زن در ارتباط به شعر يك عامل است؛ عاملي كه نقش توليدي در آفرينش شعر دارد. هر اثري هم كه خلق مي شود، معلول اين عامل مي باشد. معلول به غير وجود، خصايص و صفت هاي ديگري هم از عامل خود مي گيرد. در حقيقت معلول، وجود ثانوي عامل خويش به شمار مي رود. شعاع وجودي او محسوب مي گردد؛ يعني جوهر عامل، در وجود معلول به تجزيه مي رسد. بناءاً با اين ميان مي توان اذعان كرد كه شعر تكه اي از وجود شاعر است. تمام كوايفي كه در نهاد شاعر به عنوان يك انسان به وديعه نهاده شده است، در نهاد شعر نيز به عنوان مخلوق او تجلي يافته است. انديشه، روح، احساس و چهره از برجسته ترين مماثل آدمي شمرده مي شود، و در شعر، پيام، عاطفه، صدا وصورت، عناصري اند كه هويت ذاتي آن را مي سازند. شناخت ما از شعر بستگي دارد به معرفت ما از اين اركان اربعه، چنانچه تعريف ما از شعر وابسته به بازشناسي كوايف چهارگانة فوق مي باشد.
در نتيجه وقتي شعر زن مي گوييم، منظور ما شعري است كه با انديشه، عاطفه و احساس، صدا و زبان زنانه سروده شده باشد؛ يعني فرض ما براين است كه شعر زنانه وجود دارد.
با اين فرض مي رويم سراغ اصل موضوع:
بررسي دقيق شعر زن در افغانستان از توان اين قلم بيرن است؛ چه اينكه از يك سو شاعران زن در گذشته اندك ديده مي شود و از جانب ديگر پيدا كردن آثار كامل از همة آن ها براي نگارنده ميسور نيست. تنها آثاري كه از شاعران زن در اختيار نويسنده قرار دارد چند جلد كتابي است كه به بعد از دهة شصت مربوط مي شود و همچنين دست داشتة نگارنده در اين باب، يك جلد كتاب ديگري مي باشد كه مسعود ميرشاهي آن را پديد آورده است. اين كتاب به معرفي شاعران زن (به حد سعي خويش) پرداخته است. از اين رو تمام اين نوشته، نتيج، مطالعه اين چند اثر مي باشد. اگر قضاوتي هم صورت مي گيرد، بر اساس دريافت و درك ما از اين آثار مي باشد.
حال اگر بخواهيم يك مرور تاريخي به شعر زن در افغانستان داشته باشيم، به اين نتيجه مي رسيم كه شعر زن به لحاظ تفاوت هاي آشكاري كه ميان شاعران آن طي بيش از دو و نيم دهه ديده مي شود، به دو دوره مختلف تقسيم مي گردد:
الف. دوره يي كه از 1357 شروع شده تا اواخر دهة هفتاد ادامه مي يابد.
ب. دوره يي كه از اواخر دهة هفتاد آغاز و تا حال جريان دارد.
نخست به مطالعة شاعران دورة اول مي پردازيم:
بررسي شعر زن در اين دوره نيازمند مطالعة اوضاع اجتماعي و سياسي در آن دوره مي باشد چه اين كه بعد از كودتاي هفت ثور 1357 تحولات شگرفي در حيات سياسي كشور ما پديد آمد. جنگ هاي خونين در نقاط مختلف ميهن آغاز گرديد. افغانستان به رزمگاه جنگجويان داخلي و خارجي مبدل گرديد. در نتيجه در بسياري از مناطق، مكاتب دخترانه از بين رفت و دختران ديگر نتوانستند تحصيلات شان را ادامه دهند. دورة سياه طالبان، منفورترين دورة براي مردم افغانستان خصوصاً زنان و دختران به شمار مي رود چرا كه در اين دورة سياه، زنان حتا از حق بيرون آمدن و كاركردن و همصحبتي با مردان غير فاميل نيز محروم شدند. حضور در اجتماع بدون روسري و محرم، ممنوع قرار داده شد. روي اين جهت، ما در دورة نخست با شاعران كمتري بر مي خوريم. از ميان شاعران زن تنها نام پروين پژواك، عارفه بهارت، بهار سعيد، ليلا صراحت روشني، خالده فروغ، ناديه فضل، خالده نيازي، ماهرخ نياز، ثريا واحدي، راحله يار و حميرا نكهت دستگيرزاده، بر صفحات نخست جرايد و كتاب ها ديده مي شود.
بنا بر اين يكي از مشخصه هاي شعر زن در اين دوره محصور بودن آن در چند نام مشخص است. دليل آن هم در دو چيز خلاصه مي شود؛ يكي برخورد مردسالارنة حكومت ها و نظام ظالمانه، و دوم سنت و عنعنات ملي-مذهبي. جدا از رفتار ظالمانة نظام هاي سياسي با زنان، اين قشر از ناحية عنعنات غلط و خرافي نيز همواره در تنگنا قرار داشته اند.
دومين مشخصه براي شعر زنان شاعر، بعد محتوايي آثار آن هاست. مطالعة اشعار شاعران اين دوره به خوبي مي نماياند كه زنان تا چه حد تحت فشارهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي قرار داشته است. براي روشن شدن مطلب اين شعر را مطالعه كنيد:
ز پايم بگسلم زاولانه ها را
كه دردي مي كشد در من زبانه
ز طاقت سوزي دردم بسوزد
تحمل ها و صبر جاهلانه
دريغ و داد! تا گفتم كه هستم
نوا را از زبان من گسستند
چو فريادي زدم از دست ظالم
زدند مشت و دهانم را شكستند
زدم گامي كه تا خود را نمايم
به كنج خانه زندانم نمودند
فكندند بر سر من تيره چادر
«سيه سر» گفته پنهانم نمودند
گرفتند تا مرا از اختيارم
دگر خود را به جاي خود نديدم
ضعيف و عاجز يا ناقص العقل
لقب دادند و گمنامي كشيدم
(مير شاهي مسعود؛ شعر زنان افغانستان، چ اول، نشر شهاب، تهران، 1383، ص 109)
... چنانچه در شماره پيش خوانديد يكي از مسايل عمده اي كه شعر زنان در دورة نخست بدان پرداخته است، حلقة سنت و ستم هاي نظام حاكم برجامعه مي باشد. بسياري از اشعار شاعران زن، به بيان اين تنگناهاي سنتي پرداخته و با زبان مستقيم و صريح از آن شكوه نموده است. البته در اين ميان تعداد ديگري از شاعران زن مسايل عشقي را نيز از چشم داشت خويش دور نداشته بلكه با وضاحت تمام الفت خود را با آن پرده گشايي كرده است. به عنوان مثال اين شعر را ببينيد:
باز قراريافته اين دل بي قرار من
عشق فواره مي زند از رگ و پودو تارمن
بخت مراكنارشد، يار دوباره يار شد
آنكه كناره مي گرفت آمده خود كنار من
عطر بنفشه ريخته از درو بام كوچه ام
غرق شكوفه گشته است خانة بي بهار من
شور هوايي مي دمد در برساق و ريشه ام
شوق نهاني مي خزد در بن خارخارمن
تا سردار بردمي، كشتمي و رهاندمي
بوسه زنان برقصمي برسرچوب دار من
من كه زتو گريختم ساخته را بريختم
رجعت عاشقانه شد ضابطة فرار من
ابر بهار بايدم، برق شرار بايدم
قالب تازه واكند غنچة انتظار من
با تو اگر بجفتمي، راز نگفته گفتمي
در نهفته سفتمي با لب بوسه بار من
(همان، ص 245 كريمه ويدا)
مي بينيد كه با وجود فضاي نا امني كه در كشور وجود داشته، برخي، احساسات زنانة خويش را فراموش نكرده اند. اگر ما بخواهيم شعر زنان افغانستان را از شاعران مرد تشخيص دهيم تنها با دردست داشتن اين نوع سروده هاست كه مي توانيم آنها را از هم تفكيك نماييم و شاعران شان را از هم بازشناسي كنيم، ورنه بسياري از سرودههاي مشترك، زبان و بيان شعر ها را نيز بهم متشابه ساخته است.
در كنار دو موضوع فوق، نفرت از جنگ، بعد ديگري از مفاهيم سروده هاي شاعران زن را تشكيل مي دهد. تأثير ناگواري كه از ناحيه جنگ بر روان شاعران زن سايه افگنده است، در اشعار شان نيز انعكاس يافته است. اما اين بيان نفرت با نوعي از يأس و ترس همراه مي باشد. هرجا سخن از جنگ به ميان مي آيد، ساية سياه شب نيز بر چشمان شاعران تاريكي مي افگند وهردم زبان آنان را به فرداي تاريك تر روشن مي سازد چنانچه در اين شعر مي بينيد:
امشب خبر از كابل ويرانه به من گوي
از غمزدگان شده ديوانه به من گوي
اي روشني ديده بيا گوهري افشان
تعريفي از آن گوهر يكدانه به من گوي
من تاب تماشا چو نياورده، نرفتم
باري تو زلغمان و زبارانه به من گوي
ديروز كه نبود كابل ما اين همه ويران
ويرانگي اش را تو دليرانه به من گوي
از شهر ووطن مانده همه دور و غريبم
اندوه غم خويش غريبانه به من گوي
اين فاجعه جز بي سرو ساماني ما نيست
از فاجعه ها بسي سروسامان به من گوي
(همان، ص 223، ماهرخ نياز)
اين شعر و يا اشعار ديگري نظر آن، روشن مي سازد كه نفرت شاعران از جنگ و ناب ساماني هاي موجود در حقيقت عكس العمل آني آن ها در برابر رخداد هاي اجتماعي است. شاعران با برخورد منفعلانه با سياست و جامعه، از خود واكنش نشان داده اند. هيچگاه به عنوان يك جنگجو و مبارز در برابر حوادث به ميدان نرفته اند كه اين، البته ناشي از فرهنگ تسليم پذيري زنان از سنت و جامعه مي باشد.
از جنبه مفهومي اشعار كه درگذريم، در جانب زباني، شعر زنان داراي اين سه خصوصيت مي باشد:
1- شعر زن از فقدان حس و تشخص زنانه رنج مي برد. جز تعداد اندكي از سروده هاي اين دوره، بقيه از احساس و بيان زنانه برخوردار نمي باشد چه بسا انسان اگر بدون گذاشتن نام شاعر در كنار شعرش، آن را مورد مطالعه قرار دهد، هرگز نمي تواند درك كند كه اين شعر را يك زن سروده و يا يك مرد. مثلاً شما اين دو بيت را نگاه كنيد:
تا عشق تو در دلم نهان مي سوزد
جانم ز غمت شراره سان مي سوزد
اي كشور اي هميشه در خاطر من
از هجر توام روح و روان مي سوزد
(همان، ص12، هما محتسب زاده آذر)
اگر نام شاعر را از بالاي شعر دور كنيم، نمي توانيم بگوييم اين شعر از يك زن است.
2- اشعاري كه در اين دوره سروده شده اند، دچار نوعي تكرار و تقليد مي باشند، هرچه تفحص كنيم، چيز تازه اي را نمي يابيم. سروده ها همه تقليدي و تكراري اند. نگاه نوجويانه در آنها ديده نمي شود.
3- برخورد سطحي با پيرامون، از ديگر مشخصه هاي شعر زن در دورة نخست مي باشد. مواجهة شاعران با وقايع و اشياي اطراف، يك مواجهه اي است كه افراد معمول جامعه با آن دارد. شاعر نه به عنوان يك انديشمند بلكه تنها به عنوان يك زن، فقط به بيان احساسات خود پرداخته است. سعي او براي اثبات و تثبيت موضوع نبوده است، در حالي كه در دورة بعد ما با يك نوع نگاه كاملاً متفاوت روبرو هستيم؛ نگاهي كه از ديد ژرف يك شاعر انديشمند سرچشمه مي گيرد.
تا حال به دورة نخست شعر زنان افغانستان پرداختيم، اينك به دورة بعدي نگاه مي اندازيم. اين دوره از اواخر دهة هفتاد شروع شده و تاكنون جريان دارد. كار مطالعة شعر اين دوره در داخل افغانستان اندكي سخت است چرا كه در داخل افغانستان خصوصاً شهر كابل، شاعر نوظهوري نمي توانيم پيدا كنيم. شاعران زن هرچه بوده، در طول سالهاي جنگ به غربت پناه برده اند و آنچه هم مانده، در دايرة دورة نخست قرار مي گيرند. شاعري كه بتوان آثار آن را با معيار شعر امروز مقايسه نمود در شهر كابل ديده نمي شود. شاعران بيرون از اين شهر مثل هرات و مزار و ... يا آثارشان به چاپ نرسيده است و يا با اصول مورد نظر نگارنده در اين دوره همخواني ندارد. از اين رو توجه ما طبعاً به شاعران بيرون از خطة افغانستان معطوف مي گردد.
وقتي براي ارزيابي كار شاعران زن در خارج از افغانستان پا مي گذاريم، جز آنهايي كه در ايران رشد كرده اند، بقيه از حوزة بحث ما بيرون مي افتند؛ زيرا اين دسته شاعران در حال و هواي گذشته و دورة قبلي باقي مانده اند و كمتر توانسته اند خود را از چارچوب قديم برهانند.
اما شاعراني كه در ايران رشد يافته و هست شاعرانة شان را از آن جا به ارمغان آورده اند، از اين چند صفت بارز برخوردار مي باشند:
كميّت شاعران نسل دوم يكي از قابل توجه ترين مسايل به حساب مي آيد. در نسل اول، جز چند نام آشنايي از شاعران زن، نام ديگري نمي شناختيم در حاليكه در نسل بعدي مقدار آنها به ده ها شاعر مي رسد. اين مسأله ما را به آيندة شاعران زن اميدوار مي سازد. اگر روند به همين صورت دوام يابد، در دهة نود ما شاهد صدها شاعر خوب در كشور خواهيم بود. نام بردن از همة اين شاعران براي نويسنده غير ميسور مي باشد؛ ولي مي توان نام برترين هاي آن را اين چنين انگشت شماري كرد: زهرا زاهدي، معصومه صابري، كريمه عارفي، كبري آخوند زاده، مريم تركمني، خديجه احمدي، كريمه عارفي، معصومه احمدي، زهرا حسين زاده، زهرا محمودي، محبوبه ابراهيمي، شكريه عرفاني، ذاكره حسيني، فريبا حيدري، لينا نبي زاده، رحيمه ميرزايي، فاطمه سجادي، مينا نصر، رؤيا سادات، ناهيد باقي، عادله كبيري، گلثوم صديقي، جميله متقي، صفيه بيات، ريحانه يوسف، خديجه كاظمي، فاطمه فيضي، فاطمه حسيني، بتول مرادي، راضيه مظفري، فرزانه احمدي، زهرا لطفي، فرشته حسيني، سوسن ابراهيمي، منيژه تمنا، فاطمه طاهري و ...
قالب هاي رايج در گذشته، غزل، نيمايي چارپاره، رباعي و دو بيتي بود اما اكنون قالب رايج غزل نو و سپيد مي باشد. علاقه به قالب هاي ديگر كم تر ديده مي شود. اكثر سروده هاي اين نسل را همين دو قالب تشكيل مي دهد. شايد دليل آن تأثيرپذيري از موج و جرياني باشد كه تمام شعر معاصر را در بر گرفته است. البته نگارنده عقيده دارد كه همراه شدن با مسير طبيعي آب، ممكن است سبب شود كه جريان كنوني زماني به بن بست بينجامد و از ميان آن طرح نوتري به منصة ظهور برسد.
مضمون اصلي سروده هاي اين دوره را عشق و وانفساي خود شاعر تشكيل مي دهد. در اشعار گذشته اكثراً با مضامين ميهني برمي خورديم و به صورت اندك مسايل عشقي را مي يافتيم اما در دورة فعلي بسياري از اشعار، جنبة نفساني پيدا كرده است. عشق و غم زندگي، تنهايي و فراق، مانند ابر بهاري در آسمان تمام سروده ها در حركت است. يك نمونه از اين واگويي را مي خوانيم:
دو پلكم شعله ور از تو، دلم درياي توفاني
كمي در من توقف كن دو چشم سبز روحاني
دليل دست هايم را نمي پرسي چرا تنهاست!
همان تقديم چشمانت دو دست سرد زنداني
تمام لحظه ام ناخوش ولي با تو تماشايي است
تو و اين روز و آرامش، من و شبهاي طولاني
بيا و رنگ خوبت را كمي با من تعارف كن
بسوزان گريه هايم را بسوزان نرم و پنهاني
تمنا مي كنم روزي صدايت را شكوفا كن
بخوان آواز دريا را به آن سازي كه مي داني
بخوان آواز دريا را بسوزان ساحل ابري
منم آن چتر پر آتش، تو خواهش هاي باراني
(فصلنامه خط سوم، شماره هفت، ص128- كبري آخوند زاده)
5- جزئي گرايي و عيني شدن تصويرها از خصوصيات شعر معاصر به حساب مي آيد. شعر امروز در حقيقت بيان تجزيه شدة اشيا مي باشد. بيان كلي از ميان رفته و جاي خود را به تعريف جزء به جزء اشيا سپرده است. به تعبير ديگر، حركت شعر معاصر، حركت از جزء به سمت كل است. شعر زنان اين دوره هم با قرار گرفتن در فضاي موجود، به عيني كردن مفاهيم پرداخته است. تصاوير از حالت انتزاعي برآمده جنبة عيني پيدا كرده است. شاعران نسل دوم مي كوشد تا با طبيعت و اشياي اطراف خود از نزديك تماس حاصل نمايد و ارتباط خويش را با آن ها بلاواسطه بسازد. شكستن ساختار قديم و رفتن به طرف جريان شعر مدرن، در تقوية اين ارتباط نقش بارزي را ايفا نموده است. اين شعر زهرا حسين زاده را نگاه كنيد:
ناگهان شروع شد با همان دو كاسه آش
اين سه شنبه هاي خوش، نذرهاي كاش... كاش...
عصرها دو شاخه گل اين دريچه را گشود
صبح ها بهانه شد نان تازة لواش
جملة نگفته را پشت در نوشته كرد
« دل اسير بد قلق، لب دچار ارتعاش»
نيمه شب سه تار زد زير تيرهاي برق
در اتاق كوچكم هي قدم زدم يواش
او سوال شرمگين من جواب ناگزير
«سال نو مباركت، هيچ فكر من نباش»
روزهاي تلخ عيد مي دهد شكنجه ام
ماهيان سرخ او گريه، آخرين تلاش
حال من بدل نشد با دلش چه مي كند
بازهم سه شنبه ها بازهم دو كاسه آش!؟