Ads 468x60px

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸

کینیا را چگونه یافتم؟




سه روز است که کینیا هستم. میخواهم آنچنان که این کشور افریقای شرقی را مییابم ، برایتان بنویسم. این اولین سفرم در زندگی بیرون از افغانستان است.ساعت هشت صبح از میدان هوایی کابل با هواپیمای صافی پرواز کردیم. احساس کردم که چیز هایی متفاوتی را تجربه خواهم کرد. کمی خوابیدم اما صبحانه مهمانداران نگذاشت ، آرام باشم. کمی خوردم و باز خوابیدم.

ساعت 11:00 قبل از ظهر به شهر زیبا و گرم دوبی رسیدیم. مهمانداران صافی اعلام کردند که هوای دوبی 15 درجه هست اما همینکه پایمان را از دروازه ای هواپیما بیرون گذاشتیم احساس کردم داخل یک دیگ بخار و یا حمام شده ایم ما خیلی زود با فرشته های سیاه و سفید عرب روبرو شدم که همه قرآن شریف میخواندند. دو سه دوست را دیدیم که جایی میرفتند و خیلی هم پز گرفته بودند چون ترانزیت بودم ، مجبور شدم بروم تا پرواز بعدی ام را با هواپیما های الامارات بود ، پیدا کنم.

خدای من ، این میدان هوایی دوبی مثل یک شهریست که اگر کمی اشتباه کنی ، در میان فرشتگان خوش صورت اروپایی ، آسیایی گم میشوی. بیشترینه کارکنان و فروشندگان برخلاف کشور ما و شما سیاسر بودند. با صد تلاش و معلومات توانستم ترمینال اول را که مخصوص آسیایی ها است ، بیابم. پرواز مان ساعت 03:00 بعد از ظهر به نیروبی میرفت و من باید تا آن ساعت منتظر میماندم. روی چوکی گیت 127 لمیدم و از زیبایی های مردمان مختلف لذت و بردم و کیف کردم. چند لحظه همانظور مانده بودم که دو مسافر دیگر نیز آمدند و کنارم نشستند. سر صحبت را با یکی از آنان باز کردم . نامش عبدالله است و از ایالت ممباسای کینیا است و از ریاض با دوستش آمده است و میخواهد کار قبلی اش که حسابداری در یک فروشگاه است ، در نیروبی تغییر دهد. خیلی معلومات جالب در باره کینیا و مردمش داد.

ساعت دو و نیم داخل هوایپمای غول پیکر و شیک الامارات بودیم که حتی امریکایی ها و اروپایی ها از سفر با آن لذت میبرند. مهمانداران آنان همه پریرویان کوریایی و افریقایی بودند با هر نگاهی که بطرف شان میکردی ، لبخند میزدند. این یکی خیلی خسته کن بود باید از روی چند دریا عبور میکردیم. خودم را با تلویزیون و رادیو های چوکی ها مصروف کردم و چند بار هم چای ، جوس و غذا آوردند و بالاخره بعد از چهار ونیم ساعت اعلام کردند که به شهر نیروبی خوش آمدیم.
عبدالله گفت که کینیا در اختلاس و فساد اداری دنیا مقام اول را دارد. راست میگفت همینکه داخل ترمینل شدم. مسافرین مثل گوسفند روی هم می پریدند تا زور تر به شهر برسند. قلم نداشتم تا فورمه آنفلوانزای خوکی را پر میکردم بالاخره یکی را پنج دالر دادم تا مرا برای گرفتن ویزای آنبورد و قلم کمک کند.

به من گفته بودند که نیروبی خیلی سرد است و من هم تمام لباس های زمستانی آورده بودم اما شهر خیلی برای من گرم بود.تمام بدنم کرخت شده بود و سرم درد میکرد. بالاخره بعد از یک ساعت نوبتم رسید و رد شدم ورفتم دم دروازه ای عمومی کسی را دیدم که روی کاغذ نوشته بود محمد یونس تا مرا به مهمانخانه ای ببرد که قبلا آنلاین ریزرف کرده بودم ، ببرد. بالاخره به راحتی روی سیت موتر لمیدم و نفس راحتی کشیدم .


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست: