۴ هفته قبل
دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۸
رهایی بخش سرزمین
نام من گویاتان است، هفت ساله هستم و 750 کیلو گرام وزن دارم. در یکی از قریه های ولایت سرپل کشور افغانستان چشم به دنیا گشودم. مادرم بعد از تولد من دار فانی را وداع گفت و من شدم یک گوساله منحوس بعدها فهمیدم که چرا مرگ مادرم برای شاجان (صاحبمان) اینگونه دردناک بود. بله مادرم یک ماده گاو تنومند و قوی بود که روزانه 20 کیلو شیر برای شاجان هدیه می کرد و شاجان خیرندیده هم با اضافه کردن 5 کیلو آب، آن را به قیمت خوبی سودا می کرد. علاوه بر آن مادرم در قلبه کردن زمین هم نقش به سزایی داشت و نکته مهمتر اینکه چندین خواهر و برادر دیگر هم به دنیا آورده بود که نمی دانم آنها کجا هستند و یا اینکه تا حال زنده هستند یا اینکه به قابلی پلو و یا دو پیازه تبدیل شده اند. این بود که تولد من مصادف شد با آغاز شوم بختی و کار طاقت فرسا. آن روزها را به یاد دارم که این شاجان ناجوان با بی رحمی به من قلبه کردن را می آموخت و به این خیال بود که من یک شبه به اندازه مادرم می شوم. چند بار مریض شدم به نحوی که از من قطع امید کردند و می خواستند مرا به قصابی محل بفروشند اما چانس با من یار بود که شاجان طمع کار با نرخی که قصاب می داد جور نمی آمد و از فروشم منصرف می شد. راستی یادم رفت بگویم که من هم یک ماده گاو هستم.
از آنجایی که به غیر از قریه خود جای دیگری را ندیده بودم فکر می کردم که دنیا همین است و من در همین جا خواهم مرد اما بخت با من یار بود و من شروع به سفر کردم. اولین سفرم در سطح قریه های همان ولسوالی مان بود. شاید سوال کنید که چطور. خوب یادم هست که بار سنگینی را بر من سوار کردند. نمی دانستم که چی بود فقط کمی بوی رنگ می داد. خوب این بارهای سنگین را به این سو و آن سو می بردم. روزی رسید که این بار را دوبرابر ساختند و من که توان بردن آن را نداشتم بعد از پیمودن نیمی از راه، بار را به بهانه ای به زمین انداختم و ماااااااااااااااااااای بلندی سر دادم که ایهاالناس من دیگر طاقت این همه جور و جفا را ندارم. در حین سر دادن فریاد های اعتراض چشمم به بوجی پاره شده ای افتاد که خودم آن را چپه کرده بودم. داخل بوجی ها تصویر مردی را دیدم که یک دست خود را به نشانه سلام بالا کرده و با دست دیگر چپن خود را نگه داشته. چهره خندان و سرشار از مهربانی. کلاه قره قلی اش هم به چهره اش نمود می داد. یک آن فکر کردم که... ادامه در اینجا
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر