Ads 468x60px

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۸

برخورد ضد فرهنگی با فرهنگ


بيانيه فرهنگيان مهاجر افغانستان، راجع به واقعه در آب افکندن هزاران جلد کتاب در ولايت نيمروز

كتاب، اين گنجينه معارف بشري، از ديرباز در ميان جوامع متمدن و فرهنگ‌دوست حرمت خاصي داشته است، به‌ويژه در كشور ما كه داراي سابقه روشني در دانش‌دوستي و فرهنگ‌پروري بوده است.
با اين همه نمي‌توان از ياد برد سرگذشتهاي تلخي را كه در مقاطعي از تاريخ بر كتابها و كتابخانه‌ها در كشور ما رفته است، از دوران تهاجمهاي مغولان گرفته تا عصر حاكميت سياه طالبان. چنين بوده است كه جامعه ما گاه به گاه شاهد كتاب‌سوزي‌ها و كتاب‌شويي‌ها بوده است و چه خسارتها كه از اين ناحيه بر فرهنگ مكتوب كشور وارد شده است.
واقعه معدوم كردن و در آب افكندن كتابهاي متعلق به جمعي كتابفروش و ناشر در روز دوم جوزا (خرداد) 1388 كه در ولايت نيمروز و با آگاهي و هدايت وزارت اطلاعات و فرهنگ كشور صورت گرفت، يادآوري ماجراهايي بود كه پيش از اين بر سر كتاب و كتابخواني در كشور ما آمده بود، آن هم در روزگاري كه فرهنگ مكتوب كشور بيش از هر زمان ديگر آسيب ديده است و دولت اسلامي افغانستان هم بيش از هر زمان ديگر مدعي رعايت قانون‌مداري و مردم‌سالاري است.
ما، مراکز و مؤسسات فرهنگي،هنري،ادبي، دانشجويي و جمعي از نويسندگان، ناشران، ويراستاران و روزنامه‌نگاران كشور ضمن نگراني از وقوع چنين حوادثي در زمانه‌اي كه فرهنگ جهاني به سوي مدارا و شكيبايي ميل دارد، ضمن اظهار همدردي با كتابفروشان و ناشران خدومي كه در اين زمانه عسرت سرمايه مادي و معنوي خود را صرف گسترش فرهنگ كتاب‌خواني كرده‌اند، اين رفتار متعصبانه و غيرمنصفانه را محكوم مي‌كنيم و از دولت افغانستان خواستاريم كه ضمن اعاده حيثيت از خدمتگزاران كتاب و كتابخواني در كشور و جبران خسارت سنگيني كه از اين ناحيه بر آنان وارد شده است، مانع تداوم چنين رفتارهايي شود.
هم‌چنين از دستگاههاي مسئول خواستاريم كه با تنفيذ و اجراي قوانين و مقرراتي شفاف و جامع براي نظارت بر انتشار و خريد و فروش كتاب، ضمن پرهيز از رفتارهاي خشن و غيرفرهنگي كه ديگر زمان آن سپري شده است، اين زمينه را فراهم آورند كه ناشران و كتابفروشان كشور با احساس امنيت مادي و معنوي به خدمت خويش ادامه دهند، چون هيچ پسنديده نيست كه ارگانهايي كه علي‌رغم وظيفه فرهنگي خود در اين سالها حتي يك عنوان كتاب سودمند در زمينه فرهنگ و دانش كشور منتشر نكرده‌اند، فقط وظيفه محو و نابودكردن كتابها را برعهده داشته باشند، آن هم بدون احساس مسئوليت نسبت به خسارتي كه از اين ناحيه متوجه فرهنگ و دانش و خدمتگزاران آن در كشور مي‌شود.

1- مؤسسه فرهنگي،هنري وادبي (در دري).
2- خانه ادبيات افغانستان.
3- انتشارات عرفان(محمد ابراهيم شريعتي افغانستاني).
4- خانه کودکان افغانستان.
5- شوراي سرپرستي مدارس خود گردان مهاجرين.
6- شوراي فرهنگي آموزش مدارس مهاجرين.
7- مؤسسه هنري هادي فيلم.
8- مؤسسه فرهنگي هنري نما فيلم.
9- انجمن فرهنگيان و هنرمندان افغانستان.
10- انجمن ادبي کلمه.
11- مؤسسه فرهنگي اجتماعي سراج.
12- نهاد علمي فرهنگي کوثر.
13- بنياد فرهنگي تحقيقاتي علامه شهيد بلخي.
14- مؤسسه فرهنگي پژوهشي راه فرداي افغانستان.
15- کانون تحصيل کردگان افغانستان.
16- نشريه بلخ-دانشجويان افغانستاني دانشکده
حقوق وعلوم سياسي دانشگاه تهران.
17- انجمن مناديان همبستگي.
18- انجمن دانشجويان افغانستاني دانشگاه هاي اصفهان.
19- هيئت تحرير فصلنامه علمي پژوهشي کلکين دانشگاه اصفهان.
20- فرهنگيان افغانستاني مقيم اصفهان.

منبع: www.afplut.ir

یازده عنوان کتاب در افغانستان به آب انداخته شد

روی جلد کتاب شناسنامه افغانستان

کتاب شناسنامه افغانستان هم از کتابهایی است که به آب انداخته شد

مقامات وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان در باره انداختن کتابهای توقیف شده به دریای هیرمند توسط مقامهای محلی ابراز تاسف کرده اند.

اخیراً مقامهای محلی ولایت نیمروز هزاران جلد کتابی که توسط یک ناشر افغان از ایران وارد این افغانستان شده بود را به رود هیرمند انداختند.

ابراهیم شریعتی، ناشر افغان و وارد کننده این کتابها به بی بی سی گفت که یک محموله ۲۵ تنی کتابهای وارداتی او شش ماه پیش در گمرک نیمروز توقیف شد و ۱۱ عنوان از این کتابها "غیرمجاز" تشخیص شد.

به گفته آقای شریعتی، کتابهای "هزاره ها نوشته حسن پولادی به ترجمه عالمی کرمانی، شناسنامه افغانستان نوشته بصیر احمد دولت آبادی، گل سرخ دل افگار نوشته جواد خاوری، نهج البلاغه، مجموعه نامه ها و سخنان حضرت علی و اصول کافی شامل این کتابها بوده است.

غلام دستگیر آزاد، والی نیمروز به سایت فارسی بی بی سی گفت که شماری از این کتابها "اختلاف برانگیز بود و در این کتابها به مسائل قومی و مذهبی دامن شده بود."

والی نیمروز می گوید در زمان توقیف این کتابها مسئولان اداره های ارشاد و حج اوقاف، دادستانی، امنیت ملی و اطلاعات و فرهنگ این ولایت حضور داشتند. به گفته او، نمونه هایی از این کتابها برای بررسی های بیشتر به وزارت اطلاعات فرهنگ به کابل فرستاده شد.

آقای آزاد گفت که تصمیم انداختن این کتابها به رودخانه توسط وزارت اطلاعات و فرهنگ و دادگاه عالی افغانستان گرفته شده است.

اما عبدالمالک کاموی، رئیس اداری قوه قضائیه افغانستان گفت که از صدور چنین حکمی توسط دادگاه عالی اطلاعی ندارد.

مداخله؟

دو مشکل در این تصمیم گیری وجود دارد: یکی در نفس قضاوت در این کتابها- که مورد استفاده مردم است، چرا ممنوع قلمداد می شود و دیگر این که روند ممنوع کردن این کتابها عجیب است. ما در روند اجرایی خود قانونی نداریم که کتابی که ورودش ممنوع باشد آن را به آب بیندازیم

مبارز راشدی

اما دین محمد مبارز راشدی، معاون وزارت اطلاعات و فرهنگ به بی بی سی گفت که روند توقیف، بررسی و به آب انداختن این کتابها در کل با مداخله نهادها و اشخاص مختلف همراه بوده است.

آقای مبارز گفت: "کتابهایی که به رودخانه انداخته شدند جزئی از کتابهایی است که هیچ مشکلی ندارد و در افغانستان همیشه بوده و در آینده هم خواهد بود."

معاون وزارت اطلاعات و فرهنگ افزود: "دو مشکل در این تصمیم گیری وجود دارد: یکی در نفس قضاوت در این کتابها- که مورد استفاده مردم است، چرا ممنوع قلمداد می شود و دیگر این که روند ممنوع کردن این کتابها عجیب است. ما در روند اجرایی خود قانونی نداریم که کتابی که ورودش ممنوع باشد آن را به آب بیندازیم."

آقای راشدی می گوید "در صورتی که کتابی ممنوع دانسته شود باید واپس به وارد کننده آن مسترد شود و نه این که به رودخانه انداخته شود."

غلام دستگیر آزاد، والی نیمروز گفت به دلیل این که ممکن است در این کتابها کلمه طیبه و آیات قرآن نوشته شده باشد و به دستور دادگاه تصمیم گرفته شد که این کتابها به رودخانه انداخته شود.

ابراهیم شریعتی ناشر افغان و وارد کننده این کتابها می گوید با انداختن این کتابها به رودخانه ۳۶ هزار دلار ضرر کرده است.

آقای راشدی گفت: "در بعضی موارد ظرفیت های پایین کاری باعث می شود که نسبت به ورود بعضی کتابها به این شکل برخورد شود. از این ناحیه من نگرانم و این کار به نفع افغانستان و فضای فرهنگی افغانستان نیست."

ناشر و وارد کننده این کتابها می گوید این چهار عنوان از این کتابها را به دلیل امکانات بهتری که در ایران وجود دارد، در آن جا چاپ و وارد افغانستان کرده بود. به گفته او، قرار بود این کتابها در شهر کابل به فروش برسد.

پیش از این مقامات دولت ایران با اشاره به توقیف این کتابها در نیمروز گفته بودند که هیچ گونه کتاب "اختلاف برانگیز" از این کشور به افغانستان صادر نشده است.

ابراهیم شریعتی می گوید در سالهای اخیر حدود 140 عنوان از آثار نویسندگان، محققان و شاعران افغانی را در ایران چاپ کرده است. که افغانستان در پنج قرن اخیر، _که چاپ بیستم آن به بازار آمده_ تمامی آثار خلیل الله خلیلی، برگزیده غزلیات بیدل، دیوان عایشه درانی، تاریخ احمدشاه ابدالی، دیوان ملک الشعرا قاری عبدالله از جمله آن ها است.

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

ما همان های هستیم که از آنجا رانده و از اینجا مانده ایم.


من از کجایم؟
آنجا که هویت را می فروشند

یا اینجا که هویتم را کشتند
آنجا که یاد گرفتم آنجایی رفتار کنم
یا اینجا که آنجایی بودن جرم است
آنجا که تولد شدم
یا اینجا که خواهم مرد

من از کجایم؟
آنجا که هر صباحش سردرگمیست

یا اینجا که سردرگمی یک عادت است
آنجا که می گویند کی می روی؟
یا اینجا که فرار کردن لازم است
آنجا که وطن نیست
یا اینجا که می گویند وطن هاست

من از کجایم؟
آنجا که خود را مهمان نواز می گویند
یا اینجا که همگی مهمانند
آنجا که سرشماری ام می کنند
یا اینجا که ۲۰٪ی هستم

من از جایی ام که انسان بودن شرط اول است

picture from: www.wanabehuman.wordpress.com
لینک دهنده: متولد میزان

قانونیت لازمه مشروعیت است


رستم پیمان
دانشجوی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل

( وبلاگ اندیشه ها )
مطابق به بند دوم ماده شصت و یکم قانون اساسی نافذه کشور که صراحت دارد: "وظیفه ریس جمهور در اول جوزای سال پنجم بعد از انتخابات به پایان میرسد." عمر اولین حکومت انتخابی به ریاست ریس جمهور کرزی در اول جوزای سال جاری ( 1388 خورشیدی ) به پایان میرسد و مطابق به بند سوم ماده فوق الذکر که بیان میدارد : " انتخابات بمنظور تعین ریس جمهورجدید در خلال مدت سی الی شصت روز قبل از پایان کار ریس جمهور برگزار میگردد." انتخابات برای انتخاب ریس جمهور جدید در خلال ماه حوت سال گذشته و یا در ماه حمل سال روان دایر میشد که بر خلاف حکم صریح قانون اساسی در وقت معینه آن که توسط قانون اساسی تعین شده است، برگزار نگردیده و تاریخ انتخابات به تاریخ احتمالی 29 اسد سال روان موکول گردیده است. پس، افغانستان از اول جوزا الی زمان تحلیف ریس جمهور جدید که امکان دارد چندین ماه را در بر گیرد، فاقد حکومت قانونی که مطابق به احکام قانون اساسی و سایر قوانین عادی نافذه حاکم باشد، خواهد بود ولی ریس جمهور کرزی که به گمان اغلب ریاست این حکومت را هم در دست خواهد داشت، بر مشروعیت این حکومت مکرراً تأکید نموده است و متعهد شده است که حاضر نیست حتی یک روز هم به صورت غیر مشروع حکومت نماید.پس، سوال که در اینجا خلق میگردد اینست که:
- آیا حکومت غیر قانونی از اول جوزا الی زمان تحلیف ریس جمهور جدید حاکم خواهد بود، مشروعیت دارد و یا نا مشروع است؟
برای ارایه جواب برای سوال فوق، اول مفهوم تیوریک مشروعیت را از دید حقوقی مطالعه خواهیم کرد و بعداً مشروعیت را مطابق به مواد قانون اساسی نافذه افغانستان با در نظر داشت مفهوم تیوریک آن به اساس طرز دید حقوقی، مورد بررسی قرار خواهیم داد.
1) مفهوم تیوریک مشروعیت از دید حقوقی: پروفیسور دکتور محمد طاهر هاشمی مدرس مضمون "حقوق اساسی و مؤسسات سیاسی" در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل و یک از اعضای کمیسون تدقیق قانون اساسی نافذه کشور، مشروعیت را چنین تعریف نموده است:" مشروعیت تداوم منطقی قانونیت است." و آنچه که بنده بعنوان شاگرد استاد در دانشگاه از کتب، مقالات، چپتر درسی و لکچر نوتهای صنفی استاد برداشت نموده ام اینست که: قانونیت لازمه مشروعیت است البته هدف از لازمیت، رابطه لازمیت و ملزومیت فی مابین قانونیت و مشروعیت نیست بلکه هدف از لازمیت اینست که مشروعیت ملزومه قانونیت است و مشروعیت بدون قانونیت عرض وجود کرده نمیتواند در حالیکه وجود قانونیت به موجودیت و عدم موجودیت مشروعیت وابسته نبوده و قانونیت بدون مشروعیت میتواند عرض وجود نماید یعنی رابطه قانونیت و مشروعیت رابطه یک طرفه است و فقط قانونیت لازمه مشروعیت و مشروعیت هم ملزومه قانونیت است نه اینکه قانونیت و مشروعیت لازم و ملزوم هم باشند و مشروعیت در دامنه فانونیت عرض وجود مینماید و اول باید قانونیت تجسم یابد و بعداً مشروعیت. چون، یک سیری دول مانند دولت منتخبه ریس جمهور کرزی که مطابق به حکم قانون اساسی اقتدار را بدست آورده اند و قانونی اند و قانونیت دارند ولی بدلیل ناکمیهای فاحش در امور کاری، نتوانسته اند بر وعده های موعود خویش تا حدودی جامعه عمل بپوشانند و به خواستهای مناسب و مشروع مردمش جواب مثبت گویند، مشروعیت نداشته و نامشروع اند.
بناً: حکومت حاکم از اول جوزا الی زمان تحلیف ریس جمهور جدید کاملاً نامشروع بوده و مشروعیت ندارد ولو که دولت حاکم، دول خارجی، سازمانهای بین المللی اخصاً سازمان ملل متحد که نسبت به سایر سازمانها و نهادهای بین الملل در تعین سرنوشت افغانستان بیشتر ذیدخل است، احزاب و گروه های سیاسی بر پیشانی این دولت مهر مشروعیت را بکوبد و این دولت را به حیث یک دولت مشروع بر گرده های مردم افغانستان تحیمل نمایند.
2) مشروعیت حکام بر اساس تمثیل حاکمیت ملی از دیدی قانون اساسی نافذه افغانستان: افغانستان در فهوای مواد قانون اساسی خویش و سایر قوانین عادی و گفتار های حکام حاکم و جامعه بین المللی بعنوان یک جامعه قانونمند و یک کشور دموکراتیک معرفی شده است و در یک جامعه قانونمند و یک کشور دموکراتیک، یگانه منبع که به حکام حاکم مشروعیت میدهد او فقط قانون است و بس نه خواستها و منافع دولتمداران، احزاب سیاسی و دول خارجی زیدخل در امور آن که گاهی سفید را سیاه معرفی میکنند و گاهی هم سیاه را سفید.
انتخابات، رفراندوم، تصویب و توشیح قوانین، معاهدات بین المللی و پروگرامهای ملی و استجواب و استیضاح وزرا و روسای مستقل، فرستادن سفیر و سایر نمایندگان رسمی به خارج و قبول نمایندگان رسمی دول خارجی و... تمثیل حاکمیت در یک کشور مستقل که دارای حاکمیت است، میباشد و حاکمیت در کشور های دموکراتیک از آن مردم بوده که آنرا حاکمیت ملی میگویند و اعمال فوق الذکر را هم تمثیل حاکمیت ملی. حاکمیت ملی به دو شکل تمثیل میگردد. یک: حاکمیت ملی توسط مالکان آن یعنی مردم به صورت مستقیم تمثیل میگردد مانند انتخاب ریس جمهور و نمایندگان شورای ملی، شورای های ولایتی، ولسوالی و محلی و یا رفراندوم و ثانیاً: حاکمیت ملی بصورت غیر مستقیم توسط نمایندگان مردم تمثیل میگردد که قانون اساسی نافذه کشور هم حاکمیت ملی را در افغانستان از آن مردم افغانستان دانسته که در ماده چهارم خویش در این مورد بیان میدارد:" در افغانستان حاکمیت ملی از آن مردم بوده که آنرا بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم از طریق نمایندگان خویش تمثیل می نماید." و چگونگی تمثیل حاکمیت ملی که در کدام موارد حاکمیت ملی توسط مردم بصورت مستقیم تمثیل گردد و در کدام موارد حاکمیت ملی بصورت غیر مستقیم توسط نمایندگان مردم تمثیل گردد، در مواد قانون اساسی بیان گردیده است. چنانچه بند اول ماده شصت و یکم قانون اساسی کشور در مورد انتخاب ریس جمهور بعنوان تمثیل حاکمیت ملی بصورت مستقیم توسط رأی رای دهندگان میفرماید:" ریس جمهور با کسب اکثریت بیش از پنجاه فیصد آرای رای دهندگان از طریق رای آزاد، عمومی، سری و مستقیم انتخاب میگردد." و همچنان بند اول ماده هشتاد سوم قانون اساسی کشور در مورد انتخاب نمایندگان مردم در ولسی جرگه بصورت مستقیم از طریق رای مردم صراحت دارد:" اعضای ولسی جرگه توسط مردم از طریق انتخابات آزاد، عمومی، سری و مستقیم انتخاب میگردد." پس انتخاب ریس جمهور و نمایندگان مردم در ولسی جرگه فقط از مجراهای که توسط قانون اساسی معین گردیده اند، جواز داشته و ریس جمهور و نمایندگان ملت که به اساس شیوها معینه که در قانون اساسی تعین شده اند، به قدرت رسیده اند، مشروعیت دارند و ریس جمهور و یا نمایندگان ملت که غیر از راه های مشروع که توسط قانون اساسی مشروع گردانیده شده اند، اقتدار را در دست گیرند، مشروعیت نداشته و نامشروع اند و ماده نود و چهارم قانون اساسی کشور در مورد تصویب قوانین توسط نمایندگاه ملت در ولسی جرگه و مشرانوجرگه و توشیح قوانین توسط ریس جمهور، بعنوان تمثیل حاکمیت ملی بصورت غیر مستقیم توسط نمایندگان ملت ( البته نمایندگان ملت در اینجا شامل اعضای شورای ملی و ریس جمهور است) بیان میدارد:" قانون عبارت از مصوبه مجلسین هر دو مجلس شورای ملی که به توشیح ریس جمهور رسیده باشد مگر اینکه در این قانون طور دیگر تصریح گردیده باشد." پس حق تصویب و توشیح قوانین از آن نمایندگان مردم است ولی، تمثیل حاکمیت ملی در موارد که فقط توسط رای مردم بصورت مستقیم درقانون اساسی بیان گردیده است، تمثیل آن فقط از مجرای رای مستقیم مردم جواز داشته و نمایندگام ملت حق دخالت در این مورد را ندارند یعنی ریس جمهور و یا نمایندگان شورای ملی که توسط رای مردم برگزیده نشده اند ولو حمایت نمایندگان شورای ملی و یا ریس جمهور را با خود داشته باشند، مشروع نیستند اما، در موارد که تمثیل حاکمیت ملی بصورت غیر مستقیم توسط نمایندگان مردم تسجیل گردیده است، تمثیل آن توسط مردم بصورت مستقیم جواز دارد بدلیل اینکه مالک حاکمیت ملی مردم است ولی امروز بخاطر کثرت نفوس و توسعه قلمرو یک کشور، تمثیل حاکمیت ملی در این موارد توسط مردم بصورت مستقیم ناممکن بوده و قانون این حق را برای نمایندگان مردم تقویض نموده است. انتخاب ریس جمهور افغانستان و نمایندگان ملت مطابق به قانون اساسی کشور فقط از طریق رای مستقیم مردم مشروع است و انتخاب ریس جمهور و نمایندگان ملت جز از این طریق از طروق دیگر غیر قانونی بوده و به اساس مفهوم تیوریک مشروعیت از دید حقوقی که، مشروعیت را ملزومه قانونیت میگوید، دولت که قانونی نباشد نا مشروع است و هر فرد که جز از این مجرا از سایر مجرا های دیگر بر اریکه کرسی ریاست جمهوری و نمایندگان ملت تکیه زند، مشروعیت ندارد.
پس: حکومت حاکم از اول جوزا الی زمان تحلیف ریس جمهور جدید بدلیل اینکه از طریق رای مردم انتخاب نشده است، مشروعیت ندارد و ندارد.

افغانها جست و جوگر و جاسوس اند

دولت جمهوری اسلامی ایران رسما اعلام کرد که از این پس افغان ها را به عنوان انسان به رسمیت می شناسد. حاج الهام سخن گوی دولت ایران به خبرنگاران گفت که اخیرا یکی از استادان منطق و اپیستمولوژی در خبرگزاری ایسنای این کشور کشف کرده است که :

هر کس که انسان باشد جست و جو گر و جاسوس است

افغان ها جست و جو گر و جاسوس اند

پس افغان ها انسان اند

این مقام دولتی ایران از همه ی مردم ایران خواست که از دادن هر گونه اطلاعات به افغان ها خودداری کنند و تا آنجا که امکان دارد از رو برو شدن با آنان خودداری ورزند. وی در پاسخ به خبرنگاری که از ترس مثل گچ سفید شده بود و می خواست بداند که دولت چه گونه به چنین کشف عظیمی رسیده است ، گفت : " قضیه از این قرار بود که استاد مذکور متوجه شده بود که افغان ها همیشه در جاهای وحشتناک ، در مکان های بدنام و در زباله دانی ها دنبال چیزی می گردند. از سوی دیگر همین استاد سال ها پیش متوجه شده بود که بعضی از ایرانی های نوکر امریکا هم - که اصلا جاسوس بودند- در تحت نام پژوهش گر و غیره در شهر هایی چون قم ، در مدارس مذهبی و در متون فقهی دنبال چیزی می گردند. استاد مذکور متوجه شده بود که هر دوی این گروه ها در مکان های مشابه دنبال چیزی می گردند. وقتی استاد مذکور فعالیت های انسان های ایرانی جاسوس را با با فعالیت های افغان ها مقایسه کرد و پیوند منطقی شان را تشخیص داد ، به کشفی که عرض کردم نایل شد". سخن گوی دولت جمهوری اسلامی ایران اظهار کرد که حکومت اسلامی ایران از این پس به خود حق می دهد با افغان ها به همان گونه برخورد کند که با انسان ها برخورد می کند. وی اضافه کرد : " ما نمی خواستیم افغان ها را از همه چیز محروم کنیم. خودشان قدر ناشناسی کردند".

بنا بر گزارش ها وزارت خارجه ی افغانستان از این که افغان ها در ایران جاسوسی می کنند از دولت جمهور ی اسلامی ایران معذرت خواست ، اما اتهام انسان بودن شان را به شدت رد کرد. رنگین دادفر اسپنتا ( ردا ) در یک جلسه ی خصوصی در حالی که خود را از شانه ی حامدکرزی آویزان کرده بود گفت : " دوستانی که در این جلسه حضور دارند متوجه نیستند که اگر ما هم قبول کنیم که افغان های مقیم ایران انسان اند این برای ما چه پی آمد های سنگینی خواهد داشت. آن وقت ما مجبور خواهیم شد از آنان دفاع و حمایت کنیم. آیا بودجه ی این کار را داریم؟". در این وقت همه ی حاضران جلسه خواهان تغییر موضوع بحث شدند و از رئیس جمهور خواهش کردند که معاش های شان را یک کمی زیاد تر کند.

منبع: ریخته ها

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۸

آیا اسراییل به طرف برخورد شدید با امریکا میرود؟

روز آزادی اسراییل نزدیک است و رسم اینست که سیاست مداران اسراییلی در باره گزشته تاریخی و آینده کشور خود یعنی اسراییل مصاحبه های با آب و تاب تمام بدهند. اما نخست وزیر تازه منتخب اسراییل ، بنجیامین نتنیاهو به طور آشکارو غیر معمول خاموش است. آقای نتنیاهو در ماه فبروری امسال توسط رای دهنده گان اسراییلی به کرسی نخست وزیری انتخاب شد ، او آگاهی خوبی از اولویت های رای دهندهگان اسراییلی دارد که عبارت از امنیت شخصی و ملی اسراییلی ها می باشد.
این موقع خوبی بود تا آقای نتنیاهو سیاست خارجی حکومت خودرا اعلان میکرد اما چنانچه معلوم میشود اسراییلی ها و جامعه جهانی که با بی صبری به موضع گیری حکومت جدید اسراییل در قبال سیاست خارجی اش در انتظار اند باید اندکی دیگر منتظر باشند.
در سرزمین ی که جنگ ها بدون هشدار آغاز میشوند ، سخنگوی آقای نتنیاهو اعلان کرده است که جهان بینی و سیاست خارجی حکومت جدید اسراییل فقط بعد از 18 می 2009 آشکار و اعلان خواهد شد.
این دقیقا وقتی است که آقای نتنیاهو برنامه دیدار با رییس جمهور بارک اوباما در قصر سفید را دارد.ضمنا وزرای دفاع و خارجه کابینه آقای نتنیاهو اظهاراتی را کرده اند که نشان دهنده سمت گیری های جدید سیاست خارجی اسراییل می باشد.
اظهارات مقامات بلند پایه اسراییلی ، قصر سفید و همچنین اظهارات رهبران عرب در این راستا به صورت جدی دیده بانی میشوند.

مردم اسراییل و شرق میانه میخواهند بفهمند که آیا ماه آینده قصر سفید شاهد برخورد زشتی میان اسراییل و امریکا خواهد بود؟ به طورمعمول این امر بسیار بعید به نظر میرسد ،اما اظهارات متفاوت حکومت جدید اسراییل از یک طرف و قصر سفید ی رییس جمهور اوباما از طرف دیگر، امکان همچنین برخورد را زیاد تر ساخته.آقای نتنیاهو سابقه طویل روابط دشوار با نزدیکترین دوست کشورش یعنی ایالات متحده دارد که از دوره قبلی صدارت آقای نتنیاهو در اخیر دهه 90 سرچشمه دارد.

گزارشی از مسابقه ملکه زیبایی اخلاقی در عربستان



گزارشی از مسابقه ملکه زیبایی اخلاقی در عربستان

خبرگزاری آسوشیتدپرس، گزارشی از مسابقه «ملکه زیبایی اخلاقی» که از روز شنبه برای دومین سال پیاپی در عربستان آغاز خواهد شد، تهیه کرده است:

«سکینه الزایر»، یکی از شرکت کنندگان در مسابقه ملکه زیبایی است. بدن و صورت او به طور کامل در زیر یک عبای بلند مشکی و یک روبند اسلامی پنهان شده و از این رو هیچ کسی نمی تواند حدس بزند که سکینه چه شکلی است.
در تنها مسابقه زیبایی عربستان که بین زنان برگزار می شود داوران هیچ توجهی به صورت یا اندام فرد شرکت کننده ندارند.

در این مسابقه فردی برتر است که بهترین خصوصیات اخلاقی و احترام به والدین را از خود بروز دهد.

«خضراء المبارک» مسوول برگزاری این مسابقه می گوید: "هدف این مسابقه، سنجش میزان تعهد شرکت کنندگان به اصول اخلاقی اسلامی است. این مسابقه جایگزینی برای سایر مسابقات زیبایی است که تنها اندام و ظاهر زنان را ملاک قرار می دهند."

وی می افزاید: "برنده این مسابقه لزوماً زیبا نخواهد بود. ما به زیبایی روحی و اخلاقیات توجه می کنیم."

مسابقه انتخاب ملکه زیبایی اخلاقی در عربستان روز شنبه با حضور نزدیک به 200 شرکت کننده آغاز خواهد شد. شرکت کنندگان باید 10 هفته را در کلاس هایی بگذارند و سپس از آنها آزمون به عمل خواهد آمد.

به علاوه شرکت کنندگان یک روز تمام را در خانه ای بزرگ به همراه مادران خود سپری خواهند کرد و در این مدت رفتارهای آنها و نحوه برخورد با مادرشان تحت نظر داوران زن قرار خواهد گرفت.

المبارک می گوید: "از آنجا که این مسابقه پخش تلویزیونی نمی شود و مردان حضور ندارند شرکت کنندگان می توانند روبندها و عباهای مشکی تمام قد خود را که همواره در ملاعام می پوشند درآورند."

مسابقه ملکی زیبایی اخلاقی، آخرین نمونه از تلاش کشورهای اسلامی برای مقابله با گسترش نفوذ فرهنگ های منحط غربی از طریق اینترنت و شبکه های ماهواره ای در منطقه محسوب می شود.

امسال دومین سال برگزاری این مسابقه است و شمار شرکت کنندگان از 75 زن در سال 2008، نزدیک به سه برابر افزایش داشته است. شرکت در این مسابقه برای زنان بین 15 تا 25 سال آزاد است. نام فرد برنده و نفرات دوم و سوم در ماه جولای اعلام خواهد شد. ملکه حدود 2 هزار و 600 دلار جایزه دریافت خواهد کرد و به نفرات دوم و سوم نیز هر یک هزار و 300 دلار پرداخت خواهد شد.

«زهرا الشرفا» برنده سال گذشته می گوید، این مسابقه انگیزه ای برای زنان جوان است تا توجه بیشتر خود را به والدینشان نشان دهند: "من به شرکت کنندگان امسال می گویم که برنده شدن مهم نیست، موضوع مهم، تمکین از والدین است."

در سراسر جهان عرب، مسابقات زیبایی معدودی برگزار می شود. یکی از معروف ترین این مسابقات، مسابقه ای است که هر سال در لبنان برگزار شده و طی آن شرکت کنندگان با لباس های باز در برنامه تلویزیونی حاضر شده و به سئوالاتی درباره اطلاعات عمومی و …پاسخ می دهند.

عربستان قبلاً سابقه برگزاری چنین مسابقاتی را نداشت و تنها این مسابقات بین گوسفندها، شترها و سایر حیوانات برگزار می شد تا آنکه سال گذشته اولین دوره مسابقات زیبایی اخلاقی در این کشور پایه گذاری شد.

دومین دوره این مسابقات نیز از روز شنبه در شهر شیعه نشین صفوه در استان قطیف آغاز خواهد شد در حالی که اکثر شرکت کنندگان آن از شیعیان محلی هستند اما به گفته مبارک، امسال مسلمانان سنی نیز می توانند در این رقابت ها شرکت کنند.

سکینه الزایر دانشجوی 24 ساله مدیریت بین المللی می گوید به این دلیل در مسابقات ثبت نام کرده که وی عیناً شبیه مادرش است و به خدمت گذاری به والدینش افتخار می کند.

وی با اشاره به مسابقه مشابهی در لبنان که زیبایی ظاهری را ملاک قرار داده است می گوید: "این مربوط به اختلافات فرهنگی است، در عربستان این مسابقات از نظر اصول اسلامی غیرقابل قبول است."

«اوصاف المسلم» یک شرکت کننده زن دیگر نیز می گوید، اگر در این مسابقه برنده نشود چندان اهمیتی نخواهد داشت چرا که چیزهای مهم تری را بدست خواهد آورد: "من افتخار می کنم تا به همه نشان دهم که با دیگران برسر خدمت گذاری به والدینم رقابت می کنم."

شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸

جنگ وصلح يا مرگ و زندگي

نویسنده: علی امیری
منبع: جمهوری سکوت

جنگ و صلح اثر جاودان لئون​تولستوي، بي​ترديد يک شاهکار جهاني است. من هرچند بانام کتاب و شهرت جهان‌گير آن مدت​ها پيش​تر آشنا بودم، اما براي نخستين​​بار در تابستان 1385 (2006) يعني 96 سال پس از مرگ تولستوي و 137 سال بعد از نگارش کتا ب آن را خواندم. خواندن کتاب هرچند در يکي از تنگ​ناهاي نفس‌گير زندگي و هنگام اشتغال به کار جسمي و بدني صورت گرفت، اما تنها برکتي بود که در اين شرايط سخت و دشوار، روستايی محل زادگاهم به من ارزاني کرد.از اين بابت از اين آب و خاک صميمانه سپاس​گزارم.

جنگ وصلح بيش​تر يک اثر حماسي است. مي‌توان آن را تجلي روح حماسي روس دانست. از اين لحاظ شايد بتوان کار تولستوي را با حماسه‌هاي باستاني نظير مهابهارات، ايلياد و اوديسه هومر، اُناد ويرژيل، و شاهنامه فردوسي قابل مقايسه دانست. تولستوي يکي از حساس‌ترين مقطع‌هاي تاريخ روسيه ( از 1805تا1820) را زير ذره بين مشاهده قرار داده است وتحولات ظاهري و باطني و مخصوصا تلاطم‌هاي و دگرديسي‌هاي روحي‌ـ‌رواني يک نسل را با نبوغ کم نظير و باريک بيني بي​همتا باز گفته وروايت کرده و بدين ترتيب تابلويي از يک عصر ترسيم نموده است.

جنگ و صلح، کتاب عالي و شکوهمند است و چون درياي مواج وخروشان به پيش مي​رود، گاهي در ساحل مي‌کوبد وگاهي به آرامي وشکوهمندي به بستر رودخانه مي‌خزد. ولي، همواره عميق و با وقار درجريان است. هرچند که گسترده و پرتلاطم و سرشار از پيج و شکنج و اوج و فرود است، اما هيچ‌گاه سطحي و مبتذل نيست. اثري است بي ترديد شاهوار وبه معناي واقعي کلمه بزرگ.

اما پرسشي که پس از خواند اين اثر براي يک خواننده عادي پيش مي​آيد اين است که تولستوي، در ضمن اين بيان حماسي وشورانگيز چه مي​خواسته است بگويد. آيا همين که اين رمان را يک اثر حماسي در باره وقايع 1805 تا 1820 بدانيم درست است وحق مطلب را ادا کرده​ايم؟ پيکربندي ظاهريِ داستان و حتي نام آن، جنگ و صلح، از لشکرکشي ناپلئون به طرف روسه و تسخير مسکو وسپس شکست ارتش فرانسه و بازخورد مجدد اين موج انساني تا پاريس، مايه مي‌گيرد. اما در وراي اين روايت شورانگيز حماسي و ادبي، آن مايه هاي اصلي که با جان نويسنده پيوند داشته باشد واز عمق وجود او تراوش کرده و چون چکه هاي اينجا وآنجا در سراسر اثر ريخته شده با شد چيست؟

بسياري جنگ وصلح را تاريخ اشراف روسيه خوانده اند. اين سخن خالي ازحقيقت نيست. به يک معني مي توان گفت جنگ وصلح، توصيف زندگي، خور وخوراب، ازدواج، عياشي و مهماني، رقص و آواز وبالاخره جنگ وصلح چند خانواده اشرافي است. خانواده هاي استف، باتلونسکي، بزوخف و... پايگاه اجتماعي تولستوي که خود از اشراف ومالکين روس بوده است، رفته رفته، در تلقي پاره ً کسان رنگ وشمايل طبقاتي داده است. وبنا براين مي توان گفت آن‌چه که در پس اين بيان پر شور حماسي و ادبي نهفته است، تلاشي است براي بيان ارج وعظمت اشراف رو به زوال روس.

از يک نگاه ديگر مي توان جنگ وصلح را تجلي روح ناسيوناليستي روس دانست و جان مايه هاي اصلي آن را ناسيوناليستي وميهن پرستانه خواند. چهرهً شکوهمند وشاهواري که از کوتوزوف ساخته شده است، مهرباني ورقت قلب وخيرخواهي که از امپراطور الکساندر مي بينيم، حميت و غيرت وغروري که از تک تک مردم روس اعم از اشراف ونجباء ً و روستاييان و رعايا مشاهده مي کنيم ودليري ها و جانبازي هاي که از يکايک افسران ارتش مي بينيم در کنار چهره حقير، خوار وخودخواه و نيرنگ بازي که از ناپلئون ترسيم شده است، کم تر مي توان ترديد کرد که اين اثر از روح ناسيوناليستي و ميهن پرستانه خالي باشد.

واقع اين است که اين اثر هم حماسي است، هم ناسيوناليستي است، هم اشرافي است وهم از نيهليسم افراطي روس بارگرفته است. باتوصيف درخشان وشورانگيزي که از صحنه هاي نبرد، صف آرايي لشکر، غرش آتش توپخانه، بارش باران گلوله، انبوه زخمي ها وکشته ها، شيههً اسپان، چکاچاک شمشيرها وتک وپوي پياده نظام ارائه مي کند، چنين به نظر مي آيد که نويسنده روح حماسي ملت روس را چون خوشهً انگوري فشرده وجرعه جرعه درجام اين اثر ريخته است.

سيماي محيل ومکارونيرنگ باز وفريب​کار ودرعين حال خوار ومستأصل وحقيري که از ناپلئون ترسيم شده است درکنار سادگي، مردم​دوستي وشکوه و وقار امپراطور و ارتش روس به جنگ وصلح رنگ و نشان ناسيوناليستي و ميهن پرستانه بخشيده است. با اين وصف اين اثر، همانطوري که ديگران هم گفته اند، نه تنها توصيف زندگي اشرافي روس که بازتاب اين زندگي نيز هست. اشخاص، بازيگران، نقش آفرينان وخانواده ها همه از اشراف و مالکين است. همه اهل نام ونشان و نان و نوا است. به جاي فانتين و کوزت در بينوايان، با ناتاشا و ماريا مواجه هستيم. به جاي فلاکت ونکبت تنارديه و زنش در بينوايان، در جنگ وصلح با پرنس و اسيلي و آنا ميخاييلونا رو برو مي باشيم. به جاي ماريوس پرنس اندره ي بالکونسکي را داريم وشور و نشاط گارداش را در پتياس مي بينيم. خلاصه از فلک زدگاني که در بينوايان ويکتور هوگو زير پرچم ژان والژان اين امام و پيشواي بي نوايان جهان جمع اند، هيچ اثري در جنگ وصلح نيست. و اين، هم مي تواند مبين پايگاه اشرافي نويسنده باشد وهم بي ترديد، بازتاب اين زندگي اشرافي در اين اثر.

علاوه براين در جنگ و صلح مي​توان رد پاي نيهليسم افراطي روس را نيز ديد. نيهليسمي که براي اولين بار در قرن 19 ازخفاياي روح روسي در آثار نويسندگان امثال تورگينف و داستيايوفسکي ظاهر مي​شود. افرادي درجنگ و صلح هستد که درگير مسايل بنيادي وجودي و طالب جهش به فراسو فراروي به ما ورإ آنچه که هست، مي باشند. اين نيهليسم روسي را مي توان در عشق آتشين و پرشور ناتاشا، در دلمشغولي هاي اگزيستانسياليستي پي ير بزوخف، در دغدغه هاي دايمي پرنس اندره ي و در عياشي ها و بي بند وباري هاي اناتول کوراگين و دلوخوف به روشني مي توان ديد.

اين همه اما ظاهر قضيه است. باز، به گمان من آن​چه که از جان و روح نويسنده تراوش کرده است، چيزي ديگر است. احساس ناسيوناليستي نگارنده، پايگاه اجتماعي اشرافي او و حس حماسي و نبوغش دست به دست هم داده و صحنهً را آراسته است، تا بتواند آن چيزي را که جان مايهً اصلي اين اثر است، چونان هسته، در بربگيرد. به نظر من آن مسئله اصلي وبنياديني که در پس اين بيان شور انگيز ادبي، روح حماسي، احساسات ميهني وروحيه اشرافي، از اعماق جان نويسنده برخاسته وبا نهاني ترين بخش وجود او پيوند دارد و خواسته يا ناخواسته آن را در قالب هرگونه احساس و بيان بيرون داده است، مسئله «مرگ و زندگي است». مرگ و زندگي آن تم اصلي و جان مايهً داستان است که در قالب احساسات پرشور و بيان شاعرانه بازتافته است. از اين رو به رغم وجود رد پاي اشرافيت، ناسيوناليسم و نيهليسم روس و تجلي روح حماسي ملت روس، مسئله اصلي تولستوي در جنگ وصلح نه حماسه سرايي است، نه تبليغ اشرافيت، نه ترويج ناسيوناليسم و نه هم بيان نيهليسم نهفته در روح انسان روس. مسئله اصلي او مسئله مرگ و زندگي است. مردان جنگ و صلح در واقع مردان مرگ و زندگي است. در زير پوسته حوادث و رويداد ها، عشق ها وعياشي ها، پيوست ها و گسست ها که چون رود توفنده وخروشناک، موج خيز به پيش مي رود، مسئله مرگ پيوسته حضور دارد. و در واقع هيچکس نمي خواهد که باعشق ها وعياشي ها وحماسه ها و کسب افتخارات حضور مترسک مرگ را در زير پوست زندگي کتمان کند. بلکه پارهً اشخاص داستان، آشکارا با مسئله مرگ و زندگي در گير و دست به گريبان است واز کوچک ترين فرصت و خلوتي که از خلال اشتغالات روز مرهً زندگي بدست مي آورد، به عمق وجود خويش فرو مي خزد و سرگرم گفتگو با خويش مي گردد واز خود مي پرسد: زندگي چيست ؟ عشق چيست؟ مرگ چيست؟ چرا بايد به زندگي دل بست و چرا بايد ازمرگ ترسيد؟

پرسش مرگ و زندگي چونان دو رشته موازي، گاهي پيدا و گاهي پنهان در سراسر اثر به موازات هم پيش مي رود. از شخصيت هاي که تولستوي پرورانده است، پرنس اندره ي بالکونسکي و پي ير بزوخف اين دو خط را نمادينه مي کند. دقت در رفتار و منش اين دو و دوري و نزديکي آنها از يکديگر و به همديگر، به توازي ها، تناظر ها و تطابق ها و همپوشاني هاي مرگ و زندگي در نظرگاه تولستوي باز مي گردد. پي ير فرزند نامشروع بزرگترين سرمايه دار و مالک روسيه کنت بزوخف است. نامشروع يا حرام زاده بودن او را بايد به اين معنا گرفت که پي ير از همان آغاز جايگاه روشن در زندگي ندارد. او برغم تحصيل در خارج از آداب وتربيت چندان مناسبي هم برخوردار نيست. گيج و منگ، تنبل و تن پرور و شکمو و پرخور است. پيشاپيش مرگ پدرش، ميان آشنايان و نزديکان راجع به موفقيت او در زندگي آينده ترديدهاي جدي وجود دارد. آيا ثروت سرشار پدر به او به ميراث خواهد ماند؟ آيا امپراطور او را به عنوان فرزند مشروع کنت به رسميت خواهد شناخت؟ واگر به لحاظ قانوني وارث پدرشناخته نشد چه ؟

پي ير به دنبال مرگ پدرش که وارث ثروت سرشار و املاک بيکران او مي شود، بازهم جايگاه خود را در زندگي پيدا نمي کند. دستخوش دسيسه هاي ريز ودرشت آشنايان ويا اقوام دور ونزديک پدرش است. مخصوصا دست آموز و دست کش دو مکار نان به نرخ روز خور پرنس و اسيلي و پرنس آناميخاييلونا است. اما اندک فرصتي که ازخلال اشتغالات روز مره فراچنگ مي آورد و به مغاک هولناک هستي خودش سر فرو مي کند، با پرسش هاي دهشتناکي روياروي مي گردد:

گناه چيست؟ فضيلت کدام است؟ چه چيز را بايد دوست داشت، از چه چيز بايد بيزار بود؟ براي چه چيز بايد زيست؟ "من" چيستم؟ زندگي چيست؟ مرگ چيست؟ چه نيرويي است که گردون به فرمان آن در گردش است؟ اين پرسش ها را همه در ذهن داشت وبراي هيچ يک پاسخي نمي يافت. فقط يک پاسخ بود، اما منطقي مي نبود و اصلآ کاري به اين پرسش ها نداشت وپاسخ اين بود: عاقبت خواهي مرد وهمه چيز تمام خواهد شد. خواهي مرد وراز ها بر تو آشکار خواهد شد. يا ديگر سؤالي نخواهي کرد- اما مرگ هم هولناک بود. (ج1- ص 446[i])

پي ير بدنبال چنين بن بست و بحراني است که با پيشواي فراماسون هاي روس برخورد مي کند و در مسير تازهً از تحول در زندگي رانده مي شود. پس از اين، پي ير به تدريج با آدم هاي زيادي روبه رو مي شود و در خلال اين رويارويي ها و رويداد هاي گوناگون صاف و صيقلي مي گردد. پي ير براي کشف راز زندگي از دهليز ها و دالان هاي گوناگون عبور مي کند که از ديدار با الکسي ويچ (پيشواي فراماسون هاي روس) و ورود در جرگه برادران معمار و گام نهادن در يک زندگي معنوي گرفته تا اسارت در چنگال ارتش فرانسه و بيماري و برخورد با کاراتايف را شامل مي شود. کاراتايف روس روستايي و اسير که پي ير در حين اسارت در دست ارتش ناپلئون تصادفا به او برمي خورد، چونان حقيقت نوراني بر وجدان وضمير پي ير مي تابد و او را درعين اسارت به آزادي و صلح دروني مي رساند. توصيف اين مرد سادهً روستايي که فقط چونان آذرخشي، لحظه کوتاهي فضاي حماسي داستان را روشن مي کند، نيز فوق العاده جالب است. او گرد مي نشيند، گرد مي خوابد، دستش را حلقه مي کند، سيمايش گرد است. تا ارداه مي کند مي خوابد و تا بخواهد بر مي خيزد و هرشب هنگام خواب دعا مي کند : « خدايا مرا چون يک قطعه سنگ بخوابان و چون ... برخيزان ! ». تاکيد بر گردي او شايد اشاره به بازتاب کامل حقيقت در وجود اوباشد. ( در رمز شناسي باستان دايره نشان کمال و کامل بودن است). پي ير بعدها همه سختي​ها وخاطره​ها و ياران و آشنايان دوران اسارت را ازياد مي برد، اما پلاتن کاراتايف به خاطره ً جاودان زندگي او بدل مي شود. برخورد با کارا تايف در زندگي وسير وسلوک روحي پي ير آخرين دهليز است. ازين پس جان او به راز زندگي آگاه مي شود و يگانگي زندگي، عشق، وخداوند را در مي يابد.

فرجام سير و سلوک پي ير کشف زندگي است. و اينکه زندگي ارزش زيستن دارد. و نيز پي بردن به اين نکته که باهر چيزي که در زندگي مواجه شود، هرچند پست و حقير، باز نشاني از ابديت وجاودانگي درآن مي توان يافت. پي يربا کشف زندگي وآري گفتن به آن نه حريص و طماع مي شود و نه خسيس و پول پرست. زندگي در نظر او اينک خود برکتي است که از ابديت و لايتناهي نشان دارد . در آخرين شب هاي اسارت پي ير پير مرد معلم جغرافياي اش را در سويس در رؤيا مي بيند که کره زمين را چونان کرهً جاندار و متحرک که اندازه مشخص ندارد به او نشان مي دهد. « سطح بيروني اين کره از قطره هاي تشکيل شده بود که تنگ به هم فشرده شده بودند. اين قطره ها درجاي خود ثابت نبودند و جابجا مي شدند، گاهي چند تايي از آنها با هم در مي آميختند و يکي مي شدند وگاه يکي به چند قطره تقسيم مي شد. هريک از قطره ها انگار داشت منبسط مي شد تا فضاي بيشتري را اشغال کند اما بقيه نيز که همين حالت را داشتند ازاطراف به آن فشار مي آوردند و گاه آن را فرومي بلعيدند و گاه خود در شکم آن ناپديد مي شدند» (ص 1281)

در همين رؤ ياست که معلم پير، استاد جغرافيا (آگاه به زمين وزندگي) رو به پي ير مي کند و مي گويد: « آري فرزندم زندگي همين است ». و پي ير ازاثر بصيرتي که از اعماق جانش مي جوشد در دل مي گويد:

چه ساده و روشن! چطور من نتوانسته بودم پيش از اين به اين نکته پي ببرم. - خدا در وسط است و قطره ها يک يک مي کوشند که منبسط شوند تا هرچه بيشتر اورا در خود منعکس کنند. رشد مي کنند و باديگران متحد مي شوند يا فشرده و از سطح کره ناپديد مي گردند، به اعماق فرو مي روند ودوباره بالا مي آيند. مثلا کاراتايف را ببين، پخش مي شد و ناپديد شد.(همان)

از اين به بعد است که پرتوي از يک بصيرت تازه قلب پي ير را روشنايي مي بخشد. به آدم ها اين قطره هاي چسپيده برکره زندگي، به لشکريان، به ميدان نبرد و به اسيران و اسير کنندگان به ديد راً فت واحترام مي نگرد. آغوش خود را به روي زندگي مي گشايد وآن را صميمانه پذيرا مي شود. زيرا در آن عشق را و جاودانگي را و خدا را يافته است. تکاپو براي زندگي اينک در نظر پي ير، تلاشي است براي پيوستن به آن مطلق، به آن ابديت و جاودانگي نهفته در قلب زندگي. از همين رو است که او با اينکه به فلاکت بار ترين وضع ممکن در چنگ فرانسويان اسير است، بانگ برمي دارد:

زندگي همه چيزاست، زندگي خداست. همه چيز در جابجايي است، در جوش وخروش است و اين شور و مستي حقيقي است و مجاز نيست و خدا است. و تا زندگي است، شوق وقوف به وجود باري نيز هست. عشق به زندگي عشق به خداست. و از همه دشوارتر و به نيکبختي نزديکتر عشق به زندگي باهمه شدايد و رنج هاي ناسزاوار آن است.(ص 128.)

پرنس اندره ي بالکونسکي، اما سلوک و سرگذشت دگرگونه دارد. او از اشراف متشخص و فرزند يک افسر باز نشسته و ملاک است. او جوان و برخوردار از نعمت و ثروت اما، جوياي نام و افتخارات است. انگيزه اش از شرکت در جنگ نيز کسب نام بيشتر، شهرت بيشتر و افتخارات بيشتر است. در جبهه جنگ او هميشه صحنهً را درنظر مجسم مي کند که در آن همه ارتش شکست خورده است و او نقشه اي را پيشنهاد کرده وخود آن را اجرا و باعث پيروزي و نجات ارتش شده است. اين صحنه به "تولون" خود ياد مي کند. جنگ تولون يکي از جنگ هاي است که ناپلئون مانند صحنه تخيلي بالکونسکي بايک نقشه پيشنهادي و سپس اجراي آن موجب نجات يک گردان و پيروزي جبهه گرديد و از يک افسر گمنام و دون رتبه به اوج شهرت رسيد. صحنه تخيلي بالکونسکي عيناً از روي سرگذشت ناپلئون کپي شده است و چنانکه او همواره اظهار مي کرد، ناپلئون براي او محبوب ترين شخص بود و يکي از آرزوهاي در زندگي ديدن روي ناپلئون بود. درنبرد استرلتيس هنگامي که قشون روس از جلو چشمان فرمانده کل، جنرال کوتوزوف، مثل مور و ملخ مي گريخت و همه پرچم ها را وانهاده و جبهه را ترک مي کردند، بالکونسکي احساس مي کرد که اين همان " تولون" ي است که او پيوسته در انتظارش بوده است و اينک وقت آن است که هنرش را بروز دهد وشهرت و افتخاري را که در طلبش است، نمايان کند. پرچم افتاده را بدست مي گيرد و هورا کشان به پيش مي تازد و نيروهاي در حال فرار کم کم به او ملحق گشته و اندکي نظم و مقاومت موقتي در تن سربازان باز مي گردد. بالکونسکي لحظات بعد بر فراز تپه زخمي مي گردد. زخم عميق وجانکاه است واو را با آستانه مرگ پيش برده است. به لطف شخص امپراطور ناپلئون براي تداوي از ميدان جنگ به ستاد امپراطوري برده مي شود، زخميان لاعلاج تشخيص شده تسليم روستاييان مي گردد تا شايد از سر تصادف واتفاق اگرشد، زنده بماند.

بر فراز تپه که بالکونسکي زخمي افتاده است و تاچند قدمي مرگ پيشرفته است، به بصيرت تازه دست يافته است. احساس آراميش و صلح دروني مي کند، عطش افتخار جويي اش فرونشسته است و آسمان در نظرش ارجمند و با شکوه و آکنده از زيبايي جلوه مي کند. ناپلئون درنظرش خوار، حقير و چندش آور مينمايد، افتخار، شهرت و نام و نشان چون توهم پوچ در نگاهش بيهوده جلوه مي کند. او که به زيبايي و آرامش درخشان و بيگانه اي دست يافته است، در آن بلندا خود را ميان زمين و آسمان، ايمان به مرگ و زندگي معلق مي بيند. اينک او در مرگ لذتي مي بيند که در زندگي هرگز نظيرش را نديده است و حتي نمي توانسته است که تصور کند. نه تنها به لذت تازه اي دست مي يابد که چشمانش باز مي شو د و به بصيرت و بينش تازه اي نيز دست مي يابد. از اين پس او پايگاه استوارش را در جهان زندگاني ازدست مي دهد. همواره در برهوت ميان مرگ وزندگي و در فضاي تهي ميان آسمان و زمين، سرگردان است. اندره ي اکنون در کشاکش ميان مرگ وزندگي است. گويي اين بسته به رويدادها وحوادث است که اورا به جانب مرگ براند يابه سوي زندگي بکشاند. ورودش به خانه، در همان شبي سات که همسر باردارش پرنس کوچک زايمان مي کند. همسرش در اين زايمان مي ميرد و فقط لحظاتي پيش از مردن، اندره ي اورا زار و نزار، درحالي که درچنگال مرگ دست و پا مي زند، نظاره مي کند. اين رويداد احتمالاً اورا چند گامي از زندگي دور مي کند. زيرا بدنبال جدا کردن سهمش از ملک پدرش، سه سالي را چون يک تبعيدي پيوسته در روستا مي ماند و بسياري از بردگان را آزاد مي کند و در واقع جزء پيشگامان نهضت رهايي بندگان است. خواهرش پرنسس ماريا روستاي محل اقامت اورا« اعتکافگاهش» ناميده است. برخورد با ناتاشا وشور و شعفي که درچشمان افسونگر اين دختر جادويي موج مي زند شور زندگي را در وجود او زنده مي کند. برهم خوردن اين نامزدي ازسوي ناتاشا، او را دوباره به وادي ميان مرگ و زندگي مي فرستد. اينک اندره ي از يک سفر معالجه اي ازخارج بازگشته است، در داخل صف آرايي ها براي شروع يک نبرد کم کم دارد تکميل مي گردد و او بمحض ورد با خبر مي شود که ناتاشا که شور مقدس زندگي او بود، نامزدي با او را بر هم زده است. اندره ي دوباره به جنگ مي رود . اما اين بار نه براي کسب افتخار که براي انتقام. انتقام از کوراگين. او به لحاظ منطقي به بن بست رسيده است و هيچ بصيرت ديگري هم وجدان تاريک اورا روشن نمي کند. به نظر مي رسد که مرگ و زندگي به يکسان اورا وانهاده باشد. ازهمه چيز بيزار است؛ همه چيز به او نوعي پوچي و بيهودگي القاء مي کند. کاملا سرخورده است. حوصله گفتگو با هيچ کس را ندارد، درجنگ جدي است اما آن را توجيه نمي تواند. مي گويد وقتي که انسان مرتکب جنگ اين معراج جنون بشري مي گردد، ديگر چه حاجت به بزرگ نمايي هاي پوچ و بي معني مانند اسير گرفتن و رعايت قانون جنگ است. احساسات او پيشاپيش نبرد با رادينو انفجاري و افکارش بي نهايت پريشان وغير منطقي است و به نحوي گويايي بن بست فکري وتاريکي ضمير او را بازتاب مي دهد:

نه، اسير نبايد گرفت. همين گرفتن اسير است که کيفيت جنگ را عوض مي کند وازخشونت آن مي کاهد . باگرفتن اسير ما جنگ را به بازي بدل مي کنيم، بازي بزرگواري و کرامت واز اين قبيل، و همين است که کار را خراب مي کند . اين بزرگواري و لطافت احساس به ما به بزرگواري و لطافت احساس بانويي مي ماند که با ديدن گوساله کشته حالش به هم مي خورد. به قدري مرغ دل و مهربان است که تحمل ديدن خون ندارد اما گوشت همين گوساله را با سوس خوشمزه با اشتهاي بسيار مي خورد... نه، اسير نبايد گرفت . بايد کشت وخود از مرگ استقبال کرد.(ص953)

اين سخنان فراتر از ترس و شجاعت و احساس کين و شور ميهن دوستانه است. اين گفته ها طنين نيهليستي دارد واز سرگرداني او در وادي مرگ و زندگي حکايت مي کند. اما در اين نوسان ميان مرگ و حيات، اين بار نيز تقدير او را چند گامي به سوي مرگ پيش مي راند. پرنس اندره ي زخمي مي شود و به يک مرکز امداد صحرايي منتقل مي گردد. از قضا سوژۀ را که او همواره دنبال کرده است، در اين مرکز امداد مي يابد: اناتول کوراگين. اما ديگر شعله هاي انتقام درسينه اندره ي شراره نمي کشد و نزديکي با مرگ جان او را از پرتو فروغ تازۀ روشن ساخته است. او ناتاشا را چونان رشته پيوندي ميان خود و کوراگين در نظر مي آورد و بر بينوايي ها و فلاکت هاي خود و او اشک مي ريزد. حيف است که صحنه برخورد اندره ي با کوراگين، وآنچه را که براين روح دردناک در اين لحظات گذشته است، از زبان خود تولستوي نياوريم. در زير جمجمۀ پرنس اندره ي، بدنبال شناخت کوراگين که يک پايش قطع شده و به سختي مي گريست، چنين افکار وانديشه هاي جاري بود:

بله، پيوند تنگ و درد ناک اين آدم را به من نزديک کرده است، ولي بندي که اين مرد را باکودکي من و با زندگي من بسته است، چيست؟ اين پرسش را در ذهن داشت اما پاسخي برايش نمي يافت. به ناگاه خاطرۀ تازه و نامنتظر از جهان يکسر صفا و از عشق کودکانه روشن در ذهنش زنده شد. ناتاشا را در هيئتي به ياد آورد که اول بار درسال 1810 در مجلس رقص ديده بود، باگردن باريک و بازوان ظريف و سينۀ همه شور و آماده اشتعال وسيماي بيمناک و از کاميابي درخشان. عشق شديد، زنده تر و پر زورتر ازهميشه نسبت به او جانش را بيدار کرد. اکنون به ياد آورد که ميان او و اين مرد چه رابطه اي موجود بود که از پشت پردۀ اشکي که چشمان باد کرده اش را پر کرده بود با نگاهي بي نور به او مي نگريست. پرنس اندره ي همه چيز را به ياد مي آورد و احساس افسوس عميق و پرشور و عشق انساني به اين مرد در دل سرشار از نيکبختي اش جوشيد.

پرنس اندره ي بيش از اين تاب نياورد و به گريه افتاد. باسينه سرشار از عشق به همۀ انسانها بر گمراهي هاي آنها و برخود وکجروي هاي خود مي گريست:

همدردي، عشق به برادران، به آن​ها که مارا دوست دارند و آنها که به ما کينه مي​ورزند، عشق به دشمنان، بلي عشقي که خدا براي دنيا به ما تعليم مي دهد، هما ن که پرنس ماريا کوشيد به من بياموزد و من نمي​فهميدم، عشق بود که دست کشديدن از زندگي را برايم تلخ مي​کرد، عشق بود که اگر زنده مي​ماندم به آن پناه مي​بردم، اما ديگر دير شده است، ميدانم که دير شده است! (ص 998)

اين شعلۀ رباني که اينک در درون پرنس اندره ي شراريدن آغاز کرده ا ست، رفته رفته اين جان تاريک و مستأصل را بار ديگر به نور بينش و آگاهي تازۀ روشن مي کند. وبا هر گامي که اندره ي به سوي مرگ نزديک مي شود، اين شعله فروغ و پرتو بيشتر مي گيرد و در درون او را از وجد و انبساط و نور ورشنايي سرشار مي کند. اما، هنوز زندگي اورا به قلمرو مرگ نسپرده است وجدال و کشمکش ميان مرگ وزندگي کماکان در جريان است. ولي گويي از همين حالا معلوم است که در اين مسابقه باخت با زندگي است. درآخرين لحظاتي که پرنس ماريا فرزند هفت سالۀ او نکولوشکاي کوچک را گرفته بر بالين جسد نيمه جان او آمده است، پرنس اندره ي مي کوشد که براي تسلاي زندگان و به خاطر خواهر و فرزندش هم که شده يکبار ديگر به زندگي بازگردد و يا حد اقل از منظر زندگان به مسايل نگاه مي​کند، اما نمي​تواند. درست است که زندگي هنوز دست از دامن او بر نداشته است، اما او به ورطه و شکافي ژرفي ميان مرگ و زندگي، ميان مردگان و زندگان آگاه شده است وخود را در قلمرو مرگ مي بيند ومطمئن نيست که آن​هاي که در پي زندگي مي​دوند، گفته​هاي او را درک کنند. آيۀ از انجيل مي​خواند که : «مرغان هوارا نظر کنيد که نه مي کارند و نه مي دروند و پدر آسماني شما آنها را مي پروراند» ( انجيل متي 26/6). اما بيم اينکه مبادا آنان اين کلام خداوند را بر وفق ادراک خودشان که به اقليم زندگان تعلق دارند، درک کنند، از گفتن منصرف مي شود و خود را با گفتن اين جمله تسکين مي​دهد« ما نمي​توانيم به باطن يک ديگر پي ببريم» (ص1184). لحظات مرگ پرنس اندره ي، به لحاظ عمق و معنا، به نظر من، يکي از درخشان ترين قطعه ها در سراسر اين شاهکار جاودان تولستوي است. « پرنس اندره ي مي دانست که مردني است، بلکه احساس مي کرد که در حال مردن است و راه مرگ را هم حالا تا نيمه طي کرده است... بي شتاب و نگراني در انتظار چيزي بود که بايست بيايد، چيز تهديدگر و ابدي و ناشناختني و دوردستي که حضورش را پيوسته در تمام طول زندگي احساس کرده بود اکنون به او نزديک شده بود...»(ص1184). ولي با اينکه آخرين نبرد مرگ و زندگي در جان او روي مي​داد و مرگ در آن پيروز مي​شد، بازهم ناگهان احساس مي​کرد که زندگي برايش عزيز است. و اين حاصل عشق به ناتاشا بود. يعني که جدال مرگ و زندگي هنوز يک​سره نشده است. در گفت​گويي که تقريباً در همان لحظات پاياني، ميان او و ناتاشا اتفاق مي​افتد، پرنس اندره ي رو به ناتاشا مي​گويد: «ناتاشا، من بيش از اندازه شما را دوست دارم. بيش از همه چيز در دنيا!» و بعد علاوه مي​کند:« خوب شما چه فکر مي​کنيد؟ دل تان چه مي​گويد، در اعماق جان تان چه احساس مي​کنيد؟ به نظرشما من زنده خواهم ماند؟»(ص1186). به دنبال اين گفتگو اندره ي به خواب مي​رود. اما دغدغه مرگ و زندگي هيچ​گاه ذهنش را رها نمي​کند. گرچه به قول تولستوي در اين هنگام خود را به مرگ نزديک تر احساس مي​کرد، اما عشق به ناتاشا را چون زنجيري مي​يافت که احساس مي​کرد اورا از ورود به قلمرو مرگ باز مي​دارد. از اين رو «دردل مي گفت: عشق! عشق چيست؟ عشق مانع مرگ است. عشق زندگي است»( ص1187). اين افکار اورا به طور موقت تسلا مي​داد. اما زود دچار تشويش و ابهام مي​شد. اندره ي با اين ابهام و تشويش به خواب مي​رود واز اين به بعد است که جدال او با مرگ و زندگي در رؤيا روايت مي​شود. اندره ي در خواب، خود را سالم در همان اتاقي مي​بيند که اينک در آن بيمار و بستري است. وقتي که پيرامونش از آدم هاي رنگارنگ که لطيفه ها و مطالب پوچي را با هم در ميان مي گذارند، خالي مي​شود، تنها يک در باز باقي مي​ماند که بايست بسته شود. همه چيز بسته به اين در است و او بايستي به موقع آن را قفل کند:

به جانب در مي​رود و مي​شتابد اما پاهايش حرکت نمي​کند و او مي​داند که فرصت نخواهد يافت که در را ببندد، با اين همه تمام نيروي خود را متمرکز مي کند آن​قدر که پاهايش درد مي گيرد و ترس عذاب آور بر او حاکم مي شود. واين ترس ترس از مرگ است که پشت در است... آخرين تلاش فوق طبيعي او بي حاصل مي ماند. دولنگه در بي صدا باز شد. آنکه وارد شد مرگ بود. پرنس اندره ي مرد.

اما در همان لحظه که مرد؛ بياد آورد که خواب مي​بيند و در همان لحظۀ که مرد تلاش کرد و بيدار شد.

ناگهان نور بصيرت در جانش دميد و پرده که آن ناشناخته را تا آن زمان از نظرش مستور مي​داشت از پيش چشم باطنش برداشته شد: بله، مرگ بود. من مردم و بيدار شدم. بله، مرگ بيداري است- مثل اين بود که نيرويي که پيش از اين در درونش در زنجير بود آزاد شد و او سبکبالي را که از آن به بعد ديگر رهايش نکرد در خود بازيافت(ص1188).

پرنس اندره ي مرد و در واقع پيش از آنکه بميرد، خودش را به مرگ سپرد و رضايتمندانه به وادي مردگان شتافت. زيرا پرده از چشم باطنش برداشته شده بود، و به تجربه دريافت که «مرگ بيداري است». او با اين دريافت که مرگ بيداري است، قلمرو زندگي را وانهاد. عشق ها، کشش ها و وسوسه هاي زندگي چيزي نبود که در برابر آن​چه که مرگ به او مي​داد، مقاومت کند. عشق ناتاشا، آينده پسرش، محبت ماريا، همه اينک در برابر دنياي تازه که از دريچۀ مرگ به آن نگاه مي کرد، ناچيز مي​نمود. زيرا اين​ها هرچه بود، بيداري نبود و مرگ بيداري بود.

در برابر شعار« مرگ بيداري است» که فرجام سير روحاني پرنس اندره ي به آن منتهي شده بود، «عشق به زندگي عشق به خداست» را داريم که پي ير بزوخف آن را سر مي​داد. اين بيداري را در مرگ يافته بود و آن عشق و خدا را در زندگي. هردو از دهليز رنج و محنت گذشته اند. اين به راز زندگي پي برده ا ست و آن به حلاوت مرگ دست يافته است. اين بر دلشورو ملال زندگي از راه ايمان صاف و راستين به خداوند فايق گشته است و آن بر مهابت مرگ غالب آمده است. اما اين چه مي​توان نتيجه گرفت. مرگ چيست؟ زندگي چيست؟ آيا هردو مطلوب است؟ همچنان که پي يربزوخف وپرنس اندره ي بالکونسکي هردو دلخواه ومورد پسند ماست؟ به نظر مي ايد بحث در مطلوبيت يکي از اين دو، يعني مرگ يازندگي نيست. تولستوي در صدد ترجيح مرگ بر زندگي يا زندگي بر مرگ نيست. چنانچه از نابغه چون او انتظار مي رود، او درصدد طرح مسئله مرگ و زندگي است. زندگي و مرگ هردو رازي است نا حل شدني. مرگ و زندگي چونان صليب سرنوشت لحظهء ما را به خود وا نمي نهند. ما زندگي مي کنيم و سپس مي ميريم. و به تعبير هيدگر موجودي رو به مرگ هستيم. گرفتاري در چرخه مرگ و زندگي تقدير ازلي ماست. اين تقدير ما ميرايان است و تقدير راز است و بنا بر اين هيچ راه حلي براي آن وجود ندارد. مرگ راز رازها است. اگر اين راز گشوده شود، ديگر رازي نخواهد بود وديگر مرگي (وبالتبع زندگي اي) نخواهد بود. بنا بر اين انتظار حل راز مرگ يا زندگي بيهوده است. و بديهي است که چنين انتظاري از نابغه مثل تولستوي بيشتر بيهوده باشد. اگر چنين است تولستوي با طرح اين مسئله (مسئله مرگ وزندگي) که ما مدعي هستيم جان مايه اين اثر را تشکيل مي دهد چه مي خواهد بگويد؟

اگر دقت کنيم آنچه براي ما مهم است طرح مسئله است. مسئله مرگ و زندگي مادر تمامي مسايل ديگر است. تمامي آن​چه را که ما در زندگي با آن سر وکار داريم، از عشق​ها و عياشي​ها گرفته تا ايثارها واز خود گذري​ها وفداکاري​ها و تا جنگ​ها و صلح​ها و مهر ها وکينه​ها و تا دوستي​ها و خصومت​ها، همه به مرگ و زندگي بر مي گردند. و سايه يکي از اين​دو را بر آن​ها مي​توان ديد. هراز چندگاهي بايد پيامبري، فيلسوفي، شاعري، متفکري و هنر مند نابغه اي بيايد و و در وراء اين مسايل خورد و ريز، در وراء مهرها و کينه​ها، عيش​ها و عشرت ها، عشق​ها و نفرت​هاي هر روزينه، ما را به آن مسئله اساسي وجود، يعني به مرگ و زندگي متوجه کرده و به بنياد هستي ما که از مرگ و زندگي تشکيل شده و ما را چونان موجود زنده ميرا در آورده است، متذکر سازد.

کار تولستوي همين توجه و تذکر به مرگ و زندگي است. اگر به شخصيت​هاي پي ير و پرنس اندره ي و سير و سلوک روحي و معنوي اين​دو به دقت نگاه کنيم، و نيز اين نکته را در نظر بگيريم که اين​ها نزديک​ترين دوستان همديگر در زندگي بودند، به اين نکته واقف خواهيم شد که تولستوي مي​خواهد به ما بگويد مرگ و زندگي به همديگر تعلق دارند. از هيچ يک نمي​توان صرف نظر کرد و هيچ يک را بر ديگري ترجيح داد. زيرا هيچ يک بي آن ديگري معنا ندارد. هم بايد چونان پي ير خدا را در زندگي يافت و هم بايستي مانند پرنس اندره ي بيداري را در مرگ. هم زندگي خواستني است چون آکنده از عشق و خداوند است و هم مرگ خواستني است چون لبريز از بيداري و بصيرت است. دوستي صميمانه پي ير و پرنس اندره ي نشاني از هم آغوشي مرگ و زندگي است.

ناتاشا را با آن عشق سودايي و استعداد سرشار از لذت بردن، در اين ميان بايد نماد از عشق و تعلق خاطر دانست که بر هر دو قلمرو مرگ و زندگي تعلق دارد. پرنس اندره ي به دوست خود پي ير گفته بود در سختي هاي زندگي، هنگامي که او در سفر است، ناتاشا او را ياري مي​دهد. عشق ناتاشا هم به اندره ي لبريز از شوق و شعف و با تمام وجود است و هم به پي ير صميمانه، مادرانه و زنانه است. اما اين عشق به هردو راستين، صميمانه، صادقانه و حقيقي است. عشق ناتاشا در مورد اندره ي انفجاري، افراطي، شور انگيز، بي پروا و سيري ناپذير است؛ گويي زندگي براي ارضاي آن کافي نيست و بايد آن را با چيزي فرا تر از زندگي اشباع کرد. با چيزي ماوراء زندگي، چيزي شبيه مرگ. در حاليکه عشق او به پي ير سرشار از شور حيات است و آهنگ متعارف و مهار شده دارد. عشق هردو قلمرو تعلق دارد. اما به هرکدام به شيوه خودش. اين بدان معنا است که مرگ و زندگي اگر يک چيز نيست، باهم يگانه و به يکديگر مربوط است. ناتاشا رشته اي است که اندره ي را به پي ير و مرگ را به زندگي پيوند مي​دهد. و بدين​ترتيب در فرجام تولستوي ما را به يک تريلوژي روياروي مي​کند که در عين حال باهم ادغام و يگانه مي گردد. اين تريلوژي عشق (ناتاشا)، مرگ (اندره ي) و زندگي (پي ير) است. که در عين سه گانگي يگانه است و در عين يگانگي سه تا.

آري! زندگي بدون مرگ برهوتي است فاقد شور و لذت و مرگ بدون زندگي روي​دادي است فاقد شکوه و معنا و عشق بدون اين​دو گمراهيي است شيطاني و شريرانه. و در اخير بخوانيم خداي را که ما را از لذت زندگي، شکوه عشق و بيداري مرگ



[i] تمامي ارجاعات که در متن اين مقاله صورت گرفته به ترجمه فارسي جنگ وصلح با مشخصات زير مي باشد: لئون تولستوي، جنگ وصلح (جلداول ودوم)، ترجمه سروش حبيبي، تهران، انتشارات نيلوفر، چاپ سوم، بهار1384.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۸

درباره این تصویر چی فکر می کنید؟

برداشت و نظر خود را درباره تصویر فوق بگویید و جایزه بگیرید.
تصویر فوق مصداق های زیادی در جامعه امروزی ما افغانستان دارد.
شما بهترین مصداق را بگویید.
لینک دهنده:‌متولد میزان

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

چرا می خواهم رئیس جمهور ایران شوم؟

این مطلب را من در بی بی سی خواندم و جالب یافتم. جالب از این جهت که افغانستان هم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری قرار دارد و گاه و بیگاه چیزهای جالب می شنویم. بد نیست از کشور همسایه ماایران هم بدانیم که در آنجا حال و هوایی انتخابات ریاست جمهوری چگونه است. این مطلب را حتما حتما بخوانید که چیز جالبی است.

ثبت نام کننده انتخابات ریاست جمهوری

علی اکبر نصیری می گوید روزه دار است و می خواهد "خدمتگزار افراد مستضعف و خانم های عزیز باشد."

دو روز بعد از آغاز ثبت نام نامزدهای در ستاد انتخابات وزارت کشور ایران، هنوز از چهره های مطرح سیاسی خبری نیست و نمایندگان رسانه های مستقر در وزارت کشور، با کسانی رو به رو هستند که با هدف های متفاوت و گاه بلند پروازانه از سراسر ایران آمده اند تا به عنوان نامزد در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کنند.

تعداد ثبت نام کنندگان به مرز یکصد نفر رسیده است و هر لحظه به تعداد آنها اضافه می شود. در انتخابات گذشته تعداد نامزد های ثبت نام کننده به بیشتر از یک هزار نفر رسید و پیش بینی ها می شود که در این دوره نیز تعداد نامزدها از دوره قبل کمتر نباشد.

از لحظه ای که نام نویسی برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری آغاز شده، آدم های جور وا جوری ثبت نام کرده اند، یکی از میبد آمده، دیگری از خوزستان و آن دیگری از تربت حیدریه و آن یکی هم از مازندران.

هدفشان هم متفاوت است. یکی می خواهد مشکل مسکن را حل کند، آن دیگری به فکر ترمیم رابطه با آمریکا است و یکی هم می خواهد گشت های ارشاد را تقویت کند و یکی هم به فکر زنده کردن اصالت هفت هزار ساله ایرانی هاست.

پیرمردی ۸۵ ساله که برای دومین بار در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کرده می گوید قصد دارد با استفاده از "نهضت خویشاوندان" مشکل مسکن را حل کند و در این طرح باید خانواده ها به افراد نیازمند اطراف خود کمک کنند تا مشکل مسکن حل شود.

این پیرمرد تهرانی می گوید: "فقط آمده ام حرفهایم را به مردم بزنم و همین برایم کافی است."

ثبت نام کننده در انتخابات

جوانی که از کرمانشاه آمده می خواهد اصالت هفت هزار ساله را زنده کند

اما بعضی نیز سیاست خارجی را اولویت خود می دانند. مرد میانسانی که از میبد یزد آمده می گوید که "با اوباما مذاکره می کنم اما با او دست نمی دهم. اگر تغییر که از آن صحبت می کند اعمال شود دست هم می دهم."

اولویت اقتصادی این مرد که نگهبان کارخانه کاشی میبد است پرورش شتر مرغ است، "به خاطر این که درآمدزایی بالایی دارد."

تنها این مرد نیست که طرح گفتگو با آمریکا را مطرح می کند، داوطلب ۶۵ ساله ای که برای ثبت نام آمده نیز می گوید "ارتباط با آمریکا لازم است برای همین من با این کشور ارتباط برقرار می کنم."

خبرنگاران مستقر در ستاد انتخابات هر لحظه دور تازه واردی حلقه می زنند و نظراتش را در باره دلایل نامزدی و برنامه ها می شنوند.

رابطه با آمریکا

یک پیرمرد نیز که از فسا آمده می گوید که برای ادای تکلیف ثبت نام کرده و نظر شورای نگهبان هر چه باشد می پذیرد. او در پاسخ خبرنگاری که از وی در باره "کیک زرد" می پرسد، ناراحت می شود و می گوید "من اهل روزنامه نگاری و خبرنگاری هستم و این سئوال های بچه گانه چیست؟"

این پیرمرد مخالف رابطه با آمریکاست و می گوید: "ما تا آخر دشمن آمریکا هستیم و کوتاه هم نمی آئیم."

او می گوید که پولی برای تبلیغات ندارد چون بدهکار است، "تبلیغات هم خود به خود انجام می شود". او می گوید "فقط مصاحبه رادیو و تلویزیونی می کنم چون خدا کارها را درست می کند."

البته همه مثل این پیرمرد نیستند، برخی اصلا دلشان نمی خواهد که جمع شلوغ خبرنگاران را ترک کنند، یکی که می گوید دکترا دارد ولی وقتی خبرنگاران از وی مدرکش را می خواهند، دعوتنامه یک نمایشگاه را نشان می دهد که به زبان انگلیسی است. او وقتی می خواهد از خبرنگاران خداحافظی کند چند ترانه برایشان می خواند.

ثبت نام کننده در انتخابات

تعداد ثبت نام کنندگان به مرز یکصد نفر رسیده است و هر لحظه به تعداد آنها اضافه می شود.

عبدالحسین ۴۸ ساله نیز که از اندیمشک خوزستان آمده شعار تازه ای دارد او می گوید که سیاست خارجی اش "او با ما تا ما با او" است. او که مدرک فنی و حرفه ای حسابداری دارد در مقابل پرسش های خبرنگاران در باره این که آیا فکر می کند که در انتخابات رای می آورد، می گوید:" همانطور که خدا یوسف را عزیز مصر کرد می تواند من را هم رئیس جمهور کند."

خواب زدگان

هر کسی با هدفی آمده ثبت نام کند اما نعمت ۵۳ ساله که می گوید از کانادا آمده گفته است:"همه دنیا را گشته ام، خوشم آمد در ایران برای انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کنم."

از این دست کسانی که ناگهان تصمیم به ثبت نام گرفته اند یا میلشان کشیده کم نیستند. داود که دیپلم دارد و برای ثبت نام به وزارت کشور آمده، می گوید دیشب کتاب کشف الاسرار خواجه عبدالله انصاری را می خوانده و بعد از خواندن آن کسی به او گفته که باید رئیس جمهور شود.

او می گوید که صبح بیدار شده و برای خرید شیر رفته اما چون صف شیر شلوغ بود چشمش به ساختمان وزارت کشور افتاده و چون آنجا خلوت تر بود پرسیده چه خبر است و وقتی متوجه شده که برای ریاست جمهوری ثبت نام می کنند، آمده تا ثبت نام کند.

نوبت به حاج عبدالعلی که می رسد همه چیز رنگ و بوی دیگری می گیرد. او ۷۵ سال دارد و از تربت حیدریه آمده است. وقتی خبرنگاران دورش حلقه می زنند می گوید:"جنگ ایران و عراق را من خواباندم، دو سال راه مکه بسته بود من راه مکه را باز کردم"

اهداف این داوطلب نیز جالب است او می گوید:"فوتبال بازی را حرام می کنم، زیرا دختر و پسر ۱۸ سال به بالا باید هشت ساعت کار کنند نه این که فوتبال بازی کنند، طلا و نقره را ۵۰ درصد ارزان می کنم."

حاج عبدالعلی می گوید که "آمریکایی ها برادران ما هستند. اسرائیلی ها هم فرزندان ابراهیم هستند."

حاج عبدالعلی نصف شب به تهران رسیده و مجبور شده در کنار خیابان بخوابد تا صبح شود؛ برای همین به این نتیجه رسیده که "هر شهر باید چهار هتل رایگان یا نصف قیمت داشته باشد و گرنه اگر آدم نصف شب برسد باید چه کار کند؟"

ثبت نام کننده در انتخابات

این نامزد می خواهد که همه ثروت ملت ایران را بین آنها تقسیم کند

این فقط حاج عبدالعلی نیست که از راه دور به پایتخت آمده است، علی اکبر نصیری نیز که ۷۷ سال دارد از خوانسار آمده است او می گوید روزه دار است و می خواهد "خدمتگزار افراد مستضعف و خانم های عزیز باشد."

وقتی هم که کارش در وزارت کشور تمام می شود با خبرنگاران خداحافظی می کند و می گوید که جایشان را در بهشت می بیند.

جوانان معترض

اما این فقط پیرمردها نیستند که برای ثبت نام آمده اند، امین ۲۲ ساله هم آمده تا بگوید که مخالف رد صلاحیت است برای همین هم به "دوستانم سفارش کردم که ثبت نام کنند تا آمار رد صلاحیت ها بالا برود تا نسبت به این بی قانونی ها اقدام شود."

اما همه دنبال مسائل سیاسی نیستند یکی هم که با ساک ورزشی وارد ستاد می شود می گوید که "علی دایی (سرمربی سابق تیم ملی فوتبال) را به عنوان معاون اول انتخاب می کنم و هادی ساعی (قهرمان تکواندو) هم مسئول تربیت بدنی خواهد شد."

او وقتی با این سئوال خبرنگاران مواجه می شود که برای آقای رضا زاده (قهرمان وزنه برداری) نیز جایی در میان کابینه شما هست، می گوید: "نه هیکل او به ما نمی خورد. نمی توانم او را وارد کابینه کنم."

کسانی که شب تصمیم گرفته اند برای ثبت نام بیایند کم نیستند. ایرج ۴۲ ساله نیز که دیپلم ریاضی دارد و ساعت ساز است می گوید وقتی از خواب بیدار شده تصمیم گرفته برای ثبت نام به وزارت کشور بیاید ولی خانمش مانع شده و گفته نرو اما "من آمدم چون خانم ها اصولا مانع آدم می شوند."

نامزد های زن

وزارت کشور، زن ثبت نام کننده

زنانی که برای ثبت نام مراجعه کرده اند علاوه بر مسائل زنان به مسائل بین المللی نیز توجه نشان داده اند

با آنکه تاکنون صلاحیت هیچ زنی در انتخابات ریاست جمهوری تائید نشده، در میانه دومین روز تعداد زنانی که برای ثبت نام به وزارت کشور مراجعه کرده اند به پنج نفر رسیده است.

خانم پرستاری که برای ثبت نام آمده می گوید که هدفش نشان دادن روحیه خودباوری در زنان است و شعارش جلوگیری از حذف اقلیت های سیاسی، مذهبی و جنسیتی است.

خام دیگری که لیسانس مامایی دارد می گوید: "خواستم به خانم ها بگویم به عرصه بیایند و نترسند و به اولین چیزی که اعتراض دارم واژه رجل سیاسی است."

او می گوید اگر رئیس جمهور شد شاید از همسرش استفاده کند و یک وزارتخانه نیز به نام وزارت خانواده تشکیل خواهد داد.

اما تمام خانم ها برای حمایت از زنان نیامده اند، بهجت رضایی که می گوید مدرک فوق لیسانس جامعه شناسی از لندن دارد می خواهد برای اداره کشور چاه های نفت را ببندد.

او رئیس جمهور شدن اوباما را توطئه آمریکایی ها می داند و می گوید: "در صورتی که با اوباما رو به رو شود، یک دستکش کلفت می پوشد و با او دست می دهد."

خانم رضایی می گوید که "سران اسرائیل یهودی نیستند بلکه بیکاران آمریکا وانگلیس هستند که در اسرائیل مشغول به کار شده اند."

منبع: بی بی سی

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۸

کاندیدی از بامیان


یکی از شهروندان بامیان در اقدامی طنز آمیز، امروز کاندیداتوری خود را در انتخابات ریاست جمهوری اعلام نمود.

بیانیه این کاندید را یکی از دستیارانش قرائت کرد، او در این بیانیه خود را محراب زوار معرفی کرده و فقر، بیچارگی و عدم توجه دولت به بامیان را دلیل اصلی این کار خود برشمرده است.
او همراه معاونین خویش در بالکن مغازه ای در بازار برای بازاریان و دیگر رهگذران ظاهر شده و سخنرانی نمود.

کاهگل کردن تمام سرک های عمومی کشور از مهمترین برنامه این کاندید است که مورد تشویق مردم قرار گرفت.
او به علت مشکلات مالی نمی تواند به دفتر مرکزی کمیسیون مستقل انتخابات برود و در آنجا ثبت نام کند.


روز پیروزی جهاد مردم افغانستان؟!


رستم پیمان
دانشجوی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل

همه ساله از 8 ثور سال 1371 خورشیدی بعنوان روز پیروز مجاهدین تجلیل میشود . ولی یک سیری سوالات از قبیل که در ذیل ذکر گردیده اند، شک در این روز به عنوان روزپیروزی مجاهدین می آورند که، آیا 8 ثور سال 1371 که روز سقوط حکومت داکتر نجیب است، روز پیروز مجاهدین است و یا روز 26 دلو سال 1368 که روز اخراج ارتش سرخ وشوروی توسط مجاهدین از افغانستان ، روز پیروزی مجاهدین است که جواب این سوال را در لابلای جوابات سوالات فوق ارایه خواهیم کرد:

- مجاهدین کی بودند و کی هستند؟
- جهاد مردم افغانستان در کدام زمان آغاز و در کدام زمان پایان یافت؟

سوالات فوق تا هنوز جواب مشخص خویش را نداشته اند تا آنانیکه فی سبیل الله به هدف دفاع از استقلال کشور در مقابل تجاوز ارتش سرخ شوروی و نجات ارزش های دینی از چنگال کمونیسیم شوروی جهاد کردند و بعد از اخراج ارتش سرخ شوروی توسط مردم افغانستان، توپ و تفنگ را بر زمین گذاشته و به زندگی عادی خویش رو آوردند نه مانند آنانیکه تا آخرین رمق حیات بت قدرت و ثروت را پرستیدند و حالا هم خالصانه میپرستند وپرستش معبود خویش را هم جهاد نامیدند و مینامند از آنانیکه فقط برای اخذ قدرت سیاسی و امتیازات مادی با سواستفاده از احساسات دینی توده ها در کوه و کمر صف مردان جنگی کشیده و تمام داشته های مادی و معنوی کشور را که از ده ها نسل فبل برای نسل امروز و فردا میراث باقی مانده بودند، به باد فنا دادند و حالا هم مالک میلونها دالر سرمایه پولی و مالی اند، تمیز داده شوند و همچنان فی مابین جهاد برحق مردم افغانستان علیه ارتش متجاوز سرخ شوروی و جنگهای خانمان سوز که در اول فی مابین دولت نجیب و عاشقان قدرت و ثروت و بعدأ هم فی مابین گروه های عاشق قدرت و ثروت که طاعونهای تاریخ اند، به وقوع پیوست ، خط ممیزه سرخ کش شود تا حساب خاینین و جنایتکاران که از إعمال هیج نوع خیانت در قبال کشور و جنایت در حق مردم افغانستان به هدف تحقق اهداف شخصی، گروهی و حامیان خارجی دریغ ننمودند و حالا لباس مقدس جهاد مردم افغانستان را بر شانه های خیانات و جنایات خویش انداخته اند از حساب مجاهدین واقعی جدا گردد و جنگهای میان گروهی گروه های قدرت طلب و ثروت اندوز خلع لباس جهاد شوند تا چهره منفور این خاینین و جنایتکاران برای بشر و تاریخ بشر هویدا گردند.
برای ارایه جواب برای سوالات فوق، تاریخ سیاسی حدودا چهار دهه گروه های به اصطلاح نام نهاد اسلام گرا را به سه دوره تقسیم مینمایم و در پرتو این ادوار، به تفریق جهاد مردم افغانستان ازجنگها قدرت طلبی و ثروت اندوزی و تفریق مجاهدین از عاشقان قدرت و ثروت میپردازیم.

1) دوره ماقبل تجاوز ارتش سرخ شوروی در افغانستان:
2) دروه حضور ارتش متجاوز سرخ شوروی در افغانستان:
3) و دوره مابعد اخراج ارتش متجاوز سرخ شوروی از افغانستان:


1) دوره ماقبل تهاجم ارتش سرخ شوروی در افغانستان: جهاد در دین اسلام بعنوان یکی از وجایب دینی فقط در مقابل تهاجم کفار بر دین و وطن مجاز بوده و اطلاق واژه جهاد به جنگهای درون گروهی گروهای نام نهاد اسلامی که به هدف قبضه نمودن قدرت و ثروت خون برادر خویش را در معبر معبد سرمایه و سیاست قربانی کردند و میکنند و یا جنگها و کودتا های اینچنین گروه های نام نهاد اسلامی در مقابل دول که ادعای پیروی از دین اسلام را داشته باشند و بصورت صریح منکر خدا، رسول، کتاب و امامان نباشند، کفران دینی میباشد. بنا تمام کودتا ها و چنگهای گروهای به اصطلاح نام نهاد اسلامی که امروز عاملان شان لباس مقدس جهاد را به هدف تبریه خویش از خیانات و جنایات شان در شانه های شان آویخته اند و کارنامه های سیاسی شان هم ثبوت محکم برای غیر اسلامی بونش شان میباشند، در مقابل دول که قبل از تهاجم ارتش سرخ شوروی در افغانستان حاکم بودند جهاد نبوده و نیست بلکه همه و همه جنگهای قدرت طلبی و ثروت اندوزی میباشند. ولی با این هم، اخوانیهای که علیه دولت داود خان کودتا نمودند و الحمدالله که به مراد دل نرسیدند و کودتای شان در نطفه خنثی شده و بعضی شان توسط دولت دستگیر و به عقب میله های زندان روان شدند و بسای شان هم فرار را بر قرار ترجیح و در دامن دولت پاکستان پنا بردند، کودتا و جنگهای خویش قبل از تجاوز ارتش سرخ شوروی را جهاد مینامند که این خود در قدم اول توهین به اسلام و در قدم دوم توهین به جهاد به عنوان یک وجیبه دینی و در قدم سوم هم خیانت در حق آنانی است که فقط برای رضای خداوند، ادای وجیبه دینی و دفاع از وطن جهاد نمودند نه مانند جناب های عالی.
پناه بردن اخوانیهای کودتاچی ناکام در خانه پاکستان که سالهای سال بافغانستان بدلیل معضلات پشتونستان روابط دشمنانه داشت و همیشه در تکاپوی وارد نمودن توپ سیاست در دروازه افغانستان دست در آب و آتش میزد تا کارت سبزی در معاملات سیاسی در مقابل افغانستان در دست داشته باشد، نعمت خدادادی بود که استراتیژستهای پاکستان سالهای سال برای ورود قدوم نیک و میمونشان در مهمانخانه های خویش لحظه شماری میکردند و حتی حاضر بودند در راه شان دهها بلکه صدها میلوین دالر را بودجه نمایند اما اخوانیهای کودتاچی ناکام صادقانه و رایگان خویش را در اختیار پاکستان گذاشته و استراتیژیهای پاکستان را صادقانه تر از خود پاکستانیها و در بدل نان و آب شان، در افغانستان إعمال نمودند و دولت پاکستان هم با استفاده از این مهره های میان تهی و بیگانه شده، آخرین میخ تابوت افغانستان را کوبید و افغانستان را با تمام داشته های مادی و معنوی اش در قبرستان تاریخ به خاک سپرد که در اینجا سوال واقع میشود:
- آیا اخوانیهای کودتاچی ناکام، آگاهانه و با آگاهی از مشکلات فی مابین افغانستان و پاکستان و استراتیژی دشمنانه پاکستان در قبال افغانستان، عاملان پروپا قرص استراتیژیهای پاکستان در افغانستان شدند و یا ناآگاهنه و بدون آگاهی از مشکلات فی مابین افغانستان و پاکستان و استراتیژیهیا دشمنانه پاکستان، به این استراتیژیها جامعه عمل پوشاندند؟
- اگر اخوانیهای کودتاچی ناکام، آگاهانه و با آگاهی از کشمکش های تاریخی افغانستان و پاکستان در مورد آزاد بودن و یا در قید پاکستان بودن پشتونهای آن طرف سرحد و نیت دشمنانه پاکستان در قبال افغانستان، بازهم این استراتیژیها را جامعه عمل پوشاندند، خیانت در قبال افغانستان و جنایت در حق مردم افغانستان نموده اند و لی اگر جنابها، نآگاهانه و بدون آگاهی از نیت شوم پاکستان در قبال افغانستان، غافلانه عاملان استراتیژیهای پاکستان در افغانستان شدند، هویت رهبریت شان که مدعی رهبری افغانستان و حتی جهان اند، زیر سوال میرود که، آیا آنانیکه به این پیمانه از تاریخ سیاسی کشور خویش بی اطلاع اند، شایسته رهبریت کشور خویش را دارند که بدون شک جواب منفی خواهد بود.

2) دوره حضور ارتش متجاوز سرخ شوروی در افغانستان : ارتش سرخ شوروی با نقض تمام اصول و قواعد بین المللی و زیر پا گذاشتن عرف همجواری، در ظاهر برای نجات رژیم کمونستی وقت از چنگال کاپیتالیزم و در باطن به هدف نزدیک شدن یک قدم دیگر به آبهای گرم بحر هند، در افغانستان تجاوز نموده ولی مردم استعمار شکن و امپراطور کش افغانستان با تمام نیرو و توان مادی و معنوی علیه این متجاوز ایستاده و به جهاد خویش آغاز نمودند.
مردم افغانستان از پیر و جوان، زن ومرد از هر گوشه و کنار کشور برای رهایی استقلال کشور از زیر سیطره ارتش سرخ شوروی و نجات ارزشهای دینی از چنگال کمونیزم شوروی با صرف نظر از کل اختلافات گذشته و زمان خویش دست در دست هم داده و یک صف نه بلکه صدها صف انسانی را در مقابل صفوف مدرنترین توپ، تفنگ و طیاره های عصر یکی از دو ابر قدرت آن زمان کشیده و آنچنان رزمیدند و رزماندند که مدرنترین توپ، تفنگ و طیاره عصر بعد از سالها مقاومت در مقابل ایده و آرمان برحق مردم افغانستان نه هوا وحوس اخوانیهای فراری که مهمان های معظم مهمانخانه های ارتش پاکستان و کاخهای رنگی کاپیتالیزم اروپا و آمریکا بودند، شکست را قبول نموده و سر تسلیمی را در بارگاه مالکان ایده و آرمان برحق فرود آوردند و توسط مردم افغانستان در 26 دلو سال 1368 خورشیدی از افغانستان اخراج گردیدند و این پیروزی مردم افغانستان و این شکست قهار عصر آنچنان تأثر در افکار عامه جهان گذاشت که سرمایه داران استعمار گر و شیوخ استعمار شده برای نجات خویش از شر مقدس این گونه نیروی استعمار شکن و امپراطور کش، توطیه چیده و تمام داشته های جهاد مردم افغانستان را با بر چسپ زدن شر و فساد و تروریزم در پیشانی شان به باطله دانی تاریخ سپردند و بندگان خالص داشته های مادی تمدن امروز که منکران دوآتشه ایده و آرمان اند، انگشت را زیر دندان گرفته و به کش خویش شک آوردند.
اما آنچنان که تاریخ شهادت میدهد، مردم افغانستان هیچگاه حاصل قهرمانیهای خویش را نچشیده بلکه یک تعداد اشخاص دین ستیز و وطن فروش تمام حاصلات فداکاریها و قهرمانیهای مردم افغانستان را فدای منافع شخصی، گروهی و حامیان خارجی شان نموده اند که بدبختانه، جهاد مردم افغانستان در مقابل ارتش متجاوز سرخ شوروی هم از این قاعده تاریخی استثنا نبوده و زمانیکه مردم افغانستان یکبار دیگر نیروی استعمار شکن و امپراطور کش خویش را در مقابل تهاجم ارتش سرخ برای دید مجدد در جهان، به نمایش گذاشتند، عاشقان قدرت و ثروت که در کودتاهای جنگ طلبی و ثروت اندوزی شان در مقابل دول ماقبل تجاوز ارتش سرخ در افغانستان ناکام باقی مانده بودند، لباس جهاد مردم افغانستان را بر شانه های هواحوس خویش انداخته و رهبریت جهاد مردم افغانستان را در دست گرفتند در حالیکه جنابهای قدرت طلب و ثروت خواه نه به جهاد عقیده داشتند و نه هم حاضر بودند که لحظه ای در مورد استقلال کشور سر را در یخن انداخته و فکری کنند.
عاشقان قدرت و ثروت که خویش را در لباس دین و اهداف شخصی، گروهی و حامیان خارجی شانرا در لباس اهداف جهاد مردم افغانستان پیچانده بودند و گویا رهبریت جهاد را بر دوش میکشیدند، با قدرت و ثروت که در زمان جهاد از حاصل خون شهدا بدست آورده بودند، بسنده نکرده بلکه جنگهای قدرت طلبی و ثروت اندوزی شانرا با وجود ختم جهاد مردم افغانستان و اخراج ارتش سرخ توسط مجاهدین، در اول در مقابل دولت نجیب و بعدا فی مابین هم ادامه داده الی اینکه بر همه قهرمانیها و فداکاریهای مردم افغانستان در مقابل متجاوزین در اوار مختلف تاریخ اخصأ قهرمانیها و فداکارییها مردم افغانستان در مقابل ارتش سرخ، خط سرخ بطلان کشیده و به این جنایت و خیانت شان هم جهاد اطلاق نمودند در حالیکه جهاد مردم افغانستان از زمان تهاجم ارتش سرخ آغاز و در زمان اخراج این ارتش، پایان یافت.

3) دوره مابعد اخراج ارتش سرخ شوروی از افغانستان: مردم افغانستان بعد از سالها جهاد علیه ارتش سرخ این ارتش را شکست داده و در تاریخ 26 دلو سال 1368 از کشور خویش اخراج نمودند و جهاد خویش را که از زمان تهاجم این ارتش در افغانستان آغاز نموده بودند و با تمام قوت و قدرت سالهای سال اداده دادند و با اخراج این ارتش از کشور شان نقطه پایان گذاشتند ولی با ختم جهاد مردم افغانستان بر علاوه که خون خوری و خون ریزی پایان نیافت و زمان برادری و برابری و جهاد اکبر که همانا بازسازی و نوسازی کشور که سالهای سال در آتش و بارود سوخته بود، باشد، آغاز نشد بلکه جنگهای خانمان سوز تحت پرچمهای قومی، سمتی، مذهبی و لسانی آغاز گردید.
بیشتر از نصف مهاجرین میلوینی افغان درزمان جنگهای داخلی خانمان سوز مجبور به ترک وطن و پناهنده شدن به ملک های بیگاه گردیدند. اکثریت به کل داشته های مادی و معنوی کشور که از ده ها نسل برای نسل آنروز و امروز و فردا میراث مانده بود، در همین زمان از ریشه نیست و نابود گردیدند. صدها هزار بلکه بیشتر از یک و نیم میلیون بیوه، یتیم و شهید در طول و عرض همین جنگها به سرنوشت بیوگی، بی پدری و شهادت گرفتار گردیدند ولی عاملان این جنایات و خیانات با افتخار این جنایات و خیانات خویش را لباس جهاد پوشانده و جهاد اطلاق نمودند که این بزرگتری خیانت و جنایت در حق مردم افغانستان است که با سالها جهاد و دادن صدها هزار کشته، زخمی ، بیوه و یتیم و صدها میلیارد دالر خساره مادی، بدست آورده بودند اماجنابهای عالی همه و همه را قمار زدند، قماری که باخت آن از ازل هویدا بود.

بنأ: جهاد مردم افغانستان از زمان تهاجم ارتش شوروی در افغانستان آغاز و در زمان اخراج این ارتش پایان یافت و تمام جنگ و جدل های ماقبل و مابعد حضور این متجاوز در افغانستان که امروز توسط عاملان آن جهاد اطلاق میگردند، جهاد نبوده ونیست بلکه همه و همه جنایت و خیانت اند که در حق مردم افغانستان إعمال گردیند ولو که عاملان این جنایات و این خیانات ده ها قرن جنایت و خیانت شانرا به حیث جهاد بر گرده های مردم افغانستان تحمیل نمایند. روزی تاریخ پرده جهاد را از روی این جنایات و خیانات خواهد پرداشت و تن منفور این جنایات و خیانات هویدا خواهد گردید و تا ارزشهای جهاد مردم افغانستان که امروز تحت تأثیر نتایج غیر قابل جبران این جنایات و خیانات قرار گرفته اند و همه جهاد مردم افغانستان را به معنی این جنایات و این خیانات و این جنایت و این خیانت را به معنی جهاد مردم افغانستان معنی مینمایند، به معنی واقعی اش معرفی گردد و از این سؤتفاهم های توده ها و برجسپ زدنهای دشمنان دین و وطن تبریه گردنند و مجاهدین هم آنانی اند که فقط جهاد کردند و بس.
پس! بنده به عنوان یک جوان مسلمان که شدیدا به جهاد آبا و اجداد خویش اخصأ جهاد مردم افغانستان در مقابل ارتش سرخ فخر میکنم و به همان پیمانه هم از جنایات و خیانات جنایتکاران و خاينین متنفر ام، اعتقاد دارم که روز 26 دلو سال 1368 یعنی روز پیروزی جهاد مردم افغانستان واخراج متجاوز، روز پیروزی مجاهدین است نه روز 8 ثور سال 1371 که روز سقوط دولت داکتر نجیب است چون جهاد مردم افغانستان به هدف اخراج ارتش متجاوز سرخ شوروی از افغانستان بوده که در 26 دلو سال 1368 اخراج گردید نه برادر کشی که بعد از اخراج ارتش سرخ آغاز و الی امروز ادامه داد.

http://www.andishaha.blogfa.com/

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸

خدای من همان رحمن و رحیم است نه آنکه اینان ساخته اند.

گفتند که دوست بدارم 
اما چه کسی و چه چیزی را؟
من را
او را
خدا را

گفتند که این کار بد است
اما چرا
خدا گفته

اینها خوب ها هستند
نمی دانم خوب یعنی چی
خوب همان است که خدا می خواهد

خدا کدام است؟
خالق یکتا
کجاست؟
همه جا
مثل هوا؟
پرسان نکو

حالا من می دانم خوب و بد کدام است.
می توانم خدا شوم؟
استغفر الله بگو
استغفرالله

می خواهم خدا را ببینم
باید ریاضت بکشی
این را هم خدا می گوید؟
...

نمازت را بخوان
چرا؟
عبادت خدا است
من همانگونه که می خواهم عبادت می کنم
نمازت را بخوان
اگر نه؟
استغفرالله. به دوزخ می روی
دوزخ؟

نماز خواهم خواند اما از کدام نوعش؟
تسنن یا تشیع؟
هر کدام که هستی
کدام حق است؟
معلوم است که ما حقیم
شما از کدام هستید؟

عادت کردم
به چی؟
نماز خواندن
آفرین
عادت کردم
آفرین
آفرین؟

لینک دهنده :متولد میزان

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۸

ازدواج همزمان 50 زوج جوان در بامیان

نویسنده و گزارشگر: بتول محمدی
عکس ها از مهدی مهرآیین

روز پنج شنبه یکاولنگ و بامیان، شاهد اتفاق بسیار خجسته و بزرگی بود که در بامیان و حومه سابقه نداشت. 50 زوج جوان همه با هم در مراسم ازدواج یکدیگر شرکت کردند. این اقدام زیبا و ستودنی که برای اولین بار در ولایت بامیان انجام می شد توسط موسسه آسایش بین المللی که به وسیله شیعیان تگزاس امریکا حمایت می شود برگزار گردید.

این موسسه قبلا هم در مزار این ابتکار را انجام داده بود که بعدها به صورت برنامه ای در آمد که تاجران مزار شریف این راه را ادامه دادند و چندین مراسم مشابه را با حمایت خود به راه انداختند.

گفته می شود در مزار شریف، حدود 50 زوج جوان که عمدتا از ولسوالی های ولایت بلخ و دیگر مناطق شمال افغانستان بودند که به علت ناتوانی اقتصادی، قادر نبودند مراسم عروسی خود را با هزینه شخصی برگزار کنند. مثلا آنان را دانش آموزان مدارس دینی، برخی دانش آموزان و دانشجو و شماری دیگر هم کارگران روزمزد تشکیل می دادند که از عهده بار سنگین عروسی در هوتل های مجلل که معمولا هزاران دالر مصرف بر می دارد، برنمی آید.

اما این مراسم با شکوه برای اولین بار در بامیان، در کنار ده ها تن ریش سفید و آدم خرد و بزرگ دیگر، نماینده موسسه آسایش بین المللی آقای یوسف یوسف علی هم که مسلمانی آمریکایی است نیز حضور داشت.

برنامه بعدی این موسسه باز هم برگزاری یک مراسم ازدواج برای چندین زوج دیگر در ماه آگوست سال جاری در یکاولنگ می باشد.
وقتی که گوش تمام مردم به شنیدن خبرهای انفجار و انتحار عادت کرده است این خبر می تواند باعث مسرت وشادی در میان مردم شود.
تا باد چنین بادا!

سالنی که مراسم ازدواج 50 زوج جوان برگزار شد


یکی از عروس های جوان و دامادی تسبیح می گرداند متاسفانه تنه کاملش در تصویر دیده نمی شود.


سالن مخصوصی که در آن 50 زوج گرد آمده اند، بعضی از عروس ها در چادر دیده می شوند.


عروسی با آرایش محلی که در مناطق بامیان رایج است


عروس و داماد درکنار همدیگر


در افغانستان، معمولا خرچ و مخارج عروس و داماد به همین اجناسی که در تصویرزیرمی بینید ختم می شود. مهم و مهمتر از همه بکس مستطل شکل در اندازه یک متر در 50 سانتی متری است که حاوی 25 تا 50 جوره لباس زنانه است. بعضی وقت ها اگر پدر عروس پول دار و یا آدم معروف مثل حاجی، ارباب و یا رئیس باشد، بکس های دختر دو چندان است. مثلا ممکن است سر به 5 بکس لباس بزند. این هم یک نوع سیال گری است و هم یک نوع کمک به دختر و گاهی پدر دوستی اش را در عروسی دخترش در چنین مواقع ابراز می کند.

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۸

جلیل زلاند، آواز خوان و آهنگساز افغان درگذشت


جلیل زلاند، آواز خوان و آهنگساز افغان درگذشت

جلیل زلاند یکی از پیشگامان موسیقی معاصر افغانستان دیروز پنجشنبه به سن هفتاد و چهار سالگی به ‏دنبال یک بیماری طولانی در شهر تارزانا در کالفرنیای آمریکا بدرود حیات گفت.‏
سهیلا زلاند دختر جلیل زلاند که او نیز آوازخوان است در باره آخرین روزهای زندگی پدرش گفت که ‏پدرش همیشه از میهن و هم میهنانش یاد می کرد ومی خواست در کشورش باشد و همانجا آرام ‏بگیرد، اما بیماری امانش نداد.‏
سهیلا که پرستاری و مواظبت از پدرش را تا آخرین لحظات به عهده داشت، می گوید پدرش به ‏شدت خانواده اش را دوست داشت و نسبت به دخترانش بسیار مهربان بود.‏
جلیل زلاند از نخستین آوازخوانان آماتور بود که در دهه پنجاه میلادی، مدیریت موسیقی افغانستان ‏را به عهده گرفت. او در همکاری با سایر آماتورها کوشش بسیاری را برای ایجاد موسیقی پاپ ‏افغانی یا موسیقی امروزافغانی انجام داد.‏
موسیقی پاپ افغانی ترکیبی است از موسیقی هندی، موسیقی محلی و آهنگ های ‏فولکلورافغانی به زبان های فارسی دری و پشتو. جلیل زلاند در جمع آوری و تدوین مجمع آهنگ ‏های فولکلوریک زیر نظر عبدالغفور برشنا، اولین رئیس رادیوی افغانستان، بسیار کوشید.‏
زلاند در سفری که پیش از انقلاب ایران به این کشور داشت، با آهنگ "ای ساربان آهسته ران" بر ‏اساس شعر سعدی و "من آمده ام که عشق فریاد کنم" بر اساس یک ترانه محلی شمال ‏افغانستان، در میان شنوندگان ایرانی جای پا باز کرد‏
او در همیاری و همکاری بسیار نزریک با سلیم سرمست و ننگیالی اولین آرکستر موسیقی را در ‏رادیو افغانستان ایجاد کرد که از شهرت منطقه ای برخوردار شد و آهنگ هایی که در آن سال ها به ‏همت نوازندگان و آوازخوانان جوان ضبط شد تاکنون گنجینه ماندگاری از موسیقی افغانی است که ‏تا حال طراوت و تازگی دارد.‏
زلاند به عنوان "هنرمند حنجره طلایی" شهرت یافت و بسیاری از آوازخوانان جوان تلاش داشتند تا ‏از او پیروی کنند.‏
جلیل زلاند در آواز خوانی و آهنگسازی، استعدادی خوب نشان داد. او ترانه های بسیار ساخت و ‏اجرا کرد، آثاری که از او یک چهره ماندگار در تاریخ موسیقی معاصر افغانستان برجا می گذارد.‏
آهنگ های "ای زهره، ای ستاره زیبای آسمان"، "ای شعله حزین، ای درد واپسین"، "ای نگار ‏من"، "من آمده ام" و "دلبرکم بیا به کابل بریم" از آهنگ های ماندگار و همه پسند زلاند است.‏
زلاند در سفری که پیش از انقلاب ایران به این کشور داشت با آهنگ "ای ساربان آهسته ران" بر ‏اساس شعر سعدی و "من آمده ام که عشق فریاد کنم" بر اساس یک ترانه محلی شمال ‏افغانستان، در میان شنوندگان ایرانی جای پا باز کرد. شعرهای فروغ را خواند و آهنگ هایی برای ‏گوگوش ساخت.‏
در این سفر زمینه تحصیل فرید زلاند پسر جلیل زلاند در ایران فراهم شد. او همانجا درس خواند و ‏در معرفی آهنگ های افغانی و آهنگسازی برای آوازخوانان معروف ایران سهم برازنده ای گرفت.‏
او در دیدار با مادر فروغ فرخزاد در ایران در یک ساعت یا کمتر از آن روی شعر "دختر کنار پنجره تنها ‏نشست و گفت" آهنگی ساخت که بسیار جذاب و شنیدنی است.‏
در سال های پسین، هایده آواز خوان ایرانی یکی از ساخته های آقای زلاند (وقتی عاشق شوی ‏راز دلته گفته نتانی) را پسندید و اجازه خواست آن را بخواند. این آهنگ را زلاند بر اساس شعر ‏عبدالله شادان برای دخترش سهیلا زلاند ساخته بود.‏
سرودهای ملی افغانستان در زمان محمد ظاهر شاه، جمهوری محمد داود و جمهوری دموکراتیک ‏خلق را جلیل زلاند ساخته بود. او ترانه های حماسی زیادی خوانده است که هنوز از بهترین ها به ‏شمار می آیند.‏
زلاند یک خانواده هنرمند را ریاست می کرد. همسرش سارا زلاند سال ها در رادیو آواز خواند که از ‏صدای جذابی برخوردار بود. سهیلا زلاند و شهلا زلاند از چهره های ممتاز آوازخوانی به شمار می ‏آیند و پسرانش فرید زلاند و وحید زلاند آواز خوان و آهنگسازان موفق اند. استاد زلاند دو پسر و یک ‏دختر دیگر نیز دارد.‏
از سایت فارسی بی بی سی