از خالد خسرو
چاپ شده در هشت صبح
البته، این را انکار نمیکنیم که سرمایه داری با کالایی ساختن تولیدات هنری، هنر را به ویژه موسیقی و سینما را، به سوی لذت فاقد مسوولیت اجتماعی، زوال اندیشهی انتقادی شهروندان سیاسی و آگاه در بستر عشرت و عیش تلویزیون و سینمای اروتیک وتبلیغ مد به مثابهی درک وصف ناپذیر لذت مصرف، میکشاند. این به معنای آن نیست که هنر بدیل و معترض برای عصر انقلابی آقای سارتر مویه کرده و با برپایی عزا، به نظارهی وضعیت موجود میپردازد. مشکل هنر بدیل به گمان من این است، که به اندازهی هنر استدیوهای بزرگ تجاری، رابطهی مناسب و جذاب با تودههای مصرف کننده برقرار نکرده، و با نقد وضعیت موجود و مصرف گرایی تودهها، به سوی نخبه گرایی کشانده شده، و تنها به حفظ رابطه با جنبشهای اجتماعی و سیاسی معترض و روشنفکران منتقد، به عنوان هنر اقلیت معترض تاثیرگذار، پرداخته است. ولی همان استدیوهای بزرگ، بزرگترین امکانات هنری و زیبایی شناسانه را به وجود آورده اند که میتواند همانند انقلاب عظیم در حوزهی تکنولوژی و هنر قلمداد شود. اگر آقای اکبر به اروتیسم هالیوود و موسیقی راک و پاپ معترض است، نمیتواند پیشرفتهای هنری و تکنولوژیکی و امکانات هنریای را که استدیوهای بزرگ هالیوود به وجود آوردند، نادیده گرفته و آن را به مثابهی هنر ارتجاعی و مزدور بورژوازی محکوم نماید. زیرا، فلم ساز انقلابی نمیتواند با فلم سیاه و سفید به بیان نقد و اعتراض خویش بپردازد.
اگر هالیوود فلمهای چون پاپیون، گلادیاتور، ارباب حلقهها، فورست گامپ و لست اشنایدر به کارگردانی استیون اسپیلبرگ را میسازد، تایتانیکی جیمز کامرون، دنیای خیالاتی و مجازی هری پاتر و دزدان دریایی را نیز تولید کرده میتواند. تنها تفاوت در این است که انقلابیون معترض سیاسی، اگر دست پیدا کنند، با چند گلوله به زندگی جیمز کامرون و جی کی رولینگ خالق داستانهای تخیلی هری پاتر خاتمه میبخشند، تا بار دیگر هنری که در موجودیت فقر در افریقا به ستایش از تخیل جادویی با آن عشوههای بیدرد و عار جنسی، میپردازد، مجالی برای نفس کشیدن نداشته باشد. آقای سارتر و هیچ روشنفکری دیگر این اجازهی انقلابی را ندارند که با صدور بیانیههای سیاسی، هنر و ادبیاتی را که با پارامترهای ایدیولوژیک و سیاسی آنها قابل اندازه و تحلیل نیست، به خیانت و مزدوری متهم ساخته، و با اعتراض به کرامت اخلاقی و ادبی و هنری شان، خود را تنها منتقدان وضعیت موجود قلمداد کنند. درک تساهل به عنوان یک ارزش والا، ولو با اعتراض آقای اکبر، دنیای سرمایه داری در بیرون از مرزهای ملی خویش تساهل را به رسمیت نمیشناسد، شاخصهی انسانگرایی جنبشهای اجتماعی منتقد وضعیت موجود و روشنفکران معترض است. درک تساهل به معنای خلق اخلاق، سیاست و ارزشهای بدیل و گفتگو با جریانهای مخالف فکری و نظری است. به این معنا که آقای اسماعیل اکبر و سارتر به جای خطاب کردن نویسندگان مخالف ادبیات سیاسی متعهد به معنای سارتری آن (وقتی فقر در افریقا وجود دارد، سخن زدن از زیبایی ستارگان آسمان خیانت نویسندگان مزدور بورژوازی است)، به مزدوری بورژوازی سرمایه داری و شرکتهای چند ملیتی، با آنها راه گفتگو و خلاقیت به منظور ادبیات و اندیشه ی بدیل را برگزینند. اگر کسی را مزدور و اجیر سرمایه داری برای انحراف اذهان عامه در ورطه ی تمدن مصرفی خطاب کنید، دیگر جای برای گفتگو نمیماند. گفتگو حق اختیاری هر اندیشمندی است، ولی بنیادگرایی عامل خطرناک برای افراطی ساختن روشنفکران است. نظریه کنش ارتباطی هابرماس، اگرچه به تعبیر آقای اکبر یک نظریه تسلیم طلبانه است، یک نقد مهم برای ایدیولوژیک شدن حقیقتهای روشنفکرانه بوده که متفکران و نظریه پردازان را به گفتگو در باره ی شناخت و معرفت به صورت دسته جمعی، دعوت می کند. این یعنی فرار از سوژه ی دکارتی که درک و شناخت را به سوبژکتیویته ی فردی تقلیل میدهد.
نکته ی که مرا به نقطه نظرات آقای اکبر نزدیک می کند، نورماتیف کردن هنر و اندیشه ی بشری برای بهبود وضعیت انسانی است. اگر چه، آقای اکبر برای توصیف ارزش های انسانی به کلیشه های نظری در باب ادبیات و اندیشه ی انسان گرا از جمله دفاع نابسنده و کلی گویانه از ریالیسم و سورریالیسم، چنگ زده است، ولی تلاش من این است که در این فرصت کوتاه بیشتر از آقای اکبر در باره ی شان انسانی هنر و اندیشه ی بشری حرف بزنم. البته، این نقطه نظرات برداشت من از جایگاه انسان در هنر و ادبیات و بهبود وضعیت آن است و می تواند با نقد بیشتر پخته تر و انعطاف پذیر تر گردد.
این سخن لوییس بونویل کارگردان معروف اسپانیایی است که در باره ی اخلاق و مساله ی انسان در سینما می گوید: "شيوه کار من هرگز اين نبوده که يک مساله اجتماعی مثلا نوعدوستی، بکارت، خشونت يا چيز مجرد ديگری را در فلم عنوان کنم، چندتا آدم را در داستان وارد کنم و جواب حاضر و آمادهای به قضيه بدهم. نه، من اين کار را تقلب میدانم.
طبيعی است که موقع ساختن فلم با مسایلی درگير هستم. اما هيچ قصد ندارم که مشکلات خاصی را حل کنم. بر عکس: يک داستان تعريف میکنم، آدمهايی را وارد آن میسازم و ميان شان روابط واقعی يا نمادين برقرار میکنم. اما شخصيت آنها از هيچ الگوی ثابتی پيروی نمیکند. در داستانی که تعريف میکنم آدمها جای خود را دارند و با پيشرفت داستان به نيرويی دست میيابند تا ميان خود روابط اجتماعی و اخلاقی معينی برقرار کنند."(2)
این سخن معنای جز این ندارد که هنر و ادبیات نه چون یک تحلیل سیاسی، به بیان و توصیف وضعیت انسانی در چارچوب الهام زیبایی شناسانه میپردازد. هنر و ادبیات نوعی از درک زیبایی شناسانه ای مداوم از وضعیتی است که انسان، ارزش ها و ایده آل هایش در آن هستی دارند. این درک ملزم به رعایت کردن هیچ اجندای سیاسی نبوده و حتا می تواند به نوعی از یاس فلسفی و انارشیسم علیه اخلاق، سیاست و ایدیولوژی منجر شود. همان گونه که بونویل در کتاب خاطراتش آرزو داشت که فلمی علیه تمام جریان ها و گرایش های سیاسی بسازد. حتا بیان پوچ انگارانه ی ادبی و هنری، توصیف معترضانه ی وضعیت انسانی هنرمند و نویسنده ی است که او را به گفته ی صادق هدایت از درون چون خوره می خورد، و مانع عمل سیاسی برای تغییر وضعیت بشری می گردد. تعیین اجندا، تولید ادبیات حزبی است که با روح شاعرانه و هنرمندانه بیگانه می باشد.
ادبیات و هنر وقتی دست به اعتراض میزند، حتا در دفاع از امپریالیسم و پوچی، بازتاب اراده ی شاعر و نویسنده و بیان رابطه ی اندیشمندانه ی او با زندگی و جهان است. اعتراض در قلمرو ادبیات و هنر، به معنای خلق پدیده های مثبت و امیدوارانه ی سیاسی نیست، بلکه هر آن وضعیتی است که همچون سوژه ی هنری و ادبی در ذهن شاعر و نویسنده و نگارگر وارد شود. این تصور دگماتیک است که اعتراض، پوچی و هیچ انگاری اخلاقی و سیاسی هنرمند و نویسنده را نشانه ی از یک توطیهی نظام مند سیستم و امپریالیسم حساب کنیم. زیرا، در این صورت، تصور ما این است که تبلیغ پوچی یک وضعیت سطحی و مصنوعی در نویسنده و هنرمند است. این انتخاب اصیل انسانی است که در باره ی تصورات، ارزش ها و معتقدات خود در قالب بیان زیبایی شناسانه ی هنری و ادبی حرف بزند. اگر ما با این وضعیت مخالف هستیم و آن را برای عمل سیاسی فلج کننده می دانیم، دست به اعتراض در قالب خلق وضعیت ادبی و هنری مخالف و بدیل بزنیم. از امید بگوییم و از ارزش های اخلاقی برای تغییر مثبت وضعیت انسانی. اما، این را به یاد داشته باشیم به همان اندازه که پوچی وضعیت اصیل یک هنرمند و شاعر است، امیدواری و عمل خلاق سیاسی برای تغییر وضعیت نیز. حتا بیان فانتزی و اروتیسم که به نظر انقلابیون ادبیات متعهد ویروس های کشنده ی تفکر انتقادی و حرکت های اعتراضی شهروندان است، انتخاب هنرمند برای ارتباط با مخاطب است. مردم مشتاق اروتیسم و فانتزی ادبی و هنری، لذت و نشاط غریزی نهفته در تولیدات هنری و ادبی را اشباع نیاز های غریزی و بی پایان انسانی خویش می دانند، و زندگی در این دایره را، خوشایندترین لحظات برای سرگرمی و لذت قلمداد می کنند. منتقدان زیادی گفته اند که هنر تجاری سرمایه داری، فرهنگ لذت و سرگرمی را چون نیاز کاذب در مصرف کنندگان به وجود آورده و آن را چون نیاز راستین برای سود بیشتر جلوه می دهند. امکان این نیز است که این روند، فردگرایی فاقد مسوولیت پذیری سیاسی و اجتماعی را گسترش داده و مسوولیت های انسانی افراد را با خطر مواجه سازد. به ویژه مسوولیت پذیری و هشیاری در برابر عملکرد حکومت های سرمایه داری در بیرون از مرز های ملی شان.
نگارنده به این نظر است که اعتراض به این هنر به معنای سرکوب هنر اروتیک و فانتزیک نیست، بلکه ایجاد هنر اصیل انسانی که ویژگی نخبه گرایانه ی آن در حد متناسب باشد، و نیاز های انسانی را از جمله سکس و نشاط را که بتواند فقدان معنویت در دنیای معاصر را پاسخگو باشد، نایده نگیرد. باید این ویژگی هنر و ادبیات متعهد و متافزیک را فراموش کرد که ادبیات و هنر مسوولیت والایش و پالایش روح و روان آدمی را به دوش دارند. زیرا، در این صورت خطر نخبه گرایی هنر و ادبیات را تهدید کرده و آن را از مردم جدا می کند. هنر پاپ، اگر امروز تا مرز سکس و سرگرمی تقلیل پیدا کرده، واکنش افراطی به هنر نخبه گرایانه ی است که زبان و بیان هنری را متناسب با درک، انگیزه و اشتیاق عام به وجود نیاورده است. این به معنای آن نیست که هنر نخبه گرایانه وظیفه دارد که خود را با معیار های پایین تر از خود و یا غیر از خود منطبق سازد، بلکه، به گفته ی ریچارد رورتی، اگر هنر نخبه گرایانه قصد تشویق و مشارکت مردم در تغییر وضعیت انسانی را دارد، سطح مناسبی از ارتباط را با مردم شکل دهد. البته، برای نگارنده تمام انواع، سطوح و اشکال هنری قابل قبول است. به همان اندازه که هنر انتزاعی اعتراض به وضعیت بشری بوده می تواند، هنر پاپ و رپ سیاه پوستی نیز از این ویژگی برخوردار است.
با این توصیفات، ادبیات متعهد به معنای سارتری آن دایره ی تنگی از بیان وشکل هنری است. شکل افراطی و شکل محدود آن، ریالیسم است که آقای اکبر برای ازدست رفتن آن سخن به اعتراض گشوده است. ولی ریالیسم از درک این نکته عاجز است که وضعیت تاریخی به معنای وضعیت های متفاوت انسانی است و متناسب با آن اشکال هنری و ادبی به وجود آمده و از بین می رود. در شرایطی که سرخوردگی از ایدیولوژی های بزرگ، دوره ی تلخ و تراژیک در غرب است، ریالیسم به عنوان هنر سیاسی، معترض و فاقد فانتزی قوی برای فرار از دوره ی تلخ انقلابی گری، نمی تواند گونه شکل متناسب با وضعیت زود گذر و تنوع طلب و مصرف گر انسان غربی باشد. البته، جوامع و گروه های انسانی، متناسب با سلیقه، نیاز و انگیزه هایش، زیبایی شناسی، هنر و ادبیات خویش را بر می گزینند.
این نکته را فراموش نکنیم که سبک های ادبی و هنری، ظرفیت محدود برای بیان سوژه ها، رویاها، اشتیاق و امیال هنرمندان دارند. وقتی محدودیت های سبکی آشکار می شوند، اعتراض به آن سبک آشکار میگردد. نکتهی که ادبیات متعهد در چند دههی گذشته فراموش کرده بود این بود که امیال و ایدیولوژی سیاسی شکل زبان و بیان هنری را تعیین کرده نمی تواند. زیرا، در این صورت هنر و ادبیات شکل یک نواخت و توتالیتر بیان ادبی و زیبایی شناسانه را خواهد داشت که مخاطب مجبور به مصرف دایم آن است. حال اگر بیان هنری و زیبایی شناسانه تغییر می کند، متناسب به آن فهم اجتماعی نیز تغییر یافته و یا باید تغییر پیدا کند و نشانه ها، رنگ ها و شگرد های جدید را درک کند، برای آن با توجه به قرینه ها، معنایی بیابد و از آن لذت ببرد. نه سواریالیسم و نه ریالیسم شکل ابدی بیان هنری و ادبی است و نه هنر مفهومی و ادبیات ریالیسم جادویی. این هنرمندان و مخاطبان هستند که در وضعیت های مختلف شکل ها و شگرد های تکنیکی و محتوایی ادبی وهنری خویش را انتخاب می کنند و دفاع از ریالیسم به عنوان یک ا نتخاب فردی، حق هر مخاطب است اما تحمیل آن در چارچوب یک ایدیولوژی و تکفیر مخالفان آن، توتالیتاریسم ادبی و عدم درک درست از قواعد ادبی است. ادبیات متعهد و ریالیستی آقای سارتر، بیان متناسب با وضعیت انقلابی و ایدیولوژیک دهه ی شصت بوده، و خطاب کردن آن به عنوان یک وضعیت اصیل ادبی و هنری، بی خبری از قواعد ادبی و هنری و بی توجهی به کثرت گرایی یک جامعهی آزاد است...
ادامه دارد....
چاپ شده در هشت صبح
البته، این را انکار نمیکنیم که سرمایه داری با کالایی ساختن تولیدات هنری، هنر را به ویژه موسیقی و سینما را، به سوی لذت فاقد مسوولیت اجتماعی، زوال اندیشهی انتقادی شهروندان سیاسی و آگاه در بستر عشرت و عیش تلویزیون و سینمای اروتیک وتبلیغ مد به مثابهی درک وصف ناپذیر لذت مصرف، میکشاند. این به معنای آن نیست که هنر بدیل و معترض برای عصر انقلابی آقای سارتر مویه کرده و با برپایی عزا، به نظارهی وضعیت موجود میپردازد. مشکل هنر بدیل به گمان من این است، که به اندازهی هنر استدیوهای بزرگ تجاری، رابطهی مناسب و جذاب با تودههای مصرف کننده برقرار نکرده، و با نقد وضعیت موجود و مصرف گرایی تودهها، به سوی نخبه گرایی کشانده شده، و تنها به حفظ رابطه با جنبشهای اجتماعی و سیاسی معترض و روشنفکران منتقد، به عنوان هنر اقلیت معترض تاثیرگذار، پرداخته است. ولی همان استدیوهای بزرگ، بزرگترین امکانات هنری و زیبایی شناسانه را به وجود آورده اند که میتواند همانند انقلاب عظیم در حوزهی تکنولوژی و هنر قلمداد شود. اگر آقای اکبر به اروتیسم هالیوود و موسیقی راک و پاپ معترض است، نمیتواند پیشرفتهای هنری و تکنولوژیکی و امکانات هنریای را که استدیوهای بزرگ هالیوود به وجود آوردند، نادیده گرفته و آن را به مثابهی هنر ارتجاعی و مزدور بورژوازی محکوم نماید. زیرا، فلم ساز انقلابی نمیتواند با فلم سیاه و سفید به بیان نقد و اعتراض خویش بپردازد.
اگر هالیوود فلمهای چون پاپیون، گلادیاتور، ارباب حلقهها، فورست گامپ و لست اشنایدر به کارگردانی استیون اسپیلبرگ را میسازد، تایتانیکی جیمز کامرون، دنیای خیالاتی و مجازی هری پاتر و دزدان دریایی را نیز تولید کرده میتواند. تنها تفاوت در این است که انقلابیون معترض سیاسی، اگر دست پیدا کنند، با چند گلوله به زندگی جیمز کامرون و جی کی رولینگ خالق داستانهای تخیلی هری پاتر خاتمه میبخشند، تا بار دیگر هنری که در موجودیت فقر در افریقا به ستایش از تخیل جادویی با آن عشوههای بیدرد و عار جنسی، میپردازد، مجالی برای نفس کشیدن نداشته باشد. آقای سارتر و هیچ روشنفکری دیگر این اجازهی انقلابی را ندارند که با صدور بیانیههای سیاسی، هنر و ادبیاتی را که با پارامترهای ایدیولوژیک و سیاسی آنها قابل اندازه و تحلیل نیست، به خیانت و مزدوری متهم ساخته، و با اعتراض به کرامت اخلاقی و ادبی و هنری شان، خود را تنها منتقدان وضعیت موجود قلمداد کنند. درک تساهل به عنوان یک ارزش والا، ولو با اعتراض آقای اکبر، دنیای سرمایه داری در بیرون از مرزهای ملی خویش تساهل را به رسمیت نمیشناسد، شاخصهی انسانگرایی جنبشهای اجتماعی منتقد وضعیت موجود و روشنفکران معترض است. درک تساهل به معنای خلق اخلاق، سیاست و ارزشهای بدیل و گفتگو با جریانهای مخالف فکری و نظری است. به این معنا که آقای اسماعیل اکبر و سارتر به جای خطاب کردن نویسندگان مخالف ادبیات سیاسی متعهد به معنای سارتری آن (وقتی فقر در افریقا وجود دارد، سخن زدن از زیبایی ستارگان آسمان خیانت نویسندگان مزدور بورژوازی است)، به مزدوری بورژوازی سرمایه داری و شرکتهای چند ملیتی، با آنها راه گفتگو و خلاقیت به منظور ادبیات و اندیشه ی بدیل را برگزینند. اگر کسی را مزدور و اجیر سرمایه داری برای انحراف اذهان عامه در ورطه ی تمدن مصرفی خطاب کنید، دیگر جای برای گفتگو نمیماند. گفتگو حق اختیاری هر اندیشمندی است، ولی بنیادگرایی عامل خطرناک برای افراطی ساختن روشنفکران است. نظریه کنش ارتباطی هابرماس، اگرچه به تعبیر آقای اکبر یک نظریه تسلیم طلبانه است، یک نقد مهم برای ایدیولوژیک شدن حقیقتهای روشنفکرانه بوده که متفکران و نظریه پردازان را به گفتگو در باره ی شناخت و معرفت به صورت دسته جمعی، دعوت می کند. این یعنی فرار از سوژه ی دکارتی که درک و شناخت را به سوبژکتیویته ی فردی تقلیل میدهد.
نکته ی که مرا به نقطه نظرات آقای اکبر نزدیک می کند، نورماتیف کردن هنر و اندیشه ی بشری برای بهبود وضعیت انسانی است. اگر چه، آقای اکبر برای توصیف ارزش های انسانی به کلیشه های نظری در باب ادبیات و اندیشه ی انسان گرا از جمله دفاع نابسنده و کلی گویانه از ریالیسم و سورریالیسم، چنگ زده است، ولی تلاش من این است که در این فرصت کوتاه بیشتر از آقای اکبر در باره ی شان انسانی هنر و اندیشه ی بشری حرف بزنم. البته، این نقطه نظرات برداشت من از جایگاه انسان در هنر و ادبیات و بهبود وضعیت آن است و می تواند با نقد بیشتر پخته تر و انعطاف پذیر تر گردد.
این سخن لوییس بونویل کارگردان معروف اسپانیایی است که در باره ی اخلاق و مساله ی انسان در سینما می گوید: "شيوه کار من هرگز اين نبوده که يک مساله اجتماعی مثلا نوعدوستی، بکارت، خشونت يا چيز مجرد ديگری را در فلم عنوان کنم، چندتا آدم را در داستان وارد کنم و جواب حاضر و آمادهای به قضيه بدهم. نه، من اين کار را تقلب میدانم.
طبيعی است که موقع ساختن فلم با مسایلی درگير هستم. اما هيچ قصد ندارم که مشکلات خاصی را حل کنم. بر عکس: يک داستان تعريف میکنم، آدمهايی را وارد آن میسازم و ميان شان روابط واقعی يا نمادين برقرار میکنم. اما شخصيت آنها از هيچ الگوی ثابتی پيروی نمیکند. در داستانی که تعريف میکنم آدمها جای خود را دارند و با پيشرفت داستان به نيرويی دست میيابند تا ميان خود روابط اجتماعی و اخلاقی معينی برقرار کنند."(2)
این سخن معنای جز این ندارد که هنر و ادبیات نه چون یک تحلیل سیاسی، به بیان و توصیف وضعیت انسانی در چارچوب الهام زیبایی شناسانه میپردازد. هنر و ادبیات نوعی از درک زیبایی شناسانه ای مداوم از وضعیتی است که انسان، ارزش ها و ایده آل هایش در آن هستی دارند. این درک ملزم به رعایت کردن هیچ اجندای سیاسی نبوده و حتا می تواند به نوعی از یاس فلسفی و انارشیسم علیه اخلاق، سیاست و ایدیولوژی منجر شود. همان گونه که بونویل در کتاب خاطراتش آرزو داشت که فلمی علیه تمام جریان ها و گرایش های سیاسی بسازد. حتا بیان پوچ انگارانه ی ادبی و هنری، توصیف معترضانه ی وضعیت انسانی هنرمند و نویسنده ی است که او را به گفته ی صادق هدایت از درون چون خوره می خورد، و مانع عمل سیاسی برای تغییر وضعیت بشری می گردد. تعیین اجندا، تولید ادبیات حزبی است که با روح شاعرانه و هنرمندانه بیگانه می باشد.
ادبیات و هنر وقتی دست به اعتراض میزند، حتا در دفاع از امپریالیسم و پوچی، بازتاب اراده ی شاعر و نویسنده و بیان رابطه ی اندیشمندانه ی او با زندگی و جهان است. اعتراض در قلمرو ادبیات و هنر، به معنای خلق پدیده های مثبت و امیدوارانه ی سیاسی نیست، بلکه هر آن وضعیتی است که همچون سوژه ی هنری و ادبی در ذهن شاعر و نویسنده و نگارگر وارد شود. این تصور دگماتیک است که اعتراض، پوچی و هیچ انگاری اخلاقی و سیاسی هنرمند و نویسنده را نشانه ی از یک توطیهی نظام مند سیستم و امپریالیسم حساب کنیم. زیرا، در این صورت، تصور ما این است که تبلیغ پوچی یک وضعیت سطحی و مصنوعی در نویسنده و هنرمند است. این انتخاب اصیل انسانی است که در باره ی تصورات، ارزش ها و معتقدات خود در قالب بیان زیبایی شناسانه ی هنری و ادبی حرف بزند. اگر ما با این وضعیت مخالف هستیم و آن را برای عمل سیاسی فلج کننده می دانیم، دست به اعتراض در قالب خلق وضعیت ادبی و هنری مخالف و بدیل بزنیم. از امید بگوییم و از ارزش های اخلاقی برای تغییر مثبت وضعیت انسانی. اما، این را به یاد داشته باشیم به همان اندازه که پوچی وضعیت اصیل یک هنرمند و شاعر است، امیدواری و عمل خلاق سیاسی برای تغییر وضعیت نیز. حتا بیان فانتزی و اروتیسم که به نظر انقلابیون ادبیات متعهد ویروس های کشنده ی تفکر انتقادی و حرکت های اعتراضی شهروندان است، انتخاب هنرمند برای ارتباط با مخاطب است. مردم مشتاق اروتیسم و فانتزی ادبی و هنری، لذت و نشاط غریزی نهفته در تولیدات هنری و ادبی را اشباع نیاز های غریزی و بی پایان انسانی خویش می دانند، و زندگی در این دایره را، خوشایندترین لحظات برای سرگرمی و لذت قلمداد می کنند. منتقدان زیادی گفته اند که هنر تجاری سرمایه داری، فرهنگ لذت و سرگرمی را چون نیاز کاذب در مصرف کنندگان به وجود آورده و آن را چون نیاز راستین برای سود بیشتر جلوه می دهند. امکان این نیز است که این روند، فردگرایی فاقد مسوولیت پذیری سیاسی و اجتماعی را گسترش داده و مسوولیت های انسانی افراد را با خطر مواجه سازد. به ویژه مسوولیت پذیری و هشیاری در برابر عملکرد حکومت های سرمایه داری در بیرون از مرز های ملی شان.
نگارنده به این نظر است که اعتراض به این هنر به معنای سرکوب هنر اروتیک و فانتزیک نیست، بلکه ایجاد هنر اصیل انسانی که ویژگی نخبه گرایانه ی آن در حد متناسب باشد، و نیاز های انسانی را از جمله سکس و نشاط را که بتواند فقدان معنویت در دنیای معاصر را پاسخگو باشد، نایده نگیرد. باید این ویژگی هنر و ادبیات متعهد و متافزیک را فراموش کرد که ادبیات و هنر مسوولیت والایش و پالایش روح و روان آدمی را به دوش دارند. زیرا، در این صورت خطر نخبه گرایی هنر و ادبیات را تهدید کرده و آن را از مردم جدا می کند. هنر پاپ، اگر امروز تا مرز سکس و سرگرمی تقلیل پیدا کرده، واکنش افراطی به هنر نخبه گرایانه ی است که زبان و بیان هنری را متناسب با درک، انگیزه و اشتیاق عام به وجود نیاورده است. این به معنای آن نیست که هنر نخبه گرایانه وظیفه دارد که خود را با معیار های پایین تر از خود و یا غیر از خود منطبق سازد، بلکه، به گفته ی ریچارد رورتی، اگر هنر نخبه گرایانه قصد تشویق و مشارکت مردم در تغییر وضعیت انسانی را دارد، سطح مناسبی از ارتباط را با مردم شکل دهد. البته، برای نگارنده تمام انواع، سطوح و اشکال هنری قابل قبول است. به همان اندازه که هنر انتزاعی اعتراض به وضعیت بشری بوده می تواند، هنر پاپ و رپ سیاه پوستی نیز از این ویژگی برخوردار است.
با این توصیفات، ادبیات متعهد به معنای سارتری آن دایره ی تنگی از بیان وشکل هنری است. شکل افراطی و شکل محدود آن، ریالیسم است که آقای اکبر برای ازدست رفتن آن سخن به اعتراض گشوده است. ولی ریالیسم از درک این نکته عاجز است که وضعیت تاریخی به معنای وضعیت های متفاوت انسانی است و متناسب با آن اشکال هنری و ادبی به وجود آمده و از بین می رود. در شرایطی که سرخوردگی از ایدیولوژی های بزرگ، دوره ی تلخ و تراژیک در غرب است، ریالیسم به عنوان هنر سیاسی، معترض و فاقد فانتزی قوی برای فرار از دوره ی تلخ انقلابی گری، نمی تواند گونه شکل متناسب با وضعیت زود گذر و تنوع طلب و مصرف گر انسان غربی باشد. البته، جوامع و گروه های انسانی، متناسب با سلیقه، نیاز و انگیزه هایش، زیبایی شناسی، هنر و ادبیات خویش را بر می گزینند.
این نکته را فراموش نکنیم که سبک های ادبی و هنری، ظرفیت محدود برای بیان سوژه ها، رویاها، اشتیاق و امیال هنرمندان دارند. وقتی محدودیت های سبکی آشکار می شوند، اعتراض به آن سبک آشکار میگردد. نکتهی که ادبیات متعهد در چند دههی گذشته فراموش کرده بود این بود که امیال و ایدیولوژی سیاسی شکل زبان و بیان هنری را تعیین کرده نمی تواند. زیرا، در این صورت هنر و ادبیات شکل یک نواخت و توتالیتر بیان ادبی و زیبایی شناسانه را خواهد داشت که مخاطب مجبور به مصرف دایم آن است. حال اگر بیان هنری و زیبایی شناسانه تغییر می کند، متناسب به آن فهم اجتماعی نیز تغییر یافته و یا باید تغییر پیدا کند و نشانه ها، رنگ ها و شگرد های جدید را درک کند، برای آن با توجه به قرینه ها، معنایی بیابد و از آن لذت ببرد. نه سواریالیسم و نه ریالیسم شکل ابدی بیان هنری و ادبی است و نه هنر مفهومی و ادبیات ریالیسم جادویی. این هنرمندان و مخاطبان هستند که در وضعیت های مختلف شکل ها و شگرد های تکنیکی و محتوایی ادبی وهنری خویش را انتخاب می کنند و دفاع از ریالیسم به عنوان یک ا نتخاب فردی، حق هر مخاطب است اما تحمیل آن در چارچوب یک ایدیولوژی و تکفیر مخالفان آن، توتالیتاریسم ادبی و عدم درک درست از قواعد ادبی است. ادبیات متعهد و ریالیستی آقای سارتر، بیان متناسب با وضعیت انقلابی و ایدیولوژیک دهه ی شصت بوده، و خطاب کردن آن به عنوان یک وضعیت اصیل ادبی و هنری، بی خبری از قواعد ادبی و هنری و بی توجهی به کثرت گرایی یک جامعهی آزاد است...
ادامه دارد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر