Ads 468x60px

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

كوچه ها و كودكان كابل


از وبلاگ علی کریمی
اشاره:
امسال دو فلم از افغانستان در جشنواره ي كن حضور داشتند. مستندهاي «بلبل: پرنده ي شهر» (رضا يمك، 2008) و «خشت و خيال» (صديقه رضايي، 2008) در بخش «پاوليون سينماي جهان» جشنواره كن به نمايش درآمدند. سفراي فرانسه و آلمان در كابل به اين مناسبت در 18 سرطان هر دو فلم را طي ضيافتي تحت عنوان «كن در كابل» در باغ بابر (قصر ملكه) به نمايش گذاشتند. يمك و رضايي از شاگردان كارگاه مستندسازي «آتليه وران» هستند و فلمهاي شان را در چارچوب پروژه ي «كودكان كابل» ساختند كه از سوي اين موسسه ي فرانسوي حمايت مي شد. در زير مرور فلم «بلبل» را بخوانيد.


****
«بلبل: پرنده ي شهر» تصويري است كه با مهارت از چهره ي چروكيده ي كابل برداشته شده است. تمام آنچه كه كابل امروز را مي سازد در اين مستند 26 دقيقه يي مي بينيم: كودكان كارگر، خيابانهاي خاك آلود، مردان ريش بلند، زنان زير برقع، پيرمردان حمال، جوانان بي كار، پوليس هاي خسته، ولگاي روسي، فورد آمريكايي، رستوران هاي كثيف،عابرين عصباني، گريه ي زنان گدا، خنده ي بچه هاي كوچه، زمستانهاي پربرف و شب هاي سرد وتاريك. كابل اما بدون كودكانش هيچ است. روح زخمي كابل در چهره ي كودكان آن نمود مي يابد. يكي از كودكان كابل بلبل است، پسرك پرانرژي و خردسالي كه از پگاه تا بيگاه موتر مي شويد. بلبل با پارچه ي چركيني روي شانه اش و سطل كوچكي در دستش در كنار موترهاي شيك مردان پولدار ايستاده است. او گويا با همين هيئت از شكم مادر بدنيا آمده است.

در كارته سه كابل در چارراهي پل سرخ همه بلبل را مي شناسند. پسرك موترشوي كه با همه دوست است. محل كار او كنار رستوارنت «رز» است، جايي كه چاشت و شام طبقه ي متوسط كابلي با موترهاي شان مي آيند. رستورانت رز برخلاف رستوارنت «تركستان» است كه معمولاً طبقه ي كارگر در آن تجمع مي كنند. هر دو رستورانت در نزديكي هم قرار دارند. بلبل و دوستانش در حاليكه براي كاركردن هميشه در مقابل رستورانت رز هستند، براي چاي خوردن و گرم شدن به تركستان پناه مي آورند. از طريق بلبل با آدمها، تيپ ها، طبقات اجتماعي، سبكهاي زنده گي و باورهاي عمومي مختلفي آشنا مي شويم. بلبل و دوستانش در روزهاي سخت زمستان نيز موتر مي شويند ولي برخي روزها مجبور مي شوند موتر شويي را رها كرده و به اسپند كردن موترها روي بياورند. طبقه ي متوسط نوظهور در كنار ظاهر شيك و موترهاي نوشان، به طور جالبي مردمان خرافي نيز هستند. آنها از بلبل مي خواهند تا موترشان را اسپند كند تا از چشم بد بدور باشد.

بلبل خاطره ي زنده ي خود فلمساز است. رضا يمك تمام كودكي اش را در كوچه هاي مشهد در ايران گذشتاند. به عنوان يك مهاجر غيرقانوني آنچه كه او هميشه در پي اش بود ديدن تصاويري از افغانستان زادگاهش بود؛ او هيچگاه تصويري از افغانستان نديد. تا اينكه در سال 1380 پوليس ايران به دادش رسيد، او را دستگير كرد، سرش را تراشيد و فردايش به اين طرف مرز رها كرد. رضا ناگهان ديد كه در افغانستان است در حاليكه تمام دارايي اش لباس نازكي است كه به تن دارد.

اواخر حكومت طالبان بود و كابل بيشتر به يك خرابه ي بزرگ و وحشتناك شبيه بود تا به آن «كابل جان»ي كه او در خيالاتش تصور مي كرد. او چندي در يكي از مسافرخانه هاي كوچك پايتخت شاگردي كرد و شب ها در همان جا مي خوابيد. يكي از روزها وقتي از خواب برخاست ديد كه ديگر طالبان در خيابانها ديده نمي شوند و مردم كابل به طرف سلماني ها هجوم آورده اند تا ريشهاي شان را بتراشند. او پس از روي كار آمدن حكومت جديد به اردوي ملي پيوست و سرباز شد. براي نخستين وظيفه، رضا يمك را به حفاظت حامد كرزي فرستادند و فلمساز آينده به مدت يكسال باديگارد رييس جمهور خوش تيپ افغانستان بود. او روزي در كنار ارگ رياست جمهوري همراه با ديگر سربازان راديو گوش مي كرد، از آنجا شنيد كه يك مرد خارجي به نام رضا دقتي به كابل آمده است تا كارگاه عكاسي براي جوانان افغان ايجاد كند. رضا يكبار ديگر به ياد عكس و تصوير افتاد. فردا ديد كه به طرف موسسه ي عكاسي «آيينه» روان است، يونيفورم و كلاشينكوف هم ندارد.

آشنايي با عكس و تصوير، مسير زنده گي او را تغيير داد. يمك در آنجا بود كه دانست «تصوير» همان چيزي است كه در جستجويش بوده است. از آن پس او با كمره ي عكاسي اش خيابانهاي كابل را زير و رو كرد. او تصاويري را كه هيچگاه در ايران چانس ديدنش را نداشت از پشت لنز كمره اش پيدا كرد و گرفت. مهمترين تصايري كه او يافت تصاوير كودكان كابلي بود. كودكاني كه در نگاه هر كدامشان رضا زنده گي خود را مي خواند.

در سال 2006 عكاس حالا مشهور، تصوير متحرك را كشف كرد. موسسه ي سينمايي «آتليه وران» در آن سال يك كارگاه مستندسازي را براي ده تن از جوانان كابل برگزار كرد كه معلوم بود رضا يمك اولين كسي باشد كه در آن ثبت نام ميكند. طي سه ماه كارگاه فرانسوي به رهبري سيورن بلانشه و همكارانش ده جوان افغان را آموزش داد و هر يك از آنها يك فلم مستند ساخت. حالا آتليه وران دور سوم اين وركشاپ را برگزار كرده است كه در آن معتبرترين سنت مستندسازي اروپايي تدريس مي شود: سينما وريته. در دهه ي 80 ميلادي ژان روش مستندساز بزرگ فرانسوي آتليه وران را تاسيس كرد. او متاثر از موج نو فرانسه و اشخاصي همچون فرانسوا تروفو و ژان-لوك گدار، سعي كرد براي سينماي مستند تعريف جديدي جستجو كند. هر چند ريشه هاي سبكي سينما وريته به سينماي انقلابي شوروي برميگردد، اما اين اروپايي ها بودند كه آن را جهاني كردند. ژان روش يك مردم شناس بود، او به خوبي مي دانست كه چقدر سينما و مردم شناسي مي تواند بدرد يكديگر بخورد، لذا اولين كاري كه كرد سعي كرد در «كشورهاي جنوب» كارگاه هاي آموزشي مستندسازي برگزار كند. آنها در آمريكاي لاتين، آفريقا و آسيا دوره هاي آموزشي برگزار كردند و از سال 2006 به اين سو اين موسسه در كشورهاي الجزاير، صربستان، ويتنام و افغانستان در حال آموزش جوانان مستندساز هستند.

رضا حالا دو فلم مستند ساخته است كه البته فلم دومش «بلبل» در جشنواره هاي لايپزيگ در آلمان، سه قاره نانت و كن در فرانسه به نمايش درآمده است. او حالا تبديل به فلمسازي شده است كه آدمهاي زيادي به او اميد بسته اند. رضا در دهه ي سوم زنده گي اش قرار دارد و راه زيادي دارد تا به آنجايي كه ميخواهد برسد، او البته وقت زيادي نيز دارد بخصوص كه هنوز مجرد است(!). رضا و بلبل هر دو در پل سرخ هستند، آنها در آنجا زنده گي مي كنند و هر كسي در اين منطقه باشد آنها را مي شناسند.

ديروز وقتي از كنار رستورانت تركستان رد مي شدم بلبل را ديدم، به سهولت او را شناختم، با وجود آنكه كمي كلان تر شده و صدايش تغيير كرده است، ولي هنوز آن دستمال چركين روي شانه اش است و آن سطل كوچك آب در دستش. براي لحظه يي فكر كردم تا كي او بايد ادامه دهد؟

هیچ نظری موجود نیست: