Ads 468x60px

چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۸

عبداللطیف پدرام: افغانستان کشور جوانان است

مصاحبه کننده: سارا روزبه

عبداللطیف پدرام: افغانستان کشور جوانان است

عبداللطیف پدرام، رهبر و رئیس کمیته ی اجرائیه ی کنگره ی ملی افغانستان
افغانستان کشور جوانان استحل عادلانه ی مسئله ی ملی (مسئله ی اقوام) جزدر چهارچوب یک نظام دموکراتیک غیر متمرکز، در سیستم دموکراتیک فدرال، میسر نیست… قابل یاد آوری میدانم در هر ایالت نیز قوانینی که تضمین کننده ی حقوق اقلیت های قومی باشد باید تدوین وتصویب گردد... قانون اساسی باید تغییر داده شود و جنبه های که امر دمو کراتیک را تقویت می کند و تحقق نظام دموکراتیک فدرال را میسر می سازد درج قانون اساسی فدرال گردد....“ "…اگر عدالت انتقالی جاری می گردید، مردم امروز موافقت نمی کردند که طالبان به همین سادگی به قدرت بر گردند. حد اقل این است که همه ی این رژیم ها، حداقل از زمان ظاهرشاه به بعد می بایست مورد داوری کمیسیون های حقیقت یاب قرار می گرفتند و می بایست عدالت بر همه آن ها جاری می شد، اشتباهات و جنایات انگشت نما می گردیدند…"

پرسـش: تجربه ی حد اقل صد سال ګذشته ی افغانستان نشان می دهد که هیچ کدام از دولت ها و دولت مرد های افغانستان اقبال زیادی در دولت داری و دولت- ملت سازی نداشته اند ، دلیل یا دلایل آن چیست؟

پاسخ: نه تنها دو صد سال قبل، که از 1747میلادی به این سو پیوسته شکست خورده ایم. افغانستان درچهار چوب مرز هایی ایجاد شده که بریتانیای کبیر و روسیه ی تزاری مشخص کرده بودند،ـ در چهار چوب مرز های جعلی و استعماری. این سر زمین که درزمان احمد شاه ابدالی تا سال های زیادی پس از او « خراسان» نامید ه می شد به شاخه ی می ماند که از بدن درخت« گشن بیخ و بسیار شاخ» خود بریده شده باشد. از جانب دیگر چگونه ممکن بود، مثلاً شاه شجاع سکاندار تمدنی شود که پشت سرآن کورش کبیر خوابیده و اولین اعلامیه ی حقوق بشر را در جهان باستان منتشرکرده است. با دو چرخه ی شکسته نمی شود قطار عظیمی را به حرکت در آورد. این بود که به سخن فروغ فرخزادـ« هیچ گاه پیش نرفتیم، فرو رفتیم». ما، دولت هیچ گاهی به طور واقعی و حقیقی نداشته ایم و هنوزهم نداریم؛ که مصداق تعریف نظریه ی دولت باشد. دولت به نظر من مظهر عالی ترین نوع رابطه ی سیاسی، اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی است که آحاد مختلف مردم درچهارچوب سرزمین و جغرافیای مشخص ایجاد می کنند و مرز های سیاسی خود را تعین می کنند. در واقع ما دولت نداشته ایم و نداریم؛ در سرزمینی که بشتر از 1400 کیلو متر مرز آن معلوم نیست ومورد مناقشه است، چگونه می توان از دولت وملت واحد سخن گفت؟ بعضاً عده ای با تعصب قومی به عبد الرحمن ارجاع می دهند او را و زمان او را عصر دولت مرکزی و دولت داری، تلقی می کنند. آن دولت داری ناکام ترین تجربه در امر دولت سازی و ملت سازی بود. بسیاری ازقتل و کشتار ها، بی اعتمادی میان اقوام و تداوم آن در روز گار ما محصول همان « دولت مرکزی» عبد الرحمن خانی است. یاد مان است در تاریخ افغانستان نوشته اند که آن دولت، بر هزاره جات مالیات سنگین وضع کرده بود واز خر نر هم مالیات روغن می گرفت. با چنین دولتی ازحکومت به عنوان ابزار کارآمد نمی شود استفاده کرد.حکومت عبد الرحمن خان به عنوان ابزاری در دست دولت ممثل همه نوع فساد ، استبداد و استثمار همان « دولت مرکزی» بود، به همین دلیل و دلایل دیگر هراز گاه گرفتار جنگ داخلی بوده ایم، تا بیایم اعتماد سازی کنیم جنگ داخلی وقومی دیگری شروع شده است؛ از این درخت تلخ (جنگ) نمی شود میوه ی شیرین بدست آورد، جنگ نمی سازد ویران می کند.

. پرسش: چگونه می توانیم این هفت سال پسین را در متن یک قرن گذشته مطالعه نماییم؟

پاسخ: سخن معروفی داریم« گذشته چراغ آینده» است. افغانستان در قرن هجدهم و اوایل قرن بیستم میدان نبرد دو بازیگر اصلی بریتانیا و روسیه ی تزاری بود. به قول احمد رشید و روبین تعداد بازیگران اکنون زیاد شده است. افغانستان هم بز است و هم میدان بز کشی. در همان موقعیت ژئوپولیتک خود، مردم افغانستان هم نظاره گر و هم قربانی این بازی اند؛ بازی بی رحم و خونریز مثل خود بز کشی. با غیاب مردم درتعین سرنوشت شان مواجه هستیم دیگران بی حضور ما سرنوشت ما را رقم می زنند؛ مثل گذشته افرادی را هم « تراشیده و صیقل خورده» بر ما گماشته اند ، حتا صدای شاه شجاع هم به گوش ما نمی رسد« من در بند انگلیس ها هستم شما به جهاد خود ادامه بدهید». «سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد» ما باید خود سرنوشت خود را تعیین کنیم؛ اگر اکنون دست مان خالی است به دوره های پر شکوه تمدنی مان باید نگاه کنیم؛ روح های وجود دارند که در ما دمیده شوند. نزدیک ترین آن فرمانده مسعود است. آزادی و استقلال ( با وجود سر وصدا های بسیاری مثل جهانی شدن، تضعیف دولت- ملت ها و غیره) باید مسئله و دغدغه ی اصلی ما باشد، آزادی مقدمه و تمهید هر نوع استقلال و پیشرفت است.یاد بگیریم باید خود مان هم کمی اندیشه کنیم، ما با سقوط اندیشه و تفکر مواجه هستیم و طبعاً حافظه ی تاریخی . دهه ی بیست و سی میلادی دهه ی دیگر گونی های چشمگیر و سازنده گی در منطقه بود : سواد آموزی ، آموزش وپرورش ، راه سازی ، تشکیل نیرو های دفاع ملی و غیره . رهبران انقلاب اکتبر وشخصیت های مانند اتا ترک ، رضا خان ، به روی هم رفته منشأ تحولات قابل توجه گردیدند . آ ن تحولات و کوشش ها منتج به نتایج مهم در سمت و سوی تجدد خواهی شدند ما باز نتوانستیم از آن فرصت ها استفاده کنیم . یکی از دلایل آن در کنار دلایل دیگر فقدان رهبری ملی ، آگاه و با فرهنگ بود.

پرسش: برای این که عدالت اجتماعی و سیاسی، خلاصه عدالت در همه سطوح آن تحقق بیابد چه باید کرد؟

عدالت؟ پروفیسور هایک اتریشی دوست نزدیک کارل پوپر گفته است: تنها ابلهان ازعدالت سخن می گویند. سخن گفتن از عدالت کار آدمان مبتذل و عادی است! هایک ،از بزرگترین و معروف ترین تئوریسن های اقتصاد و نظریه پردازان علوم سیاسی و اجتماعی، با تعهد آشکار به نئو لیبرالیزم و امپریالیزم است.در چنین متنی از تفکر عدالت تأمین نخواهدشد. مبانی نظریی سیستم سیاسی، اجتماعی ، اقتصادی افغانستان بعد از کنفرانس بن همان نظریه ی هایک و سایر نظریه پردازان نئول لیبرال است؛ برای همین کنگره ی ملی و اینجانب به مثابه ی رهبر آن کل نظام را در تمام سطوح در برابر سئوال قرار دادیم. در باز خوانی مجدد مارکس باز به این نقطه رسیدم که : نظریه باید مصداق خود رابازبیافریند و در بازگشت دیالکتیکی به سوی خود، خود را غنی بسازد. این رابطه همان رابطه ی دیالکتیکی تئوری و پراتیک است.آیا عدالت را به مثابه ی ارزش عالی قبول داریم یا نه؟ نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی موجود افغانستان به عدالت نمی رسد؛ چراکه« خانه از پایبست ویران است»( مولوی) بحران (سکلیک( سرمایه داری نشان داد،نظام سرمایه داری آخرین نظام نیست و تاریخ هم به پایان نرسیده است. پس برای رسیدن به عدالت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می باید پیشاپیش نظریه ی عدالت را هم بپذیریم. در علم چیز های هست که مورد مهرو قبول« ارزش نیست».

پرسش: مسئله ی ملی؟

پاسخ: این از پیچیده ترین مسایل افغانستان است. بحث برای حل این مسئله قربانی های زیادی گرفته است. بهترین فرزندان این سر زمین صرف به خاطر این که خواهان حل عادلانه ی مسئله ی ملی در افغانستان شده بودند به جوخه های اعدام سپرده شدند. عده ا ی به این باور بوده و هستند که با حل مسایل طبقاتی تحت رهبری یک حزب پیشرو( مارکسیست- لنینست ، درهمان فرم کلاسیک) مسئله ی اقوام خود به خود حل می شود. عده ا ی فکر می کردند و فکر می کنند که با پیشرفت جامعه و گذار به یک جامعه ی سرمایه داری، باز مسئله ی اقوام و ستمگری قومی بر اقوام دیگر ازمیان می رود. شماری بر این باور بوده و هستند که طرح مسئله با هر شکلی با عث تشدید اختلافات قومی می شود: در واقع می خواهند به جای طرح مسئله و یافتن راه حل صورت مسئله را پاک کرده واصل مسئله را نادیده بگیرند. من به این باورم که مسئله ی اقوام مثل مسئله ی « زنان» است. تا با آن و برای حل آن برخورد خاص صورت نگیرد، این مسئله به خودی خود حل نمی شود. درجه ی حساسیت ها و این که یک مسئله در میان مسایل مختلف به مسئله ی اصلی مبدل می شود، نیز در میان است. کاری به کار بقیه کشور ها نداریم جز این که به آن ها رفرانس بدهیم. هرچه باشد حد اقل این است که مسئله ی اقوام ( مسئله ی ملی) به جدی ترین مسئله تبدیل شده است. از تاریخ تشکیل افغانستان( 1747) تا اکنون این مسئله باعث جنگ ها، خونریزی ها و بی اعتمادی های زیادی شده است.اکنون می باید به آن روبرو شویم و یک میکانیزم و راه حل عادلانه برای حل آن بیابیم. اتحاد جماهیر شوری خواست بقیه اقوام را در کادر فرهنگ و تمدن روسی حل کند، دیدیم که نشد به مجرد فرو پاشی قدرت, اقوام به لانه های قومی خود برگشتند. در نمونه های پیشرفته ی سرمایه داری، باز این مسئله و مشکلات ناشی از آن را به صراحت می بینیم: ایرلند در بریتانیا ی کبیر، کورس در فرانسه، باسک و کاتلان در آسپانیا.

افغانستان موزایکی از اقوام، زبان ها ، عادات و مذاهب است. نزدیک به سه قرن تجربه نشان داده است که نظام سیاسی متمرکز در افغانستان کارآیی ندارد، ادعای آن وجود داشته اما همیشه این کشوربه نحوی فاقد نظام مرکزی بوده است، یا با ریاست تنظیمیه ها اداره شده، یا نایب الحکومگی ها،مثل قطغن وترکستان و غیره یا حاکم اعلی ها، مثلاً حاکم اعلی هرات، یا قندهار یا جلال آباد و غیره. یا به صورت زون ها در زمان حکومت به اصطلاح دموکراتیک خلق: زون شمال، زون شرق، زون جنوب و امثالهم. بنا براین حل عادلانه ی مسئله ی ملی ( مسئله ی اقوام) جزدر چهارچوب یک نظام دموکراتیک غیر متمرکز، در سیستم دموکراتیک فدرال، میسر نیست. ولایات افغانستان دارای سطح رشد نا موزون می باشند. بنا بر این می باید ایالات این حق را بیابند که با توجه به قانون اساسی فدرال تا حدودی در مناطق خود قانون گذاری نمایند. لازم نیست و درست نیست، ولایاتی مثلاً بلخ یا هرات، بدخشان یا کابل و جلال آباد را به خاطر عقب ماندگی جنوب در منگنه قرار بدهیم و منتظر پیشرفت جنوب نگهداریم. این ولایات وشمار دیگری می توانند به سرعت به سوی دموکراتیزه شدن ( اگر نظام دموکراتیک باشد) حرکت کنند. بعضی ولایات از چنان سطح بالای اجتماعی وفرهنگی برخوردارند که شماری از ولایات دیگربهره مند نیستند. نظام دموکراتیک غیرمتمرکز اجازه می دهد ولایاتی که توان رشد وترقی دارند ترقی کنند. نظام دموکراتیک فدرال که حزب ما پیشنهاد می کند، با وجود جدی بودن و خوف انگیز بودن مسئله ی اقوام( مسئله ی ملی) تنها از موضع اقوام حرکت نمی کند. با همه جان سختی « مسئله ی ملی » حل دموکراتیک مسئله ی ملی یا به زبان دیگر اختلافات میان اقوام یکی از الیمان های مهم در تقسیمات ایالات فدرال خواهد بود اما نه همه ی آن. سیستم فدرال با توجه به ویژگی های خاص افغانستان ایجاد باید شود. البته از نمونه های اسلامی و غیر اسلامی ( منظور کشور های مسلمان و غیر مسلمان است) می توان بهره جست. نمونه ی آلمان، نمونه ی هند، نمونه ی سویس،کانادا ، امریکا ، نمونه ی پاکستان و غیره.( نصب العین) حزب ما همانا دموکراتیزه شدن و عادلانه شدن نظام سیاسی و به تبع آن همه امور زندگی در افغانستان می باشد. من به این باورم حتا اگر افغانستان یک کشورتک قومی هم باشد باز می باید ، به دلیل همان نا متوازن بودن سطوح مختلف رشد و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی، نبودن دولت- ملت، نبودن بازار ملی و گسیختگی جغرافیائی میان ولایات، به صورت نظام دموکراتیک فدرال اداره شود. هم از این را ه ما می توانیم به سوی شایسته سالاری، نخبه سازی، و حقوق شهروندی حرکت کنیم. اگر دغدغه ی مهم اصل ملت- دولت شدن است باز یک راه نداریم، راه های مختلف وجود دارد.

سیاست به بیان« هانا آرنت» میدان اقناع است اگر نتوانیم بر سر راه حل ها به اجماع برسیم کشور ما به خطر تجزیه مواجه خواهد شد. به سخن اقبال لاهوری رجوع کنیم: « تمیز رنگ و بو برما حرام است....» من با تبعیض و تبعیض طلبی به هر نوعی که باشد مخالفم. من با شوونیسم و فاشیسم از هر نوع، با هر اسم و رسمی که باشد مخالفم. اگر پرورده ی یک« گلستان» و یک نو بهار هستیم، باید فضایی مساعد کنیم که اعم از پشه ای ، بلوچ، ترکمن، هندو، قزلباش، اوزبیک، نورستانی، پشتون، تاجیک و هزاره و غیره ... مثل همان « گل های زیبای اقبالی» در کنار هم بنشینیم واز آب و آفتاب میهن مان مسا ویا نه بهره مند شویم. زهی سعادت! قابل یاد آوری میدانم در هر ایالت نیز قوانینی که تضمین کننده ی حقوق اقلیت های قومی باشد باید تدوین وتصویب گردد.دولت فدرال مؤ ظف است زمینه ی رشد متوازن ایالات را فراهم کند. به زبان دیگر باید فرصت ها و موقعیت های بوجود بیایند تا ایالاتی که از نظر اقتصادی ،سیاسی ، اجتماعی وفرهنگی عقب مانده هستند در مسیر رشد ، توسعه و ترقی قرار بگیرند.فدرالیزم نه باید یک فدرالیزم توتالیتار باشد . قانون اساسی باید تغییر داده شود و جنبه های که امر دمو کراتیک را تقویت می کند و تحقق نظام دموکراتیک فدرال را میسر می سازد درج قانون اساسی فدرال گردد . یکی از اساسی ترین نیاز ها مکتوب کردن وقانون مند ساختن خواست های دموکراتیک است ؛ نیز عناصر دموکراتیک عرفی که می توانند با خواست های دموکراتیک مدرن گفتگو کنند در جایگاهی مناسب خود قرار داده شوند .

پرسش: اما مسئله ی کوچی ها؟

پاسخ: کوچی های افغانستان هموطنان ما هستند و باید در محلاتی سکنا بر گزینند، از زندگی مدرن بهره مند شوند،ـ آموزش و پرورش، بهداشت و غیره. در افغانستان کوچی ها فقط و فقط از میان قوم پشتون بر نخاسته اند شمار دیگر اقوام غیر پشتون هم کوچی دارند. برای گروه های که کوچ شاخص اصلی زندگی آن هاست،برای مردمان «فصل گرد » قوانین و کنوانیسیون های حمایتی و جود دارد. به ان قوانین باید اعتنا شود. مشکل ما فراتر از این مسایل است، سر شماری ملی صورت نگرفته،وقتی که مشخص نیست جمعیت اصلی افغانستان چند است، معلوم نیست قبایل مرزی می خواهند با افغانستان باشند یا پاکستان، چگونه می توانیم کوچی ها را سر شماری کنیم؟ در عین حال فرامین نوشته شده و نا نوشته شده وجود دارد که کوچی ها حق دارند با خود اسلحه حمل کنند و بقیه ی مردم ده نشین باید خلع سلاح شوند طبیعتاً کوچی ها را ازنظر نظامی نسبت به دهنشین ها در موقعیت برتر قرارمی دهد، نتیجه ی آن را در سال 87 خورشیدی در بهسود، در هزاره جات ما شاهدیم. 20 هزار خانواده ی دهنشین غیر کوچی ازمناطق شان اجبارًا کوچ داده شدند و شماری بی رحمانه به قتل رسیدند. رژیم هیچ اقدام حمایتی از مردمان ده نشین و بومی انجام نداد. بلکه درسر کوب آن ها مستقیم و غیر مستقیم نیز نقش داشت، پس چگونه می توان اعتماد سازی قومی کرد؟ برای همین است که قهرمان قومی برای قومی دیگر قابل قبول نیست، و نه تنها قابل قبول نیست که به یکدیگر مثل دشمن نگاه می کنند.خواست های اقوام به خواست های سیاسی مبدل گردیده اند . این است که مسایلی مثل زبان ،فرهنگ و مسئله ی کوچی ها یا مردم « قصل گرد» و شماری خواست های دیگر به شدت هویت سیاسی گرفته اند ، چیزی فراتر از یک خواست ساده وموضوع عادی حقوقی اند . در نگاهی به این مسایل به گذشته ، حال ،آینده وجای پای خود در تاریخ نظر دارند؛ به حق های ضایع شده ، سر های بریده و فریاد های در گلو خفه شده … سال 1387 سال در گیری زیاد بر سر مسایل زبانی شد. بر کسی پوشیده نیست که زبان فارسی زبان بین الاقوامی در افغانستان است.90 در صد مردم افغانستان متکی براین زبان باهم گفتگو می کنند.زبان علم و فرهنگ، بازار، تجارت و تفاهم است. یک بلوچ با یک ترکمن اگر مواجه شود باید به زبان فارسی باهم گفتگو کنند، اما رژیم اجازه نداد در کنار کلمات مثل پوهنتون و یونیورسیتی دانشگاه هم نوشته شود. این تبعیض آشکار زبانی را نشان داد. دانشجویان چند روز در ولایات بلخ، کابل و تخار بر سر این که باید کلمه ی دانشگاه هم اظافه شود، تظاهرات کردند. حد اقل یک تن از ژورنالیستان در ولایت بلخ به خاطر این که کلمه ی « دانشگاه و دانشکده » را به کار برده بود به دستور وزارت فرهنگ از کار بر کنارش کرند و مورد باز پرس قرار داند. با چنین وصفی چگونه می توان از اعتماد سازی قومی، ملی و وحدت ملی سخن گفت؟

پرسش: مناقشه بر سر « خط ديورند» چقدر بر تيره شدن روابط ميان دو كشور همسايه افغانستان و پاكستان اثر داشته است؟

پاسخ: تمام مرز هاي سياسي افغانستان در سال 1893با كشور هاي همسايه بوسيله ي امير عبدالرحمن خان تعيين گرديده اند. بعد از عبدالرحمن خان هم ، بعد از استقلال افغانستان از چنگال بريتانياي كبيرهم امان الله خان پذيرفت كه اين خط خط مرزي و نهاي شده است. بنا بر اين افغانستان نمي تواند ادعا كند كه اين مرز را قبول ندارد. اينجانب به عنوان رهبر كنگره ي ملي افغانستان بار ها از رژيم آقاي كرزي طي كنفرانس ها و اعلاميه هاي مكرر تقاضا نمودم اگر اسنادي مبنی بر اینکه خط دیورند به رسمیت شناخته نشده وجود دارد ومیتوان بر آن اساس به مراجع حقوقي و بين المللي مراجعه کردبايد اسناد از طريق رسانه ها در اختيار مردم افغانستان قرار داده شود تا مردم مطلع و بسيج شوند، هيچ گاهي رژيم پاسخ نداد، چرا؟ پيدا است كه ماجراي ديورند ماجراي حل شده است، اما تنش بر سر خط ديورند ، باعث بحران مداوم ،تنش و تيرگي روابط ميان دو كشور همسايه شده است. حكام هردو كشور، و نيز حلقاتي از هردو سوي « خط ديورند» از اين تنش به نفع اقتدار خود استفاده هاي نا مباركي كرده اند، پاكستان به عمق استراتيژيك نياز داشته، و در درگيري ها با هند بر سر مسئله ي كشمير از اين تنش استفاده كرده است، سران قبايل مرزي هم هرگاه كه تنش زياد شده هم از افغانستان و هم از پاكستان، به منظور ظاهراٌ حمايت از اين يا آن طرف خط، از هردو رژيم ( رژيم كابل و پاكستان ) پول هاي كلاني به جيب زده اند. با تو جه به همه اين مسايل مي توان گفت كه قرباني اصلي در اين ميان مردم افغانستان بوده اند، از هر قومي و قبيله ا ي. اين منازعات موجب ان گرديد كه مردمان بي نوا و مظلوم ساكن دو سوي مرز( قبايل سرحدي) از رشد، پيشرفت و سواد محروم بمانند. قانون مدرن بر آن ها جاري نشود، در نوعی زندگي بدوي بسر ببرند. مناقشه هاي بي مورد و نا سودمند بر سر يك موضوع كاملاً پایان يافته( خط ديورند) زمينه ساز مداخلات هردو طرف در گير در امور يكديگر شده و نيز زمينه ی بسط فرهنگ بدوي و قبيلوي، قاچاق مواد مخدر و اسلحه و كالا ها ي غير قانوني و غير مجاز را در اين سوي خط نيز فراهم ساخته است. افغانستان از اين بابت گرفتار مشكلات زيادي شده است. شایعه سازي و تبليغات بر سر اين خط و عدم بسط و انفاذ قوانين مدرن در اين منطقه( منطقه ي مرزي) يكي از عوامل مهم در بي ثباتي منطقه بوده نيزبه پروسه ي دولت- ملت شدن ضربات سنگيني وارد كرده است. بنا بر اين پيشنهاد من اين است كه به اين ماجرا پايان ببخشيم و مرز مان را تعريف كنيم. وقتي مشخص نباشد چه كسي از افغانستان و چه كسي از پاكستان است، چگونه مي توانيم برنامه هاي ملي مان راتطبيق بكنيم ؟ چند میليون انسان معلوم نيست افغانستاني اند يا پاكستاني؛ یا کارت هویت ندارند، یا چند کارت شناسائی دارند، چگونه می توان سر شماری نفوس کرد؟

در نهایت آنچه حکام امروز افغانستان بعد از امضای آن توسط حکام پیشین، که آن خط را به حیث خط مرزی به رسمیت شناخته اند می گویند، چیزی نیست جز ادعای بی سند و بی بنیاد، به قول شکسپیر« هیاهوی بسیار بر سر هیچ». بسیاردشوار و بعضا نا ممکن خواهد بود که جغرافیا و خطوط سیاسی ای که کشور های مختلف جهان را از هم جدا ساخته اند به ساده گی تغییر کند اگر مسئله ی جدایی میان خانواده ها و اقوام خویشاوند مد نظر باشد در قاره های دیگر نیز نمونه های زیاد داریم ،اما بهتر است نزدیک تر نگاه کنیم : جدایی میان اقوام ازبیک ،ترکمن و تاجیک در دو سوی رودخانه ی آمو یا بلوچ ها وباز تاجیک هاو هزاره ها درمرز های ایران، پاکستان و افغانستان در غرب وجنوب غرب . جاری شدن قانون بر قبایل مرزی با پاکستان ، بار دیگر مشخص شدن خط دیورند موجب آن نمی شود که اقوام باهمدیگر دیدار وگفتگو داشته باشند. دیوار آهنین کشیده نخواهد شد . اگر واقعا چنین نگرانی در میان است تکلیف اقوام که نیمه ی بیشتر شان در کشور های همسایه است چه خواهد شد؟ باید منصفانه بر خورد کنیم .

پرسش: اما زنان و مسئله ی زنان در افغانستان ؟

پاسخ: مسئله ی زنان یکی یا دوتا نیست، مسایل نیمی از جامعه ی ما یا جهان ویا بیشتر از آن است. در این فرصت کوتاه نمی توانم به همه ی آن مسایل و گرفتاری ها، مبارزات، شکست ها، سرکوب ها، نیزپیشرفت ها و دست آوردها بپردازم وسخن بگویم. آنچه عجالتاً می توانم نگاه کنم این است که جنبش اجتماعی زنان در افغانستان نداریم. اگر حرکت های کم و کوتاهی وجود داشته مردان از آن حمایت نکرده اند. بعضاً متأ سفانه و با دریغ باید گفت زنان هم حمایت نکرده اند. در انتخابات ریاست جمهوری اول زمانی که از کاندیداها خواسته بودند، در یک اجلاس روبه رو به پرسش های زنان پاسخ بگویند، من در آن اجلاس از ضرورت باز بینی در قوانین و مسایل فقهی به نفع زنان و مردان سخن گفتم و از ضرورت مترقی کردن قوانین، عادلانه کردن ازدواج، طلاق و حق همسر گزینی، حق سفر و مسافرت، کار و اشتغال و سلطه بر بدن.... فردای آن روز دیوان عالی افغانستان علیه من فتوا داد، درآن فتوا خواسته شده بود، از لیست کاندیداها حذف شوم، و به دادگاه معرفی شوم، تحت پی گرد قرار بگیرم و در نهایت از نو« کلمه عرضه» کنم، شگفت انگیز این است که زنان ازمن دفاع نکردند که بماند، شمار زیادی از آن ها علیه من موضع گرفتند، شمار مرد ها که ازمن دفاع کردند بیشتر از شمار زنان بود. در پارلمان عده ای از زنان بر ضد حق مسافرت خود رای دادند، و خواهان مسافرت با محرم شرعی خود شدند. من با برخی دیدگاه های ملالی جویا موافق نبودم، اما با آنچه در باره ی حقوق زنان می گفت موافق بودم، باز وکلای زن، اکثریت آن ها، بر ضد وی موضع گرفتند، او را محکوم کردند و رأی دادند ممنوع الخروج شود. بگذریم. معدود زنان تحصیل کرده و روشن فکر و فعال هم گرفتار و در گیر « انجو» ها شدند، انجو های که خود را به جای جامعه ی مدنی نشانده اند و ربطی به جامعه ی مدنی و فعالیت های آن ندارند. وقتی طالبان بر افغانستان مسلط شدند و زنان از کار، اشتغال، آموزش، پرورش بهداشت و غیره محروم شدند، مردان اعتراض نکردند، از زنان حمایت نکردند. علل زیادی باعث سلب حق و آزادی زنان شده اند. اکثریت زنان، به علت سرکوب های مستمر، خشونت، تحقیر و تهدید، اعتماد به نفس را از دست داده اند. این حالت روح آن ها را افسرده و پرده نشین ساخته است، تنها و منزوی. خود سوزی ها و خود بر بادی ها بی علت نیستند. در افغانستان سه مسئله ی مهم داریم «مسئله ی اقوام» ، «مسئله ی زنان» وموضوع مهم دیگر «ستم طبقاتی»است. این ها پدیده های حاد اند. مکانیزم ها و رابطه ی قدرت را به درستی باید مطالعه کنیم.درسال های مهاجرت آفاق نسبتاً نوینی در برابر زنان کشور گشوده شد، اما باز نتوانستند جنبش های اجتماعی خود را بیا فرینند، چرا که در دیگر حیطه ها نیز ما با فقدان جنبش های اجتماعی مواجه هستیم. حتا نتوانستند یاد مان های نسبتاً آزاد زمان محمد ظاهر شاه، سردار محمد داود خان، و اقتدار حزب دموکراتیک خلق،!! را فرا بخوانند. انگار از ریشه ی آزادی هیچ فعلی در هیچ زمانه ای اشتقاق نشده بود( با وام از استادم واصف باختری). به هر انجام کوشش های فردی هم ارجمندند اما وفقط می توان با به راه اندازی جنبش های زنان در برابرکوهی از سنت ها، عادات و بد آموزی ها مقاومت کرد و به پیش رفت.

پرسش: جوانان در چه وضعی به سر می برند؟

پاسخ: افغانستان کشور جوانان است و به سخن دیگر اکثریت قاطع جمعیت افغانستان را جوانان اعم از(دختر و پسر( تشکیل می دهند. این قشر که بیشترین قربانی را در سال های جنگ داده است ومحرومیت کشیده است، اکنون هم در وضعیت مناسبی قرار ندارد برخی تصامیم ملی در « لویه جرگه» ها گرفته می شود که اکثراً متشکل از نسل سالخورده اند. برای جوانان در تصمیم گیری های بزرگ جرگه ها و«لویه جرگه»ها موقع وفرصت حضور داده نمی شود، جوانان به مدارس، مکاتب، دانشگاه ها جذب نمی شوند،اگر از دانشگاه ها فارغ می شوند، سال های طولانی در انتظار کار و تعین سرنوشت باقی می ماند. با فقر و مشکلات زندگی می کنند. اینجانب در جریان مبارزات انتخاباتی ( دور نخست ریاست جمهوری( ضرورت ایجاد وزارت جوانان را به عنوان یکی از اهداف استراتیژیک خود مطرح کردم. وزارت جوانان ایجاد شد، اما به زودی این وزارت را تعطیل کردند و چیزی در حد ریاست، در چهارچوب وزارت فرهنگ به جوانان قائل شدند.«انجو بازی»خطری دیگری است که جوانان را تهدید می کند . با ایجاد شغل های کاذب در این و آن« انجو» ای که معلوم نیست چند روز یا ماه یا سال عمر دارد، جوانان را کاذبانه مشغول می سازند، و سعی می کنند غیر سیاسی شوند تا مزاحمتی براي دولت و نهاد هاي بين المللي ايجاد نكنند. در واقع با نيرنگ هاي مختلف عملاً جوانان را به فساد سوق مي دهند، آموزش و پرورش ملي را آرام آرام تعطيل مي كنند تا به جاي آن مدارس ، مكاتب و دانشگاه هاي خصوصي بسازند. در مدارس، مكاتب و دانشگاه هاي خصوصي فرزندان مردمان فقير جامعه نمي توانند شامل شوند. چون هزينه ي زياد ي مي طلبد. اين درحالي است كه فرزندان ثروتمندان در دانشگاه هاي امريكايي كابل در س مي خوانند ویا در خارج کشور. چنين تفاوت غير انساني براي من بسيار نگران كننده است. آموزش و پرورش بايد ملي شود، وضعيت جوانان دختر به ويژه دشوار تر از جوانان پسر است. علاوه بر بي عدالتي هاي كه رژيم وضع كرده است ، سنن دست و پاگير و خشونت در خانواده و بيرون از خانواده آن هارا له كرده است. بسياري از دختران نمي توانند به دانشگاه ها شامل شوند. چراكه در ولايات شان دانشگاه وجود ندارد، اگر بخواهند به كابل يا دوسه ولايت ديگر كه دانشگاه دارند مراجعه كنند یا پول براي اجاره گرفتن خانه ندارند یا خانواده های شان اجازه نمی دهند برای تحصیل به کابل یا محلات دیگر بروند ، نبود خوابگاه برای دانشجویان فقیر مشکل لاینحل است. چندین نفر دانشجو دست به دست هم می نهند تا اتاق کوچکی را در محلات حلبی آباد و زاغه نشین شهر اجاره کنند تا بتوانند درس بخوانند.ازدواج و هزینه های پر خرج آ ن موجب می شود که جوانان نتوانند تشکیل خانواده بدهند. موضوع دیگری که نباید فراموش کرد کم وکیف آموزش وپرورش در دانشگاه ها و مکاتب است . از مجموع آنهای که واجد شرایط رفتن به مکاتب اند فقط پنجاه در صد آنها می توانند شامل مکاتب شوند . مکاتب ودانشگاه ها از کیفیت عالی علمی ، آموزشی وپرورشی بهره مند نیستند . با کمبود اساتید و معلمان متخصص مواجه هستیم. دانشگاه ها و مکاتب تولید و باز تولید علمی مناسب ندارند . نمی توانند نخبه سازی کنند . دانشگاه ها از ایمنی اخلاقی وفزیکی لازم بر خوردار نیستند . دانشجویان دختر به ویژه احساس امنیت کامل نمی کنند . موارد قابل توجهی شکایت از سوی دختران دانشجو نسبت به رفتار نا خوش آیند برخی از اساتید وجود داشته است .

پرسش: در باره ی نیرو های بین المللی چه نظر دارید؟

پاسخ: نیرو های بین الملل به طور کلی به سه کته گوری تقسیم می شوند« آیساف»، « ائتلاف»، « ناتو». مردم درمناطق جنوب و جنوب شرق به خصوص به این نیروها به عنوان نیرو های اشغال گر نگاه می کنند. حضور این نیروها نه تنها به صلح و ثبات منجر نشده، که افغانستان وکل منطقه را به خطر جدی جنگ وبی ثباتی مواجه کرده است. نیروهای « ناتو» به ویژه به زور و بدون توافق پارلمان و مردم افغانستان وارد کشور شده اند . حضور ناتو بر خلاف توافقات « بن» هم هست. این نیرو ها در پر جمعیت ترین مناطق ولایات پایگاه گرفته اند تا از مردم دربرابر حملات مخالفان شان گوشت دم توپ بسازند. به هیچ قاعده وقانونی احترام نمی گذارند و هرچه می خواهند انجام می دهند. آقای اوباما ازبسته کردن زندان گوانتانمو سخن گفتند: ما ازشنیدن آن شادمان شدیم، آقای اوباما گفتند دیگرامریکا شکنجه گر نخواهد بود و شکنجه نخواهد کرد؛ بیشترشادمان شدیم. اما می خواهیم به اطلاع آقای اوباما برسانیم که در میدان هوایی بگرام ( 35کیلو متری کابل ) چندین زندان و بند وجود دارد که به وسیله ی آمریکا یی ها اداره می شود. بگرام یکی از بزرگترین پایگاه های ارتش امریکا است. در این زندانها زندانیان شکنجه می شوند، زندانیانی که اکثراً نمی دانند چرا زندانی شده اند. وضع در زندان های امریکای بگرام، خواجه رواش( میدان هوایی کابل)، شندند( مربوطاط ولایت هرات) بد تر از زندان گوانتانمو است، شماری از زندانیانی این زندان ها از امریکایی ها تقاضا کردند که به گوانتانمو انتقال داده شوند؛ چرا که وضعیت گوانتانمو را بهتر می دانند. انتقال به زندان گوانتانمو را نوعی آسایش و امنیت تلقی می کنند. حالا خود قیاس کنید، وضع چگونه است؟ مردم از جورج بوش و اداره ی او نفرت داشتند، خواهان محاکمه ی جورج بوش هستند. او را قاتل و جنایتکار جنگی می نامند.از امریکا چهره ی دژخیم ، درنده ، ستمگر، استثمارگروبی رحم ، ضد دموکراسی و ضد حقوق بشر ارئه داد،شاید تقدیر چنین بود که به دست او )جورج بوش ( حجاب ها و پرده ها دریده شود و چهره ی اصلی هویدا شود.با وجود که مردم افغانستان باور ندارند تغییرات زیادی به وسیله ی اداره ی جدید بوجود بیاید باز از پیروزی دموکرات ها برجمهوری خواهان شاد مان شدند.شهر کابل به یک شهر نظامی در واقع یک پایگاه نظامی مبدل شده است .مردم احساس امنیت نمی کنند .چون ممکن است در جریان حمله ی نیروهای مخالف بر نیرو های خارجی ،شهروندان عادی و غیرنظامی به قتل برسند . نیروهای خارجی به خصوص نظامیان امریکا به ساده گی ماشین ها و مردم عادی را حتا در صورت که ترافیک سنگین هم باشد و بالاجبار به فرمان «ایست»یا « حرکت » نتوانند عمل کنند به گلوله می بندند .این عمل وحشیانه بار ها وبارها در شهر کابل وشهر های دیگر به مشاهده رسیده است ،عابرین بی گناهی بوسیله ی این نیروها به قتل رسیده اند چندین بار مردم بی گناه هنگام بر گزاریی محافل «سور» و «عزا » مورد حملات نیرو های ائتلاف قرار گرفته به خاک وخون کشیده شده اند. مردم بار ها خواهش كردند، تظاهرات كردند ، اعضاي پارلمان نیز اعتراض نمودند اگر اين نيرو ها خود مخل امنيت نيستند بايد به مرزهاي كه خطر جنگ و جود دارد ، بروند و شهر ها را تخليه كنند، يا در مناطق دور از شهر پايگاه ايجاد كنند، اما هيچ گاه رژيم كابل و مدافعان آن به اين خواست گوش نداند. وضعيت بد تر و دردناك تر از يك وضعيت اشغالي است، در يك كلام ضد انساني و وحشيانه است. در هر حال اين نيرو ها بايد كشور ما را ترك كنند، اگر طرح هاي حزب ما مورد توجه جامعه ي بين المللي و نهاد هاي موثر بين المللي ( در صورتي كه مبارزه عليه پديده ي ترورزيم به تعبير بوش بهانه ي براي اشغالگري نبود) قرار مي گرفت، صلح و ثبات تأمين مي شد و نيازي به نيرو هاي اشغالگر نبود. به هر انجام حالا كه سران قدرت هاي امپرياليستي از« تروريسم »حرف میزنند مردم آنهارا مسخره می کنند، کدام تروریسم ؟ تروریسم با تعریف بوش ؟ آنچه در سر زمین های اشغالی و غزه میگذرد؟ ابوغریب ؟ بگرام ؟ جای جنبش های آزادی خواهانه و رهایی بخش ملی کجاست ؟ بر کسی پوشیده نیست که به هر حرکت داد خواهانه ی ملی ، دموکراتیک و رهای بخش، که منافع سرمایه داری را به خطر بیندازد مهر تروریسم زده می شود . دیگر روشن است که امپریالیست ها می خواهند جهان و منابع نفتی، ثروت های مناطق (حاشیه نشین و جهان پیرامونی ( را میان خود تقسیم کنند. برای این منظور از هر وسیله ی استفاده می کنند، حمله بر عراق تجاوز آشکاری امپریالیستی بود، چنین است حمله بر افغانستان، شاید فردا حمله به کشور دیگر یا سرزمین دیگر.مضاف برآن نیرو های بین المللی ، با آنکه زیر چتر سازمان ملل ، آیساف ، ناتو و ائتلاف گرد هم آ مده اند ، استراتیژی وبرنامه ی هم آهنگ ندارند . سیاست این نیرو ها یک دست نیست . هر کشور نیرو های نظامی خود را آنگونه هدایت می کند که منافع خودش می خواهد .قرار دادن مشکل افغانستان و پاکستان در یک کاسه به این معنا است که استراتیژی آمریکا تا اکنون ، با وجود حضور آقای اوباما در کاخ سفید ، چندان تغییر نکرده است . افغانستان ، در نهایت و تداوم نیروهای ائتلاف تحت رهبری آ مریکا ، به پایگاهی تهاجم ومداخله در امور کشور های دیگری منطقه مبدل خواهد شد . پرونده های ایران ، چین ، هند ، کشور های آسیای مرکزی (حوضه ی ژیوپولیتیک فدراتیوی روسیه )همچنان برای امریکا باز است . نگاه داشتن افغانستان در وضعیت «جنگ وصلح » فاجعه بار وغم انگیزاست . مردم افغانستان از خود می پرسند : در صورتیکه صلح برقرار شود نیرو های خارجی برای ادامه ی حضور خود در افغانستان و منطقه چی دلیل و برهانی خواهد داشت ؟ با وجود ادعا های بلند پروازانه ی جورج بوش ریشه های طالبان که در سر زمین پاکستان کاشته شده اند هر روز سبز و سبز تر می شوند .

پرسش: در باره ی انتخابات چه فکر می کنید؟ دموکراتیک و عادلانه بر گزار خواهد شد؟

پاسخ: انتخابات قبلی کاملاً غیر دموکراتیک بر گزار شد در همه سطوح که در یک انتخابات می تواند وجود داشته باشد. کاندیدا ها به جامعه ی بین المللی مراجعه کردند.هیأتی به نام حقیقت یاب توظیف گردید، بیش از 300مورد آشکار دروغ و تقلب به دست آمد، هر کدام یا لااقل بیشتر تخلفات می توانست دال بر غیر دموکراتیک بودن و مشروع نبودن انتخابات باشد. متاسفانه با وجود آشکار شدن تخلفات هیچ اقدامی قانع کننده ازطرف جامعه ی بین الملل صورت نگرفت. هم اکنون چند کاندیدا وجود دارد که زیاد هم برای شان تبلیغات می شود، پولدار هم هستند، اما مردم افغانستان آن ها را می شناسند، از آغاز کنفرانس بن به بعد وزیران دولت بوده اند، چگونه می توانند تبرئه شوند. مردم آن ها را عوامل غرب مخصوصاً امریکا و انگلیستان می دانند، هم اکنون نزد مردم قابل سوال اند.پیشا پیش می توان گفت که انتخابات آینده نیزغیر دموکراتیک ونا مشروع بر گزار خوهد شد، عناصر فساد از همین حالا آشکار است. بیش از 14ولایت افغانستان در گیر جنگ با رژیم کابل و نیروهای خارجی هستند، با چند ولایت که نمی شود انتخابات کرد، باید فرصتی فراهم شود که همه شهروندان واجد شرایط رای دهی بتوانند شرکت کنند، الآن که چنین چیزی ممکن نیست، تا ماه اگست( اسد ) فرصت زیادی در دست نداریم. در این چند ماه هیچ معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد که در آن امکان انتخابات فراهم شود. آیا واقعاً انتخابات خواهد شد یا حوادث دیگری پشت پرده دارد، پنهان از اذهان عامه، پنهان ازمردم افغانستان شکل می گیرد، با آقای حکمتیار و طالبان چه خواهند کرد؟ آقای کرزی وضعیت اضطراری اعلان خواهد کرد؟ اصلاً به جای انتخابات لویه جرگه دایر خواهد شد؟ باز با بحث دولت موقت و دولت انتقالی دیگر مواجه خواهیم شد؟ به درستی روشن نیست؛ اما این احتمال را نیز نباید از نظر دور داشت . فراموش نکنیم که در کشور ما بیگانگان تصمیم می گیرند، نه دولت، به معنای واقعی آن. نه ملت داریم و نه دولت ملی. دموکراسی تنها انتخابات هم نیست، عناصرمهم تر دیگری هم وجود دارد که ازحوصله ی این گفتگو بیرون است، بماند به موقع دیگر.یکی از عناصر مهم دموکراتیک بودن انتخابات چگونگی تشکیل کمیسیون انتخابات ، وظایف وروش اجرای آن است آنهای که در رده های اول جنگ ، به خصوص جنگ های داخلی عوامل اصلی بوده اند چگونه می توانند کاندیدای ریاست جمهوری شوند ؟ آنهای که فرمان ، دستور و مشوره داده اند همان قدر مسئول و قابل پرسش اند که مجری های آن . در بحث از عدالت انتقالی هم می توان به آن داده ها مراجعه کرد . توسعه ی سیاسی فقط و فقط در یک نظام عادلانه ودموکراتیک میسر می گردد . نقد نظام ها و کار گذاران آن ، باز کردن به سامان وروش مند کینه ها وعقده های سر کوب شده ، دادن مجال واقعی و راستین به آشتی ویکدیگر فهمی ، مجال دادن برای سلب و ایجاب ها به صورت دمو کراتیک همه و همه عناصر سازنده ی بناهای دموکراسی اند.

پرسش: اگر شما در قدرت باشید و یا اگر انتخابات قبلی را به عنوان کاندیدای حزب تان در آن انتخابات برده بودید مشکل طالبان را چگونه حل می کردید، بالاخره چه برنامه ی روی دست می گرفتید، به چه مسئله یا مسایلی اولویت می دادید؟

پاسخ: فکر می کنم به تلویح یا به تصریح به آن توجه را جلب کرده ام. اولین کاری که می کردم تدوین مبانی نظری نو سازی افغانستان می بود، یعنی چگونه نظامی لازم می داشتیم، سیاست، اقتصاد ، فرهنگ ،حقوق زنان، برابری، عدالت، استقلال، حل مسایل ملی، ایجاد جنبش های اجتماعی زنان، جوانان، عدالت انتقالی و غیره بر چه پایه های تئوریکی باید بنا می شدند، درتئوری و عمل به آزادی، برابری و برادری احترام می گذاشتیم. به آن می رسیدیم به آن باور می کردیم. ثانیاً به تامین امنیت اولویت می دادم به ایجاد حسن همجواری و همزیستی عادلانه با کشور های منطقه، چرا که در صلح می شود سرزمین راآباد کرد. از اولویت های بسیار مهم دیگر راه اندازی جنبش سواد آموزی بود، مبارزه با بی سوادی ، محو بی سوادی به عنوان امر ملی. از آمریکای لاتین گرفته تا آسیا این نمونه ها را داشتیم- ضرورت مبارزه با بی سوادی را. ایجاد جنبش های زنان، توانمند کردن زنان نیز برایم اولویت داشته و می داشت.در واقع در همه ی عرصه ها دست به تغییر ساختاری می زدیم .

اما طالبان؟ در مورد حرکتی به نام طالبان مقالات و کتاب هایی نوشته شده که باید خوانده شوند، تحلیل در چه سطحی صورت گرفته؟ نخست باید گفت حرکت طالبان یک حرکت اسلامی است: حرکتی با قرائتی کلاسیک و دگم از اسلام ، حرکت معطوف به « تکلیف» ونه « نتیجه» در متن همان قرائت. نگاه طالبان نیز نوع دیگری نگاه کردن به دین وشریعت است. تفاسیر و قرائت های مختلف و متفاوتی از دین به طور کلی و از اسلام به طور خاص در اختیار داریم.مظاهر و مصداق بیرونی این گونه ها یا تنوع تفاسیررا در حرکت ها و جنبش های اسلامی مشاهده می کنیم؛ نه تنها در سطح بین المللی ، که در کشور خود مان.
ویژه گی ها، عادات و شماری از رسم ورسوم و فرهنگ قبیلوی نیز در آن دیدگاه و آن نوعی قرائت طالبانی نیز جلوه ی آشکار دارد. تبعیض داشت ها و برتری طلبی قومی، زبانی،مذهبی نیز عنصر دیگری است، عقب ماندگی عمومی هم عنصر و عامل دیگری می باشد که می باید در سطح تحلیلی کلان درنظر گرفته شود، سطح رشد اجتماعی ، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی افغانستان، سواد، کم سوادی، بی سوادی، موقعیت زنان و غیره. بدنه ی اصلی حرکت طالبان را هموطنان پشتون تشکیل می دهند، اما از شماری اقوام دیگر نیز مردمانی در این حرکت حضور دارند، چون پشتون ها اکثریت این حرکت را تشکیل می دهند، طبعاً اقتدار اصلی و فرماندهی در اختیار پشتون های این حرکت قرار دارد. از میان اقوام غیرپشتون حضور تاجیک ها و اوزبک ها البته بیشتر به چشم می خورد.
از نظرطبقاتی طالبان متعلق به اقشار و لایه های میانه و به بیان دیگر« پاپتی» های اقوام، منجمله پاپتی های لایه های فقیر پشتون اند. درسی سال پسین هرارشی یا سلسله مراتب قدرت در افغانستان دچارجابجایی های شدید شده است. مجاهدان و مبارزان جوان سلسله مراتب سنتی را در هم شکسته اند، نفرت نسبت به لایه های بالای اجتماعی را در حرکت ها و جنبش های اجتماعی وسیاسی و منجمله خود حرکت طالبان می توان مشاهده کرد. پس عقده های طبقاتی نیز در آن وجود دارد. طالبان بر ضد نیرو های خارجی مسلحانه می رزمند در این رزم به هیچ قاعده وقانون مدنی یا کنوانسیون های بین المللی مربوط اعتنا نمی کنند . به حقوق بشر احترام نمی گذارند یا باور ندارند اعلامیه ی حقوق بشر را اساساً مربوط به کفار می دانند نسبت به آنچه انجام می دهند بی پروا هستند ، دست بریدن و گردن زدن امر عادی است ، آنرا تکلیف دینی خود در جهاد علیه کفار یا عوامل کفار تلقی می کنند . برخورد شان نسبت به حقوق زن ، که نیاز به گفتن ندارد . زنان جایی در نظام طالبان ندارند.

پرسش:آیا طالبان منحیث المجموع، عوامل ویا جواسیس پاکستان یا بیگانگان هستند؟

پاسخ: به نظر من نه! بیگانگان، از حرکت آن ها استفاده یا سوء استفاده می کنند؟ می شود گفت بلی! طالبان در مسیر های که قدرت های بزرگ منافع خود را می بینند، مورد استفاده قرار می گیرند. آیا خود بر این جریان ها آگاه اند؟ اگر آگاه باشند کادر رهبری آن ها می تواند بازی دو سویه انجام دهد: به ما کمک کنید، ما علیه دشمن مشترک مبارزه می کنیم، این چیز عجیبی نیست. مگر مجاهدین حتا خوش نام ترین آن ها برای توجیه و تطبیق اهداف خود، مبارزه علیه ارتش اشغال گر شوروی از کشور های غربی و کشور های مخالف اتحاد جماهیر شوروی پول وسلاح دریافت نمی کردند؟ من در باره ی سلامت وملامت این دو جریان و اهداف آن ها داوری نمی کنم. فرم کار را دارم نگاه می کنم. تازه جز مورد پاکستان مورد کمک رسانی های دیگری به آن ها چندان مشخص نیست. کی به طالبان پول و اسلحه می دهد؟ آیا اسلحه همان اسلحه ی است که از مجاهدین از پاکستان به دست آورده اند؟ آیا تمام پول آن ها از راه فروش مواد مخدر به دست می آید؟ همه این ها می تواند باشد. اما می باید تحقیقات گسترده ترو مستند تر انجام بیابد. این دیگر روشن است که طالبان یکجا با حزب اسلامی یا جدا ازهم و اما به موازات هم علیه نیرو های خارجی می جنگند. هر بار هم هر کدام مسئولیت این یا آن عملیات نظامی یا انتحاری را می گیرند. ممکن است در سطح دیگری با نیرو های خارجی هم گفتگو داشته باشند در سطح رده های بالا.اجلاس سعودی یکی از نمونه های آن است.

پرسش:ماهیت جنبش طالبان چیست؟

پاسخ: آیا یک جنبش ملی است، یک جنبش دموکراتیک است، یک حرکت ملی- اسلامی است؟ آیا میان «ملی بودن» و « دموکراتیک بودن» اختلاف و تفاوت وجود دارد؟ آنچه مسلم است این جنبش هر چه باشد دموکراتیک نیست، ملی و آزادیبخش به مفهوم مدرن آن هم نیست. بیشتر یک حرکتی است، با همان ویژگی های که بر شمردیم و تعریف شده با ارزش های طالبانی . یک جنبش آزادیبخش ملی مدرن در بدترین حالت هم یک سری اصول ملی، ارزشی، اخلاقی و بین المللی را رعایت می کند،به ارزش هایی که در اعلامیه ی حقوق بشر مندرج است، ارج می گذارد، با نیرو ها، احزاب و حرکت های ملی و دموکراتیک به خاطر به ثمر رساندن جنبش و تحقق اهداف آن گفتگو می کند؛ اهل تسامح و مدارا می باشدبه پلورالیسم عقیده تی وسیاسی احترام می گذارد ، برای دیگر اندیشان حق و مجال و میدان می دهد،تا بر نامه های خود را مطرح کنند.دوستان و مخالفان زیادی از من سوال کردند که شما( لطیف پدرام، رهبر حزب کنگره ی ملی) ”ضد خارجی ها هستید و شما این کشور ها را اشغالگر می گوئید “، خواهان خروج آن ها از افغانستان هستید، پس چه فرقی بین شما و طالبان وجود دارد؟- بار ها پاسخ داده ام، از خیلی موضوعات دیگر که بگذریم به دو دلیل : هم روش ما متفاوت با روش طالبان است و هم نتیجه ی که از مبارزات حق طلبانه، دموکراتیک و آزادی بخش کنگره ی ملی افغانستان درنظر داریم، نیز نگاه مان به حقوق بشر و حقوق زنان . نتیجه ی که می خواهیم به دست بیاوریم همانا بر قراری دولت ملی، دموکراتیک، دولت فاقد ستم و استثمار است. روش ما مبتنی بر خشونت نیست، مبتنی بر رأی مردم است. اعمال خشونت بار و غیر مدنی را تجویز نمی کنیم، با وجود این شناخت و آگاهی بر این که بسیاری از طالبان برای بیرون راندن نیرو های اشغالگر از سر زمین شان صادقانه می جنگند، نفوذ عوامل بیگانه را در دستگاه رهبری آن ها منتفی نمی دانیم اما آن عوامل بیگانه «نفوذی» های خوب اند یا بد، واقعاً می خواهند کمک کنند یا دامی اند تنیده شده برای گرفتاری مردم ما و سرزمین ما؟ این بحث بماند.

پرسش:با این جریان چگونه باید روبرو شد؟

پاسخ: طرح اینجانب و کنگره ی ملی افغانستان این است که جنگ، بمباران، فرستادن نیروی نظامی ، افزایش نیرو های نظامی برای خاموش کردن یا متوقف کردن حرکت طالبان یا هر حرکت احتمالی دیگر از این قماش یا جنس دیگر راه حل نیست. بار ها گفته ایم، کنفرانس داده ایم، اعلامیه منتشر کرده ایم ؛ راه حل همان « راه فدرال» است. ما نمی توانیم، من نمی توانم شاهد کشتار هموطنان پشتونم، و بمباران ها، و عملیات نظامی نیروهای اشغال گر باشم. افغانستان سرزمین مشترک همه ما است. در دفاع از آن ها ما مسئولیت داریم باید جلوی کشتار مردم بیگناه را بگیریم، کودک شیر خوار یا طفلی شیر خوار که در بغل مادر خود، در هلمند، یا کندهار، یا بکتیا، یا شولگره آماج حمله ی نیرو های اشغالگر قرار می گیرد، به قتل می رسد، زیر دیوار می ماند، نه پشتون است، نه تاجیک، نه اوزبک، نه هزاره و نه.... فرزند افغانستان است، گناه او چیست. بگذارید در شرق و غرب، شمال و جنوب مردم روئسای فدرال خود را انتخاب کنند. اگر به طور مثال آقای حکمتیار، یا آقای ملا محمد عمر یا x یا y به هر دلیلی رأی می گیرند، مردم آن ها را انتخاب می کنند، بر نامه ها شان را در مناطق خود، در مناطق پشتون نشین قبول دارند، انتخاب شوند. به جای جنگ و بمباران، که می تواند در نهایت به یک جنگ سرتاسری تبدیل شود بهتر است مردم در ایالت خود درچارچوب یک سیستم فدرال حق قانون گذاری،و اختیار عمل داشته باشند. مشروط بر این که ایالتی بر ایالتی تهاجم نکند و جنوب به شمال و شمال به جنوب حمله ور نشود. راه حل ها دقیقاً سنجیده شود. باور دارم اگر یک سیستم فدرال به وجود بیاید آن شرط ها هم اجرا خواهند شد، آن راه حل ها هم بدست خواهند آمد. در هر صورت برای طالبان و حضور آن ها در دولت باید در یک چارچوب، یک سیستم فدرال راه حل پیدا کنیم. این خود یک نوع الترناتیف سازی برای تامین صلح و ثبات در مناطق تحت کنترل طالبان و تقسیم آن ها (طالبان) به واحد های کوچک تر قدرت و اقتدار می باشد. در غیر آن افغانستان با خطر تجزیه مواجه خواهد شد ،چیزی که کنگره ی ملی با آن مخالف است . تسلیح آدم های تند روای مثل بیت الله مسعود و تسلیح نیرو های تند رو در سوات و مناطق قبایلی خبر خوشی برای افغانستان نیست . جنگ و بی ثباتی با توان مضاعف به سوی سر زمین ما گسترش داده می شود ، وآنگهی با خطر تجزیه رو برو خوهیم شد .
با وجود این تمهیدات و عمل به این اصل که به خاطر ختم جنگ می باید راه گفتگو با طالبان و نیرو های مسلح مخالف باز شود ؛ و اگر مردم در جنوب آنهارا دوست دارند و می خواهند انتخاب کنند در بلند مدت باور نداریم ومصلحت کشور نیست آن مناطق در تحت سلطه و نظام طالبان در عقب مانده گی نگه داشته شوند و کوشش برای دموکراتیزه کردن زندگی در آن ولایات تعطیل شود ؛ آن مناطق هم می باید در مسیر زندگی مدرن قرار بگیرند؛ تازه صد در صد معلوم نیست مردم جنوب خواهان برنامه های طالبانی هستند یا نه ؟ می باید به رأی آ ن مردم مراجعه شود ، واقعا چه می خواهند ؟ طالبان صرفا جریان ایدئولوژیک نیستند ، حرکت سیاسی ، نظامی اند و استفاده از هزاران مدرسه ی دینی در پاکستان ومناطق سرحدی تولید و باز تولید می شوند ، هنوز آقای ملا ضعیف وآقای متوکل ، ( از رهبران ارشد طالبان )از سلامت پندار ، گفتار و کردار خویش دفاع می کنند رابطه با جنبش القاعده و ضرورت تحکیم آن را نوع انترناسیونالیزم اسلامی تلقی می کنند ؛ واینکه آقای ملا عمر رهبر و امیر طالبان را شخصیت معتدل و میانه رو می دانند باورمند, مصر وصریح اند.وآنگهی این پرسش مطرح است که بی نگاه انتقادی به گذشته و پوزش طلبی از اعمال ناشایسته ی خویش ، بدون کوچکترین تغییر در موضع گیری ها و اعاده ی حیثیت از قربانیان ، با برگزاری و در «کمیسیون های حقیقت یاب» چگونه می توان به صلح ، ثبات وآشتی ملی رسید ؟

پرسش: درباره ی عدالت انتقالی و ضرورت آن در افغانستان چه نظر دارید؟

پاسخ:اکثریت قاطع مردمان افغانستان، و شاید مردمان منطقه که آگاهی کافی در باره ی « دادگاه بین المللی جنائی» یا خود مفهوم عدالت انتقالی ندارند خیال می کنند، عدالت انتقالی به معنای بر گزاری دادگاه ها به منظور انتقام جویی و به راه اندازی محاکمه ها، زندانی کردن ها و به جوخه ی اعدام سپردن هاست. نه خیر چنین چیزی نیست. تطبیق عدالت انتقالی معطوف به ایجاد زمینه های آشتی ملی بر پایه ی باز شدن عقده ها و گشودن باب گفتگو ـ خود بیانی به منظور یافتن راه های آشتی ملی و احترام گذاریدن به قربانیان و خانواده ی قربانیان است، عدالت انتقالی به منظور فرا خواندن و زمینه سازی برای حضور « حافظه ی جمعی و تاریخی» مردم است؛ به این حضور ( حضور حافضه ی جمعی( و فراخوانی وگشوده شدن حقایق به سوی یکدیگر می خواهیم از قربانیان اعاده ی حیثیت شود، و نیز درسی باشد تا مردم با باز خوانی آن بار دیگر گرفتار جنگ و خشونت نشوند و از انجام جنایات جلوگیری کنند؛ درنهایت ناظر بر منظور صلح، ثبات، آشتی و همزیستیی مسالمت آمیز در داخل یک کشور است . آفریقای جنوبی نمونه ی بارز عدالت انتقالی است. کمیسیون های حقیقت یاب» داریم که به وسیله ی پاک ترین وصالح ترین و خوش نام ترین شهروندان و شخصیت های سیاسی، ملی، مذهبی کشور رهبری می شود. کمیسیون حقیقت یاب کمیسیونی برای باز شدن عقده ها و کینه ها، اعترافات صادقانه به اشتباهات و گناهان و پوزش خواستن از قربانیان و خانواده ی قربانیان است. چرا خطر برگشت دو باره ی طالبان به قدرت وجود دارد؟ یک دلیلش این است که حافظه ی تاریخی نداریم، حافظه ی جمعی نداریم، اگر اشتباهات دولت تره کی، امین و... نقد می شد و در اختیار مردم قرار می گرفت، اگر اشتباهات گروه های که بعد از آن رژیم ودولت به قدرت رسیدند آفتابی می شد، اگر عدالت انتقالی جاری می گردید، مردم امروز موافقت نمی کردند که طالبان به همین سادگی به قدرت بر گردند. حد اقل این است که همه ی این رژیم ها، حداقل از زمان ظاهرشاه به بعد می بایست مورد داوری کمیسیون های حقیقت یاب قرار می گرفتند و می بایست عدالت بر همه آن ها جاری می شد، اشتباهات و جنایات انگشت نما می گردیدند، در آن صورت همه قدرت ها متوجه اعمال خود می شدند چراکه می دانستند روزی مورد باز پرس قرار می گیرند و مجبور می شوند در برابر مردم به اشتباهات خود اعتراف نمایند، و خواهان بخشایش شوند. تطبیق عدالت درواقع اعاده ی حیثیت قربانیان و خانواده های قربانیان است، اگر می خواهیم درس بگیریم باید عدالت انتقالی در افغانستان تطبیق شود، کمیسون های حقیقت یاب یک چنین جایگاهی می باشند، در دساتیر دینی و عرفی مان هم داریم، لذتی که در « عفو» است در «انتقام» نیست. یقین داریم که قدرت بخشندگی در افغانستانی ها زیاد است، دشمن و قاتل خود را هم توانسته اند ببخشند. این مردم ( مردم افغانستانی) روح بزرگ و سیعه صدردارند. مهم این است که درس ها تاریخ مند (Historizätit) شوند تا آیندگان ان ها را به درستی و روشنی بتوانند بخوانند و پند بگیرند.

پرسش: آینده را چگونه می بینید؟

پاسخ: « جهانی میان بیم و امید»( سخن تیبورمنده ) و در نهایت بد بینی( پسیمیسم) همچون جهنم( دانته الیگیری): « ای کسانی که از اینجا می گذرید امید های خود را به دور افکنید.»! هفت سال از توافقات بن می گذرد. اجلاس « بن» اجلاس نا موفق؛ـ با خدمات اندک و خیانت های بزرگ : سلب آزادی و استقلال افغانستان. اکثریت مردم افغانستان و بسیاری از کارشناسان داخلی و خارجی به این باورند که رژیم کابل وایتلاف بین المللی در امر تحقق اهداف مطرح شده در کنفرانس « بن» شکست خورده اند، چیزی باقی نمانده یا در اختیار ما نیست؛ جز یک دولت ناکام وسر افگندگی کشوری که آزادی و استقلال ندارد، اگرازیک تعبیر « گوته» استفاده کنیم، روح ومعنویت مارا گرفته اند تا مشتی ابزار دروغین در اختیار ما بگذارند، افغانستان به گره گاه بیباکانه ترین رقابت هاي اعضاي ائتلاف در واقع رقابت هاي نئوليبراليستي و فرا نيو ليبرال در راس ايالات متحده ي امريكا مبدل شده است. جهاني سازي سرمايه داري باعث بوجود آمدن كانون هاي مختلف و متضاد گرديده است. در مبارزه عليه امپرياليسم بايد به همه ی اين كانون ها و پتانسیل ها توجه كينم در اين مبارزه ي داد خواهانه به همبستگي كانون هاي مختلف، گفتگو ميان خلق هاي محروم قاره ها و ديالوگ و همبستگي بين المللي ضرورت داريم. نيرو هاي ضد امپرياليستي، نيروهاي آزادي خواه و ضد اشغالگری بايد صداي يكديگر را بشنوند. از كار گران و زحمتكشان، لايه هاي مياني و تهي دست گرفته تا كليسا هاي شورشي« و متفكران و مبارزان نو انديشي ديني » ، جنبش هاي سياسي و اجتماعي زنان،جوانان، دانشجویان، سبز ها و غيره و در نهايت همه نيروهاي ضد امپرياليستي مي بايد متحدانه عمل كنند. به مسايل و مصايب مان نه صرفاً در چهارچوب ملي كه در متنی به اين گستردگي بايد نگاه كنيم، افغانستان تافته ي جدا بافته ي از اين جهان نيست. رقابت هاي امپرياليستي نه تنها مشكلات افغانستان را حل نكرد كه وضعيت را پیچيده تر ساخت، افغانستان از نظر كشت و توليد مواد مخدر در صدر همه كشور ها قرار دارد، امنیت به صورت بي سابقه ي به وخامت گرايده، جنگ به پايتخت( كابل) رسيده است. مردم زير كمربند فقر زندگي مي كنند، فساد اداري در تاريخ افغانستان اين گونه سابقه نداشته است، كار و اشتغال وجود ندارد، نه تنها افغانستان که كل منطقه به خطر جنگ وبي ثباتي مواجه شده است. طبقات و اقشار تهي دست تهی دستتر شد ه اند، اقتصاد جنگي، مافياي مواد مخدر و استثمار بي رحمانه و آشكار در متن آنچه به نام بازار آزاد مي نامند طبقات فرو دست، كارگران، زحمتكشان، معلمان و اقشار و لايه هاي مياني را به بي نوايي مطلق گرفتار ساخته است . تظاهرات سراسري و گسترده ي آموز گاران درسال گذشته بيان آشكار مخالفت مردم بر ضد سياست هاي امپرياليستي ، دلالان و كار گذارن داخلي و ناكار آمديی نظام بود.گردهم آیی دوبی که زیر نام « تضمین موفقیت » با سر پرستی آقای خلیل زاد نماینده ی ایالات متحده ی امریکا در سازمان ملل برگزار شد، اوج سر افگنده گی ، خفت و شکست ملی بود ،ـ تکرار کوشش های ناکامی فرانواستعماری .

چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۷

پدر افغانی ایکه فرزندش در کانادا گم شده است

از تمام افغانها، خصوصا آنهایی که در کانادا زندگی می‌کنند خواهش می شود که در این مورد کمک کنند. اجمل اکنون 21 ساله است و او نمی داند پدرش در افغانستان زنده است.

این نامه توسط پدر اجمل نوشته شده است:

در 27 جون 1990، معصومه بنت غلام جیلانی (نورستانی) با والده‌اش، برادرش زلگی ولد غلام جیلانی، دخترش صدیقه ولد محمد اسلم، پسرش خالد بنت محمد اسلم بکیس، برادرش بنام محمد یونس نورستانی ولد غلام جیلانی که در سال 1990 درخواست پناهندگی‌اش قبول شد. و بعدا از اسلام آباد، به استقامت کالیفورنیا عزیمت کرد.

نمبر تلفون معصومه نورستانی: 0019167140066

1) اینجانب جمال الدین ولد رازالدین ولدیت اسلام الدین، فعلا آمر هوائی قول اردوی 201 سیلاب.

نسبت مشکلات در پاکستان در نوامبر سال 1990، با خانواده‌ام به پاکستان سفر کردم و به دلیل مشکلات امنیتی، نتوانستم در آنجا بمانم و زود به افغانستان برگشتم. خانواده‌ام آنجا ماندند و به زودی حتی ارتباط با آنها از دست دادم. در سال 1994 خانمم "گلالی" ولد "غلام جیلانی" با پسرم "اجمل" با کمک "حاجی حسن نوری" از ولایت کنر، ولسوالی دره پیچ، خانمش "پری گل" ولد "غلام جیلانی" از طریق دفتر مهاجرپذیری کانادا در اسلام آباد به تورنتوی کانادا سفر کردند.

خانمم "گلالی" در سال 2000 در اثر مریضی سرطان خون در تورنتوی کانادا در گذشت. بعدا جسدش به پاکستان انتقال داده و از آنجا به ولایت کنر به دره پیچ دفن نموند.

فعلا، پسرم اجمل با خاله‌اش "عایشه و یا شاجان ولد غلام جیلانی" که بیوه و یک پایش معیوب است در تورنتوی کانادا زندگی می‌کند. نشانی‌ این "شاجان بیوه" این است که دو پسرش بنام‌های "نصیر احمد و عبدالستار" ولد "محمد حکیم" در سال 2008 به افغانستان آمدند عروسی کردند و دوباره به افغانستان برگشتند.

از تمام کسانی که می‌توانند کمکم کنند، خواهش می‌کنم اگر اجمل ام را دیدند، به او بگونید که پدرش جمال الدین زنده است. به او بگویند که من اندک اندک پیر می‌شوم و هر روز از فراق تو می‌سوزم.

شماره‌های تماس با من اینهاست:
0093799681263
0093799344018

شماره مبایل فرهاد:
0093799259795

مصاحبه با پدر اجمل "جمال الدین" که در مورد سرگذشت خود و خانواده‌اش اجمل صحبت می‌کند:


این ویدیوی دوم است که پدر اجمل با پسرش صحبت می‌کند.


در این ویدیو جمال الدین اجمل فرزندش را مخاطب قرار داده و برش می‌گوید که پدرش زنده است در این ویدیو، پدر کلان اجمل "رازالدین" صحبت می‌کند و عکسی از کودکی‌های اجمل در دست دارد و می‌گوید که اجمل اگر مرا به خاطر می‌آوری من پدر کلانت "راز الدین سیاد" هست.

دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۷

«از ياد رفتن» تنها رمان برگزيده جوايز خصوصي در سال 87


نهمين دوره جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات برگزار شد


گروه فرهنگي: مراسم اهداي جوايز نهمين دوره جايزه «نويسندگان و منتقدان مطبوعات» بعد از ظهر ديروز (یک‌شنبه ـ 25 اسفند 1387) در محل روزنامه اعتماد برگزار شد. در اين مراسم محمدحسين محمدي با کتاب «از ياد رفتن» به عنوان برنده‌ی اين دوره از جايزه در بخش رمان معرفي شد. با توجه به اينکه جايزه‌ی روزي روزگاري و جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات تنها جوايز خصوصي برگزارشده‌ی امسال بودند و داوران جايزه ی روزي روزگاري هيچ رماني را شايسته دريافت جايزه ندانستند. «از ياد رفتن» تنها رماني بود که امسال در بخش جوايز خصوصي موفق به دريافت جايزه شد. در بخش مجموعه داستان، داوران سه مجموعه داستان «ها کردن» نوشته پيمان هوشمندزاده، «گوساله سرگردان» نوشته مجيد قيصري و «آن گوشه دنج سمت چپ» نوشته مهدي ربي راه يافته به مرحله نهايي را شايسته تقدیر دانستند. يونس تراکمه، احمد غلامي، علي‌اصغر سيدآبادي، محمد حسيني، مهسا محب‌علي، مهدي يزداني‌خرم و حسن محمودي داوران نهمين دوره‌ی جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات بودند. گلي ترقي چهره تجليل شده اين دوره از جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات بود.

اول فلم یا کتاب؟


هنوز برای شما پیش آمده است که کتابی را خوانده باشید و پس از آن فلمی را دیده باشید که از روی آن کتاب ساخته شده است؟ تجربه ی جالبی است، اما همیشه لذت بخش نیست. در سال 1384 من فلم «خاکستر و خاک» (عتیق رحیمی، 2003) را دیدم، پیش از آن کتاب آن را خوانده بودم. خوب بیاد دارم که با گذشت هر صحنه صفحات کتاب از پیش چشمم ورق می خورد و گاهی اگر آنچه در کتاب خوانده بودم را به همان صورت روی پرده نمی دیدم، کمی دچار سرخورده گی می شدم. این مساله به شکلی با رمان «کاغذپران باز» نیز تکرار شد، اما این بار با میزان نارضایتی به مراتب بیشتر: من توانستم با کتاب خالد حسینی به خوبی رابطه برقرار کنم، اما فلم مارک فورستر را کاملاً ناامیدکننده یافتم. البته این را متوجه هستم که اگر فلم را قبل از رمان دیده بودم شاید اکنون نظر دیگری داشتم.

ادامه در اینجا...

روزنوروز بچینیم گل سرخ......

روز بچینیم گل سرخ

بر سر راه نگار فرش کنیم

دلبرت بیایه بپرسه کار کیست؟

توبرش

ادامه عکس ها

یکشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۷

آنچه مخالف با پالیسی کانون است

به تمام اعضای محترم کانون وبلاگ نویسان افغانستان!

از تمام اعضای محترم کانون خواهشمندیم که صفحه کانون را برای تبلیغات حزبی، مذهبی و برای تبلیغات صفحات شخصی استفاده نکنند. بارها دیده شده است که صفحه کانون تبدیل به پایگاه تبلیغاتی اعضا شده است. مدیران کانون وبلاگ نویسان افغانستان شدیدا با این گونه تبلیغات مخالف اند. از تمام اعضا خواهش می‌شود که این نکته را جدا در نظر بگیرند.

بعضی از پست‌ها که توسط اعضای کانون نشر شده بود توسط کانون برداشته شد تنها به این دلیل که با پالیسی کانون همخوانی نداشتند.

کانون وبلاگ نویسان افغانستان

مدارس؛ پاسدار جغرافیای ایدیولوژیک پاکستان


بهرام آذری آمونیایی

17 حوت سال 1387 خورشیدی

پس از آغاز به اصطلاح جنگ سرد و یورش سوسیال امپریالیسم روس به افغانستان، کشور های غربی به ویژه ایالات متحده امریکا به یاری تیوریسین های سرمایه داری به فکر تدارک و راه اندازی جنگ بزرگ و گسترده استراتژیک با مضمون نظامی، سیاسی، اقتصادی و ایدیولوژیک در دو رویکرد گرم و سرد با اتحاد جماهیر شوروی شدند. بویژه پس از تجاوز شوروی به افغانستان این برنامه بیشترین شدت خود را یافت.

افغانستان در آن روزگار حداقل نسبت به پاکستان از پرستیژ بیشتر سیاسی و نظامی در منطقه برخوردار بود و دولت مرکزی قوی و اردوی منسجم و کارا داشت.

در سال 1949 افغانستان معاهده دیورند را ملغا اعلان کرد و دولت وقت در سیاست خارجی خود مسئله یی را بنام پشتونستان گنجانید.
پاکستان که دو سال از عمر آن میگذشت، خود را با دو دشمن شرقی و غربی(هندوستان و افغانستان) روبرو دید؛ با هوشیاری تمام نخست خود را زیر چتر ایالات متحده امریکا قرار داد و سپس با تجهیز سازمان استخباراتی خود به این سازمان وظیفه داد تا از هر فرصت بدست آمده در برابر دو کشور افغانستان و هندوستان استفاده کند. آی. اس.آی با استفاده از ترفند های پخته استراتژیک برای به زانو در آوردن این دو کشور، یکی از اساسی ترین و کلیدی ترین شیوه ها را که ایجاد، تمویل و تسلیح بنیادگرایی اسلامی بود، بکار گرفت. این سازمان در میان مناطق قبایلی با جمع آوری و تمویل ملایان، آخوندها و رهبران مذهبی که در میان قبایل از نفوذ و اعتباری خاصی برخوردار بودند به تبلیغ این ایده ها پرداخت که پاکستان کشور اسلامی است، اسلام دین همه مسلمانان جهان بوده، مرز نمیشناسد و از همه علایق و خواستهای قومی و عشیره یی آزاد است. برای گسترش دین اسلام باید با کفار مبارزه کرد. چون اکثر مردم هندوستان پیرو دین هندوییزم هستند پس جهاد با این کشور فرض است و آزادی کشمیر که مردم آن مسلمان اند وظیفه اسلامی هر مسلمان است.

آی اس آی با این کار به دو هدف اساسی رسید. نخست تبلیغ ملایان دینی و گسترش تعلیمات دینی باعث شد تا داعیه "پشتونستان آزاد" ناسیونالیستهای پشتون کمرنگ و خنثا شود و از سوی دیگر مانع رشد و پیشرفت مناطق قبایلی گردد. بدین ترتیب دولت پاکستان به دو هدف مهم خود رسید. از یک سو مانع عصری شدن و پیشرفت این مناطق گردید و از سوی دیگر باعث کمرنگ کردن ناسیونالیسم پشتون شد.

تجاوز شوروی به افغانستان چانس طلایی دیگری بود که دولتمردان پاکستانی و سازمان استخباراتی پاکستان در آرزوی رسیدن به آن بودند. سردمداران اتحاد شوروی وقت که خواب رسیدن به آبهای گرم را میدیدند، به افغانستان یورش بردند و شعار کمونیزم و سوسیالیزم سردادند. اینکه این ادعا چقدر کذایی و عوام فریبانه بود بحث دیگری است.

ایالات متحده امریکا که در انتظار چنین روزی بود و گرفتن انتقام ویتنام و پیروزی نهایی بر شوروی را در تیتر اول برنامه جهان گشایی خود قرار داده بود، به یاری عربستان سعودی و انگلستان، تربیه و تمویل بنیادگرایی اسلامی را در برابر اتحاد شوروی، یگانه اهرم کارا تشخیص داد. چون پاکستان از یک سو با کشور افغانستان مرز درازی داشت و از نظر ژیوپولیتیک و ژیو استراتژیک اهمیتی خاصی را دارا بود، از سویی هم پاکستان درین نبرد با کشور های غربی بیشتر همنوا بود زیرا پرونده ارضی افغانستان با پاکستان به شدت خود ادامه داشت و افغانستان و پاکستان برای چیرگی بر یکدیگر در یک معادله نا برابر جغرافیایی مبارزه میکردند؛ ایالات متحده امریکا و انگلستان این کشور را بهترین گزینه برای نفوذ در افغانستان و رویارویی با اتحاد شوروی انتخاب کردند.

پاکستان که از هر موقع برای غلبه بر کشور ما استفاده میکرد، با سینه باز به این در خواست لبیک گفت.
دولت پاکستان با ایجاد هزار ها مدرسه دینی در پاکستان به خصوص در مناطق قبایلی در ایجاد و راه اندازی بنیادگرایی اسلامی سهم کلیدی اش را ادا کرد. گرچه ایران نیز درین میان با ایجاد ده ها تنظیم این و آنی در افغانستان کوشید تا ماهی مرادش را شکار کند، اما بیشترین تمرکز کاری این مدارس در پاکستان بود و این کشور به پایگاه های امن جهادی ها، شورشیان ناراضی، اسلامگرایان تندرو، وهابیان، سلفیان و غیره تبدیل شد. کار اساسی این مدارس در ظاهر امر داعیه جهاد فی سبیل الله و مقاومت در برابر به اصطلاح نفوذ کمونیزم بود، ولی در نهان این سازمان ها و مدارس ابزار جنگی ایالات متحده امریکا و انگلستان در نبرد بزرگ دو امپراتوری دنیا بودند که جنگ افغانستان آغاز اساسی آن به حساب می آمد. درین هنگام که افغانستان به گرهگاه اصلی تضاد دو امپریالیسم مبدل شد، مدارس دینی کارا ترین اهرم پیروزی غرب بر اتحاد شوروی وقت بودند. تعداد مدارس دینی در پاکستان معلوم نیست اما گفته میشود که 20 هزار مدرسه در پاکستان وجود دارد. در آن زمان این نیرو ها برای تخریب و سوزاندن مکاتب، از بین بردن پلها، کشتار مردم بی گناه به اتهام کمک به نیروهای روسی، قتل شخصیت های ملی، روشنفکران، کشتار داکتران و تخریب کلینیک های صحی و قتل صاحب رسوخان قومی، در پاکستان تربیه و به افغانستان گسیل میشدند. آی اس آی با ایجاد هفت تنظیم اسلامی افغان در پاکستان به مبارزه با نیروهای اشغالگر روسی و دولت دست نشانده کابل، سمت و سوی جدی داد. این تنظیم ها پیش ازآنکه به قدرت برسند، در جنگ های قومی در گیر شده، مقاومت ملی مردم افغانستان را قربانی خواستهای تنظیمی و حزبی شان کردند. پاکستان بدین وسیله کمک های هنگفت ایالات متحده امریکا، عربستان، انگلستان، فرانسه، امارات متحده عربی،آلمان، چین و غیره کشور ها را دریافت کرد و بدین وسیله اقتصاد ناتوانش را ترمیم و دارنده اردوی مجهز به سلاح هسته یی شد اما افغانستان تقریباً همه هستی و دار و ندار نظامی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اش را از دست داد.

پس از فروپاشی شوروی هم این سازمانها و تنظیم های بنیادگرای اسلامی ساخته و پرداخته پاکستان بودند که کابل را به حمام خون مبدل ساختند و تحفه ی جز دربدری، نابودی زیربناهای اقتصادی و فرهنگی، تجزیه اردو، ازبین رفتن تأسیسات دولتی و تخریب منازل، کشتار 65 هزار کابلی، تجاوز بر دختران و زنان و نابودی 70 درصدی شهر کابل را به ارمغان نیاوردند. آنچه پاکستان ازین همه سود برد، از بین رفتن اردوی افغانستان و تجزیه دولت مرکزی به قدرت های قومی و ملوک الطوایفی بود که با روی کار آمدن گروه طالبان، آرزوهای سازمان استخبارات و دولت پاکستان تا حدی به ثمر رسید و کشور ما به وابستگی 90 در صدی این کشور در آمد.
اما حادثه یازدهم سپتامبر نشان داد که پاکستان کور خوانده است. بنیادگرایی اسلامی که پاکستان و امریکا آنرا برای نیل به اهداف دراز مدت شان آفریده بودند، بلای جان خودشان شد و این فرزند ناخلف بدون اینکه از آفریدگار خود سپاسگذاری کند به او حمله کرد.
حال این مدارس نه تنها افغانستان و پاکستان را بلکه تمام دنیا را به چالش فرا خوانده اند.

گرچه پاکستان ظاهراً در مبارزه با تروریزم جانب امریکا را گرفت و برای مبارزه با این مدارس خواست تا وجود شان را قانونی و محدود کند اما درین کار موفق نشد زیرا این مدارس ریشه هایشان را در تار و پود جامعه پاکستانی دوانده و با مافیای بزرگ تروریزم جهانی پیوند پیدا کرده بودند که دیگر یک کشور توان مقابله با آن را نداشت. با آنهم گفته میشود که این رشته سر درازی دارد و کشور های معینی به شمول پاکستان هنوز هم ازین مدارس حمایت می کنند. آنچه روشن است اینکه پاکستان در مبارزه علیه تروریزم جهانی صادق نبوده است. پس از گذشت یک سال از استقرار دولت آقای کرزی، طالبان دوباره زنده شده و به مبارزه علیه دولت جدید افغانستان و نیروهای خارجی دست بکار شدند و حملات انتحاری تروریستی را که تا پیش از یازدهم سپتامبر در تاریخ افغانستان سابقه نداشت، سازماندهی و اجرا کردند.
آی اس آی پاکستان در حادثه 11 سپتامبر نقش برجسته ی داشت. درست چند روز بعد از 11 سپتامبر چندین رسانه معتبر خبری از ارتباط مستقیم آی اس آی با "تروریستان" حملات 11 سپتامبر خبر دادند. وال ستریت ژورنال، به تاریخ 10 اکتوبر 2001 نوشت که " جنرال محمود احمد رئیس آی اس آی، ارتباط مستقیم با سعید شیخ مسوول مالی حملات 11 سپتامبر داشت و طبق هدایت جنرال محمود، سعید شیخ مبلغ صد هزار دالر امریکایی به محمد عطا ارسال داشته است. بنابر فشار دولت امریکا جنرال محمود از وظیفه اش برکنار شده است."

به اساس بررسی یک ژورنالیست فرانسوی توسعه مدارس دینی در صوبه سرحد پس از یازدهم سپتامبر 28 مرتبه نسبت به پیش از آن افزایش یافته و در سال 2005 به 6870 باب رسیده بود. پس در صوبه سرحد ده ها هزار مدرسه وجود دارد که به شست و شویی مغزی مردم پرداخته، جوانان را آماده حمله انتحاری به افغانستان و هندوستان میکنند.
عامل اصلی جلب و جذب جوانان به انتحار و شهادت در راه خدا، تبلیغ بی حد و حصر اسلام گرایان تند رو و نفوذ گسترده ی بنیادگرایی اسلامی در مدارس پاکستان بویژه در صوبه سرحد است اما افزون برین ها مشکلات اقتصادی، سطح نازل سواد، جذبه های دینی، عقب ماندگی اجتماعی و ساختار قبایلی نیز کمک میکنند تا جوانان بیشتر ترغیب به انتحار گردند.

زمانیکه افغانستان زیر اشغال روسها قرار داشت این مدارس جوانان را به جهاد علیه شوروی ها تشویق مینمودند. بیشترین منابع تغذیه این مدارس کمپ های مهاجر نشین افغانی بود و این کمپ ها به منبع سربازگیری این مدارس تبدیل شده بود. حال این مدارس جوانان را به جهاد علیه نیروهای امریکایی و شهادت در راه خدا شست و شوی مغزی میکنند. درین مدرسه ها پروسه آموزش به گونه اییست که دانش آموزان بیشتر از پیش به خوی و عادت تند روی و خشونت عادت میکنند. درین مدارس بجای مراعات و تطبیق شالوده های روان شناسانه آموزش به لت و کوب شاگردان پرداخته آنانرا به پذیرش دگماتیک اصول دینی فرا میخوانند.

درین مدرسه ها شاگردان به گونه ی پرورش می یابند که گویی جهان یک کوره ده عقب مانده است و تمدن بشری به عمامه، نماز خواندن، سر بریدن، جهاد، شهادت در راه خدا، پیراهن تنبان، تسبیح، ریش، نصوار، انتحار، دره زدن، مکتب سوزی، تخریب پل، کشتن معلمان و شاگردان، تیزاب پاشیدن به روی دختران و زنان و زندانی کردن آنان در گوشه چهار دیواری خانه فشرده میشود. به اینان گفته میشود که در افغانستان به جهاد شان ادامه دهند اما در پاکستان کاری ندارند که چه جریان دارد.
به گزارش يک روزنامه پاکستانی ملاعمر در فرمانی به نيروهای تحت امرش گفته بود که نيروهای امنيتی پاکستان، برادران مسلمان آنان اند و آنان بايد برای جهاد به افغانستان بروند. یعنی پاکستان کشور اسلامی است اما افغانستان هنوز کافرستان است.

کشوری که به افغانستان تروریزم، بم، انتحاری، لنگی، پیراهن تنبان و نصوار صادر میکند، در شهرهای لاهور و پشاور و ده ها شهر دیگر آن فحشا بیش از هر چیزی معمول است؛ در هیره مندوی لاهور، فحشا به گونه علنی رایج است؛ لاهور، کراچی و پشاور شاهد کنسرتها و محافلی اند که آواز خوانان زن بدون حجاب شرعی در صحنه حاضر شده آواز میخوانند و هیچ قید و بندی دینی و اسلامی در آنجا وجود ندارد؛ از احزاب کمونیستی گرفته تا گروهک های تروریستی و باند های مافیا درین کشور آزادانه فعالیت میکنند؛ زنان بدون حجاب شرعی در محضر عام و شهر ها گشت و گذار میکنند؛ کلیسا وجود دارد؛ سینما و رادیو و تلویزیون فعال اند. اما این کشور به ایجاد، تجهیز و تمویل سازمانها و گروهک های تروریستی پرداخته و می پردازد که هیچ یک ازین ارزشها را نمیپذیرند. عملکرد گروه طالبان را که توسط سازمان استخبارات پاکستان، ایالات متحده امریکا، انگلستان و عربستان بوجود آمده بود، در افغانستان دیدیم و از هیچ کس پوشیده نبود. آنان کوچکترین روزنه تمدن و انسانیت قرن بیست و یکم را بر روی مردم بسته بودند و این رژیم توسط پاکستان و سازمان استخبارات آن کشور تا آخرین لحظات رویداد یازدهم سپتامبر علنی و آشکار حمایت میشد.

داکتر ممتاز علی میمون، معاون امیر جماعت اسلامی در ولایت سند پاکستان در اخطاریه ی به آصف علی زرداری گفته بود که مدارس پاسداران سرحدات عقیدوی پاکستان محسوب میگردند. سکرتر جنرال وفاق المدارس العربیه، قاری محمد حنیف جلندری نیز حین اشتراک در یک بحث پارلمانی در مورد مدارس، اظهار داشت که محصلان (طالبان) مدارس و علما هر دو مسوول ایفای نقش در دفاع از سرحدات عقیدوی و جغرافیائی پاکستان هستند. صدر اعظم اسبق پاکستان، چودهری شجاعت حسین نیز گفته بود که:"مدارس اردوگاه های نظامی عقیدوی پاکستان هستند. هیچ نوع از افراط گرائی و ارعابگری در مدارس تدریس نمی شود."

بنابرین پاکستان، یگانه شرط موجودیت جغرافیایی خود را در وجود این مدارس می بیند و میکوشد به هر نوعی که شود این مدارس را حفظ کند. سردمداران پاکستان در ظاهر از مبارزه صادقانه با تروریزم دم میزند اما در نهان به این مدارس کمک می کند تا حملات دهشت افگنانه شان را در افغانستان و هند گسترش دهند تا اینکه پاکستان بتواند از یک سو این کشور ها را نا امن نگهدارد تا نتوانند داعیه های ارضی شان را با این کشور در میان بگذارند و از سوی دیگر نفوذش را از طریق سازمانهای تروریستی و مدارس بر کشور های مزبور بیشتر و گسترده تر کند.
منابع:
لوموند دیپلوماتیک، مارچ 2006
پاکستان، تروریزم و اهرم های مخفی قدرت، حکیم نعیم، دسامبر 2007

جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۷

دومین مسابقه هنر معاصر در افغانستان


آیا شما یک هنرمند هنرهای معاصر هستید؟ آیا شما نقاشی، عکاسی، مجسمه سازی، فلم سازی، انستالیشن ویا ویدیو سازی می نمائید؟ آیا شما می خواهید جایزه هنرهای معاصر افغانی را بدست بیاورید؟ آیا شما می خواهید در یک ورکشاپ با هنرمندان بین المللی اشتراک نمائید؟ آیا شما می خواهید برندهء جایزه 2000 دالرامریکائی باشید؟

به ادامه مؤفقیت جایزه هنری سال گذشته، فیروزکوه که یک موسسه فرهنگی مقیم کابل میباشد وموسسه دیجیستان با حمایت وزارت اطلاعات فرهنگ مشترکاً دومین مسابقهء هنرهای معاصر افغانی را راه اندازی مینمایند. این مسابقه برای هنرمندان بین سنین 15 الٰی 30 سال دایر میگردد. ما می خواهیم که بهترین استعداد های هنری افغانستان را دریابیم! ما خواهان دریافت نظریات جدید هستیم!

اگر شما می خواهید شامل این مسابقه شوید:

1- لطفاً آثارهنری خویش را از طریق این ایمیل ثبت نمائید: prize@turquoisemountain.org

2- هشت تصویر(حد اکثر) اصلی کار های هنری یا یک کاپی DVD از یک فلم، ویدیو و یا کارهای نمایشی خویش را به آدرس ذیل ارسال و یا بیاورید:

o دریکی از دفاتر وزارت اطلاعات فرهنگ درمحلی ایتان
o و یا دفتر برنامه فرهنگی فیروزکوه، حصهء دوم کارته پروان، عقب ســـفــارتــخــانـهء اسبق انگلستان، کابل.

تمام معلومات را الی تاریخ 12 حمل 1388 مطابق به تاریخ اوّل اپریل سال 2009 ارسال نمائید و اگر شما در دوره مقدماتی انتخاب میگردید باید در ورکشاپ که از تاریخ 25 اپریل الٰی 7 ماه مئ سال 2009 در کابل دایر میگردد اشتراک ورزید.

برای معلومات بیشتر لطفاً با شماره 0795975183 در تماس شوید.

چرا مردان به رای زنان نیازمند استند؟

منبع: نوشته های زبیده اکبر


چاپ اول: نیویارک کال- ۱۷ اکتبر ۱۹۱۳

منبع: هلن کلر


تعداد زیادی از مردم اظهار میکنند که خطر زن در دم در های ما است. من به این هیچ شک ندارم. در واقع من فکر میکنم خطر زن قبلا وارد خانه های ما شده است. تعداد زیادی از مردان در پشت میز صبحانه با این خطر روبرو استند. و مهم نیست چقدر وانمود کنند کر استند میتوانند صدایش را در حالیکه در برابرشان نشسته و حرف میزند بشنوند.

زنان بر حقوق الهی- پا برجا و بیع ناپذیر شان تاکید میکنند. گاهی میخواهیم این کلمات و اصطلاحات معقول نباشند. وقتی انسان به این کلمات و اصطلاحات فکر میکند به این نتیجه میرسد که هیچ حقی الهی- پا برجا و بیع ناپذیر نیست. حقوق چیز هایی استند که هنگامی که قدرتمند استیم آنها را به دست می آوریم و مشروع میسازیم. مردان صدا ها سال جنگیدند تا حقی را که حالا الهی - پا برجا و بیع ناپذیر میخوانند بدست آوردند. امروز زنان طلب حقی را میکنند که فردا هیچ کسی حق زیر سوال بردن آنها را نخواهد داشت.


هر انسان هوشیار و خردمند میتواند بفهمد که افکار کهنه و رسم ها و عرف ها کمرنگتر میشوند و در برابر ذهن پرسشگر عصر نو قرار دارند. زمان این رسیده است که با در نظر داشت شرایط و دیدگاه های نو به مسایل انسانی نگاه کنیم. و این سنت که مرد ارباب طبیعی سرنوشت بشر است یکی از اولین عرف هاییست که از این بررسی آسیب پذیر خواهد بود.


نادان ترین انسان میتواند ببیند که این دنیا پر از نادرستی ها و اشتباهات است. ما از فرصت ها و امتیازات خود استفاده درست نمیبریم. ما باید ترتیب زندگی را دوباره بسازیم و برای این به ابزار جدید نیاز داریم. یکی از دلایل اصلی این هرج و مرج این است که جهان میخواهد تنها با نیم نفوسش کنار بیاید. نیروی زن که میتواند برای بهتر ساختن این دنیا برای انسانیت بکار برده شود مورد استفاده قرار نمیگیرد. بگذارید ببینیم رای زن چگونه خواهد توانست مشکل نبود زندگی خوب و هوشمندانه در این دنیا را حل کند.

وقتی زنان رای بدهند میتوانند از خود در برابر قوانینی که مردان بوجود آورده اند حمایت کنند. این قوانینی که مردان بوجود آورده اند قوانینی ضد زن استند و به نفع خود مردان تمام میشوند. بعضی افراد دوست دارند تصور کنند که طبیعت جوانمردانه ی مرد او را وادار خواهد کرد با زن برخورد انسانی داشته باشد و از حقوق او حفاظت و حمایت کند. بعضی از مردان از زنان حمایت میکنند. ما میخواهیم زنان حق حفاظت از خود را داشته باشند مرد را یکباره از این مسوولیت ملوک الطوایفی آزاد سازند.


قدرت سیاسی امور ایالت را شکل میدهد و بسیاری از رابطه های روزانه انسانها با یکدیگر را مشخص میسازد. شهروندی که رای خود را دارد سازنده سرنوشت خود است. زنان که این قدرت را ندارند و شاید «محافظین طبیعی» هم ندارند. این زنان در امان قوانینی استند که مردان بوجود آورده اند. و تجربه نشان میدهد که این قوانین اکثرا برای زنان منصفانه نیستند. قانون برای حفاظت و حمایت از زنانی بوجود آورده شده اند که پدر و شوهر دارند. این قانون از زنانی که کار میکنند و تنها مدافعینشان پولیس ایالت است حمایت نمیکند.


مزد زنان در بعضی ایالت ها متعلق به شوهران و پدرانشان است. زنان نمیتوانند ملکیت داشته باشند. این دموکراسی پدر را تنها و یگانه صاحب طفل میداند. باور دارم که مرد میتواند حتی اطفال تولد ناشده را ملکیت خود حساب کند.


نیاز شدید اقتصادی زنان را وادار کرده است تا حق رای بخواهند. وظیفه بسیار مهم و حیاتی تربیت اطفال به اکثریت زنان واگذار شده است. اما زنان معلم نه مزد کافی دارند و نه حق رای که باعث میشود از نگاه سیاسی این زنان بی ارزش و بی مصرف باشند.

یک سازمان زنان در نیویارک میخواستند از یک قانون گذار پول بگیرند. ۵۰۰۰ زن درخواست برای این پول را امضا کردند تا بتوانند پول را بدست بیاورند. پس از یک مدت انتظار زنان از مرجعی که میتوانست به آنان پول بدهد تقاضا کردند تا درخواست شان در در نظر بگیرد و برایشان جواب بدهد. رییس مرجع ادعا کرد که چنین درخواستی به دست او نرسیده است. زنان یاد آور شدند که ۵۰۰۰ زن این درخواست را امضا کرده اند. رییس مرجع به زنان گفت درخواستی که ۵۰۰۰ زن آنر امضا کرده اند ارزش کاغذی را را ندارد که در آن درخواست را نوشته اند. او از زنان خواست تا حد اقل از پنج مرد بخواهند این درخواست را امضا کنند و در آنصورت او خواهد توانست به درخواست رسیدگی کند.

به این دلیل است که ما حق رای میخواهیم. ما نمیخواهیم امضای ۵۰۰۰ زن معادل امضای ۵ مرد باشد.


اکثریت زنانی که نیاز دارند حق رای داشته باشند زنان کارگر استند. پس از انقلاب صنعتی تغییرات بزرگی در دنیا اتفاق افتاده است. در بازار کار ماشین آلات جای انسان ها را گرفته اند. زنان و مردان وادار شده اند خود را به نظام جدید تولید و توزیع عیار کنند. ماشین آلات امروز بیشتر از هر زمانی بازار های کاری را استثمار کرده اند. از اثر این انقلاب در این تقلای ترسناک برای هستی زنان و کودکان بیشتر از مردان رنج میبرند. فشار های اقتصادی باعث میشود زنان به تن فروشی بپردازند.

با اینحال زنان در مورد شرایطی که در آن زندگی میکنند و رنج میبرد هیچ حرفی برای گفتن ندارند.

در درماندگی آنها باید سختی هایی را که آنها را به سوی تنزل و بدبختی میکشاند تحمل کنند. آنها نباید دست خود را برای دفاع از خود در برابر روند خشن و فلج کننده بلند کنند. روندی که در آن ذهن و جسم زن از رشد باز میماند و باعث مرگ یا پیری قبل از وقت زن میگردد.

مردان کار گر از درماندگی زنان کارگر رنج میبرند. مردان باید در دفاتر و فابریکه ها با زنانی که نمیتوانند با کمک قانون بجا و درست از خود حمایت کنند رقابت کنند. مردان باید با زنانی که در شب های تاریک با چراغ های کم نور در خانه های خود کار میکنند و با یک پا گهواره شور میدهند رقابت کنند.


به نفع همه است تا این این نظام تک قدرتی- یک طرفه و احمقانه پایان بیاید و همه حق رای داشته باشند.


قوانینی که مردان بوجود آورده اند نه تنها بر ذهن بلکه بر جسم زن حکومت میکنند. دولت ها و مکاتب یک دیدگاه ستیزگر عام را بوجود می آورند و به آن قوت میبخشند. یک دیدگاهی که جنگ را همیشه ممکن میسازد. تاریخ- افسانه و شعری که مرد نوشته است جنگ را مستاید و تجلیل میکند. عشق به وطن تبدیل به میهن پرستی شده است. میهن پرستی که مردان جوان را تشویق میکند جان خود را فدای رهبران ملت خود کنند. تا زمانی که مکاتب ما دیدگاه هایی از اینگونه را تقویت و حمایت کند جنگ ها همچنان ادامه خواهند داشت.


زنان ارزش و قیمت زندگی انسان را آنگونه که هیچوقت مردان نخواهند دانست میدانند. زنان رنج برده اند و قربانی داده اند. من باور دارم زنان از حق رای خود برای جلوگیری از جنگ و برای ویران ساختن دیدگاه هایی که دلایل جنگ اند استفاده خواهند کرد. انها به دیگران خواهند فهماند که عشق به وطن یعنی خدمت صادقانه به وطن. آنان به اطفال یاد خواهند داد تا به قهرمانان صلح احترام بگذارند نه به قهرمانان جنگ.


اساسا زنان اجتماعی تر از مردان استند. زنان به همه ی خانواده می اندیشند در حالیکه مردان بیشتر فردگرا استند. آگاهی اجتماعی در زنان محکم تر و نیرومند تر از مردان دیده میشود. حل سوالات زیادی به کمک زن و تجریبات اجتماعی او ممکن است. سوالاتی مربوط به امنیت زن در کار و زندگی و حق اطفال زن را زن میتواند پاسخ بگوید.


در عین حال توانایی هایی ویژه زنان اساس بحث ها و جدال هایی شده اند که مخالف حق رای زن استند. در این مورد که زنان نقش مادری را دارند هیچ سوال و شکی وجود ندارد. و نمیتوانیم نقش پدری مرد را انکار کنیم. اما هیچ کس نمیتواند ببیند که نقش پدری مرد باعث نمیشود او حقوق شهروندی کمتری داشته باشد و یا شهروندی ناتوان و ضعیف به حساب بیاید. من ادعا نمیکنم که فرق اساسی بین زن و مرد وجود ندارد. تفاوت هایی بین مرد و زن وجود دارد و برای دانستن این تفاوت باید صدای زن را سرکوب نکنیم.

من باید فکر کنم که طبیعت جوانمردانه مرد باعث خواهد شد تا طبقه ضعیف تر را از زیر سلطه خود خارج کند. البته عجیب به نظر میرسد گه مرد وقتی حق رای را برای خود میگرفت به این فکر نیافتاد که این حق را با شریک محبوب خود قسمت کند.

من وقتی به این که چرا مرد این حق را با زن قسمت نکرد فکر میکنم در این برخورد مرد با زن ستمگری مرد را میابم. ستمگری در مقابل زن. ستمگری ی که ماسک جوانمردی پوشیده است. لطفا دچار سو تفاهم نشوید. من نمیگویم جوانمردی مرد قبیح است و نمیخواهم از فضیلت این جوانمردی بکاهم. آنچه که از جوانمردی باقی مانده است خوب است. اما مشکل اینجاست که جوانمردی کافی نیست و به همه نمیرسد. تقریبا تمام فرصت های تحصیلی و سیاسی را که زن دارد بوسیله یک راه پیمایی و جنگ بدست آورده است. نه از حاصل جوانمردی مرد.


پس از آنجاییکه جوانمردی مرد ما را با شکست روبرو کرده است باید کمی تکان بخوریم و ببینیم خود برای خود و به برای مرد که به رای ما نیاز دارد چه میتوانیم بکنیم. قبل از همه باید منظم شویم. باید خود ما را یک فاکتور سلطه جو و سیاسی بسازیم تا محافظین طبیعی ما نتوانند ما را انکار کنند و نادیده بگیرند. باید قوانینی را که زیر سلطه آنان زندگی میکنیم بوجود بیاوریم و نظارت کنیم.


تا زمانی که مردان و زنان با کمک هم و در کنار هم مشکلات سیاسی- اجتماعی و اقتصادی را حل نکنند ما پایان سرمایه گرایی و پیروزی دموکراسی را نخواهیم دید. من میدانم که رای یکی از چندین سلاح جنگ برای آزادی برای همه است. رای زن و مرد میتواند رویای آزادی و برابری را تحقق بخشد.



پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

جاوید احمد خبرنگار افغان به ضرب گلوله افراد ناشناس قتل رسید

گزارشگران بدون مرز بدون مرز نهایت تاسف و تاثر خود را از قتل جاوید احمد خبرنگار افغان شبکه تلويزيون کانادايي اعلام می کند. در شامگاه ٢٠ حوت به هنگامی که احمد جاوید در مرکز شهر کندهار از موتور خود پیاده می‌شد. افراد ناشناس به سوی او شلیک کردند که منجر به قتل این روزنامه نگار جوان ٢٣ شد.

گزارشگران بدون مرز مراتب تسلیت خود را به خانواده و همکاران جاوید احمد اعلام می دارد. وی جوانی پر تحرک و با آینده ای درخشان بود. بعد از آنکه ناعادلانه به مدت یازده ماه در زندان بگرام و از سوی نیروهای امریکایی زندانی شده بود، و امروز این خبرنگار جوان که شجاعت آن را داشت که با رسانه های خارجی همکاری کند ناجوانمردانه به قتل رسید. این جنایت نباید همچون قتل عبدالصمد روحانی خبرنگار بی بی سی در ماه جوزا بدون پیگیری قضایی بماند. ما از دولت افغانستان می خواهیم خواهان تحقیق و بررسی در این باره هستیم.

فرمانده قوای دولتی زلمی ایوبی در کندهار قتل جاوید احمد را تائید اما از دادن توضیح بیشتر در این باره خوداری کرد. نزدیکان روزنامه نگار که شدیدا از این قتل متاثر بودن نتوانستند درباره چرایی و چگونگی قتل به گزارشگران بدون مرز توضیح دهند.

در این باره چندین خبرنگار افغانی به گزارشگران بدون مرز گفتند" طالبان را آمر این قتل می دانند."

جاوید احمد روزنامه نگار ٢٣ ساله که در میان همکارانش معروف به جوجو يازمي بود، در تاریخ ٢ میزان سال جاری پس از یازده ماه بازداشت دز زندان بگرام به نزد خانواده اش در قندهار بازگشت. وی در ١١ عقرب توسط نظاميان امريکايی در پايگاه کندهار بازداشت شد. این خبرنگار که همکارانش از شبکه تلويزيون کانادايي سي تي وی (CTV)را همراهی می‌کرد، برای داشتن شماره تلفن يکی از مسئولان طالبان در تلفن همراه خود و مصاحبه با وی از سوی ارتش امريکا متهم به " دشمن جنگنجو " شد. اما به هنگام آزادی ارتش امریکا به وی گواهی داد، که وی "خطری برای ارتش امریکا" محسوب نمی شود.

در پی آزادی این خبرنگار به گزارشگران بدون مرز گفته بود " مرا بعنوان روزنامه‌نگار بازداشت و متهم کردند، اما در جنوب افغانستان چگونه می‌شود کار کرد و با طالبان ارتباط نداشت؟ این امری عادی است و حق من است (....) بعد از شکنجه‌های اولیه آنها سعی کردند مرا فریب دهند مثلا می‌گفتند که شبکه تلويزيون کانادايي سي تي وی (CTV)که من با آن کار می کردم مرا لو داده است. (....) اطمینان دارم کسانی که از من بازجویی می‌کردند افسران امریکایی بودند، شاید هم افسران کانادایی حضور داشتند. در هر حال مسئولیت پنجاه درصد دستگیری من بر عهده ارتش کاناداست. (....) بعد از این بازداشت من بیشتر از هر وقت دیگر خودم را روزنا‌مه نگار می‌دانم و شوق دارم که کارم را آغاز کنم. اما پیش از آن می خواهم عدالت برقرار شود. من با وکلایم به هر دری خواهیم زد تا کسانی که مرا بازداشت و شکیجه کرده اند مجازات شوند."

چندی پیش بود که جاوید احمد به گزارشگران بدون مرز گفته بود که در حال نوشتن کتابی است در باره آنچه که بر او در زندان بگرام گذاشته است.

منبع: گزارشگران بدون مرز

چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۷

به یاد مزاری


بیست و دوم حوت باز فرارسید. در سال 1373 گروه تازه به قدرت رسیده ی طالبان در این روز عبدالعلی مزاری، مبارز آزادی خواه را به شکل ناجوانمردانه یی به قتل رسانید. مزاری برای مردم هزاره معنای زیادی دارد؛ این مرد اسپارتاکوس مردم هزاره و برده ی عصیانگر ملت افغانستان بود. او یک چریک دلیر و یک رهبر صدیق بود. آیا زن هزاره قادر خواهد بود تا باز مزاری دیگری بزاید؟ اگر این کار را نکند، به نگاه من رفتن راهی که مزاری گشود هم کافی خواهد بود تا قیام تاریخ سازش به یک قعود شرم آور تبدیل نشود. شعر بشیر رحیمی می تواند زبان حال بسیاری ها از جمله خودم درباره ی آن مرد بزرگ باشد:

هردم شهید می شوی، ای تا ابد شهید
«محمد بشیر رحیمي»

آه ای همیشه وسوسه ی واژه های من
هر لحظه، ذوق گفتن شعری برای من

هر روز، چشمهای مرا، میزنی کلید
هر لحظه، در برابر من می شوی شهید

هر روز، تکه تکه، شده تازه می شوی
در خلق، بیش و بیشتر، آوازه می شوی

روح تو چشمه ای است که در خاک جاری است
روحی که خاک در جریانش، بهاری است

ادامه ی شعر...

نظمی فی البداهه گفتم ( به بهانه روز زن)

زنان می میرند
مردان متولد می شوند
زنان می خندند
مردان متعجب می شوند
زنان می گریند
مردان متعهد می شوند
زنان می رقصند
مردان متحول می شوند
زنان می پرسند
مردان متردد می شوند
زنان می پوشند
مردان متضرر می شوند
زنان می فهمند
مردان متنفر می شوند
زنان می بازند
مردان متکبر می شوند
زنان می خوابند
مردان متزلزل می شوند
زنان می غرند
مردان متفرق می شوند
زنان می خوانند
مردان متوجه می شوند
زنان می جنگند
مردان متحیر می شوند
زنان می آرایند
مردان متمسک می شوند
و زنان می روند
مردان متاثر می شوند.

لینک دهنده: متولد میزان

دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۷

افزایش مبتلایان به بیماری چرمک درولسوالی گلران

مقامات محلی در ولایت هرات از افزایش مبتلایان به بیماری چرمک در میان مردم و مواشی در ولسوالی ګلران این ولایت اظهار نګرانی می کنند.

سید حسین انوری والی این ولایت در جلسه کمیته حالات اضطرار هرات از موسسات بین المللی و دولت افغانستان خواست تا هر چی زودتر جهت کنترول و از بین بردن این بیماری کشنده در ولسوالی گلران هرات اقدام کنند.

والی هرات هشدار می دهد در صورتیکه در جهت کنترول این بیماری اقدامات عاجل صورت نگیرد در آینده نزدیک فاجعه بشری در ولسوالی گلران این ولایت به وقوع خواهد پیوست.

در عین حال غلام فاروق مجروع ولسوال گلران این ولایت می گوید از دو هفته بدین سو ۲۲ تن دیگر از باشنده گان آن ولسوالی به شمول زنان و اطفال مبتلا بیماری چرمک شدند و هزاران راس مواشی نیز پس از مبتلا شدن به این بیماری تلف شده است.

بنا به اظهارات وی به دلیل خشک سالی در جریان سال جاری اکثر باشنده گان آن ولسوالی در وضعیت بسیار بد اقتصادی به سر می برند.

در عین حال مسوول مطبوعاتی مقام ولایت هرات می گوید موسسه دبلیو اف پی قبول کرده است که چند تن مواد غذایی شامل گندم را برای باشنده گان ولسوالی گلران این ولایت توزیع کند.

گفته می شود طی یک سال جاری ۴۴ تن به شمول زنان و اطفال پس از مصاب شدن به بیماری چرمک در ولسوالی ګلرا جان باختند و هم اکنون ۲۶۵ تن دیگر مبتلا به این بیماری کشنده هستند.

منبع

جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۷

جايزه‌ي شعر خبرنگاران به الياس علوي شاعر افغان

سومين دوره‌ي جايزه‌ي شعر خبرنگاران با تقدير ويژه از احمدرضا احمدي، مجموعه‌ي شعر «من گرگ خيالبافي هستم» الياس علوي را به عنوان برگزيده‌ي خود معرفي كرد.

به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، «چاي در غروب جمعه روي ميز سرد مي‌شود» احمدرضا احمدي به عنوان نامزد اين دوره از جايزه‌ي شعر خبرنگاران معرفي شده بود، كه اين جايزه در مراسم پاياني خود كه امروز (پنج‌شنبه، 15 اسفندماه) به صورت خصوصي در منزل اين شاعر پيشكسوت برپا شد، از او به عنوان پيشكسوت عرصه‌ي شعر و به پاس فعاليت ادبي‌اش تقدير كرد.

همچنين مجموعه‌ي شعر «من گرگ خيالبافي هستم» از الياس علوي - شاعر افغان ساكن استراليا - برگزيده‌ي اين دوره شد.

«پاييز تا زانوهايت خواهد رسيد» از ندا کامياب، ديگر نامزد اين دوره از جايزه‌ي شعر خبرنگاران با داوري محمدهاشم اکبرياني، اسدالله امرايي، حسن گوهرپور، ياسين نمکچيان و رسول يونان بود.

در بيانيه‌ي داوران اين جايزه آمده است: هيأت‌داوران سومين دوره‌ي جايزه‌ي شعر خبرنگاران با ابراز خرسندي از حضور در جامعه‌ي ادبي کشور، خوشحال است که به عنوان حرکتي مستقل و آزاد توانسته است به ارزيابي آثار منتشرشده در سال 1386 بپردازد. ضمن اداي حترام به همه‌ي شاعراني که در سال 1386 مجموعه‌ي شعر منتشر کرده‌اند (که در ميان آن‌ها آثار قابل تأملي نيز وجود دارد) هيأت‌داوران همچنين لازم مي‌داند تأسف خود را از عدم انتشار مجموعه‌هايي که انتشار آن‌ها مي‌توانست دامنه‌ي رقابت و امکان ارزيابي‌هاي منصفانه‌تر را افزايش دهد، اعلام مي‌دارد. اميد است گردانندگان اين جايزه که همگي از خبرنگاران و فعالان عرصه‌ي مطبوعات هستند، بتوانند در سال‌هاي آينده شاهد انتشار آثار بيش‌تري باشند، تا از اين طريق براي هيأت‌داوران امکان ارزيابي‌هاي دقيق‌تر فراهم آيد.

منبع: خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران