(سرمقاله شماره دهم هفته نامه «قدرت»)
مبارزات انتخاباتی، برغم نگرانیهایی که از وضعیت امنیتی و سایر ضعف و کاستیهای مدیریت سیاسی وجود دارد، در بسیاری از نقاط کشور به راه افتاده است. کثرت نامزدان انتخاباتی و کمپاینهایی که برای جلب اعتماد و آرای مردم جریان دارد، به هر حال، نمادی از مشارکت سیاسی مردم و جدی بودن پروسهی دموکراتیک برای اداره و رهبری نظام سیاسی در کشور است.
دموکراسی را یکی از راهحلهای معقول برای مقابله با چالشها و بحرانهایی میدانند که در حوزهی رهبری و اِعمال قدرت در جامعه پدید میآید. وینستون چرچیل، نخستوزیر انگلیس در زمان جنگ جهانی دوم، دموکراسی را بدترین شکل از نظام سیاسی لقب داده، اما در عین حال با تأسف یاد کرده بود که بشر تا کنون نتوانسته است نظامی بهتر از دموکراسی را پیدا کند.
ارزش این سخن چرچیل را بیشتر جوامعی درک میکنند که تجربهی بحرانهای سیاسی و مناقشه پیرامون رهبری و اِعمال قدرت را شاهد بوده باشند. افغانستان، یکی از این جوامع است که در طول تاریخ خود انواع مختلفی از نظامهای سیاسی را تجربه کرده است: نظام شاهی مطلقه، نظام خودکامهی داودخانی، نظامهای ایدئولوژیک کمونیستی و اسلامیستی در اشکال گونهگون آنها. البته هنوز هم کسانی هستند که تجربهی نظام شاهی را از دورههای طلایی تاریخ افغانستان محسوب میکنند. برخی نیز در نوستالژی نظام خودکامهی داودخانی به سر میبرند و از خاطرات آن دوران با حسرت یاد میکنند. اما این عقبنگریها بیشتر از آنکه به دلیل دستاوردهای مثبت نظام شاهی و یا داودخانی باشد، معلول تلخکامیهایی است که بعد از فروپاشی این نظامها بر افغانستان تحمیل شد.
دموکراسی تجربهی کاملاً جدیدی برای افغانستان است. اگر از «دههی دموکراسی» که به طور اسمی از سال 1343 الی 1352 دوام کرد و در ظرف کمتر از ده سال، پنج حکومت را به دلخواه شاه نصب و عزل نمود، عبور کنیم، تجربهی سیاسی مردم افغانستان در دورهی جدید جنبههای مثبتی دارد که باید برای آموزش سیاسی مردم از آن استفاده شود.
افغانستان در دههی هفتاد خورشیدی، با فروپاشی نظام تکحزبی داکتر نجیب الله به گرداب جنگهای خونبار داخلی فرو رفت. افغانستان بحرانهای عمیقی را از تاریخ استبدادی خود به ارث برده بود. این بحرانها، ریشههای متعدد فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی داشت. نحوهی برخورد مدیران و رهبران سیاسی افغانستان با این بحرانها، هزینههای سنگینی را بر ملت تحمیل کرد. جنگهای داخلی، دقیقاً یک دهه بعد، با فروپاشی نظام «طالبان» خاتمه یافت و افغانستان فرصتی یافت تا با رویکردی دموکراتیک به حل معضلات گونهگون خویش توجه کند.
مقایسهی وضعیت مناطقی که هنوز هم درگیر تجربههای غیردموکراتیک اند با مناطقی که به طور نسبی به پذیرش و احترام نورمهای دموکراتیک پرداخته اند، میتواند آموزنده و راهکشا باشد. رشد تجربههای دموکراتیک مردم، هر چند به دلیل مدیریت ضعیف سیاسی جریانی بطی داشته، اما سیر مثبت و رو به تکامل خویش را حفظ کرده است. مردم میتوانند از گامی که در مسیر دموکراسی برداشته اند، به عنوان یک دستاورد مثبت و تجربهای ارزنده استفاده کنند. مردم شاید حق داشته باشند دستاوردهای پارلمان اول را ناکافی بدانند، اما مرور و بازنگری این دستاوردها میتواند مردم را کمک کند تا در انتخابات کنونی با آگاهی و دقتی بیشتر عمل کنند و پارلمانی را ایجاد کنند که بتواند در برونرفت از مشکلات و چالشهایی که در برابر مردم قرار دارد، موثریتی بیشتر داشته باشد.
تجربهی پارلمان اول مردم را کمک کرده است تا هم با اهمیت پارلمان آشنا شوند و هم نقش خود را در موفقیت یا ناکامی این نهاد درک کنند. پارلمان با اعضایی تشکیل میشود که در جریان انتخابات و با رأی مردم به این مرجعیت راه مییابند. تجربهی مردم از پارلمان اول، بر معیار انتخاب آنان در پارلمان دوم تأثیر بسزایی دارد. رأی مردم ارزش سیاسی دارد. رأی مردم است که برای افرادی خاص صلاحیت میدهد تا به نمایندگی از مردم هم بر وضع و هم بر اجرای قانون نظارت داشته باشد. رأی مردم نباید با متاع مادی تعویض شده و ارزش سیاسی خود را از دست دهد.
مردم میتوانند با رأی آگاهانهی خود، تجربهی پارلمان دوم را متفاوتتر از پارلمان اول بسازند و آن را به گامی موفق تبدیل کنند که بحرانها و چالشهای متعدد آنان را با تدبیر و مدیریتی نیکو پشت سر بگذارد.
مردم به طور آشکار با دو گزینهی مشخص رو به رویند: ادامهی حرکت دموکراتیک به جلو و تقویت پروسه و نهادهای دموکراتیک، یا برگشت به تجربههایی که هجده سال قبل با بهای سنگین و خاطرات تلخ بر مردم تحمیل شد. عقلانیت سیاسی حکم میکند که گزینهی اول ترجیح داده شود و هیچ بهانهای نتواند دستاویز برگشت به گذشتههای تلخ و خونبار قرار گیرد.
مبارزات انتخاباتی، برغم نگرانیهایی که از وضعیت امنیتی و سایر ضعف و کاستیهای مدیریت سیاسی وجود دارد، در بسیاری از نقاط کشور به راه افتاده است. کثرت نامزدان انتخاباتی و کمپاینهایی که برای جلب اعتماد و آرای مردم جریان دارد، به هر حال، نمادی از مشارکت سیاسی مردم و جدی بودن پروسهی دموکراتیک برای اداره و رهبری نظام سیاسی در کشور است.
دموکراسی را یکی از راهحلهای معقول برای مقابله با چالشها و بحرانهایی میدانند که در حوزهی رهبری و اِعمال قدرت در جامعه پدید میآید. وینستون چرچیل، نخستوزیر انگلیس در زمان جنگ جهانی دوم، دموکراسی را بدترین شکل از نظام سیاسی لقب داده، اما در عین حال با تأسف یاد کرده بود که بشر تا کنون نتوانسته است نظامی بهتر از دموکراسی را پیدا کند.
ارزش این سخن چرچیل را بیشتر جوامعی درک میکنند که تجربهی بحرانهای سیاسی و مناقشه پیرامون رهبری و اِعمال قدرت را شاهد بوده باشند. افغانستان، یکی از این جوامع است که در طول تاریخ خود انواع مختلفی از نظامهای سیاسی را تجربه کرده است: نظام شاهی مطلقه، نظام خودکامهی داودخانی، نظامهای ایدئولوژیک کمونیستی و اسلامیستی در اشکال گونهگون آنها. البته هنوز هم کسانی هستند که تجربهی نظام شاهی را از دورههای طلایی تاریخ افغانستان محسوب میکنند. برخی نیز در نوستالژی نظام خودکامهی داودخانی به سر میبرند و از خاطرات آن دوران با حسرت یاد میکنند. اما این عقبنگریها بیشتر از آنکه به دلیل دستاوردهای مثبت نظام شاهی و یا داودخانی باشد، معلول تلخکامیهایی است که بعد از فروپاشی این نظامها بر افغانستان تحمیل شد.
دموکراسی تجربهی کاملاً جدیدی برای افغانستان است. اگر از «دههی دموکراسی» که به طور اسمی از سال 1343 الی 1352 دوام کرد و در ظرف کمتر از ده سال، پنج حکومت را به دلخواه شاه نصب و عزل نمود، عبور کنیم، تجربهی سیاسی مردم افغانستان در دورهی جدید جنبههای مثبتی دارد که باید برای آموزش سیاسی مردم از آن استفاده شود.
افغانستان در دههی هفتاد خورشیدی، با فروپاشی نظام تکحزبی داکتر نجیب الله به گرداب جنگهای خونبار داخلی فرو رفت. افغانستان بحرانهای عمیقی را از تاریخ استبدادی خود به ارث برده بود. این بحرانها، ریشههای متعدد فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی داشت. نحوهی برخورد مدیران و رهبران سیاسی افغانستان با این بحرانها، هزینههای سنگینی را بر ملت تحمیل کرد. جنگهای داخلی، دقیقاً یک دهه بعد، با فروپاشی نظام «طالبان» خاتمه یافت و افغانستان فرصتی یافت تا با رویکردی دموکراتیک به حل معضلات گونهگون خویش توجه کند.
مقایسهی وضعیت مناطقی که هنوز هم درگیر تجربههای غیردموکراتیک اند با مناطقی که به طور نسبی به پذیرش و احترام نورمهای دموکراتیک پرداخته اند، میتواند آموزنده و راهکشا باشد. رشد تجربههای دموکراتیک مردم، هر چند به دلیل مدیریت ضعیف سیاسی جریانی بطی داشته، اما سیر مثبت و رو به تکامل خویش را حفظ کرده است. مردم میتوانند از گامی که در مسیر دموکراسی برداشته اند، به عنوان یک دستاورد مثبت و تجربهای ارزنده استفاده کنند. مردم شاید حق داشته باشند دستاوردهای پارلمان اول را ناکافی بدانند، اما مرور و بازنگری این دستاوردها میتواند مردم را کمک کند تا در انتخابات کنونی با آگاهی و دقتی بیشتر عمل کنند و پارلمانی را ایجاد کنند که بتواند در برونرفت از مشکلات و چالشهایی که در برابر مردم قرار دارد، موثریتی بیشتر داشته باشد.
تجربهی پارلمان اول مردم را کمک کرده است تا هم با اهمیت پارلمان آشنا شوند و هم نقش خود را در موفقیت یا ناکامی این نهاد درک کنند. پارلمان با اعضایی تشکیل میشود که در جریان انتخابات و با رأی مردم به این مرجعیت راه مییابند. تجربهی مردم از پارلمان اول، بر معیار انتخاب آنان در پارلمان دوم تأثیر بسزایی دارد. رأی مردم ارزش سیاسی دارد. رأی مردم است که برای افرادی خاص صلاحیت میدهد تا به نمایندگی از مردم هم بر وضع و هم بر اجرای قانون نظارت داشته باشد. رأی مردم نباید با متاع مادی تعویض شده و ارزش سیاسی خود را از دست دهد.
مردم میتوانند با رأی آگاهانهی خود، تجربهی پارلمان دوم را متفاوتتر از پارلمان اول بسازند و آن را به گامی موفق تبدیل کنند که بحرانها و چالشهای متعدد آنان را با تدبیر و مدیریتی نیکو پشت سر بگذارد.
مردم به طور آشکار با دو گزینهی مشخص رو به رویند: ادامهی حرکت دموکراتیک به جلو و تقویت پروسه و نهادهای دموکراتیک، یا برگشت به تجربههایی که هجده سال قبل با بهای سنگین و خاطرات تلخ بر مردم تحمیل شد. عقلانیت سیاسی حکم میکند که گزینهی اول ترجیح داده شود و هیچ بهانهای نتواند دستاویز برگشت به گذشتههای تلخ و خونبار قرار گیرد.