، نوشته شده است. در اثر دیگرش به نام «حالنامه» چنین آمده است"...به زبان افغانی قصیده ها و غزلها و قطعه ها ساختند."(ا. کرگر. 2006-1385)

بعد «دولت» شاعری که مرید «روشان» می باشد و در همان دوره زنده گی می نمود، آن گاهی که درباره زبان پشتو حرف می زند، واژه افغانی را به کارمی برد. او می گوید،" افغانی لفظ مشکل و. لوست کویش نشه ورته. وشوه کننده دیار لس حرفونه.".یعنی" لفظ افغانی مشکل بود. خوانده و نوشته نمی شد. پس سیزده حرف آنرا تریب داد.» (ع.حبیبی.1971/1350).

آخند«درویزه» که پس از «روشان» زنده گی می نمود، و یکی ازمخالفان سر سخت و پُر از تعصب او به شمار می رفت، در برابرش اثری به نام «مخزن اسلام» نوشت. او هم واژه افغانی را به جای پشتو به کار می برد. او چنین یاد آور می شود،"...دیگر معلوم باد که چون حروف در الفاظ افغانی (تاکید از من است.ط.) و هندوی ثقیل می آیند، بنابران علامتی بر آن آورده می شود تا معلوم گردد که این همان حروف ثقیل است."(ع.حبیبی.1971-1350).

در دو هفته نامه «سراج الاخبار افغانیه» (1919-1911 م.)، یکی از اولین نشریه های کشور، هر جایی که منظور از زبان پشتو بوده، آن را افغانی می خواندند. ( «س.ا.ا.» سال پنجم، شماره 15 ،ص.4 تا11. 1915).

پیشینه ادبیات پشتو

" دانش نامه اسلام" درمورد پیشینه ادبیات پشتو چنین می نویسد،" تا همین آخر ها، اثر های ادبی به زبان پشتو که پیش تر از سده (17) نشر شده باشد، به چشم نخورده است. آقای عبدالحی «حبیبی»، در «سالنامه کابل»(41-1940 م.) بخش هایی از "تذکره اولیا" اثر «سلیمان ماکو» را به نشررساند. این اثر، نمونه هایی از شعر هایی را در برداشت که تاریخ آنها به سده یازده م. می رسیدند. او بعد، «پته خزانه» اثر «محمود هوتک» را در سال (1944 م.)، که گفته می شود درسال (1770) در «کندهار» نوشته شده است ، چاپ نمود. در آن گزیده یی از شعر های پشتو درج هستند که تاریخ سرودن آن ها به سده هشتم م. می رسند. اما، این اثر، پرسش هایی را از نگاه زبانشناسی و تاریخی، به میان آورده است. تا آن گاهی که دستنویس این اثر، دردسترس قرارنگیرد و بر آن از نگاه واژه شناسی، متن شناسی و نسخه شناسی دقت و بررسی علمی و دانشی صورت نگیرد، به درستی آن نمی توان باور نمود."("دانشنامه اسلام".ص.220.سال 1986.)

در بخش دیگر این «دانشنامه» چنین آمده است،"درست پس از سده هفده و هژده میلادی به اثر های ادبی بر می خوریم. این ها، بیش تر روش ها و سبک های شعری پارسی، را تقلید کرده اند. شاخص ترین نام ها در این رسته، بر اساس معیار های اروپایی، «خوشال ختک»(1022-1106/1613-94) می باشد. او شاعر، وطن پرست، جنگجو و نویسنده یی هست که به موضوع های گونه گونه پرداخته است."

به این گونه، می توان گفت که واژه پشتو در دهه سی سده بیستم به صورت روشن وارد بحث می گردد.

تلاش های بحران زا

واژه افغان مدت ها پیش تنها برای کسانی به کار می رفت که زبانشان افغانی یا به اعتبار امروز پشتو بود. بعد، سعی بر آن شد ــ به نظرم اشتباه بزرگی و آن هم در راستای تلاش برای «ساختن» چیزی به نام «وحدت ملی» با «فرمان» و «زور»، صورت گرفت ــ تا این واژه تمام قوم های دیگر ساکن افغانستان کنونی را در بر بگیرد.

این امر روشن است که شکل گیری وحدت ملی وملت سازی و بعد دولت ملی ــ آن چی برخی روشنفکران ما و دیگران، آن را با اشتباه از واژه انگلیسی Nation-State بدون دقت «دولت ــ ملت» برگردانده اند ــ از یک جریان و روند بسیار طولانی و دراز، پُــر کژ ـ و ـ پیچ و همراه با دگرگونی های نهادی و پایان یافتن سؤ تفاهم و بدگمانی میان قومان گونه گونه در یک سرزمین پُر از قوم های مختلف، می گذرد. به باورم شتابزده گی برخی از روشنفکران در این راستا، راه به جایی نمی برد.

تلاش برای تعمیم سازی واژه افغان برای همه ساکنان افغانستان، در خط برآورده ساختن هدف های سیاسی در دهه سوم سده بیستم، صورت گرفت. هدف آن بود تا واژه افغان، تمام اقلیت های دیگر قومی را در افغانستان در بر بگیرد و واژه پشتو، تنها برای آنانی که به زبان افغانی یا پشتو حرف می زدند، به کار رود. به همین دلیل، زبان پشتو به وسیله فرمان سلطنتی که در سال (1936 م.) صادر شد، رسمیت پیدا نمود.

بعد ها، تلاش برای پشتو سازی تمام امور حکومت، درس مکتب ها و حتا تدویر کورس های اجباری پشتو برای ماموران و دادن امتیاز های مالی برای فارغان این کورس ها، که در زمان صدارت «محمد داوود»،(1963-1953 م.)، زیر اثر پذیری فضای بین المللی حضور اندیشه برتری نژادی و یا سعی ساده انگارانه برای هویت سازی، به اوجش رسید، باخود درد سرهای زیادی را به همراه آورد است که تا همین اکنون پس لرزه هایش سراسر کشور و حتا گفتمان اجتماعی مان را در چنگالش می فشرد.

این واقعیت را باید یادآور شد که در میان زبان های گونه گونه مانند: پشتو، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه یی و دیگر و دیگرــ به باور زبان شناسان تعداد آن ها به (44) می رسند ــ زبان پارسی را می توان زبان میانجی خواند.

نگرانی تازه یی که برخی زبانشناسان ابراز نموده اند، این است که شاخه هایی از زبان کهن «هند ـ اروپایی» که در جوار زبان های پشتو و پارسی قرار دارند، آرام آرام در ظرف این دو زبان حل می گردند و به گروه زبان های مرده می پیوندند.

دید معاصر

دانشمندان معاصر، افغانان را بازمانده گان قوم «هند ـ اروپایی» دانسته، یاد آورمی شوند که عنصر ترکی و مغولی در آن ها، آمیخته شده است. مردمان ساکن در افغانستان، از دیدگاه قومی و جسمی از یکدیگر متفاوت اند. اما، خصوصیت هایی چون زبان «هند ـ اروپایی» و تبار مدیترانه یی مربوط به گروه بزرگ قومی قفقازی آنان را باهم پیوند می دهند. گروه های قومی شمال کوه های هندوکش (سیاه کوه) از دیدگاه جسمی به گروه «ترک ـ مغلی» تعلق دارند.

به صورت عموم، افغانستان را می توان سرزمین اقلیت های قومی دانست. اکثر افغانان، تاجیکان، ترکان، ازبکان، بلوچان و دیگر گروه های قومی، در کشورهای همسایه مــانند: «پــاکستان»، «ایران»، «تاجیکستان»، «ازبکستان» و «ترکمنستان» زنده گی می نمایند.

«افغانان»، دارای گروه های قومی و قبیله یی گون گون اند. در میان ایشان قبیله های «ابدالی» و «غلزایی» به شدت معرف اند. در جریان سیطره سیاسی «صفویان» و «مغلان هند» در سده های (16 و 17 ع.)، بر این سرزمین، از لحاظ زبان و فرهنگ، قبیله اولی از «فارس» و دومی از «هند» اثر پذیرفته اند.

بحران های سیاسی و جنگ های پایان سده بیستم که افغانان بار دیگر نقش لشکر کشی برای دیگران را بر دوش می کشند، اثر نیرومندتری بر ساختار اجتماعی ـ سیاسی کشور از خود به جای گذارد.

بایست به این مساله، به ویژه ساختار کاشیکاری یا موزاییک قومی، به صورت همه جانبه پرداخت.

کتابشناسی به زبان پارسی و پشتو:

1. «انوشه»، حسن. "دانشنامه ادب فارسی" بخش "ادب فارسی در افغانستان"، تهران. 1996/1375.

2. «بیهقی»، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین دبیر "تاریخ بیهقی" به کوشش:داکتر خلیل خطیب «رهبر». ناشر: انتشارات سعدی، تهران، ایران. چاپ اول : پاییز 1988ــ 1367.

3. «تــزی»، داکتــر حبیب اله. "پشتانه" ددانش کتابتون، قصه خوانی بازار پشاور، پاکستان. دوم چاپ،(290) مخونه. د وری 1382، د اپریل 2003 سره سم.

4. «دهخدا»، علی اکبر ابن خان بابا خان."لغت نامه" روایت دوم به شکل لوحه فشرده یا سی.دی ر. انتشارات دانشگاه تهران،1382/2003.

5. «حبیبی»، عبدالحی. «تاریخ مختصر افغانستان». چاپ سوم، قوس 1377، دانش کتابخانه، پشاور، پاکستان.

6. --------. "تاریخ خط و نوشته های کهن افغانستان".نشر «انجمن تاریخ»، کابل 1971/1350.

7. «حسینی»، محمود."تاریخ احمد شاهی" مقدمه، تحاشی و تعلیقات از: داکتر سرور «همایون». ناشر:دانش خپروندویه تولنه. جنوری 2001، برابر جدی 1379. دانش کتابخانه واقع قصه خوانی « پشاور»، «پاکستان».

8. «خانلری»، داکتر زهرا ناتل. "فرهنگ ادبیات فارسی"،چاپ سوم، «توس» در «ایران» 1369برابر1981.

9. «عُتبی Otbi»، مــحــمد بن عبدالجبار. "تاریخ یمنی" به زبان عربی. گزارشگر به فارسی، ابوالشرف ناصح بن ظفر «جرفادقانی». به اهتمام دکتر جعفر «شعار». سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، تهران، ایران. 1374.

10. «غبار»، غلام محمد."جغرافیای تاریخی افغانستان". حواشی و تعلیقات از: فرید «بیژند»، «مطبعه دولتی، کابل افغانستان». سال چاپ : 1367/1989.

11. «کرگر»، محمد اکبر."په حالنامه کی د «بایزید روشان» عرفانی اوفلسفی حیره"، دویم چاپ، دافغانستان د کلتوری ودی تولنه، جرمنی، 2006 ـ 1385.

12. «گردیزی»، ابو سعید بن الضحاک ابن محمود."زین الاخبار" به مقابله، تصحیح، تحشیه و تعلیق عبدالحی «حبیبی»، استاد دانشگاه کابل. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.15تیر(سرطان)1347برابر با 6 جولای 1967.

Bibliography:

1. Adamec, L.W. “Who is who in Afghanistan” Graz, Austria1987.

2. id “A Biographical Dictionary of Contemporary Afghanistan” Graz, Austria.1987.

3. id. “Historical Dictionary of Afghanistan” London, 1997.

4. Albiruni. “India” An English Edition, with notes and Indices by Dr. Edward C. Sachau tow Volumes. London, 1910. Edited by Fuat Sezgin, Institute for History of Arabic-Islamic Science at’’.J. W. Goethe Uni. Frankfurt, Germany 1993.

5. Bellow, H. W. Capitan “The Ethnography of Afghanistan” The Asiatic Quarterly Review Ser. Vol.3. New Edition 1972.

6. Dupree, L. “Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.

7. Dupree, Nancy Hatch. Edited with Introduction “Afghanistan”. Pub. Susil Gupta, England. Kabul Jan.1975.

8. Elphinstone, M. “An Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia, Tartary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and A History of Dooranee-Monarchy “London, 1839”. With a New Introduction by Sir Olaf Careoe. Reprinted, London, Oxford University Press, London, 1972.

9. “Encyclopaedia Britannica” 2002…The world Standard since 1768. Deluxe Edition, CDR.

10. “Encyclopaedia of Islam” New Edition, E.J.Brill, Leiden, Holland.1986.

11. “Encyclopaedia Iranica.” 2004. USA.

12. Ewans, Martin. “Afghanistan: A New History” Rutledge Curzon, New York. Secound Edition. Published 2002.

13. Herodotus “The Histories” Translated by Aubrey De Selincourt. Revised with introductory matter and notes by John Marin cola. Penguin Books. Printed in UK. New Edition 1996.

14. Hudud al- Alam Menal Mashreq e Elal Maghreb (The Regions of The World) a Persian Geography (372 A.H. /982 A. D.) Translated and Explained by V. Minorisky with the Preface by V. V. Barthold, 1930. Printed at the Uni. Of Oxford, UK. 1937.

15. Thakur, Prof. A.K “India and Afghan: A Study of a Neglected Region (1370-1576 A.D.) Janaki Parakash, Patna-New Delhi, 1992.

16. “Webster Encyclopaedia. Dictionary”, New Edition, New York, USA, 1996.

·

پایان