اگر یادداشت دستگیر خروتی در مورد خط دیورند را در آسمایی خوانده باشید ، توجه کرده اید که ایشان اولا ریشه ی بسیاری از مشکلات عظیم افغانستان امروزی را ناشی از حل نشدن مساله ی خط دیورند ( و تبعات بی شمارش ) می داند و ثانیا راه حل های خیالبافانه و غیر واقعبینانه این مساله را با استدلالی محکم رد می کند. در واقع چنان که آقای خروتی گفته است چنان می نماید که ادعای سرزمینی افغانستان در شکلی که در نزد دولت های افغانستان مطرح بوده و هست همیشه ادعایی بی پشتوانه و آرزویی برآورده نشدنی خواهد ماند.
اساسا ادعاهای سرزمینی افغانستان در آن سوی خط دیورند همواره ادعاهای دولت های افغانستان بوده و اکثر مردم عادی به درستی نمی دانند که خط دیورند چیست. حوادث و جریان های یک دهه ی گذشته و مخصوصا ظهور طالبان ِ سخت جان و تیره روان – با آن ستم ها و بی رسمی ها که کردند و می کنند- بر اکثر مردم افغانستان آشکار کرد که دیگر نباید با چشم های بسته و عقل های تعطیل شده در پشت ادعای دیورند صف کشید. به این می ماند که مردمی به خیال خریدن دانه های الماس در پشت خانه ی کسی جمع شوند و پس از ساعت ها انتظار مشتاقانه با خبر شوند که صاحب خانه افعی می فروشد یعنی جان می ستاند. داستان مردم افغانستان و اشتیاقی که دولت ها بر می انگیختند تا مساله ی خط دیورند زنده بماند ، نیز همین گونه بود. کی می دانست که از آن سوی خط دیورند اگر بیاید چی و کی می آید. بعد ها فهمیده شد. چی اش گلوله و زنجیر و کارد بود برای کشتن و بستن و ذبح کردن مردم افغانستان. کی اش طالبان بود و میهمانان شان ؛ میهمانانی به رذالت و پستی حریف ِ میزبان. همه ی هنر طالبان و میهمانان شان ریختن خون بود وهست و عمده ره آورد شان جهل و جور و جنایت و جنون بود و هست. مردم افغانستان این ها را دیدند. همه ی دنیا هم دید و شنید و گواهی داد که داستان چیست.
اکنون ، فقط ستم دیده گانی که مغز ِ خر خورده باشند یا بر پس کله ی خویش تبر خورده باشند ( که عقل شان زخمی شده باشد ) ادعاهای سرزمینی افغانستان در آن سوی خط دیورند را پشتیبانی خواهند کرد. آن که نامخت از گذشت روزگار/ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار.
با این حساب و پس از این همه تجربه ی دگرگون کننده ، دیگر مشکل بتوان به اجماعی ملی ای اندیشید که در پس این گونه ادعاهای سرزمینی سخت لازم است.
از زاویه یی خاص تر، نیافتن راه حلی واقع بینانه برای مساله ی خط دیورند به طور مشخص پشتون های افغانستان را ضربه های بزرگی زده است و از این پس نیز خواهد زد. دولت های افغانستان همواره مجبور بوده اند برای زنده نگه داشتن مساله ی دیورند آتش ِ احساسات قبیله یی را در میان پشتون های دو طرف مرز شعله ور نگه دارند. اما این آتش را شعله ور نگه داشتن هزینه می برد: شما مجبوراید پیوسته هیزم تعصب را در کوره ی جهل توده ها بریزید و تا می توانید با باد غرور ِ قبیله در این کوره بدمید. چرا که مردمی اهل حساب و کتاب و تابع رویکردهای عقلانی به سرعت درمی یابند که چه چیز شدنی است و چه چیز نشدنی و هزینه و فایده ی گزینه های مختلف چیست. چنین آدم هایی به همان جا می رسند که دستگیر خروتی رسیده است. برای آن که چنین نشود شما باید مردم را جاهل و متعصب نگهدارید و چه خیانتی بزرگتر از این که مردمی را با طلسم ِ احساسات قبیله یی به سوی تعصب و جهل ِ بیشتر برانید؛ آن هم برای چیزی که جز حرمان و ویرانی و بدبختی نتیجه یی نداشته باشد و نتیجه ی سال ها زحمت این شود که شعله های آتشی که بر افروخته اید دامن خودتان را بگیرد...
ادامه این مطلب در وبلاگ سخیداد هاتف بخوانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر