Ads 468x60px

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷

پاسخ اسماعیل اکبر به خالد خسرو - قسمت دوم و پایانی

نویسنده: اسماعیل اکبر
از 8صبح


"تحلیل زبان‫شناسانه تاریخی مبتنی بر کشف معنای واژگانی متن، به عنوان یکی از ابزارهای تحلیل متن، برای رسیدن به معنا نهایی به هیچ وجه کمک مورد انتظار به گفتمان تاویل کلاسیک نمی‫کند، زیرا اساس این روش معنا در طول تاریخ متن به ندرت دگرگون ناپذیر وجود داشته و با تحلیل درست تاریخی، مبتنی بر اسناد این معنا پنهان آشکار می‫گردد".
اتکا اندیشگی و فلسفی نویسنده نقل قول‫هایی از این گونه است:
"سخن خود را با نقد رادیکال نیچه، فیلسوف مهم آلمانی، آغاز می‫کنیم: می‫گویند که تنها حقایق وجود دارند، اما من می‫گویم خیر؛ حقایق درست همان چیزهایی اند که وجود ندارند. تنها تاویل‫ها وجود دارند. ما نمی‫توانیم حقیقتی در خود را متصور شویم. شاید درخواست آن نیز خود حماقتی باشد. می‫گویند پس همه چیز ذهنی است، اما حتا این نتیجه نیز خود گونه‫ای تاویل است. موضوع چیزی موجود نیست. چیزی است افزونه، اختراع شده، اخراج شده و طرح ریزی شده پشت هر آن چه است. آیا اساسا ضرورت است که مدام تاویل کننده‫ای را پشت هر تاویل جستجو کنیم. حتا این کار چیزی است فرضی و بدعتی است بی سابقه تا آن جا که واژه شناخت معنایی دارد، جهان شناختی است، اما از راه تاویل‫ها معنا جدا از تاویل وجود ندارد. معناها بی‫شمار اند". این جملات و عبارات به اندازه‫ای مغشوش، ناهنجار، افراطی و اغراق آمیز است که آدم می‫خواهد باور نکند که از فیلسوف بزرگی مانند نیچه است و نویسنده‫ای جوان و با مطالعه‫ای استنتاجات خود را بر آن استوار می‫کند. عزیزان من، چنین نقل قول‫هایی که شاید در درون یک متن معنا دارند، تصور آن را به وجود می‫آورند که یا شما مرعوب مفاهیم مبهم، پیچیده و عجیب غریب شده اید یا می‫خواهید مطالعات خود را به رخ مردم بکشید. اگر ما مسخ نشده باشیم و قدرت تفکر را از دست نداده باشیم، آیا به دنبال این حکم که هیچ حقیقتی وجود ندارد و حقایق تاویلات شخصی اند، می‫گردیم؟ پس این همه ایجادیات بشر در عرصه‫های تکنولوژی، ایجاد جوامع دارای نظم و انسجام بر مبنای چه به وجود آمده اند. درست با رو به رو شدن به همین گونه موضع گیری‫ها است که من به جوانان هشدار می‫دهم که تقلید مقلدان را نکنند. به خود باور کنند. اعتماد به نفس ایجاد کنند.

ما اگر نمی‫توانیم در باره فیزیک هسته‫ای و اختر شناسی ابتکار پیشرفت را به دست بگیریم، می‫توانیم درباره زبان خود، ادبیات خود، جامعه خود، اقتصاد خود، سیاست خود، مطالعات دقیق تر از خارجی‫ها انجام دهیم و به نتایج علمی تر و دقیق تر برسیم. حالا می‫خواهم برخی از برداشت‫های اشتباه آمیز آقای خسرو را درباره نظر خود در زمینه هنر و ادبیات رفع نمایم. آقای خسرو مدعی شده است که من خواهان تقلیل هنر و تبدیل شدن آن به ابزار ایدیولوژی و سیاست می‫باشم و نظریه ادبیات متعهد سارتر یک نظریه ایدیولوژیکی تاریخ مصرف خورده است و زمان آن سپری شده است. به نظر من، این برداشت اشتباه آمیز آقای خسرو از ناخودآگاه خودشان سرچشمه گرفته است. ایشان آن قدر ترسیده است که به طور ناخودآگاه پنداشته است فقط سیاست وسیله بهبود زندگی و کمال و رهایی انسان است. اما من این گونه نمی‫پندارم. ادبیات و هنر هر قدر اصیل تر و مستقل تر باشند به همان اندازه بهتر می‫توانند به رهایی انسان از مظالم سیاسی و اقتصادی، قیود عینی و ذهنی و اسارت بندهای درونی و بیرونی یاری رسانند. شما چه فکر می‫کنید؟ مگر نقش دانته و پترارک و پوکاجیو، لیوناردو داوینچی و رافایل، ولتر و گویته و هوگو، تالستوی و داستایوفسکی، و بالاخره باخ و بتهون، شوپن و چایکافسکی، وان گوگ و پیکاسو در تکامل جامعه انسانی کمتر از نقش ماکیاولی، روسو، مونتسکیو، مارکس، استوارد میل، و سایر متفکران، فیلسوفان، حقوقدانان، علمای اقتصاد، مورخین جامعه شناسان و سیاسیون است؟ به نظر من هر قدر نقش سیاست و علوم اجتماعی موقت و محدود است، نقش هنر و ادب متداوم می‫باشد. اما ادب و هنر باید در برابر انحرافات، ترفند ها، و سیاست‫های ملمع کاری شده حساس باشند و آنها را افشا کنند، اما در مورد ضرورت گفت و شنود و بنابر بیان آقای خسرو گفتمان به نظر من حد و مزر دارد. گفت و شنود با آنهایی که آگاهانه و با امکانات به مراتب بیشتر برای اغوای بشریت می‫کوشند خود فریبی‫ای بیش نیست. به گونه مثال وضع چامسکی را در جامعه امریکا در نظر بگیرید. آن بدبخت را همه جوامع بشری جهان سوم بیشتر از امریکاییان می‫شناسند. آنها با ما "گفتمان!؟" نمی‫کنند، بلکه می‫خواهند ما را با توطیه سکوت نادیده بیانگارند و اگر شناخته شدیم به ما برچسب‫های عجیب و غریب ببندند.

این جا، گفتگو و تفاهم به کار نمی‫آید. این جا از آن من، آن جا از آن آنها! زمین و آسمان متحد نمی‫شوند! و اما در مورد سارتر و ادبیات متعهد او، آیا آثار سارتر در نمایش نامه نویسی؛ از مگس‫ها تا گوشه نشینان آلتونا، در رمان نویسی؛ از تهوع تا کلمات، کدام شان سیاسی و ایدیولوژیک اند. همه آگاهان ادب می‫دانند که این آثار عمیقا فلسفی، و آن هم فلسفه اگزیستانسیالیستی است که دغدغه اساسی آنها آزادی بشر از هر گونه قیود است و این که فرموده اند این افکار کهنه شده است، اگر نه ناشی از بی‫خبری حد اقل بی‫دقتی است. امروز تفکر چپ و حتا متفکران مارکسیست از هیچ یک از نحله‫های فکری کمتر مطرح نیستند و جریان پرداختن و مطالعه مجدد مارکسیزم در مراکز علمی و تحقیقی رو به شدت گرفتن و گسترش اند. اعضای مکتب فرانکفورت که یکی از منظم ترین حلقه های فکری اروپا در نیمه قرن بیستم بود، خود را احیاگران و مروجین مارکسیزم و خوانش جدید از آن می‫دانستند. از مارکوزه و هورک مایر، بنیامین و آلتوسر تا هابرماس و متفکران منفرد و مستقل مارکسیست نیگری و هارت، فریدریک جیمسون، آلرشتاین، سمیر امین، و ده‫ها کس دیگر دقیق ترین تحلیل‫ها و پیشنهادها را درباره وضع موجود و راه‫های پیشرفت از آن مطرح می‫کنند. من در این روزها نشریات از چپ رادیکال افغانستان به دست آورده ام. آنها به جای آمیختن با تبلیغات "خر رنگ کن" روزمره، آن قدر تحلیل‫های دقیق از تغییرات پدید آمده در این سی سال گذشته و وضع گذشته داده اند که آدم فکر می‫کند فقط آنها مسوولانه در پی روشنگری هستند.

گفته اند، من فوکو، هابرماس و دریدا را نوکر بورژوازی گفته ام. این کمال بی‫لطفی است. این پرنسیب من نیست که به اشخاص حمله کنم. من اندیشه‫ها و جریان‫ها را نقد می‫کنم. من گفتم اربابان و حاکمان جهان با استتار جنبه‫های مثبت اندیشه‫های این متفکران و با استفاده از جوانب مبهم و تاویل پذیر افکار آنان، آنان را مطرح می‫کنند و درباره همان جنبه‫های اندیشه آنان تبلیغ می‫کنند. زیرا می‫دانیم که متاسفانه در اندیشه‫های این بزرگان، از نیچه و هایدگر تا همه کسانی که متاثر از آنان اند، ضدیت غلیظ با عقل، دموکراسی، و تمدن بسیار بارز است، اما حساب هابرماس از آنها جداست، زیرا او هنوز از جدی ترین مدافعان هیومانیزم و عقل دوره روشنگری است. درباره گروه پوچ گرایان، همه آنها در یک ردیف نیستند و مبلغان سیستم و نظام حاکم، جنبه‫های خاصی از افکار آنان را که نخبه گرایانه است، برجسته می‫سازند. نویسندگانی چون جیمز جویس، کافکا، آلن رب گریه، سامول بکت، پروست، اگر چه فهم آثار شان بدون شرح و توضیح برای خواننده عادی دشوار است، مگر آنان به حق در افشای فساد و ابتذال نظام، اندیشه، اخلاق، و شخصیت بورژوازی کند و کاوهای پر وسواس کرده اند و می‫توانند با ریالست‫های بزرگی امثال بالزاک، تولستوی و دیکنز مقایسه شوند. حتا یاسی را که آنها تصویر کرده اند برای درک ماهیت خوش خیالی‫های عقل مدرن تاثیر مثبت داشته است و به ایجاد گرایش‫های معنوی مدد رسانده است. من همه این گرایش‫های مثبت و انسانی، فکری، ادبی و سیاسی در غرب را تعقیب می‫کنم و آنها را می‫ستایم ولی بنیاد نظام فکری آنان را به جز معنویت گرایان و طرفداران حکمت خالده تایید نمی‫کنم. همه آنها ادامه جنبش بزرگ طبیعت گرا، دنیاگرا، و ماده گرای غرب اند.

حالا، برای معرفی موضع فکری خود اندکی توضیح می‫دهم، اگر چه گرایش و اتکای مرا به عرفان همه کسانی که با نوشته هایم آشنا استند می‫دانند و آقای خالد خسرو نیز می‫داند، اما او به صورت شتاب زده با تحلیل سطحی نقد من از مقاله آقای حسینی مرا چپ عقب مانده، روشنفکر آماتور، حکیم همه فن حریف، چریک مایل به ترور مخالفان، ایدیولوژی زده، و سیاست زده معرفی کرده است. من در سال 58 بعد از پنج سال تردید و مطالعه مجدد از آن آثار فکری معاصر که در اختیارم بود و بازگشت به مطالعه مجدد دین، معنویت، و عرفان اسلامی و استفاده از تجربه انقلاب‫های افغانستان و ایران به این نتیجه رسیدم که در یک کشور شرقی اسلامی به جز متکی بودن به یکی از شاخه‫های سنت و جذب ارزش‫های کلتوری و فلسفی معاصر بر اساس آن نمی‫توان راهی بدهی برد. اگر چه مشکلاتی که این نظریه بار می‫آورد بسیار بزرگ است. اما هر گونه حرکت جدا از سنت منجر به افراط و تفریط و انشقاق و انقطاب جامعه به جریان‫های مدرن و بومی می‫گردد و طبعا موضع بومی گرایان قوی می‫باشد، زیرا آنها به اعتقادهای مردم نزدیک اند و از آن استفاده ابزاری سیاسی می‫کنند. و بعد این گروه‫های مدرن هیچ راهی نمی‫یابند به جز متوسل شدن به حمایت خارجی‫ها، آن طوری که در افغانستان تجربه کردیم و در ایران شاهد می‫باشیم. من با مطالعاتی که داشتم، شاخه عرفانی تفکر دینی را مرجح یافتم، زیرا در آن امکان تسامح بسیار است و می‫توان در پرتو آن با تعصب و ارتجاع قشریون و تقلیل دهندگان دین به سیاست مبارزه کنیم، علی الخصوص آن که انحراف آنان از دین بسیار آشکار استباز هم درباره...
به این سبب، من به معنای واقعی کلمه مسلمان بنیاد گرا هستم و آنانی را که تبلیغات غرب و مقلدین‫شان بنیاد گرا می‫نامند ظاهرگرایان افراطی می‫دانم.

اما یک مطلب دیگر که ممکن است منجر به غلط فهمی شود، این است که اگر چه محمل بیان اندیشه‫های علمی، فلسفی و هنری واقعیت اجتماعی و طبیعی است اما این اندیشه‫ها بعد از انسجام خود به ابزار تغییر جهان و انسان تبدیل می‫شوند و قوای ذهنی انسان را، به شمول تخیل، بالا می‫برند. اما این اندیشه‫ها در صورتی بر تغییر واقعیت و استفاده از آن منجر می‫شوند که خود متکی بر امکانات عینی و واقعی باشند و نه متکی بر خیال پردازی‫ها و تبدیل تمام محصول اندیشه آدمی به میتافیزیک جدا از او که او را از خود بیگانه می‫سازد و بر او حکومت می‫کند. اگر انسان بر این از خود بیگانگی غلبه کند، کاملا می تواند رشد تکنولوژی را به نفع مصالح جامعه انسانی کنترول نماید.

یک مطلب دیگر درک حقیقت پیچیدگی زبان ادبی است. این پیچیدگی دلایل گوناگون دارد که مهم ترین آنها دشواری بیان حالات عاطفی، احساسی، و روانی انسان به نسبت پیمایش ناپذیری آنان است که هنرمند، شاعر و نویسنده با استفاده از استعاره، تمثیل، و مجاز آنان را بیان می‫کنند. از طرف دیگر، گاهی نویسنده، شاعر و هنرمند به خاطر ملحوظات اجتماعی، عقیدتی، سیاسی و حتا ناگزیری‫های شخصی قادر به بیان مستقیم عقاید خود نیست و آن را در لفافه استعاره و تمثیل می‫پوشاند و گاهی هم شاعران و نویسندگانی که به رده‫های ممتاز تعلق دارند و تغییر وضع جهان به نفع شان نیست، عمدا آثار پیچیده و نا مفهوم ایجاد می‫کنند که فورمالیست‫ها مظهر کامل این گونه نویسندگان اند. اندیشه‫های دشوار و پیچیده فلسفی نیز ممکن است گونه بیان را پیچیده سازد. اساسا ابزارهای شناخت ما، یعنی مغز و حواس توانایی محدود دارند و واقعیت علی الخصوص واقعیت روانی بسیار پیچیده است. به این سبب، شناخت نسبی است، اما بی‫اعتبار نیست. به گونه مثال دلیل اعتبار آن را فقط در پرواز سفینه‫های فضایی یا مثلا کشف واکسین‫ها و شناخت واقعیت‫های اجتماعی می‫توان مشاهده کرد و مطمین شد. تجربه نشان داده است که اندیشه بشری در هر عرصه با گذشت زمان و پژوهش در شناخت واقعیت تواناتر می‫گردد. در تمام این موارد نیز متن مطلقا غیر قابل فهم نمی‫باشد. دقت در سبک شاعر و نویسنده و مطالعه زمینه اجتماعی، سیاسی، و ادبی اثر و تاثیراتی که شاعر، نویسنده و هنرمند از دیگر آثار ادبی می‫گیرد، فهم مطلب را برای ما ممکن می‫سازد و البته تاویل و تفسیر و یا به زبان امروزی هرمنوتیک نیز بنابر همین نیاز ایجاد گردیده است.

اگر چه دفاع از خود در اوضاع کنونی یک پدیده چندان اخلاقی نیست اما در این جا ضرورتا چند موضوع را یاد آور می‫شوم تا سوتفاهم‫هایی که نوشته‫های من ایجاد کرده رفع شود. اولا، من دامن زدن اختلاف‫های زبانی، آن هم به شیوه‫های ناسنجیده و غیر قانونی و به صورت واکنشی را به نفع تقویت موضوع ملوک طوایف می‫دانم که مانع عمده‫ای در راه ایجاد نظم قانونی است و هرج و مرج را دامن می‫زند و طبعا این هرج و مرج تا روز قیامت برای مردم قابل تحمل نیست و در اوضاع کنونی که امکان شکل گیری گروه‫های مستقل بسیار محدود است، خطر اعاده دوباره دیکتاتوری و استبداد بیشتر می‫شود. بعدا اکثر این ما و شمایی که این اختلاف‫های را دامن می‫زدیم، فرار را بر قرار ترجیح می‫دهیم و مردم بی‫چاره‫ای که زبان برایشان مساله شانزدهم است، نتایج شوم آن را تحمل می‫کنند. دوم، سهم گیری من در بحث مساله زبان ناشی از یک علاقه دراز مدت چهل ساله است. من از وقتی که آثار صدرالدین عینی و جلال آل احمد را خواندم و خواستم با ترکیب دستور محاوره‫ای جلال آل احمد و استفاده عینی از زبان پرغنا و گسترده مردم برای ایجاد زبان و ادب معیاری کوشش کنم، این علاقه در من رو به شدت بوده است، اما من یک تنبل علاج ناپذیر و بالفطره ام و طی همین مدت کوشش صادقانه به خرج ندادم تا یکی از زبان‫های پیشرفته معاصر را فرا گیرم اما به صورت متداوم و پیگیر دستور پنج زبان را از سه خانواده زبانی با هم مقایسه نموده ام؛ دستور زبان‫های انگلیسی، دری و پشتو را از خانواده زبان اندو اروپایی، دستور زبان ترکی را با مطالعه آثار ادبی ترکمنی، ازبکی، اویغوری، و آذری با مطالعه آثار شعرا و نویسندگان کلاسیک آنان از خانواده زبان‫های آلتایی و دستور زبان عربی را از شاخه زبان‫های سامی و طی این مدت طولانی مکاتب مختلف زبان شناسی را نیز، البته از روی ترجمه‫ها، تا حد توان تعقیب کرده‫ام. چه با استفاده از آثار و صحبت دانشمندان خود ما؛ از استاد سلجوقی و داکتر روان فرهادی گرفته تا پروفیسور سعیدی، پوهاند الهام، استادان؛ یمین و فرمند و جاوید، نوشته‫هایی را به کرات خوانده ام.

از نظر فلسفی متکی بر نظریات زبان شناس مستقل و برجسته اما فروتن رضا باطنی استم و شاید کتاب زبان و تفکر او را از سال 50 تا حال سی بار خوانده باشم. طی این مدت طولانی، از مطالعه در مکاتب ادبی و نقد ادبی نیز غافل نبوده ام. به گونه مثال، نقد تفسیری رولاند بارت را که تقی غیاثی ترجمه کرده بود به نسبت دشوار بودن ده‫ها بار خوانده‫ام و در لهجه‫های مختلف زبان دری، از بدخشی و بلخی، پروانی و هروی، هزارگی، و حتا جوگی کی بسیار کند و کاو نموده ام. یک بار با کمک برادرم کوشیدم ضمن مطالعه و بررسی گسترده یک ده اصطلاحات شبانی، زراعتی، ساربانی، گیاه شناسی، پرنده شناسی، حیوان شناسی و... لهجه ده ما را بر اساس موضوعات تدوین نمایم. من آن قدر به آثار فولکلوریک علاقه داشتم که یک صد و بیست عنوان اثر را تنها در زمینه فولکلور زبان پشتو مطالعه کرده ام و حالا که امسال، به برکت یونسکو، سال زبان اعلام شده است، آگاهانه می‫خواهم بحث درباره زبان را گسترش داده و تشدید کنم، اگر چه متاسفانه تا هنوز هم مراجع علمی ما، هم مدافعین دفاع از زبان‫های مادری هرگز برای روشن کردن وضع زبان‫های خود و استفاده از امکاناتی که عنوان شدن سال زبان پدید آورده است برنامه‫ای را اعلام نکرده‫اند.

بنابراین فکر نمی‫کنم که من به صورت شتاب زده و با برخوردن به مطلبی در یک سایت به مساله زبان علاقه گرفته باشم و این که در پی استفاده سیاسی از این مساله هستم یا نیستم، فقط خدا عالم است. اما خودم لازم می‫دانم یک بار دیگر موضع خود را در سیاست آشکار سازم؛ من دقیقا از سال 57 بدین سو که وطن ما عرصه تاخت و تازهای جهانی واقع گردید و زمینه برای حرکت سیاسی مستقل دشوار و خطرناک شد از سیاست عملی فاصله گرفته و طی این مدت به صورت مصرانه ومستمر حلقات، گروه‫ها و شخصیت‫های سیاسی مستقل را به فاصله گیری از سیاست عملی و پرداختن به کار فکری عمیق و تا قانع گردیدن قدرت‫های خارجی به این حقیقت که نمی‫توانند با عاملان استفاده جوی خود در افغانستان نظم دلخواه خود را به وجود بیاورند، انتظار بکشیم. طی شش سال اخیر ده‫ها بار به من پیشنهاد شده است که از ارتباطات و امکانات خود به ایجاد تشکل سیاسی استفاده کنم، اما من مصرانه تا تمکین جامعه جهانی در برابر تشکل یک نیروی ملی مجهز به برنامه توسعه متکی بر کادر ملی و دور نمای اتکا به خود اقتصادی و سیاسی از این پیشنهادها کنار رفته ام.

درباره این که نوشته مرا عامیانه گفته اند باید بگویم که عام فهم نوشتن دیگر است و عامیانه نوشتن دیگر. نوشته آقای خسرو به یک دلیل عوام فریبانه است، زیرا خودشان نیز می‫داند که در سطح مخاطب موجود نشریات ژورنالیستی ما نمی‫باشد؛ فقط می‫تواند نشان دهنده تبحر و دانشمندی نویسنده باشد.
برای این که از خستگی ناشی از مطالب قلنبه و سلنبه فاصله بگیریم، مطلب را با یک سوال از آقای خسرو خاتمه می‫دهیم؛ جناب خسرو عزیز، اگر زبان انعکاس واقعیت عینی نیست، شما حد اقل در نوشته خود یک جمله را نشان بدهید که به واقعیت عینی ارتباط نداشته و ناشی از عالم بالا یا ذهن خالص باشد. در صورتی که شما ذهن را نیز قبول ندارید. از نوشته شما استنباط این نظر بسیار طبیعی است که زبان یک تعداد الفاظ مبهم دارای دلالت‫های نامعلوم است که معلوم نیست از کجا در دهان انسان گذاشته شده و وظیفه انسان‫ها هم این است که عمر خود را به خاطر تاویل معناها بگذرانند. اگر چه شما زیرکانه حد اقل سینمای هالیوود، نویسنده کتاب هری پاتر، موسیقی پاپ و چند چیز دیگر را توجیه کرده اید، اما ما به این نتیجه گیری شما باور نداریم و می‫ترسیم که راهنمایی شما ما را به بیس المصیر رهنمون شود.

هیچ نظری موجود نیست: