Ads 468x60px

چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۷

بنياد گرايي بي بنياد ايراني


بنياد گرايي بي بنياد ايراني
سي سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي

نويسنده: علي اميري

ذهنيت سيا سي ايراني، تركيبي از سلطنت و مذهب تشيع بود. با انقلاب اسلامي دهه هفتاد، سلطنت نا بود شد، اما تعا مل مذهب شيعه با نظام سياسي جديدبه يكي از چالش هاي ايران معا صر تبديل شد.مذهب تشيع كه قبلا با سلطنت در آميخته بود، در غياب سلطنت دچار بحران گرديد.آيت الله خميني با تيوري "ولايت فقيه" يك سلطنت مذهبي تاء سيس كردو كو شيدكه غيبت نهاد سلطنت را از اين رهگذر تدارك كند.با اين حال ، هنوز تكليف مذهب و سيا ست در ايران معين نشده است.تر كيب متناقض و پارا دوكسيكال "جمهوري اسلامي" و حكومت تيوكراتيك حاكم بر ايران ، نشانه آشكاري يك چنين رابطه مخدوش و مبهم است.

ادامه ي مقاله را كه علي اميري درباره ي سفر حسن رحيم پور ازغدي به كابل نوشته است اينجا بخوانيد...

چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۷

جنایات فراموش نشدنی تاریخ و یادی از عاملین اصلی فاجعه

قصابان انسانهای مظلوم درافشار، کسانی که عاملین اصلی این ژنوساید ونسل کشی بودند از این قراراند

احمدشاه مسعود سازمان دهنده وفرمانده عمومی جنگ
محمد قسیم فهیم،
رئیس ادارۀ استخبارات حکومت اسلامی، مسئول کشف که دربرنامه ریزی عملیات وجریان آن نقش عمده را بعهده داشت
انور دنگر فرمانده جهادی فرقۀ شکردره
ملاعزت فرمانده فرقۀ جهادی پغمان
محمد اسحاق پنجشیری فرمانده لوای جهادی
حاجی بهلول پنجشیری فرمانده لوابابه جلندرپیجشیری فرمانده لواخنجر
احمد پنجشیری فرمانده غند
مشتاق لعلی فرمانده کندک
بازمحمد احمدی بدخشانی فرمانده فرقۀ قرغه
همچنان دراین عملیات محمدیونس قانونی، بسم الله خان، بابه جان، حاجی الماس وگل حیدرنیزسهم ویژه را ایفا نموده اند

فرماندهــــان تنظیم اتحاد اسلامی که درعملیات تهاجمی برافشارنقش عمده ایفا نموده انداینها اند
عبدالرب رسول سیاف رهبراتحاد اسلامی، سوق و ادارۀ قطعات عملیاتی خود را به عهده داشت
حاجی شیرعلم فرمانده فرقۀ پغمان
زلمی توفان فرمانده لوای ۵۹۷ که درکمپنی پغمان موقعیت داشت
داکترعبدالله فرمانده غند مربوط لوای ۵۹۷
جگرن نعیم فرمانده غند مربو ط لوای ۵۹۷
فرمانده ملا تاج محمدکه دربرنامه ریزی واجرای عملیات سهم داشت
فرمانده عبدالله شاه با قطعه مربوطه اش
فرمانده خنجربا قطعۀ مربوطه اش، که روزدوم به جبهۀ جنگ درافشارسوق گردید
عبدالمنان دیوانه فرمانده غند، با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید
امان الله کوچی فرمانده غند با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید
شيرین فرمانده غند با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید
وملاکچکول با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید
ادامه این معلومات را در وبلاگ حقوق بشر بخوانید.

پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷

'تلفات پلیس و غیرنظامیان' در خشونتهای افغانستان

طالبان

در یک حمله انتحاری در ولایت پکتیکا، در شرق افغانستان، یک مامور پلیس کشته و ده تن دیگر زخمی شده اند.

وزارت داخله (کشور) افغانستان می گوید این حمله در نزدیک ورودی فرماندهی پلیس پکتیکا روی داده است.

این حمله زمانی روی داد که شماری از بزرگان قومی و مقامات محلی، در یکی از ساختمانهای دولتی در همین محل، تشکیل جلسه داده بودند.

یک سخنگوی طالبان مسئولیت این حمله را بر عهده گرفته است.

عملیات در ترینکوت

براساس یک خبر دیگر، مقامات محلی در ولایت ارزگان، در جنوب افغانستان خبر داده اند که شماری غیرنظامی در اثر حمله نیروهای ائتلاف به یک روستا کشته شده اند.

این حمله به گفته مقامات افغان، در روستای سرمرغاب در جنوب شرق ترینکوت، مرکز ولایت ارزگان، صورت گرفته و در آن سه غیرنظامی به قتل رسیده اند.

گفته شده که قربانیان این حمله، دو زن و یک کودک بوده است.

مردم محل می گویند، نیروهای ائتلاف دو تن از ساکنان این روستا را نیز با خود برده اند.

نظامیان ائتلاف در این مورد گفته اند که آنان به منظور بازداشت یکی از فرماندهان طالبان که براساس اطلاعات آنها در همین محل پنهان شده بود، شماری از خانه ها را بازرسی کرده اند.

نیروهای ائتلاف در مورد ادعای کشته شدن غیرنظامیان در این عملیات، ابراز نظری نکرده اند.

bbc

یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۷

پلورالیسم فرهنگی؛ مبنایی برای توسعه

نويسنده: سيدعلي حسيني
منبع: سایت آرمان



نگاه تمامیت خواهانه به مسائل جمعی نگاهی است که در آن چندگانگی و تنوع جایی ندارد؛ همان گونه که در یک قلمرو نمی توان بیش از یک دولت را تصور کرد، نمی توان بیش از یک گرایش سیاسی و یک هویت فرهنگی را تحمل کرد. نگاه ایدئولوژی زده قرن بیستمی – خصوصا در آن جوامع که یا مدرن نشده و یا گرایشات سوسیالیستی بر آنها حاکم بود- حاکمیت سیاسی تمامیت خواه، اقتصاد دولت محور و تک فرهنگی را می توانست بفهمد و حتی آن را تحمل کند. ...
Story Image, Click to View Article

نگاه تمامیت خواهانه به مسائل جمعی نگاهی است که در آن چندگانگی و تنوع جایی ندارد؛ همان گونه که در یک قلمرو نمی­توان بیش از یک دولت را تصور کرد، نمی­توان بیش از یک گرایش سیاسی و یک هویت فرهنگی را تحمل کرد. نگاه ایدئولوژی­زده قرن بیستمی – خصوصا در آن جوامع که یا مدرن نشده و یا گرایشات سوسیالیستی بر آنها حاکم بود- حاکمیت سیاسی تمامیت خواه، اقتصاد دولت محور و تک فرهنگی را می­توانست بفهمد و حتی آن را تحمل کند. نمونه چنین جوامعی در قرن بیستم کم نبودند؛ آسیا، اروپای شرقی، آمریکای لاتین و آفریقا نمونه­های بسیاری داشت؛ هر چند در میان آنها امثال هند نیز وجود داشت. البته این به معنا نبود که قطب لیبرال جهان (با محوریت آمریکا و اروپای غربی) تماشاگر باشند؛ بر عکس پس از جنگ جهانی دوم مبارزه سوسیالیزم و لیبرالیسم نه تنها به ویرانی دولت­های ضعیفی چون افغانستان انجامید، بلکه تا مرز رقابت تسلیحات اتمی نیز پیش رفت. پیروان منافع جمعی، اقتصاد ملی، هویت انحصاری و شهروندان مطیع نیم قرن با طرفداران آزادی فردی، اقتصاد بازار، هویت متکثر و شهروندان پرسشگر جنگیدند. در این میان دولت­های بسیاری راه میانه را پیش گرفته و به هیچ یک از دو بلوک نپیوستند. در میان آنها می­شد هم هند متنوع را دید، هم عربستان خشک، هم ترکیه لائیک و هم کشورهای توسعه نیافته دیگر که هر کدام سیاستی را دنبال می­کردند.


افغانستان ما در قرن بیستم تا زمانی که در دست پادشاه بود، بر اساس سنت سیاسی تاریخی نگاه احترام آمیزی به حکومت چند حزبی و چندگانگی فرهنگی نداشت؛ هر چند به اندازه حاکمیت ایدئولوژیک (حزب دموکراتیک خلق و مجاهدین) و هرج و مرج (مجاهدین) ضدیتی هم با چند صدایی، خصوصا در عرصه­های غیر سیاسی از خود نشان نمی­داد. تنها جدال پنهان زبانی بر معضل قدیمی­تر نژادی افزوده شده بود، ولی اثری از ایدئولوژی، سرکوب­­های خونین، اعدام­ گسترده، مصادره­ وسیع اموال خصوصی و سرکوب دیگر فرهنگ­ها نبود. خصوصا در نیمه دوم پادشاهی «محمد ظاهر شاه» افغانستان شاهد حرکتی هر چند باوقفه، به طرف دموکراسی و بها دادن به شهروندان، آزاد اندیشان، غیر مذهبی­ها و ... بود. شاید همین دموکراسی بیش از هر چیز زمینه را برای چپ گرایان سوسیالیست و راست گرایان مذهبی آماده کرد. اما در حقیقت زمانی به سمت پرتگاه تاریخ معاصر خود حرکت کردیم که سنت غیر پلورالیست جای خود را به ایدئولوژی­های تنوع ستیز داد.


نگاه سوسیالیست افغانی (که عمدتا در حزب دموکراتیک خلق منعکس می­شد) نه تنها با چند صدایی در عرصه سیاست، اقتصاد و فرهنگ موافق نبود، بلکه چه در زمان زمامداران خلقی و چه پس از قدرت گرفتن پرچمی­ها، با تکثر و تنوع به شکلی کاملا خشن مبارزه می­کرد، تا جایی که دو گرایش شبه­سوسیالیستی خلق و پرچم همدیگر را هم تحمل نمی­توانستند. در واکنش به این چپ­گرایی دین ستیز، راست­گرایی دینی نیز شکل گرفت که آن هم در «یک رنگ کردن» و «یکی دیدن» جامعه و سیاست از خود تردیدی نشان نمی­داد. تنها تنوع را می­شد در «شعار دهنده» دید و نه «شعار».


از عجایب زمان ما (و شاید از حماقت­های رهبران تمامیت­خواه افغان) در دوران جنگ داخلی همین بود که با آنکه متکثر بودن جامعه افغانی در هر جنگی بیش از پیش آشکار می­شد، اما در عمل، واقعیت متکثر افغانستان به امید پیروزی در جنگی دیگر و حذف رقیب، بیش از پیش انکار می­شد. چه ائتلاف­ها که برای نابودی یک طرف شکل نگرفت و چه ائتلاف شکستن­ها برای حذف رفیق دیروزی که پیش نیامد. نپذیرفتن گرایش­های سیاسی مخالف یک قاعده شده بود، حتی میان اقلیت­هایی که به بهانه حفظ حیات سیاسی (و نه بدست آوردن قدرت انحصاری) می­جنگیدند. این خوی «تکثر ستیز» در این سی سال در کشور ما بیش از همیشه تاریخ معاصر، ریشه دوانده و به یک مفکوره قوی تبدیل شد؛ مفکوره­ای که حتی تجربه هفت سال اخیر نتوانسته آن را کاملا از بین ببرد.


اگر حتی برای لحظه­ای سر از دنیای ستیز و گریز بی­سرانجام افغانستان بیرون آورده و به چارسوی دیگر این دنیا و احوال دیگر ملت­ها – خصوصا دورتر از منطقه­های استبداد زده آسیای میانه و خشونت زده خاور میانه- بیاندازیم، درمی­یابیم که دیگران با پذیرش واقعیت­های سیاسی و اجتماعی به کجا رسیده­اند. اگر به سوی شرق برویم، با گذشتن از پاکستانِ غرق در بنیادگرایی، به هند می­رسیم که دنیا آن را به خاطر دموکراسی و تکثر سیاسی و فرهنگی­اش احترام می­کند، هر چند شناخت ما از آن تنها بر اساس «بالیوود»ی است که صدای ساز و رقص را در سرزمین تنبور شکسته ما به گوش می­رساند. از آن دورتر (و بعد از گذر از چین کمونیست و بندر سرمایه­ای هنگ کنگ) به دو ببر دیگر آسیایی یعنی ژاپن و کره (کوریای)جنوبی می­رسیم که هر دو پس از جنگ دوم جهانی بیش از پیش به سمت لیبرالیسم و پلورالیسم حرکت کردند. در این دو کشور مخالفان سیاسی و مذهبی سرکوب نمی­شوند، کسی بر مبنای مشخصه­هایی چون رنگ پوست، نژاد، مذهب، جنسیت و ... از فعالیت منع نمی­شده و بی­احترامی نمی­بیند، سانسور و خود سانسوری از آنجا رخته بربسته، کسی مانع تبلیغ مذهبی هیچ مذهب کهنه و نوی نمی­شود و از همه مهمتر مانعی برای تنوع فرهنگی بومی و غیر بومی وجود ندارد.


اگر به طرف غرب خود نگاه بیاندازیم، می­بینیم که هر اندازه دولت­ها راه را برای تنوع و تکثر بیشتر گشوده باشند، به سطح بالاتری از توسعه رسیده­اند. همسایه غربی ما –ایران- که به دلیل ماهیت مذهبی بودن نظام آن در زمره دولت­های آزاد به حساب نمی­آید، سال­ها است که ناچار شده به نوعی از تکثر درون نظام تن دهد. در ایران کتاب­هایی منتشر می­شود، مقالاتی چاپ می­شود و نظریاتی در باب سیاست، دین و ... ابراز می­شود که بیان آن در کابل و مزار شریف امروز ما ناممکن می­نماید. در آن سوتر ترکیه لائیک هم ناچار شده پس از ده­ها سال مبارزه با اسلام­گرایی به تنوع عقیده و فرهنگ تن داده و راه را برای برای ظهور گرایشات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدید باز بگذارد. از آن سوتر نمی­رویم که سخن گفتن در مورد وجود تنوع و آزادی عقیده و فکر در مهد آن بی­فایده است.


در اینجا نمی­خواهم تنها به این نتیجه اکتفا کنم که پذیرش تکثر (پلورالیزم)– و به ویژه تکثر فرهنگی- یک واقعیت اجتناب ناپذیر شده و مقبولیت جهانی یافته است. می­خواهیم به این واقعیت مهم توجه نماییم که مطالعه مسیر توسعه بسیاری از کشورها نشان می­دهد که هر کدام که بیشتر به چندگانگی احترام گذاشت و از آن استقبال کرد، به توسعه بیشتر و حتی ثبات سیاسی بیشتری دست یافته است، زیرا پذیرش فرهنگ­ها، عقیده­ها و مذاهب مختلف متقابلا مشروعیت و پذیرش سیاسی بیشتر از سوی شهروندان را به همراه می­آورد. بر عکس این قضیه این نیز درست است: حمایت از یک فرهنگ، از یک مذهب، از یک نوع برداشت دینی و از یک زبان آشکارا موجبات کاهش مشروعیت دولت، کاهش مشارکت مردم در امور عمومی و در نتیجه ایجاد زمینه­های بی­ثباتی را فراهم می­آورد.


درک این مسئله دشوار نیست: اگر سیاستمداران و دولتمردان یک کشور بخواهند تنها بر اساس سنت­ها و ارزش­های تاریخی یک جامعه و یا تنها بر اساس ارزش­های گروه­های اکثریت (قومی، مذهبی، زبانی و ...) آن را اداره نمایند، پس باید همیشه سنتی باقی بمانند، زیرا در تمام عرصه­های عمومی با موانع فرهنگی و مدنی برمی­خورند. کمترین مانع در راه توسعه چنین جوامعی عدم استفاده از ظرفیت­های موجود است. مثلا اگر تنها یک مدل فرهنگی مورد حمایت دولت قرار گیرد و از حضور دیگران ممانعت شود، به طور طبیعی از ظرفیت سیاسی و اقتصادی دیگران نمی­توان استفاده موثر نمود. همچنین اگر در جامعه­ای مانند جامعه ما فرهنگ رایج (در بین همه اقوام) مانع تحصیل و اشتغال زنان شود، نمی­توان توقع داشت که نیمی از شهروندان یک جامعه از لحاظی فکری توسعه یافته باشند و یا در اقتصاد سهم بگیرند. همچنین اگر در جامعه­ای از ظهور گرایش فرهنگی جدید ممانعت شود، نمی­توان تغییری در وضعیتی بوجود آید که جامعه دیگر به آن دلبستگی ندارد. از کمترین ضرر (که عدم مشارکت موثر مردم است) که بگذریم با چالش مشروعیت دولت مواجه می­شویم. طبیعی است که وقتی دولتی با فرهنگ و عقیده گروه (و یا افرادی) مخالفت کند، با مشروعیش مخالف خواهد شد. همچنین در چنین جامعه­ای نیروهای فکری بسیاری صرف کشمکش و حذف رقیب و اثبات خود می­شود.


شاید برای رهبران و نخبگان سیاسی ما زمان آن نرسیده تا قدر و قیمت احترام به انسان را دریافته و بر این مبنا به عقاید، مذاهب، تفسیرهای نو از مذاهب و سلیقه­های متنوع احترام بگذارند. اما لااقل می­توانند این واقعیت را درک کنند که احترام به آزادی­ عقیده افراد و مجموعه­ها – در هر زمینه اعم از سیاسی، فرهنگی، مذهبی و ...- می­تواند هم مشارکت موثر شهروندان در مسیر توسعه را به همراه آورده و مملکت عقب مانده ما را در طی کردن راه طولانی توسعه یاری رساند و هم با مشروعیت دادن بیشتر به نظام نوپا در دراز مدت ثبات را برای ما به ارمغان آورد.

اگر بخواهیم به توسعه برسیم باید به تنوع فرهنگ­ها و تکثر عقاید (که پایه هر فرهنگی به شمار می­آید) احترام بگذاریم و آن را نه به عنوان خطر، بلکه به عنوان یک حق فردی، و یا حداقل یک واقعیت اجتماعی تلقی نماییم. اگر بخواهیم عینی­تر به مسائل بنگریم باید گفت که «تکثر» مبنایی برای همزیستی مسالمت آمیز و مدارا است. از این رو باید از حضور هر فرهنگ و هر عقیده­ای در جامعه استقبال شده و از قبولاندن یک مدل فرهنگی و یک عقیده جزم خودداری شود.

همچنین نباید از یاد برد که رسیدن به تکثر فرهنگی جز به احترام به عقاید دیگران، هویت دیگران، رسوم دیگران، سلیقه دیگران و تفسیر دیگران از جهان، انسان، زندگی، سیاست، مذهب و دیگر باورهایی که یک فرهنگ را شکل می­دهند، ناممکن است.