نویسنده: اسماعیل اکبر
از 8صبح
"تحلیل زبانشناسانه تاریخی مبتنی بر کشف معنای واژگانی متن، به عنوان یکی از ابزارهای تحلیل متن، برای رسیدن به معنا نهایی به هیچ وجه کمک مورد انتظار به گفتمان تاویل کلاسیک نمیکند، زیرا اساس این روش معنا در طول تاریخ متن به ندرت دگرگون ناپذیر وجود داشته و با تحلیل درست تاریخی، مبتنی بر اسناد این معنا پنهان آشکار میگردد".
اتکا اندیشگی و فلسفی نویسنده نقل قولهایی از این گونه است:
"سخن خود را با نقد رادیکال نیچه، فیلسوف مهم آلمانی، آغاز میکنیم: میگویند که تنها حقایق وجود دارند، اما من میگویم خیر؛ حقایق درست همان چیزهایی اند که وجود ندارند. تنها تاویلها وجود دارند. ما نمیتوانیم حقیقتی در خود را متصور شویم. شاید درخواست آن نیز خود حماقتی باشد. میگویند پس همه چیز ذهنی است، اما حتا این نتیجه نیز خود گونهای تاویل است. موضوع چیزی موجود نیست. چیزی است افزونه، اختراع شده، اخراج شده و طرح ریزی شده پشت هر آن چه است. آیا اساسا ضرورت است که مدام تاویل کنندهای را پشت هر تاویل جستجو کنیم. حتا این کار چیزی است فرضی و بدعتی است بی سابقه تا آن جا که واژه شناخت معنایی دارد، جهان شناختی است، اما از راه تاویلها معنا جدا از تاویل وجود ندارد. معناها بیشمار اند". این جملات و عبارات به اندازهای مغشوش، ناهنجار، افراطی و اغراق آمیز است که آدم میخواهد باور نکند که از فیلسوف بزرگی مانند نیچه است و نویسندهای جوان و با مطالعهای استنتاجات خود را بر آن استوار میکند. عزیزان من، چنین نقل قولهایی که شاید در درون یک متن معنا دارند، تصور آن را به وجود میآورند که یا شما مرعوب مفاهیم مبهم، پیچیده و عجیب غریب شده اید یا میخواهید مطالعات خود را به رخ مردم بکشید. اگر ما مسخ نشده باشیم و قدرت تفکر را از دست نداده باشیم، آیا به دنبال این حکم که هیچ حقیقتی وجود ندارد و حقایق تاویلات شخصی اند، میگردیم؟ پس این همه ایجادیات بشر در عرصههای تکنولوژی، ایجاد جوامع دارای نظم و انسجام بر مبنای چه به وجود آمده اند. درست با رو به رو شدن به همین گونه موضع گیریها است که من به جوانان هشدار میدهم که تقلید مقلدان را نکنند. به خود باور کنند. اعتماد به نفس ایجاد کنند.
ما اگر نمیتوانیم در باره فیزیک هستهای و اختر شناسی ابتکار پیشرفت را به دست بگیریم، میتوانیم درباره زبان خود، ادبیات خود، جامعه خود، اقتصاد خود، سیاست خود، مطالعات دقیق تر از خارجیها انجام دهیم و به نتایج علمی تر و دقیق تر برسیم. حالا میخواهم برخی از برداشتهای اشتباه آمیز آقای خسرو را درباره نظر خود در زمینه هنر و ادبیات رفع نمایم. آقای خسرو مدعی شده است که من خواهان تقلیل هنر و تبدیل شدن آن به ابزار ایدیولوژی و سیاست میباشم و نظریه ادبیات متعهد سارتر یک نظریه ایدیولوژیکی تاریخ مصرف خورده است و زمان آن سپری شده است. به نظر من، این برداشت اشتباه آمیز آقای خسرو از ناخودآگاه خودشان سرچشمه گرفته است. ایشان آن قدر ترسیده است که به طور ناخودآگاه پنداشته است فقط سیاست وسیله بهبود زندگی و کمال و رهایی انسان است. اما من این گونه نمیپندارم. ادبیات و هنر هر قدر اصیل تر و مستقل تر باشند به همان اندازه بهتر میتوانند به رهایی انسان از مظالم سیاسی و اقتصادی، قیود عینی و ذهنی و اسارت بندهای درونی و بیرونی یاری رسانند. شما چه فکر میکنید؟ مگر نقش دانته و پترارک و پوکاجیو، لیوناردو داوینچی و رافایل، ولتر و گویته و هوگو، تالستوی و داستایوفسکی، و بالاخره باخ و بتهون، شوپن و چایکافسکی، وان گوگ و پیکاسو در تکامل جامعه انسانی کمتر از نقش ماکیاولی، روسو، مونتسکیو، مارکس، استوارد میل، و سایر متفکران، فیلسوفان، حقوقدانان، علمای اقتصاد، مورخین جامعه شناسان و سیاسیون است؟ به نظر من هر قدر نقش سیاست و علوم اجتماعی موقت و محدود است، نقش هنر و ادب متداوم میباشد. اما ادب و هنر باید در برابر انحرافات، ترفند ها، و سیاستهای ملمع کاری شده حساس باشند و آنها را افشا کنند، اما در مورد ضرورت گفت و شنود و بنابر بیان آقای خسرو گفتمان به نظر من حد و مزر دارد. گفت و شنود با آنهایی که آگاهانه و با امکانات به مراتب بیشتر برای اغوای بشریت میکوشند خود فریبیای بیش نیست. به گونه مثال وضع چامسکی را در جامعه امریکا در نظر بگیرید. آن بدبخت را همه جوامع بشری جهان سوم بیشتر از امریکاییان میشناسند. آنها با ما "گفتمان!؟" نمیکنند، بلکه میخواهند ما را با توطیه سکوت نادیده بیانگارند و اگر شناخته شدیم به ما برچسبهای عجیب و غریب ببندند.
این جا، گفتگو و تفاهم به کار نمیآید. این جا از آن من، آن جا از آن آنها! زمین و آسمان متحد نمیشوند! و اما در مورد سارتر و ادبیات متعهد او، آیا آثار سارتر در نمایش نامه نویسی؛ از مگسها تا گوشه نشینان آلتونا، در رمان نویسی؛ از تهوع تا کلمات، کدام شان سیاسی و ایدیولوژیک اند. همه آگاهان ادب میدانند که این آثار عمیقا فلسفی، و آن هم فلسفه اگزیستانسیالیستی است که دغدغه اساسی آنها آزادی بشر از هر گونه قیود است و این که فرموده اند این افکار کهنه شده است، اگر نه ناشی از بیخبری حد اقل بیدقتی است. امروز تفکر چپ و حتا متفکران مارکسیست از هیچ یک از نحلههای فکری کمتر مطرح نیستند و جریان پرداختن و مطالعه مجدد مارکسیزم در مراکز علمی و تحقیقی رو به شدت گرفتن و گسترش اند. اعضای مکتب فرانکفورت که یکی از منظم ترین حلقه های فکری اروپا در نیمه قرن بیستم بود، خود را احیاگران و مروجین مارکسیزم و خوانش جدید از آن میدانستند. از مارکوزه و هورک مایر، بنیامین و آلتوسر تا هابرماس و متفکران منفرد و مستقل مارکسیست نیگری و هارت، فریدریک جیمسون، آلرشتاین، سمیر امین، و دهها کس دیگر دقیق ترین تحلیلها و پیشنهادها را درباره وضع موجود و راههای پیشرفت از آن مطرح میکنند. من در این روزها نشریات از چپ رادیکال افغانستان به دست آورده ام. آنها به جای آمیختن با تبلیغات "خر رنگ کن" روزمره، آن قدر تحلیلهای دقیق از تغییرات پدید آمده در این سی سال گذشته و وضع گذشته داده اند که آدم فکر میکند فقط آنها مسوولانه در پی روشنگری هستند.
گفته اند، من فوکو، هابرماس و دریدا را نوکر بورژوازی گفته ام. این کمال بیلطفی است. این پرنسیب من نیست که به اشخاص حمله کنم. من اندیشهها و جریانها را نقد میکنم. من گفتم اربابان و حاکمان جهان با استتار جنبههای مثبت اندیشههای این متفکران و با استفاده از جوانب مبهم و تاویل پذیر افکار آنان، آنان را مطرح میکنند و درباره همان جنبههای اندیشه آنان تبلیغ میکنند. زیرا میدانیم که متاسفانه در اندیشههای این بزرگان، از نیچه و هایدگر تا همه کسانی که متاثر از آنان اند، ضدیت غلیظ با عقل، دموکراسی، و تمدن بسیار بارز است، اما حساب هابرماس از آنها جداست، زیرا او هنوز از جدی ترین مدافعان هیومانیزم و عقل دوره روشنگری است. درباره گروه پوچ گرایان، همه آنها در یک ردیف نیستند و مبلغان سیستم و نظام حاکم، جنبههای خاصی از افکار آنان را که نخبه گرایانه است، برجسته میسازند. نویسندگانی چون جیمز جویس، کافکا، آلن رب گریه، سامول بکت، پروست، اگر چه فهم آثار شان بدون شرح و توضیح برای خواننده عادی دشوار است، مگر آنان به حق در افشای فساد و ابتذال نظام، اندیشه، اخلاق، و شخصیت بورژوازی کند و کاوهای پر وسواس کرده اند و میتوانند با ریالستهای بزرگی امثال بالزاک، تولستوی و دیکنز مقایسه شوند. حتا یاسی را که آنها تصویر کرده اند برای درک ماهیت خوش خیالیهای عقل مدرن تاثیر مثبت داشته است و به ایجاد گرایشهای معنوی مدد رسانده است. من همه این گرایشهای مثبت و انسانی، فکری، ادبی و سیاسی در غرب را تعقیب میکنم و آنها را میستایم ولی بنیاد نظام فکری آنان را به جز معنویت گرایان و طرفداران حکمت خالده تایید نمیکنم. همه آنها ادامه جنبش بزرگ طبیعت گرا، دنیاگرا، و ماده گرای غرب اند.
حالا، برای معرفی موضع فکری خود اندکی توضیح میدهم، اگر چه گرایش و اتکای مرا به عرفان همه کسانی که با نوشته هایم آشنا استند میدانند و آقای خالد خسرو نیز میداند، اما او به صورت شتاب زده با تحلیل سطحی نقد من از مقاله آقای حسینی مرا چپ عقب مانده، روشنفکر آماتور، حکیم همه فن حریف، چریک مایل به ترور مخالفان، ایدیولوژی زده، و سیاست زده معرفی کرده است. من در سال 58 بعد از پنج سال تردید و مطالعه مجدد از آن آثار فکری معاصر که در اختیارم بود و بازگشت به مطالعه مجدد دین، معنویت، و عرفان اسلامی و استفاده از تجربه انقلابهای افغانستان و ایران به این نتیجه رسیدم که در یک کشور شرقی اسلامی به جز متکی بودن به یکی از شاخههای سنت و جذب ارزشهای کلتوری و فلسفی معاصر بر اساس آن نمیتوان راهی بدهی برد. اگر چه مشکلاتی که این نظریه بار میآورد بسیار بزرگ است. اما هر گونه حرکت جدا از سنت منجر به افراط و تفریط و انشقاق و انقطاب جامعه به جریانهای مدرن و بومی میگردد و طبعا موضع بومی گرایان قوی میباشد، زیرا آنها به اعتقادهای مردم نزدیک اند و از آن استفاده ابزاری سیاسی میکنند. و بعد این گروههای مدرن هیچ راهی نمییابند به جز متوسل شدن به حمایت خارجیها، آن طوری که در افغانستان تجربه کردیم و در ایران شاهد میباشیم. من با مطالعاتی که داشتم، شاخه عرفانی تفکر دینی را مرجح یافتم، زیرا در آن امکان تسامح بسیار است و میتوان در پرتو آن با تعصب و ارتجاع قشریون و تقلیل دهندگان دین به سیاست مبارزه کنیم، علی الخصوص آن که انحراف آنان از دین بسیار آشکار استباز هم درباره...
به این سبب، من به معنای واقعی کلمه مسلمان بنیاد گرا هستم و آنانی را که تبلیغات غرب و مقلدینشان بنیاد گرا مینامند ظاهرگرایان افراطی میدانم.
اما یک مطلب دیگر که ممکن است منجر به غلط فهمی شود، این است که اگر چه محمل بیان اندیشههای علمی، فلسفی و هنری واقعیت اجتماعی و طبیعی است اما این اندیشهها بعد از انسجام خود به ابزار تغییر جهان و انسان تبدیل میشوند و قوای ذهنی انسان را، به شمول تخیل، بالا میبرند. اما این اندیشهها در صورتی بر تغییر واقعیت و استفاده از آن منجر میشوند که خود متکی بر امکانات عینی و واقعی باشند و نه متکی بر خیال پردازیها و تبدیل تمام محصول اندیشه آدمی به میتافیزیک جدا از او که او را از خود بیگانه میسازد و بر او حکومت میکند. اگر انسان بر این از خود بیگانگی غلبه کند، کاملا می تواند رشد تکنولوژی را به نفع مصالح جامعه انسانی کنترول نماید.
یک مطلب دیگر درک حقیقت پیچیدگی زبان ادبی است. این پیچیدگی دلایل گوناگون دارد که مهم ترین آنها دشواری بیان حالات عاطفی، احساسی، و روانی انسان به نسبت پیمایش ناپذیری آنان است که هنرمند، شاعر و نویسنده با استفاده از استعاره، تمثیل، و مجاز آنان را بیان میکنند. از طرف دیگر، گاهی نویسنده، شاعر و هنرمند به خاطر ملحوظات اجتماعی، عقیدتی، سیاسی و حتا ناگزیریهای شخصی قادر به بیان مستقیم عقاید خود نیست و آن را در لفافه استعاره و تمثیل میپوشاند و گاهی هم شاعران و نویسندگانی که به ردههای ممتاز تعلق دارند و تغییر وضع جهان به نفع شان نیست، عمدا آثار پیچیده و نا مفهوم ایجاد میکنند که فورمالیستها مظهر کامل این گونه نویسندگان اند. اندیشههای دشوار و پیچیده فلسفی نیز ممکن است گونه بیان را پیچیده سازد. اساسا ابزارهای شناخت ما، یعنی مغز و حواس توانایی محدود دارند و واقعیت علی الخصوص واقعیت روانی بسیار پیچیده است. به این سبب، شناخت نسبی است، اما بیاعتبار نیست. به گونه مثال دلیل اعتبار آن را فقط در پرواز سفینههای فضایی یا مثلا کشف واکسینها و شناخت واقعیتهای اجتماعی میتوان مشاهده کرد و مطمین شد. تجربه نشان داده است که اندیشه بشری در هر عرصه با گذشت زمان و پژوهش در شناخت واقعیت تواناتر میگردد. در تمام این موارد نیز متن مطلقا غیر قابل فهم نمیباشد. دقت در سبک شاعر و نویسنده و مطالعه زمینه اجتماعی، سیاسی، و ادبی اثر و تاثیراتی که شاعر، نویسنده و هنرمند از دیگر آثار ادبی میگیرد، فهم مطلب را برای ما ممکن میسازد و البته تاویل و تفسیر و یا به زبان امروزی هرمنوتیک نیز بنابر همین نیاز ایجاد گردیده است.
اگر چه دفاع از خود در اوضاع کنونی یک پدیده چندان اخلاقی نیست اما در این جا ضرورتا چند موضوع را یاد آور میشوم تا سوتفاهمهایی که نوشتههای من ایجاد کرده رفع شود. اولا، من دامن زدن اختلافهای زبانی، آن هم به شیوههای ناسنجیده و غیر قانونی و به صورت واکنشی را به نفع تقویت موضوع ملوک طوایف میدانم که مانع عمدهای در راه ایجاد نظم قانونی است و هرج و مرج را دامن میزند و طبعا این هرج و مرج تا روز قیامت برای مردم قابل تحمل نیست و در اوضاع کنونی که امکان شکل گیری گروههای مستقل بسیار محدود است، خطر اعاده دوباره دیکتاتوری و استبداد بیشتر میشود. بعدا اکثر این ما و شمایی که این اختلافهای را دامن میزدیم، فرار را بر قرار ترجیح میدهیم و مردم بیچارهای که زبان برایشان مساله شانزدهم است، نتایج شوم آن را تحمل میکنند. دوم، سهم گیری من در بحث مساله زبان ناشی از یک علاقه دراز مدت چهل ساله است. من از وقتی که آثار صدرالدین عینی و جلال آل احمد را خواندم و خواستم با ترکیب دستور محاورهای جلال آل احمد و استفاده عینی از زبان پرغنا و گسترده مردم برای ایجاد زبان و ادب معیاری کوشش کنم، این علاقه در من رو به شدت بوده است، اما من یک تنبل علاج ناپذیر و بالفطره ام و طی همین مدت کوشش صادقانه به خرج ندادم تا یکی از زبانهای پیشرفته معاصر را فرا گیرم اما به صورت متداوم و پیگیر دستور پنج زبان را از سه خانواده زبانی با هم مقایسه نموده ام؛ دستور زبانهای انگلیسی، دری و پشتو را از خانواده زبان اندو اروپایی، دستور زبان ترکی را با مطالعه آثار ادبی ترکمنی، ازبکی، اویغوری، و آذری با مطالعه آثار شعرا و نویسندگان کلاسیک آنان از خانواده زبانهای آلتایی و دستور زبان عربی را از شاخه زبانهای سامی و طی این مدت طولانی مکاتب مختلف زبان شناسی را نیز، البته از روی ترجمهها، تا حد توان تعقیب کردهام. چه با استفاده از آثار و صحبت دانشمندان خود ما؛ از استاد سلجوقی و داکتر روان فرهادی گرفته تا پروفیسور سعیدی، پوهاند الهام، استادان؛ یمین و فرمند و جاوید، نوشتههایی را به کرات خوانده ام.
از نظر فلسفی متکی بر نظریات زبان شناس مستقل و برجسته اما فروتن رضا باطنی استم و شاید کتاب زبان و تفکر او را از سال 50 تا حال سی بار خوانده باشم. طی این مدت طولانی، از مطالعه در مکاتب ادبی و نقد ادبی نیز غافل نبوده ام. به گونه مثال، نقد تفسیری رولاند بارت را که تقی غیاثی ترجمه کرده بود به نسبت دشوار بودن دهها بار خواندهام و در لهجههای مختلف زبان دری، از بدخشی و بلخی، پروانی و هروی، هزارگی، و حتا جوگی کی بسیار کند و کاو نموده ام. یک بار با کمک برادرم کوشیدم ضمن مطالعه و بررسی گسترده یک ده اصطلاحات شبانی، زراعتی، ساربانی، گیاه شناسی، پرنده شناسی، حیوان شناسی و... لهجه ده ما را بر اساس موضوعات تدوین نمایم. من آن قدر به آثار فولکلوریک علاقه داشتم که یک صد و بیست عنوان اثر را تنها در زمینه فولکلور زبان پشتو مطالعه کرده ام و حالا که امسال، به برکت یونسکو، سال زبان اعلام شده است، آگاهانه میخواهم بحث درباره زبان را گسترش داده و تشدید کنم، اگر چه متاسفانه تا هنوز هم مراجع علمی ما، هم مدافعین دفاع از زبانهای مادری هرگز برای روشن کردن وضع زبانهای خود و استفاده از امکاناتی که عنوان شدن سال زبان پدید آورده است برنامهای را اعلام نکردهاند.
بنابراین فکر نمیکنم که من به صورت شتاب زده و با برخوردن به مطلبی در یک سایت به مساله زبان علاقه گرفته باشم و این که در پی استفاده سیاسی از این مساله هستم یا نیستم، فقط خدا عالم است. اما خودم لازم میدانم یک بار دیگر موضع خود را در سیاست آشکار سازم؛ من دقیقا از سال 57 بدین سو که وطن ما عرصه تاخت و تازهای جهانی واقع گردید و زمینه برای حرکت سیاسی مستقل دشوار و خطرناک شد از سیاست عملی فاصله گرفته و طی این مدت به صورت مصرانه ومستمر حلقات، گروهها و شخصیتهای سیاسی مستقل را به فاصله گیری از سیاست عملی و پرداختن به کار فکری عمیق و تا قانع گردیدن قدرتهای خارجی به این حقیقت که نمیتوانند با عاملان استفاده جوی خود در افغانستان نظم دلخواه خود را به وجود بیاورند، انتظار بکشیم. طی شش سال اخیر دهها بار به من پیشنهاد شده است که از ارتباطات و امکانات خود به ایجاد تشکل سیاسی استفاده کنم، اما من مصرانه تا تمکین جامعه جهانی در برابر تشکل یک نیروی ملی مجهز به برنامه توسعه متکی بر کادر ملی و دور نمای اتکا به خود اقتصادی و سیاسی از این پیشنهادها کنار رفته ام.
درباره این که نوشته مرا عامیانه گفته اند باید بگویم که عام فهم نوشتن دیگر است و عامیانه نوشتن دیگر. نوشته آقای خسرو به یک دلیل عوام فریبانه است، زیرا خودشان نیز میداند که در سطح مخاطب موجود نشریات ژورنالیستی ما نمیباشد؛ فقط میتواند نشان دهنده تبحر و دانشمندی نویسنده باشد.
برای این که از خستگی ناشی از مطالب قلنبه و سلنبه فاصله بگیریم، مطلب را با یک سوال از آقای خسرو خاتمه میدهیم؛ جناب خسرو عزیز، اگر زبان انعکاس واقعیت عینی نیست، شما حد اقل در نوشته خود یک جمله را نشان بدهید که به واقعیت عینی ارتباط نداشته و ناشی از عالم بالا یا ذهن خالص باشد. در صورتی که شما ذهن را نیز قبول ندارید. از نوشته شما استنباط این نظر بسیار طبیعی است که زبان یک تعداد الفاظ مبهم دارای دلالتهای نامعلوم است که معلوم نیست از کجا در دهان انسان گذاشته شده و وظیفه انسانها هم این است که عمر خود را به خاطر تاویل معناها بگذرانند. اگر چه شما زیرکانه حد اقل سینمای هالیوود، نویسنده کتاب هری پاتر، موسیقی پاپ و چند چیز دیگر را توجیه کرده اید، اما ما به این نتیجه گیری شما باور نداریم و میترسیم که راهنمایی شما ما را به بیس المصیر رهنمون شود.
از 8صبح
"تحلیل زبانشناسانه تاریخی مبتنی بر کشف معنای واژگانی متن، به عنوان یکی از ابزارهای تحلیل متن، برای رسیدن به معنا نهایی به هیچ وجه کمک مورد انتظار به گفتمان تاویل کلاسیک نمیکند، زیرا اساس این روش معنا در طول تاریخ متن به ندرت دگرگون ناپذیر وجود داشته و با تحلیل درست تاریخی، مبتنی بر اسناد این معنا پنهان آشکار میگردد".
اتکا اندیشگی و فلسفی نویسنده نقل قولهایی از این گونه است:
"سخن خود را با نقد رادیکال نیچه، فیلسوف مهم آلمانی، آغاز میکنیم: میگویند که تنها حقایق وجود دارند، اما من میگویم خیر؛ حقایق درست همان چیزهایی اند که وجود ندارند. تنها تاویلها وجود دارند. ما نمیتوانیم حقیقتی در خود را متصور شویم. شاید درخواست آن نیز خود حماقتی باشد. میگویند پس همه چیز ذهنی است، اما حتا این نتیجه نیز خود گونهای تاویل است. موضوع چیزی موجود نیست. چیزی است افزونه، اختراع شده، اخراج شده و طرح ریزی شده پشت هر آن چه است. آیا اساسا ضرورت است که مدام تاویل کنندهای را پشت هر تاویل جستجو کنیم. حتا این کار چیزی است فرضی و بدعتی است بی سابقه تا آن جا که واژه شناخت معنایی دارد، جهان شناختی است، اما از راه تاویلها معنا جدا از تاویل وجود ندارد. معناها بیشمار اند". این جملات و عبارات به اندازهای مغشوش، ناهنجار، افراطی و اغراق آمیز است که آدم میخواهد باور نکند که از فیلسوف بزرگی مانند نیچه است و نویسندهای جوان و با مطالعهای استنتاجات خود را بر آن استوار میکند. عزیزان من، چنین نقل قولهایی که شاید در درون یک متن معنا دارند، تصور آن را به وجود میآورند که یا شما مرعوب مفاهیم مبهم، پیچیده و عجیب غریب شده اید یا میخواهید مطالعات خود را به رخ مردم بکشید. اگر ما مسخ نشده باشیم و قدرت تفکر را از دست نداده باشیم، آیا به دنبال این حکم که هیچ حقیقتی وجود ندارد و حقایق تاویلات شخصی اند، میگردیم؟ پس این همه ایجادیات بشر در عرصههای تکنولوژی، ایجاد جوامع دارای نظم و انسجام بر مبنای چه به وجود آمده اند. درست با رو به رو شدن به همین گونه موضع گیریها است که من به جوانان هشدار میدهم که تقلید مقلدان را نکنند. به خود باور کنند. اعتماد به نفس ایجاد کنند.
ما اگر نمیتوانیم در باره فیزیک هستهای و اختر شناسی ابتکار پیشرفت را به دست بگیریم، میتوانیم درباره زبان خود، ادبیات خود، جامعه خود، اقتصاد خود، سیاست خود، مطالعات دقیق تر از خارجیها انجام دهیم و به نتایج علمی تر و دقیق تر برسیم. حالا میخواهم برخی از برداشتهای اشتباه آمیز آقای خسرو را درباره نظر خود در زمینه هنر و ادبیات رفع نمایم. آقای خسرو مدعی شده است که من خواهان تقلیل هنر و تبدیل شدن آن به ابزار ایدیولوژی و سیاست میباشم و نظریه ادبیات متعهد سارتر یک نظریه ایدیولوژیکی تاریخ مصرف خورده است و زمان آن سپری شده است. به نظر من، این برداشت اشتباه آمیز آقای خسرو از ناخودآگاه خودشان سرچشمه گرفته است. ایشان آن قدر ترسیده است که به طور ناخودآگاه پنداشته است فقط سیاست وسیله بهبود زندگی و کمال و رهایی انسان است. اما من این گونه نمیپندارم. ادبیات و هنر هر قدر اصیل تر و مستقل تر باشند به همان اندازه بهتر میتوانند به رهایی انسان از مظالم سیاسی و اقتصادی، قیود عینی و ذهنی و اسارت بندهای درونی و بیرونی یاری رسانند. شما چه فکر میکنید؟ مگر نقش دانته و پترارک و پوکاجیو، لیوناردو داوینچی و رافایل، ولتر و گویته و هوگو، تالستوی و داستایوفسکی، و بالاخره باخ و بتهون، شوپن و چایکافسکی، وان گوگ و پیکاسو در تکامل جامعه انسانی کمتر از نقش ماکیاولی، روسو، مونتسکیو، مارکس، استوارد میل، و سایر متفکران، فیلسوفان، حقوقدانان، علمای اقتصاد، مورخین جامعه شناسان و سیاسیون است؟ به نظر من هر قدر نقش سیاست و علوم اجتماعی موقت و محدود است، نقش هنر و ادب متداوم میباشد. اما ادب و هنر باید در برابر انحرافات، ترفند ها، و سیاستهای ملمع کاری شده حساس باشند و آنها را افشا کنند، اما در مورد ضرورت گفت و شنود و بنابر بیان آقای خسرو گفتمان به نظر من حد و مزر دارد. گفت و شنود با آنهایی که آگاهانه و با امکانات به مراتب بیشتر برای اغوای بشریت میکوشند خود فریبیای بیش نیست. به گونه مثال وضع چامسکی را در جامعه امریکا در نظر بگیرید. آن بدبخت را همه جوامع بشری جهان سوم بیشتر از امریکاییان میشناسند. آنها با ما "گفتمان!؟" نمیکنند، بلکه میخواهند ما را با توطیه سکوت نادیده بیانگارند و اگر شناخته شدیم به ما برچسبهای عجیب و غریب ببندند.
این جا، گفتگو و تفاهم به کار نمیآید. این جا از آن من، آن جا از آن آنها! زمین و آسمان متحد نمیشوند! و اما در مورد سارتر و ادبیات متعهد او، آیا آثار سارتر در نمایش نامه نویسی؛ از مگسها تا گوشه نشینان آلتونا، در رمان نویسی؛ از تهوع تا کلمات، کدام شان سیاسی و ایدیولوژیک اند. همه آگاهان ادب میدانند که این آثار عمیقا فلسفی، و آن هم فلسفه اگزیستانسیالیستی است که دغدغه اساسی آنها آزادی بشر از هر گونه قیود است و این که فرموده اند این افکار کهنه شده است، اگر نه ناشی از بیخبری حد اقل بیدقتی است. امروز تفکر چپ و حتا متفکران مارکسیست از هیچ یک از نحلههای فکری کمتر مطرح نیستند و جریان پرداختن و مطالعه مجدد مارکسیزم در مراکز علمی و تحقیقی رو به شدت گرفتن و گسترش اند. اعضای مکتب فرانکفورت که یکی از منظم ترین حلقه های فکری اروپا در نیمه قرن بیستم بود، خود را احیاگران و مروجین مارکسیزم و خوانش جدید از آن میدانستند. از مارکوزه و هورک مایر، بنیامین و آلتوسر تا هابرماس و متفکران منفرد و مستقل مارکسیست نیگری و هارت، فریدریک جیمسون، آلرشتاین، سمیر امین، و دهها کس دیگر دقیق ترین تحلیلها و پیشنهادها را درباره وضع موجود و راههای پیشرفت از آن مطرح میکنند. من در این روزها نشریات از چپ رادیکال افغانستان به دست آورده ام. آنها به جای آمیختن با تبلیغات "خر رنگ کن" روزمره، آن قدر تحلیلهای دقیق از تغییرات پدید آمده در این سی سال گذشته و وضع گذشته داده اند که آدم فکر میکند فقط آنها مسوولانه در پی روشنگری هستند.
گفته اند، من فوکو، هابرماس و دریدا را نوکر بورژوازی گفته ام. این کمال بیلطفی است. این پرنسیب من نیست که به اشخاص حمله کنم. من اندیشهها و جریانها را نقد میکنم. من گفتم اربابان و حاکمان جهان با استتار جنبههای مثبت اندیشههای این متفکران و با استفاده از جوانب مبهم و تاویل پذیر افکار آنان، آنان را مطرح میکنند و درباره همان جنبههای اندیشه آنان تبلیغ میکنند. زیرا میدانیم که متاسفانه در اندیشههای این بزرگان، از نیچه و هایدگر تا همه کسانی که متاثر از آنان اند، ضدیت غلیظ با عقل، دموکراسی، و تمدن بسیار بارز است، اما حساب هابرماس از آنها جداست، زیرا او هنوز از جدی ترین مدافعان هیومانیزم و عقل دوره روشنگری است. درباره گروه پوچ گرایان، همه آنها در یک ردیف نیستند و مبلغان سیستم و نظام حاکم، جنبههای خاصی از افکار آنان را که نخبه گرایانه است، برجسته میسازند. نویسندگانی چون جیمز جویس، کافکا، آلن رب گریه، سامول بکت، پروست، اگر چه فهم آثار شان بدون شرح و توضیح برای خواننده عادی دشوار است، مگر آنان به حق در افشای فساد و ابتذال نظام، اندیشه، اخلاق، و شخصیت بورژوازی کند و کاوهای پر وسواس کرده اند و میتوانند با ریالستهای بزرگی امثال بالزاک، تولستوی و دیکنز مقایسه شوند. حتا یاسی را که آنها تصویر کرده اند برای درک ماهیت خوش خیالیهای عقل مدرن تاثیر مثبت داشته است و به ایجاد گرایشهای معنوی مدد رسانده است. من همه این گرایشهای مثبت و انسانی، فکری، ادبی و سیاسی در غرب را تعقیب میکنم و آنها را میستایم ولی بنیاد نظام فکری آنان را به جز معنویت گرایان و طرفداران حکمت خالده تایید نمیکنم. همه آنها ادامه جنبش بزرگ طبیعت گرا، دنیاگرا، و ماده گرای غرب اند.
حالا، برای معرفی موضع فکری خود اندکی توضیح میدهم، اگر چه گرایش و اتکای مرا به عرفان همه کسانی که با نوشته هایم آشنا استند میدانند و آقای خالد خسرو نیز میداند، اما او به صورت شتاب زده با تحلیل سطحی نقد من از مقاله آقای حسینی مرا چپ عقب مانده، روشنفکر آماتور، حکیم همه فن حریف، چریک مایل به ترور مخالفان، ایدیولوژی زده، و سیاست زده معرفی کرده است. من در سال 58 بعد از پنج سال تردید و مطالعه مجدد از آن آثار فکری معاصر که در اختیارم بود و بازگشت به مطالعه مجدد دین، معنویت، و عرفان اسلامی و استفاده از تجربه انقلابهای افغانستان و ایران به این نتیجه رسیدم که در یک کشور شرقی اسلامی به جز متکی بودن به یکی از شاخههای سنت و جذب ارزشهای کلتوری و فلسفی معاصر بر اساس آن نمیتوان راهی بدهی برد. اگر چه مشکلاتی که این نظریه بار میآورد بسیار بزرگ است. اما هر گونه حرکت جدا از سنت منجر به افراط و تفریط و انشقاق و انقطاب جامعه به جریانهای مدرن و بومی میگردد و طبعا موضع بومی گرایان قوی میباشد، زیرا آنها به اعتقادهای مردم نزدیک اند و از آن استفاده ابزاری سیاسی میکنند. و بعد این گروههای مدرن هیچ راهی نمییابند به جز متوسل شدن به حمایت خارجیها، آن طوری که در افغانستان تجربه کردیم و در ایران شاهد میباشیم. من با مطالعاتی که داشتم، شاخه عرفانی تفکر دینی را مرجح یافتم، زیرا در آن امکان تسامح بسیار است و میتوان در پرتو آن با تعصب و ارتجاع قشریون و تقلیل دهندگان دین به سیاست مبارزه کنیم، علی الخصوص آن که انحراف آنان از دین بسیار آشکار استباز هم درباره...
به این سبب، من به معنای واقعی کلمه مسلمان بنیاد گرا هستم و آنانی را که تبلیغات غرب و مقلدینشان بنیاد گرا مینامند ظاهرگرایان افراطی میدانم.
اما یک مطلب دیگر که ممکن است منجر به غلط فهمی شود، این است که اگر چه محمل بیان اندیشههای علمی، فلسفی و هنری واقعیت اجتماعی و طبیعی است اما این اندیشهها بعد از انسجام خود به ابزار تغییر جهان و انسان تبدیل میشوند و قوای ذهنی انسان را، به شمول تخیل، بالا میبرند. اما این اندیشهها در صورتی بر تغییر واقعیت و استفاده از آن منجر میشوند که خود متکی بر امکانات عینی و واقعی باشند و نه متکی بر خیال پردازیها و تبدیل تمام محصول اندیشه آدمی به میتافیزیک جدا از او که او را از خود بیگانه میسازد و بر او حکومت میکند. اگر انسان بر این از خود بیگانگی غلبه کند، کاملا می تواند رشد تکنولوژی را به نفع مصالح جامعه انسانی کنترول نماید.
یک مطلب دیگر درک حقیقت پیچیدگی زبان ادبی است. این پیچیدگی دلایل گوناگون دارد که مهم ترین آنها دشواری بیان حالات عاطفی، احساسی، و روانی انسان به نسبت پیمایش ناپذیری آنان است که هنرمند، شاعر و نویسنده با استفاده از استعاره، تمثیل، و مجاز آنان را بیان میکنند. از طرف دیگر، گاهی نویسنده، شاعر و هنرمند به خاطر ملحوظات اجتماعی، عقیدتی، سیاسی و حتا ناگزیریهای شخصی قادر به بیان مستقیم عقاید خود نیست و آن را در لفافه استعاره و تمثیل میپوشاند و گاهی هم شاعران و نویسندگانی که به ردههای ممتاز تعلق دارند و تغییر وضع جهان به نفع شان نیست، عمدا آثار پیچیده و نا مفهوم ایجاد میکنند که فورمالیستها مظهر کامل این گونه نویسندگان اند. اندیشههای دشوار و پیچیده فلسفی نیز ممکن است گونه بیان را پیچیده سازد. اساسا ابزارهای شناخت ما، یعنی مغز و حواس توانایی محدود دارند و واقعیت علی الخصوص واقعیت روانی بسیار پیچیده است. به این سبب، شناخت نسبی است، اما بیاعتبار نیست. به گونه مثال دلیل اعتبار آن را فقط در پرواز سفینههای فضایی یا مثلا کشف واکسینها و شناخت واقعیتهای اجتماعی میتوان مشاهده کرد و مطمین شد. تجربه نشان داده است که اندیشه بشری در هر عرصه با گذشت زمان و پژوهش در شناخت واقعیت تواناتر میگردد. در تمام این موارد نیز متن مطلقا غیر قابل فهم نمیباشد. دقت در سبک شاعر و نویسنده و مطالعه زمینه اجتماعی، سیاسی، و ادبی اثر و تاثیراتی که شاعر، نویسنده و هنرمند از دیگر آثار ادبی میگیرد، فهم مطلب را برای ما ممکن میسازد و البته تاویل و تفسیر و یا به زبان امروزی هرمنوتیک نیز بنابر همین نیاز ایجاد گردیده است.
اگر چه دفاع از خود در اوضاع کنونی یک پدیده چندان اخلاقی نیست اما در این جا ضرورتا چند موضوع را یاد آور میشوم تا سوتفاهمهایی که نوشتههای من ایجاد کرده رفع شود. اولا، من دامن زدن اختلافهای زبانی، آن هم به شیوههای ناسنجیده و غیر قانونی و به صورت واکنشی را به نفع تقویت موضوع ملوک طوایف میدانم که مانع عمدهای در راه ایجاد نظم قانونی است و هرج و مرج را دامن میزند و طبعا این هرج و مرج تا روز قیامت برای مردم قابل تحمل نیست و در اوضاع کنونی که امکان شکل گیری گروههای مستقل بسیار محدود است، خطر اعاده دوباره دیکتاتوری و استبداد بیشتر میشود. بعدا اکثر این ما و شمایی که این اختلافهای را دامن میزدیم، فرار را بر قرار ترجیح میدهیم و مردم بیچارهای که زبان برایشان مساله شانزدهم است، نتایج شوم آن را تحمل میکنند. دوم، سهم گیری من در بحث مساله زبان ناشی از یک علاقه دراز مدت چهل ساله است. من از وقتی که آثار صدرالدین عینی و جلال آل احمد را خواندم و خواستم با ترکیب دستور محاورهای جلال آل احمد و استفاده عینی از زبان پرغنا و گسترده مردم برای ایجاد زبان و ادب معیاری کوشش کنم، این علاقه در من رو به شدت بوده است، اما من یک تنبل علاج ناپذیر و بالفطره ام و طی همین مدت کوشش صادقانه به خرج ندادم تا یکی از زبانهای پیشرفته معاصر را فرا گیرم اما به صورت متداوم و پیگیر دستور پنج زبان را از سه خانواده زبانی با هم مقایسه نموده ام؛ دستور زبانهای انگلیسی، دری و پشتو را از خانواده زبان اندو اروپایی، دستور زبان ترکی را با مطالعه آثار ادبی ترکمنی، ازبکی، اویغوری، و آذری با مطالعه آثار شعرا و نویسندگان کلاسیک آنان از خانواده زبانهای آلتایی و دستور زبان عربی را از شاخه زبانهای سامی و طی این مدت طولانی مکاتب مختلف زبان شناسی را نیز، البته از روی ترجمهها، تا حد توان تعقیب کردهام. چه با استفاده از آثار و صحبت دانشمندان خود ما؛ از استاد سلجوقی و داکتر روان فرهادی گرفته تا پروفیسور سعیدی، پوهاند الهام، استادان؛ یمین و فرمند و جاوید، نوشتههایی را به کرات خوانده ام.
از نظر فلسفی متکی بر نظریات زبان شناس مستقل و برجسته اما فروتن رضا باطنی استم و شاید کتاب زبان و تفکر او را از سال 50 تا حال سی بار خوانده باشم. طی این مدت طولانی، از مطالعه در مکاتب ادبی و نقد ادبی نیز غافل نبوده ام. به گونه مثال، نقد تفسیری رولاند بارت را که تقی غیاثی ترجمه کرده بود به نسبت دشوار بودن دهها بار خواندهام و در لهجههای مختلف زبان دری، از بدخشی و بلخی، پروانی و هروی، هزارگی، و حتا جوگی کی بسیار کند و کاو نموده ام. یک بار با کمک برادرم کوشیدم ضمن مطالعه و بررسی گسترده یک ده اصطلاحات شبانی، زراعتی، ساربانی، گیاه شناسی، پرنده شناسی، حیوان شناسی و... لهجه ده ما را بر اساس موضوعات تدوین نمایم. من آن قدر به آثار فولکلوریک علاقه داشتم که یک صد و بیست عنوان اثر را تنها در زمینه فولکلور زبان پشتو مطالعه کرده ام و حالا که امسال، به برکت یونسکو، سال زبان اعلام شده است، آگاهانه میخواهم بحث درباره زبان را گسترش داده و تشدید کنم، اگر چه متاسفانه تا هنوز هم مراجع علمی ما، هم مدافعین دفاع از زبانهای مادری هرگز برای روشن کردن وضع زبانهای خود و استفاده از امکاناتی که عنوان شدن سال زبان پدید آورده است برنامهای را اعلام نکردهاند.
بنابراین فکر نمیکنم که من به صورت شتاب زده و با برخوردن به مطلبی در یک سایت به مساله زبان علاقه گرفته باشم و این که در پی استفاده سیاسی از این مساله هستم یا نیستم، فقط خدا عالم است. اما خودم لازم میدانم یک بار دیگر موضع خود را در سیاست آشکار سازم؛ من دقیقا از سال 57 بدین سو که وطن ما عرصه تاخت و تازهای جهانی واقع گردید و زمینه برای حرکت سیاسی مستقل دشوار و خطرناک شد از سیاست عملی فاصله گرفته و طی این مدت به صورت مصرانه ومستمر حلقات، گروهها و شخصیتهای سیاسی مستقل را به فاصله گیری از سیاست عملی و پرداختن به کار فکری عمیق و تا قانع گردیدن قدرتهای خارجی به این حقیقت که نمیتوانند با عاملان استفاده جوی خود در افغانستان نظم دلخواه خود را به وجود بیاورند، انتظار بکشیم. طی شش سال اخیر دهها بار به من پیشنهاد شده است که از ارتباطات و امکانات خود به ایجاد تشکل سیاسی استفاده کنم، اما من مصرانه تا تمکین جامعه جهانی در برابر تشکل یک نیروی ملی مجهز به برنامه توسعه متکی بر کادر ملی و دور نمای اتکا به خود اقتصادی و سیاسی از این پیشنهادها کنار رفته ام.
درباره این که نوشته مرا عامیانه گفته اند باید بگویم که عام فهم نوشتن دیگر است و عامیانه نوشتن دیگر. نوشته آقای خسرو به یک دلیل عوام فریبانه است، زیرا خودشان نیز میداند که در سطح مخاطب موجود نشریات ژورنالیستی ما نمیباشد؛ فقط میتواند نشان دهنده تبحر و دانشمندی نویسنده باشد.
برای این که از خستگی ناشی از مطالب قلنبه و سلنبه فاصله بگیریم، مطلب را با یک سوال از آقای خسرو خاتمه میدهیم؛ جناب خسرو عزیز، اگر زبان انعکاس واقعیت عینی نیست، شما حد اقل در نوشته خود یک جمله را نشان بدهید که به واقعیت عینی ارتباط نداشته و ناشی از عالم بالا یا ذهن خالص باشد. در صورتی که شما ذهن را نیز قبول ندارید. از نوشته شما استنباط این نظر بسیار طبیعی است که زبان یک تعداد الفاظ مبهم دارای دلالتهای نامعلوم است که معلوم نیست از کجا در دهان انسان گذاشته شده و وظیفه انسانها هم این است که عمر خود را به خاطر تاویل معناها بگذرانند. اگر چه شما زیرکانه حد اقل سینمای هالیوود، نویسنده کتاب هری پاتر، موسیقی پاپ و چند چیز دیگر را توجیه کرده اید، اما ما به این نتیجه گیری شما باور نداریم و میترسیم که راهنمایی شما ما را به بیس المصیر رهنمون شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر