تورفتی شعرمن بی بال وپرگشت غزل تنها دوبیتی تلخ ترگشت
تورفتی با تو حس از مثنوی رفت شقایق بی تونسلی، دربدرگشت
(جعفر احسانی)
افراد بزرگ بدون شک همانند حوادث طبیعی بزرگی که رخ میدهد بدنیا می آیند، بزرگ زندگی می کنند و با عظمت از دنیا می روند. اگر سونامی در طبیعت اتفاق می افتد دنیا را و یا حد اقل گوشه یی از آنرا به مخاطره می اندازد. مردان بزرگ نیز اینچنین اند، با به دنیا آمدن و به بلوغ رسیدن شان حادثه می آفرینند و دنیا و تاریخ زندگانی شان را متحول می سازند.
مزاری؛ نیز ازاین تعریف و از همین حوزه استثنا نبوده، به سان دیگر چهره های برجسته تاریخ حادثه ساز گردیده و تاریخ را به دیگرگونی فرامی خواند. شهید مزاری؛ با تفکر انسانی خویش یکی از معدود چهره هایی خلق میشود که به تعبیر ملکی مردمش "بابه قوم" می شود و "پیشوای شهید" تاریخ هرهزاره.
مزاری باحنجره سبزاستقامت هایش مُنجی نسل میشود مظلوم که سالهای بند واسارت را با پیروی ازوی درهم می شکنند، فریاد آزادی وسرود رهایی را می سرایند وزمزمه می کند.
زندگانی مزاری را چون قالب غزل حماسی قبیله ای میتوان تعریف کرد که بندگی و ذلت ومظلومیت شان مرزهایی پُر از خشونت وسنگلاخ های درشتناک هزاره جات را که سپس هزارستان می شود درنوردیده وتا حوالی هندوستان به پیش میرود. تا آنجا که اسارت مردمش طی سالیان بردگی، بازار برده فروشان افغانی وهندی را شکل ورونق می بخشید.
با عروج خونین و گلرنگ این سردار قوم وبابه هزاره، دیگر هزاره بودن ممنوع نمی شود و برده شدن از رونق می افتد. فریاد انسانی "شهیدمزاری" در اینجا مرزهای خشونت وارعاب و چهره زدایی را درهم شکسته و تا دوردست هایی از بی کرانه های تاریخ و اجتماع طنین انداز میشود:
"می خواهم دیگر هزاره بودن جرم نباشد!"
شهیدمزاری؛ بافرق شکافته از کینه توزی طالبان رنج مردمش به معراج می رود ومسیرغزنه تابلخ را روی شانه های ستمدیده قومش ازجبر تاریخ وزمان به راه پیمایی می گیرد؛ و خونین کفن و آرام در شهرمولایش، همنشین کاروان لاله ها میشود؛ ولاله زاران مزارشریف را لاله زارتر ساخته ، آذین می نماید؛ که شهر مزار ازآن پس تا به امروزهمواره باروح مزاری جشن لاله هایش را با عظمت دیگر به تجلیل می گیرد.
هربزرگی تاکنون ازمیان جمعیت آدمها رخت بربسته است. مزاری نیز یکی از راهیان این قافله انسانی به حساب می آید که "این قافله عمر عجب می گذرد ! ".
ملت ها در رثای هر بزرگی از حوزه اجتماعی آدمها مرثیه ها خوانده اند وسوگ سروده ها را به سرایش گرفته اند؛ "بابه شهیدهزاره" نیز این ویژه گی را از آن خود نموده است.
گرچه چهره های بزرگی از دامان جوامع بزرگتر ازجامعه ما کوچیده اند وسالیان درازی از تاریخ این کوچ وهجرتشان گذشته است؛ اما با توجه به تازگی درگذشت رهبرشهید ما ، کمتر کسانی با استفاده از روح ادبی ملتشان از آنان به تمجید پرداخته اند، که "مزاری" بیشترین و بالاترین رقم این گونه تجلیل را بخود اختصاص داده است.
قطع نظر از مجموعه های اشعاروسوگ سروده های پراگنده، کافی است تنها از سه مجموعه "تبروباغ گل سرخ" وهمچنین مجموعه "مرثیه آفتاب" یادکرد؛ که در صدر دیگر عناوینی از این دست برجسته گی بیشتر دارد. درلابلای این مجموعه ها، تنها شاعران چهره های برجسته ادبی هزاره نیستند، بلکه اذهان هرآدم بیدار و زبان دار هنرمند از دیگر اقوام نیز، درسوگ این مرد بزرگ سخن رانده اندو تفکر وشخصیت این استوانه پایدار سیاست جنگی وسیاسی آن روزگار رابه تحلیل گرفته وادای دین نموده اند.
وقتی بر آن شدم تاجایگاه این شهید را در اذهان سرایندگان جستجوکنم، فرصت اندکی داشتم که هم اینک از پیش چشم تان این خلاصه می گذرد و می بینیم که شاعران از ابعاد مختلف وجنبه های گوناگون بسوی مزاری دیده اند وگفته اند؛ چون:
الف)هویت ملی قوم:
شاعران با ازدست دادن سردار و رهبرشان خود را فنا شده وگم گشته احساس نموده ومزاری را تمامی پیدایی خود میخوانند، وقتی که "جعفراحسانی" اینگونه می سراید:
تورفتی خنده هایم باتوگم شد
سکوتم، هردوپایم باتوگم شد
سراغم را دیگر ازمن نگیرید
که حتا ردپایم باتو گم شد
و یا با از دست دادن مراد و مدافعشان ساز خود را شکسته یافته وخود را چونان پدرگم کرده ای می بیند که هیچ کس نمی تواند چون او پدر وبابه ای مهربان و دردآشناباشد.
شکسته ساز نای من، کسی خبرنمی شود
ازین که هست ودیده یی شکسته ترنمیشود
پرنده پرزد ازقفس، جهان چه بی ستاره شد
شب سکوت شعر من ولی سحرنمی شود...
همیشه درد ما ولی که رفته ازمیان ما
ودرسکوت بعد از او کسی پدر نمیشود
ب) عمومیت وتعلق خواسته های مزاری به همه اقوام وقبیله های کشور:
محمدتقی اکبری درسوگنامه یی که سروده است؛ رهبرش را تنها متعلق به قبیله هزاره و از مردم هزاره جات نمی پندارد و همچنان نه از قندهار وکابل، بلکه اورا متعلق به همه افغانستان دانسته و به سان رودی حس می کند که همه جا از منبع پرفیضش سیراب و بهره مند گردیده است. اومی خواند:
نه کابلی ونه قندهاری هستی
آموی زکف رفته وجاری هستی
یکپارچه آتش شده دشت گل سرخ
پرپرشو دلا ! توهم مزاری هستی!
ج) تسلیم ناپذیری ومقاومت:
شهید مزاری آنگونه که خود گفته بود: "ازخداخواسته ام که خونم درجمع شما بریزد." تمامی خواسته ها و آرزوهایش را عملی ساخته، بدون مردم اش جایی نرفت ومردمش را درمعرکه تنها نگذاشت. بدرستی میتوان اخلاق مقاومت، پایداری و وفادارماندن به مردمش را به عنوان تفکر ایثار گرانه ای که می بایست از ویژگی های شایسته هریک از رهبران باشد، در وجود مزاری برجسته تر از همه کس دید وتفحص کرد؛ چنانچه در اذهان جستجوگر شاعران شعرایثار و مقاومت این مفهوم راه یافته است؛ آنجا که "رحمت الله بیژن پورآبادی" می گوید:
حروف نام تویعنی هزاره ممنوع است
ودرتحسب خصم این شماره ممنوع است
کنار جاده نوشتند کاین گذر بند است
عبور هرچه هزار و هزاره ممنوع است
چه روزگار غریبی شد و چه رسم بدی
که جز به مرگ، ترا راه چاره ممنوع است
برای آنکه چرا دست باز می خوانی،
نماز شیعه بدین آشکاره ممنوع است
چگونه زنده بمانی که حرف حق گفتی
به هرکرانه چوهستی، گذاره ممنوع است
ازین کرانه اگر بگذری به جای دیگر
بمان، بمان که عبور دوباره ممنوع است
به نام تیره ترا بادم تبر کشتند
که در نجابت شهر این قواره ممنوع است...
د) غربت بعداز مرگ مزاری:
آنچه را که باور دینی ما نیز حکم می کند اینست که تنها با مرگ سرخ وبذل جان وسرکشیدن جام شهادت، ایدیؤلوژی ملت ها قوام وپایداری می یابد. لذا باید از شهدا آنگونه که شایسته شأن شان است تجلیل و تکریم شود، اما متأسفانه این نوع بینش مخصوصاً نسبت به شهید مزاری ناقص مانده و بیشتر تبدیل به برگ برنده ای میشود که بسان دلالان و دکانداران رهبری با آن میتوان چند روزی بازار خویش را گرم نگهداشت، از همین جاست که "شریف سعیدی" شاعر نام آور و بلند آوازه ما لب به شکایت باز نموده و ازاین کوتاهی نابخردانه و ناروای تحمیلی کوته نظران دگم اندیش به رهبرش، نالیده است:
ای که آواز تو درگوش دلم آن گردد
که گهردرتن بی رنگ صدف جان گردد...
اومی نالد که خون رهبرش ریخته است و باید ازاین خون ریشه ورگ هرنسل خشکیده ای تر وسیراب گردد؛ ولی شک می کند که با موجودیت این خاک عقیم، نخواهد کسی سربر کند و خواهان خون این شهید شود؛ملت نیز نخواهد بدین باور رسد روزی که با شهادت از اسارت می توان نجات یافت.
اودرد مندانه می سراید :
خون تو ریخته درکتری آدمخواران
که دمی دم شده وچای فراوان گردد
ریخت خون توکه از نو،گلی آماده شود
خِشت تزینی دیوار قومندان گردد
خون توریخته وسرخی قالین شده است
تالگدمال زن تازه ایشان گردد
خون تورنگ در و پنجره خانه اوست
که مگر درخور مهمانی مهمان گردد
توشهیدی که دکانها سرگورت زده اند
که پس از مدتی این خاک از ایشان گردد
توشهیدی که همین طایفه خوردند ترا
نام تو مانده که درسفره شان نان گردد
استخوانهات بجامانده که این سگها را
پاسخ خارش بی کاری دندان گردد
ﻫ) جاودانگی در تداوم تاریخ:
به حقیقت که عشق و ایمان منتهی به خود گذشتگی گردیده و به شهادت انجام می یابد واز آن پس این شهادت است که همیشه ماندگار گردیده و خون شهید است که همواره درجوشش می ماند؛ از همین روی است که هرگاه اگر فرهنگ یک قبیله وایمان شان مواجه با خطر گردد باید خون داده و از ایمان وفرهنگ شان حراست وپاسداری کرد آنگونه که بابه شهید مزاری، با شهادتش جاودانگی یافته است.
آنچنانکه "سیدمحمدرضامحمدی" می خواهد تا روح مزاری در وجود تک تک ماجاری باشد و بماند:
باشند تا به یاد توسرشار بادها
هرجا زنند نام ترا جار، بادها
بی شک توعشق مردم مایی وعشق را
هرروز می رمند به تکرار، بادها
خون توجاریست به رگهای ما، که ما
گردیده ایم درصف پیکاربادها
هرعسکرهزاره یکی باد سرکش است
پیچیده اند در دل کهسار بادها
و) جهالت ستیزی:
آنچه که از همه مهمتر وروشن تر درشخصیت شهید مزاری به چشم میخورد بی گمان همان سادگی وخردمندی وی میباشد؛ او بامنطق وعقلانیت گرایی خویش با تمامی انحصار طلبی های ناشی ازجهالت زمامداران عصرخود به پیکار رفته است؛ آنسان که "سید ابوطالب مظفری" شاعر ونویسندۀ چیره دست کشور ما می نگارد:
"... گفتمانی که شهید مزاری ویارانش براه انداختند، دریک کلام این بود که خوی و خصلت انحصار طلبی درمیان گروه های موجود، اعم از طالبان وغیرطالبان، ریشه های قوی درفرهنگ و باورهای آنان دارد وباتوصیه واعلامیه ونشست های سیاسی حل وفصل نمیشود وبرای برکندن آن، باید راه های دیگری را آزمود. ایشان البته راه ایستادگی را آزمایش کرد وتاوان سختی هم پرداخت..."
وهم اومی گوید:
سوار، ازشب کولاک وبرف آمده بود
پس ازسه قرن خموشی به حرف آمده بود
چه گفت مرد که چون شعله در زغال افتاد
کلاغ پیر ز وحشت به قیل وقال افتاد...
همچنین "سیدحسین موحدبلخی" دیگر تن از سرایندگان این قندپارسی در مرثیه هایش به این ادعای ما درستی وتحقق معنا عنایت داشته است:
همرنگ ستاره درشب ما آمد
چون تیغ شهاب روشن آوا آمد
با شاخه یی از نو درآن کژ گردی
آن پیر به احتجاج یلدا آمد
ونیز در دیگر جای کلامش گفته است:
مانند سپیده ساده وروشن بود
باتیرگی وتیره دلی دشمن بود
هرچند خلاصه بود و پرپینه بود ولی
درباطن خود هزارویک گلشن بود
بااین حساب ویژگی هایی زیادی درشخصیت حضرتش موجود بود ومی درخشید، که سرایندگان هر کدام به آن نظر داشتند؛ ولی همین نابه سامان گویی نیز از حوصلۀ این خلاصه بیرون می باشد، بناء باتمامی دغدغه ها به منظور کاوش های هرچه بیشترینه، پیرامون شخصیت این فقید شهید تمامی خوانندگان را توصیه می نمایم که مراجعتی به اصل نموده و خود شاعران سوگنامه سرا راسراغ گیرند؛ زیرا بر ما همین داغ بس که:
سردارنه، سرو، بلکه سر راکشتند پیش قــدم شَبَح، ســحر را کشتند
آنروز ســـپاه کــور بافتنه گـــری یک آیینه باغ شعله ور را کشتند
نه تنها کشتند که بل:
برشانه خویش یک سحر را بردند تن را که نه از قبیله سر را بردند
دلتنگی یک هــــزاره را نوشیدیـم تا از زَبرکــــــوه، کمر را بردند
"موحد بلخی"
محمد امین ابتهاج "حجتی"
۱ نظر:
بسیار مطلب عالی وخوبی بود تشکر.
ارسال یک نظر