Ads 468x60px

چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۶

آیا شیطان وجود دارد ؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد ؟

از وبلاگ کمال کابلی

آیا شیطان وجود دارد ؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد ؟
استاد درکلاس مدرسه ، با این سوال ها شاگردانش را به چا لش ذهنی کشاند.
آیا خدا هر چیزی را که وجود دارد خلق کرد ؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد : " بله او خلق کرد "
استاد پرسید : " آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟ "
شاگرد پاسخ داد : " بله آقا "
استاد گفت : " اگر خدا همه چیز را خلق کرد ، پس او شیطان را نیز خلق کرد . چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست .
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد .
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت :
« استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم ؟ »
استاد پاسخ داد : " البته "
شاگرد ایستاد و پرسید: « استاد ، آیا سرما وجود دارد؟ "
استاد پاسخ داد : " این چه سوالی است ؟ البته که وجود دارد . آیا تا کنون حسش نکرده ای ؟ شاگردان به سوال نو جوان خندیدند.
نو جوان گفت : " در واقع آقا ، سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به نام سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد . درجۀ صفر مطلق ، نبود کامل گرماست . تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد . این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد .
شاگرد ادامه داد : " استاد تاریکی وجود دارد؟ "
استاد پاسخ داد : " البته که وجود دارد "
شاگرد گفت : دوباره اشتباه کردید آقا ، تاریکی هم وجود ندارد . تاریکی در حقیقت نبودن نور است . نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد . اما تاریکی را نمیتوان . در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص ، چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید . درست است ؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار میبرد ."
در آخر نو جوان از استاد پرسید :
آقا ، شیطان وجود دارد ؟
استاد پاسخ داد : البته همانطور که قبلا هم گفتم . ما او را هر روز می بینیم . او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد . اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست .
و آن شاگرد پاسخ داد :
شیطان وجود ندارد آقا ، یاحداقل در نوع خود وجود ندارد .
شیطان را به ساده گی می توان نبود خدا دانست . درست مثل تاریکی و سرما . کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند . مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید .
نام آن مرد جوان : آلبرت انیشتاین بود .

تحلیل انشتاین از مذاهب :

تحلیل انشتاین از مذاهب بر این اصل کلی متکی است که :
« هر مذهبی در درجۀ اول از ترس از جهانی ناشناخته مایه میگیرد . وی مینویسد :
در تاریخ تمدن بشری ، این ترس بطور منظم توسط طبقه ای دامن زده شده و مورد بهره برداری قرار گرفته است که روحانیت نام دارد و بر این اساس سازمان داده شده است که خود را رابط انسانها با قدرتهایی رعب انگیز قلمداد کند تا سلطه جویی خویش را از این راه تثبیت کرده باشد . در جریان عمل گاه زمامداران ، خواه بصورت پادشاهان و خواه طبقات ممتاز ، در راه حفظ قدرت سیاسی یا دفاع از منافع و امتیازات مادی خود مستقیماً ایفای این نقش مذهبی را بعهده گرفته اند و گاه نیز میان آنان و طبقات روحانی در این راه ایتلاف نزدیکی برقرار شده است که از اشتراک منافع این دو در امر استیلا جویی اقلیتی ممتاز بر اکثریتی مطیع و استثمار این اکثریت توسط این اقلیت سرچشمه می گیرد .
کار اساسی همه تشکیلات مذهبی ، اعم از کنیسه و کلیسا و مسجد ، در هر مقطع زمانی و مکانی ، مبارزه با دانش و سرکوبی آزاد اندیشان به اتهام انحراف از قوانین مقدس مذهبی بوده است . زیرا تثبیت حاکمیت آنان مستلزم این بوده است که پیروان مذاهب همواره صغیرانی باقی بمانند که حق و اجازۀ سوالی را در بارۀ اصالت بیچون و چرای آنچه به نام واقعیتهای آسمانی بدیشان عرضه می شود نداشته باشند . اگر آیین یهودی را از پیغمبران بزرگ و کوچک آن جدا کنند ، و اگر مسیحیت و اسلام را از پیرایه های سنتی خود بپیرایند و به ویژه اگر آنها را از سلطۀ روحانیت هایی که در طول قرون بدانان تحمیل شده اند خلاصی بخشند ، دستیابی توده های عظیم یهودی و مسیحی و مسلمان به زیربنایی مشترک یعنی توحید واقعی ، و نه آن توحید های کاذبی که بدانان ارایه کرده اند ، امکان پذیر خواهد بود . »
نتیجه گیری نهایی انشتاین از همه اینها اینست که :
خدا را از راه مذاهب نمیتوان شناخت ، بلکه از راه آموزش و دانش میتوان شناخت و فتوای او نیز در اینمورد اینست که :
آیندۀ هر کشور ، هر جامعه ، و هر خانواده ، هر فرد ، و در نهایت آیندۀ جامعه بشری در گرو افسانه ها و اسطوره های اجدادی نیست ، در گرو درجۀ بینش یعنی درجۀ آموزش او است .
بزرگان از آنرو پیش ما بزرگ به نظر می آیند که : ما جلو آنان زانو زده ایم ،
پس بگذار برخیزیم ...
انشتاین در کتاب خودش « جهان آنطوریکه من میبینم » آورده است که :
« اگر عامل تعین کننده رفتار بشر دراین جهان تنها بیم از کیفر یا امید پاداش در جهان دیگرباشد ، شرایط حاکم برجامعۀ بشری ما ، شرایطی ترحم آوری خواهد بود . اسطورۀ پاداش یا کیفر آن جهانی ، ویران کنندۀ همه موازین اخلاقی این جهان است .
شما چرا به دنبال خدایی میگردید که شما را ببخشاید ؟ مگر گناهکارید ؟ اگر گناهکارید ، چرا به جای طلب بخشش از خدا ، گناهان تانرا جبران نمیکنید ؟ چرا از آنهایی که در حق شان مرتکب ظلم و ستم شده اید ، تقاضای عفو نمی کنید ؟ آنها هستند که باید شما را ببخشند ، نه خدا .
از خدا می خواهید به شما که باعث ضرر و رنج و آزار به دیگران شده اید رحم کند ؟
آیا مظلومان و ستمدیده گان به خدا وکالت داده اند تا از طرف شان ، ظالمان و ستمگران را ببخشاید ؟ از خدا میخواهید به شما طول عمر و سلامتی و ثروت و بزرگی عطا کند . مگر خدا شرکت بیمۀ عمر ، انبار سلامتی و ثروت و فروشگاه بزرگی و عزت دارد ؟ مگر نمی دانید که طول عمر به سلامتی و سلامتی هم به رعایت بهداشت و زندگی متعادل و پرهیز از زیاده روی در خوردن و نوشیدن و دوری گزیدن از کارهای مضراست ؟
اسطورۀ پاداش یا کیفر آن جهانی ، ویران کنندۀ همه موازین اخلاقی این جهان است . زیرا کسی که تنها به این کیفر و پاداش وابسته باشد ، خوبی را برای خوبی و اخلاق را بخاطر اخلاق نمی جوید ، بلکه صرفاً آنرا معامله ای به حساب می آورد که در آن اخلاق داشتن ، معامله ای سودمند است و اخلاق کالایی است که می تواند به خرید و فروش گذاشته شود .

اِشکال جهان اینست که : جاهلان مطمین هستند و دانایان مردد !!

بر لبانم سايه اي از پرسشي مرموز در دلم درديست بي آرام و هستي سوز راز سرگرداني اين روح عاصي را با تو خواهم در ميان بگذاردن، امروزگر چه از درگاه خود مي رانيم ، اما تا من اينجا بنده ، تو آنجا ، خدا باشي سرگذشت تيرۀ من ، سرگذ شتي نيست کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشينيمه شب گهواره ها آرام مي جنبند بي خبر از کوچ دردآلود انسانها دست مرموزي مرا چون زورقي لرزان مي کشد پاروزنان در کام طوفانها چهره هايي در نگاهم سخت بيگانه خانه هايي بر فرازش اشک اختر ها وحشت زندان و برق حلقۀ زنجير داستانهايي ز لطف ايزد يکتا !سينهء سرد زمين و لکه هاي گور هر سلامي سايهء تاريک بدروديدستهايي خالي و در آسماني دور زردي خورشيد بيمار تب آلوديجستجويي بي سرانجام و تلاشي گنگ جاده يي ظلماني و پايي به ره خسته نه نشان آتشي بر قله هاي طور نه جوابي از وراي اين دری بسته آه ... آيا ناله ام ره مي برد در تو ؟تا زني بر سنگ ، جام خود پرستي را يک زمان با من نشيني ، با من خاکياز لب شعرم بنوشي درد هستي را سالها در خويش افسردم ولي امروزشعله سان سر مي کشم تا خرمنت سوزم يا خمش سازي خروش بي شکيبم را يا ترا من شيوه اي ديگر بياموزم ...

هیچ نظری موجود نیست: