Ads 468x60px

چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶

تبارشناسی غزل امروز

از وبلاگ جاوید فرهاد

بازخوانی ونقد یک غزل

بخش سیزدهم:

" بهار رفت و بهار آمد و بهار گذشت

نیامدی توو یک سال آزگار گذشت

نیامدی تو و ابر از غم نیامدنت

چنان گریست که آب از سر بهار گذشت

بهارآمد وپاییزرفت؛ اما حیف

تمام عمرکلاغان به قارقار گذشت

بهار از پس سرمای تیره سربرکرد

بهار ازسرتقصیر روزگارگذشت" ( شاعرمهدی جهان دار)

بسیاری از منتقدین، روش هنجارمند در زمینه ی نقد را از لحاظ تسلسل، ارجح می دانند؛ اما نگارنده ی این قلم، با توجه به روش وارونه نگری، تسلسل هنجارمند در عرصه ی نقد نویسی را مزاحمتی برای روند سیال ذهن در فرایند نقد می دانم. از این رو بی توجه به روش های عمودی و افقی در نقد، یادداشت هایم را بدون تسلسل درباره ی غزل " مهدی جهان دار" آغاز می کنم:

پراکنده گی در مفهوم:

پراکنده گی در مفهوم این غزل، ازشمارآسیب های چشمگیراست؛ و حتا این آسیب درترکیب یک بیت به کلی قابل رؤیت است. تأکید بر مسأله ی" رفتن، آمدن و گذشتن بهار" درجریان " یک سال آزگار" پراکنده گی و – به نوعی – تناقض نامفهوم و بیهوده یی است که عدم دقت شاعر را در زمینه ی بافت محتوا در شعر می رساند:

" بهار رفت و بهارآمد و بهارگذشت

نیامدی تو و یک سال آزگار گذشت"

بدون تردید در یک سال بهار فقط یکبار می آید و یکبارمی رود، تأکید دوباره بر مسأله ی گذشتن بهار( بهار گذشت) به نوعی برای پرکردن وزن و خلاء قافیه آورده شده است که افزون بر آسیب فنی، موضوع را به گونه ای پراکنده و با تناقض مفهومی، مطرح کرده است.

تکرار بیهوده ی واژه ها:

تکرار واژه ها در زبان شعر، زمانی ویژه گی پنداشته می شود که با هربار تکرار، یک واژه ( یا واژه ها) بتواند مفهوم را مهم و چند لایه درغزل امروز مطرح نماید؛ در این غزل، تکرار هفت بار واژه ی " بهار" دریک غزل چهاربیتی، بسیار تهوع آوراست. مانند: بهار رفت، بهارآمد و بهار گذشت در مصرع اول، ازسربهارگذشت درمصرع چهارم، بهارآمد در مصرع پنجم، بهار از پس سرمای ... در مصرع هفتم، و بهار ازسر تقصیر... در مصرع هشتم.

ناتمام بودن مفهوم درغزل:

نقص مهم دیگر دراین غزل، ناتمام بودن مفهوم به لحاظ ساختار است. از آغاز تا فرجام این غزل، محتوا به گونه ی ناتمام ارائه شده است؛ زیرا هنگامی که این غزل را مخاطب بادقت بخواند ( و یا بشنود) احساس نوعی ناتمامی مفهوم برایش دست می دهد. از این رو شاعر اگر کمی بی حوصله و بی تجربه و تنبل نمی بود، می توانست بهار را بهانه یی برای کامل ساختن ناتمامی های مفهومی قرار بدهد.

سطحی نگری در محتوا:

یکی از ویژه گی های مهم درغزل امروز، ساده نگری ژرف، درارائه ی محتواست؛ اما برخی از غزلسرایان امروزبه دلیل درک نادرست از مقوله ی ساده نگری ژرف، گاهی در باتلاق سطحی نگری سقوط می کنند.

این غزل" مهدی جهان دار" نیز از شمارهمان غزل هایی است که تردید این سقوط در باتلاق سطحی نگری را به باور بدل می سازد. به این سطحی نگری در محتوا توجه کنید:

" بهار رفت و بهارآمد و بهار گذشت

نیامدی تو و یک سال آزگار گذشت

نیامدی تو و ابر از غم نیامدنت

چنان گریست که آب از سر بهارگذشت"

نمیدانم با این سطحی نگری، چرا شاعر تکلیف " شعرگفتن" ( نه شعر سرودن را) متحمل شده؛ شاید هم جنون " متشاعری " او را به این روش " عمله گی درشعر" کشانیده است.

کلیشه زده گی در مفهوم:

کلیشه زده گی در مفهوم، از آسیب های کلان درغزل امروزاست که این غزل نیز، دچار همین آسیب شده است. به گونه ی مثال:

" بهارآمد و پاییز رفت؛ اما حیف

تمام عمر کلاغان به قارقار گذشت"

یعنی چی؟ " بهار آمد و پاییزرفت و عمرکلاغان به قارقار گذشت" ، این یک مفهوم و نگرش متعارف است. همه می دانند که این یک قاعده ی فصلی دریک سال است. کجای این نگرش شاعرانه و ازلحاظ مفهوم شالوده شکنانه است. کاش شاعر روی کاغذ را با این نگرش کلیشه ای " سیاه" نمی کرد و جنون متشاعرانه اش را در پای چیزدیگری ( غیرشعر) می ریخت.

یک بیت و دیگر هیچ:

" بهار ازپس سرمای تیره سربرکرد

بهار از سرتقصیر روزگارگذشت"

اندیشه ی نشخواری – و تاحدی بی مفهوم – این دو مصرع بالا، مرا به یاد همان بیت معروف می اندازد که :

" خام طبعان، بسکه می سازند، معنی ها شهید

شد زمین شعر، آخر چون زمین کربلا

هیچ نظری موجود نیست: