Ads 468x60px

جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۷

اعلامیه کانون


وبلاگ نویسان محترم!


به دلیل مشکلات در سیستم بلاگ رولینک، بلاگ‌چرخان کانون وبلاگ نویسان فعلا کار نمی‌کند. هرگاه سرور بلاگ رولینگ به کار بیفتد، تمام وبلاگ‌های که در بلاگچرخان کانون وبلاگ نویسان افغانستان لیست شده‌اند به همان ترتیب سابق به محض اینکه بروز شدند، بصورت بولدشده در صدر قرار خواهد گرفت.



کانون

پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۷

نامه‌ای به خدا

نویسنده: یکی از بندگان خداوند


به نام خودت كه نامت زينت دهنده همه نامه هاست


خداي من مي داني كه من در زندگي به همه آرزوهاي بزرگي كه داشتم به يكي از آنها هم دست پيدا نكردم و حالا همه آن آرزو ها براي من كم رنگ شده است و دست از تمامي آنها شسته ام و مي دانم لايق آنها نبودم وگرنه تو از من دريغ نمي كردي و حالا مي خواهم چند تاي از آنها را نام ببرم.

مي دانستي زماني كه من به سن و سال رسيدم كه بايد مكتب مي رفتم اما شرايط جامعه و منطقه كه من متولد شده بودم اجازه اين كار را به من نمي داد يعني اصلاً مكتب وجود نداشت و بعد از گذراندن و هدر رفتن هشت سال از زندگي كه بايد درس مي خواندم با تغييرات در زندگي من مجبور به مهاجرت به كشور همسايه شدم و در آنجا مي داني من چقدر به مكتب رفتن علاقه داشتم اما بخاطر اينكه من مدرك اقامتي نداشتم باز هم محروم شدم ولي همچنان شوق مطالعه در دل من زنده بود و بار ها از بارگاهت خواستم ولي در تقدير من انگار نوشته نشده بود كه من رو ميز مكتب بنشينم. خوب بعد ها با تمام مشكلات كه كمي سواد آموختم متفرقه بدون مكتب رفتن و آشنايي با دانشگاهيان شوق خارج از وصف در من پديد آمد براي رفتن به دانشگاه اما چكنم من به علاوه مدرك اقامتي در آن كشور مدرك پايان تحصيلات مكتب را هم نداشتم و زمانيكه برگشتم به وطن همچنان به علت مواجه شدن به مشكلات اقتصادي و مجبور بكار شدم و باز هم نتوانستم براي ورود به دانشگاه اقدام كنم اما آرزوي آن همچنان در دل من بود.

اما خداي من مي داني براي چه شوق داشتم كه وارد دانشگاه بشوم؟ بله مي دانم كه مي داني آخر من مي خواستم يك نويسنده بشوم ، مي خواستم از رنج هاي انسان بنويسم،‌مي خواستم اربابان زور و زر را رسوا كنم،‌مي خواستم از حقوق ملت هاي مستضعف دفاع كنم ،‌مي خواستم نويسنده با اعتبار باشم كه انسان ها روي من حساب مي كردند (البته اين حرف را براي اين مي زنم كه انسان هاي امروزي اعتبار را به انسان بودن نمي بينند بلكه به مدرك تحصيلي مي بينند ،‌مهم نيست كه چه فكر مي كند و چه اندازه كار آيي دارد بلكه مهم مدرك تحصيليست) و من هم بدون كدام ترس و خود فروشي از انسان هاي محروم حمايت مي كردم و اگر براي حال آنها تفاوت نمي كرد آيندگان مي فهميدند و عبرت مي گرفتند .

و دليل ديگرش را نيز خداي من تو خوب مي داني !! انسانهاي مثل من كه در زندگي روزمرگيشان گم شده اند بعداز مرگ مثل گياهي هرزه مي مانند و مرگ مساويست با فنا شدن مرگ مساويست با فراموش شدن و انسان آگاه و انسان هاي كه براي آيندگان خود آثار خلق كردند هميشه زنده مي مانند و من نمي خواستم فراموش بشوم،‌و من نمي خواستم فنا شوم.

و دليل ديگر اينكه مولاي من، من به عشق و عرفان عشق مي ورزم و دلم مي خواست براي وسعت دادن و براي معرفي بشتر اين مكتب و آگاهي بيشتر و درك بيشتر عشق و عرفان براي دل خود و براي دوستان اين مكتب كاري كرده باشم.

خالق من ، آقاي من،‌مولاي من،‌تو مي داني كه دليل ديگر اين اشتياق اين بود كه در كشور من انسان هاي محروم زيادي زندگي مي كنند كه نسل اندر انسل محروم و زجر كش و بار كش بوده اند و هميشه تلاش و كوشش آنها ثمره اش براي ديگران بوده و بس و براي رساندن صداي اين مظوميت به گوش تاريخ و جهانيان گامي در راستاي محروم زدايي اين قشر از جامعه خودم بر مي داشتم.

و مي دانستم و تو نيز مي داني كه اينكار ها در جوامع امروز اولين شرطش اين است كه مدرك تحصيلي داشته باشي وگرنه مي گويند يك آدم بي سواد آمده حرف مي زنه اين يك آرزوي من بود كه حالا به هيچ تبديل شده و آنرا با تمام تلاش و كوشش مي خواهم از دلم حذف كنم اما نمي توانم نمي توانم نمي توانم خداي من خدايا اگر لايق داشتن آن نبودم لا اقل به من كمك كن كه آرزوي آنرا نيز از دلم پاك كنم بايد باور كنم كه من يك انسان معمولي و گم شده در لجنزار روزگار ،‌خر ج و مخارج زندگي هستم و آرزوي محال را از دلم پاك كنم به من كمك كن و گرنه هر آن كه يادم مي آيد دوران نوجواني و جواني و فرصت هاي براي خواندن و نوشتن را از دست داده چنان غم بر دل من مي ريزد كه احساس مي كنم همه كوه هاي عالم را بالاي قلب من قرار داده اند و همه غم ها را در دل من جا كرده اند.

خدايا تو مي داني ديگر آرزو ها برايم آنزمان معني نداشت همه آرزوهاي من به اين ختم مي شد كه درس بخوانم و تحصيل كنم و بعد از آن بتوانم نويسنده اي خوبي باشم،براي تو،‌براي دل خودم،‌براي مردم مظلوم ،‌براي خدمت به دين و مذهب كه به آن اعتقاد دارم بنويسم و فقط بنويسم.

راستي يك آرزوي ديگر هم داشتم ،‌مي داني؟ چقدر آنزمان كه نوجوان بودم آرزوي شديدي در دل داشتم كه تلاوت گر قرآن باشم با صوت زيبا مثل قاريان بزرگ و چقدر هم تلاش كردم خودت مي داني كه چرا به اين آرزو ها دست پيدا نكردم براي اينكه صداي خوبي نداشتم،‌استعداد خوبي هم نداشتم خوب خيلي خنده دار است نه يك آدم حنجره مزخرف مثل من آرزوي تلاوت قرآن آنهم با صداي زيبا جالب است چقدر احمق بودم بايد اول مي فهميدم كه اين نيز آرزوي محال است.


راستي يك آرزوي ديگر هم داشتم،‌خوشنويسي

مي خواستم خوش نويس باشم و زمانيكه قلم را در دست بگيرم آنچنان زيبا بي نويسم كه همه با ديدن آن به حيرت بيفتند خداي من اين ديگه تقصير خودم بود چونكه با اين استعداد خراب كه من داشتم اگه تلاش شبانه روزي مي كردم شايد موفق مي شدم كه پنجاه فيصد به آرزوي خوشنويسي دست پيدا مي كردم و حالا اين هم در آشغال داني قلبم پرتاب كردم


داره كم كم آن آرزوي ها كه فراموش كردم و كم رنگ شدند يادم مي آيد مي داني من چقدر به علي بزرگ به جانشين پيامبرت،‌به او مرد بزرگي كه انسان از وصف آن عاجز است عشق مي ورزيدم و آرزويم اين بود كه يك روزي بتوانم پيرو راستين او و مبلغ راه او باشم اما خودت كه مي داني نفس قوي و زور زندگي ،‌ مشكلات زندگي كردن البته منظورم رنج كشيدن براي زنده ماندن نه زندگي كردن،‌قوي تر از آن بود كه من دنبال آرزوي هاي خود بروم چونكه با مشكلات كه در زندگي روزمره برابر شدم همه آرزو ها در دل من و در حقيقت در نطفه خفه شد و چقدر به مردان بزرگي معاصر چون اقبال،‌شريعتي،‌جمال الدين،‌روح الله، انشتين،‌چه گوارا،گاندي عشق مي ورزيدم و احساس مي كردم زمانيكه بزرگ شدم دنباله روي اينها مي رفتم اينهايكه اگر انقلابي بودن خوب بودن،‌و اگر دانتشمند بودن خوب بودن،‌و اگر نويسنده بودن در اوج بودن و همه آرزوي اينها در راه خدمت به مردم خودش ،‌تكامل انسان و در مسير پيشرفت و آزادي انسان ها بودن و حالا من خود را با مقايسه با اينها چقدر حقير احساس مي كنم و چقدر ذليل ام من ديگه با همه آرزوهاي خوب خودم خدا حافظي مي كنم.

خداي من از تو هم تشكر اگر اين آرزوها برآوده نشده اند حتما حكمتي در كار است شايد من آنقدر ضعيف بودم كه اگر كمي در زندگي موفقيت نصيب من مي شد شايد خودم را گم مي كردم و براي برخورداري زورمندان و توجيح محروميت محرومان تلاش مي كردم و آنزمان چه بد بخت بودم و حالا احساس مي كنم من آگاه نيستم و توانايي ندارم بناءً‌مسئوليت دشوار هم ندارم.

حالا به آرزوهاي زميني مادي رو‌آوردم كه آنهم مثل قبلي كم رنگ مي شوند و از هزاران آرزوي هاي مادي يكيش هم برآورده نمي شوند.حالا منم با يك دنيا تنهايي،‌نه يك يار و همدمي ،‌ با همه خاطرات خاموش شده و آرزوهاي به خاك رفته و غم فرصت هاي از دست رفته و نگراني هاي آينده نا مبهوم.

خدايا باز هم تو را سپاسگذارم اگرچه آرزوهاي مادي و معنوي من براورده نشده اند و چيزي كه حالا دارم شكر مي كنم.

خدايا تورا سپاس براي اينكه پدر و مادر مهرباني دارم

خدايا تو را سپاس براي اينكه خواهر و برادر مهرباني دارم

خدايا تو را سپاس براي اينكه چشم ،‌گوش،‌دماغ،‌دست و پاي سالم دارم

خدايا تو را سپاس براي اينكه نان دارم تا از گرسنگي دست نياز بسوي بندگانت دراز نكنم

خدايا تو را سپاس براي همه چيزيكه دادي و همه چيزي كه ندادي

خدايا تو خوبي ،‌من به تو عشق مي ورزم

خدايا از تو مي خواهم هيچ گاه دست من را بسوي بندگان خودت دراز نكن خدايا تو را به مقربين درگاهت قسم مي دهم كه من را نياز من بندگان خودت قرار مده

و در آخر خدايا فقط يك آرزوي من را برآورده كن

و آن اينكه هرآنچه در دل من به غير از خودت است آنرا پاك كن و عشق پاك و زلال و حقيقي خودت را در دل من هديه كن و من را از حقيق خودت آگاه كن اي مولاي من اينكه خواسته بزرگي براي تو نيست اين آرزو براي من همه چيز است و در مقايسه بخشش تو زره اي هم نيست خدايا اين يك خواسته من را برآورده كن. خدايا من تو را مي خواهم ،‌

خدايا من بغير از تو كسي را ندارم

من تو را مي خواهم

من تو را مي خواهم

تورا دوست دارم

و به تو عشق مي ورزم تا زنده ام

اي مولاي من،‌اي آقاي من،‌اي خالق من

به تمام وجود مي گويم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم

اين آخرين جمله اي است كه يادم مي آيد

من تو را دوست دارم و به تو عشق مي ورزم

روز يك شنبه،‌ساعت 9:52 شب تاريخ 28.07.1387

يكي از بنده هاي گنهكار و شرمسار تو

دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۷

تائید خبر ابتلا به بیماری سرطان گابریل گارسیا مارکز

وداعیه گابریل گارسیا مارکز نویسنده معاصر آمریکای جنوبی .

مارکز بعد از اعلان رسمی و تأیید سرطان وی و شنیدن خبر بیماریش این متن را به عنوان وداع نوشته است هر چند ابهاماتی درباره نویسندۀ آن وجـود دارد ... (گابریل گارزسیا مارکز ملقّب به گابو است) . وی با رمان اعجاب انگیزش که 5 سال نوشتنش به طول انجامیده به نام صد سال تنهایی ..برندۀ نوبل ادبیّات 1982 در استهکلم است . گابو پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است ، هر چند تمام آثارش را نمیتوان در این دسته بندی قرار داد . به هر حال از دیگر کتب وی میتوان به عشق سالهای وبـا ، ساعت شوم ، کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد و یا ژنرال در مخمصه که گاه دیده ام برخی از ناشران آنرا به به ژنرال در هزارتوی خویش ترجمه کرده اند اشاره کرد. که معنای تحت الفظی اش همان ژنرال در مخمصه است.


مارکز هرگز نوشتن این متن را تکذیب نکرد

"اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی می‌داشت،

شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمی‌‌داشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان می‌کردم فکر می کردم. اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست.

کمتر می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رویا می دیدم، چرا که می‌دانستم هر دقیقه‌ای که چشمهایمان را برهم می‌گذاریم. شصت ثانیه نور را از کف می‌دهیم. شصت ثانیه روشنایی هنگامی که دیگران می‌ایستند ٬ من قدم برمی‌داشتم و هنگامی که دیگران می‌خوابیدند بیدار می ماندم.

هنگامی که دیگران لب به سخن می‌گشودند٬ گوش فرا می‌دادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم .

اگر خداوند ذره‌ای زندگی به من عطا می‌کرد٬ جامه‌ای ساده به تن می کردم. نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان می‌ساختم. خداوندا٬اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی می‌نگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم.


روی ستارگان با رویاهای "وان گوگ" وار ٬ شعر "بندیتی” را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین "سرات" ترانه عاشقانه‌ای به ماه پیشکش می‌کردم .

با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه گلبرگ ها‌یشان در اعماق جانم ریشه زند.

خدواوندا ٬اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم ٬ نمی‌گذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بی‌آنکه به مردمانی که دوستشان دارم ٬ نگویم که "عاشقتتان هستم" آن گونه که به همه مردان و زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت (یا سیطره )محبت آنهاست.

اگر خداوند فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من میگذارد ٬ در سایه‌سار عشق می‌آرمیدم. به انسانها نشان می دادم که در اشتباهند. که گمان کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند. آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شون!

به هر کودکی دو بال هدیه می دادم ٬ رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند.

به پیران می‌آموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه می‌رسد. آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام. من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند درقله کوه زندگی کنند، بی آنکه به خوشبختی آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند.

چه نیک آموخته‌ام که وقتی نوزاد برای نخستین بار مشت کوچکش را به دورانگشت زمخت پدر میفشارد٬ او را برای همیشه به دام خود انداخته است. دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.

من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل٬ که وقتی اینها را در چمدانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود.

شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۷

سومین شب از شب های کابل

در شب سوم شب­های کابل انجام شد:

نقد کارنامه ادبی حسین فخری هم­زمان با رونمایی مجموعه داستان «آشار»

دبیرخانه شب­های کابل:

سومین شب از سلسله برنامه ادبی «شب­های کابل» با نقد کارنامه ادبی حسین فخری؛ داستان­نویس معاصر افغانستان و رونمایی مجموعه داستان «آشار» نوشته عبدالواحد رفیعی، دیگر داستان­نویس کشور برگزار شد.

در آغاز شب سوم شب­های کابل که گردانندگی آن بر عهده ضیا قاسمی؛ شاعر جوان کشور بود، محمدحسین محمدی؛ مدیر خانه ادبیات افغانستان درباره آثار داستانی حسین فخری سخن گفت. محمدی در سخنان خود به تلاش صعودی فخری در کشف دیدگاه­های تازه در داستان­نویسی از زمان آغاز به کار تا کنون و نیز نقش اثرگذار فخری در احیای سفرنامه­نویسی به عنوان سبک فراموش­شده نثر پارسی در افغانستان اشاره کرد. حبیب صادقی؛ داستان­نویس جوان کشور، دومین سخنران این شب بود که به بررسی آثار داستانی حسین فخری به ویژه گزیده داستان­هایش به نام آخرین شاخه پرداخت. وی با برشمردن ساختارمند نقطه­های ضعف و قوت این مجموعه، کوشش فخری را نشان­دهنده پویایی این داستان­نویس در نگارش داستان پارسی دانست. رضا ابراهیمی، دیگر داستان­نویس جوان کشور که به تازگی از قندهار به کابل کوچیده است، مجموعه آثار فخری را به خوانش گرفت و از فرآیند پرفراز و نشیب داستان­نویسی وی سخن گفت. پس از پایان نقدها، حسین فخری نیز در سخنان کوتاهی، از این نقدهای سازنده استقبال کرد و اقدام خانه ادبیات افغانستان را در سامان­دهی شب­های کابل، برای بهبود تلاش­های جامعه ادبی افغانستان سودمند شمرد.

در پایان شب سوم شب­های کابل، مجموعه داستان «آشار»، نوشته عبدالواحد رفیعی، داستان­نویس معاصر، رونمایی و میان شرکت­کنندگان پخش شد. عبدالواحد رفیعی، سال­هاست در هرات سکونت دارد و در کنار فعالیت­ در کمیسیون مستقل حقوق بشر، به نویسندگی می­پردازد. «آشار» با دربرداشتن دوازده داستان کوتاه در 103 صفحه و با شمارگان هزار نسخه، نخستین مجموعه از سلسله انتشارات خانه ادبیات افغانستان است که در دوره جدید فعالیت این نهاد ادبی و فرهنگی در کابل منتشر می­شود. به گفته محمدحسین محمدی، خانه ادبیات افغانستان می­کوشد روند انتشار کتاب­های شاعران و نویسندگان معاصر کشور را به صورت پی­گیر ادامه دهد و برنامه انتشار این کتاب­ها در هر دو ماه یک­بار، تا پایان سال روان تنظیم شده است.

خانه ادبیات افغانستان، شب سوم از شب­های کابل را با همکاری انجمن قلم افغانستان، شبکه رادیویی و تلویزیونی نگاه، مرکز فرهنگی و اجتماعی سراج، آکادمی هنر و علوم سینمایی و مرکز تعاون افغانستان، روز پنج­شنبه 25 میزان 1387در محل تلویزیون نگاه در کارته چهار برگزار کرد.

در شب سوم شب­های کابل انجام شد:

نقد کارنامه ادبی حسین فخری هم­زمان با رونمایی مجموعه داستان «آشار»

دبیرخانه شب­های کابل:

سومین شب از سلسله برنامه ادبی «شب­های کابل» با نقد کارنامه ادبی حسین فخری؛ داستان­نویس معاصر افغانستان و رونمایی مجموعه داستان «آشار» نوشته عبدالواحد رفیعی، دیگر داستان­نویس کشور برگزار شد.

در آغاز شب سوم شب­های کابل که گردانندگی آن بر عهده ضیا قاسمی؛ شاعر جوان کشور بود، محمدحسین محمدی؛ مدیر خانه ادبیات افغانستان درباره آثار داستانی حسین فخری سخن گفت. محمدی در سخنان خود به تلاش صعودی فخری در کشف دیدگاه­های تازه در داستان­نویسی از زمان آغاز به کار تا کنون و نیز نقش اثرگذار فخری در احیای سفرنامه­نویسی به عنوان سبک فراموش­شده نثر پارسی در افغانستان اشاره کرد. حبیب صادقی؛ داستان­نویس جوان کشور، دومین سخنران این شب بود که به بررسی آثار داستانی حسین فخری به ویژه گزیده داستان­هایش به نام آخرین شاخه پرداخت. وی با برشمردن ساختارمند نقطه­های ضعف و قوت این مجموعه، کوشش فخری را نشان­دهنده پویایی این داستان­نویس در نگارش داستان پارسی دانست. رضا ابراهیمی، دیگر داستان­نویس جوان کشور که به تازگی از قندهار به کابل کوچیده است، مجموعه آثار فخری را به خوانش گرفت و از فرآیند پرفراز و نشیب داستان­نویسی وی سخن گفت. پس از پایان نقدها، حسین فخری نیز در سخنان کوتاهی، از این نقدهای سازنده استقبال کرد و اقدام خانه ادبیات افغانستان را در سامان­دهی شب­های کابل، برای بهبود تلاش­های جامعه ادبی افغانستان سودمند شمرد.

در پایان شب سوم شب­های کابل، مجموعه داستان «آشار»، نوشته عبدالواحد رفیعی، داستان­نویس معاصر، رونمایی و میان شرکت­کنندگان پخش شد. عبدالواحد رفیعی، سال­هاست در هرات سکونت دارد و در کنار فعالیت­ در کمیسیون مستقل حقوق بشر، به نویسندگی می­پردازد. «آشار» با دربرداشتن دوازده داستان کوتاه در 103 صفحه و با شمارگان هزار نسخه، نخستین مجموعه از سلسله انتشارات خانه ادبیات افغانستان است که در دوره جدید فعالیت این نهاد ادبی و فرهنگی در کابل منتشر می­شود. به گفته محمدحسین محمدی، خانه ادبیات افغانستان می­کوشد روند انتشار کتاب­های شاعران و نویسندگان معاصر کشور را به صورت پی­گیر ادامه دهد و برنامه انتشار این کتاب­ها در هر دو ماه یک­بار، تا پایان سال روان تنظیم شده است.

خانه ادبیات افغانستان، شب سوم از شب­های کابل را با همکاری انجمن قلم افغانستان، شبکه رادیویی و تلویزیونی نگاه، مرکز فرهنگی و اجتماعی سراج، آکادمی هنر و علوم سینمایی و مرکز تعاون افغانستان، روز پنج­شنبه 25 میزان 1387در محل تلویزیون نگاه در کارته چهار برگزار کرد.

فرجام کودک افغان

فرجام کودک افغان

اشاره :صبح هر یازده سپتامبر که از خواب بر می خیزم تا شام منتظر اخبار بدی از جنگ تمدنهای هانتینگتون ،اضطراب دارم.شستشوی مغزی عده ای و فرو ریختن برجی و بهانه ای برای گسترش استعمار نوین در دنیای بظاهر دموکرات.افغانستان و عراق پس لرزه های یازده سپتامبر را پذیرفتند و کودکانی آواره و گورستانهایی آباد...

مطلب زیر دل نوشته ای است برای کودک نادیده افغان . عکس را از وبلاگ "نوشته های پراکنده" امانت گرفته ام و "شعر" درون گیومه را جایی خوانده ام و نام شاعرش را بیاد نیاوردم.

به کجا می نگری؟

تا چشم می رود

جز غبار و آتش و گور نیست!

به چه می اندیشی؟

فردای تو

آنگونه ایست که سلطان می خواهد

همچو امروز من

که خواسته دیروز سلطان است!

پشت به گورستان و بی کلاش نمی توان بودن

که تا من و تو بازیچه ی سیاستیم

و تعقل اسیر تزویر!

و عدالت در بند رقابت!

از سرنوشت گریزی نیست

کودک افغان!

امید به روزی باش

که

امیدتحقق یابد

" جای هر مرد سیاسی درختی کاشته شود"

و

اگر آنروز تو آنجا بودی

به خدا ،سلام ما را برسان

...

برگرد کودک افغان !

اسامه با کتاب و کلاش منتظر است

برو که در بازی سلاطین

خون ما کمترین ارزش است

برگرد کودک افغان

اسامه با کتاب و کلاش منتظر است!

منبع

جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۷

آتش باری دوستانه 9 سرباز افغان را کشت


چرخبال های نیروهای ایتلاف در ولسوالی دومنده ولایت خوست در یک آتش باری «اشتباهی» 9 سرباز افغان را هلاک و سه تن دیگر آنان را زخمی ساختند. نیروهای ایتلاف با پخش اعلامیه ای، این رویداد را یک «حمله اشتباهی» خوانده و گفته اند که در این مورد تحقیقاتی نیز صورت خواهد گرفت.

این در حالی است که وزارت دفاع کشور با پخش یک اعلامیه مطبوعاتی این حمله را محکوم کرده و خواستار پیگرد عاملان آن شده است. در اعلامیه وزارت دفاع محل رویداد یک پوسته امنیتی سربازان اردوی ملی خوانده شده است. به نقل از این اعلامیه از میان سه سربازی که زخمی شده اند، وضع یکی از آنها وخیم است.

براساس این اعلامیه وقوع این گونه حوادث « تاثربار و اسفناک» خوانده شده و گفته شده است که اين گونه حمله‌ها «روحیه منسوبین امنیتی کشور را به شدت تضعیف نموده و تاثیرمنفی به روند انکشاف اردوی ملی می گذارد».
این حادثه در حالی صورت می گیرد که تلفات غیرنظامیان در طول سال جاری به اثر بمباران هوایی نیروهای خارجی خشم مردم و دولت افغانستان را برانگیخته است.

نکته‌ي جالب در مورد این رویداد آن است که چرخبال‌های نیروهای ایتلاف، پوسته امنیتی نیروهای اردوی ملی را بمباران کرده اند. در حالی که برخی گمانه‌زنی‌ها بر این بود که ممکن است این حمله به دلیل فقدان معلومات استخباراتی صورت گرفته باشد، محل رویداد نشان می دهد که سربازان خارجی در برخی موارد حتا از محل پوسته های امنیتی نیروهای اردوی ملی نیز خبر ندارند. در حالی که انتظار می رود تحقیقات در مورد این حمله در آینده نزدیک اصل مساله را بیشتر روشن کند، اما تجربه نشان داده است که در اکثر موارد سربازان خارجی مورد پیگرد قضایی قرار نگرفته اند.

سال جاری به اثر حمله هواپیماهای امریکایی بر روستای عزیزآباد در ولسوالی شیندند ولایت هرات، بیشتر از 90 تن غیرنظامی هلاک شدند که در میان آنها زنان و کودکان نیز شامل بودند. با این وجود ارتش امریکا ارقام کشته شدگان این رویداد را نپذیرفت و پس از دو بار تحقیق در مورد این حادثه، صرفا کشته شدن حدود 30 غیرنظامی را تایید کرد. با این حال تاکنون هیچ یک از منسوبین نیروهای امریکایی در این زمینه محاکمه و مورد پیگرد قضایی قرار نگرفته‌ است.
8صبح

چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۷

اصل قانونی بودن جرم

روز گذشته قاضی محکمه مرافعه کابل سید پرویز کامبخش را بر اساس ماده یکصد و سی قانون اساسی به جرم اهانت به پیامبر اسلام به بیست سال زندان محکوم کرد.

ماده 130 می گوید هرگاه برای قضیه ای در قانون اساسی و سایر قوانین حکمی موجود نباشد، محاکم به پیروی از احکام فقه حنفی و در داخل حدودی که این قانون وضع نموده، قضیه را به نحوی حل و فصل می نماید که عدالت را به بهترین وجه تأمین نماید.

ظاهرا" که قاضی محترم در قانون جزاء به چنین جرمی برخورد نکرده که متوسل شده به فقه حنفی، از سویی ماده بیست و هفتم قانون اساسی میگوید، هیچ عملی جرم شناخته نمی شود مگر به حکم قانونی که قبل از ارتکاب آن نافذ گردیده باشد و ماده نود چهارم نیز "قانون" را چنین تعریف می کند: قانون عبارت است از مصوبه هر دو مجلس شورای ملی که به توشیح رئیس جمهور رسیده باشد، مگر اینکه در این قانون اساسی طور دیگر تصریح گردیده باشد.

ماده 130 و ماده 131 که دست محکمه را برای رجوع به احکام فقه ( حنفی و جعفری ) باز می گذارد، یکی از تناقضات قانون اساسی با " اصل قانونی بودن جرم" ( ماده 27 و 94 قانون اساسی) می باشد، این اصل یکی از اصول محاکمات عادلانه است که در آن حقوق بشری شهروندان رعایت شده است.
این حکم نشان می دهد که چطور می شود با سوء استفاده یا سوء تفسیر از فقه، انسانی را به سر دار برد یا مادام العمر حبس کرد.

استناد قاضی محترم به ماده 130، همچنین مخالف ماده ششم، هفتم، بیست و چهارم قانون اساسی و ماده نوزدهم میثاق بین المللی حقوق سیاسی - مدنی ( افغانستان در سال 1362 به این میثاق محلق شده است و اکنون حکم قانون را برای ما دارد) که رعایت حقوق بشر، آزادی بیان، عقیده و فکر و نشر و اشاعه آن به هر طریق تضمین شده است نیز می باشد.

شاید کامبخش به دلیل فشار جامعه جهانی، مدافعین حقوق بشر و دخالت رئیس جمهور در محکمه تمیز ( ستره محکمه ) حکم برائت بگیرد اما تشویش آن است که این حکم برای سایر محاکم تبدیل به یک رویه شده و با آن آزادی بیان، فکر، اندیشه و نیز حقوق بشر را قلع و قمع کنند.

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷

بامیانی بدون شناسنامه و هویت

بامیان فاقد هرگونه راهنما و بروشور و تذکره است. اما والی دلایل بسیار مطرح کرد و گفت که در برنامه هست که انشاءالله شناسنامه جاذبه های توریستی بامیان روی دست گرفته شود. و گفت که با یکی از مورخین نیز طرف صحبت شده است و یکی از بامیان شناسان محلی ساکن یکی از ولسوالیهای بامیان نیز قول همکاری داده است.

سفر امسال من به بامیان در ماه میزان رخ داد. هوا گرم بود. یعنی همین ماه جاری (ماه میزان). مدتی از سفر اولم می گذرد. این بار هیچ تصور معین و روشنی از بامیان ندارم. آیا ممکن است که بامیان دارای تذکره و شناسنامه و معرفینامه شده باشد؟

اینکه بامیان مکان توریستی است، اینکه بخشی از اقتصاد کشور را می توان روی شانه های جاذبه های توریستی بامیان گذاشت، بحث جدید و تازه ای نیست. اما اینکه بامیان بدون شناسنامه است و بدون تذکره است و بدون اوراق هویتی است، بحث تازه برای من است.

دومین بار است که به بامیان سفر می کنم. هیچ یادم نمی رود قبل از سفرم به بامیان محمد دوست نازنین هم صنفی ام که فعال حقوق بشر بود، طی نامه ای نوشت: "بامیان شهر خدایان خاموش" من تصورات ذهنی جالبی داشتم از بامیان. اما وقتی که به بامیان با آن همه نام بزرگش رفتم، سرزمین خاموشی را دیدم. ده بزرگ خاموش و متروک با مجسمه های قتل عام شده. ادامه مطلب...

شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۷

ای مطرب خوش قاقا، تو قی قی و من قوقو!

علیزاده طوسی/بی بی سی

تا همین چند وقت پیش خیال می کردم که «ذکر» و «سَماع» و «رقصِ فلکی» اختراع صوفیهای ما بوده است! گفتم «رقص فلکی» و شما پیش خودتان گفتید «نشنیده بودم!» خودِ من هم همین طور. اوّل خواستم بگویم «رقصِ چرخ چرخ عبّاسی»، ترسیدم بگویید «این رقص که مال بچّه هاست!»

رقص صوفیها یا رقص فلکی

همه می دانند که صوفیها در رقص، هم به دور خودشان می چرخند، هم در یک دایره به دور هیچ! عین سیّارات که هم به دور خودشان می چرخند، هم به دور خورشید. معنای رقص صوفیها هم همین است، چرخش جان و دل در فلک عشق، یعنی رقص فلکی! بر گردم سرِ مطلب. بله، به تازگی به تجربه برایم ثابت شده است که ذکر و سَماع و رقص فلکی سابقه درازی دارد و برمی گردد به زمانی که مردمان هر پنج قارّه دنیا «بدوی» بودند و هنوز شهر یا مدینه ای به وجود نیامده بود که «تمدّن» به وجود آمده باشد، امّا البتّه مردمان هر پنج قارّه به خدا یا خداهایی اعتقاد داشتند، ذکرمی گفتند، سَماع می کردند و رقصهای دسته جمعی داشتند که همان رقص فلکی بود.

"عین سیارات که هم به دور خودشان می چرخند، هم به دور خورشید، معنای رقص صوفیها هم همین است."

اگر درباره سرخ پوستهای آمریکا در دوره ای که هنوز سفیدپوستها قارّه شان را کشف نکرده بودند و اسم قارّه شان هرچه بود، آمریکا نبود، کتابی نخوانده باشیم، حتماً صحنه ای از رقص دسته جمعی آنها را در حال ذکر «هی هی» و «هوهو»، در چندتایی فیلم «وسترن» آمریکایی دیده ایم.

وقتی هم که همه آدمهای دنیا بدویت را گذاشتند کنار، رقص و آواز دسته جمعی را کنار نگذاشتند. فقط هر قومی به سلیقه خودش این رقصها را تکمیل کرد و دیگر پابرهنه روی خاک نرقصید و به ذکر «هوهو» هم کلمه هایی اضافه کرد و اگر انگلیسی زبان بود، به «ذکر» گفت «سانگ» (song) و اگر فرانسوی بود، به آن گفت «شانسون» (chanson)، و اگر فارسی زبان بود، به آن گفت «ترانه»، «نغمه»، «چامه»، «سرود» یا «تصنیف»، و در مورد بقیه زبانها هم که من از بیخ بیخبرم!

حالا این را خدمتتان عرض کنم که در خانه ما در لندن، وقتی هم که هیچکداممان ننشسته باشیم تلویزیون تماشا کنیم، تلویزیون برای خودش روشن است تا توی خانه احساس گمشدگی در یک بیابان برهوت نکنیم. من توی اتاق ناهارخوری نشسته بودم، داشتم، برای چندمین بار، کتاب نفیس«حِلیة المتّقین» را با دقّت مطالعه می کردم و تلویزیون هم طبق معمول برای خودش روشن بود، امّا یکدفعه متوجّه شدم که برنامه «حرف» تلویزیون تبدیل به برنامه «موسیقی» شده است، آن هم موسیقی «پاپ»، و آواز این برنامه که خیلی به ذکر صوفیانه شبیه است، دارد مرا به سَماع دعوت می کند وبه حالت خلسه و جذبه فرو می برد و از خود بی خود می کند! یکدفعه این دو بیت از یک غزل مولوی در فضای ذهنم پیچید:

ای مطرب خوش قاقا، تو قی قی و من قوقو!/

تو دَق دَق و من حقّ حقّ، تو هی هی و من هوهو!

ای ناطق امر قُل، ای شاخ درخت کُلّ،/

تو کبک صفت بو بو، من فاخته سان کوکو!

موسیقی پاپ که آوازهای آن خیلی به ذکر صوفیانه شبیه است


وقتی فکرم حسابی به این موضوع مشغول شد، فهمیدم که الهام بخش من تکرار کلمه «راک» بوده است که مرا به یاد تکرار کلمه «هو» در ذکر صوفیانه انداخته است.

سرخ پوستان آمریکایی

از آن تصنیف پاپ یک جمله اش به یادم مانده است، که احتیاج به ترجمه هم ندارد: «راک، راک، راک، اِوری بادی راک اَن رُل، راک اَن رُل، راک اَن رُل، راک ان رل، راک راک راک، رل رل رل! خوب، حالا متوجّه شدید که من در باره پیوند «رقص و موسیقی پاپ» فرنگی و «ذکر و سَماع صوفیانه» و سابقه دراز و مشترک آنها در خانواده انسان به کشف بزرگی نائل شده ام؟

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۷

نقد جنگ و جهاد افغانستان

افغان پرس

می دانم آیا زمانی آن رسیده است که تاریخ جنگ و جهاد را نقد کنیم یانه؟ تاریخ مال مشترک همه شهروندان است. مال هیچ کس خاص نیست. میدان افغانستان اگر زمانی به دست مجاهد فتح می شده است، اما توپ و تفنگ و زیو و ماشیندار همیشه فاتح میدان نیست. اگر یک وقتهایی مجبور بودیم که به ماشینداراندازها و جنگاورها و تانک والاها افتخار کنیم، شاید جالب نباشد که تا ابد فاتح میدانها جنگاوران باشد. البته اگر تاریخ جهاد و جنگ را نقد می کنیم تخطئه مفهوم مقدس جهاد نیست. جهاد یکی از فروع دین ماست. اما فاتح دایمی میادین تاریخ ما ثابت نیست.
نقد جنگ و جهاد افغانستان
همین هفته های آخر یکی از محاهدین سپید موی عرصه جنگ و جهاد در یکی از مراسم در کابل طی سخنانی گفت: "تا این میدان را مجاهد فتح نکند، هیچ کسی فتح نمی تواند." این سخن، تیتر رسانه های تصویری شده است. از آن ببعد هرگاه تلویزیونهای پایتخت را روشن کنیم، همین مرد مجاهد سپید موی و کهن سن روی صفحه ظاهر می شود که می گوید: تا این میدان را مجاهد فتح نکند، هیچ کسی فتح نمی تواند." این مرد سپید موی که تارهای مویش را در جنگ سپید کرده است چهره تلویزیونی شده است و این سخن، تیتر رسانه ها. این مرد مجاهد همچنان به دورانهای تفنگ و توپ سیر می کند. هنوز بوی باروت اسشمام می کند.

شاید این سخن برای مجاهدین و مردان جنگاور جالب باشد. شاید افتخارات جنگ و جهاد برای مجاهدین و جنگاوران نسلی که عمری را در پای جنگ و جهاد ریخته است، جالب و افتخار آمیز باشد. اما برای نسل بعد از جنگ که نسل منتقد است دوران جنگ و جهاد تنها افتخاراتی نیست که نتوان درباره اش چیزی گفت.

نمی دانم آیا زمانی آن رسیده است که تاریخ جنگ و جهاد را نقد کنیم یانه؟ تاریخ مال مشترک همه شهروندان است. مال هیچ کس خاص نیست. میدان افغانستان اگر زمانی به دست مجاهد فتح می شده است، اما توپ و تفنگ و زیو و ماشیندار همیشه فاتح میدان نیست. اگر یک وقتهایی مجبور بودیم که به ماشیندار اندازها و جنگاورها و تانک والاها افتخار کنیم، شاید جالب نباشد که تا ابد فاتح میدانها جنگاوران باشد. البته اگر تاریخ جهاد و جنگ را نقد می کنیم تخطئه مفهوم مقدس جهاد نیست. جهاد یکی از فروع دین ماست. اما فاتح دایمی میادین تاریخ ما ثابت نیست. ادامه مطلب...

د افغانستان د کرکټ ملي لوبډلې ته باید پاملرنه وشي

د افغانستان د کرکټ ملي لوبډلې د کرکټ د نړیوالې شورا د څلورم ډیویژن اتلولي د پنځو لوبډلو په ماتولو د خپل ځان کړه . ځوان افغان ټیم پدې سیالیو کې کوربه هیواد تنزانیا ، د آسیایي کرکټ شورا د ۲۰۰۸ کال اتل هیواد هانګ کانګ ، جیرسي ، ایټالیا او د فیجي هیوادونود کرکټ لوبډلو ته ماتې ورکړه او پدې توګه وتوانیدل چې د ۲۰۱۱ میلادي کال د کرکټ نړیوالو سیالیو ته یو قدم نژدي شي

پدې سیالیو کې د افغانستان تکړه ځوانانو وکولای شول چې خپل اصلي رقیب یعنی د هانګ کانګ کرکټ لوبډلی ته دوه واری ماته ورکړي ، یو وار د ګروپي لوبو په پړاو کې او بل وار په پایلوبه کې. د هانګ کانګ تکړه او پیاوړی لوبډلې ماتول د افغانستان د کرکټ ملی لوبډلې ته ډیر خوندور او خوږ غچ وه او دا ځکه چې تر دی د مخه هانګ کانګ د افغانستان د کرکټ ملي لوبډلې ته دری ځلې او په ډیرو حساسو مرحلو کې ماته ورکړی وه


په ۲۰۰۸ میلادي کال کې دا دوهم کپ دی چې د افغانستان د کرکټ ملي لوبډلې هیواد ته راوړی. تر دی مخکې زمونږ اتلې لوبډلې د جیرسي په ټاپو کې د کرکټ د نړیوالې شورا د پنځم ډیویژن اتلولي د یوولسو لوبډلو په ماتولو هیواد ته راوړی ده


دا په داسی حال کې ده چې د افغانستان دولت د کرکټ لوبې او د کرکټ ملي اتلانو ته کومه ځانګړی توجه یا پاملرنه نده کړی. لا تر اوسه افغانستان د کرکټ د لوبې معیاري لوبځای نلری ، د کرکټ لوبغاړي کوم مادی او حتی معنوی ملاتړ نه لری او تر دی دمه د کرکټ د ملي لوبډلې لاسته راوړنی د لوبغاړو او د کرکټ د فدراسیون د تکړه کارکوونکو د مادي و او جسماني تاوان ګالنې نتیجی دي


د دولت تر څنګ خصوصي سکتور هم ددی مسوولیت لري چې د لوبو او لوبغاړو د تشویق په برخه کې په پوره توګه برخه واخلي خو له بده مرغه خصوصي سکتور هم د دولت په شان د کرکټ لوبې او لوبغاړو ته کومه خاصه توجه او پاملرنه نده کړی
د افغانستان د کرکټ ملي لوبډله د افغانستان په تاریخ کی لومړنۍ لوبډله ده چې په ډله ییزه لوبو کې یې افغانستان ته وار وار اتلولۍاو کپونه راوړي دي او داسی هیوادونو ته یی ماته ورکړی چې له ډیرو لسیزو څخه د کرکټ په لوبه بوخت دی


دا جوته ده چې د کرکټ ملي لوبډله دا استعداد لري چې نوره هم مخکې لاړه شي او د دنیا له لویو او ځواکمنو هیوادونو لکه آسترالیا ، هندوستان، پاکستان، سویلي افریقا او نورو غښتلو لوبډلو سره سیالي وکړي او د افغانستان نوم اوچت او توره ، سره او شنه جنډه یی د دنیا په میدانونو ورپاوي


خو دا ټول هغه وخت کیدلای شي چې د افغانستان دولت او همدارنګه خصوصي سکتور د کرکټ د لوبې او لوبغاړو سره هر اړخیزی مرستې وکړي ، په ټول افغانستان کې د کرکټ معیاري لوبځایونه جوړ کړي، د لوبغاړو مالي حالت ته پاملرنه وکړي او د اوس په شان صرف په بیانونو او سمبولیکو اعمالو خپل او د افغان ولس وخت ضایع نکړي

صبح۸ ورځپاڼه – شمیره ۴۱۲ پنج شنبې د تلې ۲۵ ۱۳۸۷کال

چهارشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۷

داکتسر سپنتا- انسان با جوهر

علی رمضانی

بالاخره کسی پیدا شد که درمسابقه ی تسلیم طلبی ها و خودشیرین کردن ها نزد طالبان شرکت نکرد و صریح و شجاعانه حرفش را گفت. این کاری بود که حتی جبهه ملی، گروه سیاسی که بیشترین تاریخ جنگ و مبارزه را علیه طالبان دارد و مردم بیشترین انتظار مقاومت در برابر تسلیم طلبی را از آنها دارند، انجام نداد. برعکس، چندی پیش، علی الرغم انتظار مردم، سخنگوی این جبهه گفتگوهای پشت پرده ی جبهه ی ملی با طالبان را تایید کرد و نام این اقدام را تلاش برای صلح گذاشت.

گروه های به اصطلاح سیاسی دیگر نیز در این مسابقه چنان عرق می ریزند که مبادا از رقیبان شان در آستان بوسی طالبان و ملا عمر عقب بمانند.
و در این میان این خبر بی بی سکینه. فرازهایی از سخنان داکتر سپنتا را از بی بی سکینه نقل می کنم:

"آقای اسپنتا همچنین به برخی از کشورهای خارجی هشدار داد که اگر به گفته او در پی "تسلیم کردن این خاک (افغانستان) به دشمنان هستند" بهتر است از افغانستان بیرون شوند."

"وزیر خارجه افغانستان تاکید می کند آنانی که به اصطلاح در این روزها تلاشها برای آوردن صلح و مذاکره با مخالفان مسلح دولت را آغاز کرده اند، در حقیقت "پیام آوران تسلیم و فرار هستند."

آقای اسپنتا گفت: "در این روزها در کشور جنگ زده ما بیشتر از پیش سخن از صلح است، سخن از صلحی است که گاهی نمی دانیم با چه کسی و یا چگونه صلح می کنیم... برخی که در تنگنا قرار گرفته اند و شکست خود را، شکست همه جهان می دانند، می خواهند پیام انهزام را در گوش کودکان ما زمزمه کنند.""

افزود: "اینها پیام آوران تسلیم و منادیان فرار اند. صلحی که اینان به تبلیغ آن می پردازند، صلحی است که از طریق گردن های بریده و پذیرش بردگی باید تامین شود. این صلح، صلح مردم افغانستان نیست و شگردهای اینان نیز بر ما اثر نخواهد گذاشت."

وزیر خارجه افغانستان تاکید می کند که مذاکره با مخالفان مسلح تنها درصورتی می تواند به نتیجه برسد که دولت از یک موضع قوی سیاسی وارد گفتگو شود.

او می گوید بدون شک دروازه های گفتگو به روی کسانی که بخواهند مشروعیت دولت را بپذیرند و به زندگی عادی برگردند، باز است اما آقای اسپنتا تاکید می کند که نباید بار دیگر افغانستان به پناهگاه امنی برای تروریستان تبدیل شود.

'تسلیم دشمن'

وزیر خارجه افغانستان در بخش دیگری از سخنانش شماری از کشورهای خارجی را متهم کرد که احتمالا قصد دارند در یک معامله سیاسی، افغانستان را به دست "دشمنان" بسپارند.

آقای اسپنتا می گوید: "آنانیکه برای کمک به ما آمده اند، اگر بخواهند این خاک را به دشمن تسلیم کنند، بهتر است که به خانه هایشان برگردند. چرا که در فرهنگ دینی ما و هم در فرهنگ ملی ما، تسلیم را جایی نیست."

او افزود: "رودخانه هیرمند هزاران سال است که باغ های انار ما را سرسبز و شاداب می سازد و این در آینده نیز چنین خواهد بود."

من به عنوان شهروند کشورم، با خواندن این خبر به راستی خرسند شدم. از تهء دل. خرسند از این هستم که زمانی که عروسک گردان های پشت پرده ی طالبان، رو می شوند و با دستگاه های عظیم تبلیغاتی شان ذهنیت عامه ی اکثریت خاموش کشورم را آماده پذیرفتن ملا عمر و قصابان جاهل انسانیت و شرف و غرور و کرامت انسانی ما می کنند، کسی بر می خیزد و حرفهایی را می گوید، که داکتر سپنتا گفت. چنین تهور در موقعیتی که داکتر سپنتا است، فقط از یک روشنفکر راستین و با آرمان بر می آید.

لهجه شادگل قندهاری

از همان روزی که دست تصادف بابای قبیله را بر اریکه ای قدرت شاند تهداب سیه روزی ها در کشور ما گذاشته شد وهمان روزی که روان پریشهای قبیله پرست سر از اروپا در آوردند و تا اندازه درک کردند که در دنیا چه میگذرد این بد بختی های ما نیز روزافزونتر گردید.

اینها از نیشنلزم و ایزم های آنروز اروپا آگاه شدند و فورا دست به کار شدند و سراغ تاریخ و فرهنک خود رفتند چون چیزی دست گیر شان نشد به فرهنگ و هنر دیگران حسد ورزیدن آغاز کردند و از طرفی هم شروع کرند به جعل زبان و تاریخ غافل از این که این چیز ها را نمیشود طی چند ما ه یا سال در حلقه های چند تا قبیله گرا ساخت بلکه این نهادها زاده ای قرن ها زحمت و تلاش و کار جمعی میلیون ها انسان اند.

پخت پزهای حلقه های قبیله گرارا که یکی از دیگری خنده آور تر است امروزه زیاد می بینیم از جمله نگاه کنید به کلمه پوهنتون که چیزی نیست غیر شکل کج و معوج" فهمدان" یعنی لهجه شاد گل قندهاری وقتی فارسی صحبت کند چون فارسی درست بلد نیست اولا کلمات را نادرست تلفظ میکند و دیگر اینکه ترکیبات عجیب و غریب در می آورد. این کار شادگل و یا هر کسی دیگر بخشیدنی است اما اگر کسی بیاید آنچه را که از دهن شاد گل بر می آید بنام فرهنک و زبان ملی بر ما تحمیل کند نا پذیرفتنی و دور از منطق بشری است.
قبیله گرایان آنقدر روان گسیخته و بیمار بودند که این حقیقت را در نیافتند که زبان فارسی یگانه نهادی بود که یک منطقه وسیعی از مغولستان تا استانبورل را با هم پیوند میداد, زبان دانش بودو زبان هنر و دشمنی با آن پشت کردن بر هر نوع تحول و پیشرفت است.
دیدیم که کار شان چه نتیجه داد امروزه نادان ترین و انسان ستیز موجودات در کشور ما بسر میبرند و با چنگ و دندان افتیده اند به جان فرهنک و تاریخ نیمه جان این سرزمین.

ما با زبان پشتوی اصیل هیچ دشمنی نداریم اما این زبان به هیچ وجه یارای آنرا ندارد که در عصر فعلی نیازمندی های علمی و فرهنکی مارا پاسخ گو باشد جعل کاری هارا نیز میبینید که چه وضع پیدا میکنند.
لذا برماست که نه به عنوان پارسی گویان بلکه به عنوان خرد گرایا ن از تکرار اشتباه قبیله گرایان جلو گیری کنیم.
واژه سازی های عجیب و غریب کار ی را حل نمیکند بلکه پشتوانه ادبی و فرهنگی -هنری یک ملت است که راه های اندیشیدن سالم را بروی افراد آن ملت باز نماید و در نتیجه در مقابل هر تحول بقا و پیشرفت شان را تضمین کند.
در اخیر به دانشجویان عزیز دانشگاه بلخ دست مریزاد میگویم.

منبع: افغان پیپر

سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۷

شاعرم من شاعرم من شاعرم

از وبلاگ گفتنی ها (افغان نوشت)
نوشته : افغان بلاگر

شعر و شاعری که نمایانگر ادبیات و فرهنگ و علم و ادب می باشد از نشانه های هنر و کمال یک جامعه است و مردم جوامع مختلف به شاعران و نویسندگان و ادبای خویش احترام خاصی می گذارند. ما هم در افغانستان از این امر مستثنی نیستیم و سعی می کنیم که به هر نحو ممکنه از وادی شعر و شاعری حمایت کنیم. اما از آنجایی که نمی دانیم چطور باید حمایت کنیم، می زنیم و هر چه شاعران رشته اند پنبه می کنیم.
به طور نمونه اکثر ما خود را چنان شاعر می پنداریم که هر چرت و پرتی را سر هم کرده و به عنوان شعر بیرون می دهیم. به یک نمونه از این اشعارمان توجه کنید:
زمان: هر لحظه از شبانه روز
مکان: هر جایی که رادیو در دسترس شما می باشد
مدرک: رادیو
برنامه: فرقی نمی کند چه برنامه ای با چه مضمونی در حال پخش شدن است. فقط باید برنامه ای باشد که در آن به تلیفون های وارده پاسخ دهند
شبکه رادیویی: آن هم اصلاً اهمیتی ندارد. هر کدام را که دوست دارید می توانید بگیرید
شرح ماجرا:

ادامه مطلب ...

یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۷

شهر = قریه؟

از وبلاگ گفتنی ها (افغان نوشت)
نوشته: افغان بلاگر

اصطلاحات ما مردم بسیار جالب است. بگذریم از اینکه بسیاری از کلمات و اصطلاحات را از زبانهای دیگر گرفته ایم و با اینکه خودمان برای آن کلمه داریم، از لغات خارجی استفاده می کنیم. این بار نمی خواهم راجع به تقابلات زبانی این مملکت بنویسم. بلکه نکته دیگری به ذهنم آمده.
به کار بردن کلمات در این دیار چیز غریبی است. مثلاً من هنوز نتوانسته ام تشخیص بدهم که فرق سرک، جاده، کوچه، شاهراه و این چیزها با هم چیست. بارها شنیده و به کار برده ایم «سرک کابل – هرات» و «شاهراه کابل – هرات» که هر دو یک مسیر را نشان می دهد یا«سرک سینما پامیر» و «جاده میوند» که باز هم نشان دهنده یک مسیر واحد هستند یا «کوچه دوم دست چپ» و «سرک دوم سمت چپ». با این تفاسیر من به این نتیجه رسیده ام که در زبان ما مردم، سرک، جاده، شاهراه و کوچه یک معنی می دهد.
نمونه دیگر اینکه اگر دقت کنیم می بینیم که شهرداری کابل در روزنامه ها برای پروژه معروف «شهر جدید ده سبز» داوطلبی برگزار می کند. آخر من یکی نفهمیدم بالاخره آنجا «شهر» است یا «ده». تا جایی که من کم سواد خوانده ام بین شهر و ده تفاوتهای فاحشی وجود دارد. اما اینجا شهر و ده با هم یک معنا می دهد.
یا اینکه به رودخانه کابل می گوییم «دریا». اگر به فرهنگهای لغات فارسی مراجعه کنیم می بینیم که «دریا» برای خود مشخصاتی دارد. بگذریم از اینکه در «دریای کابل» آب نیز پیدا نمی شود.
و از این نمونه ها بسیار است...

پراکندگی مردم لرتبار در افغانستان، پاکستان و خراسان

منبع: سایت لرها

لرها در سرزمینهای شرقی
پراکندگی مردم لرتبار در افغانستان، پاکستان و خراسان

با همکاری جمعی از نویسندگان لر و افغانی

ابراهیم خدائی: آنچه زیر عنوان «لرها در سرزمینهای شرقی» خواهد آمد در حقیقت اشارات پراکنده­ای است درباره حضور مردمان لرتبار در سرزمین­های ایرانی نژاد شرقی شامل افغانستان، پاکستان و خراسان. این نوشتارهای پراکنده و بی­سامان هدفی ندارد جز فتح بابی برای لرشناسان و افغان­شناسان برای بررسی­ها و مطالعات دقیق­تر و تخصصی­تر.

در تهیه این گزارش باید تشکر ویژه کرد از دوست عزیزم آقای محمد قلی­پور ساکی دانشجوی دانشگاه زابل که فعالیت­های ایشان در عرصه جنبش دانشجوئی لر همیشه تحسین برانگیز بوده است. همچنین از دوست ایشان و برادر عزیز افغانی­مان آقای محمد عظیم بخشی و نیز اهل قلم افغانستان اقایان علی اکبر فیاض، ابوطالب مظفری، محمد جواد خاوری و.. که هرکدام به نوبه خویش سهمی در گشودن این باب مطالعاتی داشته­اند.


پیش از هرچیز خواننده نامه آقای بخشی و گزارش ایشان از حضور بختیاری­ها در افغانستان خواهید بود، سپس نقل قولهای پراکنده­ای درباره حضور و جمعیت و مکان­های بختیاری در افغانستان را ملاحظه خواهید کرد، در نهایت به حضور لرهای بختیاری، لک، زند، چگنی و.. در خراسان نیز اشاره می شود.

گزارش محمد عظیم بخشی درباره حضور بختیاری­ها در افغنستان

بسمه تعالی

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوست عزیز و گرانقدرم جناب آقای قلی­پور، امیدوارم که در عرصه ی تحصیل و علم و دانش همواره موفق باشید.

غرض از مزاحمت اینکه جنابعالی چندی قبل از بنده روشن شدن مطلبی در باب مهاجرت قومی از اقوام بختیاری به افغانستان را خواسته بودید و گویا مطلبی نیز در این خصوص در کتابی تحت عنوان (نژاد نامه افغان) در نمایشگاهی که آذرماه سال گذشته از طرف دانشجویان افغانی در دانشگاه زابل برگزار شده بود مشاهده کرده بودید.

من نیز در پی روشن شدن این مطلب صحبتی با آقایان علی اکبر فیاض (تاریخ نویس معاصر افغانستان) جناب آقای سید ابوطالب مظفری (از شاعران معاصر افغانستان)، محمد جواد خاوری (سردبیر نشریه درّدری در مشهد) و نیز دیگر دوستان و آشنایانی که در خصوص تاریخ افغانستان و جغرافیای انسانی و طبیعی آن مطالعاتی دارند، صحبت کردم. اما متاسفانه هیچ­کدام از این عزیزان نتوانستند منبع کامل و جامعی که مثلا شامل یک یا چند جلد کتاب و یا گذشته از اینها، کتابهائی که فصلی را به قوم بختیاری اختصاص داده باشند معرفی کنند.


خلاصه از صحبتهایی که با این بزرگواران داشته ام چنین دستگیرم شد که البته که در افغانستان ما قوم بختیاری داریم، که اصلا ایرانی اند و علاوه بر آن ما تعداد کثیری از اقوام قزلباش و کُرد نیز در افغانستان داریم که عده­ی چشمگیری هم می­باشند. اما متاسفانه این دانسته­ها در حد همین گفتگوهای بین افراد و اطلاعات عامیانه می­ماند که نه می­توان از کنار آنها بی­تفاوت رد شد و نه می توان آنها را کاملا مستند دانست. خلاصه اینکه منبع مدون و گردآوری شده­ای در این خصوص (قوم بختیاری) یا موجود نمی­باشد و یا من نتوانسته­ام پیدا کنم. البته تمام حوزه­ی فعالیت من کتابخانه آستان قدس رضوی می­باشد که در نوبه خود از لحاظ منابع بی­نظیر است.


در ضمن باید این مطلب را نیز اضافه کنم که از شنیده­هایم در این خصوص چنین دستگیرم شده که این قوم بختیاری طی سالیانی که در افغانستان بوده­اند با اقوام دیگر مخلوط شده­اند، و ما که از قوم هزاره­ی افغانستان می­باشیم و هزاره خود از بومی اقوام افغانستان می­باشد در بین پشتون­ها، تاجیک­ها، ازبک­ها، فارس­ها، ترکمنان، یونانی­ها و قزلباش­ها و..

حتی شنیده­ام که در بین بعضی از اقوام هزاره نام خانوادگی بختیاری به چشم می­خورد که شاید حاصل ترکیب این قوم (بختیاری­ها) با قوم هزاره باشد، حال آنکه هزاره خود شامل ششصد تا هفتصد طایفه و قوم می­باشد که شامل انواع چهره ها و صورت­هاست و در یک معنای عامیانه، هزاره به معنای هزار قوم و طایفه ی گوناگون از هزار سرزمین!

ببخشید که سخن به درازا کشید، غرض بنده تبلیغ قوم هزاره نمی­باشد غرض پیچیدگی و تنوع نژادی موجود در افغانستان می­باشد و نبودن منابع و کتاب­هایی که بتوان از آنها برای روشن شدن ابهامات و حل بعضی از مسایل مربوط به افغانستان و مردمش استفاده کرد.


به هر حال این را نیز باید عنوان کنم که افغانستان سالیان متمادی درگیر جنگ داخلی بوده است و بسیاری از منابع خطی و کتاب­ها و اسناد در آتش کینه توز جنگ خواسته و ناخواسته، دانسته و ندانسته نابود شده­اند. که در پشت بعضی از آن­ها عوامل و علتهای سیاسی قرار می گیرد.


گذشته از صحبت­هایی که با دوستان و آشنایان داشته­ام خود نیز در کتابخانه آستان قدس رضوی به جستجو پرداخته­ام تا آنجا که گرفتاری­های شخصی­ام و وقتم اجازه داده است به جستجو در لابلای کتاب­ها پرداخته­ام، اما از ده­ها کتابی که در خصوص افغانستان و تاریخ و مردمش موجود بود من فقط توانستم به جرأت اظهارنظر کنم که در بعضی از کتابها اشاره­ای بسیار جزئی در مورد قوم بختیاری ایران شده است که آن نیز از حد و حدود کتاب «نژاد نامه افغان» فراتر نمی­رود. و می­توان این موضوع را به دیگر کتابها نیز تعمیم داد. و نمی دانم علت چه می­تواند باشد.

اما به شما دوست عزیزم جناب آقای قلی پور نام و مشخصات تعدادی از کتب مربوطه را که شاید (تاکید می­کنم شاید) بتوان مطلبی را در مورد عزیزان بختیاری پی گیری کرد در پایان نامه­ام ذکر می­کنم و امیدوارم که در پی این تحقیق به مطلب و موضوعی که به آن علاقه­مند می­باشید دست یابید و می­دانم که کاری است که مدت­ها وقت می­خواهد و انرژی و ابرام و پافشاری.

محمد عظیم بخشی

عناوین کتابهایی که باید مراجعه کنید:

1- تاریخ افغانستان بعد از اسلام (عبدالحی حبیبی)

2- شناسنامه افغانستان (بصیر احمد دولت آبادی)

3- افغانستان در پنج قرن اخیر (میرمحمد صدیق فرهنگ)

4- افغانستان (دفتر مطالعات سیاسی و بی المللی تهران)

5- تاریخ افغانستان از زمان اسلام الی زمان حاضر (میر غلام محمد غبار)

6- افغانستاندر مسیر تاریخ (میر غلام محمد غبار)

7- افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) (مونت استوارت الفنستون)

8- تاریخ احمد شاهی (انتشارات دانشگاه تهران)

9- سراج التواریخ (ملا فیض محمد کاتب هزاره)

10- جامعه شناسی و مردم شناسی شیعیان افغانستان ( سید محمد جسین فرهنگ)

گشت و گذاری در چند منبع افغان­شناسی

میاخیل و بختیاری

«مونت استوارت الفنستون» در کتاب «افغانان؛ جای، فرهنگ، نژاد» زیر عنوان میاخیل و بختیاری به هزار و دویست تا هزار و سیصد خانوار خانوار بختیاری اشاره کرده است که به گروه بزرگتر قومی میاخیل پیوسته اند:

«میاخیل در حدود سه هزار خانوار و یک چهارمشان بختیاری هستند. قبیله بختیاری -گفته می شود- از کرانه های دجله آمده­اند و بسیاری از آنان در جنوب غرب ایران زندگی می کنند. تقریبا هفتصد- هشتصد خانواره از این قبیله در دیره­بند و در حدود پانصد خانوار در مرغه هستند.

بختیاریان دیره­بند در مردمان میاخیل حل شده­اند. در جرگه­هایشان شرکت می­کنند و در سود و زیانشان شریکند و تقریبا با آن قوم یکی شمرده می­شوند و گروه دیگر بختیاریان با اینان ارتباط دارند و هرچند با میاخیل متحد نشده­اند در نبردهای دامان آنان را مساعدت می­کنند.»

این منبع در ادامه می­افزاید: «توزیع درآمد و تعیین وظیفه برای اعضای این قبیله شایان ذکر است و شاید نمونه­ای از رسم همه قبایل دامان باشد. این قبیله به چهار بخش تقسیم شده است: یک بخش بختیاری و سه بخش میاخیل. درآمد گمرک پس از تعیین سهم محمد خان چهار بخش می­شود. پس هر بخش سهمش را میان افراد توزیع می­کند. چون شمار افراد هر بخش متفاوت است این توزیع هم توزیعی نابرابر است. درآمدها نیز به همین شیوه توزیع می­گردد و هر بخش سهم چلویشتیان (چهلباشیان) را هم می­پردازد»

(افغانان؛ جای، فرهنگ و نژاد صص342 و 343)

فرقه بختیار

علامه ملا فیض محمد کاتب زیر عنوان «فرقه بختیار» آورده است:

«این فرقه در اصل از ایل بختیاری متوطن جنوب مائل بغرب اصفهان ایران است و بعضی ایشان را سید پنداشته و عده­ای از ایشان در بخارا و هزارخانه در درابن مخلوط با فرقه مئی­خیل و هفتصد و پنجاه خانه در مرغه و قرب پنجصد خانه در پشاور به محله جداگانه معروف به مرویها سکنی و مأوی دارند. و از جمله ساکنان پشاورشان به ایرانیت و مذهب شیعیت خود باقی و دارای مردان کار و نزد انگلیس از راست رفتاری و سلوک نیت معتبر و مأمور کارهای عمده و اخلاص شعار و مخلطوین با افغان شان سنی متعصب و از مذهب آبائی خویش بری و بیزارند.»

(نژادنامه افغان 94)

محمد حسین فرهنگ در تحلیل جامعه­شناختی و مردم­شناختی وضعیت شیعه مذهبان افغانستان چنین آورده است: «با این گزارش کتاب مخزن افغانی، تیره­های اورمر، ماکو، خوگیانی، و داوی هیچ­کدام اولاد نسبی عبدالرشید نبوده بلکه اولاد انتسابی و پسر خواندگان اولاد عبدالرشید بوده­اند. بر اساس این کتاب، بقیه تیره­هایی که به اولاد عبدالرشید منتسب شده­اند و از اولاد نسبی او نبوده اند از این قرارند»

این منبع سپس به شمردن طوایف مختلف اقدام می کند که یکی از اینها قبیله «بختیار» می­باشد: «قبیله بختیار: 12500 خانوار اغلب با اصالت ایرانی- اصفهانی و توطنشان در پاکستان است و به شیرانی ها از اولاد عبدالرشید ملحق شده­اند»

نکته­ای که باید در نقل قول بالا مورد بررسی قرار داد نام بردن تیره ای دیگر با نام «شیرانی» است که البته به تصریح نویسنده جزو اولاد نسبی عبدالرشید است و مثل تیره بختیار از اولاد انتسابی نیست! آما باید توجه داشت که طایفه شیرانی در ایران یکی از بزرگترین ایلات مضمحل شده­ی بختیاری می­باشد! این احتمال وجود دارد که طایفه لر بختیاری شیرانی دیگر طایفه های هم نژاد خود را هم شامل شده است منتها عنوان بختیاری فقط محصور به بختیاری­های غیر شیرانی شده و در نهایت کل مجموع این مردم عنوان شیرانی گرفته­اند.

درباره شیرانی­ها باید دانست از ایلات بختیاری بوده که امروزه از صورت ایلی خود متلاشی شده و مخصوصا بخش اعظم جمعیت این ایل صدها سال است که در اصفهان سکونت دارد و از قدیمی ترین مردم ساکن اصفهان می­باشد. (نک: سکندر امان اللهی بهاروند، قوم لر، ص203) اشاره به اصفهانی بودن بختیاری­ها نیز در نقل قول فوق جالب توجه است!

همین منبع سپس در معرفی فرقه دیگری از فرقه­های انتسابی به اولاد عبدالرشید با نام استرانی ها چنین می نویسد: « استرانی ها: 37500 خانوار پاکستانی اند و به شیرانی­ها از اولاد عبدالرشید منتسب شده­اند.»

در نقل قول اخیر باید اولا باز به شیرانی ها اشاره کرد و در ادامه توجه داشت نام استرانی هر کسی که با مردم بختیاری اندکی اشنائی داشته باشد را به یاد ایل بزرگ آسترکی می اندازد! (هرچند ممکن است فقط در حد شباهت لفظی باشد!) نقل قول فوق تصریح می­کند استرانی ها پاکستانی هستند که چنان که در نژاد نامه افغان اشاره شد پاکستان هم بختیاری دارد و علی الظاهر برخلاف اکثریت بختیاریهای افغانستان (که سنی اند) شیعه مذهب می­باشند.

(جامعه­شناسی و مردم­شناسی شیعیان افغانستان 269)

چگنی ها در افغانستان

زیر عنوان حضور چگنی در افغانستان به تبعید چگنی­ها به منطقه غرجستان افغانستان در دوره شاه طهماسب صفوی اشاره می­شود که شرفنامه بدان اشاره کرده است، البته سنخ این نقل­قول با نقل­قولهای بالا متفاوت است چراکه آن نقل­قولها مربوط به زمان معاصر و قرن اخیر می­باشند به این معنی که از حضور و وضعیت کنونی لرهای بختیاری در افغانستان خبر می­دهند اما شرفنامه فقط به گزارش تبعید ایشان در روزگار شاه طهماسب گزارش می­دهد:

«موازی پانصد نفر از اعیان ایشان (چکنی­ها) به عزم سفر هندوستان متوجه خراسان شدند در آن حین قزاق­خان تکلو حاکم هرات که از قهر و سخط شاه­طهماسب وهم و هراس در ضمیر داشت طایفه مزبوره را بملازمت خود دعوت نموده کما ینبغی در رعایت آن جماعت سعی و اقدام نموده. و چون مهم قوزاق خان در دست معصوم بیک صفوی به انجام رسید جماعت چکنی به طرف غرجستان رفته جمعیت نمودند» (شرفنامه؛ صص 429 و 430)

لرهای خراسان

در زیر عنوان حضور بختیاری­ها در افغانستان و پاکستان می­توان از لرهای کوچنده به مرزهای شرقی داخلی ایران همچون خراسان، کرمان و سیستان و بلوچستان اشاره کرد که در مورد کرمان این مطلب قبلا مطرح شده و دکتر امان اللهی بهاروند از آنها یاد کرده (قوم لر؛ 253 تا 257) هرچند هنوز از جزئیات این مردم اطلاعاتی منتشر نشده است.

درباره لرهای خراسان نیز باید رد ایشان را در میان اقوامی که تحت عنوان کُرد شناخته شده­اند جستجو کرد. اصولا دربسیاری از موارد تبیعد، کوچ و کوچ اجباری لرها اغلب در ائتلافهای ایلی می­کوشیده­اند با نزدیک­ترین همسایه­هایی که از نظر فرهنگی و نژادی دارای ریشه مشترک با ایشان باشد همراه شوند و از این رهگذر اغلب - و مخصوصا در نیمه شمالی ایران - آنها را بخشی از کردها به حساب می آورده­اند. از همین رهگذر است که چگنی­های ساکن قزوین که هنوز لری خرم­آبادی را درست مثل مردمان بخش چگنی خرم­اباد تکلم می­کنند در این استان به کُرد معروفند، همچنین اغلب «کردمحله»­های مازندران و گیلان را نیز باید بررسی نمود.

نیز از همین رهگذر است که کتاب «حرکت تاریخی کُرد به خراسان» از طوایف لرتبار نیز تحت عنوان کردان یاد می­کند و به برخی مهاجرت­ها و لشگرکشی­های ایشان از خراسان به هندوستان چنین اشاره می کند:

«کردان چگني که نمي­توانستند گوشه­اي از سرزمين ايران را زير تاخت و تاز و غارت بيگانگان ببينند، دست رشادت از آستين جلادت بيرون آورده بر مغولان تاخته و شکست فاحشي بر آنها وارد ساخته آنها را از خراسان بيرون راندند و سپس نامه اي به شاه تهماسب نوشته وسيله پيکي سريع­السير گسيل داشتند که: مملکت تو را از زير سم ستوران دشمن بيرون آورديم اکنون کسي را به حکومت و نگهداري اين ديار فرست که ما خود عازم هندوستانيم.»

همچنین کتاب «ایل­ها و طایفه­های عشایری خراسان» لااقل درباره چگنی­ها و زنگنه­ها نامی از لر نمی­برد، این منبع در بر شمردن طوایف کُرد نژاد خراسان زیر عنوان چکنه­لو می نویسد:

«چکنه لو -یا چکنی- کردان چگنی هم در روی کار آمدن شاه اسماعیل صفوی مثل سایر ایلات فزلباش سهم بسزائی داشتند، امراء چکنی بیش از ده نفر در خدمت شاهان صفوی بوده­اند و هر یک مقام و منصبی در دولت داشتند که می توان اشخاص زیر را نام برد..»


این منبع سپس می افزاید: «عده­ای از چکنی­­های چکنه­سر ولایت نیشابور در زمان قاجاریان به درگز مهاجرت کردند و در نوخندان سکونت گزیدند و به کشاورزی مشغول شدند.» (صص: 116 و 117)

همین کتاب باز در برشمردن طوایف کرد خراسان از طایفه زنگنه از ایلات لر کرمانشاه، نام می­برد: «از کردان ایل بزرگ زنگنه کرمانشاه است، که در خراسان روستاهای نیاز آباد، قاسم آباد، اسد آباد، ابراهیمی، شهرک از توابع بخش خواف ساکنند و جمعیت آنها به یکهزار خانوار می رسد. به کار دامداری و کشاورزی اشتغال دارند»

سپس درباره علت تبعید ایشان انتقال ایشان به خراسان با استناد به کتاب «ایلات و طوایف درگز» اشاره می کند: «زنگنه از کردان کرمانشاه است که نادرشاه در جنگ با احمد پاشا عثمانی در سال 1147 در زهاب کرمانشاه او را شکست داد و عده­ای از طوایف لُر و کرد همدان و کرمانشاه را از قبیل باجلان، قرابیات، زنگنه، را که سپاهیان وی بودند به اسارت در آورد سپس فرمان داد قرابیات و زنگنه را به خراسان انتقال دادند» (ص: 126)


میرنیا در ذیل طوایف بختیاری، لک، زند و.. نیز چنین گزارشهائی دارد:

بختیاری: طایفه ای از ایل لر بختیاری فارس اند. که به فرمان نادرشاه افشار در سال 1149 ه.ق پس از سرکوب علی­مرادخان از طوایف چهارلنگ و هفت لنگ به درگز منتقل یا تبعید شده اند و در درون (نوخندان) سکونت یافته اند. اکنون بازماندگان این طایفه در نوخندان به کار کشاورزی و باغ داری اشتغال دارند و بعضی هم در سازمان های دولتی به عنوان دبیر و کارمند به کار مشغول اند (ص 168)

زند و لک: طوایف زند و لک به فمران نادرشاه افشار در سال 1145 ه.ق پس از سرکوبی شورش این طوایف در ملایر به درگز تبعید و در دستگرد و کپکان و کلات اسکان داده شده اند. علت تبعید آنها در نادرنامه قدوسی چنین ذکر شده است: «نادرشاه هنگام توقف در کرمانشاه (1145ه.ق) دستور داد باباخان چاووشلو، قبیله زند و لک منطقه ملایر و علی شکر را به مناسبت فجایعی که در شورش خود مرتکب شده اند حدود سیصد خانوار از آن طوایف لُر را که در قریه (پری) از توابع ملایر سکونت داشتند با عیال و اولاد به درگز کوچ بدهند و عده ای از مردان رشید آنها را نیز به خدمات لشگری گمارند، از آن­جمله کریم­خان زند و برادرانش بودند که در جنگ هندوستان در سپاه نادر شاه شرکت داشتند (ص: 176)

لک: چند خانوار از طوایف لر لک به فرمان نادرشاه افشار در سال 1145 ه.ق پس از سرکوبی شورش این طوایف همراه زندها به درگز تبعید شدند. (ص: 182)

علاوه بر این در همین کتاب «ایل­ها و طایفه­های عشایری خراسان» شرحی از آداب و رسوم وفولکلور مردم عشایر خراسان آورده شده است که حداقل در دو مورد شباهت­تام و قابل تأملی با فولکلور لری دارد.

نخست مراسم «فال چل بیتو» است (همان ص 194) که احتمالا با رسم «چل سرو» لرستان یکی است. در فال چهل­سرو لرستان ابیاتی خوانده می شوند و مطابق رسومات خاص یک بیت فال شخص مورد نظر خواهد بود، این ابیات در استان لرستان کنونی فقط به زبان لکی است، اما ظاهرا در لرستان پشتکوه (ایلام امروزی) ابیات میرنوروز که لری خرم ابادی هستند هم کاربرد دارند! در چل بیتو خراسان نه تک بیتها که دو بیتی معیار کار است این چند مورد از ابیات مربوط به فال چل­­بیتو خراسان است:

ستاره سر زده ما هم ز دنبال/ خدایا قافله کی می کنه بار

خدایا قافله یک شو بمانه/ سفر در پیش دارم دل ز دنبال

پسینی اول ماهه خدایا/ دلم از قصه پر آهه خدایا

رفیقان می رون سوی ولایت/ دوپایم کنده شاهه خدایا

(میرنیا، ص 194)

نکته دیگر دعای باران ترکان خراسان است که شباهت عجیبی با «هلهله کوسه» لرهای بختیاری دارد:

«در بهاران خشک سالی که مزارع دیم دچار کم آبی و تشنگی می شد، مردم روستاها آدمک پارچه ای را مانند مترسک درست می کردند و به چوب نصب می نمودند که آنرا کوسا می گفتند. یک نفر آن را به دست می گرفت و اطراف او هم عده ای از مردان و جوانان و بچه ها راه می افتادند و به در خانه ها می رفتند و این شعر را می خواندند (ص 198):

کوسا کوسا نه ایستر/ تاریدن یاقیش ایستر/ کوسا ایشی قصابدی/ قارده یاقسه حسابدی و..» (میرنیا، ص 198)

-----------------------------

مشخصات کامل منابع:

* ایل­ها و طایفه­های عشایری خراسان، سیدعلی میرنیا، تهران: موسسه انتشاراتی و آموزشی نسل دانش، 1369

* جامعه­شناسی و مردم­شناسی شیعیان افغانستان، نوشته: محمد حسین فرهنگ، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380

* نژادنامه افغان، علامه ملا فیض محمد کاتب، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1372

* افغانان؛ جای، فرهنگ و نژاد، نوشته مونت استوارت الفنستون، ترجمه محمد آصف فکرت، مشهد: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی 1376

* قوم لر، سکندر امان­اللهی بهاروند، تهران: آگاه 1370

* شرفنامه (تاریخ مفصل کردستان)، امیر شرف­خان بدلیسی، با مقدمه و تعلیقات محمد عباسی، تهران: مطبوعاتی علمی

* حرکت تاريخي کرد به خراسان، کليم الله توحدي، چاپ دانشگاه فردوسي مشهد. 1364