نظریه ها در باره ی پدیده های ادبی، با دو شیوه ارائه می شود؛ یکی نظریه هایی که به عنوان "اصل" پنداشته می شوند و در واقع ساختار شکلی - و تا حدی محتوایی - اثر را می سازند و دیگر نظریه هایی "فرضی" اند که بر عکس نظریه هایی به حیث "اصل"، به عنوان "فرضیه" های ادبی، در تفسیر و شناخت محتوایی و شکلی پدیده های ادبی مطرح اند:
1- نظریه های به عنوان اصل:
همان گونه که در نخست گفته شد، نظریه های مبتنی بر "اصل" در باره ی اثر ادبی، به عنوان اصلی، برای حدود و ثغور و ساختار شکلی و محتوایی آثار ادبی دانسته می شود. بسیاری از سنت گرایان سنت ناشناس در حوزه ی ادبی، در برداشت شان از نظریه های "اصل" هیچ گاهی تغییر نمی کنند و تمام نظریه های تئوریک ادبی را در شناخت از پدیده های ادبی به حیث "اصل تغییر نا پذیر" می پذیرند وراه ورود بر هرگونه نظریه ی جدید را می بندند.
نظریه های تئوریکی که به حیث "اصل" های ساختاری، ماهیت پدیده های ادبی را می سازند، تاحدی برای توجیه و شناخت از آثار ادبی مهم است؛ اما ذکر این مسأله به معنای نبود تحول و باطل شدن آن اصل ها نیست؛ زیرا همان سان که انسان در فرایند فکر و تجربه تحول می کند و تغییرات اساسی در عرصه ی اجتماع به وجود می آید، اصل های حاکم و ضوابط بر پدیده های ادبی نیز، باطل می شوند، تحول می کنند، باز با طل می شوند و دوباره ساخته می شوند؛ یعنی هیج اصلی به حیث نظریه ی "اصل" و غیر قابل تغییر و تحول باقی نمی ماند (باتوجه به این که هر تغییری تحول پنداشته نمی شود) مهم این است که ما بدانیم، که هر اصلی در حوزه ی نظریه های ادبی، هیچ گاهی، صد در صد ثابت نیست، هر نظریه ای با توجه به مفهوم "نسبیت"، نسبی است و بحث نظریه های اصل نیز می تواند، صد در صد ثابت و ماندگار نباشد.
2- فرضیه های ادبی:
برای جلو گیری از تحجر فکری و دوری از "اصل" پنداشتن نظریه های ادبی، بهتراست به جای چسبیدن به اصل های نظری که هر لحظه امکان باطل شدن آن ها موجود است، فرضیه های نظری در باره ی پدیده های ادبی را بپذیریم، تا از یکسو با مسأله تغییر و تحول همگام باشیم و از جانب دیگر در شناخت از پدیده های ادبی، دچار روش های پوسیده و دست و پاگیر نشویم.
فرضیه های ادبی، نظریه های تئوریک فرضی است که به حیث نظریه های "اصل" در مورد آثار ادبی ارائه نمی شوند و هر گز حکم قطعی در تعریف از آن ها را ارائه نمی دهند.
فرضیه های ادبی، جانشین خوبی برای جلوگیری از "قطعی انگاری مطلق" است و هر چیز در این فرایند به عنوان فرضیه مطرح می شود و هیچ گاهی هم بحث مطلق بودن آثار ادبی در میان نیست. هرپدیده ای مبتنی برنظریه های فرضی و از متن خودش تو جیه و تفسیر می شود و هیچ چیز در حوزه ی این فرضیه ها، "اصل مطلق" نیست.
نظریه های مبتنی بر فرضیه های ادبی، این امکان را به ما می دهد تا با فهم نسبی، آثار ادبی را بشناسیم و این شناخت را با دیگران نیز قسمت کنیم؛ اما باید محتاط باشیم که در شناخت مان از مقوله ی فرضیه ها دقیق باشیم و هیچ گاهی فرضیه های ادبی را به جای نظریه "اصل" ارائه ندهیم.
نتیجه ی بحث:
در مبحث نظریه های "اصل" گفته شد که آسیب کلان این گونه نظریه ها، مطلق انگاری "وعدم پذیرش موارد تغییر و تحول در آثار ادبی است که باید به جای نظریه های "اصل"، فرضیه ها مطرح شوند؛ زیرا فرضیه ها، قطعی انگاری و مطلق بودن نظریه ها در باره ی پدیده های ادبی را رد می کنند و هر نگرش و نظریه ای را به حیث فرضیه (و نه اصل) ارائه می نمایند.
هدف از اصل و جلو گیری از ارائه نظریات مبتنی برآن، پرهیز از داوری های قطعی انگارانه در مورد پدیده های ادبی است؛ زیرا تأکید برنظریه ای اصل دانستن دیدگاه ها و تئوری ها و نپذیرفتن تغییراتی که باعث پیدایی تحول در آثار ادبی می شود، چیزی جز جزم اندیشی محض نیست.
هرنظریه و دیدگاهی، زمانی می تواند برای رشد پدیده های ادبی اثر گذار باشد که از قطعی انگاری بپرهیزد و هر چیز را به حیث فرضیه، مطرح کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر