Ads 468x60px

دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۸

نگاهی به آرایش نیروهای سیاسی در آستانه‌ء انتخابات

نویسنده: علی امیری

افغانستان امروز، از فقر ایدئولوژی رنج می­برد. به همین دلیل ، به رغم تعدّد گروه­های سیاسی، تنوع ایدئولوژی­های سیاسی و در نهایت رقابت ایدئولوژیک در میان گروه­های سیاسی کم­تر مشاهده می­شود. سه ایدئولوژی عمده (اسلامیزم، سوسیالیزم و لیبرالیزم) نه تنها از رهگذر انشعابات و اختلافات تکثیر نشده است، که هر کدام مسیر استحاله را پیموده و در یکدیگر تداخل کرده است.

امروز لیبرال محافظه­کارهای فسیل­شده­ای داریم که از اسلام دم می­زنند؛ اسلامیست­های اخوانی داریم که شعار دموکراسی سر می­دهند ، و سوسیال مارکسیست­هایی داریم که از بازار آزاد سخن می­گویند. کنگره­ی ملی لطیف پدرام و بشیر بیژن را ، که هنوز رؤیای اقتصاد هدایت­شده­ی مدل چین را در سر می­پرورانند و با دم­زدن از امپریالیسم و استکبار و فدرالیزم، حس طبقاتی و ایدئولوژیک خود را تا حدی تسکین می­دهد، نمی­توان جز استثنایی بر سازنده­ی قاعده، در اردوگاه از هم پاشیده­ی چپ افغانی دانست.

نه تنها معاون پدرام ، آقای بشیر بیژن هم به صحنه آمده است، که حضور شاه­نواز تنی، محبوب الله کوشانی و حبیب منگل، همگی از اردوی چپ­های افغانستان، طبل فروپاشی این اردوگاه و زوال ایدئولوژی چپ­گرایی وهژمونی سوسیالیسم را به صدا درآورده است.آرمان­گرایی­های ایدئولوژیک اسلامیست­ها نیز در زیر سایه­ی سنگین واقیعت­های سرسخت اقتصادی و اجتماعی استحاله شده و مشمول قاعده­ی «هرآنچه سخت و استوار است دود می­شود و به هوا می­رود» گردیده است. عبدالرّسول سیاف به اردوی کرزی پیوسته است؛ و برهان الدّین ربانی، هرچند جبهه­ی مخالف کرزی را رهبری می­کند، اما از سر ناگزیری به قواعد بازیِ تن داده است که حریف تعیین کرده است. این استاد دیگر نه از مشروعیت الهی سخن می­گوید، نه از شورای حل و عقد، نه خود را اولی­الامر می­خواند، و نه به صدور فتوا علاقه نشان می­دهد. بلکه کاتولیک­تر از پاپ، بیش از هر کسی دیگر از دموکراسی، قانون و عدالت و انصاف سخن می­گوید. مولوی نبی محمّدی و یونس خالص مرده­اند بدون اینکه کدام میراث فکری یا خلف معنوی از خود برجا نهاده باشند ؛ و صبغت الله مجددی نیز حتی آنگاه که از الهام و اشارات الهی مدد می­جوید، راهی جز تأیید حامدکرزی رییس جمهوی کنونی نمی­یابد. تنها استثنای مؤید قاعده در اردوی اسلام­گرایان گروه طالبان است که توحش جاهلانه­ی آنها، کمتر می­تواند طنین ایدئولوژیک داشته باشد و بیشتر بازتاب یک نیروی اهریمنی و ظهور اراده­ی معطوف به وندالیزم و ویرانی است، و اینک آشکارا همه از آن تبری می­جویند.

دیگر سخن از جریان بی­رمق لیبرالیسم افغانی چندان لزومی ندارد. نسل کهن­تر این جماعت اکنون تقریباً در حال انقراض به سر می­برد. عبدالستار سیرت که اعتبار خود را از وفاداری به شاه سابق می­گرفت، هرچند در جریان کنفرانس بن اندکی چهره نمود، اما در جریان نخستین انتخابات ریاست جمهوری اختر بخت اودرخشش چندانی نداشت و پس از آن رهسپار زاویه خاموشی و فراموشی شد. امین ارسلا نیز در تلاش­ها و تقلّاهای خود چیزی بیشتر از حاشیه­ی قدرت انتظار ندارد، و همایون شاه آصفی نیز روی نیمکت ذخیره نشسته است تا اگر مثل این بار میرویس یاسینی از معاونت دکتر عبدالله سر باز زد، بخت خواب­آلود او بیدار شود. عبدالرحیم غفورزی کشته شد و عبدالغفور روان فرهادی خسته از سیاست و بازی­های آن، اکنون با ادب صوفیانه و مولانا و بیدل بیشتر مأنوس است. نسل جدیدتر لیبرال­های افغانی که به دنبال سقوط طالبان، از مراکز سیاسی و اقتصادی غربی در کشور سرازیر شدند، طلوع نکرده افول کردند، جوان نشده پیر شدند و بی­آنکه برگ و باری بدهند بی­بار و بی­ثمر گشتند. در این میان انورالحق احدی، اشرف غنی احمدزی، و علی احمد جلالی بخت خود را در سیاست و اداره نیز آزمودند، اما گره از کار فروبسته­ی هیچ کس نگشودند.

اینک، در این قحط­سالی ایدئولوژیک، نه افسانه­ی لیبرالیسم کسی را افسون می­کند، نه شرار اندیشه­های آن پیامبر کذّاب (مارکس) کسی را به شور می­آرود و "جهاد" و "دعوت" و "حکومت عدل اسلامی" نیز در عمل آزمون تاریخی خود را پس داده است و دیگر چندان از کسی دل نمی­رباید. در چنین حال و قضایی آرایش نیروهای سیاسی مبنایی جز" منفعت" ندارد. همه می­کوشند که در گلیم قدرت جای پایی برای خود باز کنند. چپ­ها حتی نمی­خواهند نفس­کشیدن سوسیالیزم افغانی را اعلام کنند، بلکه قصد دارند در رودخانه­ی انتخابات غسل تعمیدیافته و خود را تطهیر کنند. عدّه­ی زیادی شاید بتوانند بدین وسیله از گمنامی به در آیند و در تاریخ ثبت شود که در دومین انتخابات ریاست جمهوری مثلا مولانا عبدالقادر امامی غوری و استاد المعتصم بالله مذهبی، هم به عنوان نامزد شرکت داشته­اند. و در سطوح بالاتر که بیاییم دکتر اشرف غنی احمد زی و دکتر عبدالله عبدالله، پست­های انتصابی ضمانت­شده را بر ورود در کارزار انتخابات ترجیح می­دادند. اما بخت یار شان نبود و چانه­زنی­ها و رایزنی­ها و بگومگوهای پشت پرده و روی پرده به نتیجه نرسید و ناگزیریاران سابق رییس جمهور اکنون رو در روی او ایستاده­اند. اینک این وزرای سابق و رقبای لاحق چه پیامی دارند؟ کدام تدبیر ناکرده­ی خود را در کار خواهند کرد و کدام ید بیضا و عصای موسی نهفته­ی خویش را رو خواهند نمود؟ واقعیت این است که رییس جمهور کرزی کارنامه­ی کامیابی ندارد، اما وزای سابق و رقبای لاحق او از او تهی­دست­ترند. دکتر اشرف غنی احمدزی در دانشگاه جنگ زبانی راه انداخت و در وزارت مالیه کارنامه­ی ناکامی از خود رقم زد و آنگاه کوله بار سفر بربست و با روان رنجور و تن بیمار به دور جهان گشت و در مذمت و مضرت اداره­ای که خود از ارکان اصلی آن بود، به هر شیوه ای سخن بافت، اما گوش شنوایی نیافت. اینک خوشبختانه بخت خو را در ترازوی افکار عمومی به آزمون گذاشته است. اما کامیاب آمدن از این آزمون برای او دشوار به نظر می­آید. خوب است که وزن اجتمای دانه های­درشت­ دنیای سیاست آشکار شود و "خوش­ بود گر محک تجربه آید به میان." اما، دکتر عبدالله که در دوران وزارت او 97% کارمندان وزارت خارجه نه تنها از یک قوم که از یک منطقه بود، نیز چهره­ی ناشناخته نیست و سالها است که توان و تدبیر و مهارت و مدیریت و نگاه و نگرش خود را در معرض دید همگان گذارده است. او نیز کارتی برای رو کردن ندارد، اما نسبت به دیگران موقعیت دشوارتری دارد.آیا داکتر عبدالله وزیر از قدرت­مانده­ی سابق است که می­خواهد از نمد قدرت کلاهی برای خویش بسازد و یا نامزد جبهه­ی ملی است که به پشتیبانی اردوگاه مخالفین آمریکا در پی احیای ائتلاف شمال سیاسی است؟ هر گزینه که درست باشد موضع داکتر عبدالله را دشوار می­کند.

دکتر خودش نیز از این واقعیت تا حدودی باخبر است. به همین خاطر است که همزمان که تبلیغات و کمپاین او شدت و رونق می­گیرد، خبرهایی از انصراف او به سود کرزی، اینجا و آنجا نیز شایع می­گردد. این هر دو قابل توجیه است.داکتر عبدالله باید به شدت کمپاین کند و باید بیش از هر کسی دیگر میل به انصراف داشته باشد. چون تنها بازنده­ی واقعی این انتخابات است. در فردای انتخابات دست او از دسترخان دولت کوتاه خواهد بود و ردای رهبری اپوزیسیون نیز در تن او ناسازگار است. باید فشار بیشتر، تبلیغات بیشتر و حتی سبوتاژ بیشتر به کار گیرد تا مگر پیش از روز زورآزمایی به سهم ضمانت شده و تعریف­شده­ای از قدرت دست یابد.

نه در تن ایدئولوژی تابی مانده است و نه در روخ آن رونقی. اینک جدال، جدال منفعت­ها است . با شعارهای تقلیدی «تغییر و امید» نمی­توان کاری از پیش برد و با رمانتیسم سیاسی نمی­توان واقعیت­های سرسخت را تغییر داد. به طور بسیار ساده، داکتر عبدالله باید برای رأی دادن به خود منفعتی تعریف کند. رأی دادن به اونه تنها باید سودی داشته باشد که سودش از رأی دادن به کرزی بیشتر نیز باید باشد. چیزی که داکتر عبدالله به رغم محبوبیت و نجابت خود هرگز نمی­تواند آن را به مخاطبین خود، به مردم افغانستان و به دوستان بین­المللی افغانستان، اثبات کند. راستی رأی دادن به داکتر عبدالله چه سودی دارد و تأمین­کننده­ی کدام منفعت است؟

منبع: جمهوری سکوت

هیچ نظری موجود نیست: