Ads 468x60px

جمعه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۰

خانه 582 ؛ نگاهی از درون




پنجره ها را به رویم می بندم. وقتی مجبور میشوم بازش کنم ، بوی یکنواخت و تکراری غذای حبیب آزارم میدهد و دوباره پنجره را میبندم و باز تاریکی اتاقم را فرا میگیرد. یک دروازه کوچک نیز به سمت زینه های  داخل دهلیز باز میشود که طبقه اول را به طبقه دوم وصل میکند.وقتی میخواهم دروازه را باز بگذارم ، آدم های که برای دیدن نمایشگاه ها می آیند ، مزاحمت میکنند. مجبور می شوم تمام در ها و پنجره ها را برویم ببندم و از شما خوبان ببرم و دنیایم در فقط در چهار دیواری اتاقک سه متری خلاصه کنم.

حال کسی به اتاقم نمی آید. هوای اتاقم تاریک است و تازگی بهار را ندارد.تپ تپ پاهای بازدیدکنندگان  وموسیقی یک نواخت یاسین تنها صداهایی هستند که از عقب دروازه های بسته به گوشم میرسد. گاهی بعضی قدم هایی که با سرعت بالا می آیند  و گاهی به خستگی حواسم را پرت میکنند و به شتاب و سستی مردمان برای رسیدن به فردای که در این کشور هیچ قابل پیش بینی نستند ، خنده ام میگیرد و گاهی حسود می شوم.

بقیه در اینجاست.

هیچ نظری موجود نیست: